استرس و افسردگی، عمده مشکل امروز ما
راه درست زیستن در سیره امام حسین ع
نگاه روانشناختی به واقعه عاشورا
آثار فوقالعاده یاد مرگ
مشکلات ما از کجا ناشی میشود؟
آرامش در عاشورا
‼️توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است‼️
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
آدم وقتی یککم با مردم پای درد و دل مینشیند، مشاوره میدهد، حرف میزند، صحبت میکند، مشکلات را میبیند؛ میبیند که مسئله افسردگی و استرس یکی از مشکلات جدی مردم است. این مسئلهای خیلی جدی و فراگیر است. افسردگی و استرس، روحِ خمودگی، کسلی، ناامیدی، عصبانیت و ناخشنودی، زندگیها را گرفته است.
زندگی خیلیها دنبال راه فرار میگردند؛ فقط میخواهند فرار کنند. خیلیها فکر میکنند از ایران بگذارند، بروند مشکلشان حل میشود؛ بهشت آمده. مگر دنیاست؟ از دنیا منتقل میشوند به بهشت میروند. بعضیها فکر میکنند که باید بروند رو به عشق و عاشقی و اینجور مسائل. بعضیها رو میآورند به مواد مخدر و رو به موسیقی. یک عده رو به فوتبال. خیلیها برای این است که این افسردگیها را آرام بکنند، آرامش پیدا کنند. یک عده رو به دارو میآورند. جالب است، پاکترش، رو به دمنوش میآورد؛ اسطوخودوس گرفته، با فلان چیز قاطی میکند، روزی پنج بار دَم میکند، میخورَد، آرامش میآورد. اصطلاح مد شده بین جوانها: "بخور حالت خوب میشود، حالت خوب میشود، حالت خوب میشود!" از آن اصطلاحاتِ "فلان برنامه حالم را خوب میکند!"، "فلان چیز را وقتی میخورم!"، "فلان چیز را وقتی میکشم، حالم خوب میشود!" مردم دنبال حالِ خوبند. حال خوب هم نه آقا جان، حال معنوی و عرفانی و اینها نیست، دنبال حالات عرفانی، سیر و سلوک؛ حال خوبی که میگویند اینها نیست. میگوید: "آرام باشند، راحت باشند." نمیشود.
میرود یک بازی جور میکند برای خودش. اسنوکری میرود، عرض کنم که استخری میرود. همان استخر هم که هست، بهش گفتند: "برو تو حالت خوب میشود!" توی آب استرس دارد میجوشد. آقا، مشکل چیست؟ ما مشکلمان کجاست واقعاً؟ یعنی مشکلمان با برنامه خندوانه حل میشود؟ حالها همه خوب میشود؟ استرسها برطرف میشود؟ افسردگیها رفع میشود؟ بعد هی هم تلقین کنی: "مردم شما ناراحتید، بخندید خوب بشود!" با خنده مگر خوب میشود؟ بزرگترین آدمهای افسرده دنیا کمدینها هستند. بسیاری از کمدینها توی تنهایی و افسردگی و به خاطر مصرف بالای الکل و مواد مخدر، میمیرند. فوقالعاده آدمهای افسردهای هستند. بعضی از همین خندانندههای ما، کمدینهای ما، اینها دو بار، سه بار خودکشی کردند. بسیار معروف، عضو اول، دو بار، سه بار خودکشی کرد. واقعاً مشکل با خنده حل میشود؟ که مردم را بگوییم: "نروید برای امام حسین گریه کنید که با شما که غم دارید!" دیگر باز میرود برای امام حسین هم گریه میکند. بس است دیگر، اینقدر داری صرفِ بیراه نمیزنی.
مشکل سرِ چیست؟ امام حسین افسردگی ما را میتواند برطرف بکند یا نه؟ امشب، اول محرمی سنگهامان را وا بکنیم با امام حسین. افسردگی داریم، استرس داریم، ناامیدی داریم، یأس داریم، اضطراب داریم. آنچه خوبان همه دارند، ما یکجا داریم. دست ما را بگیر، ببر کربلا، یک دوری بزن خیمهها، حالمون را خوب کن؛ به معنی واقعیاش، برای همیشه. اول از حال خوب امام حسین برایتان بگویم. در کربلا، این روایت، پنجاه درصدِ ما است. ما آمدیم نسخه از کسی بگیریم که خودش این مدلی زندگی کرده و موفق بوده.
خیلی جالب است. بسیاری از اینهایی که نسخه آرامشبخش میپیچند برای ما با برنامههای تلویزیونی، میخواهند حالِ خودشان را (دو بار، سه بار، چهار بار طلاق گرفتند)، زندگیشان هزار و یک مشکل دارد. آدمهای افسردهاند، ناامیدند. من از احوال بعضی از اینها خبر دارم. آدمهای پژمردهای که دوپینگ میکنند، میآیند جلو دوربین میخندند. نسخه را باید از کسی گرفت که خودش سرحال باشد. بسیاری از دکترها، آقا جسارت نباشد، عذر میخواهم که این حرف را میزنم، ولی بسیاری از دکترهای ما، بسیاری از مشاوران ما، خودشان احتیاج دارند بروند دکتر. من پیش مشاوری رفتم که خودش مشکل دارد توی زندگیاش. فلان بازیگر که معروف به این است که نقش مادر را خیلی خوب بازی میکند، این خودش سی سال است با بچهاش درگیر است. بچهاش گذاشته رفته. نقش مادر بازی میکند! آدم دوست دارد که بچه این باشد! بعد میرود توی خانه شمشیر در میآورد! سراغ اصلِ کاری که خودش نسخه را پیاده کرده، عمل کرده، موفق بوده، برود یا نه؟
امام حسین واقعاً به دردِ مردن ما فقط میخورد؟ به درد زندگی ما هم میخورد؟ امام حسین فقط خوب یاد میدهد که چطور بمیریم، راه و رسم کشته شدن را به ما میآموزد یا راه و رسم زیستن را هم بلد است بیاموزد؟ روایت را ملاحظه بفرمایید. مرحوم صدوق، روایت را نقل میکند. مرحوم صدوق هم از جهت اعتبار، خوب، رأس روایات ماست. آن هم در کتاب شریف "معانی الاخبار"، از کتب بسیار نفیس، از امام سجاد علیه السلام. راوی هم غیرمعصوم نیست؛ امام سجاد. توی صحنه عاشورا حضور دارد. معصوم دارد از حالات امام حسین علیه السلام روایت میکند: «لما اشتد الامر بالحسین بن علی بن ابیطالب»، آن وقتی که کار برای حسین سخت شد، «شجر نظر علیه من کان معه». آن کسانی که باهاش بودند، معمولاً کسی که بیشتر از همه، آقا خوب دقت بفرمایید، میخواهم یک نگاه روانشناختی بکنم به عاشورا و امام حسین؛ به دردمان میخورَد. معمولاً کسی که لیدر یک مجموعه است، هِد یک مجموعه است، مدیر یک مجموعه است، وقتی یک مجموعه تحت فشار است، همه سعی میکنند که آن مدیر را آرام کنند، هوای او را داشته باشند، آرام بشود. او واقعاً بیشتر از همه تحت فشار است؛ بیشتر دارد اذیت میشود، دارد لِه میشود. کار وقتی توی کربلا سخت شد، بقیه کم آوردند، از امام حسین انرژی میگرفتند. «نظر الیه من کان معه». کسانی که با حسین بودند، همش با حسین نگاه میکردند.
حتی توی تشنگیهایشان؛ با اینکه هیچکس به اندازه اباعبدالله توی کربلا تشنه نبود. از روز هفتم که آب را بستند تا شب عاشورا، توی این دو روز میرفتند. قمر بنیهاشم، حضرت علیاکبر، برخی اصحاب دیگر میرفتند، خط را میشکستند، آب میآوردند. هر سری هم که آب میآوردند به این زن و بچه، یک مقداری آب میدادند. خود اصحاب میخوردند. امام حسین از روز هفتم تا روز عاشورا مطلقاً آب نخورد. این سه روز را مطلقاً آب نخورد! بعد شما ببینید، علیاکبر کم آورده! دیگر نمیتواند. بچه برمیگردد. علیاکبر فرمانده است. همه فرماندههای دفاع مقدسمان ناخن شستش نمیشوند! کدام فرمانده دفاع مقدس برگشت بیاید بگوید من کم آوردم؟ باکری کم آورد؟ همت کم آورد؟ متوسلیان کم آورد؟ کدامشان کم آورد؟ علیاکبر کم آورد. کربلا امام حسین انرژی داد، برگشت به میدان. «خلافهم». امام حسین فرق میکرد.
اصحاب، انرژیهایشان دیگر کمکم داشت تحلیل میرفت، ضعیف میشد، روحیهها داشت بعضیها ضعیف میشدند. البته نه، بعضیها هم خیلی خوب سرحال بودند. در عین حال، همهشان با انرژی بودند ها! یک نوسانی داشت؛ بعضی پایینتر، بعضی بالاتر. انرژی و روحیه نشاط. مصیبت میدید: بازی، یک بچه از دست دادن، یک برادر از دست دادن. «الوان اصحاب». امام حسین وقتی کار رنگشان پرید، «وارتعدت فرائصهم»، یک خورده بدنها لرزید، «ووجلت قلوبهم»، یک خورده دلها دلهره توش افتاد. و «کان الحسین صلوات الله علیه»... و بعد من بفرستید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد»! ادبش را! امام حسین و بعضی از کسانی که با امام حسین بودند، اینها از خصائصِ آنهایی که خیلی نزدیک بودند به امام حسین و از خواصِ حسین بودند، جایگاه ویژهای داشتهاند. بقیه رنگشان میپرید، اینها هی صورت با نشاطتر! هی برق میافتاد به چهره! و «وتهدأ جوارحهم». بدن آرام. از حرکات معلوم است استرس دارد؛ دستش میلرزد، حرکات تند میکند، دست و پایش را گم کرده. ریلکس! هفتاد نفر روبروی سی هزار نفر الی صد و بیست هزار نفر! فقط تصور کن! توی این خیابان انصارالحسین، هفتاد نفر وسط بایستند، صد و بیست هزار نفر دورشان! حداقل سی هزار نفری قیاس کنید. هفتاد نفر با سی هزار نفر. استادیوم والیبال، کشتی اینها چند هزار نفری است؟ دوازده هزار نفر. سه تا از این استادیومها. اینها بیسلاح، آنها سراسر سلاح. اینها برای جنگ نیامدند. توی لشکر امام حسین یک دانه تیرانداز نداشتند. چهار هزار تیرانداز بود توی لشکر دشمن. یک دانه تیرانداز نداشت. نصف سپاهش اسب نداشتند سوار شوند بروند. نصف سپاه پیاده بود. وضعیت خیلی بحرانی بوده. من فکر میکنم گل و بلبل بوده! خیلی خوب بوده! خیلی سخت بود. طبیعتاً آدم باید کم بیاورد، از هم بپاشد. بابا! آدم یک خانه میخواهد بسازد، بنا نمیآید، پروانهاش دیر میشود، زود میشود، شهرداری گیر میدهد، آدم عصبی میشود، استرس پیدا میکند.
سه بار رفته اتاق عمل، بیست بار رفته بیمارستان، شصت بار نوار قلب ازش گرفتند، استرس پیدا کرده. «تهدأ جوارحهم». بدن آرام. جانها در سکینه، آرامش. از درِ خیال آقا را ببین! اصلاً انگار عین خیالش نیست. میخواهند بکشندش. «فقال لهم الحسین»: امام حسین برگشت رو کرد به اصحاب، فرمود: «صبرن الکرام». صبر کنید، آرام! مرگ پُلی است از سختیها، دَرِتان میآورد، میبرد تو آرامش و خوشی. آب! بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. آخر، همش مرگ است. مرگ اول خوشی است. آدمهای دریده، داعشیها، دستپرورده اینان دیگر، از نسل اینان دیگر. سی هزار تا دانشجو به شما تصور کن. هفتاد تا آدم بیسلاح و کمسلاح را میترسند. آدمهای نانجیب. معلوم نیست چه بلایی میخواهند سر آدم در بیاورند. چه کردند با امام حسین، با اصحاب امام حسین، با خاندان امام حسین کردند. امام سجاد توی شام فرمود: "اگر جد من رسول الله سفارش میکرد بعد از من به بچههایم تا میتوانیم جنایت کنیم، اینجوری نمیتوانستیم جنایت کنیم، در حالی که جد من سفارش کرد تا میتوانیم بچه من سنگ تمام گذاشتند توی جنایت، توی قساوت."
بعضی روضهها دیگر امشب وقتش نیست بخواهم اشاره بکنم. بعضی حرفها را. حرفهای شب عاشورایی. یک جنایاتی سر امام حسین درآوردند. خودشان تعجب میکردند، میگفتند: "بابا! فلان چیز را دیگر چرا؟" از امام حسین، کفش امام حسین را با چه جنایتی کَندند و بردند؟ کفش آدمهایی روبرویش بودند. آرام! خدا میخواهد شما را از زندان در بیاورد، ببرد تو باغ. ناراحتی دارد، افسردگی دارد، استرس داری. دنیا زندان است. از زندان میخواهم درَت بیاورم. کدام زندانی وقتی میخواهد از زندان در بیاید، استرس دارد؟ کدام زندانی؟ زندانیای که پول ندارد، جا ندارد، کس و کاری هم ندارد، هیچ شبی غیر از خلاف و جنایت بلد نیست. این آدم استرس دارد. بعضی زندانیان وقتی آزاد میکنند، میرود بیرون، یک جنایتی میکند، برگردد دوباره تو زندان. هیچ جا برایش زندان نمیشود. آرامشش توی زندان است. انگاری خیلی از ماها هم، خیلی از ماها هم، اُنسمان به همین زندان است ها! غیر از این است؟ از زندان میخواهند آزادمان بکنند، استرس داریم.
چند تا از ما سال به سال یک بار بهشت زهرا میرویم بدون اینکه کسی از دنیا برود؟ غسالخانه چند بار رفتیم؟ سردخانه چند بار رفته؟ یک سردخانه برود آدم پشت در سردخانه. من هر سال که میآیم، توی محلمان معمولاً سال به سال میآییم، حالا فاطمیه و اینها مثلاً مابینش بخورد، این سرِ انصارالحسین، بنرهایی که میزنند، از جوانهایی که سال گذشته از دنیا رفتند. واقعاً یک عبرتی است. هر سال که میآیم، اول چشمم به این است که امسال ببینم بنرِ کیها را زدهاند. سال بعد هم چند تا را میزنند. انقدر میزنند تا نوبت به ما برسد دیگر. خداوکیلی اینطور نیست؟ اسمش هم میآید، آدم تنش میلرزد. آدم حالش... آدم حالش چی میشود؟ به قول امروزیها حالش بد میشود. امام حسین حالش خوب بود به خاطر همین حرفها. مرد حسابی، مسلمان، بنده خوب خدا! این حرفها حال آدم را خوب میکند. بزرگان سفارش میکردند: هر وقت احساس کردی دلت از کل دنیا پر است، داری میپُکی، نگاه رفقای طلبه خیلی اذیت داشت میشد، خیلی مشکلات داشت.
قبرستانهای قم. شروع کردم برایش فیلمنامه ساختن. الکی الکی است؟ نه، خیلی الکی الکیِ دولکی. گفتم که: "این آقا را میبینی؟ اینجاست. این با پدرخانمش مشکل داشت." مشکلات این را شروع کردم همینجوری الکی یک چیزهای کلی گفتن که این بنده خدا مشکلاتش را تطبیق بدهد. "مشکل داشت، بعداً اینطوری شد، آنطوری شد، به جان هم افتادند. الان پدرخانمش آن گوشه قبرستان است، خانمش این گوشه است." فشار پذیرفته. این قاعده را توی عالم. «کل نفس». مشکلات آقا جان من سر این است که نمیخواهیم تن بدهیم به سنت. مشکلات از اینجا شروع میشود. هر وقت هرکی هرجا مشکلی داشت به خاطر این است که به یکی از سنتهای خدا تن نداده. هرجا دو نفر با هم درگیرند، یک نفر با خودش درگیر است، ناراحتی، بههمریخته است، از هم پاشیده، تن به یکی از سنتها نداده. دیگر حادش این است؛ دیگر بحث مرگ است. دیگر توی سنین بالا یکی از مشکلات جدی. توی آمریکا بیشترین خرید طلا توی سنهای شصت به بالاست برای خانمها؛ دیوانهوار طلا و جواهرات خریدند. زندگی کن، نمیمیری. تو خوبی، زیبایی، تو چیزی کم نداری. حالا بماند که بخشش به خاطر آن فرهنگ غلط است که همه را دعوت میکند زنها را به اینکه بیاییم با هم رقابت کنیم. وقتی فضا اینجوری شد، بعد یک سن و سالی افسردگی میآید، طبیعی است. بخشی از افسردگی سر این است. بعضی از خانمها توی سن و سال خاصی یک همچین افسردگی پیدا میکنند. از آن طرف یکی مسبب افسردگی این است که تن نداده به سنت خدا. خدا، قاعده خدا این است که همدیگر را دعوت نکنید به رقابتهای دنیوی و "کی خوشگلتر است؟ کی خوشهیکلتر است؟ کی فلانتر است؟" هی مسابقه، رقابت توی فضای مجازی. چه خبر است؟ چیکار کنیم؟ پوستمان از این ور به آن ور نیفتد و مویمان از این ور به آن ور برود و لبمان این ورکی نشود و با آب بادمجون بیست کیلو لاغر بشوی. اوه قرآن! اشکال ندارد، برو برس. ولی حواست هست دیگر. آن پله را یادت است دیگر. پُلی که امام حسین گفت از زندان...
توی زندان آدم به سر و وضع خودش میرسد، ولی نه در این حد که بگوید: "دیگر از زندان نمیخواهم در بیایم. حالم بد میشود." حرف خوب بزن، حالمان خوب باشد. زندان آزاد بشوند. این حال چه حالی است؟ امام حسین دارد انقدر آرام است، انقدر با نشاط است. این حال همان حال است که در سوره فجر دیشب اشاره کردم: «یا ایتها النفس المطمئنة». این مالِ مقام طمأنینه است. نفس مطمئنه کسی است که وقتی به این جایگاه برسد، آرام است. «راضیة مرضیة». از خدا راضی است، هم خدا از او راضی است. اصلاً رضایت است دیگر. همه ماها دنبال این هستیم که یک کاری بکنیم از زندگی راضی بشویم. مشکل اصلی این است: از زندگی راضی نیستیم. از زندگیام راضی نیستیم. از خدا راضی نیستیم. هرکی از زندگی راضی نیست به خاطر این است که از خدا راضی نیست. من خودم دارم یک جا کم میگذارم. یکی دیگر نارضایتی ندارد. وقتی ناراضیام، یعنی من کم نگذاشتم. ناراضی؟ بعد دیگر شروع میشود دیگر؛ فشار و استرس و سوزش معده و فشار قلب، گرفتگی عروق و بسته شدن رگهای مغز و تنگ شدن رگها و بعضی رگها تنگ میشود به خاطر استرس. استرس برای چی؟ مشکل امام حسین سنگینتر است؟ شدیدتر است؟ چیست؟ یک کلمه شما اضطراب توی کلمات امام حسین نمیبینی، استرس نمیبینی، یک کلمه تلخ نمیبینی، بنالد. آن وقتی که خیلی کار بیخ پیدا میکند، دخترش موقع وداع رو میکند به امام حسین: "بابا جان، «ربنا الی حرم جدنا». لااقل اگر بخواهی بروی میدان، دیگر واقعاً هیچ چارهای نیست. برو، برگرد به مدینه." این دیگر شدیدترین عبارتی بود که امام حسین در کربلا به کار برد. این ذره بو شکایت میدهد. عمو دخترم. «لو ترک القطا لنام». پرنده را اگر آزاد بگذارند، میخوابد. یعنی چی؟ ببین چقدر قشنگ میگوید. یک ذره شکایتش نیست، گره توش نیست، ناراحتی توش نیست، پشیمانی توش نیست، آه ای کاش نمیآمدیم، چیکار کردیم، این چه وضعش بود. آن وقتی که راه را بر اباعبدالله بستند، سروصدا و داد و بیداد؟ نه، خیلی با آرامش. از خارج بهار نشان میدهد. مگر شما نامه ننوشتید؟ من را دعوت نکردید؟ نوشتند. مگر نامه ننوشتم؟ "طرق باز کن من بروم. با آنهایی که نامه نوشتند، آنها به من بگویند ما تو را نمیخواهیم." فرمود: "خیلی خوب. نمیتوانی بگذاری؟ خب، بگذار برگردم." حضرت یک تلخی اینجا کردند. آن هم گله از زندگی و اینها نبود؛ به خودش بیاید. اثر محبت، دلسوزی برای هدایت. چه وضعی است؟ جلوتر برویم، عقبتر برویم، راه را به ما بستی. یک نهی بیخودی. سرش را انداخت پایین. اسم مادرم را آورد. قاعدهاش این است که جواب بدهم، ولی خب مادر شما فاطمه است. خیلی عجیب است. امام حسین! آرامش را ببینید. من یک بخشی از مقتل را بخوانم برایتان. برویم با امام حسین صید بکنیم این آرامش را، طمأنینه را در امام حسین ببینیم. ما خیلی نیاز داریم به آرامش. گمشده اصلی زندگیهایمان امروز آرامش و نشاط است.
امام حسین از قصر بنیمقاتل حرکت کرد. حر بن یزید ریاحی با امام حسین بود. هر وقت امام حسین میخواست برود به سمت یک بادیهای، یک مسافت طولانی را با امام حسین همراهی میکرد. از یک منزل تا منزل بعد. قصر بنیمقاتل منزلی بود. شهرهایی که ما الان داریم، هر شهری چند تا آبادی دارد اطرافش. یک شهر بزرگی که منطقه... فرض بفرمایید از اینجا تا ورامین، مابینش چند تا روستای کوچک، آبادی است. از قصر بنیمقاتل تا کوفه اینطور بود. دو تا منزل بعدش کوفه. وسط مسیر از بنیمقاتل که میآمد به سمت کوفه، حر راه را بست که دو راهی میشود. یک طرف میرود به سمت کوفه، یک طرف میرود به سمت کربلا. از مسیری که همراهی میکرد با امام حسین، هر وقت یک آبادی حضرت میدیدند، میخواستند بروند تو ساکن بشوند، این زن و بچه استراحتی بکنند، نمیگذاشت. حر آمد جلو. انقدر آمدند «حتی انتها الی المکان الذی یسمی کربلا». آمدند تا رسیدند به یک جایی که اسمش کربلا است. یک مقدار سپاه را امام حسین رویش را به سمت راست برگرداند. از کربلا یک خورده رفت سمت تپههای کربلا. این هم حکایتی دارد. بگذار امشب یادگاری باشد. امام حسین توی کاروانش زن و بچه است. آب برای کاروان ضروری است، حیاتی است. برای همین، همش چشم امام حسین به این بود که کجا آب؟ چه کنیم؟ خب، حر دست ما را بسته. خیلی خب. برایشان اول به خرج داد. حضرت چشمشان به یک جایی میخورد که یک مقدار آب دارد. گفت: "به من دستور دادند شما را جایی که آب فرات در دسترستان باشد، نگه ندارم. کنار آب نباید باشید." تا یک تپهای پیدا کردند. "خوب است. این تپه است. برویم سمت تپه." زهیر هم منطقه را میشناخت، برگشت گفت: "آقا جان، جای خوبی است. این دور تا دورش، این جایی که شما انتخاب کردی، بین دو تا نهر آب است." امام حسین آمدند، گفتند: "خب، اینجا برای خیمه زدن خوب است. بچهها امانی دارند. ارتفاع. حیوانات نمیآیند. پناه. خیمهها را به هم نزدیک کنید." همه این خانواده بناشان بر این است که ما الان اینجا توقف کردیم، قرار است از اینجا حرکت کنیم به سمت کوفه. آن کسی که طمأنینه دارد، قواعد را میشناسد. گفتند: "آقا، قادسیه است. نینوا است. قرار نیست بماند. میخواهد برود." گفت: "دیگر اسمی ندارد. کربلا، این زمین کربلا هم میگویند." فرمود: «اعوذ بالله من الکرب والبلاء». از کربلا! خون من را همینجا میریزند. همینجا زن و بچهام را اسیر میکند. قرار نیست اینجا... لا اله الا الله. این حرف را دارد به گوش زینب میرساند.
آقا جان، شما که مبدأ آرامشی، مرکز آرامشی، این حرفها را نزن. بچههایت دلهره پیدا میکنند. لا اله الا الله. دیگر از فردا که رسید، شروع کرد آرامش دادن به زن و بچه. هشت روز دارد روی زینب کار میکند: "خواهرم، پدرم از من بهتر بود، از دنیا رفت. مادرم از من بهتر بود، از دنیا رفت. برادرم از من بهتر بود، از دنیا رفت." آماده میکند. من فکر میکنم خاص خدا بود هشت روز مهلت داشته باشد زن و بچه را آماده کند، خردهخرده روی زن و بچه کار کند، ولی چه کند با دل زینب که هر کاری میکند زینب آرام نمیگیرد.
«السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین».
فرمود: "خیمهها را به هم نزدیک بزنید. فاصلهای بین خیمهها نباشد." شروع کرد خودش خیمه زن و بچه را زدن. اول از همه خیمه زینب را چسباند به خیمه خودش. اولین باری که خیمهگاه رفتم، خیمه امام حسین! تعجب! مگر میشود خیمه حضرت زینب نباشد؟ آمدم دیدم آن محرابی که برای خیمه امام حسین است، پشتش روی همان دیوار نوشتهاند: "خیمه زینب سلام الله علیها." یعنی فاصله نبوده بین خیمه حسین و زینب. لا اله الا الله! هشت روز فرصت دارد صدای قرآن حسین را بشنود. هشت روز فرصت دارد نماز حسین را... از فردا دیگر صدا میجوشد. لا اله الا الله. عرض روضه هر شب گذشت. شب یک وقت گوشهایش را تیز کرد. حسین دارد صدا میآید: «یا دهر اف لک من خلیل»."
شنید دیگر لحن حسین عوض شده: "اف بر تو ای زمانه! به هیچکس رحم نکردی! اولیای خدا را تنها گذاشتی." زینب تا مرحوم سید بن طاووس نقل میکند، از جا پرید. با سیلی به صورت زد، گریبان پاره کرد. "آقا جان! رفتن! نگو از تنهایی! نگو..." زینب! "صبر کن! حالا یک چیزهایی باید..." زینبی. حسین.