امام هادی (علیهالسلام)؛ نماد ایجاد برادری و ارتباط بین مؤمنین
تنظیم دلمشغولیها؛ ضابطه رابطهها [03:14]
معنای 'ناحیه مقدسه' در ادعیه و زیارات [07:41]
صلوات امام هادی (علیهالسلام): 'درود بر پناهگاه غصهداران در گرفتاریها و مشکلات' [09:57]
برای هر کدام از مشکلات به کدام امام توسل پیدا کنیم؟ توصیه پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) [12:58]
توسل به امام هادی (علیهالسلام)؛ توصیه پیامبر (صلاللهعلیهوآله) برای 'بهبود روابط با دوستان' [19:37]
شکلگیری قویترین شبکه ارتباطی مؤمنین با عنوان 'شبکه وکالت' در زمان امام هادی (علیهالسلام) [22:05]
وعده خاص امام هادی (علیهالسلام) به 'حل مشکلات و گرفتاریها' در صورت خواندن این دعا در سامراء [24:11]
روایت سلسلةالذهب از پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): انسان بعد از هر نماز واجب یک 'دعای مستجاب' دارد [35:48]
امام هادی (علیهالسلام)؛ امامِ نشدنیها
ماجرای انگشترسازی که نگین را شکسته بود [39:53]
ماجرای عجیبِ تبدیل بیابان به باغ و بستان [45:28]
ماجرای عجیبِ فردی که با دعای حضرت، هر روز از 'مسافت بسیار زیاد' به زیارت امام میرسید و برمیگشت [49:54]
ماجرای تبدیل خاک به شمش طلا [54:12]
ماجرای یادگیری ۷۳ زبان با یک اشاره حضرت [55:43]
امام هادی (علیهالسلام): چرا بین من و پدربزرگم فرق میگذاری؟ 'أنا هُو و هُو أنا' [56:56]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی سیدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد اللهم صلّ علی محمّدٍ و آلِ محمّدٍ و آلِهِ الطّیبین الطّاهرین و لعنة اللّه علی القوم الظّالمین من الآن إلی قیام یوم الدّین. ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی.
در جلسات گذشته به این نکته رسیدیم که مبنا و محور ارتباط در رابطهها باید دغدغهها باشند؛ دغدغههای خوب در اثر رابطهها افزایش پیدا کنند و دغدغههای بد کاهش یابند. تنشها کم شوند؛ هم تنشهایی که بین افراد است و هم تنشهای درونی افراد: تنشهای فکری، چالشهای درونی، دغدغهها، مسائل زندگی، گرفتاریها و مشکلات. رابطهها باید جوری باشند که اینها را کاهش دهند. صِلۀ رحم همین است. اصل صِلۀ رحم این است که آدم یک تنشی، یک مشکلی را از خویشاوند خودش برطرف بکند و از مشکل او سر دربیاورد، آگاه شود، آرامشی به او بدهد و تسلّای خاطری باشد برای او.
هیچچیزی نمیتواند اصل رابطهها را افزایش دهد، مگر دغدغههای خوب افراد. امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: آقا، من همسری دارم وقتی «آه» میکشم، از من میپرسد که این آه را برای چه کشیدی؟ اگر برای دنیا بود که دنیا را خدا کفالت کرده و ضمانت کرده است؛ آنقدری که باید برسد، میرسد و آنقدری هم که نرسید، یعنی روزی نبوده. اگر هم برای آخرت بود، این آهی که کشیدی، خدا آهت را بیشتر کند (یعنی برای آخرت غصه بیشتری بخوری.)
حضرت به امام صادق (علیه السلام) فرمودند که قدر این زن را بدان؛ این جزو عُمّال الهی است، این زن کارگر خداست؛ خیلی قیمت دارد، خیلی ارزش دارد. همسر خوب این شکلی است؛ دغدغههای بدت را از تود میگیرد، دغدغههای خوبت را افزایش میدهد، میگوید اگر غصهات برای آخرت است، خیلی بیشتر از اینها غصه بخور.
رابطهها باید این شکلی باشند. ضابطه رابطه این است. اهلبیت هم به ما اینطور یاد دادند. اهلبیت هم اینطور بودند. بنای آنها بر این بود که دغدغههای بد مؤمنین را از آنها بگیرند و کم کنند. گاهی با کمک کردن بوده، گاهی با حرف زدن بوده. خود کمک فکری خیلی کمک مهمی است. دو کلمه آدم با کسی حرف میزند، یک آرامشی به او میدهد، تسلی خاطری به او میدهد، نگاه او را نسبت به قضیه عوض میکند، بشارتی به او میدهد؛ اینها همش کمک است، دیگر. اینها همش رفع دغدغه است و خدا میداند چقدر اینها ارزش و بها دارد.
حالا، انشاءالله جلسات بعد به این مطلب بیشتر خواهیم پرداخت. ما، البته هفته بعد، انشاءالله، به اذن الهی، چون اینجا در این مسجد عزیزان معتکف میشوند، دوستان گفتند که برنامه را از دست ندهیم، حیفه برنامه دعای ندبه نداشته باشیم. اینجا، این طبقه، چون مراسم اعتکاف حذف شد، بنا شد که در زیرزمین مسجد، انشاءالله هفته بعد برنامه دعای ندبه برقرار باشد و انشاءالله هفته بعد بحثمان یک زاویه دیگری را مطرح میکنیم که مرتبط با میلاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد. جلسه بعد، انشاءالله، عنوان بحثمان هست: «علی و تفرقهها»؛ که مشکل جدی جامعه امیرالمؤمنین، تفرقهها بود که حالا انشاءالله هفته بعد مطالبی را از نهجالبلاغه میخوانیم. این جلسه، باز یک زاویه دیگری از بحث را مطرح میکنیم به مناسبت این ایام که مربوط به امام هادی (علیه السلام) بود که شهادت امام هادی (علیه السلام) را پشت سر گذاشتیم. کمی در مورد امام هادی (علیه السلام) گفتگو کنیم؛ این جلسه که خب امام هادی هم خیلی غریبند و کمتر در مورد امام هادی (علیه السلام) مطلبی گفته میشود در این دعایی که روزها در ماه رجب میخوانید: «اللّهم إنّی أسئلک بالمولودیَن فی رجب، محمّد بن علیٍ الثّانی وبنِه علی بن محمّدٍ المنتجب». که هفته پیش هم یک نکتهای در مورد این دعا عرض شد.
خدایا، تو را قسم میدهم به دو مولود ماه رجب: اولی محمّد بن علیٍ الثّانی. بحث شده که محمّد بن علیٍ الثّانی کدام بزرگوار است؟ «چنین ثانی» به کی برمیگردد؟ «محمّد الثّانی». محمّد بن علیٍ الثّانی، دوتا میشود، دیگر. محمّد ثانی، اگر باشد، یعنی محمّد بن علیٍ الثّانی، اگر باشد، امام جواد (علیه السلام)، ولی اگر محمّد بن علیٍ ثانی باشد، «علی ثانی» کیانند؟ امام سجادند. محمّد بن علیٍ الثّانی میشود امام باقر. بعضیها گفتند که این محمّد بن علیٍ الثّانی، امام جواد (علیه السلام) هستند که حالا میلاد ایشان هم نقل شده که نزدیک ده رجب، ولی شواهد تاریخی نشان میدهد که ظاهراً قول قویتر در مورد میلاد امام جواد، این است که در ماه رمضان متولد شدند. محمّد بن علیٍ الثّانی میشوند امام باقر (علیه السلام) که اول رجب نفر دوم همه گفتند امام هادی (علیه السلام)، «علی بن محمّدٍ المنتجب». باز نکته عجیب این است که میلاد امام هادی را هم باز اکثراً کی نقل کردند؟ در ماه ذیالحجه. یک نقل دیگری هم داریم که در ماه رجب، دوم رجب یا پنجم رجب، میلاد امام هادی (علیه السلام).
این دعا هم میدانید از جانب امام زمان رسیده است؛ «ناحیه مقدسه». که گفته میشود در غیبت صغری، وقتی که ارتباط داشتند با نایبهای خاص امام زمان، تعبیر نمیکردند مثلاً نامه دادیم و از امام زمان جواب داریم میگیریم؛ میگفتند نامه دادیم «ناحیه مقدسه»، از ناحیه مقدسه جواب رسید. این عنوان رمزی بود بین شیعیان. کلمه «ناحیه مقدسه» عنوان رمزی بود در دوران غیبت صغری. اینکه گفته میشود «ناحیه مقدسه» یعنی از جانب امام زمان رسیده است؛ توسط نایبهای خاصشان رسیده است. آن زیارت «ناحیه مقدسه» که میخوانید در محرم و این ادعیه دیگر که معروف به ادعیه ناحیه مقدسه است، همین است. این دعاهای ماه رجب، چند تایشان دعاهای ناحیه مقدسه است، یعنی توسط نواب اربعه به ما رسیده است. این دعا هم جزو همانهاست؛ از امام زمان رسیده است. بنا به این نقل، میلاد امام هادی (علیه السلام) میشود در ماه رجب و ماه رجب ما هر روز خدا را متعال به امام باقر و امام هادی قسم میدهد. پس ماه رجب، ماه امام هادی است، همراه امام باقر، همراه امیرالمؤمنین، همراه امام هادی. شهادت ایشان که خب تقریباً دیگر قطعی است توی این ماه. میلاد ایشان هم نقلهایی را دارد که توی این ماه است. خوب میطلبد ما در مورد امام هادی (علیه السلام) بیشتر صحبت بکنیم.
یک صلوات برای امام هادی (علیه السلام) بفرستیم:
اللهم صل علی محمد و آل محمد
امام هادی (علیه السلام) نماد ایجاد برادری و ارتباط بین مؤمنین؛ که حالا چند تا قضیه جالب است که در این دقایق، انشاءالله، محضر عزیزان عرض میکنم.
نکته اولی که حالا نکته زیاد است، نکته نکته بگویم که بسیاری از این نکات شاید برای اولین بار شنیده شود در مورد امام هادی (علیه السلام). انشاءالله خود حضرت هم توجه کند. در صلوات امام هادی (علیه السلام) که نقل شده هر امامی را صلوات خاصی برایشان داریم. صلوات امام رضا بین ماها خیلی معروف است: «اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا». بقیه معصومین خیلی چون ایران نبودند دیگر صلواتهایشان را خیلی کار نداریم؛ اگر ایران بودند اینها هم صلواتشان معروف میشود. یکی از این صلواتها، صلوات امام هادی (علیه السلام) است: «اللّهم و صلّ و سلّم علی الإمام العاشر، المقتدر الحیّ و النّادی، سیّد الحاضر و البادی، حارث نتیجه الولایة و الإمامة من المبادی، سیف الغضب علی رغبتِ کلّ مخالفٍ مُعادی». ویژگیهایی را برای امام هادی (علیه السلام) توی این صلوات دارد. آن شمشیری است که غضب میکرد بر هر دشمنی کهف الملحوفین ف النواائب والعوادی. خیلی تعابیر عجیب و جالبی است. پناهگاه غصهداران در گرفتاریها و مشکلات. امام هادی را در صلوات این شکلی معرفی میکند: «قاطع العطش من الاکباد السّوادی». کسی که تشنگی را از جگرهای سوزان رفع میکرد. «الشّاهد بکمال فضله الاحباب و الاعادی». کسی که به فضلش شهادت دادند، هم دوستانش و هم دشمنانش. «ملجع اولیائه بولائه یوم ینادی المنادی». کسی که آن روزی که منادی ندا میدهد، اولیایش به او پناه میبرند: «ابوالحسن علی النقی، هادی بن محمّد النقی، الشّهید بکید الأعدا، المغبور بسامرا». ایشان دفنند. اسم سامرا، اول «صُرّ من رأی» بود و بعداً تبدیل شد به «سامرا». البته امام هادی (علیه السلام) فرمودند که این شهر، شهر قشنگ و خوشآبوهوایی است، ولی این تا وقتی است که من از دنیا بروم. فرمود: همین که من اینجا دفن بشوم، قبر من اینجا نشانه پیدا بکند و حرمی من پیدا بکنم، این شهر با خاک یکسان میشود. این روایت از امام هادی (علیه السلام). تمام زیباییاش را از دست میدهد، یعنی گویی آنجایی که امام، مقبرهاش اینطور افراشته بشود، آن شهری که مثلاً اینطور نماد داشته باشد، انگار آن شهر نموداری نخواهد داشت؛ شهر غصهدار میشود انگار. به یک معنا، این یک تعبیر در مورد امام هادی (علیه السلام) بود کهف الملحوفین، پشتوانه و پناهگاه غصهدارها. این یک تعبیر.
یک تعبیر دیگر در مورد امام هادی (علیه السلام) در برخی نقلهای دیگر آمده است. این هم تعبیر جالبی است. یک خوابی را نقل میکند مرحوم مجلسی در بحارالانوار از قول شیخ صدوق. حالا ما چند باری در بعضی جلسات اشاره به این قضیه کردیم، ولی روایتش را کامل معمولاً نخواندیم. حالا این جلسه اشاره کاملی به این روایت داشته باشیم. نکته جالبی دارد. سه تا نقل هم از این قضیه رسیده است که یک خوابی است از پیامبر اکرم. میبیند کسی که حالا عرض میکنم توی متن روایت. پیامبر اکرم در توی آن رؤیا، که رویای صادقه هم بوده است (نشانههایی هست برای صادق بودن رؤیا)، به این آقا میفرمایند که برای مشکلات مختلف به کدام امام توسل پیدا کن. چهارده معصوم را البته خودشان و حضرت زهرا (سلام الله علیها) را نمیگویند، دوازده امام را در واقع میگویند. نکات جالبی هم دارد. کدام امام برای کدام مسئله. و حالا امام هادی (علیه السلام) آنجا چطور معرفی شده است؟
من روایت را برایتان بخوانم. عرض کردم سه تا نقل دارد. یک نقلش در جلد ۹۱ بحار صفحه ۳۳، یکی دیگر صفحه ۳۵ و ۳۶، یکی دیگر جلد ۹۹ بحار صفحه ۲۴۹ به بعد. توی آن دوتای اول، رؤیا را نقل میکند. توی نقل سوم که تو جلد ۹۹، یک دعا هم بر اساس این رؤیا، آن شخص درست کرده است. چه خوب است اگر کسی خواست این دعا را، اصل دعا که اشکال ندارد دیگر. آدم هر جوری خواست میتواند با خدا حرف بزند. این توسلی که پیامبر یاد دادند را در قالب یک دعای توسلی درآورده است که به هر امامی چطور توسل پیدا کند.
اصل قضیه هم این است: شیخ صدوق نقل میکند از یک آقایی به نام ابن کوفی که در بغداد بوده است در پایان ماه ربیعالاول سال ۴۴۲ که آدم به شیخبهائی و...، صدوق اللّسان، خیلی آدم بزرگواری بود؛ دوست و دشمن هم این آدم را صادق میدانستند. بعد این آقا گفتش که یک شخص دیگری یک قضیه برای من تعریف کرد و او حکایت کرد از ابوالوفای شیرازی که گفتش که من را در کرمان، حاکم کرمان دستگیر کرد. اینهایی که با من توی بند بودند و زندانبان بودند، به من گفتند که این آقا که اسمش هم بود ابوعلی الیاس، گفتند این حاکم کرمان پدر تو را درمیآورد اینجا. توی این زندان که هستی، خیلی امیدی نداشته باش که راحت بیایی بیرون. میگوید من هم شروع کردم نجوا کردن با اهلبیت. شب جمعه که شد نمازم را که خواندم، خواب دیدم. پیامبر اکرم را در خواب دیدم. پیامبر فرمودند: «لا تتوسّل بی ولا بابنیّ بشیءٍ من اعراضِ الدّنیا». خیلی تعابیر جالبی پیامبر فرمودند که ببین نه به من و نه به این دو تا پسرم برای چیزی از امور دنیا (یعنی حسن و حسین)، دنیا را از ما نخواه، «إلّا لما تبتغیه من طاعة اللّه و رضوانه». مگر چیزهایی که برای طاعت خدا و رضایت خدا و اینهاست، مسائل آن شکلی. حالا اشکال ندارد. «امّا ابوالحسن علی بن ابیطالب، اگر انتقام خواستی از دشمن بگیری، به علی بن ابیطالب توسل کن.» «فإنّه ینتقم لک ممن ظلمَک». هر کی بهت ظلم کرده، این برایت انتقام میگیرد. اگر میخواهی به کسی واگذار کنی ظالم به خودت را، واگذار کن به علی؛ نابودش میکند.
حالا این آقا، جالب است، تو خواب. پیامبر در چه نکاتی بهش میگویند؟ آقا چی میگوید خطاب به پیامبر؟ میگوید من گفتم که آقا، چطور علی بن ابیطالب میخواهد برای من انتقام بگیرد؟ خود این آقا را اینطور دستش را بستند و به زور بیعت گرفتند؛ کاری از او بر نمیآمد. «غصب علی حقّه». حق خودش را غصب کردند. بعد من میخواهم بروم انتقامم را بگیرم. بروم به علی بن ابیطالب واگذار کنم. متعجب. پیامبر با تعجب به من نگاه کرد که این چه حرفی است؟ فرمودند: او یک عهدی بود که من با علی بن ابیطالب داشتم و یک امری بود که من به او کرده بودم و نباید قیام میکرد و او هم حقش را ادا کرد. ربطی ندارد به اینکه کسی اگر خواست انتقام بگیرد علی بن ابیطالب دستش بسته باشد.
از امام سجاد به بعد را اشاره کرد. پس امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین. امیرالمؤمنین برای انتقام از دشمن. امام حسن و امام حسین هم فرمود از اینها دنیا نخواه، مگر برای یک امر طاعت خدا بشود. بعد از امام سجاد (علیه السلام) میفرمایند که علی بن الحسین را چی بخواه؟ نجات از سلاطین و نجات از وسوسه شیاطین نفس. شیاطین. این وسوسههای شیاطین را به امام سجاد (علیه السلام) توسل کن. خود این صحیفه سجادیه هم خیلی چیز خوبی است. به امام باقر و امام صادق، «فللآخرة». اینها هم باز برای امور اخروی بهشان توسل کن و اموری که طاعت الهی توش است. موسی بن جعفر را، «فلتمس به العافیة من الله». توسل کن از جانب خدا عافیت بخواه. علی بن موسی چی؟ امام رضا (علیه السلام). کمتر ما امام رضا را به این عنوان میشناسیم. «فتلَوّبه سلامٌ فی البراری و البحار». توی سفرها اگر میخواهی سالم بمانی، سفرهای تو خشکی، تو دریا، به امام رضا (علیه السلام) توسل کن. امام جواد چی؟ «فستنزل به الرزق من الله». اگر میخواهی روزیت بیشتر بشود، به امام جواد (علیه السلام) توسل کن؛ خدا روزی را جاری میکند.
امام هادی چی؟ که این محل بحث بود. «فللنوافل و بَرّ الأخوان». اگر میخواهی توفیق نافله پیدا کنی، مستحبات، نافلهها، نماز شب میخواهی موفق بشوی بخوانی به امام هادی توسل کن و برای اینکه توفیق پیدا کنی به امور برادرانت برسی، حق برادران. اگر میخواهی ادا بکنی، رابطهات با رفقایت میخواهد خوب بشود به امام هادی (علیه السلام) توسل داشته باش. بعد امام عسکری را مجدد فرمود ایشان هم برای امور اخروی.
امام زمانی هم که امروز شما دعای ندبه خواندید، اینجایش نکته جالبی دارد. میگوید فرمود: «ولی صاحب الزّمان، فإذا بلغَ منکَ السّیف الذّبح». میگوید حضرت دست گذاشتند روی گلویشان. فرمودند: هر وقت کارت به اینجایت رسید، شمشیر اینجایت گذاشتند، به صاحب الزمان توسل پیدا کن. میگوید من از خواب که پا شدم حالا این همه اهلبیت را معرفی کرد، تکتک پیامبر اکرم، ولی این آقا انگار وضعش از همه، یعنی احساس میکرد که وضعش همان وضع فجیعی است که باید به امام زمان توسل کنیم. از خواب که پا شدم صدا زدم: «یا مولا یا صاحب الزّمان ادرکنی». خیلی توسلی هم که اینجا گفته شده، چیز عجیب و غریبی نیست؛ همین «یا مولا یا صاحب الزّمان ادرکنی». بقیه معصومین: «یا امام هادی، آقا جان شما کمک»، امام زمان را صدا زدم. دیدم مشکل برطرف شد. که این نقل اول میگوید من مشکلم برطرف شد.
نقل دوم میگوید که من را خواستند. میگوید: «اون ابن الیاس، من را وقتی میخواست آزاد بکند، به من گفت به من استغاثه» (به کی توسل کرده بودی؟) گفتم: «استغاثه بمن هو قیاس المستغثین». به آن کسی توسل کردم که پناه بیپناهاست و آن هم کمکم کرد. این هم نقل دوم.
توی نقل سوم عرض کردم این را تبدیل کردند به دعا که تکتک اینهایی که گفته تو قالب دعای توسلی مطرح کردند که آدرسش را عرض کردم، دوستانی که میخواهند مراجعه بکنند، میتوانند مراجعه کنند. نشان میدهد که آنقدر این قضیه توی سیره امام هادی (علیه السلام) جلوه دارد. رسیدگی به مؤمنین. قویترین شبکه ارتباطی مؤمنین توی دوران امام هادی (علیه السلام) بوده است که بهش
میگویند: «شبکه وکالت» و حضرت دنیا را مدیریت میکرد. دنیا را مدیریت میکرد که آن شخصی هم که در مکه و مدینه امام جماعت بود، به متوکل نوشت که اگر مکه و مدینه را میخواهی، این آقا را بیرون کن.
داستان کوچ دادن امام هادی (علیه السلام) از مدینه به سامرا این بود. قضیهای هم دارد، حالا اگر فرصت بشود عرض میکنم که وقتی حضرت میخواستند بروند، گفت: آقا همه بساط را من جور کردم (یک داستانی دارد). نامه نوشت به متوکل که اگر مکه و مدینه را میخواهی، این آقا (اگر امام هادی از هشت سالگی امام شدند، سنی نداشتند حضرت توی همان سن کم) و امامی هم بود با اینکه تو سن کم به امامت رسیدند، هیچ چالشی نداشتند. برعکس امام جواد (علیه السلام) که خیلی چالش بود روی سن کم ایشان. ایشان که هفت ساله بودند، امام هادی (علیه السلام) چالش سرشان نبود. وفاق کامل بود. با اقتدار حضرت بین شیعیان تثبیت شد و روز به روز هم اوضاع قویتر شد.
این نامه نوشت، شخص به متوکل گفتش که: «این آقا اگر تو مدینه بماند، مکه و مدینه از دست رفته؛ دنیا دارد میآید سمت این آقا.» که متوکل هم حضرت را برداشت، برد سامرا. این شبکه ارتباطی حضرت خیلی شبکه قوی و عجیبی بوده. خود حضرت هم بههرحال آن جذبه و جاذبه ایشان، دلربایی ایشان. مادر متوکل بچهاش مریض شده بود، به امام هادی (علیه السلام) توسل کرد. گفت: آقا برای این بچه من دعا کنید.
آنقدر جذبه امام هادی (علیه السلام) بالا بود. دشمنانش هم میدانستند که این آقا ارتباطش با خدا این شکلی است که این هم باز قضایایی دارد. این گرهگشایی از مؤمنین، حل مشکلات مؤمنین توی سیره امام هادی (علیه السلام) خیلی نمودار است.
من باز مواردی را برایتان بخوانم. اینی که عرض میکنم را به عنوان یادگاری داشته باشیم و وعده ما با همدیگر. این را میخواهم بگویم، چون مال آخر روایت است. میخواهم اول بگویم که حواسها بیشتر جمع باشد. آخر روایت یک وعدهای کردند امام هادی (علیه السلام) که مربوط به بنده و شماست و جایش هم سامراست. انشاءالله اگر توفیقی شد (حالا چه آنهایی که صدای ما را الان از عتبات میشنوند و توفیق دارند مشرف بشوند محضر امام هادی (علیه السلام)، چه عزیزانی که انشاءالله بناست مشرف بشوند سامرا) این روایت را بشنوند و بنا را بگذارند به اینکه تو سامرا به این قضیه عمل بکنند. داستان جالب و خاصی است؛ با دقت بیشتری گوش بدهید.
مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی نقل میکند. بعضی دوستان به ما گفتند که آقا، تازگی یک عزیزی به من گفتش که آقا، اینکه متن عربی روایت را میخوانی، جاذبه سخنرانیات را کم میکند، حوصلهام سر میرود. تند تند (خوب سخنران که قرار نیست فقط به ذائقه کار داشته باشد؛ یکی از کارهایی که باید بکند ذائقهسازی است) بله، بنده هم میدانم که اینها جذابیت سخنرانی را کم میکند؛ همینجور مطلب را بگویم رو هوا. ولی خب با حافظه ضعیفی که معمولاً ماها داریم، دو کلمهای جابجا میشود که این خودش خیلی آسیب است.
مرحوم شیخ عباس قمی خواب دیده بود که تو خواب به ایشان گفته بودند که: شما گوشت امام حسین بالای منبر خوردی! شیخ عباس قمی که با آن حافظه و با آن آثار. خودش کتاب «نفس المهموم» را دارد. رفته بود به کسی گفته بود: آقا، تعبیر خواب من چیست؟ ایشان، آن آقا، معبّر گفته بود: شما گاهی احتمالاً روضه را از حفظ. این یک کلمهای جابجا میشود در حکم خوردن گوشت امام حسین (علیه السلام). ایشان بنا کرده بود تا آخر عمر از رو میخواند. بااینکه خودش مقتل دارد «نفس المهموم» را نوشته است.
این یک نکته است که کلمه جابجا نشود، اصل مطلب گفته بشود. نکته دوم این است که مخاطب مقیّد بشود به اینکه سند بخواهد. چیزی که پر است تو این منبرها، الحمدلله حرف بی سند، رو هوا. هرچی هم رو هواتر، انگار جذابتر. هیچ جایی نیامده. همان لحظه دارد تولید میکند بزرگوار از. خیلی بد است. باید فضای جلسه و جلسات ما این جوری باشد که اگر کسی بگوید: این کجا آمده؟ چی گفته؟ عین عبارت چیست؟ بردار بیاور. آن وقت دیگر حرف مستند. کسی حرف کشکی نمیزند. دقیق هم میشود. شما وقتی عین عبارات را دیدید، معصوم این را گفته، دقیقاً یک نکته دارد، دیگر اینکه مطالب را همه را برمیداریم از رو سندش میآوریم، عربیاش را میآوریم، آدرسش را میگوییم. خانم من آمده جلسه گفته: این روضه را هم که میخواند، آدرس دو قطره اشک بریزد دو ساعت بعد. کجا آمده؟ این سندش چطور است؟ حال روضه ما را هم میگیرد. درست است. باید دقت. باید آرامش خاطر. گوش میدهد که این پس یک... (باید عوض بشود دیگر. معروف، منکر شده. منکر، معروف شده.) مستند نیست، من اصلاً دلم نمیآید به اینکه گوش بدهم. این یک نکتهای بود که دیدم که باید عرض بکنم.
خوب در کتاب امالی شیخ طوسی (خود شیخ طوسی که بهش میگویند: «شیخ الطایفه» و در سرآمد علمای شیعه است) در کتاب امالیشان صفحه ۲۸۵ این قضیه را ایشان نقل میکند. میگوید که یک آقایی به نام ابوالحسن محمّد بن احمد از عموی خودش، عموی پدرش میگوید که من آمدم خدمت امام هادی (علیه السلام) یک روزی. گفتم: «یا سیدی، إنّ هذا الرّجل قد طرحنی و قطع رزقی و متّنی». این آقا (منظور متوکل است) این آقا من را بیرون کرده از در و دستگاه، روزی من بریده، من را از نان خوردن انداخته است. چرا؟ اتهام این است که میگوید که من با شما رفتوآمد دارم. (چون با شما رفتوآمد دارم) من را از دربار بیرون کردند. من را از نان خوردن انداختند. اگر بشود، آقا جان، یک درخواستی شما از این آقا بکنید که دوباره من را تو سیستم راه بدهند. واسطه کرده (متوکل قبولش کن). بعد گفت که شما اگر بگویید آن هم قبول میکند. حضرت چی فرمودند؟ فرمودند: «تکفا إنشاءالله». نفرمود: میگویم. فرمود: درست میشود انشاءالله. انشاءالله درست میشود.
میگوید: شب که شد دیدم در خانه را میزنند. در را باز کردم دیدم فرستادههای متوکلند. همه پشت هم ایستادند. آمدم در را باز کردم دیدم فتح بن خاقان پشت در. به من گفت که آقا تو چرا توی خانهای؟ این متوکل پدر من را درآورد آنقدر هی میگوید که این فلانی کو؟ فلانی کو؟ فلانی کو؟ پاشو بریم، تو را میخواهد. هی از من سراغ تو را میگیرد. میگوید منم با او راهافتادم و همان شبانه رفتیم سراغ متوکل. دیدم متوکل توی بستر نشسته. به من گفت: حالا این آقا لقبش ابوموسی بود. به من گفت: ابوموسی، ما از تو یادمان رفته. خب تو چرا خودت نمیآیی یک چیزی به ما بگویی؟ پیش من چی داشتی؟ گفتم: «أصله فلان و رزقه فلان». فلان جا مثلاً پاداش ما را ندادی، فلان جا حقوق ما را ندادی، اضافه خدمت ما را ندادی؛ همین موارد. این هم دستور داد: اینجا حقوقش مثلاً پنج میلیون بوده، ده میلیون بدهید. آنجا سه میلیون بوده، شش (میلیون بدهید). همه را دو برابر داد.
میگوید که من به فتح بن خاقان گفتم که امام هادی اینجا آمده؟ گفت: نه. گفتم که نامه دادهاند امام هادی به متوکل؟ گفت: نه. «عجیبه». من به امام هادی گفتم شما سفارش کن، همین شب هم اتفاق افتاد. خودشان آمدند، نه نامه دادند. میگوید شروع کردم برگشتن. وقتی آمدم بروم، فتح بن خاقان جزو در واقع مدیران ارشد متوکل بود دیگر. ترک هم بود دیگر. آنها فضای سامرا ترکها زیاد بودند توش. ترک. این ترکهایی که ما میگوییم ترک، یعنی مال آسیای شرقی، مغولستان، آن طرف.
فتح بن خاقان دنبال من راهافتاد. به من گفتش که: ببین من شک ندارم تو به امام هادی گفتی یک کاری برایت بکند. «فلتمس لی منه دعاءً». من هم التماس دعا دارم. به علی بن محمّد، به امام هادی، بگو برای من هم دعا کن. «کارت گرافیک...»
میگوید من آمدم خدمت امام هادی (علیه السلام). جان به قربان امام بزرگوار. خیلی غریبند امام هادی. کمتر ما در مورد ایشان چیزی میگوییم و میشنویم، متأسفانه. من سعی کردم بیشتر توسل کنم. اصلاً مجلس روضه هم که میگیرم برای امام هادی میگیرم. علاقهام عوض شده به امام هادی (علیه السلام). «فقال علی: یا اباموسی، هذا وجه الرضا». میگوید من آمدم خدمت امام هادی (علیه السلام). حضرت فرمودند: قیافهات میخورد که خوشحالی. گفتم که: «ببرکت که یا سید». «ولکن قالوا لی» (ولک، ولی به من گفتند که) شما که نرفتی پیش متوکل، نامه هم ندادی. چی شد آقا؟ نفهمیدم. ما به شما گفتیم قضیه حل شد، ولی نه شما رفتی، نه نامه دادی، چه جور حل شد؟ شما چکار کردین دقیقاً؟
خیلی تعبیر امام هادی (علیه السلام) جالب و عجیب است. فرمود: «إنّ اللّه تعالی، علم منّا إنّا لا نلجـاُ فی المهمّات إلّا إلیه». خدا میداند ما توی گرفتاریها فقط به خودش رو میآوریم، به کس دیگر رو نمیزنیم و توکل به دیگری نمیکنیم. من هم وقتی که تو درخواست تو را کردی، رفتم برای تو دعا کردم. با دعایی که کردم قضیه حل شد. به دل متوکل افتاد. این فکر کردم امام دست و بالش بسته است، باید حتماً نامه بنویسد برود. مثلاً بابا، دل تو دست امام است. دل همه عالم تو دست امام است. تو توسل کردی دیگر، بلد است چکار کند دیگر. دل متوکل را یک تلنگر میزند، متوجه میشود. یک تلنگر بیشتر میزند، میگوید این را دو برابر بهش بده.
بعد میگوید: گفتم که: آقا، فتح، فتح بن خاقان هم التماس دعا داشت، آن هم گفت شما دعایش کنید. حضرت فرمودند: «إنّه یوالینا بظاهر و یجانبنا بباطنه». آره. به ظاهر به ما ابراز محبت میکند، قلباً ما را قبول ندارد. «و دعاء لمن یدعوا به إذا اخلص فی طاعت الله». ما برای کسی دعا میکنیم که با ما خالص باشد. دعاهای خالص برای آنها میکنیم. برای شیعیانمان است. اینجور دعاهای بله. دفع بلا میکند امام از همه عالم، ولی آن خاصه، مال آن خاصه است و تو هم چون اعتراف به پیامبر و به حق ما اهلبیت داری، این را برای تو دعا کردیم و تو هم اگر دعا بکنی، خدا محرومت نمیکند به خاطر این ارتباطی که با ما داری.
بعد میگوید: گفتم: آقا جان، یک دعایی به من یاد بدهید. شما گفتی من دعا کنم مستجاب میشود. یک دعا یاد بدهید، من خودم توی گرفتاریها دعا کنم. نقطهای که عرض کردم توجه داشته باشید سامرا میروید از دست حضرت فرمودند: من این دعا را خودم خیلی میخوانم و از خدا خواستم بعد از مرگم کنار قبر من هر کی این دعا را بخواند، من حاجتش را پیش از مرگم، امضایش را از خدا گرفتم که وقتی از دنیا رفتم کسی این دعا را کنار قبر من خواند، خدایا هر کی آمد اینجا حاجتش را بده. امام هادی فرمود: این دعا را خودم خیلی میخوانم و از خدا خواستم بعد از مرگم هر کی این دعا را کنار قبر من خواند، حاجتروا بشود.
دعا این است: دو خط هم هست. من تند تند میگویم. دوستان جستجو تو اینترنت بکنند، انشاءالله پیدا میشود. «یا عُدتّی عند العدد» (با عین) «و یا رجائی و المعتمد و یا کهفی و السّند و یا واحد و یا أحد و یا قل هو الله أحد.» «أسئلک اللّهمّ بحقّ من خلقه من خلقک و لم تجعل فی خلقک مثلهم أحداً، أن تصلّی علیهم و تفعل بی»... اینجا دیگر حاجت. دو خط.
کنار قبر من این دعا را کند، من از خدا خواستم که حاجتش را... این هم یک یادگاری از امام هادی (علیه السلام). یک یادگاری دیگر از امام هادی (علیه السلام) عرض بکنم خدمتتان. این هم هدیه این ایام باشد.
یک روایت دیگر از امام هادی (علیه السلام) هست. جالب است که سندش. امام هادی نقل میکند از امام جواد (علیه السلام) از امام رضا. شنیدیم زیاد این «سلسلة الذّهب». امام هادی (علیه السلام) (امام هادی) این هم در همان امالی طوسیه است. امام هادی از امام جواد، امام جواد از امام رضا، از امام کاظم، از امام صادق، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسین، از امیرالمؤمنین که فرمود خودم از پیامبر شنیدم. حدیث ماندگاری است و فوقالعاده است. این هم از آن یادگاریهای خوب این جلسه است که شما حوصله کردید تا این ساعت نشستید، تحمل میکنید اینها، انشاءالله روزی ماها باشد.
امیرالمؤمنین فرمود: از پیغمبر شنیدم: «من أدّی اللّه مکتوبة، فلهو فی أثرها دعوةٌ مستجابه». هر کی یک نماز واجب بخواند، بعد از نمازش یک دعای مستجاب دارد. حدیث امام هادی، «سلسلة الذّهب» تا امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین از پیامبر شنیدهاند. شما بعد هر نماز واجب یک دعای مستجابه مجرب (جدا). من چیزهای عجیبی از این دعا دیدهام. نمیتوانم بگویم بعضیهایش (حاجت خواست.) اگر داشتین بعد نماز (نماز واجب که خواندید.) حالا باز یک روش دیگر بهتان بگویم. ابن فام میگوید که من امیرالمؤمنین را در خواب دیدم. تو خواب از این روایت پرسیدم از امیرالمؤمنین. (حالا سالها گذشته.) یک روایتی داریم از شما به ما رسیده که بعد نماز واجب دعای مستجاب داریم. حضرت فرمودند: «صحیح». «إذا فرغتَ من المکتوبة». بله، این روایت درست است. حالا من دعایش را هم بهت یاد میدهم. این را دیگر امیرالمؤمنین تو خواب یاد دادند. بهت یاد میدهم اینطوری دعا کن که دیگر ردخور نداشته باشد. آیتالله بهجت هم همین دعا را میفرمودند: بگویید ردخور ندارد. به همین عبارت بعد نماز بگویید که شما حاجت (در سجده این را بگو. البته سجده ندارد ها. تو غیر سجده هم میشود شما بگویید، ولی بهترش این است که تو سجده این دعا را.)
«اللهم بحق من روّی و بحق من روی عنه صلّ علی جماعتهم و افعل بی...» (یه خط راحت درست شد.) «اللهم بحق من روّی و بحق من روی عنه، صلّ علی جماعتهم و افعل بی» (حالا هر چی: ازدواج خوب، ماشین خوب، حالا دنیا، آخرت، امور معنوی). عجایبی دیده شده از این. چیزی گم کردی بعد نماز واجب (چه عنایتی). حالا تو خود نماز چه خبر است. بعد نماز هم یک دعای مستجاب. هر کی دارد. بعد هر نماز واجب شما بعد نماز ظهر یک دعای مستجاب داری. بعد نماز عصر یک دعای مستجاب دیگر.
امام هادی (علیه السلام) آن هم که فرمود: من از خدا خواستم کنار قبرم هر کی آمد این را من برایش بگیرم، مستجاب بشود. خب اینها گرهگشاییهای امام هادی (علیه السلام) برای مؤمنین.
کیف میکنیم دیگر ما همچین امامی داریم. کیف میکنیم دیگر خدا همچین کسی به ما داده. افتخار میکنیم که روز قیامت انشاءالله سرمان را بالا میگیریم، میگوید ما شیعه علی بن محمّد شیعه امام هادی مظاهر این آقا بودیم. ما توی غربتش رفتیم زیارتش. انشاءالله به همین زودی زیارت قبر شریفش نصیب همه ما بشود.
یک آقای (روایت با کافور خادم) نقل میکند. کافور خادم امام هادی (علیه السلام) بود. میگوید که توی منطقهای که حضرت زندگی میکردند توی سامرا، در مجاورت حضرت مرحوم شیخ طوسی در امالی نقل. شغلهای مختلفی دور حضرت کار میکردند. دوره توی منطقهای که حضرت و یک حالت روستایی داشت آنجایی که حضرت. یک آقایی بود به نام یونس نقاش. کی میآمد گاهی خدمت امام هادی (علیه السلام) بعضی کارهای حضرت را انجام (حالا شاید نقاشی میکرده توی خانه حضرت.) کارها این شکلی مثلاً.
میگوید: «فجائه یوم یرعد». یک روز آمد دیدم آقا دارد میلرزد. یونس نقاش آمد خدمت امام هادی. معلوم میشود آدم بامزهای هم بوده. «یا سیّدی أو صیک باهلی خیراً». گفت: آقا آمدم به شما سفارش کنم با زن و بچه من خوب تا کنید. خبر چی شده؟ «أسمّت علی الرّحیل». آقا ما که رفتنی شدیم. ما بوی رحمان میدهیم. ما دیگر داریم میرویم. ازت (آقا امام هادی) لبخند زدند. فرمودند: «لمن یا یونس؟» چی شده؟ خداحافظی کنیم؟ آقا الودا. با زن و بچه ما. شما زن و بچه ما را داشته باشید. چی شده؟
گفت: آقا این ابن بقا که اینجا مثلاً رئیس ماست، مثلاً مسئولیتی دارد و اینها. یک نگین فرستاد که من این را مثلاً انگشترش کنم. «لیس له قیمة». این نگین اصلاً قیمت ندارد. آنقدر گران بود. آقا من آمدم این را روش نقاشی کنم، طراحی کنم و اینها، روی نگین افتاد، شکست و تیکه شد. «موعدی قضا». فردا هم باید تحویل بدهم. این هم بیاید. بفهمی اینطوری است. «إمّا ألفُ سوط أب القدر». یا هزار تا تازیانه میخورم یا من را امام. اینها. ببین امام این است. نشدنیها را شدنی میکند.
حضرت فرمودند: «امض إلی منزلک» (برو خانهات). «إلی غدٍ فرجٌ». تا فردا یک فرجی میشود. «فما یکون إلّا خیراً». درست میشود.
میگوید: «فلما کان من القدر وافا بکرة». دوباره صبح آمد. کله صبح این دارد میلرزد. گفت: آقا، این ابن بقا آدم فرستاده. آمده. میگوید که: «یلتمس الفضل». آمده میگوید این نگین. حضرت فرمودند: «امض إلیه فما ترا إلّا خیراً». ببین دغدغهها را امام چه جور میگیرد. امام این است. برو، غصه نخور، درست میشود. آقا آمده میگوید تحویل بده. چی چی درست میشود. بکشند درست میشود. چکار باید بکنند دیگر.
«قال: و ما اقول له یا سیدی؟» گفتم: آقا من بهش چی بگویم؟ «فتبسم». فدای آن لبخند. لبخند زدند. همان «امض إلیه واسمع ما یخرک». برو، غصه نخور. گوش بده ببین چی میگوید. برو، گوش بده. «فلن یکون إلّا خیراً». برو، درست میشود. چند بار هی حضرت میفرماید درست میشود.
کافور خادم میگوید که این آقا رفت، برگشت. دیدم «یزحک». دارد میخندد. گفت که: رفتم آن فرستاده ابن بقا به من گفتش که: آقا، من خیلی شرمندهام. یک درخواستی ازتان دارم. گفتم: چیست؟ گفت: «الجواری اختصموا». گفت: من دو تا زن دارم، اینها دعوایشان شد سر این انگشتره. میشود لطف کنی و دو تیکه کنی؟ یکی گفت: این انگشتره را دادی روش طراحی کنم، بعد میخواهی بدهی به آن یکی، آن یکی.
حالا ببین امام چکار میکند. اینی که دارد میلرزد به خودش که من چه خرابکاری کردم. حالا آن آمده، آن دارد میلرزد. میگوید: میشود این را دو تیکه کنی؟
حضرت فرمودند: «اللّهم لک الحمد، إذ جعلتَنا من من یحمدک حقاً». از خداست. خدایا، حمد به تو (گفته تو مارو از کسایی قرار دادی که تو را حل میکنیم).
بعضیا فرمود: «فایش قلت له؟» حالا تو بهش چی گفتی؟ من هم گفتم: «ام هلنی حتی أتم الأمر کیف أعمل؟» باید یک مدت بهم فرصت. آفرین، کار خوبی کردی. نباید بررسی کنم. آخه الان برای چی آخه آنقدر دیر به ما خبر دادید؟ حالا، داشته میلرزیده تا نیم ساعت. امام این است. عالم تو مشت امام. امام هادی (علیه السلام) دغدغهها را برطرف میکند.
یک روایت، یک روایت دیگر در کتاب «إثبات الوصیّه» مسعودی که این هم از کتب معتبر است. یک آقایی به نام یحیی بن هرثمه میگوید: آقا من از امام هادی (علیه السلام) عجایبی دیدم. این کتاب «اثبات الوصیة» اصلاً روایاتی را آورده در مورد اثبات امامت اهل بیت. این کتاب این شکلی بیشتر تو فضای چیزهای عجیبی است که از اهل بیت نقل شده و با اینها امامتشان اثبات میشود. در مورد امام تو این جلسه بخوانم.
میگوید که ما با امام هادی یک وقتی میرفتیم این آقای یحیی میکرد. میگوید: رسیدیم به یک جایی (حالا قضیهاش یک غذای مفصلی است) این آخر داستان اول میگوید. میگوید: آقا من از چیزهای عجیبی دیدم. حالا قضیه چی بوده؟
میگوید: ما یک جایی رفتیم آب توش نبود، ولی امام هادی کاری کرد که ما همه ما هم آب خوردیم، هم مرکبهامان آب خوردند. از عطشی که داشت تلف میکرد ما را، نجات پیدا کردیم. یک جماعتی هم خیلی بیآبوعلف بود آن منطقه، خیلی به ما فشار آمد.
امام هادی (علیه السلام) به ما گفتند که اول که میروند تو بیابان اینجور چیزی نبود. حضرت به اینها فرمودند که: بیایید یکم بریم جلوتر. من یک جایی میشناسم آب هست. این هم بالأخره یک هنری است اهل بیت دارند که خیلی مسائل این شکلی اعیانش نمیکنند. جلوتر بریم یک جایی از آب است. بعد میگوید: ما گفتیم که: پس آقا، شما هر وقت به آنجا رسیدیم، خودت بگو دیگر، هر جا باید بپیچیم به ما خبر.
میگوید: رفتیم و شش میل جلوتر که رفتیم رسیدیم به یک وادی. آقا، «کأنّه زهر الریاض». انگار اصلاً بهشت بود. دیدیم چشمههایی توش است، درختایی توش است، مزرعههایی توش است. ولی نه کشاورز دارد، نه کسی تو این زمینه دارد کار میکند، نه اصلاً آدمی توش است.
آمدیم پایین آب خوردیم. «سقینا دوآبنا». به حیوانهایمان هم کلی آب دادیم. همانجا ایستادیم نماز عصر را خواندیم. بارهایمان را جمع کردیم. مشکهایمان را هم پر از آب کردیم. حرکت کردیم. یک مدت که گذشت من تشنهام شد. چند تا از این خادمها و نوکرهایی که با من بود (من به اینها کوزه نقرهای داده بودم که آب کنند بیاورند). به یکیشان گفتم که (کوزه کوچولویی داشت، به کمربندش میبست) بهش گفتم آن حالا مثلاً به قول قمقمه، قمقمهات را بده من آب بخورم. دیدم که «فلج لج لسانه بالکرام». دیدم به تته پته افتاد. نگاهش کردم، گفتم: چکار کردی؟ گفت: آقا من جا گذاشتم، ببخشید. همان جایی که بودیم آنجا جا گذاشتم. خیلی دور نشدیم، اسبم را تاختم، سریع برگشتم همانجا.
دقت کنید. خیلی چیز عجیبی. میگوید: سریع برگشتم تو همان زمینی که رفته بودم. فرعيه. جداً «یاب». دیدم آقا یک بیابان خشک بیآبوعلف است. نه آب دارد، نه زراعت دارد، نه رنگ سبز توش است. ولی جای وسایلمان هنوز هست. پشگل حیوانهایمان هم هست. آن قمقمه من هم هست. قمقمهام را برداشتم، برگشتم. آمدم. اینجایش جالب است. میگوید: رسیدم به کاروان. دیدم امام هادی (علیه السلام) ایستادند. «واقفاً ینتظر فتی». میخندند.
پرسیدم: پیدایش کردی؟ گفتم: بله آقا، بود. پیدایش کردم. امام اراده میکند بیابان میشود چشمه و رودخانه و دریا و جنگل. دغدغهها را این شکلی برطرف میکند امام.
بازم روایت برایتان بخوانم. یک آقایی به نام ابوهاشم جعفری. خیلی نزدیک بوده به امام هادی (علیه السلام). از نسل جعفر طیار هم هست. برای همین بهش میگویند: ابوهاشم جعفری. از توفیقات عجیب این آدم این است که از امام رضا تا امام زمان شاگرد همه ائمه بوده. خوش به حالش. امام رضا بوده، هم امام جواد، هم امام هادی، هم امام عسکری، هم امام زمان. پنج تا امام را درک کرد.
امام هادی (علیه السلام) عنایت خاصی به این آدم کرده. چند تا چیز عجیبش را برایتان بگویم؛ هی دارد مطلب عجیبتر میشود. ارتباطش هم با اهل بیت خاص بوده.
یک وقتی آمد خدمت امام هادی (علیه السلام). گفتش که: آقا، «اصابتنی ضیقةُ شدیدة». خیلی گرفتارم آقا. میگوید تا نشستم پیش حضرت. میگوید خیلی گرفتاری داشتم. رفتم خدمت حضرت. گرفتاری. رفتم پیش حضرت. تا نشستم حضرت فرمودند: «یا اباهاشم، أیّ نعم اللّه عزّوجلّ علیک». تو دغدغه ولی «برط». قبل اینکه من حرفی بزنم به حالت گرفتگی رفتم. حضرت فرمودند که: نعمتهای خدا را میبینی به خودت؟ کدامشان را شکرش را به جا آوردی؟
میگوید که من دهنم بسته شد. چیزی دیگر نتوانستم بگویم. حضرت فرمودند: «رزقک الایمان». ببین خدا چه روزیهایی بهت داده. خدا ایمان روزی تو کرده است. با این ایمانی که روزیت کرده، بدنت را بر آتش حرام کرده است. به تو عافیت داده است. با این عافیتی که داری میتوانی طاعت به جا بیاوری. به تو قناعت داده است. دراز نمیکنی. «یا اباهاشم، إنّما ابتدأتک بهذا». چرا من اینها را بهت گفتم؟ چون احساس کردم که آمدی شکایت کنی. پس یک بخشی از این رفع دغدغهها با همین حرف زدنهاست که عرض کردم. به یاد آوردن نعمات. ببین نعمتا.
میگوید که من یک بار آمدم خدمت امام هادی (علیه السلام)، گفتم: آقا ما راهمان دور است. من بغداد مینشینم، شما سامرا. همین الان از بغداد تا سامرا، آقا با ماشینهای الان چند ساعت راه است؟ با ماشینهای الانش دو ساعت راه. امکاناتی که الان هست تازه. فکر میکنم گاهی بیشتر هم شاید باشد. من سه چهار ساعت تو ذهنمه. چهار ساعته فکر میکنم راه باشد الان که این هم امکانات و ماشین و سرعت بالا. چهار ساعت تقریباً شهر راه است.
این میگوید به امام هادی (علیه السلام) عرض کردم که: آقا، خیلی تعبیر جالب. من خیلی شوق دیدن شما را دارم، ولی راهم دور است از بغداد. سختم است بیایم اینجا. شما را کی؟ یعنی خانواده. گفتم که: آقا جان، میشود برای من دعا کنید من بتوانم بیایم زیارتتان زیاد بیایم؟ «فربما لم أستطع رکوب الما، فسرت الیک علی الزّهری و مالی مرکوبٌ سو». بابا من فقط الاغی مثلاً دارم، مرکب دیگر ندارم. این هم خیلی جان ندارد، خیلی راه نمیتواند برود. «فدعوا اللّه أنّی قویٌ علی زیارتک». ببین از امام چیا میشود خواست. شما دعا کنید خدا به من قوت بدهد بتوانم بیایم زیارتتان. حضرت فرمودند: «قوّاک اللّه یا اباهاشم و قوی مرکوبک». اباهاشم جعفری، خدا هم به خودت قوت بدهد، هم به حیوانت.
میگوید: اباهاشم جعفری، بعد این دعای امام هادی، نماز صبح را بغداد میخواند. سوار الاغش میشد. نماز ظهر را سامرا میخواند. دوباره همان روز شب نشده برمیگشت بغداد. با الاغ! BMW! هر روز میآمد. هر روز نماز صبح که میخواند حرکت. میگوید: از بغداد به سامرا نماز ظهر پشت حضرت میخواند. برمیگشت. خیلی چیز عجیبی بود که مشاهده شد. هر روز میآمد. مرکب درب و داغون.
عجیبتر از این. میگوید: وقتی آمدم، اباهاشم جعفری آمدم خدمت امام هادی (علیه السلام). برای امام هادی (علیه السلام) یک جایی پهن کردند و حضرت نشستند. من از مرکب پیاده شدم، نشستم محضر حضرت. شروع کردند حضرت با من حرف زدن. من هم شروع کردم. حالا آن سری (آمده بود حضرت دلداری بهش دادند.) همش که نباید دلداری بدهی. سر کیسه را هم شل کنی دیگر.
مشکل داشتم یک کمی. گفتم: آقا، دستم تنگ است و مشکلات دارم و اینها. «فحوا بیدیه إلی الرمل کان علیه جالسا». سبحان الله. خاکی که ایشان نشسته بودند، یک مقدار از این خاک زیرشان را برداشتند، ریختند کف دست. «بهاذا یا اباهاشم و کتم ما رأیت». این را بگیر. هر چی هم دیدی کتمان کن. با خودم برداشتم، بردم تو خانه. که رفتم، نگاه کردم، دیدم آقا این شده یک شمش گنده طلا. طلای سرخ. میگوید زرگر را صدا زدم. آمد خانهمان. بهش گفتم که این را برای من تیکهتیکه کن. به من گفت که: «ما رأیت ذهباً أجوَدَ منهاذا». من چرا تا حالا طلای به این خوبی ندیدهام؟ این را از کجا آوردی؟ «فمن عین لک هذا؟» گفتم که این چیز عتیقه است. این از قدیمها پیش ما بوده و اینها.
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند». دست به خاک زد شمش طلا.
میگوید: وقتی آمدم خدمت امام هادی (علیه السلام) باز هم اباهاشم جعفری. میگوید: «فکلمنی بالهندیة». هندی حرف زدند. هیچی من هم نفهمیدم. دیدم جلو حضرت یک دانه ریگ بود. برداشتند. «فتناول حصاةً واحدةً و وضعها فی فیه و مسَدّها». یک دانه ریگ را برداشتند، گذاشتند توی دهان مبارکشان. یک کمی این تر شد، دادند به من. من هم مالیدم به دهنم. بعد از آن، خدا زبان من را گویا کرد به «ثلاثین و سبعین لساناً». «حُلّ الهندیه». هفتاد و سه زبان یاد گرفتم که اولیش هندی بود.
امام، امام خیلی بیشتر از اینهاست. میخواهد بگوید آقا، دلت قرص بشود پیش کی نشستهای؟ به کی پناه آوردهای؟ پیش کی هستی؟ و قضایای دیگری که حالا دیگر وقت چون گذشته عرض نمیکنم. عرضم را فقط با این نکته تمام بکنم.
میگوید که حسن بن علی وشّاء میگوید که یک روز آمدم خدمت امام رضا (علیه السلام). روایت آخر این جلسه باشد، بریم تو روضه. خدمت امام رضا (علیه السلام). دیدم که حضرت با یک جماعتی دارند صحبت میکنند. من اینها را تا حالا ندیده بودم، نمیشناختمشان. دیدم حضرت دارد با زبان سندی با اینها صحبت میکند. میگوید: گذشت این قضیه. من امام رضا (علیه السلام) را دیده بودم. و سالها گذشت، شد قضیه امام هادی (علیه السلام). رفتم امام هادی (علیه السلام) در سامرا. دیدم یک نجاری دارد این در خانه امام هادی (علیه السلام) را درست میکند. دیدم امام هادی (علیه السلام) دارد با آن هم با زبان سندی صحبت میکند. میگوید: تو دلم گفتم: «لا اله الاّ الله». «هاکذا کان جدّه الرّضا یخاطب بهذا اللّسان». لا اله الاّ الله. چقدر جالب! پدربزرگ ایشان هم اینجوری صحبت میکرد. تو دلم گفتم.
میگوید: امام هادی (علیه السلام) به من رو کردند، فرمودند: «من فرق بینی و بین جدّی؟» چرا بین من و پدربزرگم فرق میگذاری؟ «أنا هو و هو أنا». من اویم و او من است. من امام رضا، امام رضا و امام ه، و «إلینا فصل الخطاب». خدا فصل الخطاب به ما داده. گفتم: «جعلت فداک، فصل الخطاب چیست؟» فرمود: «اهل هر زبان و لهجه و لغتی را به زبان خودش جواب میدهیم.» این میشود فصل الخطاب.
جان مطلب اینجا بود: «أنا هو هو أنا». من اویم و او من. پدربزرگش را دیگر (امام زمان) کی صحبت کردیم در مورد پدربزرگ امام زمان ارواحنا. امام زمان هم میفرمایند: «أنا هو هو أنا». اینها را شنیدی در مورد امام هادی. همه اینها من هم بودم. همه اینهایی که در مورد امام هادی شنیدی، همه اینها را من دارم. دلمشغولی، آن حال خوبی که برای تو درست میشود، آن دعایی که من برایت دارم، آن توجهی که بهت دارم، همه اینها هست.
چقدر دل آدم گرم میشود. آدم پشت و پناه دارد. بیکس و کار نیست. یک جملاتی که بزرگان زیاد میفرمودند در مورد توسل به امام زمان این بود که آدمی که توسل به امام زمان میکند باید حالش این باشد: کس و کار داریم ما، بیکس و کار نیستیم. «مصاحب داریم صاحب». دیدی محبت امام هادی (علیه السلام) را دیدی توجهش را. حالا آن روایتی که برایتان نخواندم فقط اشاره میکنم که آن شخصی که خرابکاری کرده بود، نامه داده بود به متوکل. وقتی حضرت داشتند حرکت میکردند مدینه. برگشت به امام هادی. خیلی هم آدم پررو و بیادبی بود. برگشت، گفتش که: شما را دارند از اینجا میبرند. آره. حضرت فرمودند: بله. گفت: میدانستی من نامه دادم تو را ببرم؟ بعد ببین چی گفت. بعدش گفت: ببین الان که فهمیدی اگر بروی آنجا شروع کنی خرابکاری کردن، خانهات را اینجا خراب میکنم. هر کی هم به چه ربطی دارد، میکشم. پدرشان را درمیآورم.
«من سحر بلند میشوم برای عبادت. آنجا بین خودم و خدا تو را به خدا میسپارم.» سریع جا خورد. افتاد به پای امام هادی، گفت: «من را ببخش.» «بخشیدمت، برو.»
اینها اینند. این خانواده این است.
یا صاحب الزمان، از ما خیلی بدیها دیدی. در پرونده اعمالمان خیلی جسارتها، کمکاریها. خیلی آزرده شدی. ما هم عذرخواهی میکنیم. شما هم همان جوابی که جدت داد: «أنا هو و هو أنا». شما هم امام هادی. تو هم از ما بگذر. آقا جان، ماه رجب، دیشب لیلة الرغائب بود. کجا بودی یا ابن الحسن؟ اعمال لیلة الرغائبت را کجا به جا آوردی؟ آقا جان، من میدانم خیلی بیمعرفت و نامردم، کم یاد تو میکنم، ولی مطمئنم تو قطعاً به یاد ما بودی دیشب. قطعاً خودش فرمود به شیخ مفید: «إنا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم». این جوری نیست که ما حواسمان به شما نباشد. ما شما را ول نمیکنیم. ما فراموش نمیکنیم. ما به یاد شما هستیم. قربونت بشم، آقا جان. این مردم که البته باصفایند. اینها گروه جمعه. شما را فراموش نمیکنند. دعای ندبه. حتی اگر ما خواب بودیم هم باز تو ما را فراموش نمیکردی. حتی اگر دعای ندبه هم نمیخواندیم. چه برسد به اینکه اینها بیایند اینجا روز تعطیلشان، روز استراحتشان، اول صبح صدا بزنند تو را: کجایی تو یا ابن الحسن؟ آقا جان، «عزیزٌ علیّ أن أری الخلق و لا تری». همش با همه ما خوشیم. همه را میبینیم. از تو محرومیم. آقا جان، یا صاحب الزمان، ماه رجب، ماه زیارت. چه زیارتی بالاتر از زیارت تو میشود در این ماه رجب؟ زیارت رجبیه ما، زیارت جمال دلربای تو باشد یا ابن الحسن.
آقا جان، ایام میلاد امیرالمؤمنین. آقا، روز پدر نزدیک. «یا ابانا استغفرالله». این همه روز پدر رفتیم به پدرمان، پدر زنمان، پدربزرگمان. پدر واقعی تویی. آقا جان، عمری گذشت از ما، روز پدر تو را ندیدیم. ولی تو آن پدر مهربانی هستی. ما را فراموش نمیکنی. حواست به ما هست. مثل جدت امیرالمؤمنین.
هفته دیگر میلاد امیرالمؤمنین. یک گریزی بزنم. این روضه ما باشد. از مظلومیت امیرالمؤمنین. پدر است، دیگر. مثل جد امیرالمؤمنین.
جان به قربان امیرالمؤمنین. یک وقتی ابن ملجم آمد سهمیه حکومتی بگیرد. سهمیه را که گرفت و داشت میرفت. حضرت به ابن ملجم نگاه کردند. امیرالمؤمنین لبخندی زدند. این شعر را خواندند: «ارید حیاته و یرید قتلی». چقدر من حواسم به این هست، ولی میخواهد من را بکشد. پدر یعنی نگاهش به ابن ملجم هم این است. پسری است که میخواهد پدرش را بکشد. این روضه امروز ما. با همین هم اشک بریزیم، هم انشاءالله آماده سیزده رجب بشویم، هم توسل به امام زمان پیدا کنیم.
وقتی ضربت را زد بر فرق مبارک امیرالمؤمنین، دستگیرش کردند. ابن ملجم را ملعون آوردند تو خانه امیرالمؤمنین. حالا ببینید خباثت را در چه حد بود. اول که برگشت به امام حسن گفتش که شما بیا جلو من کارت دارم. گفت نه. گوشت را بیاور نزدیک. خیلی عجیب است واقعاً بعضی از این عبارات. حضرت فرمودند نه، من نمیآورم. فرمودند: من میدانم تو اراده کردی من گوشم را بیاورم جلو، با دهانت گوش من را بکنی. آنقدر تو نسبت به ما بغض (داری.) بعد دید زینب کبری گریه میکند، خندید. بلند بلند شروع کرد قهقهه زدن. زینب کبری فرمود: چرا میخندی؟ گفت: خوشحالم از این داغی که به تو وارد شد. من مطمئنم بابات از این بستر بلند نمیشود. چون هزار درهم دادم شمشیر خریدم. هزار درهم سم خریدم. میدانم این سم اگر به همه خلایق وارد میشد، همه با همدیگر (این مقدار سم هم از پا میافتاد.) دیگر میدانید دیگر امیرالمؤمنین رنگ مبارکش زرد شد. هی پا رو پا میگذاشت. هی به خودش میپیچید. تو آن حال این عبارات. روایت میگوید تو آن حال یک (بار) فرمود: ببینم به این ابن ملجم چیزی دادید یا نه. این روز افطار کردی.
امام مجتبی عرض کرد: بله آقا جان. فرمود: نه از همان غذایی که خودت خوردی باید (یک وقت غذای اسیر بهش نداده باشی ها) غذایی که خودتان خوردید، بردار بهش بده. خوب سیرش کنید. خوب بهش آب بدهید. من هم که مردم یک وقت فلش! نکنین ها. یک ضربه زده، یک ضربه بهش میزنید. باهاش عادلانه رفتار کنید.
فدای بشم یا امیرالمؤمنین. بگذار روضه را تکمیل کنم. تا اینجا رفتیم حیفه اصل داغ را نگم. حیفه. چقدر به فکر همه بودی. اینها بچههای تو بودند. تو پدرشان بودی. فاطمه مادرشان بود. اصلاً میشود فرض کرد بچهها جلوی چشم پدر، مادر را بزنند؟
«أللّهمّ العن قتلة امیرالمومنین». «الا لعنة اللّه علی القوم الظالمین و سیع الذّین ظلموا أیّ منقلبٍ ینقلبون».
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق بالارحام سر سفره مبارک امام هادی و امیرالمؤمنین مهمان بفرما. شب اول قبر امام هادی و امیرالمؤمنین به فریادمون برسان. مرزهای اسلام (به آبروی این بزرگواران) شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب حفظ و نصرت بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن «بنبیٍ و آله».
رحم اللّه من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دوازده
امام جمعه
جلسه سیزده
امام جمعه
جلسه چهارده
امام جمعه
جلسه پانزده
امام جمعه
جلسه شانزده
امام جمعه
جلسه هجده
امام جمعه
جلسه نوزده
امام جمعه
در حال بارگذاری نظرات...