‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
از حکمت ۲۹۱ نهجالبلاغه امیرالمؤمنین، علیه السلام، ویژگیهایی را که امیرالمؤمنین فرمودند؛ در مورد کسی که برادر امیرالمؤمنین بود و به درد امیرالمؤمنین میخورد، به کار میآمد، در تشکیلات امیرالمؤمنین، مفهوم کلیدی و طلایی اخوت- که با هم در موردش صحبت کردیم- توی این شخص بارز و کامل بود. برادر امیرالمؤمنین بود، خیلی تعبیر خاصی است.
فرض کن مثلاً برای امام خمینی تهش یک تعریف اینجوری داریم از اهل بیت: *«رجلاً من قوم»*؛ مردی از قم قیام میکند. حدش همین قدر است، بالاتر نیست. ولی خب همین یک تعبیر وقتی ما میشنویم تأییدشده است و این آدم دیگر خیلی آدم حسابی است، خیلی کارش درست است. *«فیما مزاق» یعنی «فیما مزاق اخون فیلله»*. یک برادری در راه خدا، برادر من، داداش من! خیلی این ویژگی... آخرش میفرمایند که اینها مال آن آدم نیست، مال این ویژگیهاست. تو همین ویژگیها را داشته باشی، برادر من میشوی. امام زمان، علیه السلام، ارواحنا فداه، رصد میکنند این ویژگیها را در کسی پیدا کنند. تا میبینند کسی اینها را دارد، سریع شکارش میکنند.
لذا حضرت فرمودند اگر همهاش را نداری، همهاش را ول نکن؛ اگر هم یکیاش را ضعیف داری، همانقدر ضعیفش را هم غنیمت بدان. *«تنافسوا فیها»*، رقابت کنید با هم در کسب این ویژگیها. گفتمان بشود این حکمت نهجالبلاغه و گفتمان بشود بین ما. توی جمعی باید همه دغدغه و فکر و هوش و گوشش به این باشد که چه کسانی این ویژگیها را دارند. باید هی رصد بکنیم همدیگر را و ببینیم که اگر مثلاً این الآن توی این ویژگی ممتاز شده، من احساس میکنم عقب افتادهام، جا ماندهام. من هر سری باز از نو یک دور سریع میگویم، چون خیلی مهم است.
فرمودند که: در چشم من بزرگ شده بود به خاطر اینکه دنیا در چشمش کوچک بود. از سلطنت شکم خارج شده بود و بیشتر روزگارش را ساکت بود، پرزور نبود و ضعیف و مستضعف بود. ولی وقتی کار جدی میشد، شیر بیشه بود، مار بیابان بود. میآمد نیش میزد، میریخت به هم، تشکیلات دشمن را فلج میکرد و نابود میکرد. مثل شیر وارد میشد، مثل مار...
یک خاطره… چندتایی از خاطرات حاج قاسم کتاب داغ داغ چاپ کردهاند. هرچه بوده دیگر، حالا یک مقداری جمع کردهاند. حالا فعلاً که نمیخواهم به این کتاب جسارت بکنم، کتاب خوبی است ولی دیالوفنت باب رزق است دیگر. حاج قاسم برای چاپ کتابها و اینها رزق انتشارات را قرار داده. *«علی برکت الله»*. این حالا توی چند تا خاطره خوب هم داشت. حالا با اینکه صحبتهای خطبههای نماز جمعه رهبری را تکهتکه کردهاند، یک کتاب کردهاند که خیلی جالب است، ولی چند تا خاطره خوب هم دارد که هنوز توی تلگرام نیامده، چون بیشتر خاطراتش مال تلگرام بود. انگار مثلاً سرچ کردهاند توی تلگرام «قاسم سلیمانی»، هرچه بوده، کتاب کردهاند. احترام قائلم برای نویسنده کتاب. نویسنده، حالا این خاطرات... دو سه تایش خیلی چشمم را گرفت، برایم جالب بود. برایتان بخوانم. این همین شیر بیشه و اینها.
۲۳ سال ۹۳، شبکه الفُرات. آقای ابوالحسن رئیس، یکی از قبایل عراق و فرمانده نیروهای مردمی میگوید. داشته باش، خیلی قشنگ است. هنوز جایی ندیده بودم، اولین بار توی کتاب خواندم: «مطلع شدیم که ۳۷۰ نفر از نیروهای داعش آرایش نظامی گرفتهاند. برنامه عملیاتشان گروگان گرفتن زائران ایرانی بود، دم اربعین. نزدیک اربعین بود و حفاظت از زوار را حاج قاسم سلیمانی فرماندهی میکرد. موضوع به حاج قاسم اطلاع داده شد. نگرانی در بین برادران عراقی موج میزد و منتظر دستور و تصمیم سردار بودند. ۳۷۰ نفر داعشی آرایش نظامی گرفتهاند برای اینکه یک تعدادی زائر را گروگان بگیرند. بحران است دیگر. کلاً مدیریت بحران میکند همایش. بچهها حواستان باشد داعش را بشناسید. چند تا انیمیشن پخش میکنیم از اینهایی که دستشان رفته توی چرخگوشت و اینها.»
«حاجی تنها با ۲۰ نفر از نیروهایش راهی شد. مسیر نیروهای داعش مشخص بود. لشکر اندک سردار کمین کرد. با ۲۰ نفر رفته شکار ۳۷۰ نفر. درگیری بین دو جبهه فقط نیم ساعت طول کشید و تمام. فقط یک نفر از داعشیها زنده مانده بود که اسیر شد.»
«حاج قاسم با همان کتشلواری که تنش بود، مقابل اسیر عراقی ایستاد. کتشلوارش را نشان داد و گفت: میبینی؟ من؟ لباس من برای جنگ نیست. وای بر شما اگر رهبرم سیدعلی دستور بدهد که لباس نظامی بپوشم.» صلوات: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
یکی دیگر هم برایتان بخوانم، جالب است. کلاً ربطی به اصل ماجرا ندارد. ترکیدم! وقتی یک شخصیت جذاب میشود! رفقا توی تبلیغات زده بودند که بحث سیاسی و اینها. من خودم همان صبح جمعه دیدم که توی تبلیغات خورده که «سیره سیاسی حضرت زهرا». که نمیدانم واقعاً چه ربطی به امشبمان دارد و بحث انتخابات و اینها.
«خداوکیلی بیخودترین انتخاباتی که من در عمرم دیدهام، همین انتخابات است. یعنی ۴۸ ساعت مانده به انتخابات تازه یک لیست! مردم! میخواهید رأی بدهید؟! به اصطلاح فنی طبی… یک وقت برداشت بد نکنید... با اصطلاح طبی اگر بخواهم بگویم، خیلی عجیبغریبی انتخابات بدون فحش! اقوام پدری، جناح مقابل نکند انتخابات بیاید آدم رأی بدهد خوب و باتقوا و مؤمن، خیلی دیگر پاستوریزه، یکجوری است. انتخابات به این پاکی؟! من نجاست نکشم انتخاباتتان را خرابش نکنم!»
شما انتخابات اینکه به کی باید رأی داد و این حرفها. به نظرم این داستانی که الآن میخواهم برایتان بخوانم، این خودش همه ماجرا تویش هست. این هم قشنگ است. این را هم حاجی گفته بود. این را «امیر شهابی» میگوید. اولش ببین یادت میآید یا نه؟ یکی از مدافعان حرم و همرزمان شهید سلیمانی. یادم نیامد. چیزی به نقل از سردار میگوید:
«این خاطره جالبی است. خاصیت فیلم سینمایی دارد ها! اینها را حالا حاتمیکیا گفته بود دوست دارم یک حاج قاسم بسازم. اینهایش را باید بیاورد حتماً. سردار سلیمانی گفت: یک بار از مأموریت برمیگشتم. منتظر نماندم که ماشین بیاید دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم. راننده تاکسی جوانی بود و یک نگاه معناداری به من کرد. بهش گفتم: چیه؟ آشنا به نظر میرسم؟ باز هم نگاهم کرد و گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسرخاله؟» برادر یا پسرخالهاش را خیلی دوست داشتم. پسرعمه پسر دایی نگفت. یا برادر یا پسرخاله!
«گفتم: من خود سردارم. برخورد بدی کرده؟ آن طرف وقتی این را شنیده، جواب خندید و گفت: ما خودمان این کارهایم. خندیدم. گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سرداری. به خدا من سردار سلیمانیام. سکوت کرد و دیگر چیزی نپرسید. گفتم: چطوره؟ زندگی با گرانی؟ چیکار میکنی؟ چه مشکلی داری؟ این یک خط محشر! جوان نگاه معناداری بهم کرد و گفت: اگر تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم.»
قرار بود انقلاب اینجوری باشد دیگر. مردم کشته دادند و اینها. مسئولین انقلاب که مشکل ندارند. نظام، قانون، سیستم کلان، مسئول این مدلی باشند دیگر. مردم این تیپ، این جنس آدم میخواستند که توی تاکسی میآید مینشیند بدون تشکیلات و فلان. حالا این خاطرات که خیلی دارد، حالا همهاش همینجور، همجنس خاطراتش را برای شما سلکت کردم بگویم. قشنگ بود. به نظرم جدید بود، ندیده بودم اینها را.
آیت! این اصلاً خودش آیت انقلاب است. این خودش دلیل است. این خودش بهانه است. اگر پرسیدند چرا انقلاب؟ اگر پرسیدند که چرا این انقلاب؟ شما خوب میدانید قبل انقلاب چند تا قاسم سلیمانی داشتی؟ چند تا از اینها دیده بودی؟ الآن چند تا میبینی؟ همین، همین دلیل.
«توی مجلس ۲۹۲ نفوذترین نماینده فیلمش را منتشر کردهاند. دختر آمده جلو صحبت بکند، میگوید: دفعه آخرت باشد. صدا قطع میشود.» آقا خیلی سرش شلوغ است. فشار آدم دو هفته کار میکند، چهار سال استراحت میکند. خداوکیلی در مورد نماینده و مجلس ماجراهای چی میشه گفت؟ این جنس آدم کجاست؟ کجاها از اینها پیدا میشود؟
من خیلی اصلاً به فضای مجلس و انتخابات و اینها کار ندارم؛ یعنی نمیخواهم ناامیدتان بکنم. اعتقادم به این است، از قبلاً هم بوده، مال امروز و دیروز و این ماه و این ماه و اینها هم نیست. چند سال است میگویم. میگویم بابا این انتخاباتها نبندید. لیست بستنشان است. این انتخاباتی کشکی کیلویی بنگاهی! ببین چهار تا آخوند بگذار، سه تا زن بگذار، پنج تا جوان، دو سیخ گوجه. بعد میگوید یک آخوند دیگر هم دارد، خوب است. اصلاً صلاحیت ملاحت! خانواده یکی! دادهاند. آنها دو تا خانواده. جناح، حزب، دستهبندی با بانو مادری اصغر آقا. مثلاً نوه کوچکش هم که بالاخره باید دعوت کنیم. لیست بستن ما انتخابات است. بالاخره الآن انتخابات است، پسفردا مثلاً سیسمونی. بالاخره ما آنجا رفتیم، آنها هم باید بیایند دیگر.
ما انتخابات اینجوری است. این لیست و میز و از این حرفها. میگویند دیگر. پنج تا، شش تا، هفت. خداوکیلی من اصلاً هیچ رغبتی ندارم؛ یعنی اصلاً فرقی هم برایم نمیکند. ساختار، ساختار بدهبستان است. الآنش که این است. مجلس که دیگر اصلاً آنجا لابیکده عشاق است. آدم میرود آنجا برای لابی. چیزی درنمیآید. آدم همین جا تولید نمیشود. آدم هم بفرستیم بیشتر ناامید میشویم. واقعاً نمیخواهم بکنم. امیدوارم آدمهای خوبی بروند. کاری اگر هست همین است؛ همین جایی که الآن من و شما نشستیم.
تجربه بنده: من سری قبلی انتخابات یکی از همین حضرات، از این دوستان. این سری هم کاندید شده بود. درخواست کرد. حالا از حسن ظن و محبت. «ستاد ما دستبهقبر همه اجدادم خندیدم. من انتخابات ۲۰ شرکت کاریه. میبینی یاد میگیری. زندان بهتر. بند ۵ گرگ میشی میآیی بیرون.» ماجرا را گفتم. میگفتش که:
«آمد پیش یکی از علما. گفتش که: مداح شش ماه بفرست قهوهخانه. راهش باز میشود.» تعطیلات تابستان و اینها شد. یک سال رفت. زیادی راهش باز شده بود! حالا خلاصه، یک ماه انتخابات عجیبغریبی است. خدا خدا! تازه خوبها و حزباللهیها و مؤمنها و که مثلاً اختلاس نمیکنند و دنبال دزدی نیستند و این حرفها. دور هم کبابی میخوریم و قانون تصویب میکنی؟ از کجا میدانم؟ حالا همه را که نگفتم اینجوری است. نه، مجلس از امور نیست.
میگویم فضای مجلس لابیگری، ساختار. در مورد آدمهای خوبش هم نگفتم دزدند. فضای ساختاری مجلس اهمیتی ندارد. برجامی که تصویب شد، نداشت دیگر. اصولگرا، اصلاحطلب و اینها. با هم. از اکثر این آقایان پرسیدند که شما یک بار برجام خواندی؟ میگفت: نه! خوب است. کجا میخورد الآن این؟ بزرگوار کجا بچپانیمش؟ «حاج آقای سریال مطالعه کرده باشد. کارشناس خارج توی سیستم ریاست و هیئترئیسه و آنجا بوده. آدم فاسدی است؟ بیتقواست؟» نه فضا اینجوری است.
یک معضل جدیاش هم این است که نظارت اصلاً. میخواهم بگویم که: «شب انتخابات دور هم جمع میشویم. آقا به این یا به آن رأی میدهیم. باید بتوانی رصد بکنی. الآن آقا رفت. این الآن نباید وکیل تو باشد دیگر؟ بابا! الآن شما وکالت میدهی برای دادگاه. وکیل میگیری. رصد میکنی. دادگاه این وکیل کارش را به کجا رساند؟ دارد چیکار میکند؟ توی چه مرحلهای است؟ چقدر کار پیش رفته؟ با چه موانعی روبرو است؟» من چقدر خبر داریم از نمایندههایمان؟ شفافیتی نیست. شفافیت، شفافیت، هویتمان توی لابی است. این پشتوانه ندارد.
مشکل این است. راهکار چیست؟ راهکارش همینجاست. درست بشود. اینها خواب و خیال است. «رأی بدهید و همین الآن به صلابه بکشید. حلقه مشاورین کیست؟» توی بحثهای اقتصادی از چه کسی مشاوره میگیرد؟ «جمعیت نخبگانی برای بچههایی که اینجا هستند. خب الآن سهم اینها توی مشاورهدهی آخه سهم شماها که رأی دادن نیستش که بابا جان من صندوق رأی بدهی. بازوی مشاورتی، کارشناسی، مشورت بگیرد. به عنوان یک جوان نخبه، دانشجوی حزباللهی، مؤمن، دانا، کف جامعه، خوشفکر. آقا فلانی، این ۲۰ نفر پاشین بیاین با یک همچین لایحهای داریم. نظر شما چیست؟»
«درگیر ماجراهاست حوزه انتخاباتیه. وقتی رأی میآورد، این دیگر کارش سخنرانی مال من است. این چیکار کردی و گزارش بدهی؟» همین الآن هم کاندیدا مشورت بگیرید. آخر هفته یک جلسهای دارم و انشاءالله دو هفته بعد هم که اصفهان سخنرانی دارم. بعد هم تعطیلات مجلس. انشاءالله سه ماه بعد یک جلسه با هم میزنیم. خبرت میکنم. یادآوری باید یک گروه هیئت امتداد داشته باشد. همین کار من و شما. این هیئت کارش به این نیست که ما دور هم جمع بشویم و یک چیزی بگوییم و بخوانیم. «هیئت هدر رفته. مسجد معمولی بالای ۸۰ و اینها. ۱۰ نفر. اینها همچین جلسهای میشود اداره کرد؟»
خاصیتش چی باشد؟ شما چقدر رصد میکنید مصوبات مجلس؟ چقدر در جریانید؟ چقدر آمار میگیرید؟ راهکارش این است و در جریان قرار بدهید خودتان را با سماجت. سماجت خیلی! همین دور هم جمع بشوید، کارتان این باشد. «رصد کنید. بروید آویزون بشوید به نمایندههای مجلس. بعد از اینها جواناند. انتخابات. ما با تو کار داریم. گل درستحسابی ما یک گروهایم. باید این تشکیلات را به رسمیت بشناسی. برنامه. حالا دو هفته یک بار، یک هفته یک بار، ماهی یک بار، هر جور. مصوبات را بگیر، به ما ارائه کن. ما میرویم برایت مشورت میگیریم. بعد به ما معرفی کنی آن افرادی که توی این موضوعات میتوانند با ما مشورت بدهند.»
بابا، یک نماینده ساختار خیلی مشکلات جدی دارد. ۸۰ تا لایحه میآید و هر کدام هم «زرت و پرت کمیسیون که زیادی است». و آن کمیسیون طرف اثرگذار است روی رأی این. ده تا کمیسیون. خودش هم وزیر بسته بگیر: «من ردیف بودجه عمرانی شهر تو را انقدر افزایش میدهم. یک پل هم که قول داده بودی میزنی. این را هم برایت درست میکنم. یک کارخانه هم درست میکنم. سنگ خورد. این را هم میزنم. چربترش کن. برادرزادهام بیکار است، آن را هم رئیس کارخانه میکنم. میگوید: آن را هم اوکی است.» نخواندم. گفتند که: «هیئترئیسه حزباللهی اصولگرا. اصولگرا اصلاحطلب. اینها ندارد. نماز میخواند. دزدی نمیکند.» بابا مگر عمه من هم دزدی نکرده در عمرش؟
«مجلس جای کار کارشناسی است. بازو دارد؟ مثلاً قوی است؟ کارشناس مشورت میگیرد؟ سلیمانی عظمتش به این است. اهل تدبیر، اهل برنامه است. اهل فکر، اهل حساب و کتاب، اهل مشاوره است. توی هر موضوعی، آن آدم مربوط به آن کار را میآورد. از آن مشورت میگیرد. فکر میکرد. بررسی میکرد. آدم میبرد ۳۷۰ تا، یک لشکر ۲۰۰۰ نفره.» یا علی! اسلام. تدبیر را نگاه کن. این همه امکانات مملکت دارد هدر میرود. این همه استعداد، این همه نیروهای انسانی. دوزار اگر فکر، طراحی، برنامهریزی. به ترامپ میگوید: «ما شبی نیست که بخواهیم به تو فکر نکنیم.» خیلی حرف عجیبی است ها! میگوید: «شبی نیست که بخواهیم به تو فکر نکنیم.»
لامصب! تو رأی دادی. تو مگر توی جامعه حرف زدی؟ به مردم گفتید شش ماه دیگر هر یک روزی که نمیدانم فلان چیز تصویب نشود، انقدر خسارت مالی دارد. کارشناس ختم میشود. کپسول انرژی و انگیزه. یعنی برادر عزیزم حاج آقای راجی کارش را انجام داد. کار فاخری هم بود. اثر بینالمللی خوب از تویش در آمد. این ظرفیت استفاده بشود. مصوبات بعدی که میخواهد دستور طرح نسبت بهش هست. چه حوزهای؟ ۱۰ تا کارشناس. حساسیت نسبت به اینها نداریم. همه کار سیاسی ما شده که: «مسئولیت صد بار من گفتم باز هم میگم بازی گول میخوریم. ملس است دیگر. توییت بزنیم و فشکش بکنیم و این را به باد دهیم و آن را به خاک دهیم و اینها. چیکار؟ صبح بشود. همین فقط میشود. کی چی بگوید. ما هنوز بهانه کنیم، سوژه کنیم.» ادرار داشته؟ رفته؟ چرا این زود رفت؟ پیام کار او چه بود؟ فلانی چه بود؟ و در آن نماز جمعه چه کرد؟ چرا زانوی او را گرفت؟ فشار داد؟ بعد تحلیلها: چرا زود رفت؟ برش رسانهای دارد. مصوبات و طرح و اینها که فروش رسانهای ندارد. طرح حمایت از اقشار آسیبپذیر. لایکت کردند؟ طرح حمایت از اقشار آسیبپذیر جدید مجید که سیگاری چیزی اهمیت نمیدهیم. «بنزین چی؟ گفتند رهبری از دولت حمایت کرد. بنزین. نظر کارشناسی! نظر کارشناسی احترام بگذار. گفتمان دیگر است. چه شکلی بگیری؟» تو باید بدانی. اگر قیمت درست نشد، بودجهای که میخواستند برگردانند از افزایش بنزین، قیمت بنزین برنگشت. آستین خود تورم بیشتر شد. بگیری؟ آن کدام بیناموسی به تو مشورت داده؟ نظر کارشناسی گفته بود این میشود. کار رسانه. الآن سه ماه، چهار ماه گذشته. مناظره صدا و سیما و آمادهباش. یک شوری میآید، یک داد و بیداد و چهار تا شیشه میشکنیم و... شور انقلابی مشکل دارد، معیوب است. این ساختار. «اصل نظام میخواهی یا نمیخواهی؟» خب میخواهی یکم دیگر این فرورفتگی بیشتر میشود. فرورفتگی چیست؟ دیگر تعریف نشده. مجلس پشت بندش یک همچین جریانی میخواهد.
بابا، من نگفتم. جلسه هفته پیش رهبر فرمودند. این دیگر اوج درد است دیگر. ببین کار وقتی کارشناسی توی مملکت اهمیت. «وضع مملکت چقدر داغون است؟ تربیت کرده باشی. از الآن همه اینها را میدانند. دقیقاً این حوزه تخصصیش چیست؟» الآن بین این پنج دزد نیست. مجلس آش درست میکند. خیلی مسخره است. یک ساختار خراب معیوب وصلند و لابیگری بلدند کار را میکنند.
من مدل نظامی را قبلاً چند بار اینجا برایتان مثال زدم. همیشه هم گفتم مدل نظامیمان راضی هستیم یا نیستیم؟ نسبتاً خوب است دیگر در کل. حالا خطای انسانی این را نداشته باشیم. سیستم کلیش رضایت. غلطترین و مسخرهترین جواب میدانی چیست؟ «رازش در حمایت از رهبری و ولایتپذیری است.» جواب مشنگانه. «رهبری انتخاب بکند. رئیس قوه قضاییه را هم رهبری انتخاب میکند. رئیس سازمان تبلیغات را هم رهبری انتخاب میکند. رئیس صدا و سیما را رهبری انتخاب میکند. شورای سیاستگذاری ائمه جمعه را رهبری انتخاب میکند. مجمع تشخیص مصلحت نظام ربطی دارد؟ واقعاً رهبری آدم خوب کم دارد؟» هرچه بسیج دانشجویی، صدا و سیما میدزدد. مثال زدم. «مثال خندوانه و رامبد جوان. چند تا کمدین پرورش داد با یک برنامه تلویزیونی. ایده فکر دارد، درد دارد. کانادا میگذاریم. برنامه را اینجوری میسازد قشنگ. آقا از توی خانهات هر که بلد است استندآپ فیلمش را بفرست. ۸ مرحله فیلتر میشود و میآید جلو و میآورند اینها را بررسی و کار و فلان و با اینها کار. دوقوزآباد آمده. چهار تا استندآپ کرده. دعوتش میکند. ۸۰ میلیون به حسابش بیاید برای دانشگاهتان صحبت کنیم.» سریال بازی میکند. آن فلانجا، فلان برنامه استندآپ میرود. ۱۰ تا برنامه تلویزیونی دارد. دست اینها آن یکی به اسم استعدادیابی چهار تا خواننده تربیت کرده، دو تا بازیگر درآورده، سه تا چی درآورده. روستاهای جنوب، از شهرهای دورافتاده جنوب میآید. یکهو میشود یک هنرمند برتر. «کار با شن میکند. یک مدل جدیدی وارد رسانه میکند. تولید میکند. لشکر شکستخورده حزباللهیها که فقط دم انتخابات به درد چهار تا رأی جمع کردنند و بعد ماجرا.» پرسیدی: «خوبند؟» یعنی اینکه دزد نیستند، نماز میخواندند.
«روستا بود به اسم هیت، دو چشم. روستا را سپردیم. منطقه مرزی بود سمت الانبار. شب خواب دیدم.» خواب بودم، دزد زد. «آمدند غارت کردند. در رفت سپاه معاویه.» ماجرای معروف که «اگر خلخال از پای دختر یهودی...» و اینها. همین جا پس بدهند که کسی نیاید. نه بحث خلخال یهودی و اینها اصلاً این نیست. «دو تا مأمور نگذاشتی پس بدهند. آخه منطقه مرزی. همه شب گرفته. بیعرضه. شب جمعه مجلس دولت، هرچی. معاویه چیای پدر سوخته رأی بیاورند.» نگاه تشکیلاتی نیست. این بدنهها، این هیئتها، این جمعها هیچ تأثیری توی تصمیمات کلان نظام ندارد. خیلی مسخره.
رمز موفقیت نظامی ما توی جنگ این بود که اینها اثر داشتند. اینها اثر، یعنی هیئتها اثرش دقیقاً توی پیشرفت در جبههها دیده میشد. مساجد اثرش دیده میشد. بچههای لشکرهای مختلف از شهرهای مختلف که پامنبرهای علمای مختلف بودند، آثارش توی میدان نبرد دیده میشد. اینها بچههای شهید دستغیبند، بچههای شهید مدنی. قیمت نفت اثر داشت. پیشرفت ما توی جبههها. حالش بد میشود، کل سیستم میریزد به هم. «سیستم همین است. درست است یا نه؟ سیستم به حسابتون بیاره آقا! من فلان رشته درس خواندهام. توی فلان حوزه مطالعه کردهام. دارم کار میکنم. اوضاع امنیتی خوب است. اذان. راهکار بگیریم. به ما خط بدهند. توی روش مطالعه، روش پژوهش گوشی دست بگذاریم. چه شکلی؟ کیا را باید بریم به چالش بکشیم؟ ۱۰ تا مقاله خوب درمیآید. بعد آن کار رسانهای میشود. روش گفتمان میشود.»
مناطق آزاد. مستند ساخته بودند. خیلی برایم جالب بود. مجلس میخواست تصویب بکند که مثلاً «مهران منطقه آزاد یا نه». قرآن و عبادت و اینهاست. نه راز بقا. رفته بودم. «یک جوان کارشناس منطقه مهران به این نتیجه رسیده بود که اگر اینجا منطقه آزاد تجاری بشه، ما فلج میشویم. کمرمان میشکند.» سیر تصویب را هم فیلم گرفته بودند. خیلی جالب بود که بعد آخر تصویب شده بود. «نمایندههای آن شهر، منطقه تحت فشار مردم بودند که چرا اینجا را منطقه آزاد نمیکنی؟ و مجبور شدم تصویب کردم و اقتصاد منطقه فلج شد و نابود شد. مردم منطقه، خود شهر خودش قیام کرده بودند. تو مخالف با اشتغالی.» این باید بیاید. بعد بعد از دو سال رفته بودم توی بازار، از من پرسیده بودند، گفته بودند که: «نظرت در مورد از همان مردم؟» “دانلود” منطقه آزاد تجاری. از کار افتاد. یک مشت دلال فقط این وسط نان. مشکل این قانون چی بود؟ رسانهای میخواست. کار با مردم میخواست. توجیه میخواست. ۱۰ تا کارشناس که حرف بزند. «حرف قبول میشه؟ میخواست. سیاسی. حضرت زهرا. گفتند: بگو همین بود دیگر. آبروداری، حیثیت داری. تو بیا به مردم توجیه کن. آقا آی مردم مهران، من به عنوان یک دانشجو، به عنوان نخبه، من و صد تا مثل من داریم به شما میگوییم این بیاید پدرمان را درمیآورد. این هم اسناد بینالمللیش.»
«یک دانه خوب است. کدام یکی از اینها خوبتر است؟ آن یکی بدتر است.» خودممان را. «چه فرقی میکند؟ شوخی است!» آن دیگر، آن سلفیشان را مانیتور نشسته. خدا نیاره با بعضی از اینها نزدیک بشویم. ببینید بعضی از این مسئولین از کل سیستم به هم میخورد. اینها دیگر کیاند؟ مجلس. گم نمیکند. هر روز مجلس شک دارم. این وضعیت خوب. امیرالمؤمنین چی فرمود؟ قاضیها، روانشناسی. انتخاب مشکل انتخاب داریم دیگر. انتخاب چالش جدی است. انتخاب همسر، انتخاب شغل. انتخابها کلاً یک عرصه خطرناک است توی زندگی ما. یک بخشش هم انتخاب نماینده. انتخابها چیست؟ ما مردم ایران خب آدمهای احساسی و مهربانی هستیم. این مهربان بودن ما خیلی اثرگذار است روی اینکه تصمیمهای آنی بگیریم. و مزاج غالب، مزاج گرم و خشک؛ یعنی صفرا مزاج غالب ایرانی است. خیلی احساسی و هیجانی و خیلی عجول است. سریع تحت تأثیر قرار میگیرد و سریع هم زده میشود. سریع هم فشکش میکند. روی ازدواجمان اثر دارد. توی انتخاب شغلمان اثر دارد. توی انتخاب رشته اثر دارد. انتخابهایمان کلاً یک چالش جدی دارد. ما یک چیزی که توی مدرسه باید به ما یاد بدهند، مهندسی انتخاب، مدیریت انتخاب و شکوفایی در انتخاب مسیر انتخاب. چه مسیری باید چیکار بکنیم؟ چه چیزی را رعایت بکنیم؟
حالا برای کلاً شاخصهایی که توی زندگی ما مهم باشد در انتخابمان، میفرمایند که: «حجت نمیآورد مگر اینکه بری پیش قاضی. آقا آدم حسابی، آدم خوب اینکه برادر من بود یا امیرالمؤمنین. این فقط عذرش را پیش قاضی میآورد.» یعنی یک عصارهای از فضایلش را میگویم. «بعد میفهمی هرچقدر میتوانی مثل او باشی. یک ذره داشته باشی، غنیمت است.» بعد تا پیش قاضی نمیرفت، عذر نمیآورد. «پیش متخصص قاضی متخصص. تا جایی که مجبور نشود، زیر بار میرود. کم نمیآورد. غر نمیزند. دیگر چی؟» آفرین، دمت گرم. «بحث نمیکند. کَلکَل. آدمهای بیخود هم وراجند، هم همش میخواهد از خودش دفاع کند. آدمهای ضعیف. قوت روحی.» صحبت کردیم. «آدمهایی که قوت روحی دارند، نیازی نمیبینند از خودشان دفاع کنند. احساسی نسبت به قضاوت بقیه در مورد خودشان ندارند. آدمهای ضعیف درگیر شد. کار کردن. بحث نمیکند. بحث نمیکند. بحث هم بکند با قاضی. مگر تو قاضی حکم کنی. مگر الآن گیره لنگ حکمی مصلحتی میخواهد درش لحاظ بشود.» اینها خیلی ماها لازم داریم ها. درگیرم. هم یک پست میگذاریم، ۶۰ بار میرویم آن کامنتها را چک میکنیم تا یکم اینجوری میشود. فوقالعاده است.
گفتم برایتان احتمالاً باز هم میگویم، اشکال ندارد. مکه بودم. کعبه نشسته بودم. یک پیرمردی آمد و گفت: «نظرم نسبت بهت عوض شد.» پیرمرد با این سن. دو تقاضا داشته. «سنسورم فعال شد. گرفتم. نگذاشتم. هی زوریش را زد. نگذاشتم. پا شد رفت.» پیرمرد این همه راه آمد. هی دستت را بگیر. «آدم انقدر مغرور، انقدر متکبر. هی دستت را بکشی.» انتخابات آیتالله مصباح یزدی، خدا حفظشان بکند. رکورددار حمله و توهین به ایشان؛ یعنی هیچکس اندازه ایشان رکورد ندارد. ۱۲۰۰۰ صفحه دوران اصلاحات.
کانادا که دانشگاه میرفتم، درس میخواندم. استاد گفتش که: «مرتضی، این مردم ایران چی، فازشان چیست؟ فیلسوف توی روزنامههایتان وزنی دارد؟» جریانهای سیاسی جواب بدهیم. مبارزاتی نداری. اسناد الی ماشالا از امضاهای ایشان، کارهای ایشان. «از من دفاع کنی. نمیخواهم ضعف من است، حقارت است. آدم نظرش چیست؟ نظر این مثبت شد یا یک چیزی بگویم این راضی بشود. حالا یک مرید دارد میپرد.» نه برای شخص من از خودم دفاع کنم. فقط پیش قاضی. چقدر زیباست! «الا ما یجد العذر فی مثله.» خیلی ما به اینها نیاز. خدا. خیلی اینها درس اخلاق، درس همه چیست. «حتی یسمع اعتبار.» چقدر زندگی خراب میشود؟ چقدر طلاق؟ چقدر دعوا؟ چقدر مشکلات؟ هیچکس را ملامت نمیکرد. تا جایی که یک عذری توی مثل همچین کاری دیده میشد. احتمال این بود که طرف یک خودش برای خودش بهانه و توجیه و عذر نمیآورد ولی برای همه عذر داشت.
من دقیقاً ضد اینم ها! من که کلاً همه کارهایم توجیه. «تو نمیفهمی. آدم نیستی که اعتراف کنی.» تا عذر طرف را نمیشنید، هیچ نظری نمیداد. «آخرش آقایی بود، خادم آل.» بعد این آقا خیلی برایشان جالب بود. رفتم پیش آن آقا. «درست است. رابطه، ارتباط دارد که حرامزادگیش است.» نمیخواستم بگویم. جامعه را قشنگ میکند. منظورم یک چیز دیگری بوده. دقت. وقتی طرف میخواهد یک حرفی زده، میروی سمتش، یک توجیهی میآورد. این خودش بزرگترین عقوبت اجتماعی برایش است که باعث شده دست از کارش بردارد. مگر اینکه بفهمی طرف منافق است. زده و آثار اجتماعیش هم داشته و موجش را ایجاد کرده. قاطی نکن. «جامعه را اداره کرد اخلاق حاکم بشود. بقیه میآیند. ملامت نمیکند. اگر من واقعاً توجیه و عذری داشتم، همه قبول میکنند.»
چقدر عشق و علاقه و روابط توی این جامعه! این آدمی که قرار است به درد امیرالمؤمنین بخورد، باید پمپاژ عاطفه باشد، محبت بجوشد. بریم دیگر. قشنگ دو سه تا خاطره. جلسه بعد چون که ربط به تکه بعدی حکمت نهجالبلاغه دارد ولی دو تایش را الان خواندم.
سال ۸۴، منزل شهید محمدرضا عظیمپور، داماد بزرگ خانواده. جواد روحاللهی از رهبر انقلاب درخواست میکند: «آقا، انشاءالله فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم، شفاعت کنید.» آقا میگویند که: «ما چه کاریم که شما را شفاعت کنیم؟ پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کنند. ما سعادتمان و آرزویمان به این است. مشغول شفاعت خوبان از قبیل این شهدا و امثال آنها هستیم.» بعد آقا خم شدند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی گفتند: «سال ۸. گفتند این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت میکند، انشاءالله.» حاج قاسم سلیمانی سر پایین انداخت و با دو دست صورتش را پوشاند. آقا فرمودند: «بله، از ایشان قول بگیرید به شرطی که زیر قولشان نزند.» همه خندیدند. همه، به جز سردار سلیمانی که خجالت زده سر به زیر انداخته بود. آقا ادامه دادند: «حالا گوش بده چون امکانات ایشان، امکانات قول دادن و شفاعت کردن الآن خیلی خوب است. اگر همین را بتوانند نگه بدارند مثل همین ۴۰ سال ۵۰ سالی که نگه داشتند، خیلی خوب است. این هم یک هنری است که ایشان دارند. بعضیها خیال میکنند که در دوره پیشرفت و سازندگی و توسعه و نمیدانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بندهایی که اول کار داشتند را رها کنند. نفهمیدند که هر دورهای که عوض میشود، تکلیفها و نوع مجاهدت عوض میشود، اما روحیه مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم میشود مثل آدمهایی که وقتی جنگ بود، توی خانهشان پای تلویزیون نشسته بودند. فیلم خارجی تماشا میکردند.» لحظاتی سکوت شد. حالا بقیهاش هم جالب است. «جمعیت حاضر به فکر رفت.» این قدرت روحی را ببین. آن آدم ضعیفی که هی میخواهد بهانه بیاورد از خودش دفاع بکند، ببین داشته از کجا.
«بشناسیم. بحث میکند که از خودش دفاع کند. یکی از ویژگیهایش این است وقتی تعریف میکنند، خوشش نمیآید.» من گفتم، ولی آن را بده بزنند توی روزنامه سرداران. فرمودند: «چند ماه بعد، ماه رمضان، در مراسم افطاری هر ساله، حاج قاسم. بچههای جبهه و جنگ همان جلوی در از ایشان قول شفاعت خواستند. حاجی میخواست دست به سرم کند، گفتم: حاجی! والله اگر قول ندهی، داد میزنم به همه مهمانها میگویم آقا درباره تو چی گفته.» روایت کم ارزشترین. «چرا ما باید توقع شفاعت داشته باشیم از یک بشر؟ چرا باید حرف یک کسی مثل آقا را باور کنیم در مورد ایشان؟ نکتهای که هستش، بهتر نیستش که طلب شفاعت داشته باشیم از ۱۴ معصوم و بالاتر از همه این، حضرت زهرا سلام الله علیها؟» حجت خدا. «ناراحت شدیم. به عنوان یک ایرانی توقع شفاعت داشته باشیم از یک کسی مثل خودمان. نه اینکه امام حسین، حضرت زهرا.»
«نکته دوم هم که اولش خلاصه خیلی شفاعت میکند. قبول کنیم. هرچه میگفتند قطعاً درست بود. چون قم رفتید، حالا حرم از معصومه رفتی. زیارتنامه خواندی. توی زیارتنامه چی گفتی؟ یا فاطمه! مگر امام رضا نداشتی؟» من با کسی مقایسه نکردم. «شما گفتی ۱۴ نفر هستند به غیر...» درست است حرفتان. خب ولی خب شما خودت ۱۴ تا فقط حضرت زهرا امام حسین اینها هستند. خب حضرت معصومه بچه شفاعت کردی؟ وقتی حضرت زهرا. من خودم شخصاً شاید حضرت عباس، عباس امام رضا حق استجابتش دعای نه شفاعت نه نمیدانم زیارتنامه است. ولی اصل دست حضرت امام، حضرت معصومه. «میخواهید از امام زمان علیه السلام جواب بدهم؟ یک کلمه از من توقع داری؟ سؤال تو را جواب بدهم؟ از من که من بنده ضعیف امام.» وهابیها هیچ فرقی نمیکند. آنها فقط خود خدا. «تخفیف دارد؟ به خدا واسطهای ندارد. وقتی آن بالایی هست، واسطه پایین. خدا خیرت بده. این هم دستور خود خدا و اهل. از شهدا شفاعت بخواهیم. حضرت زهرا از حمزه بالاتر بودند. مزار حمزه دعا میکردند.» روایت کتاب «موسوعه الکبری فی سیره فاطمه الزهرا» ۲۲ جلد است. برو بخوان. روایتش این است که هر هفته دو بار حضرت زهرا میرفتند مزار جناب حمزه. «شنبه و دوشنبه طلب شفاعت هم میکردند از شهدا سیدالشهدا. با شهید سلیمانی دوباره مقایسه. آیش کجاست؟ تصور و تفکر هر کسی که شهید بشود سبیل الله.» اموات. «بعضی اوقات بله. بقیه مراجع چیست؟ بقیه مراجع مرجعش نکردند. عاقلن. خدا را شکر این هم دارد ضبط میشود. همه میفهمند کی دارد چی میگوید.»
من میگویم آقا حصار انسان قرار ندهیم. ما بگوییم که آقا طلب شفاعت داشته باشیم از ائمه و ۱۴ معصوم بر شما حجت. وقتی بخواهیم دست به دامن کسی بشویم، آفرین، کسی کار نداریم. الآن میگوید که: «به غیر این ۱۴ تا بستگی به فردش دارد.» روایت. آفرین، به نکات خوبی داری میرسی. «و تشخیص شخصی. شما تشخیص. اگر نگویی، من خندیدم. به شما نخندم. درست است. تشخیص شخصی درست است. حالا تشخیص شخصی کی همش میشود تشخیص شخصی؟ همه رسالهها کلاً تشخیص شخصی. همه سخنرانیها، همه کتابها هم تشخیص شخصی.»
خوشحالم که هم تشریف آوردید هم دارید نکات را میگویید. مشکل نداریم. ما با هم رفیقیم، هست. نکته در این است که ما یک ضابطه داریم آخرش یا نداریم؟ قرآن را داریم یا نداریم؟ روایت را داریم یا نداریم؟ در مورد قرآن، در مورد روایات. توی قرآن، توی روایت در مورد شهدا چی میگوید؟ «کسانی که خدا از دین اینها راضی است، اینها شفاعت میکنند. مراتب شهید شفا عالم. نه.» من خانوادهام، همه دوستانم که دیدم. واقعاً ناراحت شدم. «دانستیش. آخر زحمت در راه خدا کشیده دیگر. زحمت در راه دشمن.» آقا بالاخره در راه خدا کشته شده. «اگر اوکی در راه خدا کشته شده. شهید است. شهید هم شفاعت میکند. تمام شد.»
ممنونم از اینکه مشارکت کردی. انتخابات را پرشور کردی. انشاءالله جمعه انتخابات کردم و میخواستم که ادامه بدهیم دیگر. از همه رفقا ممنونم. آقایم که بحث کردن، صحبت کردن، لایق دانستن ما را که حرفشان را اینجا زدند. امین دانستن. احساس کردم که میتوانند اینجا جمع و لایق این گرمای وجودش دانست. من خوشحال شدم. اصلاً ناراحت نشدم. اگر یکجوری جواب بدهم که خدایی نکرده برداشت نمیشد که دارم تحقیر میکنم یا و خوشحالم که گفتگو کردیم. انشاءالله سؤال و مطلبی نکته حل شده باشد. خدا انشاءالله همه ما را کمک بکند در راه خدا باشیم. همراه خدا حرکت بکنیم. تشخیص درست بدهیم و از آن آدمهایی بشویم که آخر به درد امیرالمؤمنین میخورد. اصلاً کل این حکمت نهجالبلاغه را امیرالمؤمنین این بحث که آقا وقتی اهل بیت هستند سؤال کس دیگری نریم. کل این حکمت نهجالبلاغه، امیرالمؤمنین خودت بگو. ویژگیهای آدم معمولی غیرمعصوم را میگوید. بعد میفهمد هرچقدر میتوانی مثل او باشی. «شما هستید دیگر. بقیه گور پدرشان. بقیه چیکارند؟ ۱۰۰ که آمد، ۹۰ پیش ماست.» معصومه روستاها بزرگ شده. دانشجو بوده. مؤمن بوده. اینکه ما این شهدا در خانه اهل بیت را تعطیل کنیم. «جوانی اندازه من و شما شده محسن حججی، قاسم سلیمانی. ببین راه برای تو هم باز است. نمیخواهیم بگوییم آقا این را بگیر، اهل بیت را ول کن. این امام حسین و روضه امام حسین.»
ختم بخیر کند. خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب ناز...
در حال بارگذاری نظرات...