‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد).
در سلسله مباحث مصطفی امینیخواه با موضوع عرفان دینامیک، جلسه چهل و دوم هستیم اینجانب احساس میکنم خدا هر عذابی را به چینش موجودات خود داده است. در این جلسات، امیرالمومنین علیه السلام فرمود که: «این آدم، آدم برجسته، شخصیت استدلاله». آدم دنبال این نباشد که، درست است، برای اینکه فقط آدم را درگیر حاشیه کنند. الان ما از این نمایندههای عزیزی که امروز وارد مجلس شدند، از اینها درخواست میکنیم: «آقا، درگیر حاشیه نشوید. شما را به جان عمههای عزیزتان، به جان هرکه دوست دارید، تو را قرآن!» حالا رأی خیلی زیادی هم نیاوردید. همهتان با همدیگر کلاً چهل درصد مردم مشارکت داشتند. شما پانزده درصد، بیست درصد اینها رأی آوردهاید. اگر بشوید نماینده مجلس، احترامتان واجب است، ولی دچار حاشیه نشوید. بازی! آنقدر بازی در میآورند. از الان شروع شده؛ سر ریاست برخی از این حضرات رفتند با بیبیسی مصاحبه کردند. شاخ درآوردم! خیلی زشت است. یکی از این نمایندههای تهران را دیدم همین اول کاری در مورد جان اجتماعی - نمیدانستم که بیبیسیه - مثلاً میگفتند: «خطای انسانی بود، موشک اشتباه پریده، خورده به فلان و بهمان.» بیبیسی! ما خیلی فرصت برای خطای این آقایان را نداریم.
دیگر الان وضعیتمان جوری نیست که بخواهیم صبر بکنیم این حضراتِ «سوتی» بدهند. نمایندههای تهران که رأی آوردهاند، در مورد یکی از این نمایندههای سابق که دیگر «پدرجد»شان است، توییت زدند که: «اینو مثلاً نمیدانم چرا شما قوه قضاییه میخواهد شکایت کند و فلان و این…» این نمیدانم با چی یک نماینده جور درنمیآید. جان مادرتان، این حاشیهها را بگذارید کنار. الان ما درگیریم، تو ماجرای خیلی حساسی هستیم، وسط جنگیم.
رهبر انقلاب امروز نوشته بودند که با نمره خیلی خوبی در عدالت نداریم. الان وضعیتمان در عدالت، وضعیت بدی است. یک شهر کوچک مشکل آب پیدا کرده. خجالت است دیگر! یعنی شما توی بُرد بینالمللی که وسط تهدید جدی که ابرقدرت نظامی دنیا، آمریکا، گفته که: «من نمیگذارم نفتکشات برسد به ونزوئلا»، بردید و رساندید و شمش طلاتو گرفتید و برگشتید. بعد یک شهر کوچکت مشکل آب دارد. کلاً میشورد میبرد کار بینالمللی که کردید و اینها؛ و از این سوتیها.
دیگر ما دو سه تا کار فوقالعاده این چند وقت انجام دادیم. یکی ماجرا عین الاسد بوده است که همین ماجرا ی عین الاسد در تاریخ بینظیر بوده است. اگر جمهوری اسلامی غیر از این دو سه تا کار نکرده بود، بس بود برای اینکه بگوییم به حق است. ولی همچین سوتیهای گندی بعدش دادیم و همچین خرابکاریهایی کردیم که شست و برد، اصلاً مایه سرافکندگی شده است. بعد میگویم: تو از اینجا نفتکش میبری ونزوئلا، آبو نمیتوانی برسانی به مردم خودت؟ بعد تو مثلاً موشکهایت میلیمتری زده عین الاسد را؟ بعد نمیتوانی حواست را جمع کنی که مثلاً هواپیما را نزنی! هواپیمای با ۱۷۶ سرنشین و فلان! حالا آن ماجرایش چه بود، کار ندارم. باید بررسی بشود که ماجرای این سوتیها که طرح برای طراحی حاشیه است، یعنی درست کردن حاشیه است، و حاشیه بردن است.
ما تو فضای حاشیه، یک آدم باتقوا، یک آدم به درد بخور باشیم. اگر کسی میخواهد به درد امیرالمومنین بخورد، به درد اهل بیت بخورد، نباید درگیر حاشیه باشد. درگیر حاشیه بودن، پدر آدم را درمیآورد. آقا، وقتی کسی فحشت میدهد، حرف میزند، ماجرا درست میکند، ولش کن. این را ما تو برخی علما میدیدیم. یک جمعی دنبال یک بازی بودند. بازی بکند و ما بچه بودیم، نمیفهمیدیم. طرفدارها میگفتند: «گفتگو کنید، مناظره کنید.» تشخیص مهم است، کجا وقت مناظره است؟ کجا وقت دررفتن از مناظره است؟ طرف دنبال حق نیست. این هم که میآورد تو را پای میز مینشاند، باهات مناظره کند، برده است! این عکس که درمیآید: «من و فلانی داریم با هم گفتگو میکنیم.» همین! تمام! ارزش این را ندارد که تو بخواهی بنشینی برایش استدلال بیاوری. آن جایگاهش را ندارد. «حتی یأتی قاضیاً پیش قاضی استدلال میآ» جملهای نامفهوم خاصیت چه؟ حرف با تو بزنم؟ یک وقت بحث قانع کردن به نحو عمومی است. در آن صورت من دارم حرف میزنم و استدلال میآورم. من برای چه باید بیایم وقت بگذارم تو را قانع کنم؟ برای چه؟ هرچه تو شبهه میکنی، من باید جواب بدهم؟
یکی از اساتید بسیار مشهور بود. یک آقایی بهشان خیلی توهین میکرد. بنده پیامک دادم در دوران بچگی. قبول نکرد. اکثر سخنرانی ها را گوش میدادم. طراحی این بابا این بود که منو پای میز مناظره بیاره و بگه که: «من و فلانی با هم مناظره کردیم.» بعد چون بلد بود آن بابا با تهمت زدن و حاشیه درآوردن و اینها برده بود دیگر. که تهمت را نمیشه اثبات کرد و نه رد کرد. فضای آن جلسه را دست میگرفت. چهار تا طرفدارش هم میآمدند جیغ و کف و سوت و هورا و اینها. این یک هوشمندی میخواهد. آدم به هر بازی تن ندهد. دچار حاشیه نشویم. ماها خیلی درگیر حاشیهایم معمولاً. این کارهایی هم که توی بسیج و فلان و اینها داریم، اصلش با حاشیه است. از توش به صورت ناخودآگاه گاهی به متن هم اصابت میکند. به طرز عجیبی اسب با حاشیه است.
الان مثلاً ما سهماه تعطیل بودیم. خب چیکار کردی؟ تعطیل بودیم. آدمی که تعطیل است، ته فعالیت جمعی گروهیمان تولید ماسک بود. به حمدالله! سهماه وقت مطالعه داشتی، وقت طراحی داشتی. با هم عملیات طراحی میکردیم، برنامهریزی میکردیم؟ آدمهاتون را جمع میکردید کار میکردید؟ الان چهارده خرداد داریم که یک همایش برای امام باید برویم. بعد سوم خرداد البته باز خورد به کرونا و اینها، آن هم یک همایش میرفتیم. بعدش که طرح ولایت دو ماه هی نیستیم. هفته دفاع مقدس، آن خیلی مهم است، آخرای شهریور. بعد هفته اول مهر، از من بپرس و از اون بپرس و از اون نپرس و اینها که اصلاً کلاً درگیر اینیم: حاشیه است. یک فرایند یک ساله که نگاه میکنیم، میبینیم خب الان شما یک سال چیکار کردی؟ همهاش یک سری کارهای فرعی. مجموع پنج سالش را که نگاه میکنی، هیچ حرکت و جهشی نبوده که از یک جایی شروع کردیم به یک نقطهای رسیدیم. همهاش بیست نفر آدم بودیم. هی وایسادیم ببینیم الان یهو چی گُل میکند، دویدیم رفتیم اونجا. همهاش حاشیه متنی ندارد. ما یک برنامه ثابتی نداریم. برنامه ثابت داشته باشی، حاشیه هم اگر آمد یا وارد نشوی یا افرادی که درگیر کار متنت نیستند را بفرستی حاشیه که درگیر حاشیه نشوی. از متن نیفتی. ما اصلاً متنی نداریم.
ما یک استادی داشتیم، اولین بار رفقا اسمش الان تو ذهنمه. بانک اِسمارت کَم، تو ذهن من سید نمونه اسم این مرحوممون تو ذهن بوده. یک محسن سید استادی که میخواهم یاد کنم ازشون بعداً. ولی حالا ماجرای آشناییمان این بود که ما یک درسی میرفتیم تو مدرسه معصومی. درس اصول فقه بود. کتاب مرحوم مظفر. سه تا استاد داشت این درس. یک استاد از همه بهتر بود که فکر میکردیم متوسط بود. یکی مشتری نداشت. چرا مشتری تعدیل کنند، جا نبود. همه کف کلاس جریان داشت، بیرون تو بورد زدند که فلانیها برن اون کلاس، فلانیها برن این کلاس. ما رفتیم دفتر مرحومش. مهربانانهتر یک معرکهای آمد و نشست. و حالا مثلاً کلاس اصول فقه. دهدقیقه اول روایت کن. بیست دقیقه بعد خاطرات از علما. یک رب هم جک گفت. فلانی چطور بود به نظرم؟ گفتم: «ببین این درس که نداشت، متن نداشت ولی داستانهاش خیلی قشنگ بود.» برنامهریزی کنیم برای درس بریم فلان استاد، برای جکها و خاطرهها و شوخی ها. متنی نداشت. یعنی من از درس ِ من الان کتاب اصول فقهی که پای درس این استاد نُتبرداری کردهام، خندهتان میگیرد. صفحه اول کتاب اصول فقهم فصل فروردین بود، ایشان شرف شمس و پایتخت را کشید. صفحه اول اصول فقه، شرف شمس نوشتن. بعد اشعار ایشان که هنوز آن را دارم. مثلاً شعر فلان آقا، شعر فلان کس. نمیدانم شعرهای عرفانی عاشقانه، دستورالعملهای اخلاقی عرفانی. یعنی تنها چیزی که توش نیست، اصول فقه است. جکها، شوخیها، آدرس علما، کتابهای مختلف. همهچیز اجز اصول فقه. یعنی خودش عین متن بود. مزاج ما را ریخت. به همین بنده خدا کلاً دچار مشکل شدیم. گاهی اینجوریه. خب یک جذابیتی دارد اینها. این کارهای حاشیهای یک حوصلهای میخواهد که آدم درگیر حاشیه نشود. یک قدرت فکری میخواهم. اینی که امیرالمومنین ازش تعریف میکنند، قدرت فکری دارد، قوت قلبی و قوت باطنی دارد. یک کار بلندمدت را طراحی بکنیم که سهماه وقت میبرد تا تازه فهمیده بشود چیه. بحث کار با صنعت و اینها که رفقا شروع کردند و اول هم با انرژی بود و بعداً بعد یک مدت کلاً تعطیل شد و الان باز بنا دارند شروع بکنند که بعد از مدت تعطیل میشود. مشخص است که تعطیل میشود. شما مثلاً نمیدانم فلان بازی لیگ پی اس مثلاً مهندسی ده هزار نفر اومدن لیگ پی اس. حاجی! اگر نمیآمدند لیگ، جواب نمیداد. کجا ببری؟ بعد نکته بامزهاش اینه که معمولاً به جای اینکه اونها جذب اینها بشوند، اینها جذب اونها میشوند. مثلاً علمی، دانشکده و اینها. بعد یک مدت خودش نیست، اون اینو جذب کرده.
حاشیه خیلی بحث مهمی است و کم بهش توجه میشود. درگیر حاشیه نشویم. حواسمان باشد. آقا این «لَا یَأْتِی حُجَجٌ لَا یَدْخُلُ بِحُجَّةٍ حَتَّى یَأْتِی قَاضِی» عبارت صحیحتر "لا یحاج العاقل الجاهل الا ان یدفعه الیه الاضطرار" به معنای: عاقل با جاهل مجادله نمی کند، مگر اینکه مجبور شود. جواب بدهم این خودصاحب را تعریف کردم. شیطان را خواب دید. بعد اون گفتش که شیطان به این عالم گفتش که: «تو میتوانی روی من را کم کنی؟» این همه کتاب نوشته بود. این شروع کرد گفت، اون گفت، این گفت، اون گفت، اون گفت. بعد گفت که: «میبینم کم آوردی.» گفت: «آره.» تو خواب بودم. یک سهساعتی وقت این را گرفته، کم کردم تو انقدر پَپهای نمیدونی که اصلاً من وقتی با کسی بحث بکنم برای قانع شدن نمیروم. آخه گُل من، من پنجاه هزار ساله دارم با بشر کار میکنم. من میخواستم قانع بشم، با همون آدم ابو البشر مینشستم گفتگو میکردم، قانع میشدم. من اینجا نشستم سهساعت وقت تو را گرفتم، تو هم خوشحال بودی که داری گفتگو علمی میکنی. الان دارم میروم. گفتگوهای علمی خیلی وقتها این شکلی است. اینی که من تو دانشگاه و حوزه و اینها میبینم، معمولاً همینه. بقیش که هیچی. یعنی کلاً نود درصد حاشیه است، یک ده درصد متنه. یعنی درسه. اون ده درصد هم وسایل حاشیهای داریم در موردش بحث و بررسی و پژوهش و اینها میکنیم. یعنی یک سرسوزن اثر تو زندگی مردم ندارد. خاصیت ندارد اینها.
داشتیم چقدر پیام داشتیم از عزیزانی که فلسفه خونده بودند، دکترای فلسفه، ارشد فلسفه. «ما پانزده سال فلسفه خوندیم یک کلمه از اینها را به ما نگفتن تو درسهای فلسفه.» «فلسفه خوندیم در مورد عالم مثال و برزخ و فلان و ماده ندارد و مجرد است و اینها.» «یعنی چی؟» «همه اینها را ما حفظیم ولی یک ذره عینی نبود که اصلاً ببینیم الان کجای عالم به دردمان میخورد، چیکار کنیم؟» میشود آدم دو خط فلسفه بخونه، همون دو خطش باهاش صد تا گره را باز بکند. میشود پنجاه تا کتاب فلسفی نوشته. یکی از این آقایانی که خیلی کار کرده تو بحث تربیت کودک است. بیش از صد جلد کتاب نوشته. یک روز به دبیرستان گفتم: «این دیگه الان میرود این دبیرستانیها را ... میخوانند.» در دبیرستان چیز هم بود. دبیرستان نوبت چیز دیگه است، مهدی جان، در دوره متوسطه و چیچی میگویند، متوسط اول که بود این که آنها را برده بودند. دوازده تا پانزده سال میشود. حرف زدن که این اون بچهها با این آقا چه کردند. سر کارش گذاشته بودند. منظوریش این نیست. مهارت اداره کلاس را نداشت. گفتگو کند. اصلاً ادبیات این بچهها را نمیشناخت. این پنجاه سال خاصیت ندارد. خاصیت ندارد. همهاش حاشیه.
یکی از غصههای بزرگ این است که معمولاً دانشجویان خوب حزباللهی مؤمنمان. اینها دیگه اگه مثلاً بچههای خوبی باشند، مشروط نشوند، اخراج نشوند، تو دانشگاه بمانند، مشکلی پیش نیاید. مثلاً یک گوشهای در پایگاه بسیج محلشان بعداً میتوانم بروم فرمانده بشوم. ته این مثلاً این همه نظام هزینه کردیم، بابا را گرفته رایگان چندین سال درس بهش داده و این الان ادعای حزبالله و فلان و اینها را دارد. ته خاصیت این است. پس شما بروید ببینید از این بچههای حزباللهی ما چند تا تو هیئت علمی در میآید. یکی از اساتید مهندسی به بنده با اصرار میگفت: «تو را قرآن، فقط روی این بچهها کار کن. یک ده تا از تو اینها بعداً برای هیئت علمی در میآید. خیلی نیاز داریم. ویترین دانشگاه به هیئت علمیاش است. مکانیک هیئت علمیمان معمولاً چون بچهها اون هیئت علمی افراد مؤمنترین هستند. حالا نسل بعدی نمیدانم. الان که اینجوریه. معمولاً دانشگاه این شکلیه. نمیدانم چیست که خاصیتی در مکانیک معمولاً فضای این شکلی داریم. بعد سر همین شما تو بچههای مهندسی معمولاً گرایش بچههای مکانیک به نماز و جلسات مکانیک قالب بودن است. خیلی دوستت دارم. بچههای مواد که اصلاً ما بهشون نیاز داریم. مهندسی شیمی، کامپیوتر که اصلاً اگه میتوانستم ای کاش من یک کامپیوتر بودم.
امام گفته آن هیئت علمی خیلی مهم است. هیئت علمی خیلی میتواند کار بکند. خیلی میتواند تربیت بکند. اون یکی رفته تو استارتآپ از اول مشغول کار و فعالیت و پول درآوردن بود، کارشناسی ده سال طول کشید تا گرفت. درس نمیآمدی. به زور مثلاً با یازده قبول میشد. مثلاً تهش یک نمرهای میگرفت. الان پولدار کل منطقه را دارد پوشش میدهد. نمیدانم هیئت به همه جاش فشار میآید. خودم اخراج کردم. درد مضاعف نیست آدم جامعه هیئت علمی باشند، تو صنعت کار دارند. کار دارند میکنند. فعالیتی دارند. طرح دارند. نبوغ دارند. خیلی اینها کم است. این تازه حوزههایی است که مربوط به درس شما است. چه برسد به اون بخشهای فرهنگی و اعتقادی و معنوی و جنبههای سیاسی و اجتماعی و اونها که دیگه در آنها هم مسلمانی باید توش وارد بشود و فعالیت داشته باشید. اون حوزه تخصصی شماست.
یعنی بنده هم طلبم. همینم یکی از دردهای ما تو فضای حوزه است. صحبت میکردیم، میگفتیم: «ما الان میخواهیم طلبه بفرستیم دبیرستان بره صحبت بکنه. چند تا را داریم در دبیرستان تهران؟ من این آقا را بفرستم بره یک ساعت با اینها کل کل بکنه، فوتبال بازی کنه تا اونها مثلاً این رو فلان کنند.» خلاصه اینها دردهای ماست. یعنی تخصصی نخوانده است. هرچی که به درد نخورد یاد میدهند. همین دو تا که باید به دردمان میخورد و باهاش کار داریم. الان طلبه بنده میشناسم بیستوپنج ساله مُعمّم یک بار عمامه نبسته است. الان تو بازار جاعمامهای آمده است، نگاه کنید. یک چیز گردی اینجوری است. شهرستان عمامه خراب میشود تو جاعمامهای میگذارد. نسخه پیشرفته همان قابلمه است. قدیمیش توی قابلمه جای میگرفت. طلبه عمامه را بلد نیست ببندد. روضه بلد نیست بخواند. خیلی پیشرفت کردند در قرن بیستویکم. آمدند کلاس گذاشتند. یک سری مدارس خاص هم هست فقط یک مدرسه که این را بهت درس بدهم که مثلاً روش بستن عمامه. استاد میآورد تخصصی پنج جلسه یاد میدهد.
به کجا رسیدیم؟ ببین چه پیشرفتی کردیم که الان آموزش داریم عمامه را ببندیم تخصصی. ما مشکل مهارتی که خب سر جای خودش مشکل جدیمان است. مشکل اصلیمان حاشیه است. الان هم صحبتهای منم اکثر فکر کنم حاشیه بود. درد اصلی این است. متنی نیستیم. چیکار بکنیم الان بررسی کنیم؟ حالا نمیدانم بعد این جلسه چه بلاهایی ی آسمانی قرار است بیاید و شاید پنج، شش ماه تعطیل باشد. اگر چهار، پنج ماهی تعطیل بودیم، روی موضوع کار کنیم تا جلسه بعدی که بعد از سیل و زلزله نصف مسجد ریخته و اینها؛ اون وقت که آمدیم و دانشجو شدی، برای چی دانشجو شدی؟ کجا بروی؟ خوبیم کجاست؟ باعث وهن روحانیت بشود؟ اگه بخواهم بگویم البته تا پیام میآید. احتمالاً طلبه مثلاً دوازده سال طلبه بوده، چند سال درس خارج خونده و میآید میگوید که: «من دچار بحران هویتم.» «نمیدانم اصلاً برای چی طلبه شدم. خاصیت دارم یا نه؟» خاصیت مشهد. بعضی از اینها را میآوردیم اینها تو اردو باشند. ببینند خاصیت طلبگی چیست، متن چیست. مقایسه کن تو سرش مسخره بازی. طلبه باید فاضل باشد. باید عالم باشد. اینجا مینشینند: «جور میکنم.» علت میآییم این تهش یک نگاه اینجوری میکند، اون دیگه غش میکند. اون بچه میبرنش فضای مجازی: «چهخبر؟» «زندگیها چهخبره؟» «ماجراها چیه؟»
شروع کرده بودیم. یکی از مسئولین بلندپایه مملکت یک بودجهای داده بودند به یکی از رفقا. برنامههای تلویزیونی ساخته بودیم. اون مسئول عالیمقام گفته بود که: «راه بیفتید تو کشور. تو هر استانی چهار نفر این شکلی تولید کنید.» بنده بودم با این یکی از استانها رفتیم. نمیگویم کجا. استان خیلی خوب و باقدمت و مشهور به نخبهپروری و اینها. یعنی اینکه اگر این بود، دیگه من کلاً دیگه اصلاً منفجر شدم. گفتم: «بقیه جاها رفتیم تو یکی از بهترین مدارسش.» که این مدرسه علمیه که این دیگه بهترین طلبهها باهوش، زرنگ، به روز، فعال، فضای مجازی، این حرفها. بعد تست اولیش این بود. بعد میآمد پایین تخته وایمیستاد یک دو دقیقه دیالوگ میکرد با ده تا جوون. بخشه کودک نوجوان شبکه استانی. هر استان. اینها را بدهیم دست اینها. چون مشکل ساختاری داشت، از بیس مشکل داشت. پانصد تا طلبه دو تا در نمیآمد که بلد باشد حرف بزند. نه استاندارد باشد. خوشگل، ژل زده، به روز، گوشی آنچنانی. باید وایمیستاد: «نجس است، نباید بهش دست بزنیم.» «فلان چیز پاکی.» اینها را یاد دادند. درگیر حاشیهایم. فقیه بشوند. بخوانند. مبنا را اینها بهت میدهد، ولی فقاهت آخر آیه قرآن چی میگوید؟ میگوید: «فقیه شو که چیکار کنی؟» «فلا نفر من کل فرقه طائفه لیتفقه فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون.» تعریف طلبگی در قرآن: دانشجویی چی میشه؟ درس بخون. من درس خوندم نمیخواهم. میروی درس بخوانی فقیه بشوی. من نمیخواهم. فقیه شدی باید چیکار کنی؟ «لینذروا قومهم». مردم تو انذار کن. خب انذار کنم تموم است؟ نه. «لعلهم یحذرون.» باید رصد کند. اینها درس خواندی، باید خروجیش آدم شدن یک مملکت باشد. کاملاً کارکردگرایانه است. تعریف خدا از فقاهت، حوزه دانشگاهش چیست؟ یاد بگیرید برای فلان نتیجهای که در صنعت دارد، در فلان تکنولوژی دارد، در فلان مسئله دارد. دانشگاه خاصیتی هم ندارد. خاصیتش این است. چون بحث سختیه دبیرستان انتگرال چیست. انتگرال خاصیتش چیست؟ تو تلویزیون دختره میپرسید: «ما اگه بخوایم یک حجم ...» تهش میگفتند اینها تو حوزه. حالا این مال انتگرال بود. تو حوزه هرچی سوال میکردی که جملهای که شما دارید میگید مثلاً حالا بحثهای تخصصی نمیگویم حوصلهتان سر نرود. قطع طریقی وصفی، قطع طریقی محض. قطع طریقی محض خاصیتش چیست؟ خاصیت ندارد. خدایا من میخواهم اگر قطع طریقی محض پیدا کردم خاصیت دارد؟ من اگه نذر کردم میکروفون را جلوی دهنم بگیرم، یعنی دقیقاً کجا باید بگیرم؟ احمد بر این است که اینجا باشد، اینجا باشد. این خلاف احتیاط است. و دوباره تکرار کند. دوباره. واقعاً درسهای ماها بود به عنوان کسی که چهارده ساله دارم تازه درس میدهم از فقه و اصول و فلسفه و ادبیات و کلام بزرگوار. خروجی ندارد. با اینها نمیشود مملکت را، با اینها نمیشود چهار نفر جذب خدا و پیغمبر کرد. همه این چهارده سال درسی که ما دادیم را تو یک کاسه کن، یک کپسول کنی، دو نفر سمت خدا و پیغمبر نمیآید. یک کار دیگری میخواهد. حاشیه است. متن چیست؟ حاشیه است. تو حوزه وقتی طلبه تبلیغ میرود، منبر میرود، مسخرهاش میکنند. میگویند این منبریه. آدم باید باسواد، مجتهد باشد. روضهخوانه. فلانی که روضهخوانه. بابا! بابا! فلانی ملا، باسواد. تو دانشگاه همینه. خاصیتش چیست؟
چند بار داد زدیم با هم. چقدر گذشت. الان به کجا رسیدیم؟ چقدر سروکله هم زدیم. گفتیم آخه این خجالت ندارد. ما موشک بسازیم، پوشک مشکل پوشک نداشتیم. مملکتی که موشک دارد، ماشین ندارد. این هم از تو سرش زد. موشک از اینجا میرود تلآویو، پرایدت از اینجا تا دروازه قوچان نمیرود. خجالت ندارد خداوکیلی؟ مسئولین لیبرال آخر نمیگذارند مسئول لیبرال. مثلاً موشک را میگذارند ماشین! تکنولوژی که معلوم است از جهت موانعش چیست. از اول اوکی بود؟ نه بابا. اینها هزار تا مانع دارد. مگر شوخی است؟ آیا فریدون عباسی یک نوبت بیاورید. برای شما از نفوذی که توی انرژی هستهای بود بگوید.
اولی که ایشان رفت، دو نفر به اسم کارگر خدماتی و نظافتی آمده بودند. بعد کجاها نفوذ کرده بودند؟ چه چیزهای هستهای را ریخته بودند به هم که ماجرا استاکس از اینجا بود؟ ویروس را از کجا منتقل میکردند و میتوانستند با یک اراده کلاً تأسیسات را منفجر کنند؟ این سازمان انرژی اتمی تهران که وسط تهران است، منفجر بشود. برج میلاد رفته هوا. نزدیک برج میلاد. موشک داریم. خاک بر سر ما که نمیتوانیم پراید بسازیم. پراید نود میلیون. دیگه تا سر کوچه میخواهی بروی عزائیل را ببینی. آخه این همه هزینه نود میلیون بر سر عزائیل را ببینی. این ماشینهای مسخره و مزخرف با این قیمت عجیب غریب. خیلی درد دارد اینها. بعد اینها مشکلات مملکت ماست. اینها مردم را به درد میآورد. من هزار ساعت منبر سخنرانی کنم، یک پراید که قیمتش میرود بالا، این هزار ساعت سخنرانی من میپوکد. همایش سوم خرداد، چهارده دفاع مقدس.
برنامه شروع کنیم دور تا دور. کار بسیجی فعال ما در بهترین دانشگاه کشور است. بزرگ از همین پایگاه بسیج مهندسی. اگر ما اسلام را شروع بکنیم، حاشیههایش را کم بکنیم. متنش را بالا ببریم. به اصل کاری بهینهسازی کنیم. وقتامون، چتهامون، گفتگوهامون، نشستهامون، برخاستهامون، جلساتمون، برنامههامون. بهینهسازیاش به چیست؟ به اینکه این خروجیش چیست؟ همهاش بحث گزارش. همهاش همینه. معمولاً ساختارهای ما این شکلیه دیگه. چون کار بلندمدت که دیده نمیشود. کارم که دیده نشود، بودجه بهش نمیدهند. ارتباط صنعت با دانشگاه چه پولی ته آن کمکش این است؟ میگوید: «ببین شبهای جمعه جلوی در طبرسی شلوغتر از جون در نوابه.» اونجا وایسا. از هفت تا یازده. پانصد نفر میآیند مینشینند. خوردن آب میوه دارد. در زدن پایگاه عین الاسد نیست. خلاصه آقا جان. این را بگویم، یک خط دیگر هم بخوانیم و بریم. میفرماید که: «پس این بحث درگیر حاشیه نشدن خیلی مهم است.»
نکته بعدی. حالا این امروز ما کردیم. برمیگردد ربط هیچ وقت (تا وقتی کسی میشد براش موضوع آورد برای کارش، تا وقتی میشد برای کار کسی عذر آورد ملامت نمیکردیم.) تو عذر طرف را بشکن. الان ما خودمان ملامت کردیم دیگه. آقای هاشمی ماجرای شلوار شما چی بود؟ کم و کسری میبیند و جای عذری هم دارد. اول عذر طرف را بشنو.
پس اون بحث درگیر حاشیه نشدن متن یک بخش است. یک بحث دیگر هم این است. انقلابیون را میزند بالا و روحیه عدالتخواهی و مطالبهگری و درست است. این غلطی واقعاً اینجوری بوده نبود؟ نکته خیلی مهمی است. این نقد به خود بنده هم وارد است. قطعاً عجله میکنیم. گاهی یک جایی که آدم یک عذری را میتواند بشنود، سریع تا یک چیزی میشود. حالا تو نقدهایی که تو فضای مجازی آدم میبیند که الی ماشالله دارم، نمیداند ماجرا چی بوده، چی شده. اول هرچی میشنود، هرچی میبیند، همان را سریع تصمیمگیری میکند نه اینکه میپَرد. دو تا وارد میکند. میرود سوال کند. راننده میآید دنبالمون، ما را ببرد برای مسجد نماز بخوانیم. گاهی به ترافیک میخوریم: «آقا، دیر میرسم. ملت فحشم میدهند تو مسجد.» «حق الناس نیست.» (ما ده دقیقه اینجا منتظر هستیم). مطالبهگری خیلی بالاست. مسئله پیش آمده، مشکلی پیش آمده. اگه چیزی من میتوانم برطرف بکنم، پس برای اینکه شما را کمک کنم، ما در خدمتیما، آماده هستیم. اینجوری آدم مطرح میکند.
اون آدم مستحکم. ببین همه ویژگیهایی که امیرالمومنین تو حکمت دارم میگویم، برمیگردد به استحکام شخصیتی و روحیه مستحکم آدمی که روحیه مستحکم دارد. این از استحکامی که آدم درگیر حاشیه نمیشود تو متن میماند. از قوت فکر است. آدمی که فکرش قوی است، سریع تشخیص میدهد. میگوید: «این حاشیه است.» آدمی که ضعیف است، چه ضعف شخصیت و چه هیجانی میشود، جوگیر میشود. یک روز اینوری میگوید، یک روز اونوری میگوید. استحکام ندارد. بعد درگیر حاشیه هم زیاد میشوند. و نکته بعدی هم این است که چون استحکام شخصیتی دارد، هیجان جو برایش قالب نمیشود. وقتی کمبودی میبیند صبر میکند تا بفهمد مشکل از کجاست. استحکام این شکلیه. حرف بزند. نه اینکه بگوید: «الان من دیگه کنترل از دست دادم. باید یک دو نفر را بخورم تا آروم بشم.» «چراغ سوخته.» «این هم فلان شده است.» «ماجرا چی بوده؟ مشکل چی بوده؟» پس حالا یک کمی. جلسه بعد انشاءالله اگر زنده بودیم خدمت شما بودیم، در مورد این بیشتر صحبت میکنیم. فرمود که: «ملامت نمیکند تا وقتی عذر پیدا کنی.»
در حال بارگذاری نظرات...