زندگی به سبک بندگی

جلسه شش : ریشه فرعونی کوچک در وجود ما

00:43:48
237

این سلسله جلسات در حقیقت سفری است از ظاهر زندگی به باطن آن. سبک زندگی تنها تغییرات ظاهری مثل خواب و خوراک نیست، بلکه ریشه در حقیقت عبودیت دارد. در طول جلسات، محور اصلی بحث حدیث «عنوان بصری» می باشد که امام صادق علیه‌السلام در سه نکته جوهر بندگی را بیان کرده‌اند: خود را مالک چیزی ندیدن، تدبیر مستقل نداشتن، و فقط به امر خدا مشغول بودن. در مسیر بحث، مثال‌های ملموس و شیرین نشان دادند که مشکلات زندگی ابزار رشدند نه موانع آن. سبک بندگی یعنی بزرگ شدن، از قضاوت و نوسان «ناس» رها شدن، و دغدغه‌ها را از سطحی‌ترین امور تا بلندترین آفاق بالا بردن. در بندگی، سختی‌ها شکلات‌اند، مصائب شیرین‌اند، و انسان به جایی می‌رسد که مثل زینب کبری سلام‌الله‌علیها جز زیبایی نمی‌بیند

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

عبودیت یعنی نفی مالکیت از خود

درس امام باقر (ع)؛ دعا تا قبل از امر حتمی

دنیاپرستی؛ فرعون کوچک در زندگی ما

اموال ما امانت؛ حق یتیم و فقیر در آن

اینستاگرام؛ ویترین دروغین خوشبختی

صله رحم؛ یا برکت بیست‌وپنج‌برابری

قم؛ مأمن و مزار کریمه اهل بیت

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطاهرین. و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری، و یسر لی امری، و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
امام صادق علیه السلام در حدیث عنوان بصری فرمودند که اولین چیزی که حقیقت بندگی در آن است، این است که عبد برای خودش قائل به ملکیت نباشد و تصور نکند که مالک چیزی است؛ هیچ‌چیزی از آنِ خودش نیست. اولین حسی که انسان باید در زندگی داشته باشد، حس بندگی است. پیغمبر اکرم (ص) می‌فرمایند: «حس و حالش این بوده، حس عبودیت این است.» کسی «عبدالله» می‌شود، اولین مرتبه‌اش این است: خودش و هیچ‌چیزی از او نیست؛ از پول گرفته تا آبرو، اعتبار، چشم، گوش، بخت، فرزند، خانه و ماشین. همه این‌ها مالِ یکی دیگر است. هیچ‌کدام از این‌ها از آنِ من نیست؛ «انا لله و انا الیه راجعون.» اینکه آدم می‌تواند مصیبت را تحمل بکند، همین است. چرا مصیبت‌ها برایمان سخت است؟ چون اهلِ «من‌من» کردن هستیم، خودمان را می‌بینیم. اگر خودمان را نبینیم، راحت‌تر خواهیم بود.
یکی آمده بود، رسیده بود به نهر آبی. سوار الاغی بود. سعی کرد، تلاش کرد، حرکت داد؛ الاغ تکان نخورد، جابجا نشد. حکیمی نشسته بود؛ پیرمردی باصفا. از آن ته داد زد، گفت: «برو آب را گل‌آلود کن.» آب را از سرچشمه، از آن عقب‌تر گل‌آلود کرد. الاغک آمده بود رسیده بود آنجا، در این آب خودش را داشت نگاه می‌کرد؛ عکس خودش افتاده بود روی آب. آب را گل‌آآلود کرد، دیگر خودش را ندید.
[خدا] می‌فرماید که: «به این‌ها وقتی که مصیبتی می‌رسد: "فَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ، الَّذِینَ اِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا اِنَّا لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ".» مصیبت‌ها برای آدم راحت می‌شود. سخت است؟ نه، مصیبت برای آدم راحت می‌شود؛ چون از دست دادنِ [خود نیست]. الان شما این همه عکس امواتی که در خیابان می‌بینید، اعلامیه‌های [ترحیم] در فضای مجازی و خیابان می‌بینید؛ چند تایشان شما را ناراحت می‌کند؟ هر کسی را می‌بینید، ناراحت می‌شوید؟ این همه جنازه در حرم، این همه جنازه می‌آید... هیچ حسی نداریم. چرا حس نداریم؟ بازیگری از دنیا رفته، فلان کارگردان، فلان فوتبالیست؛ یکم ناراحت می‌شویم. فلان فامیل دور و نزدیک؛ بیشتر ناراحت می‌شویم. پدر، مادر، برادر، خواهر؛ خیلی ناراحت می‌شویم. هرچه تعلق به ما بیشتر است، بیشتر [ناراحت می‌شویم]. اگر کسی بنده شد، همه این تعلقاتش می‌شود به خدا. دیگر بابت خودش ناراحت نیست. بابت خودش ناراحت نمی‌شود، [بلکه] بابت اخلاص، بابت اثر دلسوزی، بابت اثر محبت [ناراحت می‌شود].
پیامبر اکرم (ص) در عزای پسرشان گریه می‌کردند. این‌ها گفتند که: «یا رسول الله، شما هم گریه می‌کنی؟» حضرت فرمودند که: «مَنْ لا یَرْحَمُ لا یُرْحَمُ؛ کسی که رحم نداشته باشد، به او رحم نمی‌کنند.» فرمودند که: «من دلم می‌سوزد، ولی لا اَقُولُ ما یُسْخِطُ الرَّب؛ چیزی نمی‌گویم که خدا را ناراحت کند.» خب، دل پیغمبر می‌سوخت برای این بچه؛ به عمر کمش، به سن کمش. آخه در عزاها کسی برای آن مرده معمولاً گریه نمی‌کند، بلکه [برای خودشان] گریه می‌کنند. ولی دلسوزی بابت مرده نیست. کسی نمی‌گوید این بنده خدا الان حساب و کتاب دارد، شب اول قبر حق‌الناس گردنشه، حق‌الله گردنشه، نمازهای شکسته و بسته‌اش داشته، چقدر بین او بدهی و قرض و دِین و -خدای نکرده- حرف ناجور، غیبت، تهمت [است]. مردم دلشان برای خودشان می‌سوزد. وقتی کسی از دنیا رفت، دلشان برای خودِ او می‌سوخت که این دارد وارد یک عرصه جدیدی می‌شود، زندگی جدید، وارد بی‌نهایت شده با هزار تا سختی. امشب اول قبر، کنار قبرش می‌نشستند تا صبح قرآن می‌خواندند، نماز [می‌خواندند]. نماز لیلة الدفن. برای بابا روی پا بند نبود، آن‌قدر گریه می‌کرد. شبش شد، موقع [نماز] به عقب نشست. دو رکعت نماز بر بابا [حاضر] شد نماز بخواند. [بعد از دفن] گذاشته و ارث و تقسیمات و... دو سه ماه بعد دیگر دعواها شروع می‌شود که این خدا بیامرز سال بعدش [من] دنبال این بودم که از محضر حکم قانونی بگیرم برای اینکه باباشان دیوانه بوده، وصیتی کرده و به یکی از این بچه‌ها مال درشت داده بود. دیوانه بوده، سلامت عقلی نداشته، وقتی وصیت کرده. بعد از یک سال کسی دلسوز ما نیست، آقا جان! الکی هم خودمان را معطل نکنیم. کسی، هیچ‌کس به اندازه خودمان دلسوز خودمان نیست. هیچ‌کس به اندازه خدا و اهل بیت [دلسوز نیست].
می‌گوید در مصیبت این‌ها چی می‌گویند؟ می‌گویند: «انا لله و انا الیه راجعون.» مصیبت که می‌رسد، می‌گوید: «من هم مالِ خدایم، من مالِ خدا [هستم].» از ما یک چیزی کم شد، از ما یک چیزی کنده شد؛ بهمان برمی‌خورد، ناراحت می‌شویم، به ما برخورد می‌کند. بله، برخورد [می‌کند]. مالِ من، آبروی من، منِ دیگر. من که نباشد، ناراحتی ندارد. حالا گاهی [به خدا هم] برمی‌خورد، بعد می‌رود یقه خدا را هم می‌گیرد. اینش دیگر خیلی عجیب است: «این همه به تو توسل کردم، این همه نذر کردم!» علامه جعفری می‌فرمود، گفت که آقایی نذر کرده بود، گاوَش مریض شد. نذر کرده بود که سه روز روزه می‌گیرم، این خوب بشود. ماه رجب هم بوده ظاهراً. سه روز روزه می‌گیرد. بعد از سه روز، گاوه می‌افتد، می‌میرد. [علامه جعفری] با لهجه شیرین آذری می‌فرمود که این هم برگشت به خدا (حالا من دیگر لهجه ایشان را نمی‌توانم [تقلید کنم]). [گفت:] «من سه روز روزه گرفتم، گاوم را کشتی! خیلی خب، حالا سی روز ماه رمضانَت مانده، آنجا جبران می‌کنم برایت! سه روز گرفتم...» دیدید این‌جور آدم‌ها قربانی می‌کنند، نذر می‌کنند، صدقه [می‌دهند]، فلان، این‌ها [حالشان] بدتر می‌شود، این مریضشان می‌میرد، دیگر نه نمازی نه روزه‌ای؛ کلاً قهر می‌کند! خب، این خیلی [برای] بنده خدا بود. مگر مردن بد است؟ مردن خیر است؛ مردن هم برای کافر خیر است، هم برای مؤمن. کافر که می‌میرد [عذابش] زودتر [شروع می‌شود]، مؤمن هم که می‌میرد جزایش زودتر [می‌رسد]. مؤمن که می‌میرد زودتر می‌رود بهشت، کافر هم که می‌میرد در جهنم کمتر گرفتار [می‌شود].
دعا می‌کنیم برای سلامتی، تلاش می‌کنیم برای سلامتی، تلاش می‌کنیم برای اینکه کسی [نمیرد و بعد هم] نجاتش بدهیم. مسئله مهمی هم هست ولی با حالت تسلیم. این خیلی مهم است. [کسی] می‌گوید: «آمدیم خدمت امام باقر علیه السلام. خیلی روایت قشنگی [است].» حضرت سفره پهن کردند. دیدیم رفتند اندرونی، برگشتند دیدیم چشمان حضرت کاسه خون [است]؛ ناراحت، پَکَر، دَمَق. خیلی حضرت آشفته [بود]. دیدیم رفتند داخل و یک ساعتی مثلاً بودند. برگشتند آرام، راحت، ریلکس، با نشاط نشستند، با ما غذا خوردند. [پرسیدیم:] «داخل خیلی ناراحت بودی. بعد یکم گذشت، آمدی خیلی سرحال. برعکسیم دقیقاً با اهل بیت؟» حضرت فرمودند که: «یک بچه کوچکی داشتم تب کرده بود، خیلی شدید. حالش خیلی بد [بود].» این‌ها گفتند که: «خب آقا خیلی خوب شد دیگر، به سلامتی.» حضرت فرمودند: «نه، مرد.» [گفتند:] «بله؟ ناراحت بودی؟» [حضرت فرمودند:] «ما اهل بیت این شکلی هستیم که وقتی هنوز امر خدا حتمی نشده، دغدغه‌مان را داریم، سوزمان را داریم، تضرع و دعایمان را داریم. وقتی حتمی شد، دیگر تسلیمیم؛ راحت.» آن موقع هنوز حتمی نشده بود، بچه حالش بد بود، دلم به حالش می‌سوخت، داشتم دعا می‌کردم، با گریه و تضرع. [اما] تموم شد، از دنیا رفت. تسلیم امر خدا [شدم]. خیلی با ما متفاوتند. بله آقا، عبد، بنده است، [خدا] صاحب [است].
حالا شما ببینید وضع زندگی‌های ماها را دیگر؛ چه خبر است؟ همین‌مادیات. الان هم که با این وضعیت برادر به برادر رحم نمی‌کند، فرزند به پدر و مادر رحم نمی‌کند، پدر و مادر به فرزند رحم نمی‌کنند. بدتر از آن فتنه اقتصادی‌اش، فتنه اعتقادی‌اش است. ایمانمان دارد از دست [می‌رود]. شرایط اقتصادی سخت است، وضعیت ناجور است، مردم در مضیقه هستند، مشکلات زیاد است؛ بیکاری، گرانی، تورم. هم‌زمانی تورم و رکود با هم، واقعاً معجزه است! معجزه حضرات مسئولین [است!] که معمولاً علمای اقتصاد می‌گویند که یا تورم یا رکود. علی‌رغم مشکلات، هم تورم، هم رکود؛ خیلی عجیب است. در تورم که باشد، دیگر نباید رکود بشود. [بحث] من نیستم. خلاصه در این وضعیت حالا می‌بینید اقوام و خویشان [چه می‌کنند]. اگر جایی که دستش رسید، گفت: «رفتم آبلیمو بخرم، دیدم رویش نوشته سه تومان، می‌فروشد چهار [تومان].» [گفتم:] «به درک! چرت و پرت زیاد می‌گویند.» گفتم: «حاجی، تو امکاناتت کم است. تو هم همان‌هایی. امکانات یک آبلیمو را می‌توانی سر مردم بِبُری.»
آن‌ها تعبیری دارند: «زمانی که ما همه فرعونیم، فقط مصرمان کوچک است.» فرعونِ مصرمان کوچک. یک صدامی در وجود همه ما [هست]. از او سی و پنج میلیون [نفر] را می‌کشد، زن و بچه [می‌کشد]. «مرگ بر آمریکا» می‌گوییم، [اما] در خانه‌هایمان [لوازم] آمریکایی و اسرائیلی [داریم]. کدام آمریکا [را می‌گوییم]؟ آدم کی آدم می‌شود؟ وقتی بنده بشود. وقتی دید هیچی مال او نیست. مسئولیت همه‌اش همین که تازگی رهبر معظم انقلاب فرمودند، خیلی هم زیبا به موقع بود. ریاست! آدم عاقل از ریاست فرار می‌کند. نماینده مجلس بشوند، درد مردم را که نمی‌فهمند، درک هم بعضی‌هایشان ندارند. حرف زدن با مردم [برایشان] مصیبت است، واقعاً قوز بالای قوز! این همه هزینه که دو روز پشت این میز [می‌کنند].
روایتی که خواندم: پیامبر اکرم می‌فرماید که هر کسی که مدیر باشد، روز قیامت با دست بسته واردش می‌کنند، حساب و کتاب می‌کنند. اگر دیدند از پس حساب برآمد، دستش را باز می‌کنند. یعنی اصل در مدیر، جهنمی شدن است. اصل در رئیس، جهنمی شدن است. چه خبر است؟ می‌بینید دیگر، وزیری می‌خواهد رأی بیاورد، چقدر لابی می‌کنند این‌ور آن‌ور، سوبسید می‌دهند. این مدیرکلی را به آن می‌دهد، این اداره را به [آن یکی می‌دهد]. استیضاح به خاطر دو روز دنیای میرزا! چه خبر است پشتش؟ ایشان فرمودند که: «من برای ریاست جمهوری دوره دوم خواستم نیایم.» [اما] اصرار امام [بود؛ و فرمودند] در شما [شرط] واجب عینی [برای رهبری] تعیین نیست. برای رهبری هم که فیلمش پارسال منتشر شد، دیدید شما. [آن‌که قرار است] رهبر بشود، خودش می‌آید پشت تریبون علیه خودش حرف می‌زند، فضای مجازی دست می‌گیرد. فرار می‌کند! می‌فهمد باطن این [کار] چه خبر است. وقتی ریاست و قدرت و این‌ها را می‌بینی، آن‌که عاقل است، آن‌که بنده است، از این چیزها فراری است. جذابیت برایش ندارد. چی؟ ریاست، مسئولیت؟ جز مصیبت و گرفتاری و جهنم و هم دنیایش جهنم است و هم آخرتش جهنم است.
بزرگان [در] مازندران به یکی از این آقایانی که کاندیدا شده بود برای مجلس خبرگان، [گفتند:] «کاندید شدی، توصیه‌ای بفرمایید؟» [گفت:] «اگر رأی آوردید، دو رکعت نماز شکر بخوانید. اگر رأی نیاوردی، چهار رکعت نماز [شکر بخوان].» [چون] بنده نشدیم، تربیت نشدیم؛ [دنیا] دو روز است. این حقوق مالی که به گردن ما هست. آیات قرآن عجیب است؛ می‌فرماید که این پولی که به فقیر می‌دهی، فکر نکنی منتی داری که به فقیر پول دادی. «فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ.» خیلی عجیب است! این پولی که به فقیر می‌دهی، این خمسی که می‌دهیم، زکاتی که می‌دهیم، صدقه‌ای که می‌دهیم، این حق خودش است. از [اموال] تو مال این حق دارد، در مال تو سهم دارد. سهم مالِ خودش است. خدا این‌جور تقسیم کرده؛ سهمیه یک عده را گذاشته در مالِ یک عده دیگر. اتوبوس دارد می‌رود، می‌گوید: «آقا تو جا داری، این پنج تا بارم ببر، فلانی می‌آید تحویل می‌گیرد.» حالا این وقتی رسید، [اگر] «من نمی‌دهم!» [بگوید، چه کاره هستی؟] از اول که دادم، مال تو نبود اصلاً؛ دادم باربرش بودی. [و می‌گویند:] «داراتر است، بیشتر غصه دارد.» بیشتر داریم. یک کبر و تفاخری هم داشته باش، در چشم دیگران.
پیج‌های اینستاگرام مصیبتی است. من الان در دانشگاه حسابی علیه اینستاگرام صحبت مفصلی کرده‌ام. واقعاً نابود دارد می‌کند زندگی‌ها را. حالا یک کتابی هم در دست چاپ دارم. مگر نه، کتابی چاپ می‌شود؟ نه، کتاب فروش می‌رود؟ نه. [در] شش ماهه [کتاب] آماده [فروش می‌شود]. کتابفروشی انقلاب فلافلی می‌زند! کتاب که... این وضعیت [است]. رفتیم نمایشگاه دیدی؛ یک جلد کتاب صد هزار تومان، سه جلد کتاب دویست و پنجاه هزار تومان! با این وضعیت اقتصادی که کتاب می‌تواند بخرد و بخواند [کیست؟]. بعد اینستاگرام در این وضعیت اِسکِی شده روی مخ ملت. این عکس می‌گذارد: ببرِ خانگی در حیاط خانه‌شان، ببر دارند. بزرگوار، ببرِ پنج میلیارد پول داده در ماشین! الان تهران، بالاشهر مد شده دیگر. کلاس‌ها این است: حیوان خانگی‌اش چیست؟ آن یوزپلنگ دارد، این ببر دارد! چی چی عجیب غریبی است واقعاً! چه اشتهایی که سیر نمی‌شود! هواپیمای شخصی و سفرهای خارجی. احساس خسارت می‌کند دیگر. برمی‌دارد پیج این باجناق، آن شوهرخاله و این شوهرعمه و این‌ها همه را فالو کرده. ایام عید شده، این هفته ایتالیا، او رفته کانادا. ما تَهَش یک ازبکستان می‌توانیم برویم! احساس خسارت می‌کند دیگر. این کجا، آن کجا، آن کجا، ما کجا؟ هی در چشم هم [هستند]. من هم... [این‌ها] غیر واقعی است، غیر واقعی است. آن خوشگلی‌های زندگی‌شان [در] اینستاگرام [است]. هیچ‌کس صبح از تخم مرغ سوخته‌ای که دارد، نیمرو می‌خورد عکس نمی‌گیرد بگذارد در اینستاگرام؛ [بلکه] از آن کله پاچه ویژه‌ای که دارد مثلاً روی برج میلاد می‌خورد، از آن [عکس می‌گذارد].
[خدا] می‌فرماید: «فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ.» این حق خودش است. علامه طباطبایی تعبیری دارند، خیلی زیباست. سوره مبارکه ماعون، یکی از سوره‌های عجیب قرآن. «أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ؟» به پولدارها می‌گویند آدم متدین که! آدم بی‌دین کیست؟ «يُكَذِّبُ بِالدِّينِ. يَدُعُّ الْيَتِيمَ.» یتیم را ول کرده، بی‌دین است. قرآن است دیگر: «فَذَٰلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ.» خیلی عجیب است! ببین [در مورد] بی‌دین‌ها [می‌گوید] با یتیم کار ندارند. وقتی یک نفر پدری از دست می‌دهد، عزیزی از دست می‌دهد، بقیه باید بشوند خانواده‌اش، عائله‌اش. الان که می‌روند [می‌گویند] یتیمِ باباش [که] دو دهنه مغازه داشته در فلان پاساژ درمی‌آید [سهم می‌خواهد].
اسنپ سوار شدم تهران. خاطرات اسنپ. ما در تهران، در تهران معمولاً با اسنپ رفت و آمد داریم؛ چون ماشین نمی‌صرفد. این‌وری می‌کنی شصت تومان جریمه، آن‌وری می‌کنی شصت تومان جریمه. دوربین‌ها مخصوصاً بزرگراه امام علی [همه جا هست]. اسنپ می‌رود، [درگیر] اعصاب‌خوردی و ترافیک و شلوغی و این‌ها گرفتار نمی‌شوی. [ساعت‌های] طولانی از شرق تهران به غرب تهران، غرب تهران [به] جنوب، شمال [به] شمال، شمال به جنوب. ساعات زیادی را در اسنپ [بوده‌ام]. گلنار [فکر می‌کنم خاطره] کن، بنویسیم خاطرات اسنپ چون خیلی زیاد است. عجیب غریب. یک بار از غرب تهران می‌رفتم شرق تهران. اسنپ سوار کرد. بعد رفت و برگشتش دو تا آدم کاملاً متضاد با هم. رفتنی یک بنده خدایی [میلیاردر] که یک پاساژی در [شمال] تهران داشت و ورشکسته شده، آمده بود. بعد داداش این هم جواب مرگ شده بود. این هم می‌خواست حق داداشه را بخورد. در چنگ دو تا بچه بود. مانده بود چیکار بکند. هرچه بر دری می‌زد، می‌دید راه پیدا نمی‌کند. کلافه شده بود بنده خدا. آدم میلیاردر بدبخت به خاک سیاه نشسته. برگشتنی یک آدمی ما را سوار کرد. احساس می‌کردی الان دیگر در تهران هیچ‌کس مثل این پولدار با نشاط، شاداب، سرحال [نیست]. حس قناعت، بی‌نیازی می‌بارید ازش. گفتم: «شما چیکاره‌ای؟» گفت: «من پاکبان شهرداری‌ام. با همین رفتگری یک خانه برای خودم خریدم، یک خانه برای بچه‌ام خریدم، دامادش کردم، به فلانی قرض دادم.» یعنی یکی که از بالا به پایین افتاده و [روزگارش] سیاه [شده بود]، با دوز و کلک و با هزار دوز و کلک [زندگی کرد]. آدم پاک، سالم زندگی کرده و از خاک آورده بودش به افلاک. این دو تا آدم در مسیر رفت و برگشت. از این قبیل خیلی چیزهای عجیب و غریبی می‌بیند.
علامه طباطبایی می‌فرماید که اینجا می‌گوید: «تَعَامُ الْمِسْکِین» [که] نه «اِطْعَامِ الْمِسْکِین»؛ اولاً نمی‌گوید طعام نده، می‌گوید تشویق نمی‌کند. آبرو باید بگذاری، نه پول بدهی. بی‌دین است، آبرو نمی‌گذارد. دین این است، قرآن این است، ما کجاییم؟! [آدم] نمی‌رود آبرو بگذارد، برای یکی پول جمع کند. [من می‌گویم:] «خدایا، من خودم که وضعم واقعاً خراب است، من خودم بی‌دین [هستم]! خداوکیل، والله‌علی‌وکیلی [که] لا یَحُضُّ [این است که] تشویق نمی‌کند الا [بر] طعام مسکین.» نمی‌گوید «اطعام مسکین»، نمی‌گوید به مسکین غذا بده. علامه طباطبایی می‌فرماید که «طعام المسکین» یعنی آن غذایی که به او می‌دهیم، مال خودش است. تا حالا امانت دست تو بود. «غذاات را به مسکین بده.» «غذااش را به مسکین بده.» سهم دارد. «وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ.» بقیه‌اش چیست؟ «فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ، الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ، وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ.» گفتند همین دیگ و قابلمه و قاشق و وسایل معمولی که در همسایه [از این] این‌ور و آن‌ور نیاز دارد، از همین‌ها دریغ [می‌کنند]. مشترک باشد دیگر. واحد چند است؟ آن کمدی که [آنجاست] کیست؟ از چهار جهت حساب کردند.
بله، [اینجا] ما که دوریم از این فرهنگ. [مگر] حال همسایه فضولی [است]؟ نه، با هم بنشینیم گپ بزنیم. الان چهار شب دیگر شب عید است؛ صله رحم بین ما یک عامل بدبختی است! چشم و هم‌چشمی، فشار اقتصادی! ناهارخانه این، شام‌خانه آن، دوباره صبحانه خانه همان دیشب... بیا! پیش آمده، مورد داشتیم که ناهار [در] این خانه بودند، گفتند شام [در] واحد بالایی باشیم! همان آدم‌ها دوباره رفتند واحد بالا. [باید] عاقلانه تقسیم [کرد]، در طول سال بخوری. می‌گوید پولی که در صله رحم خرج بکنیم، بیست و پنج برابر می‌رسد. پول خرج کردنی، پول خرج می‌کنند. در صله رحم ما می‌رویم می‌خوریم! این هم از ماجراهای ماست. بابا بازنشسته، مادر مریض. بازنشستگی؛ نه جانِ کار دارد، نه نان دارد. [این‌ها] از مون [و] دردهای [ماست].
بله، انبیا آمدند ما را عبد کنند. اگر عبد بشویم، بنده باشیم، زندگی روبه‌راه است. نه دعوا، نه اختلاف، نه حق‌کشی، نه حق‌خوری، نه ظلم، نه جنایت. همه رحم می‌کنند، همه را هم خیر می‌خواهند. کسی برای کسی نمی‌زند، کسی زیرآب‌زنی نمی‌کند، کسی لای [پا] نمی‌کشد، پاپوش درست نمی‌کند. آدم نگاه می‌کند، لذت می‌برد از زندگی [آن‌ها]. نازی سلامت! این‌ها از این طهارت [بوده‌اند]. این همه عشقی که بین این‌ها بوده، این همه صفایی که بین این‌ها [بوده]. شما ببینید ما بخش اعظمی از روضه‌هایمان، روضه‌هایی که در عشق برادر و خواهر می‌خوانیم، درست است؟ خیلی لطیف است. الان خیلی کینه و کدورت [هست]. چند تا برادر خواهر می‌شناسید که برای همدیگر بمیرند؟ خیلی کم است الان، کیمیا [شده]. «چرا به عروس بیشتر داد؟»، «می‌گوید چرا به داماد بیشتر رسید؟»، «وام ما را، ویلا را همه‌اش دست این دختر است!» اهل بیت، برادر و خواهر [بودند]. قدیم، امام رضا علیه السلام وقتی می‌آیند ایران، حضرت معصومه سلام الله علیها طاقت نمی‌آورد دوری برادر را. برادر و خواهر طاقت دوری [ندارند]. اما برادر و خواهر یا پدر و مادر [به خاطر] فرزند حرکت می‌کنند. حضرت معصومه به عشق دیدن امام رضا علیه السلام [حرکت کردند] و حالا یا بیمار می‌شوند یا مسموم می‌شوند. در تهران دیگر حضرت بیماری‌شان خیلی شدید می‌شود. مردم قم باخبر می‌شوند. کاروان راه می‌افتد از این اشعریون باصفا و با معرفت قم. حضرت معصومه را در ساوه [ملاقات می‌کنند و] می‌آیند به استقبال حضرت معصومه. بی‌بی را سوار بر محمل و کجاوه می‌کنند به قم می‌برند. قمی‌ها آذین می‌بندند، شهر زینت می‌کند، گلباران می‌کند. عمه امام، خواهر امام، دختر امام وارد این شهر می‌شود. حق هم همین است. منزلی را در اختیار حضرت معصومه سلام الله علیها گذاشتند. هفده روز بی‌بی اینجا بودند، عبادت کردند. وقتی مثل دیروز بی‌بی سلام الله علیها به رحمت الهی رفتند، یکی از این اشعریان باصفا باغش را وقف کرد، در اختیار گذاشت [که] اختیار بی‌بی و جسد مبارک [ایشان] را آنجا دفن کردند. احترام امام رضا را نگه داشتند دیگر، احترام موسی بن جعفر را نگه داشتند. حق هم همین است، انصاف هم همین. نگاه به شام و کوفه و زینب کبری نکنید که حرمتی نگه نداشتند. حق این است که با دختر امام و خواهر امام و عمه امام [احترام گذاشت].
سلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
مهربانی، کریمه‌ای خوان! بانوی بی‌بدیل، معصومه! لباس قنوت، گریه من، دخیل‌الدخیل، معصوم! شرف‌الشمس شهر قم هستی. روشنای خورشید! [و] صدها ملائکه حاضرند. پناه مراجع تقلید، صحنِ بالای سر تو، منزل محبت جبرئیل! این صحن است، جمله ملائکه عرشی زیر پای زائرت [هستند]. در حرم اهل بیت، صحن حرم خانواده زهرا؛ کربلا و مدینه و مشهد، نجف و کاظمین و سامرا، وقت تجدید [بیعت با] زهرا. شهر یثرب اگر نشد، قم هست. گره‌هایم وا شده است تا [قسم به] امام هشتم. آماده‌اید روضه بخوانیم؟ بسم الله.
گرچه جنگ خزان به جان تو بود و تبارت افتاده، پاره پاره، ولی نشد هرگز که [فرستاده] رضا بین این کوچه‌ها [به حرمت] خدا محترم [نماند]؛ گوشواره [اش] نشد بر پا. چشم گریان و پر ستاره [ات]، گرچه خم قدت ز فاصله‌ها. ز اطفال را ندیدی تو! [اما] ببین جان حضرت زینب... امام رضا [علیه السلام]! [که او] گودال را ندید، تشنه‌ای را که زیر یک دست و پا می‌زند که جان [دهد، و] جسم زخمی‌اش را تکان [می‌دهد، ندیدی].
خانم جان! یا حضرت عشق! دیدن برادر... در این بین از دنیا با احترام دفن کردند، کفن، گلباران کردند، از این منزل به آن منزل با عزت، با احترام. لا اله الا الله! در مجلس یزید، به یزید ملعون فرمود: «چهل منزل، من و این دختر [را] به این نامحرمان، [به] نامحرمان نشان دادی! منزل به هر جا رسیدیم، به ما سنگ زدند. هر جا رسیدیم، با انگشت ما را به هم نشان دادند، گفتند: "این‌ها [کیستند]؟"» لا اله الا الله! حضرت معصومه، شما سوار محمل بودی، حالت بد [شد]. کجا برسد به حال عمه‌ات زینب! سر از محمل بیرون کرد، دنبال خورشید می‌گردد ببیند کی وقت اذان شده. یک وقت نگاهش افتاد به عقب قافله. [سرهای] بلند در برابر زینب. خدا کند که نباشد [آن] سر برادر، سر مبارک روی چوبه‌ای. من دیدم! [آن] خانه تازه از زیر محمل شروع کرد [به گریه]. چک‌چک [اشک] حسین!

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00