بررسی آیات 31 تا 33 سوره مبارکه ص؛ مبنای قرآنی ردالشّمس [1:55]
نقل ردالشّمس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) توسط اهلسنت [7:48]
گذشت وقت فضیلت نماز امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در حالی که سر پیامبر (صلاللهعلیهوآله) موقع خواب روی پای ایشان بود [9:50]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام): شما را بیدار نکردم چرا که دوست نداشتم شما را اذیت کنم [14:36]
ماجرای دوم ردالشّمس: امتناع امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از نماز خواندن در زمین عذاب شده قوم لوط [17:33]
شک کردن اصحاب به خاطر امتناع امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از نماز به جز مالک اشتر [24:08]
شبهه: اگر ماجرای ردالشّمس واقعی است چرا اینقدر کم نقل شده؟ [25:14]
شبهه: چگونه میشود که خورشید برگردد؟ [26:39]
امکان ایجاد ابدان متعدد توسط امام (علیهالسلام) در نقاط مختلف زمین [27:47]
متوقف شدن زمان دنیوی و تأخیر در اجل برای زائر امام حسین (علیهالسلام) [31:00]
امام (علیهالسلام) محدودیت پذیر نیست [32:27]
معرفی کتاب: ردالشمس لعلي عليه السلام، جعفر مرتضي عاملي
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد)، و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
خدا را شکر میکنیم که توفیق پیدا کردیم در سفر اربعین، راهی این مسیر نورانی بشویم. الحمدلله در شهر حِلّه هستیم؛ شهری تاریخی، با برکت و سراسر حاکی از رویدادهای بزرگ تاریخ اسلام. انشاءالله بنا داریم چند جای حِلّه را زیارت بکنیم. امشب در این ساعات، در منطقهای هستیم به نام «مسجد ردّالشمس» یا «مقام ردّالشمس». مقامی است که معروف است امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینجا دستور دادند و خورشید برگشت که حالا توضیحاتی دارد و باید عرض بکنم.
ابتدا آیاتی از قرآن را میخوانم. در سوره مبارکه صاد، آیات ۳۱ به بعد: "إِذۡ عُرِضَ عَلَیۡهِ بِالۡعَشِیِّ ٱلصَّٰفِنَٰتُ ٱلۡجِیَادُ..." آیاتی در مورد حضرت سلیمان (علیهالسلام). عرضه شد بر حضرت سلیمان، "بالعشی"؛ عشی همان عشا خودمان است، یعنی غروب. "الصافنات الجیاد"؛ صافنات جمع "صافن" است که از "خیل" به معنای لشکر اسب میآید، و "الجیاد" هم جمع "جواد" که به اسب تندرو میگویند. اسبهای جنگی تندرو! فرض کنید امروزش مثلاً میشود موشک، جت، از این جور چیزها که برای جنگ خوب است. برای حضرت سلیمان (علیهالسلام) اینها را آوردند. حضرت مشغول گرفتن و تحویل اینها شد، و مشغول رسیدگی به این اسبها شد. کمکم آفتاب رفت. "فَقَالَ إِنِّیۤ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَیۡرِ عَن ذِکۡرِ رَبِّی حَتَّیٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ". حضرت سلیمان گفتند که: «من حب خیر را - یعنی این تجهیزات سپاهی و نظامی برای درگیری با دشمن را - علاقهمند بودم، مشغول به آن شدم، از ذکر ربم افتادم.» که گفتهاند منظور نماز بوده است. "حَتَّیٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ"؛ تا جایی که دیگر رفت پشت حجاب، خورشید به حجاب رفت، یعنی از دید غایب شد. اینجا علامه بحثی دارند که تواری خورشید منظور غروب خورشید است، استتارش است که از افق خارج شده، از دید خارج شده است.
معنایش این است که من مشغول اینها شدم و اینها، نمازم عقب افتاد از وقت اصلیاش. میخواستم اینها را بگیرم که این هم خودش عبادت بود. به تعبیر علامه: "شَغَلَتْ عِبَادَةٌ عَنْ عِبَادَةٍ"؛ یک عبادتی او را از یک عبادت دیگر انداخت، ولی آن عبادت دومی مهمتر بود که نماز بود. اینجا دستور داد: "رُدُّوهَا عَلَیَّ"؛ «برش گردانید بر من.» "رُدُّوهَا عَلَیَّ" خطاب به خورشید گفت حضرت سلیمان که خورشید رفته پایین، برش گردانید. علامه نظرشان بر این است که این خطاب به خورشید بوده، به ملائکه امر کرده است. "وَهُوَ أَمْرٌ مِنۡهُ لِلۡمَلَائِکَةِ بِرَدِّ ٱلشَّمۡسِ"؛ امر کرد حضرت سلیمان که خورشید برگردد "لِیُصَلِّیَ صَلَاتَهُ فِی وَقۡتِهَا"؛ نمازش را در وقتش بخواند. شروع کرد مسح به ساقها و به گردن، که نمازشان با وضوشان این شکلی بوده است. علامه میفرماید یک نظر دیگر هم این است که "رُدُّوهَا عَلَیَّ" یعنی اینکه «این اسبها را برگردانید.» بعد شروع کرد به دست و پای اینها ور رفتن، دست کشیدن، لمس کردن. کلام خیر دومی را قبول نمیکنم و آخر هم اونی که قبول دارد این است که همین نماز حضرت سلیمان بوده که عقب افتاده است، ولی "لَمۡ یَشۡتَغِلۡ عَنِ ٱلۡعِبَادَةِ بِٱلۡهَوَىٰ"؛ بابت هوای نفس نبود که از عبادت افتاد؛ بلکه "شَغَلَتۡ عِبَادَةٌ عَنْ عِبَادَةٍ". این یک عبادتی بود که او را از یک عبادت دیگر انداخت. پس ما مبنای قرآنی برای ردّالشمس داریم. این نکته بسیار مهم است؛ چون خیلیها ممکن است این قضیه را خصوصاً در فضاهای امروزی نپذیرند. من یک وقتی ۱۶، ۱۷ سال پیش در دانشگاه امیرکبیر، برای بچههای امیرکبیر این قضیه را تعریف کردم، خیلی جبهه گرفتند که: «آقا اینها با علم روز جور درنمیآید، با قوانین فیزیک جور درنمیآید.» حالا نکاتی هست که باید عرض بکنم. خب، پس این اصل مسئله که مبنای قرآنی دارد.
نکته بعدی این است که مرحوم آقای جعفر مرتضی عاملی، کتابی دارند به نام "ردّالشمس لعلی (علیهالسلام)". ایشان از علمای بزرگ لبنان بود. یک کتاب مخصوص همین دارد، ۹۰ صفحه اینها. تقریباً در مورد ردّالشمس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بحث کرده و اثبات کرده است. هم روایاتش را آنجا میگوید که قضیه ردّالشمس هم برای پیغمبر اکرم (صلیالله و علیه و آله) رخ داده است (چند مورد) و هم برای امیرالمؤمنین (علیهالسلام). برای امیرالمؤمنین ۵۰ مورد ردّالشمس رخ داده که دو تایشان خیلی معروف شده است؛ که یکیاش همین جایی است که ما الان در آن هستیم. اینجا قضایایی دارد که حالا باید عرض بکنم. چندین روایت دارد. آن قضیه هم که برای پیغمبر (صلیالله و علیه و آله) رخ داده، باز به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مرتبط بوده است. حالا من اینها را چند تا روایتش را برایتان بخوانم؛ چون روایتهای جالبی است.
در روایت دارد که سال هفتم هجری بود که این قضیه ردّالشمس برای پیغمبر (صلیالله و علیه و آله) رخ داد. قبل از پیغمبر هم برای حضرت یوشع (علیهالسلام) در روایات داریم که وقتی میخواست برای فتح بیتالمقدس برود، آنجا هم قضیه ردّالشمس برای ایشان رخ داده است؛ ولی آنجا گفتهاند ردّالشمس نبود، خورشید متوقف شد، خورشید عقب برنگشت. پس قضیه ردّالشمس هم زمان پیغمبر بوده و هم زمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام). اونی که زمان پیغمبر بوده، این نکته را بگویم که هم قضیه پیغمبر و هم قضیه امیرالمؤمنین را هم علما به کرات نقل کردهاند و هم اهل سنت (علمای بزرگ اهل سنت) قبول دارند. مثل سیوطی، مثل عسقلانی، مثل هیثمی، مثل خیلیهای دیگرشان. قضیه ردّالشمس امیرالمؤمنین را قبول دارند. حالا امروز کمی در آن خدشه کردهاند و شبهاتی (عرض میکنم انشاءالله). حالا اسامی را اگر بخواهم بگویم، مفصل میشود که چه کسانی مطرح کردهاند.
برای قضیه ردّالشمس زمان پیغمبر (صلیالله و علیه و آله) - که آن هم باز به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مرتبط است – چند تا روایت را میخوانم. اولینش از مرحوم شیخ صدوق در "منلایحضرهالفقیه" است که خب کتاب بسیار معتبری است. ایشان از جناب اسماء بنت عُمَیس نقل میکند که اسماء اتفاقاً قبلش در همین شهر حِلّه است. اسماء همسر جعفر طیار بوده است. بعد که به شهادت میرسد، یکی از پسران جعفر طیار هم در حِلّه دفن است. وقتی که به شهادت میرسد، همسر ابوبکر میشود و مادر محمد بن ابیبکر میشود. و بعد دوباره بعد از ابوبکر، بعد از شهادت حضرت زهرا (سلامالله علیها)، همسر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میشود. قضیه جالبی دارد اسماء که در غسل حضرت زهرا (سلامالله علیها) هم مشارکت داشته است.
اسماء میگوید: یک وقتی - حالا قضیه مفصل است - بچههایش میگویند: «از یک جایی رد میشدیم. مسجد فضیخ، یک گودی بود.» اسماء نگاه کرد و ظاهراً زد زیر گریه. گفتند: «چی شد؟» گفتند: «بچههایش هم مال جعفر بودند یا ابوبکر.» گفتند: «چی شد؟ یاد همسرم امیرالمؤمنین افتادم!» گفتند: «یاد بابای ما نیفتادی، یاد امیرالمؤمنین افتادی؟» گفت: «نه، منظورم این است که شما فکر میکنید نیست، منظورم این است که یک قضیه خاصی دارد که یادش افتادم. این یک گودی است که امیرالمؤمنین اینجا را به من نشان داد و فرمود: "این گودی را میبینی؟ یک قضیهای دارد. یک روزی پیغمبر اکرم و من اینجا بودیم."» این قضیه را با طرق مختلف و به اشکال مختلف در روایت داریم که شاید همین هم همان ۵۰ تا باشد. برخی گفتهاند نه، یک قضیه بوده که به بیانهای مختلف نقل شده است؛ ولی احتمال دارد که چندین بار این قضیه رخ داده باشد. پیغمبر اکرم سرشان را گذاشتند در دامن امیرالمؤمنین و خوابیدند. امیرالمؤمنین برای اینکه پیغمبر بیدار نشود، دیگر ننشست. وقتی پیغمبر بلند شدند که خورشید رفته بود. اینجا گفتند که: «خدایا، علی در طاعت تو بود و طاعت پیغمبر بود، "فَرَدِّدْ عَلَیْهِ الشَّمْسَ"؛ خورشید را به او برگردان.» که البته اینجا اسماء میگوید: "من خودم دیدم." این روایت این است که اسماء میگوید: "من خودم دیدم." "رأیتها والله"؛ «والله (قسم به خدا) خودم دیدم، خورشید رفت، دوباره برگشت، "حَتَّىٰ قَامَ عَلِیٌّ فـَتَوَضَّعَ وَ صَلَّیٰ ثُمَّ غَرَبَتْ"؛ علی پا شد، وضو گرفت، نماز خواند، بعد غروب کرد.» این یک روایت است. این را شیخ صدوق نقل کرده است.
روایت شیخ مفید این است که پیغمبر (صلیالله و علیه و آله) نشسته بودند یک روزی در منزلشان. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در محضر پیغمبر بودند. جبرئیل آمد، شروع کرد با پیغمبر صحبت کردن و یکهو شروع کرد به القای وحی. پیغمبر داشتند وحی دریافت میکردند. اینجا پیغمبر توسط امیرالمؤمنین - خیلی تعابیر عجیب و جالبی است - بالش گذاشتند، پیغمبر زیر سرشان. ولی بالششان چی بود؟ ران پای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود! اوج صمیمیت و محبت. پای امیرالمؤمنین را گذاشتند، روی آن دراز کشیدند. دیگر سرشان را بلند نکردند تا اینکه خورشید رفت. امیرالمؤمنین هم مضطر شدند. حالا اینجا نکتهای دارد. آخه من یک وقتی به کسی میگفتم: «امیرالمؤمنین بود، نمازش قضا میشد، تو به من گیر میدهی.» خوب توضیح داده نمیشود! اینجا داریم که امیرالمؤمنین نمازشان را "فـَصَلَّى ٱلۡأَرۡضَ جَالِسًا"؛ نشسته خواندند، "إیماءً" (با اشاره) رکوع و سجود را به جا آوردند. وقتی که "فَلَمَّا أَفَاقَ مِنۡ غَشیته" - این هم تعبیر عجیبی است - وقتی پیغمبر از آن حالت بیهوشی به هوش آمدند - پیغمبر از هوش رفته بوده، مثل حضرت موسی که "خَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا" (حضرت موسی بیهوش افتاد) - وقتی به هوش آمدند، به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند که: "أَفَاتَتۡکَ صَلَاةُ ٱلۡعَصۡرِ؟"؛ «نماز عصرت رفت؟» عرض کرد که: "لَمْ أَسْتَطِعْ أَنْ أُصَلِّیَهَا قَائِمًا لِمَكَانِكَ یَا رَسُولَ ٱللَّهِ"؛ «به خاطر اینکه شما روی پای من بودی، نتوانستم ایستاده بخوانم. شما هم در حال دریافت وحی بودید.» نشان میدهد که جایگاه قدسی اهل بیت بالاست که شما حتی بین امر نماز و بلند کردن پیغمبر را از پایت، باید نماز نشسته، با حرکت چشم و سر به جا بیاوری ولی پیغمبر را بیدار نکنی. اینجا پیغمبر دعا کردند که "یُرَدُّ عَلَیۡکَ الشَّمۡسُ"؛ یعنی به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند که: «دعا کن خدا خورشید را برای تو برگرداند.» در روایت قبلی این بود که خودشان دعا کردند خورشید برگردد تا ایستاده بخوانی. "إِنَّ ٱللَّهَ یُجِیبُکَ لِطَاعَتِكَ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ"؛ «چون در حال طاعت خدا و پیغمبر بودی، خدا اجابتت میکند.» این هم همان قضیه سلیمان است که در طاعت بود، نه مشغول هوای نفس، فوتبال نمیدیدی، تخمه نمیشکستی، وقت مشغول طاعت بود. و اینجا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قسم داد و درخواست کرد، "فَرَدَّتْ عَلَیۡهِ"؛ خورشید برگشت. همان جای خودش در آسمان برگشت به وقت عصر. این نشان میدهد که به وقت فضیلت هم برگشته است. نماز قضا نشده بوده، وقت فضیلتش رفته بوده است. وقت فضیلتش، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نماز عصر را خواند و بعد این غروب کرد. و اسماء میگوید که اینجا ما شنیدیم صدای اره شدن چوب میداد! خورشید در این برگشتنش، یک صدای این شکلی ازش میآید.
خب، باز هم روایت دیگری دارد که همان مسجد فضیخ که عرض کردم و قضیه گریه اسماء که روایتش را عرض کردم؛ که اینجا از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نقل میکند. خودش در واقع عبارت را قشنگ میگوید: "كَرِهْتُ اَنْ اُؤْذِیَك"؛ «خیلی لطیف است.» پیغمبر فرمود: «خب چرا پا نشدی نمازت را بخوانی؟» امیرالمؤمنین (علیهالسلام) عرض کرد: «دوست نداشتم شما را اذیت کنم.» آیه قرآن فرمود: "اُولَئِکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ ٱللَّهَ وَ رَسُولَهُ"؛ «آنها که خدا و پیغمبر را اذیت میکنند، خدا لعنتشان کنه.» اذیت خیلی دایره وسیعی دارد. یکیاش این است. بین اذیت پیغمبر و نماز اول وقت (نماز ایستاده)، امیرالمؤمنین اذیت نکردن پیغمبر را ترجیح داد. خب اینها خیلی نکته است، مباحث اعتقادی هم هست. اینها شبهاتی است، به هر حال یک جا جا داشت که بحث بشود. حالا اینجا هم که در مکان نشسته ایم، الحمدلله جای خوبی است که این مباحث مطرح بشود.
باز شیخ صدوق طور دیگری این را روایت کرده که نماز ظهر را در واقع آنجا ازش خوانده بودند، نماز عصرشان وقتش رفت و گفتند: «خورشید...» اینها مال قضیه ردّالشمس زمان حضور پیغمبر است. بعد از رحلت پیغمبر یا به تعبیر قشنگتر شهادت پیغمبر - پیغمبر به شهادت رسیدند که حالا روایات فراوانی دارد که فعلاً نمیخواهم به آن بپردازم - خدمت شما عرض کنم که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از منطقهای رد میشدند. اینجا منطقه شهر بابل، مجموعه این منطقه شهر بابل، کوفه نزدیکش است. از این شط فرات، حضرت خواستند عبور بکنند. خیلی از همراهان حضرت مشغول اسبهایشان و اینها بودند که این را رد بکنند، بشورند، آبش بدهند و اینها. و اثاثیهشان را از آب رد بکنند و اینها. حضرت - این روایت اول است - این است که نماز عصرشان را با یک تعدادی از اصحاب خواندند. بعد که همه عبور کردند، آمدند اینور، دیگر تا رد شدند دیدند خورشید غروب کرده است. کمی که حواسشان پرت میشود، خورشید رفته. و حالا اینجا یا خورشید غروب کرده بود یا از اول وقت افتاده بود، خیلی دیگر رفته بود آخر وقت. حرف میزنند که: «آقا چی شد؟ نمازمان رفت. بابا حواسمان نبود و اینها.» حضرت اینجا از خدا خواستند که خورشید برگردد تا همه نمازشان را سر وقت بخوانند. و اینجا بود که حضرت درخواست کردند و خورشید برگشت و آنجا "الله اکبر" گفتند، "سبحان الله" گفتند، استغفار کردند. این یک نقلش است. مرحوم شیخ صدوق باز در "منلایحضره" همین را به نحو دیگری حکایت کرده است.
اینجا تعبیر روایات، روایتهای مختلفی است. من چند تاش را بخوانم. روایت اول از جُبَیرِیه ابن مَسْعَطْ است. میگوید: «ما با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از قتل خوارج برمیگشتیم.» یعنی کجا؟ جنگ چی؟ نهروان. «رسیدیم به عرض بابل که همینجا، باش.» حضرت "صلاة العصر"؛ وقت نماز عصر امیرالمؤمنین پیاده شدند با مردم ولی نکتهای دارد. خیلی نکات جالب و عجیبی دارد. اینجا حضرت فرمودند - این روایت فرمودند که: "أَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّ هَذِهِ أَرْضٌ مَلْعُونَةٌ"؛ «ای مردم، این زمین اینجا، زمین ملعونه است و در روزگار سه بار تا حالا عذاب شده است.» در یک روایت سه بار، در یک روایت دوبار. «توقع میرود که یک بار دیگر هم عذاب بکند.» یعنی تا حالا سه بار یا دوبار اهلش را بلعیده و احتمال دارد یک بار دیگر هم اهلش را ببلعد. «و برای همین برای پیغمبر و وصی پیغمبر جایز نیست که در این زمین اینجا نماز بخواند.» هر کسی میخواهد از شما نماز بخواند، بخواند. میگوید: «یک تعداد زیادی رفتند آنور وایستادند و نماز خواندند. حضرت روی همان مرکب پیغمبر (صلیالله و علیه و آله) نشسته بودم و بعد هم راه افتادند.» جُبَیرِیه میگوید که: «من گفتم که من هر کار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میکند، میکنم. خیلی عجیب است ها! ببین اینها با امیرالمؤمنین آمدند، جنگ خوارج را گذراندند، با خوارج هم جنگیدهاند، یعنی خوارج هم نیستند. خوارج را هم کشتند، تمام شده. حضرت به آنها فرموده: "آقا، اینجا نماز نخوانیم!"» گفتند: «برو بابا!» برگشتند، گفتند که: «نمازخوان را که کشت!» منظور خوارج بود. «حالا به ما هم میگوید نماز نخوانید. اینها خودش هم نمیخواهد بخواند. بینماز است. علی بینماز است!»
خیلی عجیب است ها! اینها چیزهای عجیب و غریبی است در روایات ما که اینقدر آن گوشه و موشهاست؛ اصلاً اینها را تا حالا نشنیدهایم. مظلومیتهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام). رفتند نمازشان را خواندند. جُبَیرِیه میگوید: «من نمیخوانم.» در یک روایت دیگر هم دارد: «مالک گفت من نمیخوانم.» تنها کسانی که نماز نخواندند، گفتند: «هر کار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میکند، ما بودیم.» مالک، مالک اشتر. همه خواندند. آقا، نماز! آقا، علیه نماز چیست؟ ببین این چی میگوید! "هَذَا حَقُّ عَلِیٍّ وَ مَعْلَقُ ٱلْحَقِّ". کاتولیکتر از پاپ که نمیشود که. وایستادند اینها به نماز خواندن. حضرت فرمودند: «اینجا یکی از زمینهای مُنْعَطَفَات است.» اینجا جزء سرزمینهای مُنْعَطَفَات بوده است. مُنْعَطَفَات آن سرزمینهای اصحاب لوط هستند که عذاب نازل شد. یک تکهاش همین جاست. این تیکه است. در بابل بوده است. به هر حال بابل هم منطقه هم منطقه حضرت ابراهیم بوده و هم منطقه حضرت لوط بوده که هر دو تا از اینجا هجرت کردند؛ یعنی مهاجران الی ربّشان. و خدمت شما عرض کنم که به هر حال یک تکه از مُنْعَطَفَات است که "أَهْلهُ ٱبْتَلَعَتْهُ". خلاصه اینها رفتند نمازشان را خواندند. جُبَیرِیه میگوید: «من...» جُبَیرِیه میگوید؛ "میگوید، رفتیم و پل صراط را رد شدیم، دیدم خورشید دیگر نیست!" ای بابا، نمازمان "فَشَكَّكَ". «یک لحظه شک کردم که علی نماز نخواند، یعنی چی؟» "فَلْتَفْتِ إِلَیْهِ"؛ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رو کرد به من. ببین اینطور مسلط، امام به خطورات ماست. آن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با امیرالمؤمنین امروز هیچ فرقی نمیکند. زیارتش بلکه از آن روز به یک معنا دست و بالش بازتر است. به یک معنا، البته. برای امام واقعاً مرگ و حیات فرقی ندارد. «شک کردی؟ گفتم: "نرم" یا امیرالمؤمنین؟ آره آقا، شک کردم. آقا چی شد؟» آمدم پایین و رفتم یک گوشه وضو گرفتم. کلماتی گفتم من نفهمیدم چی است. "إِلَّا كَانَ بِلَا أَبْرَانِ"؛ «شبیه ابری بود.» یک روایت دیگر دارد که نه به فارسی میخورد نه به عربی. اینجا دارد عبرانی بود. صلاح نماز نماز. «نگاه کردم، والله "إِلَّىٰ شَمْسٍ" زد بیرون. "لها سَرِيرٌ"؛ دیدم یک صدایی هم دارد.» چون حضرت صدایش زدند، دیگر دارد لبیک میگوید. «من هم کنارش نماز عصر را خواندم. از نماز که فارغ شدیم، دیدم شب شد.» "إِنَّ ٱللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ فَسَبِّحْ بِسْمِ رَبِّكَ ٱلۡعَظِيمِ"؛ «خدا فرموده که خدا را به اسم عظیمش تسبیح کن.» «من از خدا به اسم عظیمش خواستم.» همان اسم اعظم خودمان میشود. «و خورشید را به من برگرداند.» پس اینجا حضرت البته رد شده بودند دیگر از آن منطقه بابل. دقیقاً همین جا نبوده. منطقه بابل آنورتر بوده است. از پل که رد میشوند، به اینجا که میرسند که دیگر آن مشکل نماز آن منطقه را نداشته باشد. منطقه بابل آنورتر بوده که جزو مُنْعَطَفَات بوده. رد میشوند، به اینجا که میرسند، اینجا سرزمین حِلّه است. سرزمین... به اینجا که میرسند، حضرت دستور میدهند، خورشید برمیگردد، نماز را میخوانند.
این یک روایت. یک روایت دیگر دارد که خدمت شما عرض کنم، جانم کجا بوده؟ آره، آنجایی که فرمودند: «من نمیتوانم بخوانم. برای پیغمبر و وصی پیغمبر نماز روی زمین جایز نیست.» که آن ها برگشتند. بعضیهایشان گفتند که: «بیا، بینماز هم شد. نمازخوان را که کشت، بینماز هم شد!» خیلی عجیب است ها! خیلی! «نماز هم که نمیخواند، نمازخوان را هم میکشد.» و این، حالا باز یک روایت دیگر بود. «مغرب کشور.» فرمود: "أَذَانَ ٱلۡعِشَا یَا ضَعیفَ ٱلۡیَقِینِ"؛ «ضعیفالیقین، برو نماز عشایت را حالا بخوان، اذان عشایت را هم بگو.» که مثلاً به ما شک کردش. بله. خب این هم یک روایت دیگر بود. و یک روایت دیگرش هم که قضیه مالک را میگوید که: «همه رفتند نماز خواندند، "إِلَّا ٱلْأَشْتَرَ وَحْدَهُ"؛ فقط مالک تنهایی نماز نخواند. امیرالمؤمنین "قَدۡ نَزَلَ یُصَلِّی" (قد نزل یصلّی)» فرق مالک با بقیه. "وَ سُبْحَانَ هُنَا أَرْضُ شُورَةٌ"؛ اینجا شورهزار است. «اینجا نمیخوانم و نماز در اینجا جایز نیست. "فَمَنْ كَانَ صَلَاحًا یَعُودُ ٱلصَّلَاهَ"؛ ولی اینجا باز خطاب هرکی هم خوانده، دوباره اینجا خوانده، بعد دوباره بخوان.» خورشید "بَیضَا نَقِیَةٌ"؛ سفید زد بیرون خورشید و نماز را خواندیم. یک صدایی هم شبیه صدای اره میداد.
خب، روایات اهل سنت هم که اینجا فراوان است. و من فقط چند تا از این شبهات را عرض بکنم و بحث را تمام بکنیم. چند تا مسئلهای که هست این است که: «آقا، چرا این قضیه اینقدر کم نرم شد؟ اگر خورشید برگردد، نباید چند تا نقل داشته باشد؟ کل دنیا باید خبرش بپیچد و بعد به کرات و کثرت این حکایت.» پاسخی که دادهاند، گفتند: «مگر قضیه "شق القمر" پیغمبر (صلیالله و علیه و آله) جزو واضحات مسلمین نیست؟ روایتش بیشتر از روایت ردّالشمس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نیست؟ قمر هم که آیا قرآن و آن هم روایتش کم است؟» گفتند: «شب بود، یک تعداد کمی هم دیدند قضیه را.» و افراد، افراد معتمدی هم قضیه را دیدند. به حکایت بعضی گفتند که خب: «چطور میشود که خورشید برگردد؟ خورشید اگر بخواهد برگردد، باید در کل کره زمین برگردد. همه باید ببینند.» پاسخهای خوبی داده شده است. این همان بحث فیزیکیاش و اینهاست که برای بعضی شبهه است.
نکات اینجا حالا مطرح است. من مختصر فقط بگویم که حالا شبهه برطرف بشود. ببینید آقا، آن بحث نماز و اینها که روشن شد که نماز قضا نشده بود، عقب افتاده بود. اگر هم قضا شده بود، حضرت نشسته خوانده بودند و مشغول طاعت بودند یا وقت فضیلتش رفته بود، از این قبیل ماجرا. نکتهای که هست این است که برگشتن خورشید. خورشید که برنمیگردد که! زمین است که برمیگردد. خورشید که برمیگردد، مگر خورشید حرکت میکند؟ زمین دارد حرکت میکند. خورشید ثابت است. آره، زمین دارد میچرخد، حرکت وضعی و انتقالی. این یکیاش میشود شب و روز، یکیاش میشود فصلها. و خورشید سر جایش ثابت است. ماها فکر میکنیم خورشید برگشته است! نکته بعدی این است که برگشت زمین معنایش چیست؟ خب، ما در طی الارض مگر چی میگوییم؟ امام اراده میکند، "یَتَوَلَّدُ" که جزو واضحات است. قرآن هم از آن حکایت کرده است. آیات فراوانی. ما چند تا آیه در قرآن هم سوار باد شدن حضرت سلیمان و هم خود طی الارض، و خدمت شما عرض کنم که داستان طی الارض این است که نخود ذوالقرنین را هم باز یک داستان دیگری که قرآن چند تا مورد اینجوری داریم. در طی الارض این شکلی است که این اراده میکند، بدنش در لحظه جای دیگری باشد. بعضی گفتند که اراده میکند، تعدد امثال میکند، بدن دیگری انشا میکند جای دیگری. که برای امام کار سختی نیست. نه تنها برای خودش میتواند بدن انشا بکند، برای دیگران هم میتواند بدن انشا بکند. کاری بکند که شما آقای گلدانی الان که اینجا نشستهاید، یک بدن دیگر از شما انشا بشود در بورکینافاسو و این ادراکی که نسبت به این بدن دارید را همان لحظه نسبت به آن بدن داشته باشید. ما خیلی از این تعابیر در قرآن، داستانهای متعددی داریم. طی الارض درباره حضرت موسی و خضر را داریم، ذوالقرنین را داریم، خیلی چیزهای مختلف داریم. مرده را زنده میکنند، چه برسد به اینکه بخواهد بدن انشا بکند.
اینها همزمان که در این نقطه زمین بودند، در یک نقطهای شبیه به همانجا، حضرت برایشان بدن انشا کردند و فکر کردند که خورشید برگشته. نماز عقبتر رفتن. سر جایی که الان خورشید وقت فضیلت نمازش، وقت فضیلت عصرش آنجا قرار گرفتند، جای هم شبیه به همانجا نماز عصر را آنجا خواندند. برای امام اصلاً قضا شدن نماز فرض ندارد. چطور میشود امیرالمؤمنین نمازش قضا شد؟ و اینها مثل ابنباز و اینها بعضی اشکالات کردند که مثلاً علی نمازش قضا شد. مثلاً امام حسن برایش فرض نیست؛ چون امام مسجدش تمام زمین است و هر لحظه بر همه زمین احاطه دارد. تمام زمین برایش در حکم بدن است و هر لحظه هر جای زمین که اراده بکند، نماز میخواند. امام به این معنا منسلخ از زمان است؛ اصلاً گیر زمان نمیافتد که مثلاً یک نیم ساعت دیر شده، نیم ساعت اینطور شده، مثلاً ۲۰ دقیقه رفت. اصلاً با من متفاوت است که ما محدودیت، ما محدود به زمانیم، امام که محدودیت به زمان ندارد. و این قضیه هم جزو قضایای واضح است. تا جایی که در شورای ۶ نفره، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برگشت به اینها، فرمود: «قسمتان میدهم به خدا، بگویید تا حالا خورشید برای کسی جز من برگشته؟» خلیفه کنید. در شورای شش نفره جزو واضحات و جزو فضایل امیرالمؤمنین، جزو معجزات امیرالمؤمنین است. به همه هم بهش اذعان داشتند. به همه هم این را حاکی از وصی پیغمبر بودن میدانند که در حکم داستان یوشع و اینهاست. و این بازگشت خورشید به یک معنا نیست. حالا بخواهد بازگشت خورشید هم باشد، خود سیر دادن زمین است. آن هم اشکالی ندارد. چطور امام میتواند در عین حالی که مثلاً یک جای دیگری است، یک جای دیگر هم باشد؟ یا مثلاً یک سرعت کم مثلاً یک اتفاقی دارد رخ میدهد، همان را با یک سرعت بیشتری رقم بزند. از این قبیل قضایا هم داریم.
شیوا، روز قیامت روزی است که بچهها را پیر میکند. معلوم میشود که زمان هم میشود نسبت به افراد نسبی باشد. برای کسی یک ساعتش یک روز طول بکشد، برای کسی یک ساعتش یک ساعت، برای کسی یک ساعتش ۵ دقیقه. از این قبیل هم مثلاً مگر نداریم؟ در مورد زائر امام حسین که کربلا که میرود، "هَذِهِ الْأَیَّامُ لَا تُعَدُّ مِنَ الْأَجَلِ". شما الان این چند روزی که از شهرتان راه افتادهاید، پرونده اعمالتان، آن چیزی که برای شما برای عمر نوشته شده بود، متوقف شده. این ساعتها الان چیست؟ این ساعتها به ساعتهای بهشتی حساب میشود. این ساعتها دیگر جزو اجل نیست. عجیب است ها! حساب زمان فرق میکند. شما همین ساعت را اگر در خانهات بودی (اربعین اگر خانهات بودی)، یک جور دیگر حساب میشد. الان که کربلا هستی، طور دیگری حساب میشود. اگر برایت ۸۳ سال و شش ماه و چهار روز نوشتهاند، ۴ روزی که کربلا بودی، این چهار روز جزو آن اجلت حساب نمیشود. معلوم میشود که زمان نسبت به افراد مختلف میشود. این چرخش زمین هم به هر حال حساب خودش را دارد. بعد در روایت دیگر هم این را داریم و از مضامین قرآنی هم این برداشت میشود. پس این هم باز یک شبهه دیگر در مورد ردّالشمس است که زمان در واقع مختلف شده برای افراد. اشکالی ندارد که این، همین ساعتی که الان برای دیگران غروب شده، میشود برای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) این ساعت، ساعت غروب نباشد. چون او ولایت دارد بر همه عالم. علت تکوینی دارد. خورشید از او فرمان میبرد. زمان از او فرمان میبرد. زمین از او فرمان میبرد و او اشرف و محیط بر اینهاست. نکته ردّالشمس بر این است که امام ولایتش در این است که حتی به محدوده زمان و زمین هم گرفتار نمیشود. امام محدودیتپذیر نیست. محدوده برایش معنا ندارد. امام اشراف دارد. امام محیط است. امام محیط بر زمان، امام محیط بر خورشید، محیط بر زمین است. و اگر اراده بکند، برای دیگران هم همینطور خواهد شد که این اتفاق خیلی بزرگی است. و این قضیه میتواند برای ما هم رخ بدهد. ممکن است در یک روز یک سال رشد بکنیم. کما اینکه خود معصوم این شکلی بوده است. در مورد اهل بیت نقل شده که امام زمان در یک روز به اندازه یک ماه دیگران رشد میکرد. در یک ماه به اندازه یک سال دیگران رشد میکرد. حضرت زهرا (سلامالله علیها) این شکلی دارد. این میتواند برای ما محقق بشود. ولایت اهل بیت، که سیر زمانیمان سریعتر بشود، از محدودیتهای زمانی خارج بشویم. کارهایی که دیگران در یک ساعت خاصی انجام میدهند، در زمان خیلی سریعتر. دیگران فلان کار را در یک ساعت انجام میدهند، ما در ۱۰ دقیقه.
مثلاً شهر حِلّه، شهر بسیار با برکتی است و بزرگانی در این شهر بودند که حالا دیگر امشب چون وقت گذشته است، انشاءالله در یک فرصت دیگری از این بزرگان یاد میکنیم. فقط همینقدر بگویم که در عالم شیعه، علامه طباطبایی فرمود: «سه سرآمدند: سید بن طاووس، ابن فهد حلی و سید بحرالعلوم.» از این سه نفر، دو نفرشان اهل حِلّه هستند: سید بن طاووس اهل حِلّه است و ابن فهد حلی هم. حالا جاهای دیگر هم هست. مرقد محقق حلی و بزرگان. اگر فرصت شد، رفتیم انشاءالله. نکاتی را در مورد ابن ادریس حلی و اینکه قبرش اینجاست، محقق حلی اینجاست، و علمای بزرگ شهر حِلّه داشته با همه کوچک بودنش. اگر رفتیم امشب توفیق شد، نکاتی را عرض خواهم کرد. انشاءالله همه عزیزان دعا بفرمایند. التماس دعا داریم از همه دوستان. و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...