‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. باب سومی که در ابواب ثلاثی مزید به آن میرسیم، باب مفاعله است: فاعله، یفاعله، مفاعله. جاهد، یجاهد، مجاهده. احسنت، احسنت، احسنت. اینها را از دست میدادی. خب بله، از باب تفعیل (بله، چهار معنی است که این در جزوه نیست)، احسنت. این چهار معنای باب تفعیل را اضافه بفرمایید.
اولیاش معنای دعا است. گاهی باب تفعیل معنای دعا دارد. معنای دعا یعنی چه؟ مثلاً میگوید: سقیتُه. سقیتهُ او قیتُه، یا میگوید: جذّعته. سقیتهُ لک، میآید جذّعته از جذّعَ لک میآید. سقی لک، یعنی خدا سیرابت کند. جذّع لک. حالا آن سقی لک یعنی سیراب بشوی. جذّع لک یعنی خیر نبینی. سقیتهُ، یعنی بهش گفتم: "سقیاً لک"، سیراب بشوی. (یا) "خیر نبینی". حالا شما میخواهی بگویی: آقا، من به فلانی گفتم: "سقی لک". میگوید: "سقیتُه". به فلانی گفتم: "جذّع لک". میگوید: "جذّعته". یعنی این عبارت را به او گفتم. این دعا را (نفرین یکی از اقسام دعا است دیگر) این دعا را و این نفرین را به او گفتم. پس یکی از معانی باب تفعیل دعا است. (یعنی خیر نبینی.)
معنای لعنت دارد. پیغمبر معاویه را صدا کردند و معاویه مشغول خوردن بود و فرمودند که: بگویید بیاید. گفتند: آقا، دارد میخورد. رفتند دوباره صدایش کردند: "الهی که هیچوقت سیر نشوی!" این ماند تا بله... کدامیک از آن تاریخنویسان؟ ترمذی به نظرم بوده است که این میرود در این مناطق وهابینشین. (حالا یعنی آن موقع که وهابیت نبود.) به هر حال، به معنای متعصبان. ترمذی خودش از بزرگان اهل سنت است. "سنن" دارد. کتاب سننش از کتابهای بزرگ. آنجا میرود و خلاصه از فضائل و مناقب پیغمبر و اینها (بهش میگویند که از معاویه هم یک منقبتی، چیزی که پیغمبر فرموده باشد.) "من را معاف کنید." میگوید که نه. حالا چون عجیب است، از بین این خلفا هیچکس به اندازه معاویه توسط پیغمبر لعن و نفرین و بدوبیراه نسبت بهش گفته نشد، در خود دوران حیات. عجایبی است. حالا انشاءالله در بحث نهجالبلاغه این بحثهای تاریخی را مفصل میگوییم.
انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد. پیغمبر بالا منبر بودند، داشتند سخنرانی میکردند. فرمودند: "هر وقت دیدید روی این منبر من کسی آمده که شکم گندهای است که سیر نمیشود." بعد معاویه بغلشان ایستاده بود. اینجور شمشیر را بردند، گذاشتند روی شکم معاویه. فرمودند که: "فقرو بتنَه" شکمش را بشکافید! میشود مستقیمتر از این حرف زد؟ یک شکم گندهای که سیر نمیشود دیدی روی منبر من است، شکمش را بشکاف! بعد این بیاید و بعد از پیغمبر بشود خلیفه. این پیغمبر. بعد آن یزیدش بشود خلیفه. است دیگر. اصلاً آدم یک وقتهایی واقعاً بله. به ترمذی گفتند: بگو پیغمبر چه گفت؟ "من را معاف." گفتند که: نه، باید بگویی. "والا هرچه ما گشتیم چیزی از محاسن که پیدا نکردیم. ولی یک جمله پیغمبر گفتند. گفتند که خدا شکمت را سیر نکند." اینها گفتند: عجب! پس پیغمبر این را گفتهاندها! گفت: بله. آوردند. یک نمدی آورد. در نمد و افتادند رویش. آنقدر رویش پریدند و پریدند و پریدند که جان داد. ترمذی را کشتند. با این نه، بله! ترمذی که همین را نقل کرد. ببینید اینها چه تعصباتی دارند. اهل بیت چگونه با تقیه این دین را به ما رساندند؟ حالا این ترمذی که از بزرگان خود اهل سنت است، یک دانه روایت از پیغمبر درحالیکه قبولش دارند، نمیتوانند سر پیامبر تسویه حساب کنند. امام مجتبی چه کشیدند و خود امیرالمؤمنین چه کشیدند. بله. خوب به مناسبت دعا. دعایی که پیغمبر کرد. حالا شما دعا را میخواهی نقل کنی، میتوانی به باب تفعیل. مثلاً میخواهی بگویی: آقا، دعا کردم که سیراب شوی. مثلاً شربت.
بر فرض، دومین معنای باب تفعیل در تتمه، ضد معنای باب افعال است. مثلاً تو باب افعال که میرفت، میشد چی؟ افرطَ. چه معنا کردیم؟ زیادهروی. در باب افعال یکی از معانی که گفتیم (حالا من جز کریمی به نظرم مبالغه در ثلاثی مجرد بود. درست است؟) زیادهروی همان فرط است با تأکید. برای چیز سقایته یعنی به او گفتم: "سقی لک". سقیتهُ. سیراب بشوی. اینکه سیراب بشود بهش گفتم. معنای صورت مجرد. معنای آها، از حد گذشتن. زیادهروی کردن. حالا اینجا باز توِ فَرَّطْتَ ضد همان میشود مجرد گرفتیم. فرط، ضد معنای "افرط" میشود کوتاهی، کوتاهی کردن. این "افرطَ" از حد گذراندن. فرط، کوتاهی کردن. سقیتُه. ساقیته. ضمیر منصوب یعنی چی؟ او را. توام که فاعلش کیه؟ من. من تسقیهاش کردم. تسقیهاش کردم یعنی چی؟ یعنی: "سقیاً لک" به او گفتم. خدا او را سیراب کند. یعنی چی؟ یعنی دعا. اینکه سیراب بشوی. کاری نداریم. آها، این دعا را من به او گفتم. یعنی من دعای "سقیاً لک" برای شما کردم. خدا سیرابت کند. سیراب بشوی. ترجمه کنیم. مهم این است که بگوییم این از آن ماده است. باب تفعیل یعنی این دعا از این دعا گرفته شده. "سقیتُه" به آن فرد برمیگردد. یعنی من دعایی کردم برای او. تسقیه یعنی سیراب شدن. من برای این شخص دعای تسقیه کردم. سقیتک، من برای شما دعای تسقیه کردم. سقیتنی، برای خودم دعای تسقیه کردم. دعای تسقیه، دعای سیراب شدن. جذّعتک، برای شما بر من نفرین کردم. نفرین جذّع لک کردم. دقت بفرمایید. بله، ما این سقیت و تسقیه را از "سقی لک" گرفتیم. تسقیه یعنی گفتن "سقیاً لک". اینجا معنای تسبیح یعنی کاری نداریم. "اسقنی". "اسقنی من الماء عشقه" فعل چیه؟ ثلاثی مجرد. سیراب شدم. درست است؟ نه، معنای فعلیاش را که دارد میدهد. فقط این فعل، مصدرش به چه معناست؟ معنای دعا گرفتیم. یعنی دعا گفتن، دعای "سقی لک" گفتن، نفرین "جذّع لک" گفتن. این میشود مصدرمان معنا. یعنی من این دعای "سقی لک" را برای شما گفتم.
فرط، ضد افرط است. «مَن ضَمِنَ وَصِیَهُ المَیِّتِ فی اَمرِ الحَجِّ ثُمَّ فَرَّطَ فی ذَلِکَ مِن غَیرِ عُذرٍ، لا یَقبَلُ اللَّهُ صَلَاتَهُ.» کسی ضامن بشود وصیت میت را در امر حجش. یک میتی وصیت کرده که شما حج برای من بهجا بیاور. من وصیش هستم. درست شد؟ من تفریط کنم. فرطَ. اونی که وصی است تفریط کند. تفریط کند یعنی چی؟ ضد افرط است. یعنی کوتاهی کند بدون عذر. خدا نماز این آقا را قبول نمیکند. روایت، این در نهجالبلاغه است. «قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِی الثَّنَاءِ» یک آقایی افرط فی الثناء: خیلی افراط در ثنا کرد. خیلی از امیرالمؤمنین تعریف، تعریف، تعریف، تعریف. «وَ کَانَ لَهُ مُتَّهِماً» متهم. اتهامزننده بود. در دلش چشم دیدن امیرالمؤمنین را نداشت. به زبان هی شروع کرد تملق گفتن. حضرت فرمودند: «أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِی نَفْسِکَ» من از اینی که داری میگویی پایینترم؛ ولی از آنی هم که در دلت است، بالاتر. مزایای امیرالمؤمنین. به زبان دارد تعریف میکند. در دل بدش میآید. حضرت فرمودند: از اینی که داری تو زبانت میگویی، که من پایینترم. ولی از اینم...
بریم سراغ معنای سوم: مختصر کردن. حکایت از چیزی. اینجا تکبیر که میگوییم، تکبیر یعنی چی؟ یعنی الله اکبر گفتن. میگوییم تهلیل. تهلیل یعنی چی؟ لا اله الا الله گفتن. میگوییم تسبیح. تسبیح یعنی چی؟ سبحان الله گفتن. میگوییم تحمید. تحمید یعنی چی؟ الحمدلله گفتن. حکایت داریم میکنیم و این حکایت را چه کار میکنیم؟ مختصر میکنیم. «سَأَلْتُهُ. رَوِیَتُ بِسَنَدٍ عَن رَجُلٍ ذَبَحَ ذَبحاً فَسَبَّحَ أَو کَبَّرَ أَو هَلَّلَ أَو حَمِدَ اللَّهَ. قَالَ: هَذَا کُلُّهُ مِن اَسْمَاءِ اللَّهِ بَعَثَ بِهِ.» (قشنگ است! فتوا بدهید انشاءالله.) میگوید از امام صادق بپرسم: آقا، یک مردی وقتی میخواست گوسفند سر ببرد، فسبّح، سبّحَ یعنی چی؟ سبحان الله گفت. او کبّر، الله اکبر گفت. اینجا تکبیر غیر از آن تکبیر نسبتاً بزرگ داشتن. بزرگ دانستن. نسبت بزرگی دادن. یعنی اینجا چیزی را گفت. حکایت میکنیم. سبحان الله گفت. الله اکبر گفت. حلّل، حلّل لا اله الا الله گفت یا حمد کرد خدا را. بسم الله بگوید، گوسفند را داشت. گفت سبحان الله. درست است؟ حضرت فرمودند: «هذا کله من اسماء الله». همین از اسمای خداست. اشکال ندارد. گفته است که وقتی میخواهی گوسفند سر ببرید، موقع ذبح شما اسم خدا را بیاورید. حتماً لازم نیست بسم الله بگویید. یکی از این کشتارگاهها یک وقت ما را بردند و دیدیم این مرغها را تق تق دارند سر میزنند. بدون بسم الله. در شکم خلقالله بدون بسم الله. آقا، این اگر بخواهد که از دهنش تا صبح ۱۵ هزار تا بخواهد بسم الله یا الله. خدا، خدا بگوید. ای خدا، خدا، خدا، خدا! سادهترش کند. کل بسم الله الرحمن الرحیم. بسمالله نمیخواسته. سبحانالله بگوید، لا اله الا الله، الله اکبر. الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر. مهم این است که اسم خدا بیاید. این همه مرغ مرده در شکم خلقالله. چرا هیچی درنمیآید از توی ماها؟ روزبهروز هم بدتر میشوند. مال همین لقمهها است. «هذا کله». حلّل. یحلله «تهلیل» در روایت چون خیلی داریم، این حلّل را صرف بکنیم. متصرف است اینها. بله، حلّلَ، حلّلا، حلّلوا. حلّلتِ، حلّلتُما، حلّلتُم. حلّلتِ، حلّلتُما، حلّلتُنَّ. حلّلتُ، حلّلنا. یحلّلُ، یحلّلانِ، یحلّلونَ. تحلّلُ، تحلّلانِ، یحلّلنَ. تحلّلُ، تحلّلانِ، تحلّلونَ. تحلّلینَ، تحلّلانِ، تحلّلنَ. لأُحلِّلَنَّ، نُحلِّلَنَّ. لیحلّل، لیحلّلا، لیحلّلوا. لیحلّلنَ. آها، حلّل، حلّلا، حلّلوا. حلّلی، حلّلا، حلّلنَ. «مَن حَلَّلَ وَاحِدَةً»، هر کس یک دانه لا اله الا الله بگوید، «وَجَبَ اللَّهُ الجَنَّةَ». عمل هم کامل داشته باشد. حالا خود گفتنش انشاءالله عمل را میآورد. به خود این ذکر بالاخره آدم یک چیزی که زیاد بگوید، کمکم ازش اثر میپذیرد دیگر. متصرف. بله، متصرف و غیرمتصرف. منصرف و غیرمنصرف. یک مختصر از متصرف. مال فعل است. منصرف مال اسم است. متصرف فعلی که همه صیغهها را بگیرد. ۱۴ تا صیغه را صرف میشود. غیرمتصرف ماضی دارد، مضارع ندارد. فقط مضارع دارد. مثلاً هیهات چیه؟ اسم فعل است. یا مثلاً بفرمایید که جان. مادامَه. وفا ناقصه. مثلاً اینها غیرمتصرف است. مثلاً لیس. ما یلیسو نداریم. فقط ماضی دارد. فقط میفرمایید بله. امر دارد. لیسنَ نه، فقط ماضی مضارع و امر. این میشود متصرف و غیرمتصرف. منصرف و غیرمنصرف در اعراب مال اسم است. اگر همه اعرابها را گرفت با تنوین، این میشود چی؟ منصرف. اگر نگرفت، میشود غیرمنصرف. این از امام صادق علیه السلام در وسائل الشیعه جلد ۲۴، صفحه ۳۱.
و معنای چهارم: معنای تفعل. باب تفعل. حالا معنای تفعلش، خود تفعل چیه؟ فعلاً کار نداریم. میخواهیم بگوییم یک وقت کلمه بر وزن تفعیل میآید، ما میتوانیم ببریمش در باب تفعل. مثلاً میگوییم: فکّرَ. فکّرَ را میتوانیم ببریم معنا کنیم صاف توی باب تفعل: تفکّرَ. فکّرَ ای تفکّر. فکّرَ یعنی تفکر. مثلاً یَمَّمَ. یَمَّمَ، یَمَّمَ یعنی تیمّمَ. تیمّمَ. این تفسیر "مفهوم شوبر" را بخوانید حتماً. حالا نمیدانم اینجا دارند، باید باشد قاعدتاً. تفسیر شعبه خیلی تفسیر خوبی است. کلمات سخت قرآن را به عربی ترجمه کرده است. عربی را خیلی قوی میکند. در حاشیه یک کلمه نوشته است از این مدلها توی تفسیر معنای باب تفعلش است. مثلاً این به معنای همان باب فلان است. تیمّمَ، باب تفعل. تفعّلَ، یتفعّلُ، تفعُّلٌ. تیمّمَ، یتیمّمُ، تیمُّمٌ. بفرمایید. یمّمَ، یمّموا، یمّمَ. درست شد؟ در باب تفعیلش کم به کار رفته. باب تفعل بیشتر به کار رفته. اینکه عرض کردم سماعیه که کدام باب برود، همین است. فکّرَ. باز داریم. بعضی وقتها فکّرَ یفکّرُ و تفکیک؛ ولی اینجا تفکّرَ و تفکّرَ به کار رفته. یا کلمه ولّیَ. ولّیَ، یُوَلّی، تولیة. ولایت حرم فلان. ولاّ یُوَلّی. تولیّه. ولایت به معنای تولاست. تولّا، یتولّی، تولّی. یعنی تولیت به معنای تولّی. حالا یک خورده سخت بودها. سخت که نبود. سخت که نداریم. سخت انشاءالله توی فقه و اصول یک جاهایی میرسیم که نفس میبرد. آنجا سختی را میفهمی چیه.
وَلّیَ به معنای اعرض. اعراض کردن. اعرضَ. حالا معنای ولایت چیه؟ یکی از زیباترین کلمات قرآن کلمه ولایت است که بسیار معنایش گسترده است. بریم سراغ باب مفاعله. مفاعله. (والله اعراض هم و الله هم تولّا. جفتش اعراض فعلاً میگوییم اعراض. در بحثهای قرآنیش معنای اعراض قبول نداریم.) باب مفاعله: فاعَلَ، یفاعِلُ، مفاعلة. بفرمایید: جاهدَ، یجاهدُ، مجاهدة. سافرَ. بفرمایید: یسافرُ، مسافرٌ. اسم فاعل و مفعولش هم که مشخص است. مثلاً میگوییم: مجاهِد. اسمت چیه؟ فاعل. مجاهَد. اسم مفعول. مسافِر. مسافِر. آنجایی که داری بهش سفر میکنیم میشود: مسافَر. مسافرت. صافحَ، یصافحُ، مصافحة به معنای دست دادن. عانَقَ، یعانقُ، معانقة. معانقه برسد؟ بله، آمد خدمت آیت الله مرعشی نجفی، داستان معروف است دیگر. روستایی بود و خلاصه جلوسی داشتند. مرحوم آیت الله مرعشی، خیلی هم شوخ بودند مرحوم آیت الله مرعشی. بعد این شنیده بود معانقه. حالا یک کلمه معانقه داریم، یک کلمه نزدیک بهش: مواقعه، معنایش بد است. خلاصه، امری دارید.
خادعَ، یُخادعُ، مخادعة. این از واژههای قرآنی است. قاتلَ، یُقاتلُ، مقاتِلة. یعنی خدعه کردن، نیرنگ زدن. قاتلَ یُقاتِلُ مُقاتِلَة. ما دیگر باید در لابلای این جزوه هی جزوه بگوییم دیگر که جزوه تکمیل بشود. الآن خوب مصدر غیرمشهورش را میگوییم. نکات را. خب، الآن یک نکته را میگویم بعد باز میآیم برمیگردم به یک نکتهای که باید اضافه بفرمایید. نکته اول: بعد از فعلی که از باب مفاعله میآید، دو اسم ذکر میشود که اولی به صورت فاعل و مرفوع و دومی به صورت مفعول و منصوب. فعل باب مفاعله که میآوریم: فاعَلَ یا فاعل، این باید بعدش دو تا کلمه بیاید. یکی کلمه مرفوع که فاعل باشه. احسنتم. یکی از منصوب که مفعول باشه. میگوییم: «جَاهَدَ عَلِیٌ مُعَاوِیَةَ لَعَنَ اللَّهُ عَلَیْهِ». جاهد علیٌ معاویتهَ. خب، معاویةَ از باب غیرمنصرف بودن تنوین نگرفته. جاهد علیٌ مثلاً بفرمایید کی؟ یک اسم منصرف بفرمایید. واقعیت هم داشته باشد. عمر. جاهد علیٌ زبیراً. فاعل دارد و علی مجاهده کرد با زبیر. با عمر. با معاویه. یکی، دو تا مجاهده کردند. بله دیگر.
حالا این نکتهای است که. بریم روی متن جزوه خودمان. باب مفاعله دو تا مصدر غیرمشهور دارد. مصدر غیرمشهور اولیاش وزن فِعال است. جاهدَ، یجاهدُ، مجاهدة، جهاد. قاتلَ، یقاتلُ، مقاتلة، قتال. خالفَ، یخالفُ، مخالفة، خلاف. در این زمینه زیاد داریم. در روایت میفرماید: «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِی الْإِسْلَامِ.» از احادیث خیلی خیلی مهم در علم اصول. از این روایت خیلی استفاده میشود. لا ضرر و لا ضرار. ضرر مصدر ثلاثی است. بفرمایید: مجرد. ضرار مصدر ثلاثی مزید باب مفاعله است. ضارّ، یضارّ، مُضارّة، ضِرار. مثل جاهد، یجاهد، مجاهدة، جهاد. ضارّ، ادغام شده رویش. یضارّ. مضارع. ضرار. ضارّ. توضیح میدهم انشاءالله. «لا ضرر ولا ضرار» یعنی لا مضارّه. معانی که برای باب مفاعله میگوییم برای ضرار به کار میبریم. رایج است. خیلی زیاد.
و دومین مصدر غیرمشهور، وزن فِیال است. فیال. مثل قیتال. مثل ضیراب. ضیراب طرف را میزند. حالا خیلی کم است. بیشتر همان فِعال است. ضیّار. نه، آن باز هم ضیّار است. عرض میکنم. آن باز هم زنبور میگوید: ضیّار. اصطلاح قدیمی بوده. میگفتند: زیر فلان چیز آب بست. آب بست دیگر، شد زیر آب زدن. زیر آب. مثال ضربالمثلهای ایران قدیم. واقعاً یک کتابی در منزل داریم جمع کردهاند. آقای استادی. خیلی کتاب قطوری است. ۸۰۰، ۹۰۰ صفحه است. یک بخش اندکی لغتنامه مال دوران قاجار، مال تقریباً ۱۵۰ سال پیش. واژههای کوچهبازاری تهران قدیم. بعد اصطلاحات ناجور هم تویش زیاد دارد. بعد یک سری واژهها را انسان میخواند. اصلاً واقعاً تعجب میکند. این چقدر بین این مردم فرهنگ، فرهنگ غنی بوده. حیای فرد، غیرت. بعضی واژههایی که فحشهای ناجور است الآن ماست. آن موقع حالا به این شدت و غلظت نبوده دیگر. معنای کنایی داشته. خب، معانی کنایی در طول زمان هی به صراحت میانجامد. معنی، معنای خیلی دقیق و عفیف و کاملاً هم غیرتمندانه. طرف مثلاً کسی که ناموسش برود مثلاً در خانه یکی دیگر مثلاً غذا ببرد فلان فحشِ خیلی رکیک امروز است. بعد که حالا آن دیگر کنایه بوده از بیغیرتی. هی آمده، آمده، دیگر الآن تصریح شده به فلان فحش خیلی...
حالا این اصطلاحات و ضربالمثل و اینها خیلی خوب است برای شناخت یک فرهنگ. در زبان عربی هم خیلی رایج است. حالا در بحث نهجالبلاغه که ما با آن خیلی هم مواجهیم، خیلی وقتها امیرالمؤمنین ضربالمثلهای این شکلی استفاده میکنند در نهجالبلاغه. این همش هم به این نیست که ما بگوییم لغت را بشناسیم و باب را بشناسیم و دیگر معنا حل است. یک وقتهایی تسلط به خودمان بر زبان لازم است بدون اینکه این کلمه چه سابقه تاریخی دارد، چه عرض کنم جایگاهی دارد، ضربالمثل بوده، چی بوده. مثلاً «تَرِبَت يَدَا» (تربت یدا) جزء ضربالمثلهای عربی است. یا در خطبه شقشقیه که فراوان امیرالمؤمنین از این ضربالمثل عبارات این شکلی استفاده میکنند. خلاصه، حالا در چیز که همین تعبیر «شقشقة هَدَرَتْ» کنایه است و ضربالمثل بوده. خیلی شتر معروف به صبوری است دیگر. یک وقت دیگر جوش میآورد. میگویند آن کبدش منفجر میشود. خودخوری میکند و اینها. میرود در کبدش. کبدش که منفجر بشود، خونابهای از دهانش میپرد. این را میگویند «شقشقة هَدَرَتْ». شتر ایستاده و یک فریادی میزند و خونابه پخش (میشود). این درد و دلهای امیرالمؤمنین در این خطبه شقشقیه. حضرت فرمودند که چقدر از آن خونهایی بود که جمع شد، جمع شد، جمع شد، یک جا دیگر پرید بیرون. این ضربالمثلها را خیلی حالا ما کلمه شقشقه را بیاییم بریم لغت ببینیم چیه و «هَدَرَتْ» چیه و بگوییم. یعنی به قول آن آقا میگفتش که اگر بخواهیم ما بعضی کلمات فارسی را به عربی ترجمه کنیم. اصلاً به شدت خندهدار میشود. مثلاً میخواهیم بگوییم آقا: «خوردم زمین پدرم در آمد». «أَکَلْتُ الأَرْضَ فَخَرَجَ أَبِی». زمین خوردم، پدرم خارج شد. یک عرب میخواند، میخندد. شما بخواهی لغت به لغت ترجمه کنی فاجعه میشود. تسلط میخواهد به اینکه این در ادبیات چیه، معناش چیه، در چه فضایی استفاده میشود. بله، این آقای لاریجانی گفته بود که چی؟ ما اگر بخواهیم چی کنند مردم، ولو مردم را به قبله هم ببرند، ما چی نمیکنیم. دیدید یا نه؟ در روزنامه خارجی ترجمه کردند که اگر مردم را عربستان سعودی بکنند، نمیدانم مثلاً ترجمههای افتضاح...
بریم سراغ بحث بعدی که حالا دیگر ظاهراً وقتمان هم تمام شد. خب، باشد برای فردا انشاءالله بحث مثال و اجوف و اینها انشاءالله فردا عرض خواهیم کرد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...