صدای آسمانی و بشارت جناب حرّ به بهشت [2:05]
چرا جناب حرّ در ابتدا، مقابل امام حسین (علیه السلام) ایستاد و راه را بر ایشان بست؟ [2:41]
درسی از جناب حرّ => تمسخر بیدینان تو را نترساند! [4:05]
نحوه برخورد امام حسین (علیه السلام) با ابراز پشیمانی حر بن یزید ریاحی [5:23]
اثر وضعی اشتباه حرّ [7:01]
ماجرای شاه صفوی و شکافتن قبر یکی از شهدای کربلا [7:40]
خواب «ملا علی کنی» و خبر اعطای مرجعیت به ایشان توسط جناب حرّ [9:20]
فُطرس مَلَک از کارگزاران دستگاه امام حسین (علیه السلام) [10:04]
بر اژدهای نفْست پا بگذار تا ره صد ساله را یک شبه طی کنی [10:40]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
مزار جناب حُرِ شهید هستیم. ایشان حُرّ بن یزید ریاحی، کسی بود که سرباز عمر سعد، فرمانده سپاه عمر سعد بود. رتبه نظامیاش شبیه شمر بود. جایگاهش در سپاه عمر سعد این شکلی بود: فرماندههای درجهیک سپاه دشمن. مثلاً، فرض کنید بِلَا تشبیه، یکی از فرماندههای سپاه داعش یا مثلاً یکی از فرماندههای سپاه عراق در جنگ با ما، یا مثلاً هفت هشت تا درجهدار برتر اسرائیلی داشته باشیم، موقعیت او یکی از آنها بود.
جناب حُر کسی است که راه را بر امام حسین (ع) بست و وقتی امام حسین (ع) به سمت کوفه میآمدند، به کربلا که رسیدند، حُر راه را بر روی امام حسین (ع) بست و گفت: «نمیگذارم از اینجا جلوتر بروید.» وقتی حُر نذاشت امام حسین (ع) تکان بخورند، جلوتر بروند، عقبتر بروند و گفت: «باید بایستید تا امیر من، عبیدالله بن زیاد، دستور بدهد که من با شما چه کار کنم.» حضرت آنجا به او فرمودند: «مادرت به عزایت بنشیند! از ما چه میخواهی؟» او برگشت و گفت: «هرکه اسم مادر من را این شکلی میگفت، من جواب محکمی به او میدادم، ولی شما چون مادرتان فاطمه زهراست، من دیگر به شما جسارت نمیکنم، به مادرتان جسارت نمیکنم.» احترام کرد به امام حسین (ع) و به حضرت زهرا (س).
وقتی هم که امام حسین (ع) در کربلا بودند، نمازها را پشت امام حسین (ع) میخواند؛ با اینکه در سپاه دشمن بود، ولی ابراز علاقه میکرد به امام حسین (ع). امام حسین (ع) و پسر پیغمبر (ص) را دوست داشت. روزی که میخواست از خانهاش خارج شود و به سمت کربلا بیاید تا امام حسین (ع) را دستگیر کند، ندایی شنید. صدایی شنید از آسمان که کسی گفت: «اَبشِر بِالجَنَّة یا حُر!» (بشارت بهشت به تو، ای حُر!). حُر نفهمید و با خودش گفت: «یعنی چه؟ من دارم میروم پسر پیغمبر را دستگیر کنم، به من بشارت بهشت میدهند؟»
ایشان چهار هزار نیروی تحت امر داشت و با خودش فکر میکرد که کار به کشته شدن امام حسین (ع) نمیکشد. با خودش فکر میکرد که راه را بر امام حسین (ع) ببندد، حضرت مذاکره میکنند و تمام میشود. از اول هم که حضرت هی به او میفرمودند: «میخواهی مرا بکشی؟» از همان اول که راه را بر امام حسین (ع) بست، حضرت به او فرمودند که: «بیا بجنگ.» گفت: «نه، من با شما جنگ نمیکنم. شما پسر پیغمبری و میدانم که هرکه با شما بجنگد، میرود جهنم.» از همان اول نمیخواست کار به جنگ کشیده شود و هی در خیالش بدون جنگ قضیه تمام میشد.
دید هی دارند سپاه عمر سعد بیشتر میشوند و دارند میآیند برای جنگیدن با امام حسین (ع). دیگر کار به صبح عاشورا که رسید و دید که اینها دیگر واقعاً میخواهند با امام حسین (ع) بجنگند، آنجا دیگر تصمیم به توبه گرفت. گفت: «با امام حسین (ع) نمیخواهم بجنگم. تا الان چون عبیدالله به من دستور داده بود، آمدم که امام حسین (ع) را قانع کنم به اینکه کوتاه بیاید، با حکومت بسازد، گفتگو کند. الان که میبینم امام حسین (ع) کوتاه نمیآید، اینها هم کوتاه نمیآیند. اینها تصمیم به کشتن امام حسین (ع) دارند و امام حسین (ع) هم تا آخر ایستادهاند ولو کشته بشوند. من دیگر نمیخواهم در جبهه مقابل امام حسین (ع) بایستم.»
یک سخنرانی کرد، اول خطاب به لشکر خودش که: «من نمیخواهم با امام حسین (ع) بجنگم. مگر نمیدانید که قاتل حسین (ع) را پیغمبر (ص) فرمود در جهنم است؟ میخواهید بایستید حسین را بکشید؟» همانهایی که تحت فرمانش بودند، با او لج کردند، دشمنی کردند و هیچکس هم حرفش را گوش نداد. ببینیم نکتههای مهمی است؛ تک و تنها بود. یک جمع کثیری از دوستهایش، رفیقهایش، سربازهایش همه او را مسخره کردند. یکی برگشت و به او گفت: «اگر از من میپرسیدند شجاعترین آدم کوفه کیست، من میگفتم حُر. تو حالا اینقدر ترسیدی، پا پس کشیدی، جا زدی، وا دادی؟» حُر گفت: «آره، من از خدا میترسم، از جهنم میترسم.»
و تک و تنها (حالا طبق برخی نقلها پسرش و یکی دوتا از غلامهایش به او ملحق شدند)؛ کفشهایش را انداخت به گردنش و به سمت امام حسین (ع) صدا زد و گفت: «راه برای توبه من هم باز است؟» با اینکه کسی بود که اولین کسی بود که شمشیر کشید روی امام حسین (ع)، راه را بست روی امام حسین (ع)، زن و بچه امام حسین (ع) را ترساند، ولی تا گفت که «من هم جای توبه دارم؟» حضرت نگفتند: «این بساط را تو برای ما درست کردی؟ تو ما را آواره کردی؟ تو باعث شدی اینجا آب به روی ما بسته بشود؟» حضرت اینها را به رویش نیاوردند. تا گفت: «راه برای من هم باز است؟» حضرت فرمودند: «معلوم است که باز است.»
پذیرایی کردند، بردندش توی خیمه و به علی اکبر (ع) گفتند که از او پذیرایی کند و حُر گفت: «من رویم نمیشود برگردم بیایم سمت خیمههای شما. رویم نمیشود بچههای شما را ببینم. از زن و بچه شما خجالت میکشم. اگر اجازه بدهید، من به میدان بروم.» و گفتند از اسب پیاده به میدان رفت و آنجا هم دوباره صحبتی کرد، هیچکس قانع نشد، مسخرهاش کردند، به او توهین کردند. جنگی کرد و به شهادت رسید.
امام حسین (ع) اول به او گفته بودند: «مادرت به عزایت بنشیند.» لحظه آخر امام حسین (ع) آمدند و سر حُر را به بغل گرفتند. بعد به او گفتند: «أنتَ حُرٌ کَما سَمَّتکَ أُمُّکَ.» (تو حری، همانگونه که مادرت تو را نامید.) مادرت چه اسم قشنگی رویت گذاشته! حُر یعنی چه؟ یعنی آزاده. آنجا گفته بودند: «مادرت به عزایت بنشیند»؛ اسم مادرش را با تندی آوردند. اینجا اسم مادرش را با محبت آوردند. فرمودند که: «مادر چه اسم قشنگی رویت گذاشته.» در بغل امام حسین (ع) به شهادت رسید.
قبرش هم، یعنی جز شهدای کربلا بود ولی دوستهایش آمدند، جداش کردند. جنازهاش را برداشتند، آوردند اینجا دفن کردند که چند کیلومتر از کربلا خارج است. دیگر به هر حال از این توفیق محروم شد حُر که با اینکه توبه هم کرد و به عالیترین درجات رسید، ولی از این توفیق محروم شد که قبرش در کربلا باشد، کنار امام حسین (ع) باشد. بالاخره یک فرقی دارد با حبیب. حبیب قبلش ضریح دارد، کنار امام حسین. حُر هم ضریح دارد ولی زائران حُر خیلی کمترند. تعداد خیلی کمی از زائران امام حسین (ع) میآیند زیارت حُر.
یکی از شاههای صفوی، صد سال پیش، دویست سال پیش، شاید دویست سیصد سال پیش، آمد اینجا، سر قبر حُر و گفت: «من باورم نمیشود که توبه حُر پذیرفته شده باشد. مگر توبه همچین کسی پذیرفته میشود؟ راه را بر روی امام حسین (ع) ببندد و حالا بیاید کشته بشود، برود بهشت؟» دستور داد اینجا قبر حُر را باز کرده و شکافت. گفت: «من باید جنازهاش را ببینم. ببینم چه اوضاعی دارد.» قبر را باز کردند. بعد از هزار و دویست سال دیدند جنازه حُر صحیح و سالم است. انگار پنج دقیقه است به شهادت رسیده. اینقدر طیب و طاهر است. آره، دیگر زخمی بود ولی از جهت چیز انگار نه انگار که هزار سال گذشته. جنازه صحیح و سالم. از جهت شاداب بودن و سالم بودن پوست. دید سربندی هم روی سرش است.
فهمید که این سربند را امام حسین (ع) بستند روی سر حُر وقتی خون میآمده از سرش. این شاه صفوی این سربند حُر را باز کرد از سر حُر. گفت: «میخواهم این را تبرکی ببرم.» تا این را کند، فواره خون تازه دوباره بند آمد. دید انگار راضی نیست ایشان که این پارچهای که امام حسین (ع) به سرش بسته را از سرش باز بکند.
یک آیت الله کنی داریم در حرم حضرت عبدالعظیم که آقای مهدوی کنی کنار ایشان دفن است، ملا علی کنی. ایشان یک وقتی خواب دید، جناب حُر به او فرمود: «ارباب من، امام حسین (ع)، مرجعیت را به شما هدیه کرد.» خواب هارودی، که بعد چند وقت ملا علی کنی مرجع شد در تهران، در زمان قاجار. نکته قشنگش این بود که جناب حُر را دیده بود که حُر به ایشان گفته بود که: «ارباب من مرجعیت را به شما عطا کرد.»
بعضیها گفتند که حاجتهایی که افراد از امام حسین (ع) میخواهند، مَلَک داریم، فِطروس. دیگر او هم به واسطه امام حسین (ع) بخشیده شد. پر و بالش سوخته بود. آمد پر و بال (بال) سایید به گهواره امام حسین (ع)، دوباره پر و بالش تازه شد. آنجا گفت که: «من هرکه به شما سلام بدهد را میرسانم.» گفتند سلامهای به امام حسین (ع) را فِطروس میرساند، حاجتهای به امام حسین (ع) را حُر میرساند. کسی بود که روی خودش پا گذاشت. نگفت من اسم و رسم دارم، من کسیام، من نوکر دارم. مردم با خودشان چه فکر میکنند؟ مردم به من چه میگویند؟ اگر من الان برگردم از حرفم، چه میگویند؟ پیش اینها ضایع میشوم. رویم کم میشود. این حرفها را نزد. ترسی از این نداشت که روی خودش پا بگذارد.
برای همین یک مجسمهای داریم در تهران، میدان حُر. آنجا یک کسی است که یک اژدها را به چنگ گرفته با نیزه. دست انداخته روی یک اژدها. آن اژدها یعنی چه؟ آن چرا میدان حُر این شکلی است؟ مجسمهاش هم قدیمی است، مال قبل از انقلاب. معنایش چیست؟ معنایش این است که حُر با این اژدهای نفسش درافتاد. اژدهای نفسش را زیر چنگ گرفت. خودش را زیر پا گذاشت. از این نترسید که مسخرهاش میکنند، تنها میشود، بد و بیراه بهش میگویند. با این سن و سال من بیایم بگویم اشتباه کردم، عذرخواهی کنم. وقتی فهمید که اشتباه کرده، پذیرفت. خیلی روی خودش پا گذاشت. برای همین راه صد ساله را در چند دقیقه رفت. تا چند دقیقه پیش در سپاه عمر سعد، امام حسین (ع) بود.
حُر برگشت به امام حسین (ع). اول که همدیگر را دیدند، حُر برگشت گفت که: «من مأموریت دارم که شما را تحویل بدهم به عبیدالله.» حضرت به او فرمودند که: «تو آنقدر عمر نمیکنی.» یعنی منظور امام حسین (ع) بود که مرگت برایت روز عاشورا نوشته شده. اگر حُر این طرف هم کشته نمیشد، کنار امام حسین (ع)، آن طرف کشته میشد. اجلش تا ظهر عاشورا بود ولی کار عاقلانهای که کرد این بود که لحظات آخر خودش را رساند به امام حسین (ع).
مرگش که عوض نمیشد که. اجل تو زودتر از این حرفهاست. که بخواهی کار عاقلانه کرد، حُر بهشت را انتخاب کرد، امام حسین (ع) را انتخاب کرد. الان هرکه زیارت عاشورا میخواند، به امام حسین (ع) سلام میدهد، حُرٌّ و علی أصحابِ الحسینِ (ع). جز کسانی است که سلام ما به او میرسد. ببین چه عاقبتی پیدا کرد.
ازش بخواهیم این شهید بزرگوار اینجا دعا کند برای ما. ما هم عاقبت بخیر بشویم. ماشاءالله عاقبتمان شهادت باشد. ما مثل حُر باشیم. موقع جان دادنمان، سرمان در بغل امام زمانمان باشد. موقع جان دادنمان، امام زمانمان از ما راضی باشد. موقع جان دادنمان، امام زمانمان به ما توجه کند، محبت کند و از شهادتمان ناراحت بشود. امام حسین (ع) از شهادت حُر ناراحت شد و به او ابراز محبت کرد.
حُر معنای آزاد است. یعنی کسی که در قید و بند چیزی نیست، آزاده است، در اسارت نیست، آزاد بود. حُر آزاده بود. ازش بخواهیم توجهی به ما بکند در این شب بیست و ششم ماه رمضان. ما هم از شر نفسمان آزاد بشویم. از گناه آزاد بشویم. از شر شیطان آزاد بشویم. خیلی وسوسه شیطان روی حُر زیاد بود، ولی دستش را رساند به دست امام حسین (ع). وقتی دستش را به دست امام حسین (ع) رساند، دیگر شیطان اثری روی او نداشت. ما هم اگر دستمان در دست امام حسین (ع) باشد، وسوسههای شیطان روی ما اثر نمیگذارد. شیطان نمیتواند با ما کاری بکند. انشاءالله این شهید بزرگوار توجهی کند امشب به ما و همه دوستانمان و همه کسانی که از ما التماس دعا داشتند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
در حال بارگذاری نظرات...