تنازع؛ جدال دو عامل بر سر یک معمول
فرق تنازع و اشتغال در نحو قرآنی
مثال قرآنی تنازع از داستان ذوالقرنین
دیدگاه نحویون بصره و کوفه در تنازع
کاربرد ضمیر در حل تنازع نحوی
«ترضاه و یرضاک» نمونه تنازع ادبی
بررسی «بقیة و أبداک» در نحو عربی
نقش ضمیر در رفع اختلاف عاملین
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. مبحث جدیدی رو داریم، بحث تنازع. تنازع یعنی دو عامل بر یک معمول وارد میشوند و آن معمول از این دو عامل متأخر است. دو عامل میآیند، بعد یک معمول میآید. برعکس اشتغال، که اول معمول میآید، بعد عامل میآید و عامل بین دو معمول گیر میکند. اینجا دو عامل داریم و بعد معمول میآید. این یک معمول، دو تا خواستگار دارد. خلاصه، آنجا یک آقا بود دو زن داشت، اینجا یک خانم است دو خواستگار دارد، از این شفافتر نمیشود!
و این برعکس اشتغال است، چون آنجا یک عامل بود و دو معمول. اینجا یک معمول است و دو عامل. یا هر دو منصوب میخواهند، یا هر دو مرفوع، یا یکی منصوب و دیگری مرفوع.
مثال اول که هر دو منصوب میخواهند: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ» (سوره حاقه، آیه ۱۹). اینجا هم «هَاؤُمُ» مفعول میخواهد و هم «اقْرَءُوا». «کتابِیه» منصوب میشود؛ یا به آن «هَاؤُمُ»، یا شریکی، اینجا یعنی «خُذُوا»، «اقْرَءُوا کِتَابِیَه».
خب، «آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا» (سوره کهف، آیه ۹۶). سوره کهف را بخوانید. «بگیرید کتابم را، بخوانید کتابم را». این آیهای که میفرماید «آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا»، ماجرای چیست؟ ماجرای ذوالقرنین. نوع خاصی از سیلان است که در فلزات است، از زبر حدید هم هست. بله. «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا» (سوره کهف، آیه ۹۶). ذوب شدن در آهن. این قطران هم برای «آتُونِي» میتواند باشد، هم برای «أُفْرِغْ».
«أُعْطِيتُهُ مُغِيثًا مُغْنِيًا مِنْ أُجْرَتِهِ فَلَمْ أَتَّخِذْ إِلَّا فَنَاءَكَ». «بیاورید، ذوب کنید، آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ...». تو ترجمه چی گفته؟ آنجا ایثار کردم، قرآن خیلی خاص است. قرآن پیغمبر، تازگی برنامه تلویزیون... بله، سوره کهف، آیه ۹۶. بله، ۱۸. بحث حالا مثل مذاب برایم بیاورید تا روی آن بریزم. مثل مذاب آهن. من ذوبان فی الحدید. چون «صَفَوِي» گفته است که آهن آب شده اختصاصی به نحاس و مس ندارد. ۹۶.
خب، «برای من بیا، أفْرِغْ» شد. بیاورید، حالا مثل مذاب برایم بیاورید تا روی آن بریزم.
خب، مثال دومی که هر دوشان چه میخواهند؟ دو مرفوع میخواهند: «عَسَى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ». هم «عَسَى أَنْ يَكُونَ أَجَلُهُمْ»، هم «قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ». هر دو درست است. هر چیزی که، هر ماده معدنی که ذوب شود، میشود قطران: «قِطْرَانُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ سَرَابِيلُهُمْ مِنْ قِطْرَانٍ» (سوره ابراهیم، آیه ۴۹ و ۵۰). شلوارهایشان مثل چیز آتش گرفته، آب شده. «وَ أَرْسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ» (سوره سبأ، آیه ۱۲). حضرت سلیمان. بله. اینها همه قطران گفته شده. عصاره دهنهای که از بعضی از درختان میآید و ترشح میکند. اینها لباسهایشان موجب احتراق شدید ... جهنمیان «سَرَابِیلُهُم» همان شلوار ما بوده، دیگر. میگویند واژه «عجمیسم» فارسی بوده. شلوار بوده، رفته سربال شده در عربی. «سرابیل» سرباز، «سربال» همان شلوار. شلوارهایشان اینطوری؛ خیلی لطیفههای شکم و زیر شکم بوده که اینها را به آتش انداخته دیگر. شلوار محدوده را از آنجا دارند. آتش وجودشان را میگیرد.
بعد این ماده مذاب اشتعالی و اینها... «نار» به خیر. تنازع دارند، «یکون» و «اقترب» بر سر «أجله». یکی میخواهد اسمش باشد، یکی میخواهد فاعلش. اشتغال. تو اشتغال یک مرد دو زن دارد. اتاق خیلی دوتایی جدایی نیستند، یکی است و عکس خودش دوباره جدا هستند. «مهم است جمع بین اختین، کرده». گوا. دو تا خواهر را که نمیشود گرفت؟ گفت ما گرفتیم، شد.
مثالهایی از شعر میآورد: «قَضَا كُلُّ دَيْنٍ قَدْ فَوْفَا قَرِينَةً وَعِزَّةً مَمْتُولًا مَعْنَاهُ قَرِينَهُمْ تَافِقُ بِالْارْتِ لَهَا وَاِرَادَهَا». خاطراتی از کلاس درس علما و اینها تو ذهنم میآید، از شوخیهایی که میکردند و حرفهایی که میزدند و اینها، اکثرش غیر قابل پخش است. «رِجَالٌ فَبَدَتْ نُبْلًا وَكَلِيبًا بِأَوْكَازٍ يَخْشَى نَاظِرَيْنِ إِذَا هُمَا لَمَحَا الشُعَاعَ».
خوب، یا مثالهایی بود برای اینکه «إن یکون» میآید و «یکون» بر سر جمله فعلیه هم وارد میشود. «أن یکون قد اقترب». مثلاً اگر «اَلأَجَلُ» فاعل «قد اقترب» باشد، «أن یکون» یعنی کلاً سر جمله فعلی آمده. فرمودید میشود؟ بله، میشود. مشکلی ندارد. اینجا چند تا امر داریم. امر اولش بریم، میرسیم، بخوانیم.
امر اول این است که اگر تنازع رفع شد و علاج شد، به اعمال یکی از عاملین در معمول مذکور و متنازعفیه و تقدیر مثل به یکی بدیم، برای اون یکی هم در تقدیر بگیریم، مصالحه کنیم، هرچند مرفوع باشد. یا اعمال یکیاش در متنازعفیه و اعطای ضمیر به دیگری، به یکی ضمیر بده، هرچند لازم بیاید ارجاع ضمیر به متأخر، حتی اگر شما ضمیر را به این یکی که دادی، مرجع ضمیرش بعدش بیاید، باز هم اشکال ندارد. دعوا را حل کنیم. «فَإِنَّهُ فِي هَذَا الْبَابِ مُخْتَصَرٌ». اینجا تو این باب بخشیده شده است، مثل موارد دیگری که در باب ضمائر و اینها مطرح است، ولی خلاف اصل است. و به اعتبار اعمال یکی از دو عامل نامیده میشود. این باب، باب اعمال، باب تنازع، بهش باب اعمال هم میگویند.
مثال اعطای ضمیر، آن چیزی که در این دو بیت آمده: «جَفَوْنِي وَلَمْ أَجْفُ الْأَخِلَّاءَ إِنَّنِي لِغَيْرِ جَمِيلٍ مِنْ خَلِيلِي مُهْمِلَ لَهُ». اینجا ضمیر دادیم به کی؟ «جَفَوْنِي وَلَمْ أَجْفُ الْأَخِلَّاءَ»، یعنی «جَفَوْنِي الْأَخِلَّاءَ وَلَمْ أَجْفُ الْأَخِلَّاءَ». جفا کنید، من دفاع کردن. در واقع «جَفَانِي» بوده. ما آمدیم ضمیر «واو» دادیم، کردیم «جَفُوْنِي». مرجع ضمیرش کجاست؟ بعدش: «إِذَا كُنْتُ تَرْضَاهُ وَيَرْضَاكَ صَاحِبًا جَهَرَاتٍ فَكُنْ لِلْغَيْبِ أَحْفَظَ لِلْعَهْدِ». «تَرْضَاهُ وَيَرْضَاكَ صَاحِبًا». یعنی راضی کردی او را و او تو را راضی کرد. درست شد؟ خب، «صَاحِبًا». به یکی ضمیر دادیم، مشکل را حل کرد. اینجا از همان قسمی است که مختلف است. ها؟ تنازع! حلش کردی؟ نبوده که حل بشود. چرا. «إِذَا كُنْتَ تَرْضَاهُ وَيَرْضَاكَ صَاحِبًا». برگردانیم. برگردان، خود شعر بوده، خودش همین است که ما ضمیر دادیم برای رفع تنازع.
مثل این شعر، تا جایی که میشود، با اینکه الان این «صَاحِبًا» گیر بین این دو تا. به او یک ضمیر دادیم، حل شده. نحویون کوفه: زود بخوانیم. گفتند که اعمال عامل اول شایستهتر است، به خاطر اینکه سبقت دارد نسبت به دوم. بصره گفتند که اعمال دومی، به خاطر اینکه نزدیکتر به معمول است. و الکل حکم به جواز کلِ منهما... کلِ نحویون چه گفتند؟ عقول. اگر عطا کند عامل مهمل، ضمیر متنازع را به ضمیر متنازع عنه، پس اعمال اول بهتر است. به خاطر اینکه ضمیر به متأخر برمیگردد لفظاً فقط، متأخر لفظاً برمیگردد، نه متأخر معنوی فقط.
«بَقِيَةٌ وَأَبْدَاكَ فِي عُبَّدِكَ». این «عُبَّدَكَ» از جمله معطوف علیهاست. به خاطر اینکه فاعل «بَقِيَةٌ» رتبهاش مقدم بر جمله معطوف است. «بَقِيَةٌ وَأَبْدَاكَ». بهتر بود میگفت فاعل اولی بیاید، بعد عطف جمله عطف بیاید. ولی این را آورده. جمله عطف آورده. این لفظاً متأخر شده، ولی رتبَتاً متأخر نیست. ولی اگر شما دومی را اعمال بکنی، یعنی آن «بَقِيَةٌ» روی «عُبَّدَكَ» عمل کرد. چون خودش ضمیر دارد. «بَقِيَةٌ» خودش ضمیر دارد. «عُبَّدَكَ» فقط لفظاً متأخر شده، جابجا شده. «قَدْ بَقِيَةٌ عُبَّدَكَ» بوده هدایا. اینجا دعوایی ندارد. چرا؟ چون خودش ضمیر دارد. اگر ضمیر نداشت «اعْتَدَادُ عُبَّدَكَ» بود. این دو تا با هم درگیر بودند. ما به دومی ضمیر دادیم. اولی خب دستش خالی ماند. چی شد؟ فقط تأخر لفظی پیدا کرد. رتبتاً مشخص است که «عُبَّدَكَ» بر اعتدای بقیه جزیی مال «بَقِيَةٌ» است. بله. خب، این «بَقِيَةٌ» فاعلش را گرفته. حالا فقط تأخر دارد، مشکلی... ولی اگر به دومی بدهیم چی؟ اگر «اعْتِدَادُ» بخواهد عمل کند، ضمیر اینجا برمیگردد به متأخر لفظاً و رتبتاً. دو تا مشکل پیش میآید. به اولی بدهیم فقط «تَعَالَى» مثل «یُحَسِّنَانِ وَ یُسِیءُ أَبْنَاؤُكَ». الان «یُسِیءُ» به ضمیر ندادیم. به «یُحَسِّنَانِ» ضمیر دادیم. «یُسِیءُ» خودش فاعل گرفته. الان اینجا «یُحَسِّنَانِ» ضمیری گرفته، مشکلش چیست؟ مرجع ضمیر هم لفظاً متأخر، هم معنویاً. پس ضمیر «یُحَسِّنَانِ» برمیگردد به آن فاعلی که بعداً قرار است... مشکل دیگر نداریم.
الحمد لله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...