‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
حکمت ۲۹۱ نهجالبلاغه را با هم میخواندیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند که: «من برادری در راه خدا داشتم که ویژگیهایی داشت». آخر حکمتم فرموده بودند که: «اینها را ممکن است نتوانید همهاش را داشته باشید. هر چقدرش را میتوانید سعی بکنید به آن برسید و با هم رقابت بکنیم سر اینکه چه کسی اینها را بیشتر دارد. اگر نتوانستید باز هم بسیاری از اینها را پیدا کنید، بدانید یکمِش هم باشد غنیمت است.» خیلی تعابیر حضرت در مورد این ویژگیها خاص است.
آن آدم به درد بخور برای امیرالمؤمنین، آدمی که کارآمد است، چندتایش را گفتم. اول از همه بود که: «در چشم من بزرگ بود؛ چون دنیا در چشم او کوچک بود. از سلطنت شکمش خارج بود. بیشتر روزگار ساکت بود.» یک ویژگی که هفته پیش با هم گفتگو کردیم، این بود که: «کان ضعیفاً مستضعفاً.» آدم توانمندی به حسب ظاهر نبود. عجیب است! معمولاً آدمهای خاص و کاریزماتیک که مثلاً نگاه میکنی جنتلمن است یا انسان احساس قدرت و توانمندی در او میکنی، معمولاً محاسبه ما این است؛ یعنی در قیاس ظاهری، اینها آدمهای به درد بخورند و ما روی اینها حساب باز میکنیم. آدمی که من داشتم، این مدلی نبود؛ رفیق ما اینجوری نبود. این اتفاق وقتی نگاه میکردی، فکر میکردی که هیچ کاری ازش نمیآید. ضعیف و مستضعف بود؛ هم واقعاً توان جسمی و اینها خیلی نداشت، خیلی آدم پُرزوری نبود، هم کسی هم به حسابش نمیآورد، بقیه هم ضعیف میدانستندش.
ضعف و قوت جسمی و مادی و اینها به درد امیرالمؤمنین نمیخورد. ضعف و قوت در حرف زدن به درد نمیخورد. نه، «طاقن» بعضیها همچین حرف میزنند اصلاً کرک و پری میریزد از هر کسی که گوش میدهد. وقتی حرف زدن را میبینند و سخنوری هم نداشته باشد، یا هر کسی دارد بهش بدبین باشیم، سعی نکنیم اینها را داشته باشیم. نه، حرف من اینها نیست. قدرت بیان، قوت بیان داشته باشد، قدرت اقناع داشته باشد؛ اینها خوب است. پیش من دلبری آورده بود و من این را میخواستم و اینها نبود. این به حساب ظاهر آدم آنجوری نبود. امیرالمؤمنین با ظاهر ما کاری ندارد.
این فیگورهای ظاهری، قیافهی امام زمانم را نگاه میکنم. حضرت هم به همین چیزها در اوصاف اصحاب امام زمان، یک وقتی ما شب نیمه شعبان یزد عرض کردم، آنجا گفتم که ویژگی بسیاری از اصحاب امام زمان که گفتند یک مشاغل عجیبوغریبی تو این هست: بزازند، بعضی از آنها خیاطاند. مخصوصاً در روایت، ویژگی اینها را گفته، کار و کاسبی اینها را گفته. شاید اکثرشان همین است. منطقهشان را گفته: از ارمنستان چند نفر، از بحرین چند نفر، از عراق چند نفر، ایران، مناطق مختلفش چند نفر، سجستان و طالقان، جاهای مختلفی که اسم آوردند. سه نفر اینجان! بعد مثلاً یکیشان بزاز. در کل یک منطقهی وسیع، یک بزاز، یک خیاط، یک عطار. اعمام یکی از اصحاب امام زمان نابیناست که حضرت میآورندش. آن شبی که اینها کنار هم جمع میشوند، به محضر حضرت که مشرف میشود، چشمش بینا میشود. خیلی عجیبوغریب است! حساب نمیکنیم خیلی وقتها، ولی امام زمان روی اینها حساب کرده است. این جنم دارد، این جربزه دارد، این به درد بخور است.
ویژگی اینجور آدمهای به درد بخور چیست که در ظاهر خیلی معلوم نمیشود که اینها به درد بخورند، باطنشان چی دارد؟ فرمود: «فان جَدَّ الجدّ»؛ وقتی کار جدی میشد، وقتی مایه میخواستی، وقتی یک آدم پاپَکار میخواستی، «فَهو لَیْثُ غَابٍ»؛ این شیر بیشه بود! این آدم ضعیف و ناتوانی که به حسابش نمیآوردی، دماغش را نمیتواند بالا بکشد، بند تنبانش را نمیتواند جمع کند. بعضی اینجورند دیگر. نگاه اولیهای که میکنی، میبینی بابا این بدبخت که اصلاً هیچی! این یکهو جایش که میرسد، میبینی یک لشکر را دارد جمع میکند، یک مملکت را دارد اداره میکند، یک دنیا را تکان میدهد. چیز عجیبی است واقعاً.
امام، حضرت حجت، بدن و قوه بدنی و اینها... من جلد ۱ صحیفهی امام را میخواندم، برایم جالب بود. تابستان امسال هم زدم «صحیفهی امام»، یک چند جلدی شد، خیلی صفا کردم. صحبت امام خیلی زندگیام را مثلاً زیر و رو کرد، خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی نگاهم نسبت به خیلی مسائل عوض شد. جلد ۱ صحیفهی امام ۲۲ جلد دارد، شروع میشود. قسمت اول جلد اولش اولین سخنرانی امام است که حالا مال دههی ۳۰ و ۴۰ و اینهاست. سخنرانی آنجا دارد و میآید جلوتر دیگر میرسد به همان اوایل ماجرای ۴۱ و ۴۲ و صد صفحه، دویست صفحه اول جلد ۱ جز سخنرانی اول. کل این ۲۲ جلد، این است: امام میفرماید من آخر عمرم دیگر اصلاً جان ندارم حرف بزنم، خسته شدم! مال اولین سخنرانی امام خمینی است. یعنی اول ۲۲ جلد با این شروع میشود. تازه ۶۰ سالگی تازه شروع کرده ماجرا را. ۶۰ سالگی تازه کار را شروع کرد! بعد ۸۰ سالگی در پاریس، هفتاد و خردهای سال، ۷۹ سال، خبرنگار که: «شما برنامه روزانهتان چطور است؟» «من دیگر صبح شروع میکنم به کار. روزی ۱۶ ساعت فعالیت. دیگر سؤال جواب میدهم، مطالعه میکنم، مینویسم اینها.» روزی ۱۶ ساعت فعالیت، قبل انقلاب است. بعد انقلاب که باز شدیدتر شد. بعد شما ۵۷ را نگاه میکنی؛ ۵۷، ۵۸ دو سه جلد، سه چهار جلد صحیفه مال همین ۲ سال است! فقط ۵۰ سال سخنرانی کرده، در دو سال! روزی ۸ تا سخنرانی! مطالب هم یکیاش تکراری نیست.
پیرمرد را نگاه میکنی ۸۰ سالش است، مطلب کف دستش است. آقای رحیمیان که همراه امام بوده، چه دورهای تولیت مسجد جمکران بوده، یک کتاب دارد «در سایه آفتاب». یک «درسهای آفتاب» داریم، یک «پا به پای آفتاب». کتاب خوبی هم است به نظرم «درسهای آفتاب». خاطرات جالبی از امام نقل میکند. یکیاش همین است، میگوید که: «امام ۸۰ سالش بود، رهبر شده بود. خداوکیلی یکم خودتان کارهایتان سنگین میشود، نگاه کنید، چه مدلی میشود؟» قاطی بچههای هیئت دیدم دارد نماز میخواند. در تشهد نشسته بود. ناخودآگاه فشار هیئت و کار و اینها زیاد بود و اینها، گل به سلام رسیده بود. «السلام علیک یا اباعبدالله.» بد و بیراه میگوید، فحش میدهد! در نماز! نمیدانم در خواب یکی از شبکههای تلویزیونی، مدیران تلویزیون، یک گزارشی من داشتم که نمیتوانم به شما بگویم که این چقدر وضعش وخیم و پشت فرمان چه حالاتی... بماند دیگر. این اختلال پیدا کرد، آن قرص و قرص و اینها، دیگر نمیتوانم توضیح بدهم چی بود. نه دیگر، خیلی بد است.
آره. خلاصه این بنده خدا اختلال پیدا کرده. آن مسئولی که جای این آمده بود، رئیس آن شبکه که بعداً هم خود این را با این وضع افتضاح اخراج کرد. «فلانی قبل من اینجوری شد.» گفت: «من شب خواب ندارم!» یک شبکه از ۲۰ شبکهی تلویزیون دست این باباست! خیلی عجیب است! واقعاً یکم آدم تو سیستم میرود، پدر آدم در میآید. یک خواستگاری طرف میرود، خواستگار برایش میآید. دیگر من خیلی نمیتوانم توضیح بدهم. خودتان الحمدلله اهل بخیه هستید و میدانید چی میگویم. ضعیف و مستضعف! امام در ۸۰ سالگی، روزی ۸ ساعت سخنرانی! از امام سؤال میپرسیدم. امام ۳۰ سال بود فلسفه درس نداده بود. در آن قلقله انقلاب، اینور پاور مثلاً انداختند، دارد سقوط میکند، خرمشهر سقوط کرده، تهران شلوغ شده، بنیصدر گند! تا نوهی امام، مثلاً آنجوری، یکیشان ماجرا داشت. دور و بریها شلوغ پلوغ، قطبزاده آمده تی ان تی گذاشته، جوانان بترکانند! دنیا، آمریکا، فلان. ۳۰ سال به فلسفه درس ندادم. گفت: «ازش سؤال میکردم، انگار دیشب برای من مطالعه کرده که الان جواب من را بدهد!» خاطرات مراجعه، کل کتاب دارد. پیرمرد ۸۰ ساله، کل سیستم و مشاعر و مشاعر و همهچی! تو این همه دعوا، جنگ با کل دنیا در افتاده. شلوغ پلوغ مملکت.
شهید بهشتی وقتی ترور کرده بودند، حاج احمد آقا آمده بود خبر بدهد به امام. رگهها، این مایههایی که آدم را آدم میکند، به درد بخور میکند، اینهاست. خدا امثال من را بکند! یکهو ۷۰ نفر را با هم زدند، ترور کردند. هفتاد تا اینجوری را در یک شب زده! یکیاش بهشتی است، یکی دیالمس. این آدمهای این مدلی! ۷۰ تا آدم آس، آدم توپ، آدم به درد بخور، یکی از یکی بهتر. شبونه شهید پاکنژاد و اینها که اصلاً فوقالعاده، هر کدام یک پاکنژاد فقط، این خودش سرمایه عجیبوغریب! به امام خبر بدهند. «ورم کرده، باد کرده. حالم اول صبح آمدم به امام بگویم که، حالا اول صبح، عصر بوده، کی بوده، آمدم بگویم آقای بهشتی را ترور کردند. آمدم وایستادم و یکم تته پته و گفتم که: حاج آقای بهشتی و اینها بیمارستان رفتند. امام گفت: الان رادیو گوش دادم، رادیو گفت!» برو! امام احتمالاً یکهو فشار آمده، ۷۰ تا با هم! موسیقی پیرزن نشسته راحت قرآن میخواند. انگار نه انگار. ۱۰، ۱۲ سال پیش در تهران یک دانشگاه سخنرانی، حالات امام را گفتم. آمدیم بیرون: «توهین کردی!» از باب توهین به امام میخواستند ما را دستگیر کنند. «آدم انقدر بیخیال، بیرنگ، بیجوش بزند این میشود مسئول مملکت؟ این، اینجوری که تو میگویی.» عجیب است واقعاً، بعضیها چقدر داغوناند! بابا امام ریلکس بوده. امام پیرمرد ۸۰ ساله، نمیشود این مدلی باشد. والا انقدر کول، آقا وحید و اینها سکته میرفت. کی بود تازگی میگفت: «بله، چیز میفهممون!»
آیا آیتالله محلاتی خدا رحمتشان کند؟ ایشان میفرمود که آیا غرضی، مهندس غرضی. بعد اول جنگ آبادان که سقوط کرده بود، اینها آمدند تماس گرفته بود دفتر امام. «من رفتم تلفن جواب. گفت به من گفتش که برو به امام یه جوری که امام سکته نکنه بگو آبادان سقوط کرده. سقوط کرد. مرز سقوط رفت. آبادان هم گرفته بود، محاصره بود! کارش تمام بود. خیلی ناجور بود دیگر. دو تا شهر عربنشین ما که اینها اصلاً رسماً سر نقشه خودشون انداخته بودند و منطقه لجستیکی هم بود به دریا وصل بود.» گفتش که: «پیدا کردم. گفتم سکته نکنه. ۸۰ میلیون ۵۰ میلیون آدم به ما فحش میدهند.» حرف زدم، مهندس غرضی بودن پشت تلفن. «سقوط کرده اینها. انرژی گرفتم. انرژی گرفته بودم.» خلاصه مستضعفان ممکن است جان کارهای معمولیش را نداشته باشد، کار کند باید مثلاً ۵۰۰ کیلو وزنه بزند.
این ماجرا نیست که یک قوت باطنی میخواهد. در مورد اصحاب کهف گفتند که اینها «فُتّاء» بودند. در روایت فرمود که «فتاه» که گفته، اینها جوان نبودند. درسته «فتیه» را معمولاً به جوانها میگویند ۱۴، ۱۵، ولی اینها اینجوری نبودند. اینها ۶۰ سالشان بود اصحاب کهف، ولی به خاطر حالشان، حس و حالشان، قوت باطنیشان، جوان بودند. این حس است، این انرژی است، خیلی مهم است. کار آدم ۸۰ سالش است، انرژی دارد. ۲۰ سالش است، ۵ نفر باید جمعش کنند، کنتراتی تقسیم کار کنند، دو ساعت این نگه دارد، سه ساعت این نگه دارد. این انرژی خیلی مهم است.
«وقتی کار جدی میشود، فهو لیث قابن.» میگفتند شیر است. حاج قاسم سلیمانی ۶۲ سالش بود، انرژی و روحیه خیلی عجیب است واقعاً. آتش این انرژیهای بدنی دارد تحلیل میرود، آن قوت قلبه هی دارد قویتر میشود، محکمتر میشود، انرژی باطنیه دارد شدیدتر میشود، عشقه هی دارد شدیدتر میشود. دانلود امام میگفتند که آدم پیر که میشود دیگر آب بدن خشک میشود دیگر اشکی مشکی چیزی نیست. وقتی جوانتر بوده، امام دستمال کاغذی میگذاشتیم شبها که امام اشک میریختند. نماز شب و سحر دستمال کاغذی جواب نمیدهد، حوله میگذاشتی! برای ما شعرهای آخر عمر امام را نگاه کنید. جلوتر اول شعرهای عاشقانه و مثلاً چی میگویند اوایل، مثلاً شعرهای اینجوری. «عشق تو دنیا مثل عشق اولی نیست.» خوب اوایلشه. مثلاً: «باز من را کاشتی رفتی.» مثلاً از اینها. شکستهتر، داغونتر، افسردهتر، ناامیدتر، بدبختتر، چرکتر. هرچی جلوتر میرود، حالش به هم میخورد و عاشقانهتر میشد. یعنی اگر شما شعرهای آخر عمر امام را ۱۵ سالگی گفته تینیجر بوده، امام مثلاً آلاتی داشته و اینها. ایام ولنتاین هم بوده مثلاً خرس گذاشتند، مثلاً تحویل. هرچی جلوتر میرفت، آخرین سال صحبتهای امام وقتی میخوانید، میبینید دوز حرارت انقلابی و آتش انقلابیگری امام دیگر دارد میسوزاند. تندترین حرفهای امام مال آن سال آخر است. در مورد سلمان رشدی مثلاً فتوای قتل را داده. آن دو سال آخر که اصلاً امام قلع و قمع میکرد. اصلاً دیر رادیو گوش میداد. رفتن سال آخر مصاحبه گرفتن. یک زنی ایام میلاد حضرت زهرا مثل همین ایام حضرت زهرا چی میگوید: «نه، من اوشین را سعی میکنم الگوی زندگی قرار بدهم.» کاغذ قلم دست مبارک میگیرند. میفرمایند: «آن خانم که آن که اعدام. اینی هم که رادیو اجازه داده پخش شود، آن هم اعدام.» توهین به حضرت زهرا! این سد حضرت زهرا کرده. یعنی حضرت زهرا از اوشین کمتر است؟ این توهین کرده. آمده بودند با امام و آقا غلط کردیم، اصلاً منظورمان نبود و اینها. گفتم اگر واقعاً اینه خب بریم. بعد، بعدش سلمان رشدی را کتابه را چاپ کرده. امام حسین کشته من را! سال آخر پیرمرد ۹۰ ساله نوشته. «اگر میتوانستم شهر به شهر راه میافتادم، بلیط میگرفتم، اینور و آنور میرفتم، خودم میرفتم میکشتمش، برمی گشتم. اما جان ندارم. علی هر کسی دید بکشد.» ترکوند دنیا را. این دو سال آخر دیگر امام بعد آن پیام قطعنامه تیر ۶۷. «اگر از جسد مال من خاک بکند، تکه تکه کنند، بسوزان، این خاکستر فلان کنند. دست برنمیداریم از این مبارزه. ما باید نمیدانم کاخ سفید را فلان کنیم، پرچم لا اله الا الله بر عالم بکوبیم.» تند است! ۹۰ سالگی امام، یک انرژی حرارتی عشق.
امیرالمؤمنین اینجوری آدم میخواهد: «فان جد الجد، فهو لیث غاب.» کار که جدی میشد، من این شیر بیشه را… حبیب ۹۶ سالهاش بود، آبس، بوریر اینها بالای ۹۰ بودند در کربلا. کلاً ۷۰ تا آدم بودند روبروی سی هزار تا. ۳۰ هزار تا اقل تعداد سپاه دشمن است. کمترین حدی که گفتند ۳۰ هزار تا، نرمش ۱۰۰ هزار تا. ۷۰ تا روبروی ۱۰۰ هزار تا. هر یک کیلو چقدر؟ شما مهندسین واقعاً، یعنی ماشین حساب نباشد همینم نمیتونی. ۱۰۰ هزار تا، ۱۴۲۰ تا! هر یکی ۱۴۲۰ تا. بشین حساب کن ۱۴۰۰ تا. ببین خیلی است! ۱۴۰۰ تا جمعیت چقدر است؟ ۱۴۰۰ نفر از کجا بیاوریم به شما بگویم ۱۴۰۰ تا. بازیهای هندبال و اینها چقدر تماشاگر دارد؟ مخالفش باشند، یک سالن ۱۵۰۰ نفره تصور کن. عموت از هلند آمده شب عید. سخنرانی رهبری در حرم امام رضا دارد پخش میشود. نشستی نگاه میکنی هی به عمو نگاه میکنی. قیمت تلویزیون را دیدم که میگویم بیندازیم شبهای جمعه توماس مثلاً نیکلسون مداحمون حدیث کسا هفته بعد برنامه داریم. اینها را دعوت کنی از الان عمو تو کاری که میکند چیست؟ این فضا وقتی سخت میشود و اینجوری تک و تنها میشوی، خیلی مرد میخواهد. خودش وایسته، تو بزن. نگریختن، نروی، کم نیاوری، کوتاه نیایی، دوز حرفت پایین نیاید. دوباره همانقدر محکم، دوباره تکرار میکنی. بغل این محکم بودن یک چیزی: «وقتی که کار جدی میشد شیر بیشه میشد و سل و وادن گفتن که بیابانی میشد.» شیر بیشه و مار بیابانی. از امیرالمؤمنین. شیر بیشه حمله میکند، غرش دارد، رجز میخواند، سر و صدا میکند. مار چی؟ مار آرام نیشش را میزند، نابود میکند، برمیگردد. مطب صبح به صبح استخوان دکتر، خیلی آرام، بیسر و صدا. آخه بعضی هیجانی میشوند وقتی تک و تنها میشوند. روانشناسی عجیبی در این حکمت امیرالمؤمنین است. بعضی وقتی میترسند شروع به داد کردن، تدبیرش را از دست میدهد. آرام بخواهد تک و تنها کاری بکند، کار روانی بکند هی شلوغش کند، جیغ و داد بکند، مثلاً طرح و عملیات و اینها دارد لو میرود. ولی آدم محکم جدی است. اتفاقاً اینجا سکوت میکند.
در ماجراهای اخیر ملت همه آماده بودند: «آقا ما گفتیم انتقام سخت. اینجوری هم کردیم دیگر. هیچی دیگر. من خودم دو تا عکس اینجوری دارم. فقط اگر انتقام سخت نگیرند همه را اینجوری.» بعد یکهو مثلاً عینالاسد را زدند و به آنها که گفتند ما هیچی نشده، اینور هم گفتند ۱۷۰ تا خودمان را زدیم و از آنها انتقام سخت بگیریم. اینها اینجوری شدند: «چرا پس؟ آمریکایی نبودند؟» یخ کردیم کلاً. «این را زدیم سیلی بوده و تا بیرونشان نکنی آقا یک چیز باید بگویی. الان ما انرژی داشته باشیم آمریکا را که زدیم، در راه بود دیگر، دست گرمی. حرفت را بزنی.» خیلی چیز عجیب است! یعنی در این فضاهای روانی من چون خودم گرفتار شدم، عجیب است. دبیرستان اوایل طلبگی تازه معمم شده بودیم. خیلی رفتیم ۵۰۰ نفر نگاه کردم من نمیبازم. شروع کردم صحبت کردن. عکس ناجوری یک کلمه یک چیز دیگر گفتم و منفجر شد. جلسه باختم. یک طلبه صفر کیلومتر. آقای دکتر ارشدی اگر اینجا یک صلوات بفرستید، اللهم صل علی محمد و ... . رفته بود مسجدی حرفهای بود. «بابا این طلبه هم باسواد بود و بیسواد صحبت کردن و بعد حاج آقا دید که کلاً دارد نابود میشود هرچی اینجا آدم را برید و اینها.» داشت نقل قول میکرد. «مار، مار، مار!» عکس ماری کشید و گفت: «مردم، کدامش مار است؟» همه گفتند: «اینی که شما کشیدی!» شکست عشقی، عاطفی اینها کلاً همهچی با هم شکست مقدمه پیروزی. رفت. سال بعد آمد. بین دو نماز میکروفون را گرفت. مقتدرانه ایستاد. گفت: «مردم، من هیچ سخنرانی امشب بر شما، من فقط یک خوابی دیدم، آمدم در این جلسه برای شما تعریف کنم.» خانواده گفتش که: «خوابی که من دیدم این بود که من دیدم صحرای قیامت است و همه درمانده، افسانهای، بدبخت، بیچاره و همه دنبال یک پناه. خیلی جلالت قدر و مقامات بلند. هر کسی یک تار مو از این داشت میبردندش بهشت.» با ملت میکند خودش در رفت. مسجد را تحویل این! مثل مار به نیشت را بزنی. وقتی کار جدی میشد، اینجوری بود. به دشمن از یک جاهایی میزند طرف اصلاً میماند از کجا بود ما خوردیم؟ ایده دارد، برایت طرح دارد. یک جا میزنی، از ده جا میافتد. به پدرت را در میآورد.
فاکتورهایی که امیرالمؤمنین کسی را روی آن حساب میکند، این قوت و ضعف ظاهری خیلی ملاک نیست. یک فکر و ایده و برنامه خلاقیت دارد و جسور شجاع. سر وقتش اقدام میکند، سر وقتش نیشش را میزند که ما لازم محضر آقای دکتر به ما یاد بدهند. امروز امشب از این ایدهها، از این مدلها ما میخواهیم مثل شیر بیاوریم توی میدان عمل کنیم. مثل مار میخواهیم نیش بزنیم رقبا، دشمنها و چیکار بکنیم؟ انشاءالله محضر دکتر ارادت دارم و صمیمیت و رفاقت جدا از فضای دانشکده و دانشگاه و اینها. استاد انقلابی و باصفا و متواضع. خیلی پُروحیّه و پُرشوق و همیشه به جمع ما و این مجموعه لطف داشتند، محبت داشتند. مدتها بود میخواستم خدمتشان باشیم. دیگر حالا امشب توفیق شد که محضرشان باشیم در این روزهای ابتدایی ۲۳ بهمن دیگر. در اولین روز از چهل و دومین سال انقلاب.
در حال بارگذاری نظرات...