‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
سحر پنجم شعبان، شب میلاد امام سجاد علیهالسلام، توفیقی شد، الحمدلله، به لطف خدا، مهمان فرزند بزرگوار ایشان، حضرت زید بن علی، زید شهید، هستیم. در فضایی همراه با رعد و برق و باران، در حرمی که جز خادمان حرم هیچکس نیست. بهترین نیمهشب میلاد توفیقی بود محضر این بزرگوار رسیدن.
خب، ایشان فرزند امام سجاد علیهالسلام هستند و از شخصیتهای درجهیک عالم اسلام. مرحوم آیتالله العظمی بهجت میفرمودند که ما در غیر از اهل بیت هم افرادی داریم که در موردشان شبهه عصمت داریم، مثل جناب زید، جناب زید شهید. معصوم بوده و روایت هم دارد. آقای بهجت هم نقل میکردند، این در ذهنم هست که بعد از شهادت زید بن علی، زید شهید، خدای متعال دودمان بنیامیه را جمع کرد، دیگر انتقام خون زید را گرفت و بنیامیه تمام شد. شخصیت بسیار ممتاز و خیلی حرف در مورد ایشان زیاد است. الان میخواهم صحبت کنم، شاید یک ساعت وقت بخواهد، ولی خب، در حد ۱۰ دقیقه تا یک ربع، انشاءالله توفیق باشد، خود ایشان هم دعا کند توفیقی بشود، فرصتی بشود، یک جلسه مفصل، و اول هم چند جلسه در مورد زید شهید صحبت شود. خود حضرت آقا در کتاب "انسان ۲۵۰ ساله" تحلیلی نسبت به جناب زید، نهضت امامزادهها، داشتهاند.
جناب زید، اولاً شخصیتش، شخصیت بسیار ممتازیست و روایات فراوانی ما از اهل بیت در مورد ایشان داریم که ویژگیهای ایشان را ستودهاند و مادر ایشان هم کنیزی بود که مختار بخشید به امام سجاد علیهالسلام. و ایشان همیشه مشغول عبادت بود، شب تا صبح انس با قرآن داشت. به ایشان میگویند «حلیف القرآن». در القاب ایشان، «حلیف القرآن» یعنی کسی که همیشه مانوس قرآن بوده. و پیشانی ایشان برجسته شده بوده از شدت عبادت و از ترس خدا، آنقدر گریه میکرد که آب اشکش با آب بینی اش آمیخته میشد و چهره ایشان کامل پر از اشک میشد و خیس میشد. تعابیر خیلی زیادی در وصف ایشان آمده: بلندقامت بود، زیبا بود، چهره سفید و چشمان درشتی داشت، ابروهای به هم نزدیک داشت، ریشهای انبوهی داشت، سینه پهن و چهارشانهای داشت، پیشانی وسیع و بینی کشیدهای داشت. موی سرش و محاسنش سیاه بود، هر چند کمی در گونهها شکنجههای موی سفید بود. پیکرش درشت بود و ورزیده بود و در سن بین ۴۲ تا ۴۶ سالگی به شهادت رسید ایشان.
امام صادق علیهالسلام ایشان را سوار مرکب میکرد، رکاب زین اسب را میگرفتند که عموی بزرگوارشان سوار بشود و وقتی جناب زید سوار میشد، امام صادق علیهالسلام لباس ایشان را مرتب میکرد روی زین اسب. در ماه صفر هم به شهادت رسیدند، سال ۱۲۱ و ۱۲۲. یحیی، فرزند ایشان، خیلی بین ما ایرانیها معروف است. یحیی بن زید، هفت هشت ده مقبره به نام یحیی بن زید داریم که فرزند جناب زید و در شهرهای مختلف هستند. ایشان هم قیام کرد بعد از پدر. یحیی بن زید معروف است که هم در شمال ما مزار یحیی بن زید داریم، هم در خراسان داریم. شهرهای مختلفی در ایران، حتی شاید در عراق هم جاهایی منصوب به ایشان داشته باشیم.
به ایشان گفتند «دائم الصلات» چون همیشه سرش به سجده بود و شب تا صبح سر روی عبادت میکرد. شخصیت علمی ایشان هم شخصیت فوقالعادهای بود. به امام باقر علیهالسلام گفتند: "یه کتابی نوشتیم شما یه نگاهی بکنید، نظر بدهید." حضرت فرمودند: "بروید زید بخواند کتاب را." و کتاب را دادند و جناب زید خواند و خط به خطش را اشکال گرفت که این مطلب درست است، اینجور است، آنجور است. اینها گفتند شما کی اینها را خواندی و چطور مطالب را تحلیل میکنی، کجاهاش اشکال دارد؟
از جهت علمی هم شخصیت بینظیری بوده و روایات ما، امام رضا علیهالسلام ایشان را به عنوان علمای آل محمد معرفی کردهاند و امام صادق علیهالسلام فرمود: «کَانَ عَارِفاً وَ کَانَ عَالِماً وَ کَانَ صَدُوقاً»؛ هم عارف بود، هم عالم بود، هم راستگو بود. در نقل دیگر هم فرمودند: "وفادار بود، اگر به پیروزی میرسید وفا میکرد و حکومت را تحویل ما میداد، برای خودش پرچمی بلند نکرد." و دنبال ایشان زیدیمسلکها خیلی هستند. یمنیها نوعاً غالباً زیدیاند، امامشان جناب زید است. برای همین هم خیلی حماسی و اهل جنگ و اینها هستند، چون جناب زید اهل تقیه نبود و زیر بار تقیه و بنیامیه نرفت که البته کارش هم درست بود، مورد تأیید اهل بیت بود. ولی یک عده فکر کردند که ایشان خودش ادعای امامت داشته، در حالی که این شکلی نبود و امام صادق هم که تأیید کردند که جناب زید برای خودش دنبال دم و دستگاهی نبوده است.
تألیفات فراوانی هم از ایشان نوشته شده، حدود ۱۰ کتاب که منصوب به ایشان است و از ایشان آمده. و در علوم مختلف ایشان صاحب مهارت بود. در خود قرائت قرآن ایشان سبک دارد و صاحبسبک بود، و در حدیث و علم به قرآن و قرائت مختلف و فصاحت منطق بلاغت خطابه و شعر، اینها همه را خیلی مسلط بوده. قضیه بیعت ایشان و ماجرای نبرد ایشان ماجرای مفصلی است که حالا وقت نیست الان بهش بپردازم، اتفاقاً خوب است که بهش بپردازیم چون خیلی داستان درسآموزی دارد، ولی خب وقتمان کم است، الان دیگر باید راهی بشویم.
ایشان در زمان هشام بن عبدالملک، خدا عذابش را بیشتر بکند. هشام و این فسق و فجور و اینها را که دید، خیلی مزید بر علت شد و از طرفی هم انتقام خون جدش امام حسین علیهالسلام. اینها همه دست به دست هم داد که ایشان قیام میکند. ایشان وقتی که برمیگردد از شام، مردم کوفه، این واقعاً داستان عجیبیست این داستان مردم کوفه، مردم کوفه به ایشان گفتند که آقا بیا شما قیام کن ما کمکت میکنیم و تا آخرین قطره خونمان کنارت هستیم، باهات جهاد میکنیم، دست برنمیداریم. ایشان پذیرفت. کهنهکارها برگشتند بهش گفتند: "بابا اینها همان کوفه علیاند، کوفه حسناند، کوفه حسیناند، نکن!"
ایشان تا ۵۰هزار نفر گفتند باهاش بیعت کرد، ۵۰هزار نفر، حتی ابوحنیفه باهاش بیعت کرد تا قیام بکند و علیه بنیامیه و اینها. مثلاً ما پشتت هستیم. ابوحنیفه تعابیر خاصی در مورد جناب زید دارد، در مدح ایشان و منزلت و مقامات علمی و معنوی ایشان. و بیعتش بر این بود که آقا ما میخواهیم بر اساس قرآن سنت پیغمبر، دفاع از ضعیف، جنگ با ظالم و عطای محروم، تقسیم غنیمت بین صاحبانش به مساوات، رد مظالم و یاری اهل بیت کنیم. من تعبیر «رضا به اهل بیت» را شعار ایشان میدانم که ما به رضای اهل بیت عمل میکنیم، خودم صدای رعد و برق و باران و اینها در فضای غربت این شهید مظلوم. مزید علت شد که این شهید مظلوم تو این فضای خوب و باصفا است. اینجا خدایا تو شاهد باش.
و عرض کردم که تعداد بیعتکنندگان را تا ۵۰هزار نفر گفتند. تازه اینها مال کوفه بودند، مدائن و بصره و واسط و موصل و ری و گرگان و اینها باهاش بیعت کردند، چون جاهای مختلفی نماینده داشت و آدم فرستاده بود. عرض کردم علمای اهل سنت مثل ابوحنیفه کمک مالی میفرستد. سلیمان بن سراقه آمد یوسف بن عمر را که آن زمان والی و استاندار کوفه بود، باخبر کرد که این دارد آدم جمع میکند، تجهیزات جمع میکند. زید با دو تا رفقایش به نام عامر و طعمه رفت و آمد داشت و این را گزارش کردند به یوسف بن عمر، حتی به هشام هم این را خبر دادند. هشام ابن عبدالملک به یوسف بن عمر و حکم بن صلت نامه نوشت. هشام نامه نوشت و تأکید کرد که مراقب اوضاع باشد و دستور داد که مأمورهای حکومتی زید را توی خانه این دو نفر پیدا کنند. عمال حکومتی میرفتند دنبال زید، ولی من اینجا پیدا نکردم، ولی به هر حال مقر ایشان لو رفت و این دو نفر شهید شدند. و دیگر خب عنقریب بود که خود زید هم دستگیر بشود. اینها باعث شد که ایشان قیامش را جلو بیاندازد، و شب اول صفر قیام کند. یک روز قبل از خروج در مورد خروج زید قضیهای است.
تو مسجد سهله عرض کردم که حضرت فرمودند: "اگه نماز بود تو مسجد سهله میخوند میرفت ۲۰ سال شهادتش عقب میافتاد، دو رکعت نماز اگه میخواند." یک روز قبل از اینکه زید خروج بکند، حکم بن صلت که عامل یوسف بن عمر بود در کوفه، حکومت نظامی اعلام کرد. رهبر طوایف و نگهبانان و بزرگان اینها را همه را تو مسجد اعظم جمع کرد. دستور داد که تو شهر خبر بدهند که هر کس که سرپیچی بکند از این دستور ما خونش هدر است. درهای مسجد و بازار هم بستند و مردم آنجا زندانی شدند. اینجا زید تو آن شب بیرون از کوفه بود. اینها تو بیابان آتش روشن کردند، دستههای نی را آتش میزدند و با این صدای «یا منصور امت» تا صبح شعار میدادند. فرداش که شد از آن ۵۰هزار نفر چند نفر سر بیعت ماندند؟ ۲۸۰ نفر، نهایتاً گفتم ۳۰۰ نفر. ایشان گفت: «فَأَیْنَ النَّاسُ؟» (مردم کجایند؟) گفتند که آقا اینها را زندانی کردند تو مسجد کوفه. ایشان گفتش: این خیلی داستان عجیبی دارد این مظلومیت ایشان، یعنی اصلاً این داستان کوفه انگار تمامنشدنیه این عهدشکنیها.
بهشان گفت که: "اینها اهل نیرنگند، با ما دغل کردند، مردم کوفه." ۵۰هزار نفر، یعنی بیشتر از جد. و این شعارهای «زید یا منصور امت» را میگفتند. اینها خبرش رسید به یوسف ابن عمر که در حیره بود. او تصمیم گرفت که خودش بیاید به کوفه و خودش درگیر بشود با زید. و یک تعداد سرباز آمدند و آمار گرفتند از وضعیت کوفه را. صبح چهارشنبه بود که زید دستور داد به دو نفر از شیعیان که بروند کوفه و اینها شعارهای انقلاب را فریاد بزنند. آنها تو نزدیکی کوفه به دست دشمن خوردند و جفتشان به شهادت رسیدند. دوباره زید، سعید بن خیثم را که صدای رسایی هم داشت، فرستاد و ایشان رفت و شعار انقلاب را اعلام کرد.
روز چهارشنبه اول صفر بود. زید لشکرش را فرستاد و آمدند برای درگیری و حمله و اینها. امویان خودشان را آماده کردند برای دفاع. اولین درگیری اطراف کوفه در منطقه صیادین بود که آنجا یاران زید پیروز شدند. اینها آمدند جلو تا به خود کوفه رسیدند. به سمت کناسه حرکت کردند. اینجا زید وقتی خیلی یارای کمی دارد، رو کرد به نصر بن خزیمه و گفتش که: "نگران نیستی که همانطور که کوفیها جدم را، سیدالشهدا را، تنها گذاشتند، من هم تنها بگذارند؟" نصر گفت که: "من فدای تو میشوم، آنقدر برای تو شمشیر میزنم تا جان بدهم." مردم تو مسجد کوفه زندانیاند. اینها حرکت کردند و مردم را از مسجد کوفه آزاد کردند. و زید با دو تا از افسران خودش، نصر بن خزیمه و معاویه بن اسحاق، با تعدادی از یارانشان رفتند سمت مسجد تا بتوانند حلقه محاصره را بشکنند. و مردم تو راه رسیدن به انس بن عمر و زید به انس گفتش که: "بیا با حق باش و از باطل جدا شو." اینها به حرفش توجهی نکرد و زید گفتش که: "بمانید به همین چیزی که خدا بهتان خلق کرده، شما..." اینها رسیدند تا در مسجد و پرچم و علامتهایشان را آوردند بالا و داخل مسجد کردند تا مردم داخل مسجد اینها را ببینند. اینجا نصر بن خزیمه فریاد زد که: "مردم مسجد! از ذلت بیایید بیرون، بیایید به عزت! به سمت دین و دنیا، الان نه دین دارید نه دنیا دارید." عجیب این است که مردمی که تو مسجد محاصره شده بودند، قاعدتاً میگفتند خب خود زید آمد کمکمون، دیگر اینها هیچ توجهی به زید نکردند. مأمور اموی هم از آن بالا سنگ پرتاب میکرد به سمت زید و یارانش.
یک لشکر تازهنفسی از یوسف بن عمر اینجا از راه رسید و درگیر شدند با زید و یارانش و جنگ شدید اطراف مسجد و تو بازار کوفه شکل گرفت. اینها، زید و یاران خودش را رساندند به منطقهای به نام دارالرزق. آنجا نیروهای خودش را جمع و جور کرد جناب زید و در این منطقه پیروز شدند. اولین روز جنگ یک پیروزی داشتند. شب که شد یوسف ابن عمر جلسه نظامی تشکیل داد و تصمیم گرفتند که فردا با لشکری بیایند و کار را تمام بکنند.
روز دوم جنگ نصر بن خزیمه به شهادت رسید. کشته شد. این شهادتش خیلی ایشان را منکسر کرد، جناب زید را. و فردا شب اینها مقاومت کردند و باز پیروز شدند. یوسف ابن عمر لشکری تهیه دید که بیایند یارانش را درگیر بشوند. رسیدند به منطقه شورهزار. از آنجا رفتند محله بنیسلیم و از آنجا تا راهبند و اینها حرکت میکردند. کار به تیراندازی رسید که اینجا دیگر وقت شهادت جناب زید بود. دیدند که نمیتوانند با این سوارهها و پیادهها اینها درگیر بشوند و اینها، یک گروه تیرانداز آمدند به میدان جنگ. آن معاویه بن اسحاق، فرمانده دیگر زید، هم به شهادت رسید و یک تیر آمد به پیشانی جناب زید رسید. زید اینجا مجروح شد. او را بردند به خانهای که از اعرابش به نام حران بن ابیکریمه بود. طبیب آوردند برای معالجه اما افاقه نکرد. تیر از پیشانیاش بیرون کشیدن و در اثر جراحت ایشان به شهادت رسید.
حالا اینجا داستان ادامه دارد. از اینجا تمام میشود و شروع میشود داستان. داستان عجیبیست این بخش قضیه. اینها گفتند چیکار کنیم؟ گفتند که اگر پیکر ایشان بماند اینها مثله میکنند. گریه کردند و گفتند: «نِعْمَ الْعَمُّا»؛ عموی من چقدر عموی خوبی بود و عموی دنیای ما بود و عموی آخرت ما بود. خیلی تفاوت خاصی امام صادق در وصف جناب زید فرمودند و تأییدش کردند و خدا او را شهید کند و او شهیدیست مثل کسانیکه با امام حسین و امام حسن و امیرالمؤمنین شهید شدند. تعبیر بلندی را امام صادق در وصف او فرمودند.
خلاصه آقا، یاران زید گفتند چیکار کنیم؟ تصمیم گرفتند در یک قطعهای از گل، پیکر ایشان را جاساز بکنند. آوردند تو این منطقه عباسی، اینجا. همین اینها آمدند کنار نهر آب، دیگر بغل آن نهر آوردند کنار نهر آب، کمی آب را منحرف کردند، ایشان را توی بستر رودخانه تو قالب آن گل دفن کردند. دوباره نهر آب را انداختند رویش که تو متن دریاچه بیفتد که بدنش را مثله نکند.
یکی از اینهایی که تو کاروانشان بود، غلام سندی بود، مال سمت پاکستان. این، آن حکم بن صلت را باخبر کرد از این قضیه. و هیچ چیز دیگر. اینجا خیلی داستان عجیبیست و خیلی جانگداز واقعاً این بخش از داستان. کجا دفنش کردند اینها؟ جسد ایشان را بیرون کشیدند. اول سرش را از تنش جدا کردند، بردند پیش یوسف بن عمر. یوسف بن عمر دستور داد جسد ایشان و اصحابش را تو محله کناسه کوفه دار بزنند. سر زید را برای هشام فرستاد. بعد آویزان کردند به دروازه شام. بعد از آنجا فرستادن مدینه. حالا این هم داستانی دارد که سر ایشان را میخواستند رو به کجا کنند، این سر هی برمیگشت به سمت قبله. بعد فرستادن مدینه. یک شبانهروز سرش کنار قبر پیغمبر آویزان بود. مردم مدینه اعتراض کردند، سر را فرستادن مصر. آنجا تو مسجد جامع مصر نصب کردند. مردم سر را شبانه دزدیدند و بردند تو مسجد توی مصر با احترام دفن کردند. سرشان بود.
بدن زید آقا ۴ سال روی دار بود، ۴ سال. ۴ سال پیکر مطهر ایشان بالای دار ماند تا اینکه هشام از دنیا رفت و به درک واصل شد. ولید بن عبدالملک به حکومت رسید. این ولید گفت: "جسد را بیاورید پایین، آتیشش بزنید، خاکسترش را بریزید تو فرات." این هم شد قضیه پیکر ایشان که بعد از ۴ سال که اولاً سالم مانده بود، این هم خودش اعجاز، بعد ۴ سال آتش زدند و جسد ایشان را به فرات ریختند. که حالا اینی که اینجاست به عنوان مزار ایشان به عنوان یادبود ایشان مطرح باشد یا به عنوان آن قبر اولی که اینها تو بستر رودخانه مثلاً دفن کردند، یا بالاخره یک بقایایی از جسد ایشان شاید باقی مانده که اینجا دفن کردند. من اطلاع دقیق در مورد اینکه اینجا الان چه بخشی از پیکر ایشان مدفون است، ندارم و جایی هم ندیدم، حالا تحقیق بیشتری انجام بشود شاید بشود فهمید بهش. ولی به هر حال این شهید مظلوم و بزرگوار، که شخصیتهایی است که باید آنها را در زمره عرفای خودمان به حساب بیاوریم، یک عالم ربانی، یک فقیه مبارز نستوه به معنای واقعی کلمه، مرد دلیر، یک مرد شجاع. ایشان این طور مظلومانه به شهادت رسید.
از ایشان میخواهیم که با دعای خودش در این شب میلاد پدر بزرگوارش به ما عیدی بدهد. ما هم مثل ایشان حقطلب باشیم، تا آخر عمر مجاهدت بکنیم، تا آخرین قطره خونمان در مسیر اهل بیت با فداکاری و وفاداری از هیچ چیزی دریغ نکنیم و جانمان در این میدان تقدیم بکنیم و مثل ایشان عاقبتبخیر بشویم و سربلند باشیم روز قیامت در پیشگاه رسول الله. انشاءالله این بزرگوار هم عیدی بدهد امشب به ما و همه عزیزانی که امشب از این جلسه، از این گفتگوی ما سهمی داشتند. یادی شد از جناب زید شهید. توفیقی بود الحمدلله. این بزرگوار در شب میلاد پدرش ما را طلب کرد. خدا را شکر میکنیم. انشاءالله که قرار ما با این بزرگوار، ما که بعید میدانیم باز هم بتوانیم به زیارت ایشان بیاییم با این شرایطی که داشتیم، قرارمان انشاءالله بعد از مرگم که چشممان به شفاعت ایشان و دوستان و یاران بزرگوارش است و انشاءالله شفاعت ما را پیش پدر بزرگوارش و جد بزرگوار هم بکند. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...