معرفی باب اشتغال در نحو و قرآن
چرا «زیداً أکرمته» نمونه اشتغال است؟
مفهوم «منصوب علی شریطة التفسیر»
آیات قرآنی با ساختار نحوی اشتغال
نقش ضمیر در ایجاد رابطه نحوی
رفع یا نصب؟ قاعده اصلی اشتغال
تحلیل نحوی و بلاغی در باب اشتغال
تفاوت فعل لازم و متعدی در اشتغال
قرائتهای قرآنی و تأثیر نحوی آنها
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث اشتغال را مطرح میکنیم. صفحهی ۲۲ این کتاب. اشتغال که بحثی است که نسبتاً در قرآن هم مواردی را داریم، این است که عاملی مشغول به ضمیری بشود که برمیگردد به اسم قبلیاش، و اگر آن ضمیر نباشد، در آن اسم عمل بکند.
مثل چی؟ مثل «زیداً اکرمته». اینجا ضمیر معمول «اکرمته» است. «اکرمته زید» معمول بدون عامل. «اکرمته»! «هو» دارد. عامل و معمول با همان «زیداً» است. آن بدبخت بیچاره آنجا تک و تنها مانده، معلوم نیست عاملش کیست. دعواست. خلاصه این آقا دو همسر است، «هو» و «زیداً» با هم دعوا دارند. این میگوید: این مال من است. آن میگوید: مال من است. جفتشان هم میرسد. آخر حل میشود مشکل، ولی فعلاً دعوا دارند. «زیداً» و آن «هو» با هم دعوا دارند. آن «هو» میگوید: آقا ما بودیم، تو آمدی. الان تو خانهی من «اکرمتهو» چسبیده به ماست. تو بیرون غریبهای. «زیداً» آمدی اینجا. «زید» دیگر بالاخره.
بر اساس قواعدشان، جایز نیست که معمول بدون عامل بیاید، و جایز نیست که معمول برای «اکرمته» بخواهد باشد، «زیداً». به خاطر اینکه اقتدار ندارد، مگر مفعول واحد را. چه مفعول واحدش را هم گرفته، که آن چیست؟ همین ضمیری که به آن چسبیده. بله، آنها این باب را فتح کردهاند – یعنی باب اشتغال را – فقط برای اینکه حکم کنند که واجب است تقدیر عاملی برای آن معمول، تا بدون عامل باقی نباشد و ناچار از سنخ مذکور.
پس اینجا «زیداً اکرم» میگوید: «اکرمت زیداً اکرم». تو میبینی که وجوب این تقدیر نیست برای نقص کلام از جهت معنا، بلکه به خاطر اقتضای قاعده است. یعنی معنایش که مشکل ندارد، معنا را میفهمیم، قاعدهاش جور در نمیآید. برای اینکه قاعده را درست بکنند، چیزی در تقدیر گرفتند. بلکه برای اقتضای قاعده است. و آن قاعده این است که: هر معمولی عامل میخواهد، هر عاملی هم معمول میخواهد. و چیزی از عوامل نیست که در اکثر از آنچه اقتدار دارد، عمل بکند. آن را طلب میکند. این خلاصه کلام.
در اینجا چند تا امر داریم، پنج تا امر داریم. این امور را مطرح میکنیم:
امر اول: به آن اسمی که اول آمده – اینجا «زید» – چی میگویند؟ میگویند: «منصوب علی شریطة التفصیر». منصوبی که دارد، بعدش تفسیرش میآید. به خاطر اینکه مرفوع نیست، مجرور هم نیست. چون مرفوع یا مبتداست که عاملش ابتدایی است، یا خبر که عاملش مبتداست، یا فاعل. یا نائب فاعل. فعله. کاظم عامل فعله. پس مرفوع که نمیتواند باشد، چون ما چهار تا مرفوع بیشتر نداریم: مبتدا، خبر، فاعل، نائب فاعل. مبتدا و خبر که عوامل معنوی دارد، بحث اشتغال پیش نمیآید. و فاعل هم که فعل عاملش است. مرفوع که نیست. میماند مجرور. مجرور هم نمیتواند باشد، چون مجرور یا باید حرف جر بیاید سرش که ندارد، یا باید مضاف بیاید، مضاف عاملش باشد. و از شرط این باب این است که برای اسم متقدم عاملی نباشد. الان ما اینجا در باب اشتغال عامل نداریم. پس اصلاً نه میتواند مرفوع باشد، نه میتواند منصوب. پس لذا نیست الا منصوب.
پس دیگر بنابراین چیزی غیر از منصوب شرط تفسیرم، به خاطر اینکه فعل مشتغل به آن به ضمیر آن اسم تفسیر عامل مقدرش را «اکرمتهو»، میآید آن عامل مقدر را تفسیر میکند. اگر آن مفصل - مفسر- نباشد به اینکه مثل آن مذکور باشد قبلش، این دیگر از باب اشتغال نیست. اینجا «القمر و رعیتهم» اشتغال نیست، چون «رعیت» را قبلش داریم. کاری نداریم. اینجا «رایت دوم» تاکید برای «رعیتهای اول» تفسیرش نیست. در اشتغال باید دوم تفسیر باشد، یعنی آن کلمهای که آمده و مشتغل است؛ فعلی که بعدش میآید، باید تفسیرش باشد، نه اینکه تاکید بکند فعل قبلی را. به خاطر اینکه فعل مشتغل به ضمیر اسم سابق، تفسیر میکند عاملش را، اگر مقدر باشد نه مذکور. که الان اینجا در مثال ما مذکور بود. مثالهای خودمان: «انَّا کُلَّ شَیءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ». خب «خلقناه» را که داریم. بعد میفرماید: «انًّا خَلَقْنَا کُلَّ شَیءٍ بِقَدَرٍ». فرمود: «انَّا کُلَّ شَیءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ». اینجا بحث چی میشود؟ اشتغال و منصوبم هست. منصوب بر شریطه تفسیر. یعنی فعلی که بعدش آمده، تفسیرش. «کُلُّ شَیءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ». «کُلُّ شَیءٍ» باید باشد. «کُلُّ شَیءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ». اشتغال. بله. «خلقنا خلقنا کل شیء فعلوا کل شیء فی الزبر». در واقع «کل شیء فعلوه» یک دم مرفوع گرفتند. هر چیزی که انجامش میدهند در زبر است. این میشود تفسیر ترجمه این آیه که بهترم هست. ولی خب اگر خواستیم اشتغالی بگیریم، باید بگیم هر آنچه را که انجامش دادند. مثال را آورده برای اشتغال سوره قمر آیه ۵۲.
نه، قرآن، کمی مرفوع است. قرائت نصبی هم دارد. به قرائت نصب هم خوانده شد. اشتغال مرفوع نمیتواند باشد. صفحهاش را درست درآوردی؟ نه، بعداً میگوید که: جایز است بگیری اولش. نه، مثالش غلط است. گوارش دست آدم ناشی مثل من داده بودند! نه تو اصل کتابش مال شهر توتیه. اصل کتاب همینه. موتورش، مثلاً میگوید: گاهی تو آب، چند جا میگوید: بهتر است این را بگیری. ولی بیشتر در کتاب، کتاب، کتاب را خواند. «کتاب خواندن»ش مبتدا خبر. «أَبَشَرًا مِنَّا وَاحِدًا نَتَّبِعُهُ» یعنی «نَتَّبِعُ مِنَّا وَاحِدًا». یک آدمی، بشری از خودمان یکی، دنبالش راه بیفتیم. از جهت بلاغی هم نکاتی توش هست. «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا» یعنی «دَحَا الْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ». «أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» یعنی «أَرْسَى الْجِبَالَ». «وَکُلَّ شَیءٍ أَحْصَیْنَاهُ کِتَابًا» یعنی «أَحْصَیْنَا کُلَّ شَیءٍ». «کُلُّ شَیءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبینٍ». «أَحْصَیْنَا کُلَّ شَیءٍ». «وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا» یعنی «مَدَدْنَا الْأَرْضَ». «وَالسَّمَاءَ بَنَیْنَاهَا» «بَنَيْنَا السَّمَاءَ». «وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا» «فَرَشْنَا الْأَرْضَ». «کُلَّ شَیءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلًا» «فَصَّلْنَا کُلَّ شَیءٍ». «کُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» یعنی «أَلْزَمْنَا کُلَّ إِنْسَانٍ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ». «وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا» «خَلَقَ الْأَنْعَامَ». الان اکثر اغلب در قرائت امثال این آیه، نصب اسم متقدم است. بعضیها قرائت کردند در بعضش به رفعش. و قاعده جایز است هر یک از این دو را در هر مورد هم رفع و هم نصب. آنچه که ترجیح میدهد، ذوق بلاغی است یا نکتهای است که متکلم آن را میبیند. یا ضرورتی است که شاعر التجا میکند به یکی از این دو تا. یا رفت یا خب.
در قرائت قرآن، آن که چیز. سوره اسراء آیه ۱۳: «کُلَّ إِنْسَانٍ». در بحث قرائتها یک مشکلی که داریم که ایراد است. حالا استاد ما یکی دو سالی درس خارج داشتند و دارند هنوز، خارج تفسیرشان روی این مبناست که ما در قرائتها دستمان باز نیست، یعنی قرائتها محدود به همینی که الان دست ماست نیست. در بین خود اهلبیت هم قرائتها تنوعش بیشتر و بر حساب قرائتهای مختلف تفاسیر مختلف میشد و وجوه مختلف برداشت میشد. حالا ما چند سالی، سلمان یکی دو قرنی است دیگر بینمان سفت شده و از این قرائت هم دست بر. قرائت «۷۰۰ عاصم» سمت ماها این است. سمت مغرب و مراکش و اینها باز یک قرائت دیگر است که کامل فهمیده تو این کار مسابقات اجلاس. یکی میآید یک جور قرآن میخواند، یکی دیگر میآید میخواند، اصلاً فکر میکنی قرآن نیست. روی قرائت دیگری میآید میخواند. کامل فرق. این «عبدالباسط» و اینها اگر دیده باشید، گاهی دو سه تا قرائت را میخوانند. کاملاً متفاوت. همه هم درست. مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان» گاهی بر حساب قرائتهای دیگر میآید جلو و برداشتم میکند و بحث حلش میکند. آیه «وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً». خب، همه برداشتشان چیست؟ از فتنهای بترسید که فقط به ظالمهایتان نمیرسد، به بقیه هم میرسد. خشک و تر با هم میسوزند. ایشان میآید میگوید: بابا قرائت اسنادش را که قرائت این نیست. قرائت اصلی این است: «وَاتَّقُوا فِتْنَةً تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ هُمْ خَاصَّةً». از آن فتنه میترسیم که فقط به ظالمهایتان میرسد. یک خورده از فضای قرائتی اینجوری فاصله میگیرد، بحث حلنشده پیدا میشود. بله.
حالا این درس خارج است، نسبتاً سنگین و حوصله میخواهد، یعنی حداقل شش ماهی آدم وقت بگذارد، قشنگ بنشیند گوش بدهد و رویش کار بکند. بله. خب پس اگر رفع داد، جمله اسمی است و با آن تفسیر اسم تاکید میشود و در اینجا خارج از این باب است، چون معنای ابتدا عامل است در اسم مرفوع و اگر نصب داده بشود، فعلیتی است که تاکید آمده به تکرار معمول لفظاً و تکرار عامل تقدیراً و این از همین باب است. اگر منصوب بود، میشود باب، مرفوع بود، میشود ابتدا. و رفع در آن ارجح است. این مربوط به کلام. رفع در آن ارجح است، اگر برای نصب موجبی نباشد. تا جایی که میشود، ما این را منصوب نمیگیریم. مرفوع میگیریم. در مثالی که شما زدید، چون وجه دارد. رفعش بهتر است. مرفوع کجا است؟ با نمیدانم چند مورد اینها که حتماً رفع، ولی بعدش دیگر مثلاً یک جایی مخیری بین بله مطرح میشود.
خب پس اگر برای نصب موجبی نباشد، ما رفع در آن بهتر است، به خاطر اینکه کلام از تکلف تقدیر. ولی آنچه که مشاهده، نه دیگر، اگر رفع شود، دیگر میشود ابتدا. اگر بشود، خب یک وقتی واقعاً نمیشود. ولی آنچه مشاهده شده در آیات این است که قرائت نصب بیشتر است، «کما قال». الان دیدید دیگر در این آیات که آوردیم، یکی دوتایش بود که رفع میگرفت، بقیه دیگر همه نصب.
امر دوم: گفتیم اسمی که اول میآید چیست؟ آقا جان، منصوب. ولی ضمیری که به آن رجوع میکند، گاهی مجرور به حرف، گاهی هم مجرور به اسم. مجرور به حرف مثل: «عَيْنًا یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ». خب این «عیناً یشرب بها» چی دارد به آن برمیگردد؟ یک ضمیر! یعنی «یشربوها» باید باشد دیگر. «عین یشربها». «وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا» «وَالْأَرْضَ مَدَدْنَا بِهَا» مثلاً. فرمودید: سر آن ضمیر که میخواهد برگردد، حرف آوردیم. و «ظَالِمِینَ» باید بگوید: «عَذْبَهُمْ». و «ظَالِمِینَ عَذَبٌ أَلِیمٌ». «زیداً مَرَرْتُ بِهِ». گاهی مجرور به اسم: «زیداً رَأَیْتُ رَأْسَهُ». «زیداً رَأَیْتُ رَأْسَ» را میگوید. «زیداً رَأَیْتُ رَأْسَ» یا «عمراً هَدَمْتُ دَارَهُ». و اشکال میشود به اینکه این از باب اشتغال است، همراه آنکه اسم متقدم عاملی ندارد. به خاطر اینکه از شرط این باب این است که عامل مقدر از سنخ مذکور باشد، و جایز باشد اعمال مذکور در اسم متقدم، اگر آن ضمیر نباشد. و فعلی که متعدی به حرف باشد، که خودش «لَا یَعْمَلُ بِنَفْسِهِ»، دیگر عمل ندارد که. قرار شد که این هم عمل بکند رو آن. دعوا سر این است که روی این عمل بکند یا روی آن عمل بکند. اشتغال یعنی همین. میگوییم: بین اینکه این «اکرمتهو» را بگوییم «اکرمت» روی «زیداً» عمل کرده یا روی «هو». حالا وقتی فعلی است که حرف جر بعدش آمده که خودش مستقیم روی حرف جر عمل کرده، دیگر اشتغالی نمیماند. «یشرب بها»، «یشرب» روی آن «بها» عمل کرده دیگر. دعوایی نمیماند بگوییم که بین «عیناً» و «بها» دعواست. بالاخره فعل وقتی با حرف جر متعدی شده، متعدی شده دیگر. با حرف خب بالاخره یکی گرفت دیگر. دیگر دعوایی بین این و آن نمیماند. در محل نمیگیرد دیگر. متعدی به حرف جر که دیگر متعدی نیست که. متعدی به حرف جر: کلش یک فعل است. یا یا فعلش فعل، حرف جرش حرف جر است. نه، کلش یک فعل است ولی فعل لازم است. فعل لازم نیست الان که با حرف جر متعدی شد، کلش را ما با خارج.
علی ای حال لازم است. ما وقتی متعدی میکردیم، میگفتیم این فعل الان متعدی است. در واقع ما داریم میگوییم که فقط تو همین صورت متعدی میشود. اگر متعدی بشود، یعنی با تسامح داریم میپذیریم متعدی شدنش. دیگر نمیتوانیم بگوییم که این الان حالا با تسامح متعدیش کردیم. حالا بین این و آن هم گیره. کسی زندانیایه؛ بگویند: آقا مرخصی بهت میدهم تا آن اتاق بغلیه. بعد طرف همین که از زندان آمد، رفت تو اتاق بغلیه، میگوید: باید بمانم من تو این اتاق بمانم یا در چرخ جکوزی دریا آنجا باشم؟ چرا دیگر؟ نه، فاصلهاش را کار نداریم. اختیار داشتن. آنی که اینقدر دست و بالش باز باشد، تا آنجا بخواهد محدوده بین این دو تا که اشتغال صورت نمیگیرد. خارجت کردم این فاعل مفعول بشود، مفعول وارد بشود. یا اینکه خودش هم به کار میرود ولی تو آن یکیش خارج کرده او را. «خرج به طریق» خارج شد. «خرج ب» خارج کرد. «خرج به». با «اخرجه» فرق میکند. ترجمه «اخرجه» مامور متعدیه. فقط ملاکمان این است که ناظر به «خرج بها» خارج شد با فلانی یعنی خارج کرد. «خرج به زید» زید را بیرون کرد. یعنی انگار خودش هم بیرون رفت با زید. این میشود «خرج بزید». یک وقت هست من و شما با هم میرویم. «خرج فلانی به فلانی» مثلاً بله. بیشتر به آن سمت است. کمتر گفته میشود من اینجا باشم، شما را بیرون کنم. کمتر میگویند: «خر عجب با فلانی». آیا اخبار دیگری هستند که مثلاً «رغب الیها»، «رغبه». اینهایی که با یک حرف دیگری با همدیگر متعدی میشوند، معنیاش یک چیز دیگر میشود. چکار میکنیم؟ «ظَالِمِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ». در بین «ظَالِمِینَ» و «لَهُمْ» اشتغال داشته باشد. مشغول بشود. «عَبْدَ اللَّهِ ظَالِمِینَ عَذَابٌ» بر ظالمین وارد بشود یا نه «لظَالِمِینَ» مشغول شده به «هُمْ»، فعل و متعلقاتش اشتغال پیدا کند. در حالی که کسی این را نگفته. خود فعل اشتغال پیدا. یک نکته است. اگر بگوییم فعل متعلقاتش، یعنی با ما حرف جرش. در حالی که ما در بحث اشتغال میگوییم فعل اشتغال دارد بین دو تا چیز. یکی بین این «لَهُمْ»، یکی بین «الظالمین». حالا بخوانیم ببینیم چی میشود. پس عمل نمیکند. «مررتُ» مثلاً در آن «مررت بفلان». تو «زیداً» عمل گفته نمیشود: «مررتُ زیداً». حالا اینجور جاهایی که اصلاً بدون حرف وقتی استعمال نمیشود، شما چطور میگویی اشتغال دارد؟ بابا این «مررتُ» اگر میخواهد نصبم بدهد، فقط باید اگر میخواهد متعدی باشد، فقط باید با حرف جر متعدی کند. شما چی میگویی: «مررتُ بِهِ». الان این «زیداً مررتُ بِهِ». این «مررتُ» بین «زیداً» و «بِهِ» گیره. این اصلاً اگر بخواهد اصلاً نصب نمیتواند بدهد. اصل دعوا این است. نصب نمیتواند بدهد. این اگر بخواهد تعدی هم داشته باشد، باید چی باشد؟ باشد. بالاخره این تعدیش با حرف جر، بدون حرف جر نمیتواند متعدی با همدیگر میگیریم یکپارچه. خب نمیشود کلش با هم فعل است همراه اختلال معنا در بسیاری از موارد. پس گفته نمیشود: «یشربُ عین» به خاطر اینکه «عین» مشروب است، آب «عین» است. پس صحیح نیست. «خدمتُ عمراً» به خاطر اینکه «مخدوم» خانهی عمر است، نه خودش. علاج این با چیست؟ با دو تا امر. با یکی از این دو تا امر. یکی اینکه ما مقدر بگیریم؛ مشابه فعل مذکور را از آنچه تقدیرش اختلالی به معنا و قواعد ایجاد نمیکند. مثلاً تو «زیداً مررتُ بِهِ» بگویید: «جاوزتُ زیداً مررتُ». مشکل نداریم. «جاوزتُ» با حرف جر تبدیل نمیشود. «جاوزتُ اباک». «غفر الله له رحم الله اباک». «غفر الله له عباد الله». «عباد الله» میگوییم: «یُشَاهِدُونَ عَيْنًا یَشْرَبُونَ». «الظالمین لهم عذاباً الیماً» میگوییم: «عذب الظالمین عذاباً الیماً». و همچنین پس تخصیص زده میشود شرط در این موارد به اینکه مقدر مشابه مذکور است.
خب راه دوم چیست؟ راه دوم برای علاج این است که در تقدیر گرفته شود عاملی از سنخ فعل مذکور، همراه اعاده جار. بگوییم: «زیداً». تو «زیداً مررتُ بِهِ» بگوییم: «مررتُ بِزیداً مررتُ بِهِ». «عمراً هدمتُ دارَهُ» را میگوییم: «هدمتُ دارَ عمراً هدمتُ دارَهُ». «الظالمین عذابٌ لِظالمینَ عذابٌ». و مانند این. پس بر این اساس شرط مذکور تخصیص زده نمیشود. سپس از افعالی که تعدی پیدا میکند به حرف یا به نفسه، حاجت دیگری به علاج نیست، بلکه خود آن فعل در تقدیر گرفته میشود، به خاطر اینکه دو وجه دارد. «زیداً رضیتُ عَنهُ» هم با حرف جر متعدی میشود، هم بدون حرف. اینطوری تازه اگر با حرف جر چیزی را اضافه بکند، به نظر میآید باید با حرف جرش باز دوباره بیاوریم. بله بله. کل قضیه «عمراً هدیه»، چون «هدا هدا هو فلاناً»، یا «هدا لَهُ». جفتش میرود. «هدیتُ عمراً هدیه» و فعل از این قبیل هم بسیار.
خب، برویم سراغ امر سوم. رفع اسمی که اول آمده واجب است، کجا؟ وقتی که بر فعل مشتغل چیزی باشد که طالب صداره است. اگر آن فعل ما چیزی سرش بیاید که آن را طالب صداره بگیریم که چی بشود؟ که فاعل بشود. «زیدٌ إِنْ رَأَیْتَهُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ». فاعل که نمیشود، حالا عرض میکنیم مبتدا مثلاً اینجا بیشتر میخورد. بله. «زیدٌ إِنْ رَأَیْتَهُ فَسَلِّمْ عَلَیْهِ». «أَبُوکَ مَا أَعْطَفَهُ عَلَیْکَ!». «أَبَاکَ»، چون «ما» آمده سرش، عامل صدارهطلب آمد. «خالدٌ هَلْ صَاحَبْتَهُ؟». نصب این اسمها جایز نیست، به خاطر اینکه «انْ» شرطی و «ما» تعجبی و «هلْ» استفهامی، طالب صداره خیلی حب ریاست دارند و نصب اخلال ایجاد میکند به صداره آن. اگر شما این را منصوب بردی، دیگر صداره میرود روی هوا، به خاطر اینکه در تقدیر مقدر «کَلِمَسْکُولِی» است دیگر. «صاحبتهُ خالداً هلْ صاحبتهُ». آن دیگر «هلْ» چیست اینجا؟ نصف من. اول باید بیام. اول اسم ما را میآوری پیش. چند تا از این حضرات یک بیانیهای را اسم چند نفری بالایش نوشته بودند. نگاهی کرده بود و گفته بود که اسم من سوم نوشتی. اول مینویسی درستش میکنی بعد میآیی جز صدارهطلبان «حلَه». «هلْ» بسیط است آقای بزرگوار. حالا یا «انْ» شرطی است یا «ما» تعجبی است. یکی از اینها صدارهطلب. خدا قوت! ما نصب اخلال به صدارهاش دارد، به خاطر اینکه مقدر مذکور «فَکُنْها» واقع بعد. «حضرات» که میگویم ذهنتان جای خاصی که نمیرود! چهار تا طلبه بودند. من اول. وقتی سوءظن به کسی پیدا.
و ذکر میشود و میآید، ذکر آنچه که طالب صداره است. در مبحث طالبان صداره در مقصد حذف بشود ضمیر از فعل در این مثالها. عمل نمیکند در اسم سابق به خاطر صدارهاش، بلکه باقی، بلکه واجب است بقایش بر رفع به ابتدا همراه تقدیر رابط. به این ضمیر از فعل حذف بشود. معنی «صاحبته خالدٌ هلْ صاحبتهُ» اینجا چی میشود؟ دیگر اصلاً عمل نمیکند در اسم سابق. اینجا شما همان «خالد» را مبتدا میآوری و و در تقدیر میگیرد رابطش را.
امر چهارم: خب اگر آن ضمیرش بیفتد، «زیدٌ أنْ رَأَيْتَ» میشود «زیدٌ» یک ضمیری هم در تقدیر. «زیدٌ» هم حتماً دیگر مبتدا است دیگر. اصلاً بحث اشتغال مطرح نمیشود. رفع اسم متقدم واجب است، وقتی که قبلش چیزی باشد که اختصاص پیدا میکند به فعل، مثل ادوات تحضیض، «کیْ» استفاده. این دیگر قبل خود اسم است، نه قبل آن فعلی که اشتغال دارد. یک وقت اسم ادات صدارهطلب قبل فعلی میآید که اشتغال دارد. یک وقت از قبل خود اسم میآید. در هر دو حالت رفع دارد. رفعش واجب. «زیدٌ هَلَا زیداً اکرمتهُ». خب چرا کرده؟ «زیداً». بعد دیگر بگوید: «زیدٌ». دیگر. «هَلَا زیدٌ اکرم». «هَلْ صدیقک رأی». «حیثُ ما سعیدٌ أَلْقَيْتَهُ». به خاطر اینکه رفت قرار میدهد جمله را اسمیه و این ادوات داخل نمیشود مگر بر فعلیه. غلط نوشته. «وَلَکِنْ هَلْ» استفهام داخل میشود، به شرط اینکه خبر اسم باشد و آنجا هم آن نیست. و در وجوب دخول جمل فعلی کلامی است که در اینجا در واقع بگوید: «یجب النصب». نصب الاسم المتقدم. با این توضیحاتی که ایشان داده، نصب باید لازم بگیرد. «یجب النصب» اگر ادوات آمد سر اسم. دیگر اسم حتماً دیگر منصوب است. چرا؟ چون که باید جمله فعلیه باشد که این ادوات سرش بیاید. اگر مبتدا باشد، دیگر جمله اسمی است. «هلْ» سر جمله مبتدا، سر جمله. حالا «هلْ» کار نداریم. بقیهشان مثل «هلا» و «حیثُ» و «ما» و اینها «حیثُها» سر جمله اسمیه که نمیآید، سر جمله فعلیه میآید. جمله فعلیه اگر مرفوع باشد، میشود جمله اسمی. اگر منصوب باشد، میشود جمله فعلی. پس منصوب، منصوب بودنش واجب.
برویم سراغ امر آخر. بله، گفتم «یجب النصب». «نصب الاسم المتقدم». خب در امر پنجم گفتند که ترجیح دارد نصب در مواضعی. یکی از آنجاها وقتی که فعل مشتغل طلب باشد. فعلی که اشتغال داریم طلب باشد. «اللَّهُمَّ عَبْدَکَ ارْحَمْهُ». «ارْحَمْهُ» طلب است. خب اینجا چی ترجیح دارد؟ نصب. «اللَّهُمَّ عَبْدَکَ ارْحَمْ». نصب «عبد» اینجا بهتر از رفعش است، به خاطر اینکه طلب با فعل اولی است. برای اینکه یکون بالفعل، انما یکون بالفعل. «فلا أولى أن يكون الجملة». بهتر این است که جملهای که طلب توش است، فعلیه باشد. معمولاً طلب به صورت فعل است دیگر. «اللَّهُمَّ ارْحَمْ»، «اللَّهُمَّ اجْعَلْ»، «اللَّهُمَّ فُلانَ». دعایتان معمولاً با فعل میخواهید. و با جمله فعلیه معمولاً میآید. مبتدا خبر که نمیآورید که کدام دعا مبتدا خبری خبری باشد. مبتلا خبری باشد بعدش یک دعایی دارد. «اللهم منک الصادق. اللهم انک انت ارحم الراحمین». خب بعدش چی؟ «فارحم له» و «اجعل فضا فلان». اگر مبتدا خبری میآوری بعدش میخواهی؟ بیشتر دعاهای قرآن هم «الله» مگر دارد؟ «اللهم انک علی کل شیء قدیر». ادعیه فراوان داریم. ولی قبلش یک چیزی خواسته. همین دعای سمات فراوان اینطوری. زیارت زیارت امین الله. زیارت امین الله ده تا جمله خبری دارد. آخرش چه دعا دارد؟ «اللهم ان قلوب المخبیت الیک والحه. اللهم ان قلوب المخبتین الیک والحه.» و «سبل الشارعین الیک اعلام» و «اوضحین الیک قاصد». چی یادم؟ اصولی کار کرده. نه، چیزی که آدم حفظ است معمولاً سخت میتواند بخواند. کاروان برده بودیم مسجد سهله. آمدیم آیت الکرسی را با هم بخوانیم. شروع کردیم از حفظ خواندن. یک خطش را خواندم گفتم: بقیهاش را خودتان بخوانید. گفتند: تک تک گفتنش سخت است.
خب اینجا گفتیم نصبش ترجیح دارد. ولی نقض شده این کلام به این آیه: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا». خب اگر فعل امر است، نصبش ترجیح دارد. «و الزانية و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما مئة جلدة». این هم لطیفه ایست تو این دو تا آیه. دیگر تو دزدی تو تخصیص روی نورم گفتیم این را. تو دزدی اول مرد را میگوید بعد زن. تو زنا اول زن را میگوید بعد مرد. اینجا فاعل و قابل فرق میکند. در اینجا الان فرمودند که ما اما بگیریم، درست میشود. اما «الزانیة و الزانی». بله بله. و اما «السارقُ و السارقة». «کنز قورا سبعه». تو این دو تا به رفع قرائت کردهاند. دعایی بود اینجا؟ دعا نیست. نه. نصب قرار نبود بدهیم. ترجیح بود. ترجیح. گفت: «یُتَرَجَّحُ النصب». نصب ترجیح دارد. اینجاها هم همه با رفع قرائت کردهاند. آن هم همان است. یک «اما» در تقدیر میگیریم، حل میشود.
خب، شاعر میگوید: «وَ قَائِلَةٍ خَوْلَانُ فَانْکَحْ فَتَاتَهُمْ وَ أَكْرُمْنَ خَوْلَانَ كَمَا هُمْ» کن جام. یک عده آمدند توجیه گرفتند و اینها. یک عده آمدند دست برداشتن از آنچه که گفتند. احاله دادند به ذوق بلاغی در ترجیح در غیر واجب رفع یا نصب. و در صورتی که وقتی فعل امر میآید، دو وجه جایز است. نصبش ترجیح دارد. تو این دو تا آیه همه رفعه اند که این هم گفتیم اصلاً از بحث اشتغال خارجش کردیم. یک «اما» را در تقدیر. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...