‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
با توجه به این که ساعت یک ربع به نُه قرار بوده که ما جلسه را تحویل دهیم – چون در جلسه بعدی هم تقریباً باز یک ساعتی طول میکشد – جلسه امشب خیلی مختصر میشود عملاً. حالا، انشاءالله فردا شب بیشتر به بحث میپردازیم.
در روایتی درباره سوره مبارکه عصر آمده است که گفتهاند اصحاب پیغمبر این گونه بودند؛ بعضیهایشان این طور بودند که وقتی به هم میرسیدند، وقتی همدیگر را ملاقات میکردند، گفتگو میکردند، «لَمْ یَتَفَرَّقَا»؛ از هم جدا نمیشدند تا «أَنْ یَقْرَأَ أَحَدُهُمَا عَلَى الْآخَرِ سُورَةَ وَالْعَصْرِ»؛ تا این که یکی برای آن یکی سوره والعصر را میخواند.
دو نفر به هم میرسیدند. از اصحاب پیغمبر اینگونه بود؛ روال اصحاب پیغمبر، تربیت پیغمبر این مدل بود که وقتی به همدیگر میرسیدند، تا وقتی یکی برای آن یکی سوره والعصر را نخوانده بود، از هم جدا نمیشد. و تازه گفتهاند که وقتی به هم میرسیدند، «ثُمَّ یُسَلِّمُ أَحَدُهُمَا عَلَى الْآخَرِ»؛ اول سوره والعصر را میخواندند، بعد به هم سلام میدادند، گفتگو میکردند.
یک داستانی دارد، یک حکایتی دارد، یک جایگاهی دارد. چرا این طور بوده؟ سوره والعصر چه خاصیتی دارد؟ بله، حالا البته در بحث ثواب و اینها که گاهی صحبت میکنیم، خواندنش فلانقدر ثواب دارد. اگر در نافلهها بخوانی، در نمازهای واجب بخوانی، صبح بخوانی، شب بخوانی، خب بله، ثواب سر جای خود؛ ولی بحث دیگری است در مورد این سوره. چه محتوایی، چه فرهنگی در سوره مبارکه والعصر است که اصحاب پیغمبر وقتی به هم میرسیدند، اینگونه برخورد میکردند؟ خیلی نکته دارد.
مقداری از آن را حالا در این چند شبی که خدمت عزیزان هستیم، انشاءالله خدمت دوستان – با این اوضاع و احوال و وضعیت به هم ریختهای که داریم – انشاءالله چند کلمهای خدمت دوستان باشیم. اگر هم توفیقی باشد، این بحث را بعداً مفصلتر در تهران، با عزیزانی که در طول سال تحصیلی هستیم، انشاءالله خواهیم داشت. مقدماتی را در این چند شب، انشاءالله عرض میکنیم. بعداً انشاءالله مفصلتر به این بحث خواهیم پرداخت. این بحث، از بحثهای بسیار مهمی است که باید به طور جدی به آن پرداخته شود.
مرحوم علامه طباطبایی در اول تفسیر المیزان تعبیری دارند. این تعبیر، خیلی تعبیر عجیب و منحصر به فردی است. ایشان میفرماید: «تَخَلَّصَ السُّورَةُ جَمِیعَ الْمَعَارِفِ الْقُرْآنِیَّةِ». خیلی تعبیر عجیبی است. من ندیدم مثل این تعبیر را از علامه طباطبایی. سوره والعصر، خلاصه همه معارف قرآن است. «جَمِیعُ الْمَعَارِفِ الْقُرْآنِیَّةِ»؛ همه معارف قرآن را بخواهند توی سوره جمع بکنند، کپسول کنند، میشود سوره والعصر.
جالب این است که عنوانش هم «عصر» است؛ یکی از معانیاش «عصاره» است. عصاره قرآن. عصاره که میگویند عصارهگیری میکند. خود این سوره هم عصاره قرآن است. خیلی جالب است. البته خود کلمه «والعصر» خیلی نکته تویش دارد که بعداً اشاراتی به آن میفرماید و «تَجْمَعُ شَتَاتَ مَقَاصِدِ الْقُرْآنِ فِي أَوْجَزِ بَیَانٍ»؛ همه مقاصد پراکنده قرآن را در خلاصهترین عبارات خدای متعال در یک خط گفت. از شما پرسیدند قرآن در یک خط چی میشود، بگو میشود سوره والعصر.
از علامه طباطبایی؛ اگر همین یک جمله از این چند شب ما بود، بس بود دیگر. یعنی کلاً شب قبل که نیامدیم و شبهای بعد هم اگر زنده نبودیم بیاییم از این جلسات، و بلکه از این محرم و صفر، اگر همین یک خط حاصل شد، کفایت میکرد. خلاصه همه معارف قرآن میشود سوره والعصر. همه مقاصد قرآن را جمع بکنند، مقاصد پراکنده قرآن را، میشود سوره مبارکه والعصر.
هر که هر جا هر حرفی که قرآن جایی گفته، اینجا در یک خط، در سوره مبارکه والعصر به آن اشاره شده است. انگار همه قرآن شرح همین یک جمله است، همین یک خط. خیلی عجیب است. قرآن چیست؟ این سورهها چیست؟ این سورههای خلاصه و مختصر قرآن چیست؟ چقدر حرف در این آیات است! به همین دلیل در تفسیر این سوره باید کل قرآن را تفسیر کرد. این که عرض میکنم این سوره بحثش، بحث مفصلی است، به خاطر همین است؛ برای این که یک کلمهاش را میخواهی شرح دهی، باید پنج جزء قرآن را تفسیر کنی. ببین چه میخواهد بگوید! هر یک کلمهاش اینجوری است؛ سوره مبارکه والعصر این شکلی است.
از این جهت بوده که اصحاب پیغمبر، یکی از جهات، یکی از دلایلش این است: وقتی به هم میرسیدند سوره والعصر میخواندند. البته نکتهای هم دارد که آن نکته مهم است؛ آن هم یک کلمه که در سوره مبارکه والعصر به کار رفته است؛ آن هم «تَوَاصَوْا» (تواصی: سفارش کردن). میفرماید همدیگر را سفارش به حق میکنند و سفارش به صبر میکنند. انگار اینها میخواستند همدیگر را سفارش به حق و صبر بکنند، همین سوره را میخواندند که همین سوره همان کار را انجام دهد. سوره عجیبی است؛ خیلی محتوای ناب و فوقالعادهای دارد.
«وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ».
حالا شبهای بعد، انشاءالله مفصل [در مورد] این [آیات بحث میکنیم]. والعصر، قسم است؛ قسم به عصر. این عصر چیست؟ عصر همین عصاره گرفتن، فشار دادن هم همین است دیگر. «أَعْصِرُ خَمْرًا» در داستان حضرت یوسف علیه السلام بود که طرف خواب دیده بود من دارم شراب درست میکنم. یادتان هست دیگر؟ حضرت یوسف به او فرمود تو آزاد میشوی، ساقی پادشاه میشوی. ساقی مقام داشت. ساقی پادشاه. خوابی که دیده بود این بود؛ تعبیری که کرد این است: «أَعْصِرُ خَمْرًا». دیدم که دارم عصاره خمر میگیرم، دارم فشار میدهم. «عصر» به معنای فشار دادن، عصاره گرفتن با فشار، یک چیزی را خلاصه و چکیده کردن.
کلمه «عصر»، البته خوب، تعابیر دیگر هم [برای] عصر گفته شده است؛ همین زمانه هم مثلاً میگویند عصر تکنولوژی. مثلاً دیگر چه؟ به یک ساعتی در شبانهروز میگویند عصر؛ ظهر و عصر. حالا اینها هر کدامش هم درست است ها! یعنی یک جورایی همهاش روی معنا صادق است. دم غروب که میشود، آدم آنقدری که در طول روز کار کرده، پول درآورده، دیگر جمع و جور میکند. هر چه که در طول روز زحمت کشیده و پول جمع کرده، با آن میرود خانه. آن ساعتی که دیگر ساعت جمع و جور کردن است و آدم دیگر هر چه زحمت کشیده، هر چه پول درآورده، دارد جمع میکند یک جا میکند. همین عصر است؛ دیگر دم غروب است.
علامه طباطبایی این کلمه «والعصر» را روی چند تا از معانیاش به طور خاص تمرکز میکنند. یکیاش خود عصر ظهور پیغمبر اکرم، عصر طلوع اسلام؛ یعنی وارد یک عصر جدیدی شدیم با طلوع پیغمبر اکرم و طلوع اسلام. این خودش یک عصر جدید است. به این عصر قسم، به خود این زمانه جدید [قسم]؛ [آن] که الان میفرماید عصری است که حق بر باطل بر آن غالب میشود، عصر ظهور حق است.
در بعضی روایات ما هم این عصر را تطبیق دادهاند به خود امام زمان، زمانه امام زمان. گفتهاند که «والعصر» یکی از معانیاش عصر ظهور امام زمان است؛ به خاطر این که حق بر باطل غلبه پیدا میکند و ظهور پیدا میکند. پس معانی عصر، خود امام زمان را هم که به عنوان امام عصر میشناسیم، یکی از معانیاش میتواند باشد. باز همه میتواند باشد؛ به عصر قسم.
خوب جالب است. قسمهای قرآن؛ این را در بحثهای دیگری که داشتیم بارها عرض کردیم. قسمهای قرآن این مدل است، مثل قسمهای ما نیست. ما وقتی که در استدلال کم میآوریم، قسم میخوریم. مثلاً بنده و شما با هم صحبت میکنیم. میگویم: «بابا، آقای فلانی مثلاً در جلسه حاضر است، در آشپزخانه است.» شما میگویی: «نه، گفته نمیآیم.» میگویم: «بابا، گفته بود نمیآیم ولی آمد.» بعد برای شما شاهد میآورم. میگویم: «بابا، پسرش هم اینجاست. ببین.» [شما] میگویی: «نه، پسرش ممکن است خودش آمده باشد.» هر چه که استدلال میآورم، حرف میزنم، وقتی قبول نمیکند، آخرش میگویم: «بابا، به حضرت عباس، فلانی اینجاست! به پیغمبر، فلانی اینجاست! به قرآن، اینجاست!» درست است؟ ما کی قسم میخوریم؟ وقتی که دیگر نمیتوانیم استدلال بیاوریم. این قسمهای ماست. قسمهای قرآن این مدل نیست.
قسمهای قرآن خودش استدلال است. این تعبیر هم از علامه طباطبایی است. در تفسیر: «قسمهای قرآن خودش استدلال است؛ یک جور استدلال تویش نهفته است که بحث مفصلی دارد.» در سورههای مختلف، در هر سورهای آن استدلالش بحث شود که به چه نحوی است. حالا یک نمونهاش را بگویم. چون معمولاً این را عرض کردیم؛ مثلاً وقتی به پیغمبر تهمت زدند، گفتند که آقا، پیغمبر از خودش حرف درمیآورد، ممکن است بعضی از چیزهایی که پیغمبر میگوید حرفهای خودش باشد یا اشتباهات بشریاش باشد. خدای متعال وقتی خواست این تهمت را رد بکند، از پیغمبر یک قسم خورد. فرمود: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى». (به ستاره قسم، ستارهای که میآید پایین. به ستاره قسم، پیغمبر از اثر هوای نفس حرف نمیزد.)
چه ربطی دارد ستاره به ستاره قسم؟ ستارهای که با آن میشود جهت را پیدا کرد، ستارهای که منجمین روی آن حساب میکنند، اخترشناسان حساب و کتاب میکنند، مگر ستاره دروغ میگوید؟ مگر ستاره اشتباه میکند؟ مگر [قطب] جابهجا میرود؟ اشتباه میرود؟ جایش را عوض میکند؟ سر جایش؟ مگر دروغ میگوید ستاره؟ مگر دروغ میگوید؟ نه، به ستاره قسم، پیغمبر هم دروغ نمیگوید. چقدر استدلال قشنگی است! استدلالهای قرآن این مدل است. قسمهای قرآن هم این مدل است. قرآن وقتی قسم میخورد، نه یعنی من دیگر حرف کم آوردم، حالا دیگر به یک چیزی قسم میخورم؛ به پیغمبر قسم، به خدا قسم. بعد تازه ما به خدا قسم میخوریم، بعد خدا مثلاً به زیتون قسم میخورد، به انجیر قسم میخورد. خب، با به انجیر قسم؟ این که میگویم درست است؛ «وَالتّینِ وَالزَّيْتُونِ». به اصل قسم! نه، این خودش استدلال است.
بین قسم و «زمان»، به تعبیر بزرگان، نسبت و تناسب [وجود دارد]. به عصر قسم. خب، چه میخواهی بگویی؟ به عصر قسم: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ». انسان در خسارت است. به عصر قسم، خیلی جالب است. یکی از موارد این قسم این است: به همین عصر زندگیهایتان، عصر یعنی غروب. به همین غروبها و کاسبیها و زندگیها قسم. به همین، همین... ببینید، آدمها دم غروب، از صبح که میروند سر کار – البته حالا آن زمانهای که آدمیزاد مثل آدمیزاد زندگی میکرد، صبح میرفت سر کار، دم غروب برمیگشت؛ نه در این زمانهای که از دم غروب کارش شروع میشود، [و به دلیل برعکس شدن همه چیز] خراب شده، عوض [شده است]. [برخلاف] آن زمانه، [و] آنجاهایی که [با] طلوع آفتاب زندگی بشر شروع میشود که به هر حال کیهان و کهکشان و کائنات هم به همین دلالت دارد دیگر – خورشید وقتی درمیآید شما کار کنید، خورشید وقتی غروب کرد برگرد.
یک آدم وقتی که صبح میرود سر کار، دم غروب (عصر که میشود) با جیب پر برمیگردد. درست است آقا؟ اگر یک نفر صبح رفت تا عصر در کار بود، در تلاش بود، در مغازه بود، این طرف آن طرف بود، ولی دم غروب که برگشت، هیچی دستش نبود، این علامت چیست؟ این خسارت است. درست است؟ این خسارت. این سرمایه را از دست داده.
خسارت با ضرر تفاوت دارد. ضرر [یعنی] آدم آنقدری که باید سود بکند، سود نکرده، ولی سرمایهاش را دارد. ولی در خسارت، سرمایه از بین میرود. مثال معروفش هم همان یخفروشی است دیگر. بعضی مفسرین هم اتفاقاً همین مثال را گفتهاند که طرف یخ که میفروشد، اگر خریدند که خریدند، اگر نخریدند، دیگر چیزی ندارد که بخواهد بفروشد؛ یخاش آب میشود. این میشود خسارت. این فرق میکند با طلافروش. طلافروش ممکن است گرانتر بخرد، بعد قیمت میآید پایین، ارزانتر میشود، میفروشد، ضرر میکند ولی سرمایهاش حفظ شده. یخفروش اگر نخرند، دیگر ضرر نیست، خسارت است؛ دیگر یخی ندارد که بخواهد بفروشد. اگر یخاش آب بشود، این خسارت است.
آدمی که دم عصر بیاید، سرمایه را داده رفته، هیچی هم سود نکرد. عصر که وقت حساب و کتاب است، وقت جمع کردن سرمایه است، برگشتن به خانه است. آدمی که رفته [بود] با جیب پر برگردد به خانهاش، پیش اهل و عیالش. حالا که برگشتی، هیچی نداری؛ سرمایهات را هم زدند بردند؛ حالا دزدیدند یا تمام شده، از بین رفته، موعدش، مهلتش تمام شده است. خسارت به همین زندگیها و به همین عصر و به همین حال و روزی که دارید، قسم! «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ».
همه آدمیزاد، همهشان، همه از دم در خسارتند. «لام» تأکید آورده، دوبله. خدای متعال محکمکاری کرده که خواسته حرف را برساند؛ محکمکاری کرده، قطعی و یقینی، اصلاً شک نکن، همه دارند خسارت [میبینند]. خسارتمان به چیست؟ علامه طباطبایی میفرماید: آن چیزی که ما داریم تویش ضرر میدهیم و خسارت میکنیم چیست؟ ببینم کی میگوید؟ [آنچه] علامه طباطبایی [میفرمایند،] و [به قول معروف] درون [ما] کار میکند و [انگار] طباطبایی فعال شد، [همان] عمرمان است، حیاتمان است. آنی که داریم میدهیم، میرود، دارد تمام میشود، دارد آب میشود، خرد خرد دارد تمام میشود. عمرمان، مجموعه عمرمان، سلامتیمان، جوانیمان، نشاطمان، تواناییهایمان.
آدم نگاه میکند: دو سال قبلش، پنج سال قبلش، ده سال قبلش، انرژیهای مختلفش، دیدن، شنیدن، راه رفتنش، حرف زدنش، فکر کردنش، مطالعه کردنش، حافظهاش، هی دارد آب میرود، دارد میرود. کجا میرود؟ هیچی. «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ». از همان وقتی که به دنیا میآید، خسارتش شروع میشود. خیلی جالب است؛ از همان وقتی که عمر ما شروع میشود، خسارتمان هم شروع میشود. خیلی عجیب است. از همان لحظه دارد میرود. این عمر دارد میرود.
یکی از بزرگان اینگونه تشبیه میکرد. بگذارید دیگر کمکم بروم در روضه که جلسات بعدیمان هم برسد. یکی از بزرگان مازندران [میفرمود] که عمر ما مثل یک منبع آب است؛ بشکه بشکه آب، بزرگترش هم تانکر. بگو مثل یک تانکر آبی است که این شیر سر این تانکر خراب شده است؛ این از آن دارد آب میرود، دارد میرود دیگر. شمایی که با این آبی که دارد میرود، چه کار کنی؟ کشاورزی کنی؟ استخر را بیندازی؟ از همان وقتی که به دنیا میآییم که حیاتمان شروع میشود، این شیر آب که وا میشود، این دیگر شیر دست ما نیست که نگهش داریم، ببندیم. این دارد میرود. تا زندهای این دارد میرود. دیگر چه کردی دیگر با این آب؟
خیلی جالب است ها! از همان وقتی که حیات ما شروع میشود، خسارتهایمان شروع میشود. «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ». همه هم دارند میبازند، همه دارند زندگی را میدهند و چیزی نمیگیرند، مگر این که اهل این چهار تا باشند: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ».
یک نفر است که از این شیر باز، عمری که دارد میرود، دارد بهره میبرد؛ از این حیاتی که دارد میدهد، یک چیزی دارد میگیرد. آن هم او کسی است که مؤمن است. الله میفرماید که همهاش در همان یک کلمه ایمانش است. بقیهاش دیگر توضیح قبلیهاست. هر کدامش توضیح قبلی است. ایمان بدون عمل صالح که نمیشود، عمل صالح بدون تواصی به حق که نمیشود، تواصی به حق بدون توصیه به صبر که نمیشود. همهاش یک کلمه است: ایمان. ایمان است. اما میخواهد تأکید بکند، میگوید: عمل صالح هم باید داشته باشد. عمل صالح را میخواهد تأکید بکند، [میگوید] توصیه به حق عمل صالح است دیگر. کسی [که] همه اعمال صالح انجام بدهد، به حق هم دارد. ولی به طور خاص که حالا بعداً انشاءالله اگر فرصتی بشود عرض میکنم، نکتهاش چیست. مخصوصاً در آن کلمه «تواصی»، دریا دریا حرف [است]. همهاش در یک کلمه است: ایمان.
ایمان چیست؟ باور، اعتقاد، باور قلبی. قلباً قبول دارد، پذیرفته است. باور هم باور علاقه است. ایمان از این دو جنس است: هم اعتقاد دارد، هم اعتماد دارد، هم باور دارد، هم محبت. دوست. چه کسی؟ ایمان به خدا دیگر. ایمان به خدا. حالا ایمان به خدا خودش باز دوباره داستانی دارد. ایمان به انبیا هم هست، ایمان به ملائکه، ایمان به روز قیامت. این که میگوید همه قرآن جمع شده در این چهار تا کلمه، به خاطر همین است. هر یک کلمهاش را میخواهی توضیح دهی، باید هزار تا آیه بیاوری [برای] توضیحش.
یک نفر است که این حیاتش خسارت نیست، آن هم مؤمن است. عمری که دارد ازش میرود، ما بهازا دارد میگیرد بابت این عمر؛ خیلی. آن هم مؤمن است. غیرمؤمن دارد میرود، چیزی گیرش نمیآید. بله، فکر میکند که این عمری که رفته، یک کیف و حالی نصیبش شده. خب، کو؟ همین الان کو؟ نه بعداً کو؟ نه بعد از مرگت، همین الان کو؟ این همه آنتالیا و پاتایا و چه میدانم اینور و آنور. خب، چه شد؟ کو؟ الان چه داری؟ یک کیف و حالی بود، تمام شد رفت. ماشینبازی کردی، دور دور کردی، چه میدانم، کارهای دیگر کردی، کارهای بد بد کردی. هر چه بود، تمام شد رفت. الان چه؟ نه، بعداً چه داری؟ اگر گناه و حقالناس و اینها باشد، خدای نکرده، همین الان چه داری؟ نقدیش کو؟
ولی مؤمن است که اینهایی که گذرانده، همین الان نقد دارد. چه دارد؟ ایمان دارد، برکت دارد، عشق. خیلی جالب است ها! خیلی. به همین دلیل مؤمن علیالدوام در نور، در فیض، در رحمت [است]؛ همینجور دائم. استاد آیتالله جوادی آملی میفرمود: مؤمن ولو کار هم انجام ندهد، همین به خودی خود ملائکه به او [میگویند:] «تو مؤمنی، به خاطر همین ایمانش.»
در بعضی دعاها داریم، میگویند که دل معصوم به ما یاد داده این شکلی بگوییم: «خدایا، من گناه زیاد کردم ولی یک کار بود که آن یک دانه را تویش گناه نکردم که از همه کارها مهمتر بود و تو بیشتر دوست داشتی. آن هم اقرار به این بود که تو یک دانه تو هستی و یک دانه اقرار به توحید.» این مهمترین تکلیف من بود. برای تو هم محبوبترین کار بود. در این یک دانه من معصیت نکردم. هر جا خطا رفتم، اشتباه کردم، این یک دانه را اشتباه نکردم. این یک دانه را دائم پایش هستم و چون دائم پایش هستم، دائم در معرض تابش رحمت و فیض و لطف [هستم]. هر جایی دارم اشتباه میکنم، یک دانه را که درست فهمیدم، یک دانه را که درست گفتم، برای خدا مهمترین چیز همین یک دانه است. چقدر قشنگ است! به همین دلیل مؤمن در خسارت نیست، مؤمن در باخت نیست. حالا هر چقدر عمل صالح انجام بدهد، این ایمان تقویت میشود، بهتر میشود، روبهراه [میشود]. داستانش این است. همهاش در یک کلمه است: ایمان.
معطلتان نکنم، شب جمعه است، وقتمان هم کم است. زود برویم در روضه. همه در خسارتند جز مؤمن. همه محبتها و علاقهها و همه مسافرتها و همه رفاقتها، بعد مدتی میبینی چیزی در وجودت از آن نمانده. یک چیزی بود، گذشت. یک چیزی که تمام نمیشود، آن چیزی که از جنس ایمان، از جنس نور [است]؛ [مانند] ارتباط با امام حسین. شما همین زیارت کربلا، زیارت اربعین را ببینید. از کربلا برمیگردی، احساس نمیکنی تمام شد رفت. احساس میکنی یک چیزی شروع شد در تو. بله، یک سری لذتهایی بود آنجا نقد بود، آدم محروم میشود از آن. ولی یک شعلهای در وجود آدم، این تازه انگار گر میگیرد. با هر زیارت انگار دوباره تجدید میشود. تمام نمیشود امام حسین، تمام زیارت، تمام نمیشود کربلا، تمام.
حتی این فاصلهای که میافتد، دلت تنگ میشود. خود همین را هم میبینی باز در وجودت یک شعلهای ایجاد [میکند]. همین را هم میبینی زنده است این دلتنگی. یک محبتی را دارد در وجود شعلهور میکند که این هست واقعیت آن محبت. وقتی شعلهور میشود، باز میبینی یک چیز جدیدی دارد در وجود تو بیرون میزند. آن دوباره همان از جنس ایمان و نور [است]. همین دلتنگی برای کربلا، این شب جمعهای که الان در آن هستیم، برای خیلیهایتان شاید اینجوری باشد. شب جمعه قبلی کربلا، ما که الحمدلله اینجور روزیمان [شد]. یک هو نگاه میکنی، میگویی: «آه! من شب جمعه هفته پیش این ساعت کجا بودم، الان کجا؟ آه! یادش بخیر!» یک چیزی یک هو در وجودت گر میگیرد، جنس ایمان.
همه در خسارتند؛ آنهایی که شب جمعه کربلا نیستند و آنهایی که شب جمعه دلشان برای کربلا تنگ نمیشود. مؤمن که از خسارت بیرون [است]. مؤمن که شب جمعه یا کربلاست یا دلتنگ کربلاست. این همه در خسارت [اند]. هر جا رفتی، خسارت بود، مگر این که ایمان تویش بوده. بله، ممکن است آدم تفریحی هم میرود، مسافرتی میرود از جنس ایمان است. ولی اگر ایمان نبوده، رفته، الان چیزی ندارد. وقتی از جنس ایمان است، میماند در وجود آدم.
روایتی بخوانم، با این روایات برویم در روضه. شب رحلت یا به تعبیری شهادت رسول اکرم. در روایت داریم میفرماید که پیغمبر یک روزی نشسته بودند. شیخ مفید نقل میکند در کتاب «الارشاد» [که] یک روزی نشسته بودند به همراه علی و فاطمه و الحسن و الحسین. امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، امام حسن، امام حسین دور پیغمبر [بودند]. یک هو پیغمبر به اینها رو کردند، فرمودند: «کَیْفَ بِکُمْ إِذَا کُنْتُمْ شَتَاتاً وَ قُبُورُکُمْ...» حالتان چطور است آن وقتی که موضعتان چیست نسبت به این چیزی که میخواهم بهتان بگویم؟ یک وقتی میآید هر کدام یک جا کشته میشوید و یک جا دفن میشوید. قبرهایتان هم کنار هم نیست.
امام حسین علیه السلام سؤال کرد: «أَنَمُوتُ مَوْتًا أَوْ نُقْتَلُ؟» یا رسول الله، ما میمیریم یا کشته میشویم؟ فرمود: «بَلْ تُقْتَلُ يَا بُنَيَّ ظُلْمًا». نه، پسرم، تو کشته میشوی به ظلم هم کشته میشوی. «وَ يُقْتَلُ أَخُوكَ ظُلْمًا»؛ برادرت هم کشته میشود به ظلم هم کشته میشود. شب شهادت امام مجتبی هم هست. و «تُشَرَّدُ الذَّرَارِيُّ فِي الْأَرْضِ»؛ بچههایتان هم در زمین آواره میشوند. امام حسین پرسید: «وَمَنْ يَقْتُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؟» یا رسول الله، چه کسی ما را میکشد؟ فرمود: «شِرَارُ النَّاسِ»؛ بدترین مردم شما را میکشند.
حالا سؤال امام حسین را ببینید. عرض کرد: «فَهَلْ يَزُورُنَا بَعْدَ قَتْلِنَا أَحَدٌ؟» بعد از این که ما کشته شدیم، کسی هم به ما سر بزند؟ زیارتمان میآید کسی؟ پیغمبر فرمود: «نَعَمْ، طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي، يُرِيدُونَ بِزِيَارَتِكُمْ بِرِّي وَصِلَتِي»؛ آری، یک جماعتی از امت من هستند، میآیند زیارت شما تا محبتشان را به من اثبات بکنند. ایمان دارند به پیغمبر. چه میکند! فرمود: اینها برای این که علاقهشان را به من اثبات کنند، میآیند زیارت شما. «كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَعَلْتُهُمْ إِلَى الْمَوْقِفِ حَتَّى آخُذَ بِأَعْضَادِهِمْ فَأُخْلِصَهُمْ مِنْ أَهْوَالِهِ وَشَدَائِدِهِ»؛ وقتی قیامت میشود، من هم میروم در موقف سراغشان، حتی بازوهایشان را میگیرم، [و] از هول و هراس قیامت اینها را نجات میدهم، دانه به دانهشان. زائرها.
یک روایت دیگر بخوانم از کامل الزیارات هم به این بحث مرتبط است، هم روضه امشب. از زبان پیغمبر امشب اشک بریزیم. در این شب جمعه. روایت از امام باقر علیه السلام در کتاب «کامل الزیارات». فرمود: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ إِذَا دَخَلَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ جَذَبَهُ»؛ پیغمبر این مدل بود که هر وقت امام حسین میآمد خدمت پیغمبر، پیغمبر میکشیدش سمت خودش. «ثُمَّ يَقُولُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَمْسِكْهُ!» به امیرالمؤمنین فرمود که: «نگهدار حسین را!» «ثُمَّ يَقَعُ عَلَيْهِ فَيُقَبِّلُهُ». امیرالمؤمنین بچه را نگه میداشت. دیدید یک نفر بچه را نگه میدارد، یکی دیگر میبوسد؟ بچه را بلند کن یا بچه را بغل بگیر من بتوانم راحت ببوسمش، مخصوصاً وقتی آدم میخواهد دست بیندازد [به] صورت کسی، زیر گلوی کسی. به امیرالمؤمنین فرمود: «این بچه را نگهدار.» بعد دست میانداخت پیغمبر اکرم شروع میکرد به بوسیدن امام حسین علیه السلام. «فَيُقَبِّلُهُ وَ يَبْكِي»؛ هی میبوسید و گریه میکرد.
امام حسین سؤال میکرد: «يَا أَبَتَاهُ، لِمَ تَبْكِي؟» پدر جان، چرا گریه میکنی؟ یک جمله است اینجا. این را میگویم، رد میشوم، دوباره برمیگردم به این جمله جلوتر. فرمود: «يَا بُنَيَّ، أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّيُوفِ»؛ پسرم، اینجاهایی که دارم میبوسم، جای شمشیرهاست که دارم میبوسم. سؤال میکرد امام حسین: «يَا أَبَتَاهُ، فَهَلْ أُقْتَلُ؟» بابا جان، من کشته میشوم؟ میفرمود: «إِي وَاللَّهِ، أَبُوكَ وَ أَخُوكَ وَ أَنْتَ»؛ آری، به خدا، هم بابات کشته میشود، هم داداشت، هم تو. و سؤال میکرد: «يَا أَبَتَاهُ، فَمَصَارِعُنَا شَتَّى؟» بابا جان، قبرهایمان از هم جداست؟ از هم دور است؟ آری، پسرم، قبرهایتان از هم فاصله دارد. میپرسید: «فَمَنْ يَزُورُنَا مِنْ أُمَّتِكَ؟» از امت تو، چه کسانی میآیند زیارت ما، یا رسول الله؟ فرمود: «لَا يَزُورُنِي وَ يَزُورُ أَبَاكَ وَ أَخَاكَ وَ أَنْتَ إِلَّا الصِّدِّيقُونَ مِنْ أُمَّتِي»؛ زیارت من و پدرت و برادرت و تو نمیآید، مگر صدیقین امت من.
فدای تو یا رسول الله. برگردم این جمله را یک بار دیگر مرور کنم، ناله بزنید. فرمود: «اینجاهایی که دارم میبوسم، جای شمشیرهاست که دارم [میبوسم].» مگر چقدر شمشیر بود؟ شب جمعه است. آخرین شب جمعه ماه صفر است. به من اجازه بدهید یک سر بروم گودال قتلگاه. دل پیغمبر را امشب با این روضه شاد کنیم. او میبوسید، تو گریه کن برای این جاهای شمشیر بر پیکر مطهر ابیعبدالله.
تعابیر مختلفی هست در مقاتل در مورد این «مَوْضِعَ السُّيُوفِ»ی که پیغمبر فرمود. جای شمشیرها بر تن امام حسین علیه السلام. یک روایت از امام باقر [علیه السلام]، شیخ صدوق در «امالی» نقل میکند: «أُصِيبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ وُجِدَ بِهِ...» روایت عجیب کلام امام باقر علیه السلام. فرمود: به پیکر مطهر سیدالشهدا، امام حسین علیه السلام، وجد به [...]. آنقدری که پیدا کردند، توانستند بشمارند، این بوده: «وَ وُجِدَ بِهِ ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ بِضْعٌ وَ عِشْرُونَ»؛ سیصد و بیست و خوردهای زخم بر پیکر امام حسین علیه السلام. حساب کن سیصد و بیست و خوردهای یعنی چی؟ هر یک زخم را اگر [یک...] بعد فرمودند: زخمها چی بود؟ «طَعْنَةٌ بِرُمْحٍ أَوْ ضَرْبَةٌ بِسَيْفٍ»؛ یا جای نیزه بود یا جای شمشیر بود. «أَوْ رُمِيَتْ بِسَهْمٍ»؛ یا جای تیر بود.
در یک روایت دیگر امام صادق علیه السلام فرمود: «وَ وُجِدَ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِائَةٌ وَ سَبْعُونَ ضَرْبَةً بِالسَّيْفِ»؛ آن سیصد و خوردهای مجموعه زخمها بود. حالا مخصوص زخمهای به شمشیر چقدر بود که پیغمبر دانه به دانه میبوسید؟ «مَوْضِعَ السُّيُوفِ» را فرمود میبوسم. امام صادق فرمود: «و خوردهای فقط ضربه شمشیر بود بر این پیکر، جای شمشیر بود.» جانم! ناله میزنید، بگذار بگویم این یک کلمه را هم. در یک مقتل دیگر این تعبیر را دارد. خیلی تعبیر عجیبی. میگوید: «لَمْ يُضْرَبْ أَحَدٌ فِي الْإِسْلَامِ مُنْذُ كَانَ...»؛ از اولی که اسلام شکل [گرفت]، هیچ کس این مقدار ضربه بر پیکرش نبود. «أَكْثَرُ ضَرْبِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ»؛ در عالم اسلام شهید و کشتهای نداشتیم این همه زخم برداشته باشد. جدای از شمشیر و تیر، یک عبارت را هم اینجا دارد: «وَ رُضَّ بِالْحِجَارَةِ»؛ یا الله! ناله بزن! فاطمه زهرا هم امشب ناله میزند. یک بخشی ضربههای شمشیر بود، یک ضربههای نیزه بود، یک بخشی ضربههای تیر بود. اینجا عبارت «بِالْحِجَارَةِ» [آمده است]. یک بخشی هم کوبیدگیها و کوفتگیها [بود]. جای [ضربههای...].
در حال بارگذاری نظرات...