جلسه اول : نکات بلاغی حذف حرف جر در آیات
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
منصوب به نزع خافض؛ حذف جار در نحو قرآن
تفاوت قیاسی و سماعی در نزع خافض
تحلیل نحوی و تفسیری آیات طمع و رغبت
بررسی بلاغی آیات «کفروا ربهم»
ابنهشام و نقد «قدرناه منازل»
حذف و ایصال؛ ایجاز در کلام وحی
راز نحوی آیات مریم و محراب عبادت
کاربرد نزع خافض در هدایت و صراط
معناشناسی حذف جار در بلاغت قرآنی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. خب، بحث جدیدی را در صفحۀ ۲۳۶ با عنوان «منصوب به نزعِ حافظ» آغاز میکنیم که از آخرین مباحث در منصوبات است و به نظرم آخرینِ آنها باشد؛ با این بحث، بحث منصوبات ما تمام میشود. همۀ موارد را خواندیم، غیر از اشتغال که خواندیم، تنازع را هم که خواندیم، ندا را هم که خواندیم. پس از نزعِ حافظ، بحث منصوبات ما تمام میشود و دیگر بعد از آن به سراغ حروف میرویم که بحث حروف، بحث بسیار مهمی است.
«منصوب به نزعِ حافظ» منصوب به فعلی است که جارِ محذوفی به آن تعلق دارد. دلیل حذفِ آن (جار)، استدعای معنای فعل است برای آن حرف. این حذف، قیاسی است در اسم مُؤَوَّل و سماعی است در اسم صریح. قیاسی در سه جاست؛ در سه جا بهصورت قیاسی حرف حذف میشود:
۱. قبل از «أَن». «وَنَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الصَّالِحِينَ» (نطمع فی أن یدخلنا). این «فی» که حرف جر بوده، افتاده و «أَنْ» منصوب بهنزعِ حافظ شده است. نزعِ حافظ یعنی چه؟ یعنی حرف جرّ حذف شده است. طمع، انتظار انتفاع است به آنچه در دست دیگری است. بعضیاش ممدوح است و بعضیاش مذموم. ممدوح، آن چیزی است که با حق منافات نداشته باشد، مثل اینجا. اینجا طمع حق است و طمع خوب است. «فَنِعْمَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» این ماده، متعدی میشود با «فی». مادۀ «طمع» با «فی» متعدی میشود. مثل امیرالمؤمنین (ع) که فرمود: «وَلَعَلَّ بِالحِجازِ أو بِاليَمامَةِ مَن لا طَمَعَ لَهُ فِي القُرصِ». حضرت فرمود: «من شب با شکم گرسنه میخوابم، شاید در حجاز یا یمامۀ دوردست، در یمن، کسی باشد که طمع در قرص نانی ندارد؛ امیدی ندارد که شب با قرص نان بخوابد و لا عهد له بِشبَةٍ، نمیداند سیری یعنی چه. من علی باید گرسنه بخوابم تا او بهش فشار نیاید، بهش سخت نگذرد.» «لا طمع له فی القرص». مولای محسن، امیرالمؤمنین (ع) که فردا روز میلادش است، افتخار عالم، در جای دیگر میفرماید: «أَصْبَحْتُ وَاللَّهِ أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ وَلاَ أطْمَعُ في نُصْرَتِكُمْ». پس میبینی که امیرالمؤمنین (ع)، «طمع» را با «فی» مجرور کرد: «لا طَمَعَ لَهُ فِي القُرصِ»، «لا أطْمَعُ في نُصْرَتِكُمْ». پس اگر جای «طمع» آمد و «فی» افتاد، آن منصوب به نزعِ حافظ میشود.
آیۀ دیگر میفرماید: «وَلَقَدْ بَشَّرْنَا الَّذِيْنَ أُوْتُوا الكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ». یعنی «بِأَنِ اتَّقُوا اللَّهَ». چون «وَصَّى» با «بِـ» متعدی میشود. اینجا «وَصَّى» با «بِـ» متعدی میشود، ولی اینجا «بِـ» افتاده است. معمولاً با «بِـ» میآید. اینجا «اوسانی» مفعول اول گرفته، «نِی» مفعول دوم به «صلاح ذالکم». «وَصَّى» در باب تفاعل متعدی میشود به یکی (با مشارکت در فاعل) و مفعول اول در فعل، مثل «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ». ما با تفاعل هم یکی (یه مفعول) میگیرد، آن هم با «بِـ». «تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ». خب، «رغبت» یا با «أَنْ» میآید یا با «مِنْ». اگر با «مِنْ» آمد، یعنی نسبت به چیزی رغبت داشته باشید. اگر با «عَن» آمد، یعنی نسبت به چیزی بیرغبت باشید. «فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي»؛ کسی نسبت به سنت من بیرغبت باشد، از من نیست. «رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی». حالا اینجا «رَغِبَ» را باید با «عَن» میآورد. ولی آن «عَن» را از آن انداخته است: «تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» که این افتاده و شده «تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ». یعنی «تَرْغَبُونَ فِي أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» یا «فِي» از آن افتاده و شده منصوب به نزعِ حافظ.
خب، عرض کردم قیاسی است کجا؟ جایی که خلاصه قبل از «أَنْ». همۀ اینها قبل از «أَنْ» بود: «نَطْمَعُ أَنْ»، «وَصَّيْنَا أَنْ»، «تَرْغَبُوا أَنْ». دیدید قبل از «أَنْ» ناصبه، حرف جرِّ منصوب به نزعِ حافظ میآید. «أنْ» مادهای است که متعدی میشود به سه حرف: «إِنْسَانٍ لِيَتَّقِيَ أَنْ رَآهُ اسْتِغْنَاءً» یعنی «لَعَنِّ رَآهُ». دوباره قبل از «أَنْ» حرفِ حافظ افتاده است. یا این آیه: «وَيَرْغَبُ أَنْ يَبْنيَ المَعالِي خَالِدُونَ»، «وَيَرْغَبُ أَنْ يَرْضَى سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (یَرْغَبُ أَنْ).
۲. جای دوم کجاست؟ قبل از «إِنَّ». پس اولین جا که قیاساً حذف میشد، قبل از «أَنْ» بود. دومین جا، قبل از «إِنَّ». «فَشَهِدُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ» (یعنی «بِأَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ»). چون «شَهِدَ» با «بِـ» متعدی میشود: «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» که شما میبینید «شَهِدَ» با «بِـ» متعدی شده است. «وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ» (ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا)، یعنی «ما يُشْعِرُكُمْ بِأَنَّهَا». چون «إِشْعَار» با «بِـ» متعدی میشود در مفعول دوم: «لَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا». ببینید، دومیش با «بِـ» متعدی شد.
۳. جای سومی که حرف حافظ میافتد، کجاست؟ آقا جان من، قبل از «کَی» ناصبه. پس قبل از «أَنْ»، «إِنَّ»، «کَی». «فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا» (لِکَیْ بوده). شده «کَیْ تَقَرَّ عَینُهَا». «کَیْلَا یَکُونَ دُوْلَةً بَيْنَ الأغْنِیَاءِ مِنكُمْ» (لِکَیْلَا دُوْلَةً) بوده، شده «کَیْلَا». منصوب به نزع حافظ است. این شایستهتر است از اینکه گفته شود «کَی» به معنای «لام» است و مقدر آن چیزی که بعدش میآید. چون «کَی» مثل خواهرش «أَنْ» از حروف ناصبه است برای مضارع و «لام» بر آن ظاهر میشود در مواضع بسیاری: «لِكَيْلَا تَعْصُوا». «کَیْ» معنای «لام» میدهد چون خودش، سر خود «کَی»، «لام» هم میآید. «لِکَیْلَا» داریم. پس «کَی» معنای «لام» نمیدهد. آن وقتهایی که «کَی» داریم و «لام» نداریم، معلوم میشود که «لام» افتاده و منصوب به نزع حافظ است. بله، بله.
سپس سماعی است آن در مواردی که بعضی از آنها را ذکر میکنیم. پس قیاسی را که گفتیم، میرسیم به سماعی. حالا سماعی کجاست؟ مثل این آیه: «أَلَا إِنَّ عَادًا كَفَرُوا رَبَّهُمْ»، «أَلَا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ». اینجا «کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» بوده، ولی شده «کَفَرُوا» با «بِـ» ازش افتاده است. و شایسته است گفته شود این از باب تضمین است. همانطور که در امر تضمین داریم. حالا در مورد تضمین وقتی صحبت بکنیم که در بلاغت به نظرم بحثش خواهد آمد. یک وقت یک فعلی جای فعل دیگری مینشیند. مثلاً فعل اول با حرف جر متعدی میشد. آن فعل دومی که جایش نشست، با این هم با حرف جر متعدی میکند، میشود تضمین. یک وقت یک فعلی جای یک فعل دیگر مینشیند. این فعل اول با حرف جر متعدی میکرد. فعل دومی با حرف جر متعدی نمیکرد، سریع بدون چیز (حرف جر). این چون جای آن نشسته، این هم دیگر بدون حرف تضمین.
آیۀ دوم: «مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيْقَاتِنَا» یعنی «مِنْ قَوْمِهِ». «مِنْ» ازش افتاده است. شایستهتر است که گفته شود «سَبْعِينَ» بدل بعض است از «قَوْمِهِ». اشاره به نکتهای بلاغی دارد که این همانی که اختیار اینها، اختیار قوم است. همۀشان را به خاطر اینکه اینها نخبۀشان، یعنی به جای اینکه بگوید از قومش هفتاد نفر، گفت قومش را برداشت برد. یعنی انگار این هفتاد تا، اصل قوم همین هفتاد تا بودند. اینها اگر رأیی چیزی میدادند، همه پذیرفته بودند. چون اینها آمدند که ببینند خدای موسی را بپذیرند، بروند به بقیه بگویند. لذا نمیگوید از قومش. میگوید قومش را برداشت برد، با اینکه هفتاد نفر برده بود. نکته را دقت فرمودید! قوم بدل بعض.
سومین: «وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ». ابن هشام در باب پنجم از «مغنی» در باب حذف جار میگوید که «قَدَّرْنَا لَهُ مَنَازِلَ». یعنی «قَدَّرْنَاهُ». «قَدَّرْنَا لَهُ» بوده و این متعین نیست. به خاطر اینکه «قَدَّرَهُ» جاری مجرای «جَعَلَ» میشود. پس متعلق به یک و دو، یعنی هم یکی میگیرد، هم دو تا (یک مفعولی). مثل: «وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا» (با دو مفعولی). «فَنَجَّيْنَاهَا وَأَهْلَهَا قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ». آیا از این قبیل است: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ». «مَنَازِلَ» مفعول دومش است. به چی در تقدیر است؟ یعنی «قَدَّرَهُ فِي مَنَازِلَ ضَامِنٍ نَازِلٍ». پس ما «لام» را نباید برای «هو» در تقدیر بگیریم. «مَنَازِلَ» بوده که منصوب به نزع حافظ شده. «قَدَّرْنَاهُ فِي مَنَازِلِهِ»، ضامن. چون خود قمر که منازل ندارد که تقدیر کردیم آن را منازل. خب ماه که منزل ندارد. ماه صاحب منزل است یا ماه در منزل. ماه که خودش منازل نیست که. لذا آن «فِی» ازادش است که از آن افتاده. به خلاف آن اسلوب چون مفاد «قَدَّرَهُ زَا مَنَازِلَ» یعنی اینکه «جَعَلَ» از آن منازل. مفاد «قَدَّرَ لَهُ مَنَازِلَ» یعنی منازل جعلت له. پس حرف ابن هشام درست نیست. گفته «قَدَّرَ لَهُ». «لَهُ» در تقدیر نیست. «لام» در تقدیر نیست. بحثمان سر آن «قَدَّرَهُ» سر آن «هو» نیست. آن منصوب به نزع حافظ نیست. «مَنَازِلَ» منصوب به نزع حافظ. دومیش مفعول اول نیست، مفعول دوم است. پس فهمیده نمیشود که قمر خلق شده، بعد برایش منازلی قرار داشته یا قرار داده شده و از اول خلقش.
چهارم: «الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا». ابن هشام گفته که «يَبْغُونَ لَهَا عِوَجًا». بر این اساس «عِوَجًا» میشود مفعولٌبه. «عِوَج» عدم استقامت است. ممکن است گفته شود که ضمیر مفعولبه است و «وُجُوْداً» حال. یعنی «يَطْلُبُونَ سَبِيلَ اللَّهِ»، طلب میکند سبیل الله را، در حالی که «عِوَجُ» است. راه خدا را میخواهم، در چه حالی راه خدا باشد ولی چی باشد؟ «عِوَج» باشد.
آیۀ پنجم: «إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ». ابن هشام گفته «يُخَوِّفُكُم» بوده. «يُخَوِّفُكُمْ بِأَوْلِيَائِهِ». یعنی با دوستانش شما را میترساند. دوستانش را میترساند. این غیر متعین است. چون «خَوْف» متعدی به دو مفعول میشود با «بِـ» و به نفسه و بیان. پس ممکن است اینجوری گفته بشه که شیطان «يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ» از بنیآدم به فقر و فلان. پس این کلام ابن هشام دوباره درست است. شما را با اولیایش میترساند، خود اولیاش را میترساند. با چی میترساند؟ با فقر و فلان بنیآدم. و در این ابیات هم میبینی: «تَهَنَّوْا فَتُبْدِي مَا بِهَا مِنْ صَبَا وَأُخْفِي الَّذِي لَوْلَا لَقَانِي». «تَمَارُونَ دِيَارٍ» یعنی «تَمَارُونَ بِدِيَارٍ». «ولَقَدْ جَنَيْتُكَ» یعنی «جَنَيْتُ بِكَ». «فَتُبْدِي مَا بِهَا مِنْ أَخْفِيَ فِي الَّذِي فَتُبْدِي بِهَا مَا تَأْتَمِرُوا». انما مثلاً شاید «فَتَوَلَّى غُلَامَهُمْ ثُمَّ نَادٰى أوَّلِيَّ مَنْ أَسْيَادِكُمْ أَمْ هُمَا رَأَيَا». بله. «تَوَلَّى غُلَامَهُمْ ثُمَّ نَادٰى بِهِمْ». مثلاً «أَمَرْتُكَ الْخَيْرَ» یعنی «أَمَرْتُكَ بِالْخَيْرِ». «تَفْعَلُ مَا أُمِرْتَ فَقَطْ تَرَكْتُكَ». سامانهای خیلی باهاش کار نداریم.
اصل آیات و روایات که دیدیم، در آیات منصوب به نزع حافظ. تنبیه، مسئلۀ حذف جار مختص مفعول واسطه نیست، بلکه هم او را شامل میشود هم غیر از او از مدخول جار، همانطور که شاهد آوردیم برایش در مثالها. این سنت را مینامند به حذف و ایصال. یعنی حذف جار و ایصال فعل به مدخولش. پس میبینیم گاهی فعلی هست، مفعولی دارد، مفعولش با حرف جر متعدی شده. ما حرف جر را برمیداریم. اگر حرف جر را برداشتیم، مستقیم مفعول آوردیم، چسباندیم به فعل، اسمش چیست؟ حذف جار. حذف و ایصال یعنی: حذف جار و ایصال فعل به مدخولش.
یک تنبیه دیگر هم اینجا داریم. آن هم این است که اختلاف شده در اینکه محل «أَن» و «إِنَّ» و «کَی» بعد از اینکه جار حذف بشود، چیست؟ در اینکه منصوب به فعل باشد یا مجرور به حرف مقدر باشد. الان این «لِکَیْ» که مثلاً بود، شد «کَیْ». «بِأَنَّ» که بود، شده «إِنَّ». این «أَنْ» الان چیست؟ منصوب، یعنی با فعل منصوب میشود. «کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» بود، شد «کَفَرُوا رَبَّهُمْ». «رَبَّهُمْ» را منصوب بگیریم به همین «کَفَرُوا». این را بگوییم نه، یک حرف جدیدی در تقدیر است. کدام را بگوییم؟ یک عده برای قول دوم، یعنی حرف جر در تقدیر باشد، استدلال به این دو بیت گفتند: «وَمَا زَالَتْ لَیْلَی أَنْ تَکُوْنَ حَبِیْبَةً قَبِیْلَةً أَشَارَتْ کَلْبُنْ بِالْعَکْفِ مُصَابِعٍ». و به قول اعرابی که بهش گفتند: «کَیْفَ أَصْبَحْتَ؟» گفت: «خَیْرٌ، آفَاکَ اللَّهُ» یعنی: «إِلَّا آفَاکَ اللَّهُ»، یعنی «إِلَّا خَیْرٌ». اینها آمدند گفتند: آقا ببین، اینجا حرف جر حذف شده ولی این چی شده؟ هنوز مجرور. و گفتند: «بِکَمْ دِرْهَمٍ اشْتَرَیْتَ؟» گفته: «بِکَمْ دِرْهَمٍ اشْتَرَیْتَ». یعنی «بِکَمْ مِنْ دِرْهَمٍ اشْتَرَیْتَ». یا در قسم گفته میشود: «اللَّهِ لَا أَفْعَلَنَّ». یعنی «بِاللَّهِ». و امر ساده است و این مثالها قیاس بر آن نمیشود و ثمره ظاهر میشود در عطف به منافاتی ندارد جواز و چین که به عنوان قاعده از قواعد، پس هر دوش گفته میشود. پس آقا در «کَفَرُوا رَبَّهُمْ» که دیگر نیازی نیست ما بگوییم این حرف جر در تقدیر است. یک جاهایی بله، مثل اینها. اینها تکلف مفعول و منصوب. بله، دیگر احتیاج به تکلف در این مسئله.
برویم مثالهایی را در قرآن، خدمت قرآن باشیم. قرآن و نهج البلاغه. خب، حالا در بحث مفعول منصوب به نزع حافظ، ما چند تا روایت را بحث میکنیم، چند تا نکته و آیه و اینها. حالا آیات را با المیزان ببینیم علامه طباطبایی چه استفادهای میکند. خب، اولاً ببینید خیلی وقتها کجا ظاهر میشود منصوب به نزع حافظ. یک فعل لازمه، بعد به یک کلمه نصب داده، مثل «ذَهَبْتُ الشَّامَ». «ذَهَبَ» چیست؟ لازم است. از شام را منصوب کرد. خب، این را باید چی بگوییم؟ منصوب به نزع حافظ. یعنی «ذَهَبْتُ إِلَى الشَّامِ». «لَنَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ». «أَنْ تَسْتَرْزِعُوا أَوْلَادَكُمْ». «اسْتَرْزَعُوا» فعل لازم است ولی بعدش آمده «أَوْلَادَكُمْ» منصوب. این معلوم میشود که منصوب به نزع حافظ نشانه خیلی روشن که کجاها معمولاً منصوب به نزع حافظ. جاهایی که فعل لازم است و بعدش یک کلمه منصوب. این معمولاً منصوب به نزع حافظ. برعکس باید مرفوع میشد (مجرور شد). خب، یا مثلاً یک مفعولی، دو تا مفعول برایش آمده. «اَخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً». عرض کردیم یعنی «مِنْ قَوْمِهِ»، یعنی «اَخْتَارَ سَبْعِينَ رَجُلاً مِنْ قَوْمِهِ». «زَوَّجْنَاكَ» یعنی «زَوَّجْنَاكَ بِهَا». «لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ» یعنی «لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ بِالْوَعْدِ» یا «فِي الْوَعْدِ»، حالا هر چی. در همه اینها اینها باید مجرور میشد. «لَأَقْعُدَنَّ فِي صِرَاطِكَ»، «تَسْتَرْزِعُوا لِأَوْلَادِكُمْ». همینها نشد شده منصوب به نزع حافظ و نصب حرف جر که حذف شده. اینها دلایل مختلف میتواند داشته باشد. مثل اینکه خب، منصوب به نزع حافظ خاصیت شیر، یکیش این است: مبالغه تو معنای مقصود را میرساند. سر راه مینشیند، میگوید: «راه را مینشینم». «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ». به جای اینکه بگوید سر راه مینشینم، در راه مینشینم، میگوید: «راه» یعنی همهاش را میبندم. مبالغه، شدت. یا میخواهد ایجاز را برساند. خیلی سریع میخواهد طول و تطویل ندهد. کلام را جمع و جور کند. مطلب اینجاها نصب اسم به واسطه هیئت جمله است همانطور که در مفعول به گفتیم. گوینده حرف جر را حذف کرده، اسم هم از روی مجاز مفعول شده.
خب، حالا برویم سراغ هشت آیه قرآن را بحث بکنیم، بعد بیاییم چند تا روایت را بخوانیم. سورۀ شوری آیۀ ۲۶: «يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَيَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَالْكَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ». «يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ ءَامَنُوا». اینجا «يَسْتَجِيبُ» ضمیری دارد که به خدا برمیگردد. یعنی خدا «يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ ءَامَنُوا». اینجا «يَسْتَجِيبُ» فعل لازم است. فاعلش هم که الله است. «الَّذِينَ» دیگر یعنی «يَسْتَجِيبُ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا» ولی چی شده؟ افتاده و گفته شده فاعل «يَسْتَجِيبُ» همین «الَّذِينَ» است که این یعنی «الَّذِينَ» بشود فاعل «يَسْتَجِيبُ» که خب خیلی بعید است. منصوب به نزع حافظ.
آیۀ دوم: سورۀ اعراف آیۀ ۴۴. «وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ». خب، «مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا»، «مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ». چه فرقی است؟ در وعدۀ اول، مفعول را ذکر کرده، «وَعَدَنَا». ولی در دومی «وَعَدَ رَبُّكُمْ»، چه کسی را میگوید؟ «رَبُّنَا» به ما وعده داد، «رَبُّكُمْ» وعده داد به چه کسی؟ دومی نگفته به چه کسی وعده داده. دومی منصوب به نزع است. شاید این برای دلالت بر نوعی از تشریف است. چون ظاهر است که مراد به آنچه که، یعنی به همه وعدۀ ثواب و عقاب داد. «وَعَدَنَا رَبُّنَا» وعدۀ ثواب بود. وعدۀ ثواب اختصاصی است، وعدۀ عقاب عمومی. انذار عمومی، تبشیر اختصاصی داشته باشید. انذار عمومی، تبشیر خصوصی. تبشیر خصوصی. لذا اینجا اینها از آن ور عقاب. پس انذار نسبت به عقاب عمومی است. تبشیر نسبت به ثواب خصوصی است. هم مؤمن هم کافر، جفتشان خدا میترساند. ولی فقط به چه کسی ثواب میدهد؟ حالا برای همین «وَعَدَنَا رَبُّنَا»، وقتی بهشان ثواب دادند، میگوید: «وَعَدَنَا رَبُّنَا». ولی آنهایی که عقاب شدند، «وَعَدَ رَبُّكُمْ»، چون دیگر عام است. فقط به شما که وعدۀ عذاب را نداده بود، به همه وعده داده بود. ولی فقط به ما وعدۀ ثواب داده بود. این نکته از المیزان، به نظرم نکته بدی است.
سورۀ انفال آیۀ ۵۴. «كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكُلٌّ كَانُو ظَالِمِينَ». اینجا «أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ»، مفعول ظاهر کرده، نگفته «أَغْرَقْنَاهُمْ». چون «آلِ فِرْعَوْنَ» قبلش آمده دیگر. «كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ»، «أَغْرَقْنَاهُمْ». ولی فرمانده «آلِ فِرْعَوْنَ»، «أَغْرَقْنَاهُمْ» نگفت. از التماس به درآییم که ببینید یک «آلِ فِرْعَوْنَ» داریم، یک «وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ». درست است. فرعون و قبلی. بعد اینجا «أَغْرَقْنَا» چه کسانی را؟ «أَغْرَقْنَاهُمْ». ما شک میکردیم، همهشان فرعون قبلیاند یا فقط آل فرعون؟ اینجا گفت: «أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ» تا ما بفهمیم فقط مخصوص (آل فرعون) است. ولی در عین حال «وَكُلٌّ كَانُو ظَالِمِينَ» هم فرعون هم قبلی، همهشان ظالم بودند. خب، پس ما برای اینکه ضمیر را شک نکنیم به چی برمیگردد، این را اینجوری آورد. «أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ». آیا بسته؟ کهف آیۀ ۸۶. چرا دیگر؟ «أَغْرَقْنَاهُمْ». بله، «كَذَّبُوا أَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ». تو آن «أَغْرَقْنَا اغْرَقْنَا بِآلِ فِرْعَوْنَ». حالا خلاصه ضمیر را برداشتیم، به جایش اسم گذاشت. خیلی منصوب به نزع حافظ نمیشود.
سورۀ کهف آیۀ ۸۶: «قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا». سورۀ کهف آیۀ ۸۶. خب ملاحظه میفرمایید، اینجا یکی از موارد چیست؟ آقا جان، قیاسیه. گفتیم از موارد قیاسی چی بود؟ «أَنْ»، «إِنَّ»، «کَیْ». اینجا چیست؟ قبل از «أَنْ». خب، «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ». مفعول را اینجا دیگر ذکر نکرد. ببخشید. «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَهُمْ» یا «إِمَّا أَنْ». این ضمیر را نیاورده. چون همهشان ظالم نبودند. خیلی لطیف میگوید: «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ». آن «تتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا» را همهاش را گفته: «فی». خداوندا، یا عذاب کن یا با همهشان خوبی کن. خب چرا؟ چون با همهشان خوبی کن. بالاخره خداست، رحمت واسع است. ولی عذاب چی؟ خود عذاب مخصوص چه کسانی است؟ آنهایی که ظالم بودند، همهشان که ظالم نبودند که بخواهد بگوید همهشان را یا همهشان را عذاب کن یا به همهشان خوبی کن. یک تعداد ظالم بودند، یک تعداد محسن بودند. اینجا میگوید که خداوندا، یا با همه به خاطر گل روی محسنین، خوب برخورد کن، یا عذاب کن. تازه فقط چه کسانی را؟ فقط ظالم بودند. بله. پس جایز نیست که عذاب را امین بدهیم به خاطر این قومشان. به خلاف ترميم احسان است چون طالح و صالح درشان (هستند). پس این هم باز خیلی ربطی به منصوب به نزع حافظ ندارد. من که سر آن «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» بگوییم «إِمَّا بِأَنْ تُعَذِّبَ». مثلاً حالا نمیدانم. احتمالاً منصوب به نزع حافظ.
سورۀ یس آیۀ ۱۳. حالا ما از روی این کتاب نکاتی که اینها گفتند را داریم میگوییم. بعضیهایش هم ممکن است تام نباشد البته به نظرم میآید اینها را قبلاً خواندیم. تو بحث مفعول اینها را گفتیم. آقا جان، در مفعول به یادم هست کنار، گفتیم قرآن است دیگر. «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَ الْمُرْسَلُونَ». اینجا «مَثَلًا» مفعول دوم است برای «ضَرَبَ». مفعول اولش «أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ» است. معنای «وَضَرَبَ لَهُمْ أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ وَحَالٌ» اینها همان حال است. مثلاً و مفعول دوم مقدم شده به خاطر اینکه تعرض کند از فصل. مخفف «غَضَبَ لَهُمْ أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ» مثلاً فاصله. نی، اول فعل متعدی و اینهاست. مال منصوب به نزع حافظ نیست. خواندیم مال همان ماجرا بوده که قبلاً خوانده بودیم. این هم از این. این هم بحثمان اینجا تمام. یک سری نکات قرآنی را هم عرض بکنیم. دانلود تضمین گفتیم. خب، نکتهاش را عرض بکنیم. مرحوم رضی در شرح کافیه، ایشان میگوید که جاهایی که حمله بر منصوب به نزع حافظ میشوند، اینها حمله بر تضمین بشود بهتر است. تضمین چیست؟ تعریف تضمین: فعلی را به معنای لازم یا فعل متعدی را به معنای دیگری استعمال کنیم. مثل «يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ». سورۀ نور آیۀ ۶۳. «يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ». خب، این «يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ». «يُخَالِفُ» به معنای «يَعْدِلُونَهُ» است. و چون «يَعْدِلُونَ» با «عَنْ» متعدی میشود، «يَعْدِلُونَ» با «عَنْ» متعدی میشود. اینجا «خَالَفَ» متعدی به نفسش است، ولی چون «يَعْدِلُونَ» با «عَنْ» متعدی میشود، این هم تضمین. «لَنَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ». سورۀ اعراف آیۀ ۱۶، به معنای «لَنَلْزِمَنَّهُ» است. برای همین با «لام» متعدی شده. مرحوم شیخ بهائی در اربعین کتاب چهل حدیثشان، ایشان آنجا فرمودند که اگر اسم منصوب بعد از فعل را حمل بر باب تضمین کنیم، بهتر از این است که آنها را منصوب به نزع حافظ کنیم. پس نظر این بزرگان به این است که ما تضمین (را) بهتر از منصوب به نزع حافظ (بدانیم). باب تضمین استعمالش بیشتر (است).
خب، در آیات قرآن مثالهایی داریم برای منصوب به نزع حافظ. چه خوب! حالا من یک ۱۰ دقیقهای با اجازهتان، اشکال ندارد، چون همهاش قرآن است دیگر. سورۀ بقره آیۀ ۱۴۴: «قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ». آقا جان «شَطْرَ» پنج بار تو قرآن آمده، همهاش هم منصوب به نزع حافظ. دوتای آن اینجاست. دوتایش هم تو آیۀ ۱۵۰ با جای دیگر هم تو (همۀ) پنج تا (آیه). بعد مادۀ «ولاء» آمده، مربوط به قبله است. به جای: «إِلَى شَطْرِهِ» فرموده: «شَطْرَهُ». «فَوَلِّ وَجْهَكَ إِلَى شَطْرِ» منصوب به نزع حافظ: «إِلَى شَطْرِهِ».
سورۀ آل عمران آیۀ ۳۷: «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ». بچه که بودم این آیه را سر محراب که میدیدم، اولاً چرا اینجوری است این آیه؟ «دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ» (آیا) «إِلَى فِی» چیزی (هست)؟ بعداً یک هنگ دومی داشتم که خب اینها چرا نصف آیه را نوشتند؟ چون محراب داشته، نصفش را شرط جزایر شرطی. میگوید: هر وقت داخل میشد، میدید این تو محراب است، بعدش یک عربی مثلاً ورداره به ایرانی سر چیزی بنویسد که هر کس داخل این خانه شود. خب بقیهاش میگوید نه این تیکتم ایرانی است، خوشم آمد. خانه داشت. گفتم بزنم اینجا محراب دارد بقیه. «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا». محراب بود، میدید یک رزقی دارد. خیلی جالب است. سورۀ آل عمران، سورۀ مریم هم دارد که خود زکریا وقتی در محراب بود، برایش چه اتفاقی افتاد. رزقها مختلف بود. مریم رزقش زنانه بود، زکریا رزقش مردانه بود. و زنها چون حسیترند، این رزقش حسیتر (بود). جفتشان در محراب بودند، در نماز بودند، صدای ملک را شنیدند. هم «فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ» هم «فَنَادَاهُ الْمَلَائِكَةُ» جفتش را داریم. «الْمَلَائِكَةُ יَا مَرْيَمُ». یکی این را داریم، یکی هم در (سوره) آل عمران، مریم است. حالا دقیق نگاه (کنید). خلاصه او را خطاب کردند، گفتند که «إنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ». به مریم گفتند که شما را ما برتری دادیم و طاهرت کردیم. بعد بهش بشارت دادند که اولاً که رزق، غذا و اینها برایش میآوردند. غذای در غیر فصل. مشغول عبادت، غذا برایش آوردند. برای مریم میوه و سبزیجات و اینها از بهشت. بعدش هم به او بشارت دادند که زکریا که ایثار خدا به تو خواهد (داد). حضرت زکریا در نماز بود، خدا به او بشارت داد که خدا به تو یحیی را خواهد داد. جفتشان تو نماز (بودند). پس معلوم میشود که اولیا خدا در نماز چیزهای دیگری میفهمند. چیزهای دیگری میگیرند. رزقی دارند در نماز، هدایایی میگیرند در نماز. به هر دو گفتند. به حضرت زکریا گفتند تو نماز و بهش گفتند که علامتش هم این است که شما سه روز نمیتوانی با کسی صحبت کنی. «أَلّا تُكلِّمَ النّاسَ». یک حرف تو قرآن جابهجا بشود کلی معنا عوض میشود. «أَلّا تُكلِّمَ النّاسَ» با «لا تُكلِّمْ» چه فرقی میکند؟ اگر میفرمود «إِنْ لا تُكَلِّمِ النَّاسَ» یعنی اگر میخواهی بچهدار بشوی سه روز با کسی حرف نزن. ولی اینجا چی فرمود؟ «أَلّا تُكَلِّمَ النَّاسَ»، یعنی سه روز نمیتوانی با کسی صحبت کنی. نمیتوانی. علامتش این است. باورش نمیشد تو پیری پدر بشود خدا به یحیی بدهد. با علامتش این است، این سه روز نمیتوانی با کسی صحبت کنی، مگر اوقات نماز. فقط وقتی که نماز میشود، زبانت کار میکنی: الله اکبر که میگویی زبان کار میکند. تمام که میشود دیگر زبان کار نمیکند. سه روز نمیتواند با کسی حرف بزند. خیلی عجیب است. بعد به اینها (گفت) سه روز حرف نزند. یحیی عرض کنم که دارد که تو روایت، تازگی هم باز میدیدم. روایتش را زکریا گله کرد: خدایا این هم بچه بود به ما دادی، همهاش گریه میکند که نشد زندگی. سر پیری بچه خواستیم. بله، کدام تفسیر بود، تازگی میدیدم آنجا دارد که «في بَهارٍ» بود به نظرم. «طَلَبْتَ مِنِّي وَلِيًّا وَلَا يَكُونُ الْوَلِيُّ غَيْرَ». یک همچین تعبیری. تو از ما ولی خواستی ولی همینطوری همهاش گریه. «هَبْ لِي وَلِيًّا يَرِثُنِي». خلاصه این از این ماجرا. حالا آنجا بعد ادامه آیه فرمود که به اینها «فَأَوْفُوا عَلَيْهِمْ بُكْرَةً وَعَشِيًّا». مردم حال کنید که صبح و شب تسبیح خدا کند. همینطور که زبانت کار نمیکند، اینها را حال، خلاصه این المحراب اینجا منصوب به نزع حافظ است. و اسم مکان محراب یعنی چی آقا؟ محل جنگ. خیلی تعبیر، تعبیر لطیفی. با چه کسی میخواهیم بجنگیم آنجا؟ با چی؟ با خطورات، اول از همه خطورات. با توجهات غیر الهی، با محرمات. چون یک سری محرمات هست. محرمات عارضی. شما با محرمات داری میجنگی. یک سری محرمات اصلی داریم که تو نماز خوب نمیتواند انسان مرتکب بشود. یک سری محرمات عارضی. حرف نمیتوانی بزنی. چیزی نمیتوانی بخوری. چیزی نمیتوانی بنویسی. محرمات عارضی. اینها میشود محراب. حربه محرمات. امام به نظرم در آداب الصلاة و سرّ الصلاة اینها مفصل بحث مصلّی (کرده). محل صلاة. حالا جفتش که از جهت یک چیزی مکانی است. (چه کسی) به اعتبار مصلّی گفته شده؟ بله. «وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىٰ». عرض کنم که مکانی که پشت مقام ابراهیم نماز میخواند، مصلّی تعبیر میکند. محراب تعبیر. بله. حالا توش لطایف است دیگر. اعتبار عموم میشود مصلّی ولی برای همه مصلّی (است). برای یک عده محراب. برای مثل مریم، محراب، برای مثل داوود از داوود هم دارد که اینها از دیوار آمدند بالا، آمدند تو محراب. داوود (ع) تو محراب. بله. اگر امام معاویه باشد، معاویه رفت تو محراب. محراب امیرالمؤمنین. ولی عهده نمازشان (یعنی محلی برای جنگ با شیطان و نفس و ...) با شیطان و نفس و اینها میجنگید. دخل بوده دیگر. حالا از باب دخل. تضمین روی دخل با چی آمد؟ یعنی دخل جای چی آمده؟ مثلاً دخل جای «وَرَدَ» مثلاً آمده. حالا در هر صورت اینها منصوب به نزع حافظاند. این هم سماعی است. مادۀ دخل و مرّ اسم مکان وقتی بعدش بیاید منصوب میآید. دخل و مرّ. بله. «دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ». سورۀ یوسف آیۀ ۳۶. «دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ». به جای اینکه بگوید. سورۀ اسراء آیۀ ۷: «مَسْجِدَ خَلُوا فِي الْمَسْجِدِ خَلُوا الْمَسْجِدَ الْأَقْصَى». سورۀ نمل آیۀ ۴۴: «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ». به بلقیس گفت: «ادْخُلِ الصَّرْحَ». «ادْخُلِي إِلَى الصَّرْحِ» نه. «ادْخُلِي جَنَّتِي». «جَنَّتِي»، «ادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي». فرق میکند. «جَنَّتِي» جنت من، یعنی «الْجَنَّةَ الَّتِي». جنتی که خودم هم جنتیام. نزد امام (ص). بهشتم را. بهشتی که خود منم. مادۀ «دَخْل» میخواهیم بنویسیم. این موارد آمده و توش منصوب به نزع حافظ است. خیلی زیاد است. خیلی زیاد است. بله. ۲، ۴، ۶، ۸، ۱۰، ۱۲، ۱۴، ۱۶، ۱۸، ۲۰، ۲۲، ۲۴، ۲۶، ۲۸، ۳۰، ۳۲، ۳۴، ۳۶، ۳۸، ۴۰، ۴۲، ۴۸ آیه از قرآن، (در آنها) دخل منصوب به نزع حافظ است. «ادْخُلَ». مفعول به یک مفعول است ولی آن هم خیلی وقتها منصوب به نزع حافظ میآید. «رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ». «مَن تُدْخِلِ النَّارَ». منصوب به نزع حافظ است. خود کلمۀ «نار» خیلی وقتها منصوب به نزع حافظ میآید. بله. «إِنْ تُشْنَبُوا كِبَاكُمْ عَنْ كِبَا كَرِيمٍ شَهِيدٍ». «نُفْقُ لَهُمْ مُدْخَلاً». پس مادۀ «دَخْل» خیلی وقتها منصوب به نزع حافظ میگیرد. «لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ». ربطی به «ادْخِلْنِي» (منصوب به نزع حافظ) از وقتمان هم گذشت. آیات دیگری هم داریم که هدایت، این هم بگویم دیگر تمام. هدایت هم خیلی وقتها منصوب به نزع حافظ است. «عَهْدُكَ صِرَاطٌ». باید بگوید «عَهْدُكَ إِلَى صِرَاطٍ». «لَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا»، «يَهْدِيكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا»، «هَدَانَا سُبُلًا»، «هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ»، «يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا» (الیه). ولی جای دیگر «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» میشود منصوب به نزع حافظ. «ادْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَنَا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ». «لَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا» که تفتازانیان در حاشیۀ تهذیب المناطق «يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ» به بهشت و اینها باید باشد احتمالاً. سبیل آیۀ سورۀ نساء ۱۷. پیامبر نگاه کن: «هَدَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»، «اعْهَدْكَ إِلَى رَبِّكَ فَخَشَاكَ». حالا باز موارد دیگر هم داریم که انشاءالله میخواستیم یک جلسهای (این بحث را) تمام کنیم، منصوب به نزع حافظ. یک جلسه دیگری هم احتمالاً کار دارد. انشاءالله. و الحمدلله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...