جلسه ششم : مدح و ذم در وصف و فعل نه ذات
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
مدح و ذم ناظر به وصف و کردار است
فاعل و مخصوص گاهی در نحو حذف میشود
نعم عقبیالدار؛ خوشعاقبتترین خانه
بئس مثلالقوم؛ نکوهش تکذیب آیات
تمییز در افعال مدح چه نقشی دارد؟
ساء و حسن؛ افعال متصرف در نحو
کبرت کلمة؛ گفتار بزرگِ ناحق
حسنت مستقرًا؛ جایگاه نیکو مؤمنان
حبذا؛ مدحی فراتر از نعم و بئس
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عرض کردیم که چند امر درباره "نِعْمَ" و "بِئْسَ" مطرح است که درباره آنها صحبت کنیم.
امر اول: موجودی وقتی مدح یا ذم میشود، این به اعتبار ذاتش نیست؛ بلکه به اعتبار وصفی است که دارد، یا فعلی است که انجام میدهد. ما هیچوقت ذات موجودی را مدح یا ذم نمیکنیم؛ بلکه وصفش را مدح یا ذم میکنیم، یا فعلش را. خدای متعال، مشرک را به خاطر ذاتش به او بغض ندارد، بلکه به خاطر شرک اوست که خدا از او بدش میآید؛ یعنی از فعل او بیزار است، از صفت شرک او بیزار است، از ذات مشرک خدا بیزار نیست.
برای این دو مدح و ذم، دو اسم آورده میشود، یا دو چیزی که به منزله دو اسم است: یکی دلالت میکند بر ممدوح، و دیگری دلالت بر وصف یا فعلش. یعنی میگوییم: "فلانی، این فعلش ممدوح است." یا "فلانی، این وصفش ممدوح است." یا از آن طرف: "فلانی، فعلش مذموم است." یا "فلانی، این وصفش مذموم است." خلاصه، مدح و ذم به اعتبار وصف و فعل است.
مثل خدای متعال که در مورد ایوب میفرماید: "نِعْمَ الْعَبْدُ." یعنی وصف عبودیت او. "ایوب خوب است، از جهت اینکه بنده خوبی است." خوب بندهای است، یعنی چه؟ او مدح شده، بندگی چیست؟ وصف است، عبودیت. "بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا." شیطان برای ظالمین بد، بدلی است، بد جایگزینی است. خب، یعنی اینجا وصف ابلیس مدنظر است؛ کدام وصفش؟ اینکه بخواهد جانشین خدا شود، جایگزین خدا شود برای کسی که گمراهش میکند. "فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ." "بِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ" چیست؟ Ah، این ثمن قلیل را که همان دنیاست، این را مذمت میکند؛ چون عدهای این را گرفتهاند و آخرت را رها کردهاند. این هم دوباره باز وصف است، یا حالا فعل.
میگویم: "زیدٌ نِعْمَ الرَّجُلُ." شما میگویید: "زید، مرد خوبی است." یعنی مدحش میکنی برای وصف رجولیت. رجولیت وصف مردانگی است؛ یعنی وصف مردانگی در او هست و او را مدح میکنیم. و همچنین است. پس برای آن، اکتفا به مرفوع بعد این دو نمیشود، با اینکه این دو از افعال متعدی به شمار نمیآیند. اینجا چیز خاصی نیست.
امر دوم: امر دوم این است که گاهی یکی از این دو لفظ حذف میشود، در بعضی صورتها. حالا یا فاعل حذف میشود یا بفرمایید مخصوص. پس گاهی فاعل را حذف میکنیم یا مخصوص را که الان بعضی مثالهایش هم گذشت. حذف فاعل مثل سوره مبارکه رعد، آیه ۲۴. قرآنها دست شما درد نکند. صفحه ۲۵۲. آیه ۲۴: "سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ." اینجا گفتیم چی حذف شده؟ فاعل. یعنی چی بوده؟ متن آیههای بالایی دنبالش میرود. از خودش گفتیم امر دوم درباره آن که مخصوص اوست، دیگر، بله. این هم یک نکتهای است، ولی نه.
اینجا میشود: "لَا شُعْبَةَ الدَّارِ." از مفرد بود تا جمله. به جمله دامنش باز است. در مورد مخصوص صحبت میکنیم، احکامش. اینجا چی شد پس؟ "العُقْبَی" را محذوف بگیریم به عنوان فاعل. "فَنِعْمَ الْعُقْبَی عُقْبَی الدَّارِ." موصوف لامش چیست؟ الف لام که برایش آوردیم چیست؟ پس لایههای بالا دنبال مرجع نگردیم. برای "نِعْمَ" است.
اینجا بحثی که هست این است که دو تا لفظ باید بیاید. حتماً نظر ایشان این است که حالا، یعنی ضمیری که بخواهد برگردد را خیلی ایشان کانههو قائل نیست. نظرشان بیشتر به این است که ما در تقدیر بگیریم یک اسمی را، بهتر از این است که بخواهیم ضمیر برگردانیم به جایی. اینطور من میفهمم عبارت ایشان را. حالا شاید واقعاً نظرشان آن: "فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ." حالا باز آن "نِعْمَ" خوب است. او، آن چیست الان اینجا؟ او به کجا میخواهد برگردد؟ برگردد در نظر بگیریم. "جَنَّاتٍ نِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ." "جَنَّاتٍ"؛ جنات خوب، خانه خوب. باز دوباره عامه دیگر. کلمهای که امر یک مقدار "عُقْبَی الدَّارِ" مخصوصمان باشد، خاص نشده. آنجا چرا دیگر؟ خب، عاقبتی طلا.
"عُقْبَی" میتواند جنات/جهنم باشد از نظر معنوی. از نظر معنایی، خود "عُقْبَی" که تفضیل است. اسم و تفضیل است: بهترین. "بهترین عقوبت." "عُقْبَی الدَّارِ" را چطور ترجمه کنیم؟ "عُقْبَی" مؤنث "أَفْعَل" است. حالا این مؤنث "أَفْعَل" است یا چیست؟ وصفی یا تفضیلی یا وصفی. قیمت دنیا اکبر کبری. "عُقْبَی" عقب. حالا "عُقْبَی" اینجا حالا، معنای دقیقش "عُقْبَی" یعنی با عقوبت، با عقوبت خوش عقوبتتر. خوش عاقبتتر. اینجوری بگوییم: خوش عاقبت. خوش عاقبتترین خانه عاقبتدار. خوش عاقبتترین خانه. بله دیگر.
مخصوص یعنی: "فَنِعْمَ الْعُقْبَی الدَّارِ" دیگر. چی چی میخواهیم بگوییم که مخصوصش؟ وقتی خودش دیگر خیلی خاص است. "نِعْمَ الرَّجُلُ زَیْدٌ." "زیدٌ" چی چی که باز از "زیدٌ" خاصتر باشد؟ از نظر معنایی هنوز، مگر اینکه بعدش تمیز بیاید. "زیدٌ خُلُقًا." کلاً مثبت در نظر گرفته. آیه بالایی، آیه ۲۲، نسبت داده به لفظ خاص برای بهشت. همین ترجمه که کردیم شاید ترجمه خوبی باشد: "خوش عاقبتترین خانه." پایین شعر "لُحُومُ الدَّارِ." پس ما بهترش چیست؟ بگوییم: "نِعْمَ الْعُقْبَی." آیه دوم سوره مبارکه جمعه، آیه ۵. "خوش عاقبتترین" چیست؟ "خوب خوش عاقبتی است." "نِعْمَ الْعَاقِبَةُ" مثلاً. "نِعْمَ الْعُقُوبَةُ" مثلاً. "نِعْمَ الْعُقُوبَةُ، عُقْبَی الدَّارِ" مثلاً. نه، خب این برای اینکه بعدش لفظی آمده که از او حکایت دارد. آنجایی که تراشیدنی است خب هیچ وجهی ندارد، ولی وقتی که لفظ قشنگ برای دلالت بر آن دارد، مشکلی که الان بحث شد دیگر. از این خواسته چی میخواهیم پیدا کنیم؟ جزئی شده.
پس این مخصوص: سوره جمعه، زیر پوش فیلمهای قدیمی. قواعدی را که حس میکند انعطاف نسبت به آن قواعدی از این قواعد، از آن. آیه ۵۵، آیه ۵: "بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ." این چیست آقای دکتر؟ اینجا یک "مَثَلُ الْقَوْمِ" است. "مَثَلُ الَّذِینَ." خب، من میگویم یک "مَثَلُ" قبل "مَثَلِ" آره. این هم. آهان. این مسئله را بگیریم جزئی به "بِئْسَ الْمَثَلِ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ." فاعل و مخصوص محذوف است. دو تا برای فا. حذف مخصوص. قبلاً دیگر در آیات داشتیم، دوباره مراجعه نمیکنیم. "فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ." که زیاد هم اشاره کرد. درباره "اللَّهَ." و شاعر میگوید: "خَیْرُ أَیَّامِ الْفَتَى یَوْمُ النَّفْعِ فَتَبِّعِ الْحَقَّ فَنِعْمَ الْمُتَّبَعُ." بهترین روزهای جوانی، روزی است که نفع داشته باشد. دنبال حق باش. "فَنِعْمَ الْمُتَّبَعُ." و "نِعْمَ التَّبَعُ الْحَقِّ." احسنت. این هم امر دوم.
امر سوم: امر سوم این است که رعایت مطابقت در دو فعل واجب نیست؛ لازم نیست حتماً مطابقت داشته باشد. این نکات باید اخذ بشود. حاج آقای کریمی، لفظ به لفظ نوشتنش گاهی مخل به نکته خوبی است. یک وقت یکی از آقایون اینجا منزل ما تشریف آورده بود، منبر میرفت. یعنی این، این را میخواهم عرض بکنم که آنی که آدم میفهمد و مینویسد، اثرش صد برابر آنی است که میشنود. این نکته را میخواهم بگویم. یکی از آقایون اینجا، از آقایون معروف. اسم ببرم میشناسید. اینجا منزل ما منبر میرفت. تمام شد، سفره داشتیم. سر سفره نشستیم و از استادش، مرحوم آیت الله روحانی که در مجلس خبرگان بود، خاطراتی از ایشان گفتند. یک ساعت، دو ساعتی همینجور دور هم بودیم و ایشان خیلی خاطرات قشنگی میگفت. چند سال پیش، بعد ایشان گفتش که: "یکی از انتقادات من، آیت الله روحانی، به حوزه این بود که ایشان میفرمود که طلبهها فیشبرداری بلد نیستند، نتبرداری سر کلاس بلد نیستند." فرمود: "اصل نتبرداری این است که طلبه کل درس را گوش بدهد، فکر کند." درس که تمام شد، بنشیند هرچی فهمیده را بنویسد. درس که تمام شد، یعنی بین درس هیچی! درس که تمام شد بنشیند هرچی فهمیده بنویسد. نمیشود روش فیش زد.
خب، کلاً هر درسی، حالا یک وقت هست که بله. حالا انسان یک فیشی برمیدارد، مینویسد، کدگذاری میکند. اصلاً همین است که انسان بتواند یک عبارتی بنویسد که یک صفحه درسی که گفته شده را در یک خط بگنجاند. با یک رمز خاص. اینها مهمهاست. یعنی روشهای نتبرداری از سخنرانی، از درس. نه، خیلی مهم است. گاهی انسان، انسان چهار تا کلمه از یک مطلب، رمز میشود برایش. یعنی این را مطرح کرد، این را مطرح کرد. حذف خوب کجا هست؟ فاعل. مخصوصاً سه تا کلمه. یک پاراگراف جواب. حالا میخواهیم تکتک با جزئیات واوی اگر آمده عقب جلو، این مخل به فهم خودت. بحثها. یعنی باعث میشود که ذهن درگیر نوشتن عبارت باشد، مطلب را دیگر نمیفهمد. دوباره میپرسیم چی گفتم! نه، خیلی خوب است. من میخواهم بگویم که این خیلی خوب است. یعنی من خودم، از جسارت نشده باشد. حالا نکته طلبگی بود. من خودم خداوکیلی خدا را شاهد میگیرم، یعنی از درون خودم واقعاً خوشحالم از اینکه حاج آقای کریمی مطالب را اینقدر دقیق مینویسند. یعنی یک وقتی شل میگیرم برای خودم که مطالعه وسواس به خرج نمیدهم که تا اینجایش گفته شده یا مثلاً نکات قبلی را بروم حتماً هر جایش اگر مثلاً تو ذهنم نیامده، میپرسم. دارند و خیلی هم خوب است. خیلی خوب است، چون خودم برکات خیلی فراوانی دیدم از این جزوهبرداری. ولی جز روشش این است، یعنی آنی که مهم است این است که انسان بفهمد و بنویسد. این خیلی مهم است. یعنی اول مطلب را بگیرد، یک بررسی تو ذهنش بکند، آنی که فهمیده را بنویسد. این تثبیت میشود. همانجا تثبیت میشود. مطلب ده بار تکرار میکنیم، توضیح میدهیم. پلیسی راست گفتم.
خب، پس مطابقت: رعایت مطابقت در این دو فعل واجب نیست. لازم نیست حتماً این دو تا فعل مطابقت داشته باشد. مثلاً چی؟ مثلاً میگوییم: "أَزِیْدٌ نِعْمَ الرِّجَالُ؟" مفرد آوردیم برای چی؟ از "زیدٌ" چی بود؟ "نِعْمَ" و "بِئْسَ." "نِعْمَ" و "بِئْسَ" درش مطابقت واجب نیست. چون حالا از "زیدٌ" آمده، باید بگوییم "نِعْمَ"؛ چون متصرف نیستند. مطابقت واجب نیست. گفته بودید، ولی وقتی آدم مینویسد فکر میکند که همهاش جدید نیست. خب، "أزیدٌ نِعْمَ الرِّجَالُ." "هندٌ نِعْمَ الْمَرْأَةُ." یه شوخی که تو این دانشگاهها میکنند، میگویند: "جزوه فلانی خیلی دقیق است." سرفه. آقای دکتر حتماً دیدهاند. بله، سرفه را اینجا. سرفه، البته برای بعضی جاها خیلی خوب است. بعضی درسهایی که خیلی شستهرفته و کلمهکلمه است. مثلاً درس آقای وحید را انسان باید از اول تا آخر واقعاً این شکلی است. یعنی ایشان چون خودش هم یک منبری خیلی قهاری بوده، مطلب را یکجوری پخته تو ذهنش و کلمهکلمه را تراشیده. بار دارد و هیچی هم خلأ هم بینش ندارد. یعنی فرصت هم نمیدهد که کسی سؤال بکند. درس بخوان، سؤال. بعد خیلی هم لحنشان، لحن آه کلمهکلمهاش قابل شمارش است. بعد من یادم است سوره یاسین ایشان را سرعتش را، یعنی صد بود کردم ۴ گوش میدادم. یعنی نه دو برابر، نه چهار برابر. چهار برابر شد صحبت معمولی.
یعنی یک لحن شیوای خیلی مثلاً نیم ساعت درس ایشان را توی، بله بله. تأمل رو کلمات. بله، یک همچین درسی را باید نوشت از اول تا آخر. ولی خب، خیلی درسهای دیگر. حالا مثلاً استاد ما آقای حیدری که جزوه میگفت توی خارج، یک جاهایش را اصلاً ایشان متنی را داشت شانزده سال پیش که نوشتم. الان صبح به صبح پاراگرافش را برمیدارم، یک نگاهی میکنم، میآورم به شما میگویم. بعد یک پاراگراف را میخواند، کلمهکلمه مینوشتیم. بعد توضیح میدهد. بله، توضیح میدهد. زد و خورد میشد. دوباره تمام شد، میرفت بحث بعدی. خب، اینها را نوشتنی دارد. ولی یک وقت هست بحث تحلیلی است. استاد یک چیزی مطرح میکند، مثل درس خیلی اساتید دیگر. حاج آقای مفیدی، مثلاً حفظه الله. ایشان مطلبی را مطرح میکرد، بعد انسان وقت نوشتن نداشت. فرصت اینکه انسان بنویسد، فقط باید گوش میکرد و ایشان خیلی ارجاعات زیادی داشت. شاید توی یک جلسه مثلاً به بیست جای مختلف ایشان ارجاع میداد. میسر نمیشد، مگر اینکه آدم باید حتماً لپتاپ میبرد. خودشان کتابها را چیده بود. ۱۰-۱۵ تا کتاب. با لپتاپ آدم میتوانست به استاد برسد. باید مطلب میپخت. مثلاً توی دو هفته، سه هفته یک موضوع را باز میکرد ایشان. جا میافتاد. توی هر جلسه مثلاً چهار خط، پنج خط آدم مطلبی میتوانست بنویسد. آن هم به عنوان کدگذاری. یعنی نمیرسیده. اگر انسان بنویسد، درس جاافتاده. روشهای این اساتید هم فرق میکند. این هم مهم. پس چه درسی را آدم بنویسد؟ چه جوری؟ اینها همه دیگر فن است دیگر. فن جزوهبرداری و فیشنویسی، اینها خیلی مهمی است. اصلش که از واجبات است، واقعاً جز واجبات آقای جوادی. من بارها تو درس میدیدم، خدا حفظشان بکند. درس تفسیر خیلی اعتنایی تو حوزه بهش نمیشود دیگر. درس رسمی نیست. دیگر رفقا میگفتند: "استاد ما که حالا بحث المیزان میرویم، یک طلبهای یک استادی طلبه را دیده، گفته که درس چی میروی؟" گفته بود: "من درس تفسیر المیزان." اصولی. درس کلاس تفسیر واقعاً مستحب است. انگار واقعاً مستحبهاست. یعنی طلبه ملامت میکنند، میگویند: "شهریه حرام است." بله، تو سرش بزنند. که یعنی چی که طلبه پاشود بیاید برود قم طلبه بشود که برود تفسیر درس تفسیر! طلبگی اصول است. اینها از غصهها و دردهای ماست. خب، یک همچین درسی دیگر فیشبرداریش که دیگر اصلاً جز منکرات است، کسی فیشبرداری بکند.
که بعد آقای جوادی تو درس تفسیر بارها من خودم ازشان شنیدم. میفهمیدند که قلمی نه کاغذی همینجوری میآید میرود آخر وقت، میآید. خیلی آقایون میآمدند. خیلی هم درس همینجوری میآید مینشیند. "قَیَّدُوا الْعِلْمَ بِالْکِتَابَةِ." بعد آن چیز هم میفهمند که "وَرِثُوا کُتُبَ أَبْنَائِکُمْ أَوْلَادَکُمْ." همچین چیزی. "کتب" خودت را به بچههایت ارث بده، نه کتب دیگران. نه اینکه کتاب بخر، بچهها. آنها که نوشتی را به بچههایت ارث بده. یک چیزی بنویسیم. اساتید ما بعداً سفارش میکردند که هم بنویسید، جزوهبرداری کنیم درس استاد را، هم لابلاش جای نقدی باشد بنویسید. "این مطلب پخته نشد." "این مطلب، این تردیدش کن." حالا لزومی ندارد همانجا همهچیز روشن بشود. گاهی انسان یک مطلبی میشنود، استاد آن بغل مینویسد. خب، چهار جلسه، پنج جلسه طول میکشد. آخرش دید اگر حل نشد، مطرح بکنید. نام شگردهای بحث. یک استاد سر درس اجازه نمیدهد که سؤال بکند. سقف به ما درس میداد که تو حاشیه کتابتان سؤالاتتان را مینویسید. ده دقیقه، یک ربع آخرشون فقط شاگردهای مختلف. ذهن هرچقدر منظمتر باشد و فعال باشد، فعالیت ذهن خیلی مهم است. ذهن زد و خورد داشته باشد، بگیرد مطلب را بپزد. این راه باز میشود برای فهم و خلاصه اصل کار هم همین است. وگرنه صرف اخذ مطالب خیلی مهم نیست. اخذ مطالب تمامشدنی نیست. یعنی ما تا ۱۵۰ سال عمر بکنیم. من با خودم میگویم این کتابهایی که همینجایی، همین کتابهایی که اینجا هست، من برای خواندن همه اینها، یک ۳۰۰ سال وقت میخواهم. خب، معقول هم نیست آدم یک کتاب را شروع کند از اول تا آخر بخواند. خیلی از کتابها که مرجع وقت نیاز انسان مراجعه. خیلیهای دیگر روشمندانه است. یعنی انسان یک مطالعه فقط فهرست که میکند. من بعضی کتابها فقط وقت نمیکنم خود کتاب را بخوانم. فهرستش را نگاه میکنم، ۹۰ درصد مطالب را میفهمم که چی میخواهد بگوید. بعد میفهمم چه مطلب نوعی نسبت به آن یکی کتاب دارد. حالا ما که هیچی نیستیم، ولی اگر ذهن فعال باشد، این سریع تحلیل میکند. یک نگاه به فهرست میکند، میرود تو مطالب، میفهمد که این تیتر که گفته، یعنی میخواهد برود تو آن زمینه بحث. این تیتر را بقیه نگفته بودند، این یک چیز جدید. حالا مثلاً تو بحث منطق امروز یک اشاراتی میکنم. مرحوم صدر تو بسته استقلال دو سه تا تیتر جدید آورده. مثلاً تقسیم یقین. یقین را تقسیم کرد. این یقین را تقسیم کردی، یک چیز دیگر میخواهد بگوید. معلوم است میخواهد از یک جایی به یک جای دیگر برسد. خب، این مطلب را آدم میفهمد. این کتاب خواندنی است. این را باید بنشینید از اول تا آخر بخوانید. ولی هزار تا کتاب اخلاقی الان اینجا میتوانم به شما بگویم. مثلاً در مورد شکر و توکل و فلان و اینها صحبت کردم. دادم فهرستش را که میخوانی، میفهمی این همان است. فقط چهار تا داستان بهش اضافه کرده. اینها همهاش معراج السعادة است. یعنی شما معراج سعادت را میخوانی، همه اینها را خواندی. اگر خواستی یک وقتی یک مثال قشنگی، مثلاً عوامانه یا داستان عوامانهای پیدا کنی، این کتاب را مراجعه میکنی.
این خیلی مهم است. روششناسی که انسان بداند به چه کتابی کی مراجعه کند. کتاب به درد کجا. برای منبر خوب است. آن برای کلاس خوب است. این برای مطالعه شخصی خوب است. این برای مطالعه حالی خوب است، وقتی حال خوبی دارد. این کتاب خیلی مهم است. اینها نکات مهمی بود امروز عرض کردم.
پس مطابقت لازم نیست. و نقل شده تثنیه آن دو، و جمع آن دو. و گویا لغت قومی است. خب، پس "نِعْمَ" و "بِئْسَ" و "نِعْمُوْ" و "بِئْسُوْ" نقل شده، ولی ظاهراً لغت قومی بوده. این استعمال نشده است. استعمار رایج نیست. دیدید: "هندٌ نِعْمَ الْمَرْأَةُ." "هندٌ نِعْمَ الْمَرْأَةُ." با اینکه "نِعْمَتْ" خب. حالا این روایت شریف پیغمبر اکرم از روایات خیلی مهم است که فرمودند: "مَنْ تَوَضَّأَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ فَبِهَا." بله، استغفرالله. ذهنتان هم قوی است، ولی با هوش و قوه درک خیلی بالا. محک بزند. اگر شما میبینید که با نوشتن مثلاً مطلب بهتر حل میشود، ما اصراری، چیزی نداریم که اینجوری باشد. "مَنْ تَوَضَّأَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ." کسی روز جمعه وضو بگیرد: "فَبِهَا وَ نِعْمَتْ." "وَ نِعْمَتْ." "نِعْمَتْ" چی؟ "سُنَّةً." "بِهَا" به چی برمیگردد؟ به السنه. یعنی وضوی روز جمعه. "فَبِهَا" فلان چیز شد که "فَبِهَا نِعْمَتْ." بله، میگوید: "اگر هم که اینجوری شد، فَبِهَا. اگر جور نشد که هیچ. اگر هم جور شد که فَبِهَا، فَبِهَا وَ نِعْمَتْ." پیغمبر درآمد. "فَبِهَا وَ نِعْمَتْ." بها به السنه. یعنی فَبِهَا السّنة. "وَ نِعْمَتِ الْسُّنَةُ." اگر این کار را کرد، به سنت عمل کرده. من خوبم و خوب چیزی سنت است. "وَ نِعْمَتِ السُّنَةُ." ببین چیست. حالا شاید چیز حذف شده. و خوب چیزی است. مخصوص چیست؟ از تولی؟ "وَ نِعْمَتِ السُّنَةُ." "مَنْ تَوَضَّأَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ." جمعه. "فَبِهَا وَ نِعْمَتِ السُّنَةُ." "فَبِهَا" به "السنة." "وَ نِعْمَتِ السُّنَةُ."
گفتیم نعمت سنت چی چی؟ "الْتَّوَضُّئُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ." این "تَوَضُّئُ" هم تازه باز از آن "یَوْمَ الْجُمُعَةِ" میفهمی که منظور از "تَوَضُّئُ" وضو نیست، منظور "غسل" است. حالا دیگر خیلی دیگر این روایت در مقام چی میگویند؟ خیلی دیگر تقدیرش خیلی بالاست دیگر. همهچیزش کنایی. وضو برای حضرت رسول سنت. حالا این هم بحث است که بعد غسل جمعه وضو مستحب است یا نیست. مشهوری بود که، که الان خیلی شهرتی ندارد که غسل جمعه کفایت از وضو میکند. احتمالاً بله، احتمال غسل جمعه دیگر لازم است. اینجا شاید منظور همین است که وضوش هم حالا سنت است.
و قول شاعر، شاعر میگوید که: "نِعْمَ جَزَاءُ الْمُتَّقِینَ الْجَنَّةُ دَارُ الْأَمَانِ وَ الْمُنَى وَ الْمِنَّةِ." "نِعْمَ جَزَاءُ الْمُتَّقِینَ الْجَنَّةُ." این چیست؟ "جَزَاءُ الْمُتَّقِینَ الْجَنَّةُ." فاعل یا مخصوص از؟ بهشت جای به عنوان اجر برای "نِعْمَ" آورده. پس "نِعْمَ" هم به طور جنت دیگر. فاعل را هم "جَزَاءُ" مسخر. مذکر هم هست. "نِعْمَتْ" به اعتبار "الْجَنَّةُ" میشود، حالا در صورت "نِعْمَةً" هم داریم. "نِعْمَةً وَ نِعْمَتْ." بله. لیبرال دموکراسی بالایی دارد.
خب، امر چهارم: میگویند که گفته شده که این صور از آنچه که هست منقلب نمیشود. صورتش تغییری نمیکند. فقط فاصله میشود بین فعل و دو معمولش. یعنی بین فاعل و دو معمولش. چیها بود؟ فاعل و مخصوص. بین فعل و این دو تا فقط فاصله میآید، وگرنه تغییری تو اینها، صورتش تغییر پیدا نمیکند. و بین دو معمولش، بین فعل و معمولهایش و دو معمولش، که حالا تابع بیاید یا غیر تابع بیاید. بین فاعل و مخصوص و اینها فاصله میشود. مثل فرمایش امیرالمؤمنین به اصحاب. "أَصْحَابُ نَاکِلِینَ." خودشان "ناکلین"؛ یعنی چی؟ از کجا آمد؟ حدسیات بود. "ناکلین" از چی میآید؟ نکره. "نَکِلَ" از سر چیست؟ نکول. نکول ضد چیست؟ قبول. قبول، و رد پذیرفتن و رد کردن. اکسپت. اکسپت تو چی میگویند تو انگلیسی؟ اکسپت جان. نکول. قبول، قبل. فلانی، فلاناً نَکَلَ. فلانی، فلانه متعدی. لک له هالیوود که متعددی نکول. پس اصحاب ناکرین حضرت یعنی کیا؟ "لَعَمْرُللَّهِ سَعِرَتْ نَارُ الْحَرْبِ أَنْتُمْ." متن سختی بود. کجای نهجالبلاغه است؟ نه. "بِئْسَ" خطبه ۳۴. "أُفٍّ لَکُمْ، لَقَدْ سَهِمْتُمْ وَ أَصَابَکُمْ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضًا؟" فندوم سنگین است خطبه فندوم. "فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ. مَا أَنْتُمْ لِی بِسِقْطٍ بَعْدُ." آهان. "لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سَعِرَتْ نَارُ الْحَرْبِ أَنْتُمْ تُکَادُونَ وَ لَا تَکِیدُونَ." "تُکَادُونَ" با "تُکَیِّدُونَ" چه فرقی دارد؟ این با آن چه فرقی میکند؟ گول میخورید ولی گول نمیزنید. کید میخورید ولی کید نمیزنید. از کید میآید. خیلی زیباست. جان، چون خیلی زیباست. خب. "لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سَعِرَتْ نَارُ الْحَرْبِ أَنْتُمْ." خب، اینجا چی چی به چی چی بوده؟ فاعل کدام است؟ مخصوص کدام است؟ "لَعَمْرُ اللَّهِ" چی میشود؟ قسم به خدا. قلب عمرت قسم. الحمدلله. تا خدا، خدا.
حالا اصلش که قسم است. حالا اینجا در مورد خدا چه معنایی میدهد؟ باید رویش بررسی بشود. "حَبِلَ أَمْرَ اللَّهِ." قسم آمده. فاصله شده. "سُعِرَتْ نَارُ الْحَرْبِ." فاعل مخصوص. یک قسم این وسط چی شده؟ بین چی و چی؟ فعل و فاعلش. ولی صورت میبینیم که تغییر نکرده. نقل کرده اینجا. هشت صبح. برای چی زنگ میزند به من؟ این هم از این.
درباره فاصله شدنش: مسئله بعدی این است که درباره غیر "دو فعل" از آنچه که استعمال میشود در مدح و ذم. حالا من چون میخواهم طبق همین کتاب "علوم العربیه" بخوانم، میخوانیم. نکات دیگر که تو کتابهای دیگر هم هست، بعد از این دوره اشاره بهش میشود. خب، یک سری فعلهای دیگر هم داریم. در مدح و ذم کاربرد دارد. این خیلی بحث خوبی است و اینها متصرفم هستند. پس ایشان میگوید: "ما غیرمتصرف جامدمان و اصلیهایمان در مدح و ذم چیست؟ نِعْمَ و بِئْسَ." افعالی داریم که دلالت بر مدح و ذم دارد. متصرف است. هم در مدح و ذم به کار میرود، هم غیر مدح و ذم.
یکی از آنها چیست؟ "ساءَ." ایشان "ساءَ" را متصرف میداند. "ساءَ" جامد نیست. "ساءَ" هم درباره مدح و ذم به کار میرود، هم غیر مدح و ذم. خب، مثالش از صورت اولاً. یعنی از مدح و ذم. سوره مبارکه شعرا، آیه ۱۷۳: "فَسَاءَتْ مُمْطَرُ الْمُنْذَرِینَ." خب، اینجا در مدح و ذم یعنی "فَسَاءَتْ الْمُمْطِرَةُ" "مُمْطَرُ الْمُنْذَرِینَ." مراد عذابی که از آسمان شبیه باران نازل شد. صورت دوم غیرمتصرف. پس مثال متصرفی چی بود؟ آیه ۱۷۳ سوره شعرا. کرم و هوای شما را داریم خلاصه. صورت دومش چی بود؟ پس ذمی بود. ذمیش که غیر متصرفی باشد، چی میشود؟ متصرف آیه ذم نیست، البته ایشان میگوید که کلاً اینها متصرف است. غیر از این دو تا متصرف. حالا متصرف است، ولی چیز میگیرد، فاعل و مخصوص میگیرد، متصرف و ذم میباشند. تو غیر این مثل آیه ۱۷۷ اعراف: "سَاءَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا." ۱۷۷ اعراف. اینجا چیست؟ صرف نشده. اینجا "الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا." "مَثَلًا سَاءَ الْمَثَلُ." نه دیگر این دیگر هیچی نه. یعنی زشت است. حالا زشتند آن قومی که. من دیگر مذمت به آن معنا نیست. سو. "سَاءَتْ سَوْءًا." "زشت است، بد است، بد است." در افعال مدح و ذم. نه، بعد از این از چه جهت؟ از جهت "مَثَلِ" مثل تمیزی. یعنی آن قومی که تکذیب آیات ما را کردند، بدند، زشتند. از چه جهت زشتند؟ وضعیت مثل مثلشان. مثل که حالا توی سوره نور هم خاطرتان هست. مسئله خوب، مسئله بد. "مثل" میشود. نه، میشود تمیز. تمیز به چی مقدم بشود؟ بین فاعل و فلش نمیتواند بیاید. تمیز مطمئنی؟ بحث بحث تمیز برسیم. انشاءالله صحبت میکنیم. تنبلی کار زشت است. نه، مقدم بر فعلش که نشد. مقدم بر عامل نباید بشود. درست است؟ تمیز مقدم بر عاملش نمیتواند بشود. نه، این تو ذهنم هست. مقدم بر عاملش، یعنی مقدم بر عامل نُون نشده. عاملِ "وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطَانُ لَهُ قَرِینًا فَسَاءَتْ..." جان. بله. "الْقَوْمِ." اینجا پس دیدیم که متصرف است و حالا "سَاءَ سَائَتْ سَوْءًا." "أَنْ تَبْذَلَکُمْ، تَسُؤْکُمْ." "تَسَاؤُكُمْ" داریم و حالا قول شاعر را هم میآورد و مثالش از صورت سوم: "وَ فَرِّجَاتٍ وُجُوهُ الَّذِینَ." میفرماید که: "فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ." سوره توبه، آیه ۹. "سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ." زشت است آن کاری که اینها انجام میدادند. دیگر مخصوص ندارد. "مَا" هم فاعلش است و موصوله. خب. "أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ أَنْ یَسْبِقُونَا سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ." آنچه که حکم میکنند بد است. بله دیگر. اینها را دنبال چیز، دنبال مخصوص و اینها نمیگردیم. یک فاعل دارد. خدا نصبش کند. خدا انشاءالله به شما خیر بدهد و خودتان را در نسلتان.
انشاءالله حدیث، حدیث بعدی. آن فعل بعدی که این هم در مدح و ذم استعمال میشود، ولی جز اینها نبود: "حَبَّ" و "لَا حَبَّ." "حَبَّ" برای مدح. ۱۸۷. خودمان باشیم. برخورد بکنیم. چی میشود؟ "إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ." "سَاءَ مَا کَانَ." بله. "سَاءَ الْعَمَلُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ." به نظر میآید میشود. بله. فرق کرد به خاطر اینکه متصرف است دیگر. دستمان باز. متصرف بود. حتماً باید فعل جامدی میگرفتیم. فعل جامد هم خیلی ضابطهمند. در نظر نگیریم میشود همان قسم اول متصرف و ذم باشد. اسم اشاره میشود مرفوع. فاعل "حَبَّ." مرفوع بعدیاش عطف بیانش میشود. این به حسب ترکیب نحویه، اما به حسب معنا. پس آنچه ذکر شده، همان ممدوح است یا مذموم است و درش نیست بیان جهت مدح یا ذم. "حَبَّذَا أَهْلُ فُلَانٍ." مثلاً میگوید مثلاً: "یا حَبَّذَا النِّیلُ عَلَی ذَوْعِ الْقَمَرِ" "حَبَّذَا النِّیلُ." نیل. همین دریای نیل. "حَبَّذَا." اسم اشاره. نیل. خب، وجه مدحش چیست؟ دیگر نیست. نمیدانم چرا در مدحش میکند نیل را. ولی میدانیم "ذَا" فاعل. مخصوص الان نیل است. فرقش با آن قبلی. "ذَا." اسم مبهم. دلالت بر چیزی نزد مخاطب نمیکند مگر بر وسیله چیست؟ آنی که بعدش ذکر میشود. لذا این فقط آن فاعل میآید، فقط ابهام "ذَا" را برطرف میکند. وگرنه ابهام مدح را برای ما برطرف نمیکند. مخصوص میآید، فقط ابهام "ذَا" را برطرف میکند. معلوم نیست فرقش با اینها معلوم است. "نِعْمَ الرَّجُلُ زَیْدٌ." خب، میدانیم نعم الرجل یعنی وصف رجولیت توش است. "نِعْمَ الْعَبْدُ أَیُّوبُ." وصف عبودیت. ولی اینجا نمیدانیم چرا حبذا نیل. وصف چراغ نیل چرا؟ مدحش به چیست؟ نیل خوب است. نیل. مخصوص فقط من ابهام "ذَا" را برطرف کرد. بله، زمان. "یک شب آفتابی." بله، احسنت. "مَحَبَّةُ الْمَسَاءِ فِیهِ وَ سَحَرُ." شب آنجا خیلی خوب است و سحر خیلی خوبی دارد و مدحش چیست؟ منظره و فلان. ابن هشام در باب مبتدا از فصل پنجم مغنی گفته که مرفوع بعد "ذَا" عطف بیانش نیست؛ چون معرفه به وسیله نکره بیان نمیشود. شما یک نکره بیاری بعد "ذَا." این بخواهد بیاید، یعنی نکره هیچوقت نمیآید مبین معرفه باشد. این یک امر اتفاقی است. وقتی مبین بیانش باشد، درست است. و این هم نکره است در این بیت. "وَ حَبَّذَا بَهَجَاتٌ وَ حَبَّذَا نَفَحَاتٌ مِنْ یَمَانِةٍ تَأْتِیکَ مِنْ قَبْلِ الرَّیَّانِ أَحْیَانًا." "حَبَّذَا نَفَحَاتٌ." خب، این "نَفَحَاتٌ" را شما میخواهید چی بگویید؟ عطف بیان "ذَا" بگیرید، معنا میدهد؟ نه. چرا؟ چون نکره است. نکره مبین معرفه نمیشود. به من میگویم که مرفوع بعد آن در اکثر اغلب معرفه است. ایشان میگوید که نه، چرا؟ چون اغلب بعد "حَبَّذَا" چی میآید؟ معرفه میآید. لذا مشکل مزاحم، هرچند اسم اشاره است، ولی مبهمی است که احتیاج به بیان دارد. برای همین نقل شده که "حَبَّذَا" مجموعاً اسم فعل و ما بعدش فاعلش. این سیبویه، سیبویه میگوید: "کلاً "حَبَّذَا" اسم فعل است." آنکه بعدش میآید فاعلش است. دیگر اصلاً فعل مدح و "ذَا" فاعلش و آن یکی مخصوصش. اصلاً کلاً همه را گذاشته کنار. خوب. و گاهی آورده میشود به تمیز برای مرفوع بعدش یا مقدم میشود بر یا حالا احتمالاً ماضیه دیگر. به وسیله آن دانسته میشود جهت مدح یا ذم. مثل این دو تا بیت: "حَبَّتْ صَبْرًا وَ شَمیْمًا لِمَا أَنَّ رَامَتْ مُبَارَکَا." "أَلَا حَبَّذَا قَوْمًا سُلَیْمَانُ فَإِنَّهُ وَتَوَاصَوْا بِأَعَانَةٍ وَ الصَّبْرِ."
خب، یک تمیز سلیمان. تمیز آوردیم بعدش. حالا یا از آن مرفوعی که بعدش میآید، جلو میافتد این تمیز است یا عقب میافتد. به وسیله تمیز هم جهت مدح و ذم فهم نمیشود. پس گاهی بعد چی میآید؟ در روایات هم در غُرر و دُرَر و اینها استفاده شده. "حَبَّذَا" بدون "ذَا" هم استعمال شده. "حَبَّ" خالی. "حَبَّ" گفتن. "فَقُلْتُ لَهَا عَقْمُ بِمَزَاجِهَا وَ حَبَّ بِهَا مَقْتُولُ." خب، این هم بحثش.
و فصل آخر: در این بحث استعمال میشود برای مدح یا ذم هر فعلی که ماضی است و ثلاثی مضمون الوسط است. ببینید. حرف فعل ماضی ثلاثی مضمون الوسط معنای مدح و ذم میدهد. بله، لازم است. بفرمایید. بله. فعل ماضی ثلاثی. چه شرطی دارد؟ شرطش این است که ازش بشود افعل تعجب درست کرد. درست شد؟ شرطی که سوره نساء، آیه ۶۹. ۶۹-۸۹. "وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ." خوب، آخرش چیست؟ "وَ حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا." فاعلش فاعلش میشود مخصوصش میشود. چرا؟ "أُولَئِکَ." آنها مخصوص. "حَسُنُوا رُفَقَاءَ خَیِّرِینَ." خوبان. رفقای خوبی هستند. زیباست. "حَسُنَ." مدح به معنای زیباست. ضد "ساءَ." "حَسُنَ" و "سَوْءُ." دیگر. "حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا." "رَفِیقًا" را که تمیز نمیشود گرفت. نه، دیگر. صفت مشبه است. مصدر نیست. جامد نیست. با مجتبی چیزش را از دست داده بود. اینجا "رَفِیقًا" را معنای رفاقت بگیریم. "حَسُنَ أُولَئِکَ رَفَاقَةً." مثلاً، "رِفْقًا." مثلاً. اینجا حال نمیشود گرفت. "آنها نیکو هستند در حالی که رفیقند." حال از گیر میگیریم. مدح را میدهد. لازم. حتماً مخصوص میخواهد. معناش معنای مدح و ذم است. سوره کهف، آیه ۳۱. کهف، آیه ۳۱. الا این که جایز است فاعلش نکره باشد. حالا اگر اغلب را بگیریم معرفت. خیلی خوب. آیه ۳۱. صفحه ۲۹۷. حالا ما الان تو بحث یک خورده کش دادیم که حالا این هم ضرورت دارد. مطالب دارد هی خورد خورد حل میشود. آیاتی هم که خواندیم خیلی زیاد بود. جان. "مُرْتَفَعًا نِعْمَ ثَوَابٌ حَسُنَتْ مُرْتَفَقًا." خوب. "نِعْمَ صَبَا" بود. چی چی که شما فرمودید؟ "نِعْمَ ثَوَابٌ." همان جنات و اجنه. "لَهُمْ جَنَّاتُ تَجْرِی." جنات تجری. یکی. و "حَسُنَتْ." فیلم تصرف آن "ساءَ" بود. به نظرم "شُرْبًا وَ سَاءَتْ مَرِدًا." خوب. "حَسُنَتْ مُرْتَفَقًا." "مُرْتَفِق" را هم که به معنای "مُرْتَفَق" بله. جنات دانلود. "صَبَا" مذکر. "حَسُنَ الْجَنَّاتُ عَدْنٍ." "مُرْتَفَعًا." حال بگیریم. معنای چیز کنیم. مصدر در میم کنیم. بکنیمش تمیز. اسم مکان بگیریم. بگیریمش حال. "در حالی که مکان رفق زیباست." "در حالی چه جور حالش کنیم؟" "در حالی در حالی که مکان رفق است." "چه جمع نیکویی." خب، این چه جمع نیکویی؟ دمش گرم. ترجمههای شکلی. بهشتیها و جهنمیها صحبت میکنند. این هم "حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا." چون مشتق است. حال بودن بهتر. مشتق بگیر. "مَ فَعُولُ." الفیه نمیشود گرفت. مکان رفق. مکان باشه. همهاش میشود. بله. مکان اگر بگیریم، مفعول الفیه نمیتواند باشد. مکان آنها خیلی خوبند حالا. "حَسُنَ" و نه مفعول برنمیدارد. لازم به مفهوم فیلم. نمیگیرم. محل زیبای گردهمایی. "حَسُنَ أُولَئِکَ." محل گردهمایی و گردهمایی زیبایی است. گردهمایی زیبای حسنت. آن جنات عدل. گردهمایی زیبایی. خوشی. خوب. زیباست. "حَسُنَتْ."
حله. تو "مُرْتَفَقًا" پلک تمیز بگیریم که از جهت محل رفق از جهت رفاه. مسکن میم. اگر تازه بحث در مورد مصدر میمی که از فعل ثلاثی مزید میگیریم که آن مشتق است یا مجرد. مسئله میمی این شکلی. همان هم باز مشتق باشد. شما داری از فعل میگیری، پس مشتق میشود. پس نمیشود ازش تمیز گرفت. عرض کنم که اینجا مرتفقاً دیوار. "در حالی که مکان رفق است." حالا این باشد. من بروم ببینم در جدول اینها چی گفته.
خب، پس "حَسُنَ" یکی از اینها بود. "خَالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا." سوره فرقان، آیه ۷۶. ۷۶. ۳۶۶. "حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا." خوب، آن "مُسْتَقَرًّا" و "مُقَامًا" چیست؟ ۶۶. آخر سوره. "أُولَئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَ سَلَامًا." این غرفهها. "در این غرفه خالدین فیها، حَسُنَتْ." آن غرفه. "مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا." اینجا دیگر اصلاً قشنگ چیز است دیگر. اسم مکان. محل استقرار و محل اقامت. این دیگر خیلی واضح میکند که آن هم "مُرْتَفَقًا" را باید اسم مکان بگیریم. دیگر تمیز نمیشود. "حَسَنَ"؛ "در حالی که مُسْتَقَرٌّ." "در حالی که محل استقرار است." "در حالی که محل اقامت است." و سوره صف. حالا به همین سوره کهف دوباره برگردیم. آیه ۵. بعد بریم سوره کهف. محل استقرار و اقامت. سوره کهف، آیه ۵. صفحه ۲۹۴. آیه ۵. "مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لَا لِآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِبًا." مثال چیست؟ چه ربطی به بحث ما دارد؟ فعل شرایط افعل تعجب را هم که دارد. مضمون الوسط. "حُسْنٌ." "کُبْرَاءٌ." این دو تا در غیر نعم و بئس آمده. "کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ." کلمتان. ذم حرف به دهانشان. خب، اینجا تو سیاق "بزرگ است" کلام. نگاه. "گنده شدی." گنده بودن مدح است. ولی تو این لحنی که به یکی میگویند خیلی قبل و بعدش را نگاه کنیم. "علمی بهش ندارند." "فقط هم دروغ میگویند." "حرفی که گندهتر از دهانشان است." نه، آقا. "دروغ میگویند." "علم هم ندارند." "چه حرف بزرگی میزنند." ولی "کَبُرَتْ." آقا. "خیلی حرفهای بزرگی میزند که نه علم دارند نه راست است." "خیلی حرفهای بزرگی." اینکه نمیگویم دهنش دارد حرف میزند. حدش را نمیفهمی. تو، تو که علم نداری بنشین سر جا. ساکت باش. حرفهای گنده گنده میزنی. پس این "کَبُرَتْ" در مقام ذم است.
یک جای دیگر هم که عبارت داریم سوره صف. کلمه را تمیز بگیریم شاید بد نباشد. بزرگ است. "کَبُرَتْ." اینجا یک فاعل که باید برایش بگیریم. "هِیَ" را ببینیم به چی برمیگردد. "قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا. کَبُرَتْ کَلِمَةً." خب، کدام کلمه؟ آهان. آهان. کلمه به معنای جمله. خوب از چه حیث از حیث کلمه بودن. تمیز بخواهیم بگیریم، چون کلمه مصدر است دیگر. کلمه تمیز میشود گرفت. بفرمایید. "تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ." بیا. ببینیم اگر کلمه را مثلاً غیر. یعنی اگر کلمه مشتق باشد، مثلاً صفت مشبه باشد. صفت مشبه داریم غضره. اگر صفت مشبه باشد، حال میتوانیم بگیریم: "بزرگ است در حالی که کلمهای است که از دهانشان خارج." این جمله بزرگ است. دو کلمه معنای ابراز آنچه در درون است. فایده صفت مشبهه خیلی ورزشی است که به مشخصات باز هم وسطش باشد. هم خب الان اینجا نیست. مسیج. ابراز آنچه در درون است. گیرش نیست. گیرش تو ثبوتش است. تو صفت مشبه و ثبوت داشته باشد. اینجا باید دید که این ابراز ثابت است یا نه. خب، و آخرین تمیزم سگ. مصدر. کلمه مصدر باشد. اگر مسخره. صبح صفر. ایستادن کار ندارد و همیشه ایستادن. اگر بخواهد چیزی صفت مشبه باشد، یعنی ثبوت در ماده دارد. ما کاری نداریم که اینها چی میگویند. یعنی این ماده برای او ثابت است. ماده ابراز آنچه در درون است. یعنی اینها دائماً دارند ابراز میکنند. برای زمانی آورده که اینها دائماً ابراز میکنند. اگر طرف ابراز کند، شما حرف حق را بهش بزنید، قبول کند، دیگر ابراز نمیکند. دیگر. گفت: "محل تحمله." کپسول. صف، آیه. خیلی دیر شد دیگر. صف، آیه ۵۵۱. "کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ." خوب. اینجا "مَقْتًا" میتونی شاید شاهد باشد. "مَقتٌ" چیست؟ تمیز است. "کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ." فاعلش هم چیست؟ "لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ." چی بزرگ است؟ "أَنْ تَقُولُوا." چون "أَنْ تَقُولُوا." تحویل مصدر است یعنی "قَوْلُ وَ قَوْلُ قَوْلُکُمْ مَا لَا تَفْعَلُونَ." "قَوْلُکُمْ." "قَوْلُکُمْ مَا لَا تَفْعَلُونَ." پس "کَبُرَ قَوْلُکُمْ" بوده. حالا چی شده؟ شده "کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ." این قول شما بزرگ است. از چه جهت بزرگی است؟ از جهت مقتی که نزد خدا دارد. خشمی که نزد خدا دارد. پس میشود "کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ." "کَبُرَتْ." از چه جهت؟ از جهت "کَلِمَةً." نمیتواند شاهد باشد برای تفسیر قرآن به قرآن. گاهی این شکلی است ها. در بیان کنید که آن "کَبُرَتْ" هم پس این بود.
خیلی خوب. و برای این افعال فاعلاتی است و برای فاعلاتش تمیزاتی. ایشان میگوید: "فاعل و تمیز میخواهد." پس اصلاً "کَلِمَةً" هم تمیز است. "مُرْتَفَقًا" تمیز. "أُولَئِکَ رَفِیقًا" تمیز است. همه را تمیز گرفته. "مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا" تمیز. حالا "مُسْتَقَرًّا وَ مُقَامًا" را نمیدانیم چطور تمیز بخواهد باشد. بله. و فاعل یا ضمیر است یا اسم صریح است یا مؤول. بله. ایشان میگوید به آیات نگاه کن. گاهی بدون تمیز استعمال شده. تمیز گرفت. مستقر و مقامها را نمیشود تمیز گرفت. کجاها را ایشان تمیز میداند؟ کجا را تمیز نمیداند؟ خیلی خوب. تا اینجا مطرح شد. انشاءالله بقیهاش را جلسه بعد تمام کنیم. یک توضیحات کوچولو هم سایر کتب. نکتهای میماند. ناروتو خوابیدن روی دست راست ذکر کرده بود. بعد گفته بود البته خوابیدن روی دست چپ هم کلی با سهسنگ و فلان و اینها ولی بشورید بهتر است. خب، این هم از.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...