سنتهای الهی در کسب و خرج کردن مال
اثر فکر آلوده در زندگی
اثر خرج کردن در راه خدا
اثر کمک کردن به سادات
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن إلی یوم الدین.
سنتهای الهی و قواعد ثابت در این عالم را برخیشان را مرور کردیم و اشاره کردیم. یکی از سنتهای الهی و قوانین الهی مربوط به چگونگی کسب است؛ (یعنی اینکه) بخشش به کسب (یا نوع کسب) انسان بازمیگردد، انسان چگونه کسب کند و از کجا به دست آورد؟ برخی نیز به خرج کردن بازمیگردد؛ انسان چطور خرج کند و کجا خرج کند؟ همه قواعد دارد، همه ضابطه دارد، آثار دارد. چطور کسب کردنی هم آثار دارد. دیشب عرض کردم در ذریه آدم آثارش ظاهر میشود. از کجا (پول) بیاید؟ آدم چه لقمهای به سر سفره ببرد؟ چطور خرج کردنی هم آثار دارد؛ آدم پولش را کجا خرج کند؟ این هم حساب و کتاب دارد. در راه خدا باشد یا در راه غیر خدا؟ برای گناه باشد؟ چند ده برابر به آدم برمیگردد و بلا میشود. از جاهایی یک خرجهایی از آدم برداشته میشود. بعضی وقتها یک خرج کردنهایی، یک خرج کردنهایی (را به دنبال) میآورد که عجیب است!
کسی که پولش را در راه دشمن خدا خرج کند – یعنی کسی که پولش را در واقع برای ولی خدا خرج نکند – این چنین کسی باید چند برابرش را برای دشمن خدا خرج کند. این از قواعد عالم و از عجایب است؛ (عاقبتش) آخر جهنم است. (و نیز باعث) هزینههایی (مانند آنچه) در کربلا، طی مصیبت و اینها (بر مردم) کشیده شد. چه هزینههایی کردند؟ چه کارهایی را کردند؟ ابتکاراتی به خرج دادند در کربلا. آن ده نفری که – فقط اشاره میکنم – اسب را نعل تازه زدند و... یزید (و) عبیدالله به آنها سکه طلا میدادند و (آنها را) مجازات نمیکردند.
عالم، عالم عجیبی است! همهچیز قاعده دارد، همهچیز فرمول دارد، همهچیز رابطه دارد، همهچیز حساب و کتاب دارد. همهچیز حساب و کتاب دارد؛ حتی فکر آلوده (نیز) مفهوم (و اثر) آلودهای دارد. آیتالله سید حسین قاضی، از علمای اهل معنا، انسانی بسیار بزرگوار است. این حاجآقا مقدسی که در کوچه بغلی مسجد نماز میخوانند، خدا حفظشان کند انشاءالله. سید حسین قاضی، پسرعموی علامه طباطبایی و از علمای بسیار بزرگ بود. امام خمینی خیلی به ایشان اعتنا و ارادت داشتند.
استاد ما از استادشان نقل میکرد؛ مرحوم آیتالله معزی تهرانی. استاد ما آیتالله معزی تهرانی داشت توی کوچه میرفت. میوهای دستش بود؛ پیاز، سیبزمینی یا چیزی. یک لحظه از کیسه ریخت بیرون، همهاش توی مسیر. حسین قاضی هم کنارش نشسته بود و داشت کمکش میکرد؛ (به او گفت): «در پلاستیک بریز!» استاد حسین قاضی برگشت به آقای معزی تهرانی و گفت: «میدانی چرا اینطور شد؟ چطور میوههایت ریخت روی زمین؟ پلاستیکت چپ شد!» (در حالی که) ایشان (آقای معزی) علیالظاهر خبر نداشت (و کسی هم خبر نداشت) (که) به چه چیزی فکر میکردی؟
ایشان از دفتر یک مرجع تقلید آمده بود بیرون. بعد تو دفتر مرجع تقلید که بود، دو تا فقیر آمده بودند پیش مرجع تقلید. آن مرجع تقلید به یک نفر ۱۰۰۰ تومان داده بود و به یک نفر ۵۰۰ تومان. (آقای معزی) همین که (آن صحنه را) دید، ناراحت شد (و با خود گفت): «(ای کاش) به این هم ۱۰۰۰ تومان میدادم!» (استاد میگوید): اینقدر آدم (از) حساب و کتاب (دنیا) تعجب میکند! (در حالی که) همهاش را راحت میگیرند و فکر میکنند هیچی به هیچی نمیشود! هیچی هیچی! اصلاً هیچی، کلاً هیچی! (اما) «سبز آمد، از رو خط شد.»
با هر که نشستیم، با هر که برخاستیم، هر چه گفتیم، هر چه شنیدیم، هر چه دیدیم؛ بابا! اثر دارد! اثر دارد! در زندگیات، در رزقت اثر دارد. یک قدمی برمیداری، اثر دارد. خوبیاش آثارش را تا ۱۰ نسل بعد ظاهر میکند. یک شب روایتش را اینجا خدمتتان خواندم. و (در روایت دیگری آمده) «وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا» (پدری نیکوکار داشتند)، ۷۰ نسل بعد اثرش ظاهر شد. حضرت خضر و حضرت موسی آمدند و به خاطر احترام آن آقایی که آدم خوبی بود، برای نسل هفتادمش کارگری کردند؛ دو ولی خدا! انفاق در راه خدا، هزینه کردن در راه خدا، آثار دارد. خرج کردن برای خدا، آثار دارد.
چند روایت بخوانم. امشب هم وقتمان کم است و باید زودتر تحویل بدهیم. (پیامبر) فرمود: «مَن أعطی درهماً فی سبیل الله، کتب الله له سبع مئة حسنة.» (یعنی) کسی یک درهم در راه خدا بدهد؛ (خدا) به ازای هر درهمی، ۷۰۰ حسنه به او میدهد. از آن ور ۷۰۰ برابر (هم) برمیگردد. حالا کجا برمیگردد؟ این را بدانید عزیزان من، بیشتر این آثار را دنیا تحمل ندارد؛ برای همین اکثراً در دنیا ظاهر نمیشود.
شاید شنیده باشید که یک کسی آمده بود حرم امیرالمومنین (علیهالسلام)، شعر گفته بود. فقیر بود و نیاز داشت. داستان که فراوان داریم از این کرامات امیرالمومنین. طرف آمده بود حرم امیرالمومنین و (گفت): «یا امیرالمومنین! من فقیرم، برایت یک شعر میگویم، همینجا نقدی میگیرم.» آمده، رفته بود خانه. هر چه نشست و (هر چه) از بالا پایین (و) بغل (شعر را نگاه کرد)، (چیزی) نیفتاد. هیچی به هیچی! ناراحت رفت خانه. شب خواب دید. امیرالمومنین (علیهالسلام) فرمودند: «من هر چه نگاه کردم، دیدم در این دنیا چیزی معادل نبود که به تو بدهم. (برای آخرتت) گذاشتم.» اکثراً اینطوری است. دنیا گنجایش ندارد. (آدم) تازه (در آخرت) میفهمد چه خبر است!
انفاق در راه خدا، دستگیری از فقرا، خصوصاً سادات، خصوصاً سادات! (روایت داریم که) کسی (به) سیدی (گفته بود): «آمد درِ خانهاش را زد.» این آقایی که صاحبخانه بود (با خود فکر کرد): «دیواری از ما کوتاهتر پیدا نمیکند! هرکه هر جا مشکل دارد، میآید.» (ناگهان) صدایی شنیده بود؛ صدایی از آسمان شنیده بود. صدا آمد: «ما خودمان بلدیم بچههایمان را جمع کنیم. میخواهیم شما به جایی برسید، (لذا آنها را) در خانه شما میفرستیم.»
لذا (در خمس)، یکی برای فقرا و در راه ماندگان و چه و چه و چه (است)، (و) یکی برای سهم سادات است. ما به اینها نیاز داریم. ما به این خرج کردن نیاز داریم. خدا از ما قبول میکند که اجازه میدهد ما خرج بکنیم. امام سجاد (علیهالسلام) وقتی صدقه میداد، دست (سالم خودش را) میبوسید (یعنی دست خودش را که پول را داده بود). (چرا؟ چون معتقد بود) کسی که پول را میگیرد، (به فرموده) قرآن، خدا خودش صدقهات را میگیرد. وقتی داری صدقه میدهی، دستت را از بالا نگذار، چون آن دستی که دارد از تو میگیرد، دست خداست. من دیدهام علما مقیدند. مرحوم آیتالله انصاری شیرازی اینطور بود؛ مقید بود (و میگفت): «دستم به دست خدا رسید، افتخار برای من است.»
به اسم حاج محمود کاشانی (که) یک مشکلی برایش پیش آمده بود. جنسی از شوروی میآورد. این (جنس) را باید لب مرز ترخیص میکردند. گمرک و اینها ترخیص نمیکردند و لب مرز نگه داشته بودند. این بنده خدا هر چه این در و آن در زده بود، نتوانسته بود (مشکلش را) حل کند. ناامید شده بود. در بندر انزلی بود. یک روزی کنار دریا، رفقایش دور یک جوانی جمع شده بودند. هر کس یک سؤالی میکرد و جوان جواب میداد. آدم عجیبی بود؛ غیب میگفت. (به حاج محمود گفتند): «مشکلت را مطرح کن.»
(جوان به حاج محمود گفت): «شما اگر میخواهید تست کنید که من مثلاً میتوانم کارتان را حل بکنم یا نه، اول یک چیزی که همراهتان است، بیندازید تو آب. اگر برگشت و از تو آب درآوردی، بدان که من مشکل تو را (حل) خواهم کرد.» (حاج محمود گفت): «من یک جاسیگاری خریده بودم، میخواستم خانه ببرم. این را میاندازم تو آب.» جاسیگاری را انداخت. سرش را برگرداند، (دید) جاسیگاری بغل دریاست! (آن را) برداشت.
(حاج محمود با خود گفت): خب این آدم معلوم میشود که کارش درست است! (جوان به او گفت): «۶۰۰ تومان طلا و نقره میخری، میآوری اینجا. من برایت طلسم مینویسم. طلسم را میاندازم تو آب، مشکلت برطرف میشود.» حاج محمود کاشانی یکخرده دودل میشود. (با خود میگوید): «حاجآقای عسکری (که در) ایران به من گفته (بود) من چیکار بکنم؟ معلوم نیست این کیست و چیست! حقهباز است؟ از کجا معلوم؟ شاید انداختی تو آب، از آن هم خودش در ارتباط است. معلوم نیست! نکن!»
بعد چند وقت، حاج محمود (را دوباره آن شخص) دید و گفت: «حاج محمود! چطور شد؟» (حاج محمود پاسخ داد): «ما رفتیم خانه. من شب خیلی نگران بودم، دلم آشوب بود. قرآن را برداشتم، گفتم: خدایا! خودت کمک کن، خودت به من بفهمان من چیکار کنم؟» گفت: «خوابیدم. تو خواب کسی به من گفت که ۶۰۰ تومان (پول) برمیداری، میروی محله هفتتن، میدهی به سید دفتر محله هفتتن.» یک بقالی پیدا کردم، گفتم: «آقا! اینجا سید داریم؟» گفت: «آره، یک سید فقیر داریم ته کوچه مینشیند.» ۶۰۰ تومان را از پشت در دادم. سید گرفت. برگشتم. دو روزه نشد، مشکلم (حل شد).»
(چرا) این همه پول به کفبین و فالبین و (برای) هزار و یک مصیبت میدهد، (ولی) خرج خدا نمیکند؟ یکی از دستوراتی که بزرگان خیلی سفارش کردهاند و آثار از آن دیدهاند، توسل به حضرت زینب سلام الله علیها با عدد ۶۹ یا ۶۹۰ تومان، ۶۹۰۰ تومان، ۶۹ هزار تومان، ۶۹۰ هزار تومان (و) کسی (که) دیگر خیلی کریم باشد، ۶ میلیون و ۹۰۰ هزار تومان (است). (این مبلغ را) (در راه خدا) (بدهد و) سوره فجر بخواند و نیت بکند. از آن آثار دیدهاند و دیدهایم، فراوان. امشب ما اینجا خرجش کردیم. (توصیه میکنم که) به مناسبت توسل به حضرت زینب (سلام الله علیها) (آدابی) پیدا کند، اندکی اشک بریزد برای حضرت زینب و نیت کند. آن حاجت که برطرف شد، این (مبلغ) را به یک علویهی فقیر بدهد (یا یک سید خانم). (مثلاً) مریضی داشتیم، واقعاً دیگر داشت از دنیا میرفت. (با این عمل) احوال (شفا) و آثار (بهبودی) (دیدیم).
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله شبزندهدار را. ایشان میفرمود که ما در جهرم – چون جهرمی بود – یک رفیقی داشتیم، قناد بود، اسمش حاج مصطفی بود. برای امام حسین (علیهالسلام) مفصل غذا میداد. (به او گفتم:) «(ای حاج مصطفی، از این) قنادی چقدر درآمد داری؟» (پاسخ داد:) «من اولی که کار را شروع کردم، (فقط) دو نفر همیشه با خودم به صحرا میبردم؛ یک نفر، دو نفر، (تا رسیدیم به) پنج نفر.» (استاد میگوید:) «جالب است که حاج مصطفی در طول عمرش حتی یک بار هم در خانهاش روضه نگرفته بود، اما (بعدها) در خانهاش روضه گرفت! ماجراهایی داریم دیگر. حالا (خانه حاج مصطفی) سه طبقه (شده است) به نیت روضه! ماجرای حسینی حاج مصطفی (ادامه دارد):»
(حاج مصطفی) گفت که: «من از (برکت) زیارت عاشورایی که در صحرا (میخواندیم)، پولم رسید. (ابتدا) ۵ نفر بودیم، (بعد) ۱۰ نفر شدیم. (آنقدر پولدار شدم که) یک هیئت و مجلس (بزرگ) میگیرم.» (استاد میگوید): «(اینجا) وسط پرانتز زیاد باز میشود، ماجرا زیاد است!» ما در نزدیکی منزلمان در قم، حسینیه کربلاییها داریم. اینها هر شب در طول سال شام میدهند، بلااستثنا. هر شب روضه، هر شب هم شام! یک مدت اینها پول نداشتند، (مجلس را) تعطیل کردند. شبش (مسئول حسینیه) خواب دید حضرت زهرا (سلام الله علیها) (به خواب او آمدند).
حاج مصطفی میگوید که من مجلس روضه را داشتم، مجلس زیارت عاشورا بود. خورد به جنگ جهانی. جنگ جهانی شد و دوران قحطی شدید. تاریخ باید بخوانی (تا بدانی) چه دورهای شد! خیلی وضعیت افتضاح بود در ایران دوران جنگ جهانی. بعضی از شهرها مردم کارشان به اینجا رسید که (حالا) بچههایشان را میخوردند. قحطی دوران جنگ جهانی در ایران، تهدیدات شدیدی بود. آن اوایل قحطی بوده ظاهراً. میگوید که من وضعم خوب بود، مجلس میگرفتم، سفره پهن میکردم، فقط (با) قند (و نان).
یک آقایی آمد پیش من و گفت: «حاج مصطفی! بیا این کلهقند را بگیر. ما در مجلس آوردیم پخش بکنیم.» شب خواب بودم. دیدم در میزند. در باز نمیشد. از پشت در یکی گفت که: «آن قندی که بهت دادم، خرج نکن، مصرف نکن.» برگشتم (و دوباره) خوابیدم. دیدم که فرداش قندی آمد، مصرف شد و اینها. آن آقایی که قند آورده بود، قبلاً بهش گفته بودم (و) بعداً که دیدمش، گفتم: «یک کسی طلب داشتم، بهش گفتم که طلب من را بده.» آن هم این قند را به من داد. من هم میدانستم که دزدی کرده، دارد میدهد. (آن آقا) گفت: «آره، قند ما دیگر مصرف نکردیم و این (قند) (به این دلیل) ترش (و تلخ شد).»
بعداً این حاج مصطفی از دنیا رفت. پسرش میگوید که مصطفی را دیدم (در خواب). گفت: «از آن طرف چه خبر؟» گفت: «خیلی اینجا امام حسین (علیهالسلام) ما را تحویل گرفت! اینقدر عنایت کرد! ولی اولی که آمدم، یک دقیقه من اینجا حالم بد بود. یک دقیقه خیلی فشار تحمل کردم.» دیدم امام حسین (علیهالسلام) با تبسم وارد شدند (و فرمودند): «مصطفی! خوش آمدی!» بعد امام حسین (علیهالسلام) به من فرمودند که: «حاج مصطفی! میدانی چرا یک دقیقه وقتی وارد این طرف شدی، یک دقیقه حالت بد بود؟ (چون) حساب هر جایی که دادی را داریم. اثرش هم دارد، بابت این بد اخلاقی.»
بالاخره خدا رحمت (کند و) هر (چیزی) آرامشبخش است. من چند بار این جمله را خواندهام، هر بار میخوانم، حس تازهای پیدا میکند. مرد خدا، آقای بهجت، انسانی بیمانند بود. (حضورش) در این فضا (معنوی) پخش (و محسوس) است. آن طرف (عالم برزخ/قیامت)، یکخرده محبت اهل بیت (علیهمالسلام) غصه را کلاً از بین میبرد. چه مؤمن وقتی از دنیا میرود، میگوید: «چه خوب شد که آمدم!» اگر مؤمن باشد که خب آن برکات را میبیند، میگوید: «چه خوب شد آمدم!» کافر هم باشد، میگوید: «چه خوب شد زودتر آمدم!» مرگ کلاً دلنشین و شیرین است. وقتی پای امام حسین (علیهالسلام) بیاید وسط و آدم عشق به امام حسین (علیهالسلام) داشته باشد، شوق ملاقات امام حسین (علیهالسلام) داشته باشد.
شب (عاشورا) (روایت شده که) اصحاب (خدمت امام حسین علیهالسلام رسیدند و امام) فرمود که: «اینها میخواهند من را بکشند. فقط با من کار دارند. پاشید بروید.» (اصحاب گفتند:) «کجا برویم زندگی کنیم؟ زندگی بعد از (شما)؟» سنی ازشان گذشته بود. اهل جنگ بودند، رزمنده بودند. معلوم بود فردا اینها میجنگند. سوابقی داشتند، دورههایی داشتند، چندین جنگ گذرانده بودند. بعضیها پای جنگهای قبلتر بودند. (امام فرمود:) «پس شما هم با من کشته میشوید و همهتان جایگاهتان بهشت است.»
یک (نفر) اهل جنگ بود، (یعنی) جنگ کرده بود، آمادگی رزمی و نظامی به حسب ظاهر (داشت). اسم این آقازاده چه بود؟ قاسم بن الحسن (علیهالسلام). (آمد و گفت:) «عموجان! من هم فردا کشته میشوم؟ من هم هستم؟ (آیا) مرد جنگم (که) میروم میدان و کشته میشوم؟» حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) به (او) فرمودند: «یا بُنَیَّ، کَیفَ المَوتُ عِندَکَ؟» (یعنی) «پسرم، مرگ در نگاه تو چه شکلی است؟» (قاسم پاسخ داد:) «یا اَحلی مِنَ العَسَل.» (یعنی) «شیرینتر از عسل است.» لا اله الا الله!
پرونده روضه را باز بکنم؟ فردا شب پرونده روضه را ببندیم. حضرت به قاسم فرمودند که: «قاسمم! آره، تو هم کشته میشوی. نهتنها تو، علیاصغرم (هم کشته میشود). دشمن با خیمهها (و) زنها میآید.» که بنازم به غیرت پسر ۱۳ ساله امام حسن مجتبی (علیهالسلام) که تربیتشده امام حسن (علیهالسلام) است! لا اله الا الله. روضه امشبم همین باشد. این آقازاده امام مجتبی (علیهالسلام) اینقدر با غیرت است! حضرت (خطاب به قاسم) فرمود: «علیاصغرم هم کشته میشود.» (و سپس امام به قاسم گفتند و) گفتند: «قاسم! کجا بودی وقتی در کوچه مدینه پدرت امام حسن دست در دست مادر داشت از مسجد ‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼برمیگشت؟ یک وقت نگاه کردی (دیدم) راه را به روی در بستم. من ایستاده بودم دیدم که مادرم را دشمن گاهی به میان خانه میزد.» یا زهرا!