زندگی به سبک بندگی

جلسه سه : چرا همه عناوین دنیوی فریب است؟

00:45:46
266

این سلسله جلسات در حقیقت سفری است از ظاهر زندگی به باطن آن. سبک زندگی تنها تغییرات ظاهری مثل خواب و خوراک نیست، بلکه ریشه در حقیقت عبودیت دارد. در طول جلسات، محور اصلی بحث حدیث «عنوان بصری» می باشد که امام صادق علیه‌السلام در سه نکته جوهر بندگی را بیان کرده‌اند: خود را مالک چیزی ندیدن، تدبیر مستقل نداشتن، و فقط به امر خدا مشغول بودن. در مسیر بحث، مثال‌های ملموس و شیرین نشان دادند که مشکلات زندگی ابزار رشدند نه موانع آن. سبک بندگی یعنی بزرگ شدن، از قضاوت و نوسان «ناس» رها شدن، و دغدغه‌ها را از سطحی‌ترین امور تا بلندترین آفاق بالا بردن. در بندگی، سختی‌ها شکلات‌اند، مصائب شیرین‌اند، و انسان به جایی می‌رسد که مثل زینب کبری سلام‌الله‌علیها جز زیبایی نمی‌بیند

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

تنها نقش حقیقی: بندگی خدا

عنوان‌ها و پست‌های اجتماعی؛ فریب و غرور

ریاست و مسئولیت به‌مثابه امانت، نه امتیاز

داستان ابراهیم و اسماعیل (علیهماالسلام)؛ تسلیم مطلق در بندگی

کربلا و نماز صبر امام حسین (علیه‌السلام) پس از شهادت علی‌اصغر (علیه السلام)

تفاوت بندگی در غنا و فقر؛ سلیمان و ایوب (علیهماالسلام)

افتخار حقیقی: مدال «عبد صالح» از سوی خدا

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد). قال: الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
جلسه قبل نکاتی عرض شد که حالا از باب یادآوری، مروری می‌کنیم. عرض کردیم که تو این دنیا مشغول نقش‌بازی کردنیم؛ انما الحیاة الدنیا لهوٌ و لعب. ما داریم تو این حیات دنیا نقش‌بازی می‌کنیم.
یه بازی مثل این بازی بچه‌ها: یه نفر دزده، یه نفر پلیسه، یه نفر پولداره، یه نفر بی‌پول. بازی بچه‌ها، هرکه نقشی دارد و مثل یک فیلمی نقش‌بازی می‌کند.
نقش ما، نقش ظاهری‌مان این است: یه نفر بابا، یه نفر مامان، یه نفر بچه است؛ یه نفر پولداره، یه نفر بی‌پول؛ یکی صاحب‌خونه است، یکی مستأجر. این نقش ظاهریه. نقش باطنی‌مان اینه که ما بنده‌ایم. این نقش اصلیمونه. نقش اصلیمون رو باید بازی کنیم.
اون فیلم‌نامه‌ای هم که به ما میگه این نقش اصلی رو بازی کنیم، عرض کردیم که مختصر و مفید و جمع و جورِش حدیث عنوان بصری است که حضرت می‌فرماید: «آقا، تو این عالم، تو بنده‌ای، بندگی کن.»
یکی از اساتید [گفتم]: «آقا! یه جمله بگید خلاصه‌ همه‌ جمله‌ها و همه‌ کتاب‌ها.» ایشون نوشت (منتشرش کردم): «چهار کلمه: بنده هستید، بندگی!»
ما یه نقش واقعی فقط تو این عالم داریم، اونم بنده [بودن] است. این لباس و این عنوان و این اسم و آقای دکتر و نمی‌دونم حاج‌آقا و مهندس... تو غسّال‌خونه دیدی هیچ‌کی هیچ عنوانی نداره. تو قبرم... تو حرم که ندیدم روی قبرها بنویسن دکتر و مهندس و اینا رو. فقط «حاجی» می‌نویسن، بیشترشو ندیدم.
پدر یکی از دوستان دکتر بود، یکی از شخصیت‌های نخبه‌ مملکت؛ «محمد مصطفی» نوشته. (اون چیزی که اونجا دارن جنازه رو میارن که همونم نمی‌نویسن. حاجیشم نمی‌نویسن. اسم فامیل. اونجا که اصلاً متوفّی فقط صدا می‌کنه: «فامیل مرده کیه؟ فامیل متوفی؟»)
آقا، ایشون آیت‌الله مجتهده، اون دکتره، یه مهندس. شاید روی بعضی قبرها بشه آدم بفهمه. اون بالا، مثلاً زیر عکسش نوشته که: «این آقا مثلاً رئیس فلان رست... فلان رستوران معروف مشهد مثلاً مال ایشون بود.» (از قبرش نمیشه فهمید.) مشخصات اون بالا، زیر عکس و پشت عکس و بغل عکس، [همش] یه نقش... یه نقش واقعی. اینا همه اسمند، و اینا همه بازیه.
«من دکتر این مملکتم! من نمی‌دونم مهندس، من نمی‌دونم فلان! من رئیسم! در شأنم هم نیستی! من رئیسم، میاد، دیگه باید یه جای ویژه‌ای بشینه و نرده می‌کشند و به پشت نرده... موقعیت من اجازه نمیده من بیام برم وسط جمعیت بشینم. جایگاه بنده وی‌آی‌پیه. کلاً وی‌آی‌پی سوار [هستم]. تو هواپیما جایگاه اختصاصی دارم، نمی‌دونم مهمونی جدید اختصاصی داریم، مسئله‌ امنیتی... شرایط امنیتی‌اش اقتضا می‌کنه.» (حالا جانش در خطره، اون یه بحث دیگه است.)
نه اینکه حالا دیده بودید دیگه بعضی از این حضرات، بعضی از این مسئولین، فرش قرمزی که براشون پهن می‌کنن، تشریفات... یه جمعی پاشدن از مسئولین، رفته بودند شهری جایی، هزینه مسواک و خمیردندونی که برای بعد ناهار برای اینا گذاشتن، چقدر شده؟! مثلاً سنگین و عجیب و غریب! «این آقا، من مسئول مملکتم. من مسواک که نباید با خودم بیارم. مسواک اینو یه بارم مصرف می‌کنم، بنداز دور. هتلش نمی‌دونم حوله‌اش چیه، در شأن من نیست که همچین شامپویی... در شأن بنده صابونی در شأن من نیست. همچین کفشی...»
شیخ انصاری آرایشگری داشته در نجف. بعد می‌رفته مو ایشونو کوتاه می‌کرده. [می‌گفت:] «من ۲۰ ساله دارم نجف [مویشان را کوتاه می‌کنم]. [شما] یه درهم [هم] نداشتی. ۲۰ سال... خیلی [فقیر بودی]. مرجع تقلید شدی شما! رساله داریم، مقلّد داری، هنوزم یه درهم [نمی‌دی]؟!» ایشون گفته بود که: «حالا شأن اقتضا می‌کنه، الان که مرجع [شدم] خرج کنم. من فلانیم دیگه.» حالا تا قبلش اون بود، مثلاً ۵ تومن.
ورزشکارای المپیکیمون رفته بودیم جایی، توقع داره خرج [رو بدن]... اسم اینجوریه. بعد دیگه خب این آدم هرجایی نمیره، سر سفره‌ای نمی‌شینه، با هر کسی نمی‌پره. کدام امیرالمومنین است که خاک مملکت میشه، میره پیرزن رو سهم تنور براش نون درست می‌کنه، صورتشو به شعله تنور می‌گیره؟!
واقعاً موقعیتمون فرق می‌کنه دیگه. اگر با کسی رفیق بودی، بعد از اینکه مدتی باهاش رفیق بودی، رئیس شد... ۱۰ سال، ۱۵ سال، ۲۰ سال. اگه دیدی خیلی تعبیر عجیبیه، روایت از امام صادق: «اگر دیدی بعد ریاستش عشر عش (یعنی یک دهم) محبت و رفاقت قبلی رو باهات داشت، بدون آدم بدی نیست!» یک دهم! چون ریاست همه‌ دین آدمو به باد میده، آدمو یه آدم دیگه‌ای می‌کنه، هیچ‌کی رو نمی‌شناسه.
یکم که وضعش خوب میشه، یه ریاست و یه موقعیتی... «فلانی! مثلاً سال ۷۵ بودم که تو رو گرفتم! من که دیگه الان آدم نیستم که! الان من کیس‌های دیگه‌ای دارم برای ازدواج.» باد تو کله میفته، جو گرفتنا، هوا برداشتنا، گول‌خوردنا... غرور! همین غرور. واژه غرور. ما بگیم تکبّر؟ غرور معنای تکبر نیست. غرور معنای فریبه. آدم مغرور، آدم فریب‌خورده است. فکر کردی چیزی شده؟!
آیت‌الله میلانی (رضوان‌الله علیه) بزرگوار تعریف می‌کرد، هی می‌گفت: «مرجع بزرگ جهان تشیع، حضرت آیت‌الله العظمی میلانی...» (عباشو می‌کشه رو صورت.) «هرکی به شما آیت‌الله العظمی می‌گفت، شما می‌رفتی زیر عبا.» کلاه نمدی دارم، بچه که بودم سرم می‌کردم. تایپ «آیت‌الله العظمی» رفتم زیر عبا! اسمشون «محمد هادی» بوده دیگه. «آیت‌الله العظمی... گول نخور!»
همه‌جا مشتری می‌فرمود که بالا منبر، طرف گفت که: «در محضر حجت‌الاسلام والمسلمین فلانی هستیم.» [ایشان گفت:] «من آیت‌اللهم! تو شعورت نمی‌رسه چطور اسلام؟!» جواد آقای تهرانی (رضوان‌الله علیه)، بهشت رضا دفن‌اند. کتاب اخلاق نوشته بود. نمی‌ذاشت چاپ بشه. انتشارات می‌خواست با اسم چاپ بکنه: «آیت‌الله جواد تهرانی.» [ایشان گفت:] «جواد اثر جواد! خیلی دیگه! جواد تهرانی، آیت‌الله اینا...» قبلشم که دیدی سیمان اسم نداره.
از عجایبم اینه: حاج‌آقا مسیحا که فرمانده بود و جبهه می‌رفت (اون سن و سال جبهه می‌رفته)، با امام مخالف بوده از جهت فلسفی و اینا. حالات روحیات عجیبی هم داشته. تهرانی، انسان عجیبی بوده. ایام سالگردشون تازگی بود، گذروندیم. تو جبهه امام فرموده بودند که: «هرچی فرمانده‌ها گفتن، گوش بدید.» ایشون ببین چقدر انسان طبع بلند پیدا می‌کنه! اخلاص با آدم چه می‌کنه! چقدر آدم از توهّم در میاد!
[فرمانده می‌گفت:] «بخوابید.» نگفتی بلند شو! «هرجا از دنیا رفتم، همونجا دفنم کنید.» فرموده بود که: «فقط هرجا دفن کنید، زیر پای شهدا دفنم کنید. شهدا، شما رو بالا، زیر...» «اگر در جبهه شهید شدند، همونجا دفنم کنید. اگر نشد، عقب تویوتا مثلاً اگه سوارم کردی، هرجا جنازه از عقب تویوتا افتاد، همونجا دفن کنید.»
عالم بزرگوار دفن کردند بهشت رضا. این اسم محو کرده. این طرف اون طرف نوشته: «قبر حاج فلان فرزند مرحوم آیت‌الله میرزا جواد آقای تهرانی که بنا به وصیت ایشان، کنار مزار پدرشان فلان، دفن شده.»
کسی اگه فهمید بنده است، از این توهمات در میاد. بعضی‌ها با قبرشونم می‌خوان کلاس بزارن. «قبر ما فلان جاست، قبر ما این شکلیه، قبر من ۵۰ میلیونه!» بدبخت! قبر تو ۵۰ میلیونه؟! الان که تو حرم، ۷۰۰ میلیون قبرها خرید و فروش میشه. ۷۰۰ میلیون! آدم می‌خواد یک میلیارد بده، تورم رفته یک میلیارد! آدم می‌خواد بده! حالا این بزرگوار ببین: «هرجا گیرتون اومد دفنم کنید، اسمم ننویسید.» چقدر آدم از توهم در اومده! اثر داره، برکتی هم داره.
کلاس بزارن با همینا! «من ۲۰ بار حج رفتم! ۱۶ بار پیاده‌روی اربعین رفتی؟ من ۱۸ بار رفتم! ۸۰ بار کربلا رفتم!» بازی در میاری با امام حسین و قرآن و تو صوت قرآن، تجوید قرآن، حفظ قرآن؟ کلاس زبان بچه‌شونو با اینا بازی در میارن! «ببینه، یه داستانی به پنج زبان بلده تعریف [کنه].» اسم بچه رو یه جور داره که تک باشه. با بچه می‌خواد کلاس [بزاره]! با اسمش، با تیپش، با پوزش، با دک و پوزش.
غرور همین است. گول خوردیم. «وَ لَا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.» گولتون نزنه شیطون! غرور گول میزنه آدمو. عناوین و این اعتباریات و اینا... هی «دکتر! دکتر!» بستن. «امام! مهندس! مهندس!» بستن. «استاد! استاد!» علی‌الخصوص استادی که بهم میگه: «احساس می‌کنم یه آجر زیر پام خالی میشه، دارم میرم جهنم.» استاد، استاد! آدمو جوگیر می‌کنه. بعد من کم‌کم شأنی برای خودم قائلم. «من استاد! بیام برم در جمع اینها بنشینم؟» استادی گفتن، شاگردی گفتن... نه، خیالات اینا، توهمات. تو بنده‌ای.
پیغمبرش که در اوج [است]، خدای متعال وقتی معرفیش می‌کنه: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا...» می‌خواد خیلی تحویل بگیره، «بنده»! سوره مبارکه که قرآن، یه استاد اخلاق و استاد عرفان داره معرفی می‌کنه: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا.» موسی کلیم‌الله دنبالش راه افتاده. استاد عرفان حضرت موسی کیه؟ حضرت خضر. ازش اسم نیاورده! «یه بنده‌ای از بنده‌هامو فرستادم.» یه بنده فرستادم. خیلی می‌خواد تحویل بگیره، میگه: «بنده».
آیت‌الله بهجت را روی سنگ مزارشان اجازه نداده بودند هیچ اسمی نوشته باشد: «آیت‌الله! آیت‌الله عظمی! العبد!» آزاد [بود]! ایشون گفتش که سنگ مزار ایشونو یک سال درگیر بودیم چی بنویسیم [تا] عظمت این مردو برسونه. انسان بی‌نظیر. علامه طباطبایی فرموده بود: «خدا را شکر می‌کنیم در قرنی تنفس می‌کنیم که آیت‌الله بهجت در این قرن تنفس می‌کند.» (مشهد سه ماه بود، رفت‌وآمد.) حجت بالغی [برای] خدای متعال. به تعبیر برخی بزرگان، تالی‌تِلو معصوم. اگه یه پله داشته باشه بعد معصوم، پله مال آیت‌الله بهجت است. عظمت این مرد... فهم [می‌کنید]؟ فیلم خیلی این‌ور اون‌ور کردی. دستی در کار است، نمی‌گذارد ما هیچی بنویسیم. فقط یه واژه می‌آید حک بکنیم: «یه نقش واقعی داریم تو این عالم: بنده‌ایم.» همین!
بازی «پدری مهربان و فداکار» و اون... استاد ما رفته بودیم قبرستان، خب حالا «پدر مهربان و فداکار» شد افتخار! همه‌ پلنگ‌ها برای بچه‌هاشون پدر مهربانند. افتخاری [نیست]! همه‌ گربه‌ها پدر مهربانند. اونی که نباشه از گربه پست‌تره، از پلنگ درنده‌تره. حیات وحش و راز بقا و اینا که نشون میده [چگونه] برنده میاد به این بچه چقدر محبت می‌کند!
نامحرم، چشمک و لبخند و اینا. به خونه که می‌رسم، به زن خودم دیگه از هر گرگی بدترم! دیگه... چون از عایشه (همسر پیغمبر) پرسیدند که: «اخلاق پیغمبر چطور بود؟» گفت: «کان ضحاکاً متبسماً.» پیغمبر همیشه لبخند رو لبش [بود]. زیباییش به اینه که همسر پیغمبر داره میگه! اونا همسری که خیلی جور نبوده با پیغمبر. این وقتی بگه: «پیغمبر تو خونه همیشه لبخند میزد»، این مهمه. ما تو خیابون لبخنده رو داریم، محل کارمون که بالاخره مشتری می‌پره [اگر] محل لبخند نزنه. همونم بعضی‌ها ندارن. اون دیگه چقدر!
تو خونه اگه لبخند زد، هنره دیگه! تو خونه سخته. جلو دوربین نگاه کن، لبخند بزن. کسی نیست، فیلمبرداری هم نمی‌کنن، آماری از آدم در نمیاد، رسوایی هم به بار نمیاد. ولی خدا هست ها! ببینه هست؟ بله. من سر کلاس اگه دست بلند کنم رو شاگردم، ۸۰ نفر منو توبیخ می‌کنن، اخراج می‌کنن، کسر حقوق و برم نمی‌دونم ناحیه [می‌کنن]. ولی تو خونه دست بلند می‌کنم به بچه، مشکلی پیش نمیاد.
اینجا حواسم به خدا هست یا نه؟ بندم؟ به یادم میره. یادم میره نقش، نقش واقعی اصلی من بندم. بعد از بندگی، پدرم هستم. بعد از بندگی، همسرم. بندگی من حکم می‌کنه چه جور پدری باشم، چه جور همسری باشم. نقش اصلی اون بازی [را] نباید بخورم. «پدر مهربان و فداکار و فلان» و «بنده خوب خدا». اینو برامون میگن یا نه؟
زیارت‌نامه مثل قمر بنی‌هاشم ما رو خطاب بکنن: «السلام علیک ایها العبد الصالح.» مدال افتخار اینه. اباعبدالله، ابوالفضل عباس تربیت می‌کنه. «عبد صالح». این مدال به ما میدن یا نه؟
جلسه [قبل] عرض کردم خدای متعال حمد حضرت سلیمان و هم حضرت ایوب [را کرد] که دو تا شرایط کاملاً متضاد بودند: یکی در اوج ثروت و قدرت، یکی در اوج فقر و مصیبت. «بنده». یه بنده خوب پولدار بود، اون بنده خوب بی‌پول. ارزش نداره «من پولداری خوبه»، نه «بی‌پولی». «بندگی خوبه». آدم چه شکلی بندگی کنه.
عرض کردم اومد گفت: «آقا من علم می‌خوام.» حضرت فرمودند: «بنده باش.» حواله به «بنده باش». فرمود: «یاد گرفتنی نیست. إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ.» (نور در قلب من یشاءالله... تو سینه او قرار می‌دهد.) دنبال علمی؟ دنبال معرفتی؟ «فَاطْلُبْ أَوَلًا مِنْ نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ.» (حقیقت بندگی را داشته باش.) بعد سوال کرد که: «آقا جان، ما حقیقت العبودیه...» که بحث ما اینجاش. او فیلم‌نامه‌ای که من باید دستم بگیرم، باهاش زندگی کنم، نقشی که باید ایفا کنم، نقشی را بازی کنم، چیه؟ بندگی تو این سه کلمه است. تو این سه جمله است. که حالا این بحث [رو] عمل بکنیم.
اگه کسی تو نقش بندگی بود، اولین علامتش اینه: بنده که از خودش چیزی نداره. فَمَا لَکَ لَا تَمْلِکُ. عرض کردم تو یه فیلمی به یه بازیگری لباس تحویل بده، امانته. نگاه حکمی که برای فرماندار آذربایجان زدن، فرمودند: «این ریاست طعمه نیست ها! فکر نکن یه موقعیتی، یه چیزی چرب و چیلی شیرین دیگه. امانت به گردنت آویزونه.» چقدر نگاه فرق می‌کنه؟
[برخی] روی پا بند نیستن. چقدر خوشحالم! مسئولی نداره. الان یه ماشین پراید بدن به من امانت. «آقا! یه کارخونه، یه شرکتی، من راننده‌شم.» شما بفرمایید. بنده و شما راننده یه کارخانه، شرکتی باشی، [چه کنیم؟] انجام بدیم. برامون شیرین‌ترین پرادو، پرادور. یه گوشه‌شو بزنی، هرچی داری و نداری باید خرج کنی. کلیاتم باید بفروشی بدی با این هزینه‌های الان. امانته. هرچه ارزان‌تر، هرچی ساده‌تر، بهتر. مال من نیست که.
وضعیت مملکت ما، قانون بازنشستگان تصویب کردن: ۷۰ نفرین! چند نفر [در] سنا؟ همه گذشته! بالای ۷۰ سال و ۶۰ سال و چند سال. ول نمی‌کنن! تصویب کردن آقا این دیگه تحویل بده. چقدر این‌ور اون‌ور مجلس، پدر این مجلسی‌ها رو درآوردن که: «آقا ما رو استثنا کن! تبصره بزن! شیفته خدمتم! البته تا روز آخر می‌خوام خدمت کنم!»
بعد از اینکه مسئولیت وقتی امانت بود، آدم شب خوابش نمی‌بره. حالا این از خوشحالی خواب ناراحتی وقتی مسئولش می‌کنن. رهبر معظم انقلاب رو وقتی می‌خواستند به عنوان رهبر... فیلم منتشر میشه، ارادت مردم کم میشه؟ مردم بیشتر شده. وقتی این [که] می‌خوان رهبرش بکنن (رهبری که دیگه نه ۴ ساله است و نه ۵ ساله است و مادام‌العمریه. قدرت مطلقه هم هست.) رهبرش بکنن، میاد پشت تریبون اینو بهش میگن سلامت نفس. وایمیسته میگه: «باید خون گریست برای مملکتی که بخواد فکر این به ذهنشون بیاد که من رهبرشون باشم.» پخش کردن. با من ضد انقلاب به عنوان اینکه مثلاً خودش داره میگه من صلاحیت نداره سلامت نفس! این از قدرت آدمه. تو یه همچین موقعیتی قرار [بگیری، در حالی که] التماست می‌کنم بیا رهبر شو! جلسه خصوصیه، کسی هم نیست فیلم بازی می‌کنه. واقعاً ناراحت میشه. واقعاً با عصبانیت.
یکی از بزرگان مشهد که به رحمت خدا رفتند، من از ایشون اولین بار شنیدم، این فیلمو ندیده بودم، این فیلم پارسال منتشر شد. ایشون فرمود که: «زهد یعنی این!» حالا ایشون آدم سیاسی نبود. مجلس خبرگان همه دارن میگن تو رهبر شی، یه نفر مخالف، میاد پشت تریبون سخنرانی می‌کنم تویی علیه خودت! خیلی حرفه! چقدر آدم باید از این چیزا رد شده باشه. گذشت! گذشته باشه از این مسائل الکی که برای امثال من ارزش و افتخاره. نشسته، دماغ بغض کرده، ناراحت، عص... اینایی که دارن استدلال میارن: «آقا! تو به درد رهبری می‌خوره.» ایشون با عصبانیت، با پرخاش. خیلی حرفه! فهمیدی؟ مسئولیته. جواب پس دادم، جواب امانت. این که خدا داده، مال من نیست. این اولین چیزی که باعث میشه آدم سبک زندگی آدمو عوض می‌کنه. امانت دونستن اینایی که داده، امانت.
هرچه از امانت... در زمان یکی از انبیا بنی اسرائیل، یه خانواده‌ای بودن، یه بچه خیلی زیبا و پر شر و شور و بچه باهوش و بچه خلاصه خیلی نوبر، به قول امروزیا خیلی ویژه‌ای داشتن. اسم بچه «طلحه» بود. پدر این بچه خیلی دوست داشت بچه رو. یه روز این بچه، پدر که رفته بود محل کار و اینا، بچه میاد بیفته تو حوض و غرق میشه. این بچه غرق میشه. مادر بچه، بچه رو [میاره تو] اتاق، یه روپوشم روش میندازه. خودشو آرایش می‌کنه، یه غذای خیلی خوبی درست می‌کنه. پدر این بچه شب میاد، [مادر] میان شامو بهش میده. غذا رو می‌خوره.
اگه همسایه قابلمه به من و شما قرض داده باشه، الان بخواد بیاد برای چند وقت قابلمشو بگیره، ناراحت میشی؟ بچه امانت داده باشه بخواد بگیره، ناراحت میشه! «خیلی وضع من به هم ریخت ولی با اینکه تو گفتی نمیتونم ناراحتی از خودم نشون بدم.» حضرت فرمود (امام صادق فرمود): «این زن به خاطر این روحیه [اش]، از خدا تا پایین به همه فحش میدن.» این بچه طرف زنده میشه! میگه: «نه! به خاطر اینکه به خدا فحش دیگه! خدا قبر [منو] بخوابه و منم باید باهاش دفن کنید و مرده شرمنده بشه که برگردم.» تا حالا دیدی آخه؟
امام رضا (علیه السلام) رد می‌شدن، به کسی بالای بدن یه مریضی بود. بعد این مریض داشت می‌مرد. این که وایساده بود بالا خیلی گریه می‌کرد. [امام] خندیدن. «میمیره.» خندم از این بود که بعداً اون رفیقی که الان داره می‌میره، همین بابا رو دفنش می‌کنه، گریه می‌کنه، این زودتر از اون می‌میره! [عجب] قصه داریم!
دوم از علمای یزد، حالت احضار و اینا بود و شهادت [بود]، روحیه رو از خودش نشون داد. اینجور تسلیم بود، پذیرفت. خدا ۷۰ پیغمبر در نسل او قرار داد. ۷۰ پیغمبر! تبدیل به احسن روحیه. تو برام مهمه. تو چیکاره‌ای؟ تو چیکار می‌خوای بکنی؟ نقش تو رو فهمیدی یا نه؟ مرگ که فقط مال بقیه نیست که! ظهر جنازه‌ها رو میاره، الان بشینیم، فردا میایم مثلاً. بعد فردا که میومدیم دیروز که نشسته بودیم، این بابا دیروز زنده بود، روزه می‌خورده، ناهار خورده!
امانتم که نیست، محبت بالاخره باید باشه، تعلّق. تعلّق نیست که آدم از نقش خود خارج شده باشد. بگذار اینم بگم، عرضم تمام، جلسه بعد بیشتر. پس آدم مالک نیست. بحث ابراهیم، فرمود که: «پس چرا دوسش داری؟» ها! حضرت ابراهیم نمی‌دونم تو این جلسه [حالا] تو پیری بچه‌دار شد. حالا ببینید اینایی که تو سن بالا بچه [دار میشن]، علاقه‌شون به بچه‌ها [چقدره]. ببینید علاقه شدید! ۱۰۰ و خرده‌ای سالش بود که پدر شد. اولین بچه‌شم اسماعیل بود. از کی؟ هاجر، کنیز.
سال‌ها زنبور اذیتش می‌کرد. حضرت ابراهیم کجا میشه؟ فلسطین. مکه. مکه کجا؟ فلسطین. سلام. آب زمزم بعدش پیدا شد دیگه. [حضرت ابراهیم] برگرده. یه زن با بچه شیرخواره رو رها کرد. ۱۰۰ سالگی بچه‌دار شده. تصور بکنید این حالت اینا بودن. خدایا! همچین بنده‌هایی هم داره. ۱۲، ۱۳ سال مأمور بود که به این بچه سر بزنه. زمین و اینا که در اومده، یه آبی پیدا [کرده]. بعد ۱۲، ۱۳ سال اجازه پیدا کرده بیاد به بچه سر بزنه. سه روز راهه.
شب اول خواب دید داره سر بچه رو می‌بره. شب دوم خواب دید داره سر بچه‌م رو می‌کنم. شب [سوم] عقاب داره. فهمید. تا رسید به اسماعیل. بعد ۱۳ سال: «سلام بابا! خوبی؟ بریم؟ نظرت چیه؟» «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ.» (هرچی امر کردن، انجام بده. دستور عبد اینه: دستور انجام بده.) «إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَجِدُنِی مِنَ الصَّابِرِینَ.» حالا اینجا عظمت فهمیده میشه. آروم می‌کشیم. گلوی اسماعیل زخم شد؟ باید ببرش. مهمه. نرم نرم میکشه. آروم آروم میبره. افسانه؟ واقعیته. گریه میکنه. میگه من لایق نبودم.
ماجرای اباعبدالله کربلا بحثش برای ۱۲، ۱۳ سال، ۱۰۰ سالگی پدر بشی، بعد بیای ببینی قدم به قدم مکه که میری، قربانگاه، قربانی! قربانی کن! اینجا [پر از] جمرات. می‌خواسته بره قربانی بکنه، شیطون اومده تو مسیر سه بار. اینجا سعی بین صفا و مروه‌س. هاجر اینجا قدم رفت، گذاشت. همش ابراهیمه دیگه. حالا این ماجرایی که به نتیجه نرسیده، اباعبدالله کجاست؟
اباعبدالله در روایت داره که نبرد روضه امام، بعضی چیزا رو نافلتاً اباعبدالله انجام داده. یعنی انگار خدا اون ظرف بلا و مصیبتی که برای امام حسین در نظر گرفته بود، خدای متعال مثلاً تا یه جایی در نظر گرفته بود برای امام حسین. بعضی چیزا رو امام حسین اضافه بر سازمان پذیرفت. یکیش علی‌اصغر. بنا نبوده انگار. بنای اولیه نبوده که این جز شهدا بشه. انگار به التماس امام حسین، شهدا قرار [گرفت]. «اینم می‌خوام تقدیم کنم.»
واسه کسی که یه فروشنده‌ای که خریدار خوب پیدا کرده: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ.» فروشنده، خریدار خوب پیدا کرده، خوب می‌خره. تو انباری هرچی داره: «آقا! اینم دارم، اینم دارم، اینم [خیمه] علی‌اصغر و عمو... خدایا! اینم دارم!»
حالا اونجا نقل تاریخ اینه که اسماعیل رو وقتی می‌خواست سر از تنش جدا بکنه، اولاً اینکه دست او را بست. دست و پا زدن او اذیتش نکنه. بعد اسماعیل درخواست کرد، گفت: «بابا! منو از پشت صورتم رو روی زمین بزار، از پشت سرم رو جدا کن. می‌ترسم چشم تو چشم من بشه، خجالت بکشم.» اسم [قربانی‌اش] حالا او خودش با دست خودش خوب با دست ببره. فرق می‌کنه.
فکر کن که مشغول سخنرانی کردن [هستی]، داره حرف می‌زنه، یهو می‌بینه یه تیری میاد از چلّه‌ کمان، تیر سه‌شعبه! اباعبدالله این بند قنداقه رو باز کرد. این بچه دست و پا بزنه، هرچی از این خون گلو بود به تن این بچه مالید. فریاد می‌کنه: «می‌خوام بچه در حالی خدا را ملاقات کنیم که در خون خودش غلطیده، همه‌ بدنش به خونش آغشته است.» این خون رو گرفت و به آسمان پاشید. [گفت:] «خدایا، تو شاهد باش. خون [به زمین] برنگشت.»
حالا امام حسین که خودش پذیرفته این بلا را، انگار بهش فشار [اومد]. یه جا خدای متعال تو کربلا امام حسین را تسلیت داد، تسلیت. آرومش کرد، تسلیت اباعبدالله الحسین. وسط میدان ایستاده، داره بلند بلند گریه می‌کنه. تو این حالی که این به آسمان می‌پاشه، داره گریه می‌کنه. هاتفٌ یقول شنید. یه صدایی از بین زمین و آسمان. صدا: «یا حسین! لَهُ مُرْضِعٌ فِی الجَنَّةِ.» «حسین! بچه‌ت حسین جان! بچه رو رها کن. الان همین الان بچه‌تو تو بهشت، بهشت تحویل یه کسی میدن، شیر [بهش میدن].» بچه تشنه است. این بچه بی‌تابه. «الان بچه‌تو تو بهشت.» تسلیت گفت خدا به اباعبدالله.
امام حسین بعد گفتن که اومد پشت خیمه، با غلاف شمشیر شروع کرد قبری کندن. اینو بگم عرض من تمام. اینجا گفتن که: «دیدیم اباعبدالله الحسین...» خب تو کربلا حضرت فرصت پیدا نکردن نماز میت بخونن، در هیچ‌کدوم از این شهدا حضرت نماز دفن بکنه. بدن بچه رو گذاشت. حضرت به نماز ایستاد. بحثی بین علما، این نماز چی بود؟ چون بچه زیر [نماز میت] نماز میت نداره. بعضی‌ها گفتن نماز [و] حضرت از باب استحباب نماز میت خوندن. یه عده از علما اینو گفتن. نماز، نماز میت نبود. «نماز صبر» بود. «نماز صبر.» «خدایا! من دیگه طاقت ندارم. من دیگه کم آوردم. نماز می‌خونم که تو به من صبر تحمل کنی مصیبت.»
السلام علیک یا اباعبدالله، و علی الارواح التی حلّت بفنائک. علیکم منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار. و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علیک.

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00