چرا برخی اوقات از اعمال خود اثری نمیبینیم؟
اثر اعمال به نیت دنیا هم در عالم گم نمیشود!
عمل درست انجام نشده که اثر ندارد!
منظور از اثر داشتن دستورات چیست؟
ماجرای اثر ندیدن از نماز شیخ بهایی
مداومت داشتن بر اعمال
تمام حرف این است؛ هیچ عملی در عالم بیتاثیر نیست
آثار زیارت عاشورا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام. وَلْاُحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا.
گاهی سؤالی برای عدهای مطرح میشود: اگر اینطور که شما میگویید اعمال اثر دارد، کارها اثر دارد، پس چرا خیلی اوقات ما کارهایی را انجام میدهیم، اثری از آن نمیبینیم؟ پس اثر خاصی از آن نمیبینیم. این همه دستور و ذکر و سفارش و انواع و اقسام ختمها و راههای آنچنانی، برای اینکه بخت باز شود، رزق زیاد شود و از این قبیل مسائل. خب، برخی مراجعه میکنند، میگویند: «من هر چه که شما در این عالم فکرش را بکنی، انجام دادم برای اینکه مثلاً بختم باز شود، ولی باز نشد.»
انواع و اقسام دستوراتی که رسیده، سفارشها را انجام دادم، هیچ اتفاقی نیفتاد؛ برای رزقم همینطور. بعد مدتی خسته میشوند و گاهی هم سوءظن پیدا میکنند، مثل اینکه اینها اصلاً خیلی توش خبری نیست و هیچ کدامش واقعیتی ندارد.
بحثی که اینجا هست، این است که گاهی اعمال، یک اثر خاصی برایش گفته شده؛ آن هم اثر اخروی. این اثر اخروی را قطعاً دارد. کاری هم نداریم که این روایتی که برایش رسیده، سندش قوی است یا سندش ضعیف است. پیغمبر اکرم. کسی اگر بشنود، از من برایش تعریف بکنند، بگویند پیغمبر فرموده که: «فلان کار را انجام بدهی، خدا فلان [ثواب را میدهد].» این رفت به این نیت این کار را انجام داد. خدا به او این ثواب را میدهد. حتی اگر من این جمله را نگفته باشم، این آدم به خاطر نیت خودش، صفای باطن خودش، رفت این کار را انجام داد. اثر اخروی را حتماً خواهد داشت. خدا به او در بهشت، مثلاً خانهای [عطا میکند]. خدا این اثر را برای او میگذارد.
آثار دنیوی هم قطعاً هست برای این اعمال، ولی آن اثر دنیایی که شما میخواهید، مصلحت نیست. گاهی مزاحمتهایی دارد، گاهی طول میکشد. هزار و یک مسئله هست. بله، بخت انسان با فلان کار، اگر انجام بشود، این بخت را باز میکند. خب، اینجا باید دید که واقعاً پیغمبر فرمودهاند یا نه؟ روایت را کی گفته؟ از کجاست؟ صوفیها و رمالها و اینها چیز و میز پرت میکنند. سنگ نمیدانم چی چی برای دفع چشم زخم، [این] چشمم خورد؟! کی گفته بود این را؟ از کجا درآوردی؟ شما روایتی داشتید؟ بله، چشم زخم حق است؛ چشم زخم داریم. ولی اینکه فلان کار دست به چشم زخم بکند، این معلوم نیست.
خب، حالا آدم انجام داده، اثر هم ندیدید. به قول قدیمیها میگفتند: «این قبری که بالای سرش داری گریه میکنی، تویش مرده نیست.» [آدم] انجام میدهد یک کار خوبی را به نیت یک اثر دنیوی، اثر را از آن نمیبیند. اینجا دلایل مختلفی دارد. اولاً اینجا باید گفت که همین کاری که انجام داده، این اثرش گم نمیشود تو عالم. این را بارها تو این شبها عرض کردیم: هیچ عملی تو این عالم گم نمیشود.
صفحه [عمرش] بسوزد! آقا! دیگر از عمل شیطان، شما بدتر سراغ داری؟ شش هزار سال نماز خواند به درگاه الهی؛ همهاش فیلم بوده، ادا بوده. و گفت: «من یک عمر طولانی میخواهم؛ تو این عمر طولانی هم هر چقدر توانستم، مردم را گمراه کنم.» خدا دست و بال این را باز گذاشت. البته به مصلحت، عمر طولانی داد. کافی است! هیچ چیزی تو این عالم گم نمیشود. عمل ابلیس هم تو این عالم گم نمیشود؛ عمل ابلیس هم [گویی] گم [شدنی نیست].
همین سامری، چقدر ما از این قبیل مسائل داریم توی قرآن، تو روایات هم. سامری وقتی که حضرت موسی علیه السلام رفت برای مناجات، آدمی بود. وقتی که حضرت موسی این کاروان را از بین دریا عبور داد، با دست مبارک [اشاره کرد] و راه باز شد؛ عصایش را زد، راه باز شد. آنجا جبرئیل آمد. جناب جبرئیل، روایت دارد، سوار بر اسبی بود و جلو ایستاد و اینها هم از پشتش حرکت کردند و رفتند. سامری آنجا آنقدر اهل فن بود، جبرئیل را دید. [ردّ] اثر جبرئیل را دید؛ از زیر پای اسب جبرئیل خاک برداشت [برای] تبرک. بعداً با همان، گوساله سامری را درست کرد. گوساله سامری [گفت]: «فَقَبَضْتُ مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ». [یعنی]: «من از زیر پای جبرئیل یک مقدار خاک برداشتم.» همین شد که یک خاک خاصی ازش کلمات بیرون آمد. کلمات شنیده میشد. [آن را] به صورت گوساله درست کرد. به مردم گفتش که: «هَذَا إِلَهُ مُوسَىٰ وَإِلَٰهُكُمْ». خدای شما این است. مردم هم سجده کردند، عبادت کردند. حضرت موسی برگشت، دید مردم گوسالهپرست شدند. ماجرا را همه میدانید. این گوساله که از طلا هم ساخته شده بود؛ خمیرمایهشان [آن خاک] بود، [ولی خود گوساله] از طلا [بود]. حضرت موسی گوساله را تکه تکه سوزاند و خاکسترش را به باد و به دریا و اینها [داد].
خب، حکم سامری چی بود اینجا؟ ولی دستور آمد که به خاطر اینکه سامری آدم بخشندهای بوده، دست به خیر بوده، اهل اطعام بوده، اهل انفاق بوده، این را اعدامش نکن. این را تو بیابانها دچار مریضی «لامساس» بکن. لامساس، لامساس. [یعنی] مَساس، یعنی مَس. خدا عمل سامری را گم نکرد تو عالم. اثرش از بین نرفت. حالا، کافر که اثرش را تو دنیا میبیند، مؤمن هم تو دنیا میبیند، هم تو آخرت میبیند. کافر اگر به اندازه سر سوزنی کار خیر کرده باشد، از دنیا نمیرود؛ مگر اینکه خدا از شرمندگیش اصطلاحاً در بیاید. ولو شده موقع جان دادنش، یک جوری نرم و لطیف جانش را میگیرند [که شرمندگیش برطرف شود]. [بنابراین به کسانی که میپرسند:] «آقا، ما این همه عمل انجام دادیم به نیت فلان کار، اثر ندیدیم.» [باید گفت:] گم نمیشود؛ جای دیگر ظاهر میشود اثر.
استاد فرمود که: «من یک ذکری را مشغول شدم؛ به من گفته بودند که: «این ذکر را شما بگویید، طیالارض پیدا میکنی.» ذکر سنگینی هم هست. پانزده روز طول میکشد، خیلی هم سخت است. پانزده روز باید روزه بگیری و کسی را نبینی و [در] خلوت [باشی]. یک ماجرای مفصل [بود]. انجام دادم، به طیالارض نرسیدم. [اما] کربلا مجانی بردند!» کسی تو عالم خواب دیده بود، [به من] گفت: «به فلانی بگویید تو طیالارض میخواستی که کربلا بروی، ما از جای دیگر کربلا مجانی بردیمت. مصلحت نبود [که طیالارض حاصل شود].»
«این همه ما این همه فلان کار را کردیم!» یک خانمی بعد از منبر ما، [وقتی از] مسجد آمدیم پایین، بعدش تماس گرفت [و پرسید]: «برای رزق من چهکار بکنم؟ رزقم [چطور] زیاد [میشود؟]» من عرض کردم که: «شما یکی، استغفار زیاد بکن. روزی صد تا استغفار. این هم روایت دارد، هم آیه قرآن است. [قرآن] فرمود که: «شما استغفار میکنی، خدا هم رزقتان را زیاد میکند، هم بهتان بچه میدهد، هم مال میدهد.» آنها هم که بچهدار نمیشوند، اصل ذکرش استغفار است. [مثلاً] شبیه صد تا سحر، سحر زیر آسمان امام زمان، استغفار را بگویند و حضرت به واسطه [خدا] بکنند تا [آنها] استغفار کنند. استغفار کن و سوره واقعه هر شب.»
چهار پنج روز پیش خانم تماس گرفته [بود، و گفت]: «حالا دو هفته نشده عمل [کردم]، کف دستم پر پول میشود! کربلا [میروم]. بدهی [هایم را] میدهم. خرج [عمل] زبان دکتر [اگر باشد] نکنی. خدا برایت رزق میسازد. یعنی یک کار میکند [که] خرج دوا و دکتر نکنی، یا یک دکتر خوبی گیر [بیاید و زیاد] خرج نکنی. سفر برایت میسازد. او همه این کارهایی که آدم با پول میخواهد انجام بدهد، خدا بدون پول برایش انجام میدهد. رزق این است دیگر. مصلحت باشد، بهتر میدهد. کاری زحمت میکشد، خدا یک چیز بهتر [به او میدهد].»
ماجرای خضر و موسی: وقتی که حضرت خضر آن پسر بچه را کشت. خبر داری دیگر ماجرا را؟ [موسی به خضر گفت:] «بچه را گرفتی، کشتی؟! بابا! ما دنبال استاد اخلاق میگشتیم؛ چه استاد اخلاقی که رفته تو خیابان بچه میکشد؟!» بعد رفت جلوتر، کشتی را سوراخ کرد و بعد آن دیواره را درست کرد. آخر که برایش تعریف کرد، حضرت خضر فرمود که: «این یک بچهای بود که اهل اطاعت و اینها نبود نسبت به پدر و مادرش و وضع روبهراهی هم نداشت. حالا میخواست اجلش برسد؛ [مگر میشد] از آسمان سنگ بخورد؟ رمز الهی [بود].» بعد خدا به جای این بچه، اینی که از پدر و مادرش گرفت، خدا به جایش هفت [فرزند بهتر داد]. این بچه را از اینها گرفت، ولی [به آنها] هفتاد تا پیغمبر [عطا کرد].»
«این همه نذر و نیاز کردم! امامزادهای نبود خرج نکنم، به معصومینم متوسل [نشدم]! محرمی، ماه صفری، ماه رمضانی، هیئتی... آخر بچهام مرد!» خب، بابا! خدا بهتر [میداند]. [میگویند:] «شوهرم سرطان داشت، چقدر خرج کردم! مشهد بود به نظرم، چقدر خرج کردم! آخر مرد!» [یا:] «چقدر قربانی دادم! چقدر هیئتها را گرداندم! چقدر خرج اینور [کردم]، امام حسین، هر چه داشتیم خرج کردیم! [چرا] دیگر بهتر نداد؟!»
یک دانه قربانی کردی به نیت اینکه فلان مریضت خوب بشود، [اما] خوب نشد. خدا جای دیگر صد تا [بهتر] [میدهد]. این یک آدابی دارد؛ یک فوت کوزهگری دارد. ماها بلد نیستیم، انجام نمیدهیم، اثر ندارد. بعد میاندازیم تقصیر خدا: «خدایا! چرا اینجوری نشد؟!» فوت و فنش هم مهم است. بعضی دستورات را مدل خاصی دارد. هر کی بخواند که اثر ندارد که!
یکی از بزرگان فرمود: «من یک آیهای تو سوره یاسین هست، این را به مرده بخوانم، زنده میشود.» گفته بودند که: «خب آقا! به ما بگو.» اصرار کرده بودند، التماس [کرده بودند]. [اما به آنها میگویند:] «که مریض باشی، کل داروخانه را بخوری که خوب بشوی، اثر ندارد!» فرمول دارد، قاعده دارد. یک آیه است؛ چطور باید بخوانی؟
هفتم مبین سوره یاسین را میگویند: کسی تب دارد، خیلی حالش بد است، سوره یاسین را شروع کنید. هر مبینی که میرسید، یک [فوت کنید]. برای تبدار خوب است، برای مریض خوب است، برای مریض خیلی بدحال خوب است. اثر دارد، اثر دارد. نه [اینکه] فکر کنیم اگر خواندیم، سریع همانجا باید باشد. [نه،] باید اثر داشته باشد؛ انشاءالله خوب میشود.
این هم مهم است. خیلی وقتها این دستورات که گفته میشود، این اثر را دارد، نه یعنی حتماً این اتفاق میافتد؛ یعنی زمینه را برایش میچیند. حضرت یوسف باید بشود چی چی؟ ایام هفته را مثلاً [میگویند:] «آقا، اگر فلان روز منعقد بشود، بچه اینطور میشود؛ خطیب میشود، عالم میشود، چی میشود.» خب، این همه [بچه] روی کره زمین، بالاخره همه مال همین روزها هستند دیگر. و هر کدام یک چیزی بشوند، هیچکس هیچی نمیشود! چرا؟ این به قول دکترها، ژنش را خدا به او میدهد. این ژن خطیب شدن را دارد. پدر و مادر نیت کردند، تو فلان روز نطفه فعال کند. این زمینه را خدا به او داده. خیلی وقتها این شکلی است.
آقا! مادر باردار فلان ذکر را بگوید، بچهاش اینطور میشود. فلان چیز را بخورد، بچهاش اینطور میشود. اگر باردار خرما زیاد بخورد؛ همین که زایمان کرد، هفت تا خرما بخورد، این بچهاش حلیم میشود، اهل حِلم میشود، اهل تحمل میشود. «چهل تا خرما خوردیم!» نیت مهم است. بعد تازه آن هم زمینهاش هست، بعد فعالش کرد. زمینه را خیلی وقتها خدا میدهد. اثرش این است، نه یعنی حتماً همین محقق میشود؛ یعنی این زمینه را دارد. [و] مایع را [به شما] میدهم.
این هم نکته مهم. پس چند تا چیز شد [برای پاسخ به] سؤال [اصلی]: دوباره [میگویم که] جلسه آخر باید جمع بکنیم بحث را.
[سؤال]: «آقا! شما گفتید که هر عملی اثری دارد. خیلی وقتها به ما میگویند فلان کار را انجام بده، فلان [کار را] انجام میدهیم، اثر را نمیبینیم. پس چی شد؟»
[جواب:]
۱. شاید مصلحت نیست.
۲. اگر مصلحت نباشد، خدا جای دیگر اثر را نشان میدهد.
۳. یک وقتی عمل را آنجوری که باید انجام میدادی، انجام ندادی؛ دقیق انجام ندادی.
یک کسی توی کتاب مرحوم شیخ بهایی خوانده بود که شیخ بهایی فرمودهاند که: «کسی چهل شب این نماز را، مثلاً فلان نماز را بخواند، هر حاجتی داشته باشد، میگیرد. اگر نگرفت [چه؟]» یک عالم این را خواند. شروع کرد این نماز را هر شب انجام دادن. شبش شیخ بهایی را [در] خواب دید. ایشان فرمودند که: «مرد حسابی! مگر من آنجا ننوشته بودم از بیستم ماه باید شروع بشود؟ تو چرا رفتی از بیست و یکم شروع کردی؟ یک روز دیر شروع کردی!»
الان با این وضعیتی که ماها داریم که این ماهها هم که قاطی است. الان معلوم نیست شب تاسوعاست، شب عاشوراست، شب هشتم... خیلی مشکلات داریم دیگر. ماه را [هم] فهمیده نمیشود. فرمود: «آخرالزمان، گناه که زیاد میشود، اینطوری میشود. خدا عید را ازشان میگیرد.» تو برخی روایات دارد که بعد از شهادت امام حسین، نفرینی که کردند اهل بیت، اینطور شد که دیگر این امت پیغمبر روی عید، عید فطر و عید قربان، گم میشود. تاریخش برای مردم معلوم نیست چه شبی [و] کدام [روز است]. مردم مانده بودند [که] فردا [روز] عید است یا دیروز بود؟ امروز [است؟] روزها گم است؛ روزها قاطی است؛ از آن روزی که باید شروع بشود.
بله، شما شب قدر فلان نماز را بخوان. میگوید: «شب عید فطر یک دو رکعت نماز است. شما این را وقتی بخوانی، هر حاجتی داشته باشی، بلافاصله [برآورده میشود].»
یکی از آقایان گفتش که: «من هر سال هر حاجتی دارم، میگیرم.» [اما] شب عید فطر معلوم نیست [چه روزی است]. باز هم گم نمیشود. خدا همین هم اثر میدهد. مشکلاتی داریم. خلاصه، علی ایّ حال، خدا رحمت کند مرحوم آیت الله احمدی [و] آیت الله حجتی میانجی [را]. تشرف داشت خدمت امام زمان [عج]. [شبی] خواست [شب قدر را] درک کند. ایشان هم خیلی آدم اهل کار [بود]. شبی هزار تا «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ» خواند، اتفاقی برایش نیفتاده [بود]. آمد خدمت آقای بهجت. تا آمد مطرح بکند [که] «هیچی نشده»، آقای بهجت نگاهی بهش کرد، فرمودند: «هیچی نشد؟ درسته؟ نماز را [آنطور که باید] خوانده بودید؟ چه حالی دارند واقعاً بعضی [از شما]!» خلاصه، آقا جان، هیچی تو این عالم گم [نمیشود].
یکی دیگر از شرطهای اینکه اینجور اعمال اثر داشته باشد، مداومت است. این را بگویم: مداومت [لازم] است.
سوره واقعه را بخوان، خدا رزق و برکت زندگیات را زیاد میکند. این مال یک شب و دو شب نیست. مثل بعضیها [که] میروند باشگاه. طرف سی کیلو اضافهوزن دارد، یک نوبت رفته باشگاه، نیم ساعت دویده، آمده بیرون، رفته چهار کیلو شیرینی خامهای خریده! [میگوید:] «خوب ورزش کردیم، قشنگ سوزاندیم!» مرد حسابی! آن سوزاندنه مال دو سال دویدن [است]. آدم باید برود کلی پرهیز کند، [و] تا مثلاً دو هزار کالری بسوزاند. [با دویدن یک شبه که] تمام شد دیگر! دیابت داری تو خانه، قندت بالاست! [میگوید:] «نه، من میروم!» حالا حالا باید بروی.
استغفار رزق را زیاد میکند. صلوات رزق را زیاد میکند. زیارت عاشورا برکات دارد. نماز اول وقت آثار دارد. نماز اول وقت... فرصت نشد، جلسه بعدی که از اینجا میرویم، دو سال [در مورد] نماز اول وقت صحبت میکنیم. هنوز آثار نماز اول وقت، چقدر آثار عجیب و غریب دارد نماز اول وقت! نخیر، نماز اول وقت آدم را به هر جایی از معنویت که باید برساند، میرساند. این [بنده خدا] رفت، یک مدت مشغول شد، آمد [و] دوباره این هم باز تو ذهنشان بود که: «ما رفتیم، انجام دادیم، اثر ندیدیم.» تا نشست کنار آقای بهجت، آقای بهجت یک نگاهی کردند: «نماز اول وقت؟ نماز صبح گاهی عقب میافتد؟ نماز [را] آدم باید یک کار را مداوم تو طولانی مدت [انجام دهد].»
مثل این داروهای گیاهی میماند. شما سردرد داری، یک دیازپام میاندازی بالا، نیم ساعت خوب میشوی. [اما برای] سردرد، عرق گل گاوزبان بخور، [یا] عرق اسطوخودوس، عرق کاسنی. [بعضیها میگویند:] «عرق کاسنی چقدر [خوردم]، رفتیم بالا، هیچی نشد!» کاسنی که مثل دیازپام نیستش که پنج دقیقهای اثر کند. داروهای گیاهی اینجوری است. طبیعت آدم اینطور است. تو مداومت، تو دراز مدت، اثرش ظاهر میشود. اعمال اینطور است.
روایت دارد: شما هر کاری را که شروع میکنی، زیر یک سال انجام ندهید. اقلِ کار یک سال [است]. خیلی دیگر کم باشد، چهل روز. خیلی کم میخواهی انجام بدهی، چه روز انجام [بدهی]؟! کمکم، اقل، کمترین آثار ظاهر بشود، باید چهل روز طول بکشد.
الان پسفردا روز عاشوراست. بزرگان مقید بودند از روز عاشورا تا روز اربعین چهل روز چله میگرفتند؛ چله زیارت عاشورا، زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام. آقای بهجت که شصت سال هر روز خواند. استاد ما از خدا خواست که: «من روزی که خواستم از دنیا بروم، بعد از زیارت عاشورایم باشد.» آیت الله بهجت در مورد مردم اصفهانی [فرمودند]. همان استاد ما از خدا خواست که آن روزی که قرار است از دنیا برود، زیارت عاشورا نخوانده نباشد. هر روز با صد [لعن و صد سلام]. از عاشورا تا اربعین آثار فوقالعاده، آثار فوقالعاده، برکات فراوان [دارد].
کسی اهل حال است، یک سال برنامهریزی [کند]: ذکر امام حسین، روضه امام حسین، مجلس یاد امام حسین. اینجا تمام نشود بعد عاشورا. مرحوم آیت الله سید علی آقای قاضی سفارش میکردند، تو وصیتنامهشان فرمودند که: «بعد از من، من از دنیا رفتم، چند تا کار را انجام بدهید. من استادتان دیگر نیستم. این کارها را انجام بدهید: روضه هفتگی را از دست ندهید. ولو دو سه نفر باشد، جمع بشوید دور هم، مجلس روضهای [و] اشکی [داشته باشید]. اگر نشد، دیگر اقلش یک دهه محرم. آن دیگر اقل کار است. مال بعضیها اکثر کار است! اکثرشان این است دیگر. تهش یک سال، آن هم تازه ده شب محرم!»
علیرضا عاشور. هفتگی، روضه هفتگی، زیارت عاشورا هر روز، دعای عهد هر روز، زیارت عاشورا. بگویم و عرض من تمام.
ما این بحث را با این یادگاری تمام کردیم: زیارت عاشورا. انشاءالله قرارمان اربعین کنار صحن باصفای آقا اباعبدالله [الحسین]؛ روز آخر چله را انشاءالله آنجا زیارت عاشورا به جا بیاوریم در حرم.
روز عاشورا یک مدل زیارت عاشورای خاصی را ایشان سفارش میکرد. از چهارشنبه هم شروع میشود که امسال هم عاشورا چهارشنبه است. [اگر] حال داشته باشی، زیارت عاشورای آقای حقشناس، آن که دیگر اعجوبه بود! ایشان فرمود که: «آیت الله حقشناس [در مورد] معمولی [ها میگفت]: روز اولش فقط روز عاشورا، همه را یک جا به جا بیاوریم. بقیهاش را میشود تو راه [خواند].»
مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح، داستانی را نقل میکند. بحث زیارت عاشورا که میرسد، این ماجرا را ایشان آنجا تعریف میکند. دو سه تا ماجرا را میگوید، یکیش این است:
ایشان میفرماید که در یزد آقایی بود، خیلی آدم روبهراهی نبود. [شغلش] گمرکی چی بود، [یا] بدی داشت، از دنیا رفت. یک دوستی داشت، قدیمیاش بود. بعد از مرگ این آقا، این را خواب میبیند. ازش میپرسد که: «الحمدلله خوب هستی؟» [آن مرد] گفت: «[نه،] من توقع ندارم شما آن طرف خوب باشم! [تا الان] من اینجا مدتها اسیر بودم، گرفتار بودم، مشکلات داشتم.» گذشت.
یک شبی یک خانمی از دنیا رفت. آوردند تو قبرستان ما؛ قبرستان جوی هرهر یزد. بنده چند بار رفتم قبرستان جوی هرهر. تو قبرستان جوی هرهر خانمی را دفن کردند. این خانم که دفن شد، شب اول دفن، شب اول قبرش، امام حسین علیه السلام سه بار آمدند بازدید. دفعه اول مقداری از عذاب قبرستان برداشته شد. دفعه دوم مقدار بیشتر. دفعه سوم کل اهل قبرستان بخشیده [شدند]. [آن مرد در خواب گفت:] «من از آنجا اوضاعم روبهراه شد.»
[دوستش] گفتم: «آن خانم کیست؟» گفت: «همسر استاد اشرف آهنگر.» دوست ایشان [میگوید]: «من از خواب بیدار شدم، گفتم: «حالا من این آقا را از کجا پیدا کنم؟ از کجا بفهمم ماجرا راست بوده؟ یک کسی تو خواب یک چیزی به ما گفته. آهنگر [است]! باید بروم بازار آهنگرهای یزد دنبالش بگردم.» راه میافتد، پرسان پرسان بازار آهنگرها را پیدا میکند. از آنجا، از اینور و آنور هی میپرسد تا استاد اشرف را پیدا میکند. [استاد اشرف] میگوید که: «[همسر من] توی قبرستان جوی هرهر دفن است؟» [دوست آن مرد] میگوید: «بله. شما از کجا میدانید؟ برای چی میخواهی؟» [دوست آن مرد] میگوید که: «من حقیقتش یک همچین خوابی دیدم. دوست ما آنجا دفن است و گفته که...» [استاد آهنگر میگوید:] «خانم شما وقتی که از دنیا رفت، امام حسین [آمدند]. [آیا] خانم شما اهل کار خاصی [بود]؟ نه، یک آدم معمولی بود. پشت بام یک زیارت عاشورا میخواند، روزی یک بار. زیارت رفته [بود]. شب اول فقط امام حسین سه بار آمده. حالا بقیهاش را دیگر کسی خبر [ندارد]. شب اول امام حسین [آمدند]. [عمل] گم نمیشود. اثر مداومت [است]. ملا [قاضی].»
مرحوم آیت الله سید علی قاضی سالیان سال توسل کرد خدمت اباعبدالله [الحسین]. ایشان میفرماید که: «من خیلی تفکر کردم، مداوم سالیان سال زحمت کشیدم. هر شب جمعه کربلا بودم. بیست سال، سی سال... چقدر؟ تا چهل سال! چقدر زحمت کشیدم. [اما] من حتی یک خواب خوب نمیدیدم.»
[روزی که] بسته [بود]. به حرم امام حسین علیه السلام [رفتم]. شب جمعه بود. نماز مغرب حرم سیدالشهدا [را] خواندم. راه افتادم بیایم [برای] نماز عشا به حرم قمر بنی هاشم. حال خاصی داشتم. دلم شکسته بود. [با خودم گفتم:] «این همه سال زحمت کشیدیم، هیچی نشد، هیچی گیرمان نیامد!»
آقایی بود، چهره خاصی داشت، منش خاصی داشت. مردم کربلا میگفتند این آدم دیوانه است، عقل درست و حسابی [ندارد]. ایشان میگوید: «من وارد بین الحرمین شدم، به سمت حرم عباس علیه السلام. این آقا دست من را گرفت. با انگشت گنبد عباس را به من نشان داد، فرمود: «امروز قبله اولیا قمر بنی هاشم است. همه محتاج یک نیمنگاه اویند.» [و من] آتش [گرفتم].»
با یک حال خاصی آمدم سمت حرم عباس. اولین قدم را که گذاشتم در حرم عباس، پردهها کنار رفت. اثر زحمات چهل سالم را دیدم و درها در حرم عباس به روی من باز شد. آنجا دیدم [که] رحمت الله الواسعه اباعبدالله الحسین [است] و در این رحمت الله الواسعه، قمر بنی هاشم [قرار دارد]. از این در میشود به امام حسین رسید، به احمد [یعنی پیامبر] رسید.
شب آخر بحث این جلسه، بابالحوائج، قمر بنی هاشم [است].
میگویند در بهداری حرم حسین، دردها را بیشتر عباس [درمان میکند]. چون میدانی، دیدی تو همین منطقه خودتان، محله ارامنه چه میکنند برای قمر بنی هاشم؟ دست از پا نمیشناسند! [کسی] ابراز ارادت کند، [میپرسند] سرش چیست؟ بگویم، عرض من تمام. چرا قمر بنی هاشم دستی را خالی رد نمیکند؟ شاید سرش این باشد. مثل فردا، تاسوعا.
شمر لعین از کوفه چهار تا اماننامه گرفته بود از عبیدالله بن [زیاد]. گفته بود: «من نسبت فامیلی دارم با عباس از طرف مادر.» و ظهر تاسوعا همین که رسید کربلا، اول از همه شمر آمد عباس را خطاب کرد با یک لحن مهربان [و] با محبت: «عباس جان! بیا، من برایت اماننامه آوردم. تو و برادرانت آزادید. بابا! شما [با ما] کار ندارید. بیا تو سپاه ما.»
وقتی که قمر بنی هاشم این را شنید، عصبانی شد. اباعبدالله الحسین آن صحنه را که دیدند، فرمودند: «عباس جان! وقتی کسی میآید، آدم را صدا میزند، [تو] خدا هم خودت را لع... لعنت کند! [آیا] من امان داشته باشم، و فرزند فاطمه امان ندارد تو این بیابان تک و تنها؟ من امان داشته باشم بزنم بروم؟!»
غرضم اینجا بود. امام حسین بهش گفت: «عباس جان! وقتی کسی صدا میزند، باید جواب [بدهی]. هر کی صدا میزند از هر جا، ارمنی باشد، مسلمان باشد، خوب باشد، بد باشد. [قمر بنی هاشم] خیلی هم کریم است؛ بنی هاشم خیلی هم دستش [باز است]. به این دستهای بریده نگاه نکن، به این مشک خالی نگاه نکن. خیلی دستش [باز] است.»
السلام علیک یا اباعبدالله و ارواح التي فنيت عليك. سلام الله ابداً و لا جعل الله آخر العهد مني زيارتكم. السلام على الحسين و على علي بن الحسين و على اولاد الحسين.
رسول ترک، آن عاشق اهل دل، دسته انداخت برای قمر بنی هاشم. روز تاسوعا آمدند تو خیابان برای عزاداری. افسر شاهنشاهی راه روبهروی اینها را بست. گفت: «من دستور دارم باید شما را جمع کنم، اجازه ندهم عزاداری کنید.» آمدند به حاج رسول گفتند: «آقا رسول! تو [را] این افسر نمیگذارد عزاداری کنی؟!» گفت: «با من [است]. من با او صحبت میکنم.» آمد بهش گفت: «آقا! اجازه عزاداری کنیم؟» گفت: «از [من] اجازه نداری. سریع جمع کن.»
دستش را کشید کنار، گفت: «من دو کلمه با تو حرف میزنم، ببینم حالا میگذاری؟» گفت: «حرفت را بزن.» گفت: «تو افسری، تو میفهمی. یک وقت سرباز لشکر دشمن را [سرباز] بد میزند، یک وقت هم [کسی] افسر لشکر دشمن را میزند.» گفت: «من از تو میپرسم، افسر وقتی زمین بخورد، کسی با او کاری دارد؟ [هیچکس با او کاری ندارد] ولی وقتی افسر زمین میخورد، چه میشود؟! هر چه کینه داشتند، سر [آن] خالی کردند، حملهور شدند.»
خواندم این شبها برایتان. ابیعبدالله بالای سرها که رسید، بعضیها مثل قاسم در حال کندن [جان] بودند، بعضیها مثل علیاکبر تازه تمام کرده بودند. ولی مقتل اینجوری که برای عباس نقل کرده، برای هیچکس [نقل نکرده].
یا صاحب الزمان، شب تاسوعا نظر [کن]. با این روضه به ما نظر کن، عنایت کن.
حسینیه ابیعبدالله رسید بالای بدن عباس. دستهایش را بریدند.
یا صاحب الزمان! آمادهاید بگویم یا نه؟ فقط پاهای عباس را هم بریدند، پیراهن از تنش کندند. همه کلاه خود [و] زره [اش را] [بردند]. صفت: لا اله الا الله.
یک دقیقه بیشتر طول نکشید ابیعبدالله خودش را به عباس برساند. با او اینجور کردند.
بگویم؟ یا اباعبدالله، شما بودی بالای سر خودت نفس میکشیدی؟