
جلسه ده : سطح دغدغهها؛ نشانه سطح بندگی
این سلسله جلسات در حقیقت سفری است از ظاهر زندگی به باطن آن. سبک زندگی تنها تغییرات ظاهری مثل خواب و خوراک نیست، بلکه ریشه در حقیقت عبودیت دارد. در طول جلسات، محور اصلی بحث حدیث «عنوان بصری» می باشد که امام صادق علیهالسلام در سه نکته جوهر بندگی را بیان کردهاند: خود را مالک چیزی ندیدن، تدبیر مستقل نداشتن، و فقط به امر خدا مشغول بودن. در مسیر بحث، مثالهای ملموس و شیرین نشان دادند که مشکلات زندگی ابزار رشدند نه موانع آن. سبک بندگی یعنی بزرگ شدن، از قضاوت و نوسان «ناس» رها شدن، و دغدغهها را از سطحیترین امور تا بلندترین آفاق بالا بردن. در بندگی، سختیها شکلاتاند، مصائب شیریناند، و انسان به جایی میرسد که مثل زینب کبری سلاماللهعلیها جز زیبایی نمیبیند
برخی نکات مطرح شده در این جلسه
بزرگ شو تا از قضاوتها نسوزی
"ناس" نوسان دارد، "عباد" استوارند
مصائب؛ شیرینی رشد در سبک بندگی
قطعه هنرمندان؛ پایان تلخ شهرت دنیوی
دغدغههای سطحی یا دغدغههای آسمانی؟
مقایسه نگاه مردم و نگاه بندگی به رنجها
آخرین نامه حضرت زهرا؛ دغدغه نجات همه شیعیان
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
چند جلسهای خدمت عزیزان بودیم. بخش اولش را دربارهٔ عبودیت صحبت کردیم و این جلسه که جلسهٔ آخر است، میخواهیم به جمعبندی و نتیجهای برسیم. نکتهای که خیلی مهم است، این است که در سبک زندگی مبتنی بر بندگی، اتفاقات جور دیگری رقم میخورد و مشکلات جور دیگری حل میشود.
خیلی وقتها ما اصلاً مسیری که برای مداوا و درمان و اصلاح و به سامان شدن و اینها میرویم، مسیرِ اشتباهی است؛ مسیر، مسیر اشتباهی.
این طنابهایی که در چاه میاندازند – نمیدانم دیدهاید یا نه – که میگویند چاه میکنند، مُقنیها اینها یک طناب خاصی دارند. میروند طنابهایی برای اینها میفرستند. گره گره است؛ مثلاً ۵۰ سانتی، ۴۰ سانتی، ۳۰ سانتی، یک گره دارد و اینی که ته چاه است، بیرون آمدنش سخت است؛ چون فقط به اندازهٔ یک تنهٔ آدم جا هست برای اینکه بیرون بیاید. یک طناب باریک است ولی محکم. این را میگیرد، آن جاهایی که جای گره است، دست میاندازد، محکم میگیرد، میآید بالا. در راه بالا آمدنش، همین گرههاست.
خب، اگر کسی ناشی باشد و در این چاه رفته باشد و افتاده باشد، اگر طناب برایش بفرستند، این چهکار میکند؟ (میگوید:) "طناب است؟ چرا آنقدر گره دارد؟" نمیداند اصلاً برای بالا آمدن باید گره را بگیرد و بیاید بالا. تعجب میکند که چرا طناب آنقدر گره دارد. (میگوید:) "گره زده؟ طناب به این قشنگی، به این تمیزی، هی آدم بردارد به آن گره بیندازد؟!" راهِ بالا آمدنش از ته چاه، ابزار بالا آمدن، همین گرههاست. میخواهد گرهها را باز کند!
بعضیها در زندگی، بعضی مشکلات – نمیخواهم بگویم همه مشکلات، نه! همهاش نه! بعضی از مشکلات، حتی نمیخواهم بگویم خیلی از مشکلات – بعضی از مشکلات در زندگی، این گرههای طناب است که آدم باید بگیرد و بالا بیاید. آدم ناشی وقتی آن را میبیند، سروصدا میکند بابت اینکه گره دارد! این طناب گره خورده، ابزار پیشرفت آدم ناشی همین است؛ با همین باید بالا بیاید.
آن منطقی که در زندگی، در سبک زندگی با بندگی حاکم است، همین است: نباید دنبال این بود که مسئلهها را حل کرد؛ دنبال این باید بود که با مسئلهها بالا آمد، رشد کرد.
خیلی وقتها مسئلهای – اینها را دقت بفرمایید، جلسهٔ آخر میخواهم جمعبندی بکنم – خیلی وقتها مسئلهای که مسئله است، مشکلی که مشکل است، به این برمیگردد که من هنوز آبدیده نشدهام؛ وگرنه مسئله، مسئله نیست؛ من بزرگ نشدهام.
پیازهایی که سر سفره میگذاریم، دیدهاید دیگر؟ یا فلفل؛ حالا فلفل شکلی ناجوانمردانه است، ولی پیازش دیگر که معقول است. سر سفره که میگذارند، فلفلهای تند... (خدا برکت بدهد به بعضی از این کاسبهای بیانصاف!) میزان فلفل شیرین. یک پیاله هم دارد دم دستش. اسم شیرین به ما دادند. رفتیم و از چشم و گوش و حلق و بینی، از همه جا آتش میزد بیرون! وقتی خوردیم، تا همهٔ اعماقمان را سوزاند! وقتی خوردیم، ببینیم چهکار باید بکنیم!
خب، این را بچه کوچک که اصلاً نمیتواند بخورد. مردانه است، نامردی است بخورد؛ جیغ و داد و گریه و (میگوید:) "سوختم و آتش گرفتم، ماست بده، آب بده و نان بده، بوسم کن!"
یککم بزرگتر که بشود، حالا مثلاً آن بچهٔ ۱۴، ۱۵ ساله، این را میخورد و یککم میسوزد و صدایش درنمیآید. یککم بزرگتر که بشود، بابای خانه که بشود، میرود عرق جبین میریزد، پول درمیآورد. پیاز! اصلاً آبگوشت بدون پیاز نمیچسبد؛ مزهاش را خوب میکند! آبگوشت (بدون) پیاز، یک چیزی کم دارد. نیمرو بدون پیاز مگر میشود؟! (بدون) پیاز، نمیشود. تفاوتها این است. مسئله اینجوری حل میشود. مسئله با آب و نان و فوت و بوس و اینها حل نمیشود.
این بچه را وقتی پیاز خورده، هی پیاز بخورد و بوسش کنیم تا بزرگ بشود و حل بشود؟ بله، مسئله این است: باید بزرگ بشود. وقتی بزرگ شد، اصلاً مسئله منتفی است. اصلاً برایش مسئله به حساب نمیآید، به سوختگی حاصل از پیاز میخندد!
در سبک زندگی با بندگی خدا، مشکلات ما را این شکلی حل میکند؛ میگوید: "بزرگ شو تا دردت نیاید! آنقدر نگو خدایا این را نخورم، آن را نخورم." دنیا همینجور است. دنیا جای تیرباران است، دنیا زخم دارد، دنیا اذیت و آزار دارد؛ تا دنیا دنیاست، همین است.
حرف میشنوی، اذیت میبینی، جنایت میبینی، آدم قالتاق میبینی، فحش میشنوی، تهمت میشنوی، غیبت میبینی. نمیشود هی مسخرهبازی "سلبریتیها، قضاوت ممنوع! کسی را قضاوت نکنیم! قضاوت مساویِ نمیدانم بلا!"
مگر میشود کسی، کسی را قضاوت نکند؟ بزرگ شو! از قضاوت بقیه اذیت نشو! (انتظار نداشته باش) ذهنیتشان نسبت به تو خوب باشد. مگر میشود دهان مردم بسته بشود؟! هی نگو: "آقا، در مورد من اینطور فکر نکنی! در مورد من آنجور نگویید! من را هم باشخصیت به حساب بیاورید! من را هم جز خودتان حساب کنید! من را هم خوب، من را هم دانشمند بدانید! پشت سرم حرف نزنید! در موردم بد قضاوت نکنید!"
با اینها حل نمیشود. دهان مردم بسته نمیشود! نمیشود! دهان مردم بسته نمیشود! برای اینکه من زخمی نشوم، راهش چیست؟ "بزرگ شو تا اذیت نشوی!" تا کوچک باشی، پیازها اذیتت میکند. وقتی بزرگ شدی، میگویی: "اصلاً مگر میشود بدون حرف مردم؟!"
نه تنها نمیترسد، بلکه وقتی بد و بیراه نشنود، در مسیری که دارد میرود، شک میکند. حضرت امام (خمینی) یک نامهای دارند به مرحوم شهید سعیدی (پدر آیتالله سعیدی که الان تولیت [حرم] هستند). محتوایش به این مضمون است که [شهید سعیدی] در مسجدی که بوده، اذیت شده بوده. (ایشان به امام گفته بوده که سختشان است.) (امام در پاسخ فرموده بودند:) "جای تعجب است که شما مثلاً مسجد را رها کردید! [من مثل] سنگ روی زمینم، وقتی فشار زیاد بشود، ول نمیکنم!"
"برای اینکه اگر فشار نباشد، در حقانیت کارم شک میکنم. من اشتباه دارم میروم که صدایشان درنمیآید!" (یعنی شیاطین باید حرف بزنند.) چه کسی بد و بیراه نمیگوید؟ وقتی بد و بیراه نمیشنوم، شک میکنم در مسیرم! چقدر آدم بزرگ میشود! میگوید: "[این همان] گرههاست. میگوید: این طناب را فرستاده، چرا گره ندارد؟!" اینجوری میشود آدمی که بزرگ است؛ نه تنها حرف مردم اذیتش نمیکند، بلکه وقتی حرف نشنود، برایش عجیب است.
و [خدا در قرآن میفرماید]: "وَ لَتَسْمَعُنَّ کَثِیرًا..." (و قطعاً سخنان آزاردهنده بسیاری را میشنوید). قرآن میفرماید که خیلی حرف میشنوید از این اهل کتاب و دشمنان و مخالفین و از خود مردم.
"الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایماناً و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل" (آل عمران، آیه ۱۷۳). مردم...
قرآن میگوید که تو مسیر حق که میافتی، مردم میآیند حرف میزنند. میگویند: "آقا، همه روبهرویمان ایستادهاند، بدبخت میشویم، میزنند، میکشند، بیچارهشان میکنند!" خاصیت مردم است؛ چون یک "ناس" داریم، یک "عباد" داریم. اینها در قرآن فرق میکند. وقتی قرآن میگوید "ناس"، از "نوسان" میآید – مفصل [توضیح] دادیم در سورهٔ مبارکهٔ ناس. کلمهٔ "ناس" از "نوسان" میآید؛ "نوسان"، "نوسان" شنیدهاید؟ میگویند "نوسان بازار"؛ نوسان، بالا و پایین دارد. "ناس" یعنی نوسان. مردم نوسان دارند. یک روزی به یکی رو میکند. میبینید دیگر؟ کدام رئیسجمهور با رأی میلیونی نمیآید؟ رئیسجمهور که با رأی میلیونی میآید و با فحش میلیونی میرود! بعدی (میآید)، میگویند: "آقا، دمت گرم! آمدی بزن اینها را صافشان کن!" "ناس" دیگر! نوسان است؛ اینجوری است. نوسان حسابوکتاب ندارد. "ناس" با "عباد" فرق میکند. "ناس" نوسان دارد، "عباد" اهل بندگیاند. در قرآن، "ناس" (مانند "فی صدور الناس") در تعابیر منفی استفاده میشود، اما "عباد" تعبیر منفی ندارد.
لذا شیطان وقتی گفت: "من میروم ناس را فریب میدهم"، (گفت:) "إلا عِبَادَكَ الْمُخْلَصِينَ" (جز بندگان مخلصت را). آن جماعتی که اهل بندگیاند.
مردمی که باید حرف بزنند؛ روایت قشنگ و عجیبی است در واقع. حضرت موسی برگشت به خدای تبارک و تعالی عرض کرد: "خدایا، مردم خیلی پشت سرم حرف میزنند." رسولالله... پیغمبر هم! با پیامبر خدا هم اذیت میکنند. حرف پشت سرش زیاد است دیگر. مثلاً دلمان نمیآید خیلی به او اطمینان کنیم، مردم نگویند "چیزها از کجا آمده اینها؟!" "فلانی، حرف پشت سرش زیاد است." خب باشد! تا تهمت زنا و اینها زدند دیگر به حضرت موسی، میدانید؟
"من که خدا را... [مردم میگویند]: نه! پشت سرم حرف میزنند!" تا مریض میشود (میگویند): "خدا اینجوری کرد." تصادف میکند (میگویند): "خدا [نخواست]!" حاجت نمیگیرد، کار خدا. دعایش مستجاب نمیشود، کار خدا. بدبخت میشود، کار خدا. خوشبخت میشود، کار خودش است! بدبخت میشود، کار خدا بود! روزی میآید، خودش زحمت کشیده. روزی میرود، پول که میآید، "خودم زحمت کشیدم." پول که میرود، "خدا برد!" من که خدا هستم، مظنونتر [از من]! خدا از همه غریبتر است. باور نداری؟ برو!
چیز قشنگ و جالبی است؛ گفتم اگر باور نداری، برو حسینیه را با کفشهای نمازگزاران مسجد مقایسه کن. امام حسین هم (مثل) طرفدارش کمتر است. خدا مشتری ندارد! [مگر بگویند] روزه بگیرند و [خبر بدهید] "خیلی خبرت میکنم!" بعد ما [بگوییم] "خبر!" انگار نه انگار! مردم خاصیتشان این است: نه بند به استدلال است، نه بند به عقلانیت است، نه بنده به عبودیت است. بیچاره آنی که زندگیاش را با این حرفها میخواهد تنظیم کند!
[استادی] فرمود که من مکه بودم، نشسته بودم. [شخصی به من] گفت: "قرائتی، بترس از تکبر! بترس! شما علما، تکبر بین شما، شما را بیچاره میکند."
این پیرمرد آمد، دولا شد، دستت را بوسید. (تو) انگار نه انگار، دستت را نکشیدی! "حواسم نبود دیگر! عذر بدتر از گناه نداریم! [باید] حواست باشد!"
بعد نیم ساعت یکی دیگر آمد؛ پیرمرد دولا شد ببوسد. ما کشیدیم، او میکشید و من میکشیدم! [گفتم]: "حاج آقا، بترس از تکبر! چرا (اینطور) با این پیرمرد، با این قلب، با این سن [برخورد کردی]؟!" مردم اینگونهاند.
ماجرای ملا نصرالدین هم که معروف است، شنیدهاید دیگر؟ همه (به ملا) گفتند: "پسر را سوار الاغ کرد! [باید] خودش (ملا) سوار میشد! چه پسر بیشعوری! بابایش را (سوار میکردی)!" این بچه گفت: "بابا، من را جابهجا کن!" [مردم گفتند]: "چه بابای بیرحمی! بچه [است]، بچه کوچک، بیرحم! بچه مظلوم!" رفتند جلوتر، [مردم] گفتند: "دو تا آدم گنده به این الاغ مظلوم رحم نکردند! دوتایی با هم سوار شدند؟! مگر چقدر جان داری؟!" ملا (با خود میگفت): "هر کار کنی، یک چیزی میگویند!" خاصیت خلایق این است. خاصیت چیست؟ "به درک!" قرار بدهیم، هیچ کار نداری!
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): "این خانم، خانم من است؛ فلانی حرف نزن!" ولی مسئله این است، مسئله این است: با این چیزها غصهدار نشو!
امام صادق علیه السلام در این حدیث عنوان بصری فرمود که این سه تا دستوری که من دادم – که با هم چند جلسه خواندیم – خاطرتان هست چیا بود؟ اولیش چی بود؟ (فرمود:) "ملکیت (برای خودت) نبین، راحت انفاق کن!" (یعنی:) وقتی (چیزی را) مالک ندانست، بخشیدن برایش ساده میشود، فشار اذیت (بر او نمیآید). "اَمْرُهُ الله تَعالی" (هرجا که امر کرده)، (یعنی:) هرجا که باید خرج کنی، راحت خرج کن. "تَدْبیرَ نَفْسی" (و نفس خود را مدبّر ندان). (یعنی:) "علی مدبّرها" (اینها روانشناسی دنیاست). مصائب دنیا... مسائل روز روانشناسی دنیاست. دنیا مگر میشود تویش مصیبت ندید؟!
فرمود: "وقتی برای خودت برنامه نداشتی، برنامههایت را دست خدا سپردی، برنامهریزیات را خدا (انجام) داد، مصائب دنیا برایت سبک میشود." میخواهی بزرگ بشوی، مشکلات برایت راحت بشود؟ (مثل آنهایی که میگویند:) "برقصیم، بخندیم، مست کنیم!" هر روز هم ماشاءالله یک چیز جدید تولید میکند برای سرگرمی و تفریح؛ از این بازی کامپیوتری گرفت و نمیدانم هزار و یک ماشاءالله چیزهای عجیب و غریب... حوصلمان را، یعنی حواسمان را [پرت میکند]. اینجوری حل میشود مصیبتهای دنیا؟
وقتی بزرگ شد، آدم (مثل) پیازخورده بود، لذت میبرد از خوردن مصیبت! که میگفت: "همه مشکلات شکلات! مشکلات، شکلات!" (میخندد) "چه لذتی میبرد از این مشکلات، از این سختیها!" مثل زینب کبری (سلام الله علیها) که فرمود: "ما رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا." (جز زیبایی ندیدم). چه زیباست! قشنگ است! سختیهایش که شیرین است.
یکی وقتی میرود باشگاه بدنسازی، از آن سختی که دارد میبیند، لذت میبرد. [وقتی به مربی] باشگاه بدنسازی بهش گفتند که "آقا، سخت که نیست؟" گفته بود: "هفته اول یککم سختی دارد." (طرف گفته:) "هفته اول کلاً سختی دارد؛ از هر وقت بیایی، هفته اولش سختی دارد." سختیاش ولی شیرین است؛ عضلات دارد منقبض میشود، بدن دارد فرم میگیرد، این اضافات دارد میرود، سلامتی را احساس میکند. "اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً." (همراه با هر سختی، آسانی است.) مصائب شیرین...
در زندگی دنیا هم همین است؛ این همه سختی. ببینید، بعضی از اینها... فلان بسکتبالیست مثلاً روزی ۱۵، ۱۶ ساعت توپ میزده. فوتبالیستها را بروید ببینید در زندگینامههایشان، همینهایی که در اینستاگرام و اینها منتشر میکنند، همین مسی و رونالدو و اینها... چیز عجیب و غریبی است در شبانهروز چقدر تمرین میکنند. (یک بار) صفحهاش (تصویری) انداخته بود با سگ خونگی، مسابقه فوتبال سرعت. سگ سرعتش زیاد است دیگر. (در آن) مسابقه فوتبال، (طرف) اذیت نمیشود، سختی ندارد برایش. کامش شیرین است.
وقتی آدم رسید به اینکه این رشدش در این است، خیرش در این است؛ وقتی احساس نتیجه را، نتیجه را دید، دیگر سختی مصیبت دنیا چه لذتبخش است! اصلاً مصیبت که نمیآید، [بلکه] اذیت است (از ابتدا).
ما الان مهمان بیاید، اذیت میشویم، درست است؟ مهمان که میآید، آدم یکجوریاش میشود دیگر. گرانی؛ گوشت کیلویی ۱۲۰ تومان است! (کی) اذیت میشود؟ (وقتی) شهرستان بیاید، یک هفته دو هفته هم بماند، سخت است دیگر. وقتی که مهمان نمیآید، سرحالی. مهمان که میآید، دیگر اعصابمان خُرد و چاکی [است].
اگر یک هفته برای امیرالمومنین (علیه السلام) مهمان نمیآمد، میآمد در مسجد گریه میکرد، بلند میگفت: "خدایا، از من علی چه دیدی که لیاقت مهمانداری را از من گرفتی؟!" یعنی چه؟ نگاه! نگاه بندگی! مصائب دنیا شیرین است.
(او) "بر او انفاق کردن" (یعنی "هان علیه الانفاق"). وقتی پول مال من نبود، خرج کردنش هم درد است. وقتی با برنامهٔ یکی دیگر دارم میروم، سختی ندارد. یک وقتی گفتم – جلسات اول اگر خاطرتان باشد – یک بازیگری که نقش به او دادند، فیلمنامه را دادند. فیلمنامهمان همین است دیگر؛ نقش بندگی میخواهیم. یک بازیگری که فیلمنامه را بهش دادند: "در قسمت سیزدهم فیلم، یکی میآید محکم میخواباند در گوشت!"
قسمت سیزدهم وقتی کتک میخورد، چه احساسی به او دست میدهد؟ (آیا میگوید:) "من میروم این کارگردان را یک فصل بزنم، این نویسنده را؟!" تو گوش ما چی میگوید؟ (میگوید:) "وقتی کتکه را میخورد، خوب درآمد یا نه؟ کتک خوردن را دوست داشتی؟" نگاه! بله، مصیبت سرش میآید، درد نمیآید برایش. بله، اذیت میشود.
مسئله این است که من گاهی فکر میکنم خودم با خودم که من انگار برنامهریز خودم هستم، خودم صاحب خودم هستم! بهم برمیخورد! "خدا بدون مشورت برنامه ریخته!" (میگوییم:) "بابا، مشورت نکردی خدایا!" مگر مصیبت همیشه سختی است؟
روایت دارد که امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام مهمان داشتند. حضرت رفتند در اتاق، برگشتند؛ خیلی چهره حضرت دمق بود، خیلی آشفته و پریشان. نیم ساعت تا یک ساعت دوباره برگشتند، نشستند و خیلی شاد میگفتند و میخندیدند و شوخی میکردند. (مهمانان پرسیدند:) "اول که آمدید خیلی ناراحت بودید، سرحالید. چیزی شده؟ ماجرایی، اتفاقی افتاده؟" حضرت فرمودند: "من یک بچه کوچک دارم. این مریض است، حالش خیلی بد است، رو به موت." (مهمانان پرسیدند:) "خوشحالید، بچه خوب شده دیگر؟" حضرت فرمودند: "آره، از دنیا رفت." (مهمانان گفتند:) "خوشحال؟!" (پرسیدند:) "[وقتی] داشته میرفته ناراحت بودی، الان که رفت خوشحال؟!"
اهل بیت [به ما میآموزند] که تقدیر خدا چیست. وقتی برایمان حتمی میشود، تقدیر خدا [را میپذیریم و] سرحال میشویم. تا قبلش که میخواهد اتفاق بیفتد، دعایمان را میکنیم، توسل و نذر و نیاز و اشک و زاری.
دنیا چه خبر است برای این افسردگی و درمان افسردگی؟ معضلات الان، افسردگی بیماری دوم مردم آمریکاست. اینها که در رسانه نمیگویند: "خوشحالم، خوشبختم!" نرخ خودکشی را بروید ببینید (در) آمریکا، نرخ افسردگی را ببینید. گفتند تا ۲۰۲۰، افسردگی میشود بیماری اول دنیا. (طبق اعلام) مرکز بهداشت جهانی. آمار دقیقش را من دارم. نمیدانم از هر دو نفر، یک نفر افسرده! گفتند همینجور سیری که دارد میرود، اینجوری میشود: "بدی پیش نیاید، هیچ اتفاق بدی نیفتد، هیچکس نمیرد، تسلیت به هم ندهند!"
ما بچه بودیم، یک پسرخاله داشتیم همسن و سال ما بود – خدا شما را بیامرزد – این سرطان داشت. همبازی بودیم و اینها. اوج گرفته بود، سرطان خون داشت، از دنیا رفت. بچهسال بودیم، بچهسالتر از حالا. میآمدند به ما تسلیت بگویند، (میگفتند) "غم آخرت باشد!" (ما فکر میکردیم) یعنی چه "غم آخرت باشد"؟ یعنی نه پدر، نه مادر، نه پدربزرگ، مادربزرگ، دوست، رفیق، هیچکس نمیرد، بعدی خودت باشی؟! چون "غم آخر" یعنی این دیگر. دنیا مگر میشود بدون رنج؟ بدون سختی؟ سختیهایش است که شیرین است!
این خانمهایی که باردار نمیشوند، چقدر نذر و نیاز و دعا! خدا انشاءالله بدهد به همه عزیزانی که بچه میخواهند. مخصوصاً [بعضیها میگویند]: "امیرالمومنین، زیاد دنبال بچه نباش! ده بچه کافی است!" (اما) یک خانمی که باردار نمیشود، چقدر این در (و آن در) میزند! بارداری چقدر اذیت دارد، رنج دارد. زایمان چقدر مصیبت دارد. بعد چقدر سختی دارد. تازه بچه به دنیا بیاید، اول مصیبت است: شب بیخوابی دارد، پوشک عوض کردن، پوشک ۹۰ تومانی، عرقسوز دارد، از شیر گرفتن دارد، از پوشک گرفتن دارد. تازه هرچه بزرگتر میشود، مشکلاتش بزرگتر: مدرسه میخواهد برود، با رفیق ناباب نرود، در اینترنت هرجایی نرود، در خیابان هرجایی نرود. ازدواجش، بعد جهیزیهاش، بعد زنش، بعد... مصیبت است دیگر! هرچه گنده میشود، مصیبتش هم گنده!
(اما یک زن) گریه میکند: "چرا من درد بارداری را تا حالا تجربه نکردم؟!" خانمهایی که همسن و سال من هستند، درد بارداری دارند، من تا حالا تجربه نکردم. از بعضی مسائل، سختیها است که شیرین است. برای اینکه شیرین است.
دختر مثلاً ۵ ساله، (اگر) شما بگویید: "انشاءالله مامان میشوی، درد زایمان، درد بارداری!" خوشحال میشود. این بچه ۱۰، ۱۵ ساله ازدواج کرده، اشک شوق در چشمهایش جمع میشود! (وقتی میشنود) "انشاءالله به دعای شما!" بله، آفرین! این فهم رسیده، به این باور رسید: "از این سختی هم هراس نداری!"
کسی که با برنامه خدا میآید، این شکلی میشود. و آخرین بخش روایت: "اِشْتَغَلَ اَلْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اَللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ اَنْ يَتَفَرَّقَ مِنْهُ إِلَى غَيْرِهِ مِمَّا لاَ يَعْنِيهِ وَ لاَ يُرْبِيهِ." (معنایش این است:) کسی که همه مشغولیت فکر و ذهنش میشود تکلیف، دیگر از حرف خلقالله، حرف مردم و مسابقه با مردم خلاص (میشود).
این بخش آخر: راهکار اینکه اذیت نشویم از حرف و حدیثها و توهینها و اذیتها و [از اینکه یکی] پیشرفت کرده. مثلاً باجناق ماشین خوبی خریده، سخت است دیگر؛ به آدم فشار میآید. یک کار آبرومندی دارد، یک خانه خوبی دارد. امان از وقتی که آدم برود خانه باجناق، ببیند مبلمان جدید و خوب و تمیز و تر و تمیزی خریده! چقدر آدم از فشار از زمین و آسمان قرار میگیرد! (حسادت به) برادر خانم؛ "الحمدلله روز به روز وضعش بهتر!" یا جاری؛ دعوای بین جاری و نمیدانم مادرشوهر و مادرزن و برادرخانم، خواهرشوهر، و رقابتها، رقابتها، رقابتها! بیچاره میکند آدمها را. "ما جا نمانیم!" "اینها زدند و خوردند و بردند و عروسی دخترخالهام آرکوپالش این شکلی بود و من نباید از این کم بیاورم!" و این ماجراها.
راه درمانش چیست؟ هی بدویم که کم نیاوریم؟ هرچه هم بدوی، یکی بهترش هست. هرچه آدم خوب زندگی کند و بهترش را بیاورد، یکی بهتر از این هست که روی تو را کم کند! راهش این است: مشغولیتت را از اینها دربیاور.
(مثلاً) پسر (آیتالله) وحید (خراسانی) میگفتند که... (به) آزادش (نامش را نمیدانم) گفتم، به پدر عرض کردم: "آقا، فلانکس فلان توهین را کرده به شما، چی جواب بدهیم؟" (ایشان گفتند:) "وقت ندارم اصلاً به این فکر کنم که کی در مورد من چی گفته، (که) جواب بدهم. من چی گفتم؟ آن یکی چی گفت؟ تو جوابش را چی دادی؟ بیکاری؟! مگر ما آنقدر کار داریم؟" راه درمان زندگیاش این است: اذیت نشود!
ضربالمثل قدیمیها که قشنگ هم میگفتند: "در دروازه را میشود بست، در دهان مردم را نمیشود!" آخر یک چیزی میگوید. به قول عزیزی – حالا محضر علما هستید – [میگفت]: "آقا، ما طلبهها، روحانیون، در خیابان هر رقمی باشیم، یک چیزی میشنویم." (میگویند:) "سپیدار را میگویند این آفتاب نخورده، کنج خانه بوده، آفتاب [نخورده]." (یا میگویند:) "سبزهها را یکذره نورانیت ندارد!" (یا میگویند:) "چاقها، لاغرها." این همه خلایق! این همه درگیری! این همه فشار و اذیت! خدا عالم را خلق کرد با این همه مصیبت و ماجرا و دنگ و فنگ، بیاییم اینجا که دهان چند نفر را ببندیم؟! برویم! میشود واقعاً؟!
یک توفیقی حاصل شد ایامی که تهران بودم. برای اولین بار بعد از این همه سالی که حالا ما تهران زندگی کردیم و رفتوآمد (داشتیم) و همه اقوام بنده تقریباً – بله دیگر، همه اقوام که از دنیا رفتند – بهشت زهرای تهران دفن هستند؛ (اما) قطعه هنرمندان تا حالا نرفته بودم. سری اخیر که رفته بودیم، یکی از [همراهانم] نشست. گفتم: "آقا، برو اینور، سمت قطعه هنرمندان." (او) گفت: "کی بریم؟" (گفتم:) "خوب است، ما داخل قطعه هنرمندان بودیم و شلوغ هم بود و چهارشنبهبازاری بود." خیلی چیز جالب و فوقالعادهای بود. بغل قبر اینهایی که خیلی مشهور بودند، میز گذاشته بودند و سیدی میفروختند و پوستر میفروختند؛ "چگونه از جنازه یک هنرمند پول در بیاوریم!" در قبرستان هم یکی نشسته بود روی قبرها تار میزد. تنها چیزی که دیده نمیشد، ذکر بود و فاتحه بود و دعا و اینها بود روی قبر فلانِ فلانی. ولی خیلی برای من اثرگذار بود این قطعه هنرمندان. همه قبرستانهایی که بهشت زهرا هم یک طرف، این بخش قضیه هنرمندانش واقعاً یک طرف.
بعضیهایشان را میدیدم که خب در دوران حیات و زندگیشان، ملت اگر میخواستند از اینها امضا بگیرند باید صف میبستند. بعد [سلبریتیها] [شیشههای] ماشین را بالا میکشیدند، جواب نمیدادند! خیلی درسآموز بود برای من. یعنی اصلاً یک عالمی شد. هنوز که هنوز، این همه مدت گذشته، هنوز حواسم به آنجایی که رفتم و اتفاقاتی افتاده، هست. هنوز اثرش روی من هست.
قضیه هنرمندان: بانک معنویت تقریباً صفر بود، زیر خط عبور مطهر. تقریباً هیچ نورانیتی در [آن بخش از] قبرستان [برخلاف] شهدا [که] روح پرواز میکند، اینجا هیچ خبری تقریباً نبود. چرا، یکی دو تا قبر، دو تا عزیز بود که مظلوم واقع شده بودند. قبرشان آنجاست. یکی دکتر محمود مددپور بود که از شخصیتهای فوقالعاده انقلاب، از دوستان شهید آوینی و اینها بوده که آنجا دفن کردند. مرحوم آقای فردی بود. از شخصیتهای فرهیخته، هنرمندان فرهیخته و متعهد و اینها بودند. حالا نمیخواهم بگویم بقیهشان هم چی بودند (یا نبودند).
(منظورم این است که) کار عکس، تار و نمیدانم گیتار و عکس هنری و عجیب و غریب... خواننده آواز زن ایران و اسمش وقتی میآمد، ملت میریختند در سینما، دهه ۷۰ مثلاً. یا مثلاً برنامه تلویزیونی که میخواست پخش بشود، دو ساعت قبل قرارها و دیدارها و مهمانیها همه را تنظیم میکردند که این برنامه فلانی میخواهد پخش بشود. فلانیای [بودند]! خیلی این درسآموز است. این اسم و رسم و سروصدا و شهرت تهش میشود این! زور بزنی در آن قله شهرت، میشود فلان جا. (حتی) مادر خوشیهای دنیا... همین سختیهای دنیا!
باز یک قبر دیگر در قم دیده بودم. مفصل و عجیب و غریبی داشت. روی قبرش مصائبی که بنده خدا کشیده بود، نوشته بود. یک خانمی بود. از کودکی پدر از دست داد و مختصر روی سنگ قبر یک چیز عجیب و غریبی (نوشته شده بود). حالا من نمیخواهم با جزئیات (بگویم) کی مثلاً زیر دست نامادری بزرگ شده، بعد نامادری چه بلاهایی سر این (آورده). روی قبر نوشته بود. چیز عجیبی بود. از دنیا رفت. (این) ته سختیها. آن هم ته خوشیها، و آن از شدت مستی مرده بود. و این هم درد... تهش اینجاست!
(حالا) بازی چی داری؟ میدویم؟ یعنی حرف و حدیث و این خوب گفت و آن بد گفت و آخرش چی؟ آنجا عکس بعضی از این بازیگران را من دیدهام ها! حالا خیلی در مقام تخطئه این عزیزان نیستم. (طرف) دعوا میکند با آن تیمی که تیتراژ حالا یا سریال یا فیلم سینمایی ساخته (که): "اسم من اگر اول نیاوردی، آخر باید با (اسمهای دیگر) بیاوری!" (اینها را) دیدم که میگویم، خدا شاهد است دیدم که میگویم: دعوا، ناراحتی، عصبانیت، قهر! (میگوید:) "پخش بشود من دیگر نمیآیم!" [اینگونه] بیا با هنرمندی فلانی! مار و عقرب و سروصدا!
عقل! عقل! آدمی که اهل بندگی بشود، عاقل میشود. از این توهمات (که): "اینجا چی میگویند؟ آنجا امضا. [فلانی] میگوید: پرده خودرو! ۵۰ تا مصاحبه از من گرفتند، تیتر سوم وسط میزدی!" درگیری مخلوق خدا، اشرف مخلوقات، آمده زمین. درگیری ذهنیاش این است: "خوشت آمد؟ پسندیدی؟ خوب بود؟"
سطح آدمها از سطح دغدغههایشان میشود فهمید. این عرض آخر من است؛ در سبک زندگی با بندگی، سطح دغدغههایش فرق دارد. سطح (دغدغه) الاغ، نگرانیهایش فرق دارد. نگرانی و علاقه حضرت زهرا سلام الله علیها... ما درگیریمان چیست؟ لحظات آخر از دنیا میروند، حرفهایی که میزنند (چقدر) با حضرت زهرا سلام الله [فرق دارد].
روایت دارد که حضرت زهرا وقتی میخواستند از دنیا بروند، یک نامهای نوشتند – این را کم شنیدهاید، روایت خیلی جالبی است – نامهای نوشتند. امیرالمومنین فرمودند که: "این نامه را با من دفن کن، روز قیامت میخواهم دست بگیرم در محضر خدا." نامه بود: "خدایا، من وارد بهشت نمیشوم مگر اینکه همه شیعیان را اجازه بدهی با من [وارد شوند]." سطح دغدغه را ببینید!
یا در مورد بعضی مراجع گفتند که میرزای شیرازی بود. لحظه جان دادن به خدای متعال عرض کرد: "خدایا، من نمیمیرم مگر اینکه همه مقلدینم را ببخشی و حکم مغفرتشان را از تو بگیرم." بعد از دنیا رفت. سطح علاقه و دغدغه را ببین! این چیست؟
(یا وقتی کسی) به هوش میآید از کما. طبیب آیتالله میلانی (را) به ایشان گفته بودند. آقا (میلانی) طبیب بوده. گفته بود که من خیلیها را موقع به هوش آمدنشان بالا سرشان بودم. اینهایی که بیهوش میشوند، لحظهای که میخواهند به هوش بیایند، ضمیر ناخودآگاه دارد کار میکند. "پاپ کاتولیک بالا سرش بودم، فلان شخصیت علمی بالا سرش بودم، فلان دانشمند بالا سرش بوده." (اگر کسی) جراحی نداشته باشد. اگر رفت و دیدید، من دیدم! در اتاق ریکاوری چیز عجیب و غریبی است. اینها که به هوش [میآیند]، فحش میدهند، اقرار میکرد به اینکه مثلاً با فلان بچهمحل، مثلاً چه کارهایی کرده! لحظه به هوش آمدن، زنش میداد! (اما) یک نفر آدمحسابی دیدم موقع به هوش آمدن داشت با خدا نجوا میکرد. حالا بعداً فهمیدند دعای ابوحمزه داشته. این ملکه (ذهنش) شده. سطح دغدغه و علاقه کجاست؟ او کجاست؟
دیدم از توی قبری صدا میآید. گوش کردم، دیدم دارد میگوید: "خیار فرد اعلا کیلویی ۵۰۰ تومان! بدو بیا!" مرده! رفت! تمام شد! "چون که از تربت ما میگذری، همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود." (این تعبیری است که از حافظ به نظرم که میگوید:) "من بعد از مرگم هم از کفنم آتش بلند میشود." اگر کسی از عزیزان یادش آمد... "ای بس که این علاقه تو در دل من است، از این کفن من هم آتش میآید، آتش عشق!"
هرکه کنار قبرم بیاید، این آتش عشق به وجودش [سرایت] بود. جزو این دسته باشیم؛ به عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها و ما با این طهارت و با این سلامت و با این عبودیت و بندگی از این دنیا برویم. انشاءالله آن طرف زندگی خوب [داشته باشیم].
چند بیتی را هم برای حضرت زهرا سلام الله علیها اگر موافق باشید، بخوانیم. بله حاج آقا. سلامت.
هدیه محضر حضرت زهرا، صلوات بفرستید: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
***
**[بخش شعر]**
امشب نشستم بنویسم ترانهها، از باغ، از بهار...
من از مادر، از دست پر امیدم و تسبیح،
از این دل که پر زده از آشیانه. شکر خدا!
باکرم، این سروری شدیم، مانند یازده پسرش.
مادر آیینی [که] گرفته خدا در باورش،
خورشیدی از تمامی عظمتش.
امشب نشسته خدا با پیامبرش،
امشب پدر رسیده به دیدار مادرش.
تعظیم تو بر آن که واجب است. از این [در]
به بوسه بر این در وا [میشود].
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
تا محو کرده شما قیل و قال را،
نمود با تو کرامت کمال را.
گم گشت شکوهت، خیال را.
پنهان جمال کردی، پیدا جلال را.
هرچند کار تو که پیغمبری کنی،
یک پله (سلطان) علی حیدری [است].
این باغها معطل زهرا (سلام الله علیها).
یا علی! این موج، تو کوثر زهرا (سلام الله علیها).
عالی! تمام باور زهرا (سلام الله علیها).
زهرایی، نام تو نام دیگر زهراست! یا علی!
آغاز آفرینش از فاطمه، یعنی علی حقیقت.
ای جلال فاطمه،
خورشید زیر پای تو، خشتی محقر است.
نگاه چشم شما ذرهپروری.
خاک حسینیه شدنم لطف مادری است.
خانم، تمام حرف من این بیت آذری:
"گُذار مُکتب غیرت فاطمه، درس معرفت فاطمه."
عمری است به لطف تو زنجیر میشویم،
با بوی نان نمکگیر میشویم.
باز از تنور روشن تو میشویم،
شکرش کنار خانه تو پیر میشویم.
در روضه باز چایی دمکرده تو بود،
این لطف، لطف دست مأنوس تو بود.
میان صحنه رزم، نام تو بس است.
پای ضریح، وقت شفا، نام تو بس است.
پا به جای دعا، نام تو.
دردی؟ مگر برای دوا نام تو؟
نام تو بر لبم دم باب الجواد بود،
فیض تو از سر من هم زیاد بود.
آوارهای (ام) پای شما، خوش به حال ما!
مشمول (لطف) شما، خوش به حال ما!
پروانه عزای شما، خوش به حال ما!
مجنون کربلای شما، خوش به حال ما!
آهی بکش که ما کربلایی [شویم].
تا یاد تو، حال دلم مجتبی [شود].
ارادت باشد، اشکی بریزد.
از باب توسل به حضرت زهرا: میخواهم مادر شود، مرهم بر زخم کبوتر شود.
نشود تا امان ستمگر شود، نشد!
شاید به جای (ضربهای) روی [صورت]،
ای وای من که گلی ضرب شصت ضربی زدند از رو از پشت.
صلی الله علیک یا فاطمه، صلی الله علیک یا فاطمه، صلی الله علیک یا فاطمه.
لعن الله قاتلیک و ظالمیک و غاصبیک. یا فاطمه الزهرا!
وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ.
اللهم العن القوم الظالمین.
***
**[بخش دعا]**
نسئلک یا الله، یا رحمان و یا رحیم، یا مقلب القلوب، انک علی کل شیء قدیر.
الهی، آمین! و به حق محمد و یا علی، یا فاطمه، یا حسن، یا حسین، یا محسن، به حق الحسن. یا قدیم الاحسان.
اللهم عجل لولیک الفرج.
خدایا به آبروی فاطمه زهرا، فرج فرزند منتقمش را برسان.
قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما.
نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده، عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده.
ارواح شهدا، فقها، مراجع، امواتمان را سر سفره با برکت حضرت زهرا مهمان بفرما.
شب اول قبر، حضرت زهرا را به فریادمان برسان.
ظالمین را به خودشان برگردان.
دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت را اگر هدایتپذیر نیستند، نیست و نابود بفرما.
رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما.
راهیان مرزهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما.
در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما.
آنچه گفتی و صلاح ما بود، آنچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
بِحَقِّ النَّبِیِّ وَ آلِهِ.
رَحِمَ اللهُ مَنْ قَرَأَ الْفَاتِحَةَ.
جلسات مرتبط

جلسه چهار : «هیچ» بودن؛ راه رسیدن به همهچیز
زندگی به سبک بندگی

جلسه پنج : تقابل لیبرالیسم با مکتب بندگی
زندگی به سبک بندگی

جلسه شش : ریشه فرعونی کوچک در وجود ما
زندگی به سبک بندگی

جلسه هفت : بیخود شدن؛ راز لذت حقیقی و رهایی از نفس
زندگی به سبک بندگی

جلسه هشت : تعارض یا تکامل؛ تدبیر انسان در برابر تدبیر خدا
زندگی به سبک بندگی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات زندگی به سبک بندگی

جلسه ده : سطح دغدغهها؛ نشانه سطح بندگی
زندگی به سبک بندگی

جلسه دو : چگونه حس بندگی را در زندگی بگیریم؟
زندگی به سبک بندگی

جلسه سه : چرا همه عناوین دنیوی فریب است؟
زندگی به سبک بندگی

جلسه چهار : «هیچ» بودن؛ راه رسیدن به همهچیز
زندگی به سبک بندگی

جلسه پنج : تقابل لیبرالیسم با مکتب بندگی
زندگی به سبک بندگی

جلسه شش : ریشه فرعونی کوچک در وجود ما
زندگی به سبک بندگی

جلسه هفت : بیخود شدن؛ راز لذت حقیقی و رهایی از نفس
زندگی به سبک بندگی

جلسه هشت : تعارض یا تکامل؛ تدبیر انسان در برابر تدبیر خدا
زندگی به سبک بندگی

جلسه یک : ترکیب درست اعمال؛ راز صفای حقیقی زندگی
زندگی به سبک بندگی