از اعمال کوچک نباید غافل شد
اثر برطرف کردن غم از مومن
گشایشهایی از جنس ابتلاء
افسردگی مریضی شایع در افراد پولدار
تحرکی و پویایی مانع از افسردگی است!
تلاش در برطرف کردن مشکلات چه آثاری دارد؟
بهترین صدقه!
بهترین کارها چه نوع کاری است!؟
ثواب آب دادن به تشنه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد طیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام قیامت.
نکتهٔ اساسی جلسهٔ قبل این بود که بسیاری از اوقات، کارهای بسیار کوچک؛ کارهایی که به چشم اهمیت ندارند، آثار فراوانی دارند. همین باعث میشود که انسان شرایط ویژهای پیش بیاید؛ گاهی دچار غم میشود، گاهی دچار... گاهی برایش ایجاد گشایش میشود. از اعمال کوچک نباید غافل بود.
خیلی وقتها اثر کارمان، یعنی آن چیزی که به ما برمیگردد از این کار، خیلی وقتها آدم خودش –در کنار از اینکه دارد کار خوب را انجام میدهد، یعنی [نه فقط] اثر کار [مادی و دنیوی] نیست– در حین انجام کار است که لذت میبرد. آدم وقتی به دو یتیم رسیدگی میکند، به یک خانوادهٔ مستمندی کمک میکند، یک جهیزیهای را اقدام میکند و پیگیری میکند؛ همین که میبیند این دختر و پسر رفتند سر خانه و زندگیشان، جدای از آن اجری که عمل دارد، جدای از آن اثری که عمل دارد و به من برمیگردد، خود همین دیدن این کار خیر، دیدن این برکت، به آدم نشاط میدهد، به آدم انرژی میدهد. دیدن شادی اینها که «این [قبلاً] در چه حالی بود، در چه ناراحتی بود؛ حالا [چقدر] خوشحال و سرحال است!» خود همینها حال آدم را خوب میکند.
شبهای قبل [بخشی از این روایات را] بخوانیم و [ادامهاش] مانده برای امشب؛ این روایاتمان را تکمیل بکنیم. روایت خیلی زیبا و عجیبی [است]. امام صادق (علیهالسلام) فرمود که: «هر مؤمنی که از یک مؤمنی یک غمی را، یک ناراحتی را بردارد؛ حالش است، حال سنگینی است. یک کلمه حرف است، ولو یک دلداری دادن است، ولو یک محبت کردن است؛ گاهی هم حالا کمک مالی، گاهی هم یک اقدامی آدم باید انجام دهد.» این کاری که برایش انجام میدهد، فرمود: «نَفَّسَ اللهُ عنه سبعین کربةً فی الدنیا.» یعنی خدا از او هفتاد تا، (هفتاد را علما گفتند هفتاد عدد کثرت است، نه یعنی [اینکه دقیقاً] شصتونه [تا باشد و] بعدش بشود هفتاد، دیگر هفتاد و یکی نه!) هفتاد تا غم را از او [میگیرد]. صدقه! هفتاد تا بلا را رفع میکند. (نه یعنی شصتونه تا بلا آمد، یک بلای دیگر هم آمد، هفتاد رد کرد بلا را.)
حالا یک شوخی هم بعضیها میکنند، میگویند طرف میخواست مسافرت برود، در صندوق صدقات پول را انداخت، راه افتاد، سر چهارراه ماشین بهش زد. [میگویند:] «آقا ننداز، خرابه، کار نمیکند بلا را!» یا بلکه هزار تا بلایی که ازت دور کرده، لزوماً این نیست که حالا دیگر از اینجا میخواهی رد شوی [و اتفاقی بیفتد]. هفتاد تا بلایی که آدم نمیداند چهها بوده است؛ خیر است.
بعضی از این خادمان و خدمتگزاران امام رضا (علیهالسلام) تعریف کرده بودند که یک خانمی آمده بود. مشهور است، حتماً شنیدهاید شما. میخواهم بگویم از چه جنس گشایشهایی [صحبت میکنیم]. گاهی ظاهرش هم تلخ است. فکر نکنیم الان دیگر ما یک کمکی کردیم، محبتی کردیم، یکهو سخت باز میشود، یک چیزی قلمبه میافتد؛ نه! حرم امام رضا (علیهالسلام)، این بچه نمیتوانست صحبت بکند، قدرت تکلم نداشت. گریه و زاری [میکرد و میگفت:] «یا امام رضا! این بچه را شفا بده!» دیدید این گلدانهای بالای ضریح را که گلها را عوض میکند؟ الان دیگر فکر کنم فقط گلش را عوض میکنم. گلد! این گلدان را آورده [بود] بگذارد تو آن بخش خانمها. این مادر و دختر چسبیده بودند به ضریح. گلدان از دست این خادم آن بالا پرت میشود، صاف میآید توی سر این دختر. خون جاری میشود، دختر غش میکند. [مادر فریاد زد:] «یا امام رضا! من گفتم شفایش بدهی، تو زدی سرش را هم شکستی! آخه چه وضعی است؟» شروع کرد گلهگذاری، ناراحتی، عصبانیت. خیلی عصبانی شد. «این رسمش است؟ نمیخواهی حاجت بدهی، نده؛ چرا یکی دیگر اضافه میکنی به بدبختی؟» هیچی؛ این بچه را برداشتند، بردند بیمارستان و [همینها]. حالا بعد از مدتی به هوش آمد و [بیدار شد]. بعد که به هوش آمد، به طرز ناخودآگاه شروع کرد با مادرش حرف زدن. یک بخشی از مغزش بوده که فعال نبوده؛ این گلدان که خورده توی سرش، آن بخش فعال شده است. گشایشها این شکلی است، ها!
آدم میآید یک کار خیری هم انجام میدهد، اتفاقاً به مصیبت هم میافتد. ماشین بکسل بکنی، در راه [بخوابد]، خودت هم تصادف میکنی. [کسی] محبت بکند، این بندگان خدایی که در خیابان تصادفیها را میبینند و برمیدارند و میبرند بیمارستان. خودت نزدی، حالا این بدبخت چه مصیبتی سرش! در کار خیر بکنی، [یکدفعه] مصیبت حل شد. [یا اینکه] هر چه بدهکار داشتم، به طرز عجیبی دارند زنگ میزنند؛ فقط شمارهٔ کارت را که دارند میگیرند و پول میفرستند! نه! یک گشایشهایی از یک جاهایی ایجاد میشود، آدم نمیفهمد ولی قطعی [است].
مهمترینش همین است که آدم حالش خوب میشود. نمیدانم چرا، سبک است. سختی و مصیبت زیاد دارد، ولی افسرده نیست. بعضی وقتها همه چیز جور است، [ولی] افسردگی یکی از بیماریهای رایج آدمهای پولدار است. خیلی جالب است! آماری که سازمان بهداشت جهانی داده است را برایشان آورده بودم بخوانم، وقت نشد که [بگویم]: افسردگی مرض شایع دنیاست. تا سال ۲۰۲۰ میشود مریضی دوم، تا سال ۲۰۳۰ مریضی اول [در] کل مردم دنیا. ۲۰۲۰، یعنی دو سال دیگر، [و] دوازده سالگی مریضی که کل دنیا را دارد میگیرد. یعنی هر چه بشر به سمت تکنولوژی و رفاه میرود، همه چیز دارد حل میشود، [اما] این مصیبت افسردگی... چهکار بکند تکنولوژی؟ چون آدم زیاد که مینشیند، خود این افسردگیآور است. آدم کار که نمیکند، همه چیز برایش همینجور «اوکی» است، هماهنگ است، ریل است؛ خود این ناراحتی میآورد. آدم باید کار بکند، زحمت بکشد. این بیفعالیتی و بیتحرکی خودش [مصیبتزا است].
احساس غم و غصه کردی، پاشو پیادهروی کن، از خانه بزن بیرون. هر وقت احساس ناراحتی کردی، از خانه بزن بیرون. این در خانه نشستن، یک جای ثابت نشستن، الان که دیگر این شبکههای اجتماعی و پای لپتاپ و کامپیوتر در فیسبوک و توییتر و در گوشی، در تلگرام و اینستاگرام (پنج ساعت، شش ساعت، ده ساعت!)، این بازیهای کامپیوتری (دوازده ساعت، سیزده ساعت!)، مدام، مداوم، بعضیها بازی میکنند، آن بیچاره میکند آدم را. صدای آب بشنوید، سبزه ببینید، رنگ سبز ببینید، درخت ببینید، کوه ببینیم. خیلی سفارش از اهل بیت داریم. زندگی شهری که صبح تا شب آدم در خیابان راه میرود، یک دانه درخت نمیبیند. سال به سال که صدای آب به گوش آدم نمیخورد.
میخواهم بگویم خیلی وقتها اثر کار خیر این است که آدم حال خودش خوب است، سبکی دارد. همین سبکی که شما در مجلس امام حسین (علیهالسلام) احساس میکنید، در زیارت احساس میکنید. زیارت امام رضا (علیهالسلام)، حرم امام رضا (علیهالسلام)، چقدر سبک است! غم هم دارد، ها! مشکل هم دارد، ها! ولی سبک است. آن مشکل انگار به من غلبه نکرده، مرا زمین نزده، سرحالم. با همه مشکلاتم سرحالم. این یکی از آن برکاتی که آدم وقتی دیگران را برایشان گشایش ایجاد کرد، نصیب خودش میشود.
بقیه [روایت] فرمود: «اگر به یک مؤمنی که در شرایط سخت افتاده، کاری کردی که از آن شرایط سخت [نجات پیدا کند و] حوائج کار سختش را ساده کردی، خدا حوائجت را برایت ساده میکند.» خیلی جالب است! خیلی گره میافتد. یک زمینی میخواهد بخرد، یک خانهای میخواهد بخرد، مانع میافتد، این مشکل میافتد. یک ازدواجی میخواهد سر بگیرد، تا این دو نفر میخواهند به هم برسند، تمام اقوام اینها یکی یکی میافتند، از دنیا میروند. تو [وضعیت] عقد طولانی، مصیبت است دیگر! من به جوانها بگویم، جوانترها! بدانید عقد طولانی خیلی خطرناک است. اصلاً دوره [عقد] را نباید طول داد. زندگی عقدی، زندگی بدی [است]. مشکلات هم که الان ما [در] مصیبت عقد کرده [داریم]. [طرف] میگوید: «آقا! وقتی ما عقد کردیم، یخچال مثلاً هفت میلیون بود، فاصلهٔ دو سه ماه شده بیست میلیون!» جگر آدم را میسوزاند. [یا] روغن جگر آدم میسوزد برای این جوانهایی که درآمد که اضافه نمیشود، ارزش پول هم که میآید پایین؛ مصیبت است واقعاً! خدا برایش گشایش ایجاد میکند و در همین شرایط سختیها، یعنی گاهی هم همین که اوضاع به هم ریخته است، باز خدا برای بعضیها یک دری باز میکند، یک نفسی به این [میدهد]. این هم یک برکتی [است]. یکهو برایش یک شرایطی جور میشود.
اگر یک عیبی از مؤمنی را بپوشاند، خدا هفتاد تا عیب از او میپوشاند؛ عیوبی که دنیا و آخرتش را نابود میکند. مؤمن! اصلاً خدا در کمک مؤمن است. «ما کان [الله إلا فی عون العبد ما کان العبد فی عون أخیه]»؛ تا وقتی شما در خدمت برادر مؤمنی، داری بهش کمک میکنی، خدا در خدمت شماست. تا وقتی داری کار کسی را راه میاندازی، خدا دارد کارت را راه میاندازد. «گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند [ز دست خویش مبندید و دامنش مگسلید].» بزرگان زیاد میخواندند: «گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند، نگاه دار سر رشته تا نگه دارد [تو را].» سنگ میاندازی، سنگ میاندازد. وسواس به خرج میدهی؟ دیدی بعضی [که میخواهند] تأیید بکنند، حمایت بکنند، چقدر وسواس به خرج بدهند؟ اینها همیشه میافتند توی تور یک سری آدم [که مثل خودشان] وسواسی [اند]. قاعدهٔ عالم، حساب و کتاب قشنگ است.
میفرماید: «یک مؤمنی قدرت دارد به برادرش کمک کند، سنگ میاندازد، ها! میتواند یک سنگی را بردارد، برنمیدارد!» امام عسکری (علیهالسلام) فرمود. چقدر این روایت قشنگ است! [برای] آنهایی که ماشین دارند، راننده، این روایت بیشتر به درد همهٔ ما میخورد، بیشتر به درد کسانی که راننده و ماشین دارند میخورد. بیشتر تذکر است. میفرماید: «اگر یک کسی از یک جایی رد میشد، دید یک آدم غصهداری که روی مرکب بوده، این افتاده از مرکبش. جاده داشته میرفته. حالا اسبش رَم کرده، امروزیاش میشود ماشینش خراب کرده، واشر سرسیلندر [زده]، چی میگویند؟ یاتاقان زده، مشکل برایش پیش آمده است. این بندهٔ خدا پیاده شد.» دیدید بعضیها بغل جاده یک ساعت، دو ساعت هر چه دست تکان میدهند، التماس [میکنند]؟ کسی در مسیر [مانده، از مرکب آمده پایین]. حالا به قول امروزیها، ماشینش خراب شد. «اگر یک کسی آمد به داد این آدم رسید، این را سوار مرکب خودش کرد. جای خوب هم بهش داد، ها! [اینطور نیست که] خودش عقب یک جای بدی [بنشیند]، مثلاً؟ نه، یک جای خوب هم بهش بدهد.» اینجا خدای متعال به این آدم، به این راننده، به اینکه این را سوار کرد، به اینکه به داد این رسید، میفرماید که: «تو خودت را به زحمت انداختی، تلاشت را کردی به داد این برادر مؤمنت برسی. من یک سری ملائکه را مأمور میکنم به داد تو برسند.» این تعداد ملائکهای که مأمور میکنند به دادت برسند، از همهٔ افراد بشر عالم بیشترند. "مِنْ خلائق الانس کلهم." یک کمک کردی، یک نفر سر راه ماشینش خراب بود، پیاده بود یا هر مشکلی داشت، به دادش رسیدی. خدا تعداد ملائکه برایت میفرستد بیش از این [که بگویم] چهکار کنم؛ بیش از تمام افراد بشر از اول خلقت تا آخر، نه فقط الان! خدا میفرستد و [با] اعظم قوه، نیروی [بی]نام، از همه بیشتر! عجیب غریب است این توضیح که در مورد اینها داده [شده است]. میخواهم برایتان بگویم وقت میرود. برای این آدمی که این کار را کرده، باغ بهشتی بسازند، خانهٔ بهشتی بسازند، درجات را برایش بالا ببرند. بعد به او یک تخت پادشاهی بدهند.
حالا این بخش دوم: «اگر یک کسی از یک مظلومی که داشتند بهش ظلم میکردند، [آری] یک مظلومی که دارند بهش ظلم میکنند، یکی از این [مظلومین] دفاع کرد؛ [یعنی از] بدبختی دارند زور میگویند، دستفروشی دارند. مظلوم که دفاع میکنیم؛ مظلومی که دارند بهش یک ضرری میزنند، یا در مالش یا در بدنش.» خدا، الله، به تعداد حروفی که داری میگویی برای اینکه از این دفاع کنی (داری پنج تا کلمه میگویی، ده تا کلمه میگویی)، به تعداد هر حرفی که میگویی، به تعداد حرکات افعال (یعنی دستت را پنج بار جابجا کردی، سرت را سه بار جابجا کردی)، به این تعداد و به تعداد سکونها، خدا بهت ملک میدهد. به تعداد هر حرفی خدا صد هزار ملک میدهد که این صد هزار ملک، هر کدام از اینها، شیاطینی که میخواهند به تو حمله بکنند، آسیب بزنند را دفع [میکنند]. بعد خدا میآید به مقداری که دفع ضرر کردی، هر چقدر آن ضرری که دفع کردی درد داشته، آزاردهنده بوده، به آن تعداد خدا به صد هزار خادم بهشتی میدهد، حوری بهشتی میدهد. [تو را] در دنیا بهشت میکنند این ملائکه. دیگر چهجوری؟ عجیب غریب است!
آقا! از آب دادن، کار ساده [است]. [از] سراغ آب خوردن [بگویم]. حالا آب دادن به کسی چقدر ساده است! یک لیوان آب دادن چقدر [ثواب دارد]! فرمود: پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود که: «بالاترین اعمال پیش خدا "اِبرادُ الاَکبادِ الحارّةِ" است»؛ [یعنی] این جگر تشنهٔ یک نفر را خنک کرده [است]. «افضل الصدقة»؛ بهترین صدقه چیست؟ آقا! شما اول ماه صدقه میدهید، چه صدقهای؟ آب! «افضل صدقةٍ، صدقةُ الماء»؛ صدقهٔ آب بهترین صدقه است.
روایت دیگر [از] پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «مردم! دیشب خواب دیدم.» پیغمبر گاهی از خواب که میدیدند، تعریف میکردند: «دیشب خواب دیدم در بهشت، جعفر طیار و حمزه سیدالشهدا را [دیدم]. ظرف غذا جلویشان است، [میخواستند] بخورند. مثلاً انگور میخواهد بردارد، انگور که برمیدارد، آن سینی انگور میشود خرما؛ میوهها جابجا [میشوند].» پیامبر اکرم فرمودند: «من به اینها گفتم که: «آقا! چهکار کردی به اینجا رسیدی؟» "بِأبی أنتما! أَیُّ الأَعمالِ أفضلُ؟" [پیغمبر] خواب دیدن [بود]. من خواب دیده باشم، پیغمبر است! از کجا بهش رسیدیم؟» [آنها پاسخ دادند:] «افضل الاعمال الصلاة علیک»؛ بهترین کارها صلوات بر محمد و آل محمد است. اللهم صلوات! و آب دادن و حب علی. حالا صلوات، حب علی را میدانی [چقدر مهم است]. این آب دادن چقدر مهم است!
به جبرئیل پرسیدند: «دوست داشتی بشر باشی؟» گفت: «آره.» [گفتند:] «برای چه کاری؟» گفت: «میآمدم فقط به این حاجیهای تشنه آب [میدادم].» آنقدر که خدا دوست دارد آب دادن به تشنه را! روایتهای عجیب و غریبی [در این باره] داریم. خدا روز قیامت گله میکند، میگوید: «من مریض بودم، چرا عیادتم نیامدی؟» یک تکهٔ دیگر دارد: «تشنه شدی؟» میفرماید که: «اِسْتَسْقاکَ عبدی فلان فلان نفر، فلان مؤمن، ازت آب خواست. تو به او آب میدادی، انگار به من آب داده بودی.» به خدا! آب دادن چقدر اثر دارد! به خدا! آدم آب بدهد.
یکی از علمای قم، حضرت آیتالله روحانی، از علمای بسیار فوقالعاده که شصت سال است منبر میروند، ایشان در مسجد امام حسن عسکری (علیهالسلام) قم، داستان عجیبی [را تعریف کردند]. شاید هم دو سه بار شنیدهاید. عالم برجسته این را تعریف کرد. حرف الکی نیست. ایشان فرمودند که: «توی قم یک آقایی بود به اسم حسینخاله معروف. بین علما معروف بود. حسینخاله دستوپایی [داشت] و کارراهانداز [بود].» این حسینخاله برایشان مهمان میآید از شهرستان. تابستان هم بوده است. گرمای قم که فدایش بشوم! دیدم قیرگونی پشت بام آب شده. منزل خودمان، خانم، یک بچه را داشت شیر میداد. آن یکی بچه که خواب بود، بزرگتر بود، یک کم بیدار شد. [گفت:] «مامان! من آب میخواهم، من آب میخواهم!» حسین آقا میگوید که: «حسین آقا! قربان دستت، یک لیوان آب به این بچه میدهی؟» [مادر گفت:] «آب چیست دیگر؟ آب دادن چیست؟» این مادر میگوید: «خدا پدرت را بیامرزد!»
حسینخاله میگوید: «سی سال بود پدرم از دنیا رفته بود، خوابش را ندیده بودم. بعد از سی سال در عالم رویا دیدم یک بیابانی است. یک طوفانی شد. از جاهای مختلف بیابان، تکهتکه هی دیدم یک چیزهایی بلند شد، بلند شد، بلند شد، آمد کنار هم، به هم چسبید. نگاه کردم، پدرم به من گفتش که: "حسین آقا! سی سال بود گرفتار بودم، نمیتوانستم بیایم توی خواب. به خاطر همین یک دعایی که این خانم کرد (گفت: 'خدا پدرت را بیامرزد!')، گره من باز شد، توانستم بیایم ببینمت. یک چیزی بهت بگویم که فلانی فلان مقدار از من طلبکار است، خبر ندارد. در فلان دفتر، فلان جا نوشته است. این را برو بهش بگو [که] تسویهحساب [کند]. امشب آزاد شدم. میآیم بهت بگویم، بتوانم بیایم بهت بگویم."» حالا خود این دعا کردن برای هم اثر دارد. بعد این کارهای ساده چقدر! این پنجاه تومان، صد تومانهایی که کمک میکنیم به مسجد و هیئت و جاهای مختلف، اینها چقدر اثر دارد! چقدر به حساب میآید پیش خدا! زیاد داریم عرض میکنم. انشاءالله خدمتتان از کربلا برایتان بگویم. با همین [موضوع] برویم. آب دادن چقدر مهم است!
سپاه حُر وقتی که راه را به امام حسین (علیهالسلام) بستند، اینها هزار نفر [بودند]. اینها راه را بستند. امام حسین (علیهالسلام) [و یارانشان] را در کربلا نگه [داشتند]. وقتی آمدند جلو، جلوی سپاه امام حسین (علیهالسلام) قرار گرفتند، این را مرحوم طبری در کتاب تاریخش [نوشته است]. راه امام حسین (علیهالسلام) را که بستند، امام حسین (علیهالسلام) و اصحابشان آمادهٔ جنگ شده [بودند]؛ آماده شدند که دیگر وارد جنگ شوند، صورت [هایشان را پوشاندند]، یعنی سرشان را عمامه گذاشتند، شمشیر هم دست گرفتند. آماده برای جنگ، در شرایط جنگی قرار گرفتند. [راوی] میگوید امام حسین (علیهالسلام) نگاه کردند به سپاه حُر که سپاه دشمن است. حضرت یک نگاه کردند، «این اسبها تشنهاند!» [حالا] مقتل را از رو بخوان: «فَقَالَ الحسینُ (علیهالسلام) لِفِتیانِهِ: "اِسْقُوا القومَ و اَروُواهم مِنَ الماءِ."» [فرمودند:] «اینها تشنهاند. بروید آب ذخیره دارید، بیاورید به اینها بدهید! آب ذخیره؟! آقا! دشمن است، وایستاده، راه را بسته، میخواهد [ما را] بکشد؛ خودش و اسبهایش. [با] آبی که ذخیره داریم؟!»
[راوی] میگوید: «آب را آوردیم.» و [در مقتل آمده است که] رَشَفَ ال... این بنیهاشم و سربازها و اصحاب پا شدند، رفتند، آب را آوردند. به این اسبها آب پاشیدند. یک تعداد هم رفتند، آب را آوردند به اینها آب دادند. «وَ قَبِلُوا یَمْلَئُونَ الْقِسَاءَ.» اینها آمدند هر چه مَشک داشتند پر [کردند]. و «الْاِعْتِبَارَ وَ التَّسَاسَ مِنَ الماءِ.» هر چه ظرف داشتند از آب پر کرد. «ثُمَّ یُدْنُونَها مِنَ الفَرَسِ»؛ دهان خود این اسبها [را] گرفتند. بعضی از این اسبها سه بار آب خوردند، چهار بار آب خوردند، پنج بار آب خوردند. آخر همه آب خوردند، یک نفر نماند که تشنه بوده. خیر، کُلُّها، همه آدمها و همه اسبها هزار نفر بودند. همه با هم [به نام] امام حسین (علیهالسلام) آب [خوردند]. به همین نام!
بعد اینجا گفتند که یک بابایی آب را برداشت بخورد، امام حسین (علیهالسلام) آب را دادند به این آقا بخورد. «راویه»، «راویا» دو تا معنا دارد. خب، امام حسین (علیهالسلام) اهل حجاز بودند، اینها اهل کوفه بودند. این معنای کوفیاش را فهمید. معنای کوفیاش به معنای مَشک، معنای حجازیاش به معنای شتر است. حضرت فرمودند که: «راویه را بخوابان، یعنی شتر را بخوابان.» این فکر کرد حضرت میگویند مَشک را بخوابان. مَشک را روی زمین خواباند. حضرت فرمودند: «نه آقا! جَمَل را میگویم، شتر، شتر را بخوابان! یابن [أخی]! برادرزادهٔ عزیزم! دشمن راه را بسته. پسر برادرم! شتر منظورم است. میگویم شتر را بخوابانیم.» شتر را خواباند، آب داد به شتر. حضرت فرمودند: «خودت هم آب بخور.» حیف و میل میکند! از گوشهٔ دهانش همه آب دارد میریزد. «درست آب بخور!» نفهمید. [حضرت] از اسب آمدند پایین، حال مبارک [بود]. مَشک را دست گرفتند، دست را گذاشتند روی پا، ته مَشک را گرفتند، سر مَشک را گذاشتند روی دهان این آدمی که وایستاده [بود]. اسبهای اینها تشنه [بودند]. بین خودش [حضرت] از اسب پیاده میشود. [به این] خداوکیلی جای دوری میرفت [که آب نرسد] به این بچهٔ شیرخوارهٔ شش ماهه که داشت هلاک میشد از تشنگی؟
«الحسینُ (علیهالسلام) مُصِرّینَ عَلَی قَتْلِهِ.» این هم روضهٔ امشب، محفل امشب است. اباعبدالله (علیهالسلام) دید همه جمع شدند، میخواهند او را بکشند. «اَخَذَ المُصْحَفَ و نَشَرَه.» قرآن را با دو دست گرفت، باز کرد. در مقابل صورت، قرآن را روی سر گرفت: «بَیْنِی و بَیْنَکُم کِتابُ اللهِ.» فرمود: «بیایید بین ما و شما قرآن حکم کند. یا قوم! چرا میخواهید مرا بکشید؟» دید [که] حرف نمیفهمند، کوتاه نمیآیند. «فَأَلحَقَ الحسینُ (علیهالسلام) بِطِفلٍ لَهُ یَبکی.» وسط گفتوگو [بود] و دید صدای گریهٔ یک بچه بلند شد. بچهٔ شیرخواره دارد گریه میکند. بچه را گرفت، روی دست گرفت و گفت: «یا تَرْحَمُونَ؟ مردم! اگر یک تیر انداختند [و] بچه [حرکت کرد یا جابجا شد،] سر از تن بچه جدا [میشود].» فَجَعَلَ الحسینُ (علیهالسلام) اباعبدالله شروع کرد گریه کردن. [فرمود:] «اللهم بیننا و [بین هؤلاءِ احْكُم]! خدایا! بین [ما و اینان] حکم کن! اینها ما را دعوت کردند [که] به ما کمک کنند، حالا ما را کشتند!» الله اکبر! اینجا از معدود جای [هاست]. اصلاً میگویند کربلا نبوده [که چنین صحنهای را ببیند]. این تو... خدا به امام حسین (علیهالسلام) تسلیت بدهد. خدا حسین را آرام [کرد]. اینجا تنها جایی است که خدا امام حسین (علیهالسلام) را آرام کرد، [در] کربلا: «یا حسین! حسین جان! آرام باش! الان [طفلت] را در بهشت شیر میدهم.»
السلام یا اباعبدالله و علی الارواحِ التی حَلَّت بِفِنائک، علیک منی سلام الله أبدًا ما بقیتُ و بقیَ اللیلُ و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام.