تاثیرگذاری نماز بر اعمال ما
فرق نماز با کارهای دیگر چیست؟
تکمله چند روایت ناقصی که همه شنیدهایم!
عمود خیمه، لذت دین
دو ماجرای جالب از بینمازهای پولدار
از نماز خود خجالت نمیکشیم!
نماز با نماز درست میگردد
نمازهای بر باد رفته
چرا به نماز ستون دین میگویند؟
بهترین سپر تدافعی و سلاح تهاجمی در برابر دشمن
سرطان تکبر وجود ما را فرا گرفته است؟
دلیل شیطان شدن شیطان، در کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو.
جلسات قبل این فراز فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام را با هم مرور کردیم؛ فرمود: "و اعلم ان کل شیء من فهو تبع لصلاتک." بدانید که همهی کارهای دیگر شما تابع نماز است. همه کارهایت تابع نماز است. خیلی این عبارت، عبارت پرمغزی است. اگر ما تمام این ده شب را فقط در مورد همین عبارت بحث بکنیم، جا دارد باز وقت کم میآوریم.
همهی کارهایت تابع نماز است. نمازت خوب باشد، کارهایت خوب است. نمازت خوب باشد، کارهایِ خوب میکنی. نمازت خوب باشد، کارهایِ خوب را خوب انجام میدهی. اصل انجام دادن کارهای خوب وابسته به نماز است. درست شدن کارهای خوب وابسته به نماز است. چون در هر پلهای نماز که باشی، کلاً دینداریات و سایر اعمالت هم در همان پله است. یعنی اگر آدم پلهی یکِ نمازی باشد، پلهی یکِ دین است. کلاس یکِ دین است. کلاسهای دین را از روی کلاس نماز حساب میکنند. کلاس نماز، امتحان نماز، اصلاً نماز خودش امتحان است. شبهای بعد در موردش صحبت خواهیم کرد، انشاالله.
خدایا، چیزی ساختهای؛ یعنی هیچکس نخواهد فهمید. معمای آیت الله بهجت میفرمودند که هیچکس حقیقت نماز را جز خود خدا نمیداند و فقط و فقط خودِ خدا میداند که با این نماز چه کرده است و چه درست کرده است. حتی اهل بیت هم نمیدانند نماز چیست، حقیقتش چیست. یعنی حقیقت نماز خیلی بالاست، خیلی بالاست. اما اعمال ما فرق نماز با بقیه کارها چیست؟ فرق امام حسین با آدمهای عادی. امام حسین بهتر است یا شما یا ما؟ چه سؤالی است؟ باید آدم بزند توی دهانش خجالت نمیکشی اسم بقیه را کنار اسم امام حسین میآوری؟ حالا اگر کسی بگوید آقا نماز بهتر است یا مثلاً رسیدگی به یتیمها؟ مثلاً این هم جا دارد که همان برخورد را داشته باشی. "شما میدانی نماز چیست که اصلاً داری با یک چیز دیگر مقایسهاش میکنی؟" "کل شیء من عمل صلاتک." همهی کارها تابع این است. مأموم، امامش نماز است. امام نماز!
چند تا روایت بخوانم جیگرتان حال بیاید بعد برویم. امشب با همدیگر کار داریم. شبهای اولی که رفیقهای خودمان، بچههای هیئتیهای خالصند، بچههای امام حسین هستند، هر جا روضهای باشد میروند. شل میشود، آروم میشود. مدل حرف روایت میخواهیم بخوانیم برایتان. یک روایتی هست، خیلی شنیدهاید: «آقا، من آنقدر اعصابم خورد میشود از این روایتهایی که همه نصفه و نیمه شنیدهاند.» چند تا روایت ماها معمولاً نصفه و نیمه شنیدهایم. یکیاش این است: «نماز ستون دین است.» بفرمایید! اصلش را بقیه حضرت توضیح میدهند یعنی چی. خیلی بین ما شنیده میشود. «وقتی تکراری حرف نزنید، راجع به یک چیز جدید بگویید. هزار بار شنیدهایم. توی اتوبان همت هر وقت رفتیم، این را خواندیم و نمیدانم همه جا دیدیم این حرفها را. خسته شدیم، چیز جدیدی بگویید.»
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «مثل صلات مثل فسطاط.» نماز مثل ستون خیمه میماند. مسافرتی. خیمهی اصلی را توی این فیلم مختارنامه قشنگ نشان داده بود. خیمه، خیمهای که با پوست شتر و اینها معمولاً درست میکنند، با پوست و مو. آیه قرآن هم هست که ما توی پوست شتر یه جوری این پوست را آفریدیم، شما میتوانید در این پوست زندگی کنید. از نعمتهای خاص خدا در سوره نحل زندگی کنید. سبک هم هست؛ «فستخفونها یوم و یوم اقام.» این قابل حمل است. جمعش میکنی، سبک است. میبری پهنش میکنی، گرم است توی آن. باید برگردیم به طبیعت، انشاالله. زندگیها برگردد به طبیعت. یک فیلمی تازگی از یکی از دانشگاههای آمریکا، زبان انگلیسی بود، داشتند بحث میکردند در مورد مدرنیته. خیلی جالب بود. جدیدترین نتایج تحقیق دانشمندان آمریکایی بود که مردم از مدرنیته خسته خواهند شد، از تکنولوژی غربی؛ و همه به آن زودتر از ما دارند به طبیعت برمیگردند. ما که دنبال اینها بودیم بیست سالی عقبیم. آرام آرام برمیگردیم، دیگر داریم برمیگردیم به سمت روغن حیوانی و روغن زیتون و تخممرغ محلی و چادر برایتان درست کردم. قابل حمل و نقل پوست شتر، برو توی آن زندگی کن.
این را چادر میزدند با پوست شتر. خب، این چند تا چیز. اولاً طناب میخواهد. بعد این گوشهها را شما به طناب بگیری، بکشی، کشیده میشود. بعد میخواهد، درشتی میخواهد. وطد به اینها میخ درشت میخواهد. از سر این طناب برود توی زمین محکم قلاب بشود. اصل آن ماجرا یک چیز دیگر است. یک چیزی آن وسط باید بزنیم برود آن بالا و بایستد. آن چیست؟ «اذا ثبت العمود، نفعت الاطناب والاوتاد والغشا.» روی این پوست شتر هم یک پوششی میانداختند که باران نخورد، باران نگیرد، حالت شیروانی بشود. پیغمبر میفرماید: «عمودی که نباشد، آن وقت همهی این خیمه میشود دردسر.» شما فرض کن چادر را برداری ببری، عمود نداشته باشد، هیچ. پدرت در میآید. از این روستا به آن روستا، از این شهر به آن شهر. طناب را یکی ببرد، یکی میخها را ببرد، یکی... عجب روایتی! میفرماید: «آن عمود که نباشد، همهاش میشود وبال.» همهی دین دیگر میشود خستهکننده، حال به هم زن.
ببخشید، اگر کسی، من به شما بگویم از همین اول شب سوم از همین اول بحث، حسابمان را با هم صاف کنیم. یک حرفی بهتان میزنم، خدا بیامرزی و خدا پدرتان را بیامرزد، این حرف یادگاری از من بماند: «اگر کسی طعم نماز را نچشیده باشد، از دین هیچ لذتی نخواهد برد.» از هیچ جای دین هیچ لذتی نخواهد برد. حرف از آن حرفها بود. مزهی دین در نماز است. مزهی دین اصلاً مزهاش اینجاست. اول داشته باشیم. میخواهم اینها را بشنوم دوباره جلوی شما، بعد بگویم. بعداً رفتم توی خلوتم میگویم: "خجالت بکش، توی جمع گفتی. خودت عمل نکردی." توی نماز خواست حواسم پرت بشود که خیلی پرت میشود. حواسی هست، من زود میآید میرود رفقات به من میگفتند که حواستان باشد لذت اینجاست. «دارم میگویم بعداً رودربایستیاش بمانم، بروم خودم درست کنم انشاالله.» خودم باید عمود را آنجوری که طراحی شده، بگذارم. همهاش میآید، بعد لذت این خیمه را از آن بهرهمند میشود. «واذا کسر العمود، لم ینفع تنبون ولا وتدون ولا غشا.» عمود بشکند، دیگر هیچی. اینها به دردت نمیخورد. میخ طویله میخواهی چکار کنی؟ به چه دردت میخورد؟
شما نماز را اگر از ما بگیرند... نماز. یک وقتی دلم خیلی میسوخت. طرف مرده. میآیند مجلس ختم میگیرند برایش. انفاق میکنند، صدقه میدهند، نماز میخوانند. میگویند: "این به چه دردش بخورد؟" امیدواریم به فضل خدا انشاالله به کارش میآید. ولی من واقعاً از اعماق دلم میسوزم. ختم قرآن برداشته، هیئت محل عکسش را زده آنجا، این کار را کردهاند، اینجا عمود نباشد، بقیه به چه درد بخورد؟ "حاج آقا نماز میخوانی؟" گفت: "نه. گذاشتهام بچههای خوبی دارم انشاالله از دنیا رفتم میخوانند." حالا این ماجراهای مزه الان یادم آمد بگویم.
دو تا ماجرای قشنگ دارم. مدرسهی عباسقلیخان. اسمش را شنیدهاید؟ مشهد. مشهد. کیها مدرسهی عباسقلیخان توی مشهد کنار حرم را میشناسند؟ معروف بود. رفتم از... نه نه. من مشهدیام. مسیرمان همیشه از آن طرف کلاس ما بود. خانواده مشهدی. مدرسهی عباسقلیخان. یک تاجری بوده، پسر خوبی بود. پسر بهش گفته بود: "بابا نماز..." گفته: "پسرم، تو خیلی آدم خوبی هستی. انشاالله بعد از من واجب هم میشود بهت. دیگر من بمیرم، واجب است. باید بخوانی." "نوکرتم هستم. مهمانی نرفتم. چرا؟" تصمیم گرفت. گفت: "بابا نوکرتم. اگر میشود شما برو. من پشت سرت نور را میآورم." عجب جواب ی! "تا هستم یک کاری بکنم. اصلاً پولی که دارم میروم یک مدرسه میسازم برای طلا." یک حرف یک بچهی خوب و باصفا. پدر عاقبت به خیر. این همه سال دارد نانش را میخورد. این یک ماجرا.
یکی دیگر هم داستانی بود. یکی از علما میگفت. آقایی گفتم که: "آقا، نماز بخوان." گفت: "حاج آقا، من الحمدلله پول زیاد دارم، بچههای خوبی هم دارم، بعد از مرگ من میخوانند." جواب داد حسابی. "پنجاه سالی میشود." گفت: "پنجاه سال. بین پنج نفر، بین ده نفر هم که تقسیم بکنند، نفری پنج سال میافتد. پنج سال. نماز. کمکم روزی آنقدر بخوانند، آنجور بشود، اینها حداقل یک شش ماهی طول میکشد تا توی شش ماهی که شما بینماز و بردارید صرف میکنید، هر بلایی قرار است بیاورند آوردهاند." خیمه، ستونش، همهاش بند به این است، نماز.
نماز. دیشب مثال زدم. آیتالله بهجت. من در عمرم ندیده بودم. ندیدم. فکر هم نمیکنم بعداً ببینم. ما خب، حشر و نشر داشتیم. میرفتیم بچه بودیم. ندیدیم در عمرمان. همان مشهد میدیدیم، قم میدیدیم. کسی بیاید بنشیند نماز بخواند، مردم دورش بنشینند فیلم بگیرند، دور تا دور. میشود یک صد نفر. یک جایی داشت ایشان توی صحن آزادی، وقتی وارد میشدند، صحن آزادی. آقای بهجت میآمدند، اتاقک کوچکی بود، مینشستند دو ساعت، سه ساعت. دخول ایشان طول. زیارتشان هم مثلاً روی پا وامیستادند یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت. گاهی هم روبرو ی ضریح سه آزاده بودند. ایشان میگفت بهش گفتم: "بابا، سه ساعت. با این سن شما هشتاد، نود سالتان است. سه ساعت. من میروم خانه، ناهار میخورم، برمیگردم، شما وایستادهای." توی جیبش یک خورده پول در آورده بود داده بود عطاری. میگفت: "یک داروی ع و ش و ق به ما بده." «عین و شین و قاف»! خیلی نماز جوانها فرق دارد با مردم یک ساعت! جوان است. نماز یعنی یکی دیگر دارد نماز میخواند. من یک جوری میخورم. یک جوری نماز میخواند، آدم هوس میکرد برود نماز بخواند. نماز آن است.
نماز چی دیده بود آقای بهجت توی نمازش؟ چی کشیده بود که از سیزده سالگی تا نود و پنج سالگی در تمام نمازهای خودش هشتاد سال در تمام نمازهای خودش گریه میکرد؟ چی دیده بود آقای بهجت؟ جلسهی نماز آقای بهجت هر روز از تهران. آخه بیکارید مگه؟ بغل خانهمان. ماجرایی درآمدزای بهجت. نماز میخواندم. توی دلم پرسیدم: "آی بهجت، این نمازت عادی نیست. چی میچشی که اینجوری گریه میکنی؟" آقای بهجت هم که دیگر... «آی بهجت، عالم بزرگ قم میفرمود که اگر مردم میدانستند آقای بهجت چه شخصیتی است، نه تنها روبروی ایشان که از کوچهای که ایشان رد میشدند، رویشان نمیشد عبور کنند.»
فیلم دیدی چه خبر است؟ کی به کی است؟ یکی از علمای تهران، شیخ جواد کربلایی، ایشان گفته بود: "میخواهی از اول تکلیف تا الان که هشتاد سالت است، بهت بگویم چکارها کردهای توی این هفتاد و پنج سال؟ شصت سال؟" به یکی دیگر از آقایان توی قم. ایشان فرموده بود که رفته بود شهرستان، برگشته بود: "فکر نکن جایی میروی کاری میکنی، کسی باخبر نمیشود. باخبر هستند." لا. ماجرا به من بگو. "بروند بیرون از مسجد." یک نگاه عمیق به من کرد. تنم لرزید. رفتیم خانه، خواب دیدم. هر کی بهش نگاه کند... الهی آیتالله بهجت به کسی نگاه عمیق بکند، شب برو خواب ببین نماز آقای بهجت را.
آقا، اینها افسانه نیست ها! اینها توی کتابها نیست ها! سینه به سینه مطالعه کردم برای شما، پیدا کردم ببینم چی بگویم اینها خوششان بیاید. حکایات اولیای خدا از اینها که چاپ میشود، نمایشگاه هر سال فروش دارد. معمولاً از اساتید، آقایان نش...
خواب دیدم نماز آقای بهجت را. آقای بهجت وایستاد، گفت: "الله اکبر." دیدم دری از روبرو، از بالا به رویش باز شد. بچهها پرواز کردند، رفتند بالا. یک باغی، بوستانی، آبشاری، میوههای فضای خنک، نسیمی میآمد. ابر میآمد. ملائکه بودند، اولیا خدا بودند. آقای بهجت برمیگردد. صدای بهجت دارد میآید: "السلام علیک ایها النبی و رحمة الله." اینجا که خیلی اوج پیدا میکرد. فیلمش را ببینید. توی اینترنت سرچ کنید همین الان که رفتی. "السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته." دارند در را میبندند. عبارت ایشان که دارد تمام میشود: "السلام علیکم و رحمة الله." در بسته. دیگر دارد ناله میزند. "السلام علیکم و رحمة الله و برکاته." سلام آخر. فشاری تحمل میکند. نمازش دارد تمام میشود. "آقا، خدا خیرت بده. بیا من را نگاه کن. چه فشاری تحمل کردم. نماز را خواندم." السلام.
آخ! عمود که درست نیست. خیمه و طن را. خود اینها خواندنش، گفتنش. چکار کنیم؟ برویم بینماز بشویم یک مدت، نمازمان خوب بشود؟ نه. از عجایبش این است که نمازم میخواهد خوب بشود، باید با خود نماز خوب بشود. خیلی از خود نماز باید کمک بگیری که خودِ نمازت خوب بشود، که باز یک مرحله بیایی جلو، یک پله بروی بالا. آقای بهجت شدن. یک کاری بکنی بیایی نمازت خوب بشود، به خود نماز باید هی خوب بشوی، بروی بالا. نماز خوب این است. جای دیگر ما میبینیم جذب نمیشویم، حال نمیکنیم. پشت من میآیند نماز میخوانند توی مسجد من، نماز. من دارم توی نماز حالا خیلی نمیخواهم در مورد حضور قلب صحبت بکنیم. مشکل ما خیلی توی حضور قلب نماز نیست، جای دیگر است. حالا حالا میگویم به چی میخواهیم برسیم. اصل ماجرا چیست. ولی حالا نماز من چیست؟ دارم توی آن چکهایم را پاس میکنم، و فکر میکنم از کیها میشود قرض گرفت، و برنامهی یک دور دیگر دارم مرور میکنم پیامهایی که دادهام. آخرین باری که فلان کس در لاین آنلاین شد کی بود؟ آخریاش که لایک کردم چی بود؟ چی کامنت گذاشتم برایش؟ "السلام علیکم و رحمة الله." نماز مال فیلمبرداری.
تصویرسازی کنم: باطنش را، آن آقا رفته بود خواب نماز آقای بهجت. رفته آنجا من خواب من را ببیند. رفتهام توی گوشی این اپلیکیشن را زدهام. یک خورده بازی کردم، برگشتم پاک کردم. رفتهام توی آن بازی کردم. جوکهایی که آخرین جوکهایی که خواندم تازگی چقدر قشنگ بود. و آخری یک عمود ی نیمبند با یک قطر یک سانتی، نیم سانتی. باد بخورد رفته. بعضی از نماز ما اینجوری است دیگر. به یک بادی، یک عروسی میرود، با یک ختم. بابایی بمیرد میرود. بابات مرده، بینماز خیلی باحالی! همه یاد قبر و قیامت میافتند. "بابا مرده. نماز بخوانم." نماز صورت دین ماست. عجب روایاتی داریم ما. گلچین میکنم شبها برایتان روایت را.
دوباره پیغمبر اکرم فرمودند: «لکل شیء وجه.» هر چیزی یک صورتی دارد، یک وجهی دارد. هر چیزی با یک چیزی میشود شناخت. الان من میخواهم با شما آشنا بشوم. توی فرهنگ فضای مجازی که زیاد مثال زدیم، چون همه اهلش هستیم، یک مثال خوبی است دیگر. میچسبد. من میخواهم به شما آشنا بشوم. مثلاً شما یک شمارهی ناشناس داری توی یکی از این فضاهای مجازی. مثلاً عکستان عکس یوزرتان است، مثلاً عکس خودتان نیست. شمارهتان هم برای من ناشناس است. من به شما میگویم: "میشود خودتان را برای من معرفی کنید؟" بهترین معرفی چیست؟ عکس بفرستین دیگر. عکس چی؟ عکس شصت پا را مثلاً بفرست؟ س... شصت پا که نه. عکس از پشت سر. "من را فلانی یهویی از پشت گرفت." عکس صورت قشنگ دیده بشود، شناخته بشود. هر چیزی با صورت ش شناخته میشود. صورت دینمان چیست؟ «و وجه دینکم الصلاة.» صورت دین شما نماز است. «فلا یشینن احدکم وجه دینه.» مواظب باشین صورت دینتان را بد جوری نکنید. از قیافه نباشد.
توی لب مرز. حالا مرز هوایی، مرز زمینی. مرز زمینی، فرودگاه. دیگر توی فرودگاه میخواهید... بعضی این سفرهای خارجی هم بامزه است. از گیت که رد میشوی، چادری را میبین. قدیم گفتند توی هواپیما چادر میاندازند، الان دیگر وقت... توی یکی از این سفرها دیدم از گیت که رد شدیم برداشتند. فرودگاه امام خمینی، پاسپورت را دادیم، رد شدیم. خیلی باحال است. نگاه میکند. پس شماره که میگیرد با هیچی کار ندارد. با ویزا و اینها هم کار نداریم. اول اصلاً با عکس کار دارد. هی عکس را باید تطبیق بدهیم. مال تطبیق بدهد چهره را. گرینکارت دارم. اصلاً ملیتش را دارم. تطبیق بدهم چهره را. اولین چیزی که حساب میرسد ازش توی قیامت توی برزخ. آدم که وارد میشود، میخواهند حساب بکشند. این چکار است؟ کجا باید برود؟ اولین چیزی که محاسبه میکنند چیست؟ اول اول تطبیق بدهند عکس را. عکس دین. همه رقم. شاید وقت نشود شبهای بعد به این برسیم. آنقدر ما توی نمازمان گیر فقهی داریم، نمازها باطل است. اصلاً باطل. توی وضو مشکلاتی که داریم. توی خود نماز مشکلاتی که داریم. جاهای دیگر مشکلاتی که داریم. ساده میگیریم. چقدر بنده خدا با این... بنده خوب خدا با نماز. چرا ما اینجوری تا میکنیم؟ شرایط کنکور مثلاً شام در کنکور چه ساعتی باید حضور داشته باشیم؟ شصت بار نگاه میکند که یک وقت چیزی از قلم نیفتد. همه ی کسی توی جمع ما تا حالا یک احکام نماز را خوانده؟ اکثر ما روزنامه نمیخوانیم. الان که سرانهی مطالعات عمومی خیلی رفته بالا با این شبکههای پیامهای واتساپ. با... حواسمان باشد. گناه دارد نماز مظلوم. نماز خیلی خوب است. من اصلاً این شبها آمدهام فقط بگویم: "آقا، نماز خیلی خوب است." من کاری ندارم کسی میخواهد بخواند، میخواهد نخواند. نماز. میگی محرم که به امام حسین چه، به نماز چه. هوای نماز را داشته باش. همین. اگر همین یک جمله را محصول... خدا وکیلی نماز عجب چیزی است. من بردم. خیلی چیز خوبی. همهچیز را دارد امام اعمال. عمود دین. چه خوب که نماز چیست.
یک دو رکعت، اگر از کسی قبول بشود، جهنم برایش حرام است. یعنی خدا نمیتواند کسی را به جهنم بفرستد که یک دو رکعت نماز مقبول داشته باشد. هیچ جهنمی نداریم که دو رکعت نماز مقبول داشته باشد. این همه آدم جهنمی، این همه قرآن دارد از جهنمیها میگوید. دو رکعت نماز نمیگذارد آدم جهنم برود. سپر ضد گلوله است. ضد آتش است. دو رکعت نماز مقبول. بدبختی این است. باید ده میلیارد رکعت بخوانیم تا دو رکعت تهش دربیاید. بعد تازه نماز مقبول هم این شکلی است که وقتی میخوانی، بعد هوس نماز خواندن بیشتر توی وجودت میافتد. این را هم بهتان بگویم. بعداً کسی گفته دو رکعت بخوانی. دو رکعت او را زیاد داریم.
چرا نماز این شکلی است؟ چرا نقطه مرکزی دین است؟ پیش یکی از رفقا که حالا امشب نیست، هسته مرکزی ما چیست؟ یکی از دوستان گفتند: "قلب." بعد گفتیم: "چی هسته مرکزی را کنترل میکند؟" دوست عزیزمان فرمودند که: "نماز." خیلی لذت بردم. چقدر ما آدمهای باصفا و بافرهنگی توی بحثمان داریم. چقدر دقیق. دو تا کلمه گفتند از بین دوستان کسانی که جواب دادند: "سریع قلب. نماز." نهج البلاغه تعبیر امیرالمؤمنین را بیاورم. نماز بزرگترین سرطان عالم، بزرگترین سرطان قلبی و معنوی عالم را... ما یک سرطانی داریم. این سرطان در وجود کسی باشد، کار خیر هم میتواند انجام بدهد، کار خوب هم میتواند انجام بدهد، ولی میرود جهنم. آخرش. یک سرطان مخفی هم هست. یکی از این بیماریها میگویند سرطان خاموش، دیابت است. سرطان خاموش، "مرگ سفید" چی چی. توی تمام عمرت نمیفهمی. هیچ نشانهای ندارد. یک دفعه میافتد میمیرد. الان خیلی زیاد شده. یک مریضی از سرطان. بعد مادر همهی گناهان و مصیبتها و آفتها و شرور، بدرفتاریها و بدخلقیها، همهی اینها همین، همین سرطان است. دیشب به من جواب توپی دادید؛ خیلی روی هوا لذت بردم. آنقدر قشنگ سریع جواب میدهید ما دیگر وقت نگذرانیم. مقدمه بیاوریم. کدام سرطان آدم را بیچاره میکند؟ یک خوب یک بینمازی این از این سرطان نشئت میگیرد. «غفلت» چیز خوبی بود ولی این باز هنوز فرق میکند. «قیمت فِعْل». حالت درونی. آقای ابلیس لعنت الله علیه را چی زمین زد؟ اتفاقاً نماز میخوانده. شش هزار سال.
تازه امیرالمؤمنین خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه میفرمایند که: «لقد ابدا الله ست آلاف سنه لا یدرا دنیا ام من سن الاخره.» شش هزار سال عبادت کرد که معلوم نیست این شش هزار سال از سالهای اخروی بود یا دنیوی. آقا سؤال مسئله: اگر سالهای اخروی باشد، چقدر میشود؟ اگر سالهای اخروی پنجاه هزار سال دنیا باشد. یک با یکی از دوستان نشسته بودیم. با ماشین حساب حساب کردیم. یک آمار. شش هزار سال ضربدر سیصد و شصت و پنج ضربدر پنجاه هزار. این مقدار روزهای عبادت. حالا توی این روزها چقدر عبادت. یک سجده دو هزار ساله. رفت جهنم. خدا پرتش کرد بیرون.
در خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه میفرمایند که: «ان کبر واحدة.» به خاطر یک لحظه تکبر، شیپور انداخت. یک لحظه. «فمن ضا بعد ابلیس یسلم علی الله بمثل معصیته.» وقتی خدا ابلیسی که شش هزار سال عبادت کرده را با یک لحظه تکبر میاندازد جهنم، دیگر بعد ابلیس کی میخواهد با تکبر برود بهش نزدیک شود؟ آقایی که سینه... «کلام ما کان الله سبحانه لیدخل الجنة بشر ملکا.» خدا کسی که همنشین ملائکه بوده را به خاطر یک لحظه تکبر جهنم میاندازد. یک بشر را به تکبر بفرستد بهش زمین کرده. یک پسرخاله نیست. «فی عبارة حم العالمین.» خدا نسبت به حریمی که طراحی کرده، غیرت دارد. نمیشود بگویی تو به این حریم نزدیک شدی، برو جهنم. حالا آقا دوباره مسئله. فداتون بشم یا امیرالمؤمنین! با این تکبر چکار بکنیم؟ همهی مشکلات به تکبر برمیگردد. همهی امتحانهای خدا توی همین خطبه، بلندترین خطبه نهج البلاغه است دیگر. توی همین خطبه امیرالمؤمنین میفرمایند که همهی امتحانها را خدا میگیرد برای اینکه تکبرها را نشان بدهد. اینجا تکبر داری؟ ببین! تکبر امتحان تکبر است.
آقا جان، ما میخواهیم تکبرمان خوب بشود، چکار بکنیم؟ چی تکبر را نابود میکند؟ تواضع. حضرت به عنوان سلاح دستت بگیر. توی این خطبه دشمن، دشمن شما که ابلیس است... آقا تعابیری دارد امیرالمؤمنین، تعابیری دارد اصلاً معرکه. از این میفرماید، شیطان نشسته یک گوشه جایی که تو نمیبینی. تیر را تا آخر کشیده. تو را هم گذاشته توی چله کمان. تو سیب. روبرو کم. تیرش هم تیر تکبر است. هی میرود اینور و آنور، کمین میکند تیر تکبر بزند. تیر تکبر بخوری، زمین میخوری. امیرالمؤمنین «سپر دستت بگیر. سپر تواضع با مردم.»
حالا میخواهیم به دشمن حمله کنیم. برای حمله کردن و زمینگیر کردن او چیست؟ "کمرش را میشکند." یک ضربه میزنی از پشت. وقتی کسی یک سجده بکند، شیطان نالهاش بلند میشود. ادامه روایت توی این بحث، انشاالله فردا شب برایتان خواهم گفت. اگر خدا توفیق دهد. اثر نماز در از بین بردن تکبر. شما هر چی پیدا کنید، چرا نماز عمود دین است؟ چون عمود مرضهای آدم را نابود میکند. چون عموم کفر آدم را نابود میکند. چرا فرمودند: «کسی نماز نمیخواند مگر اینکه بخواهد درستش کند.» نماز شوخی نیست. یعنی در برابر خدا یک لحظه ابلیس تکبر کرد. بعد میگوید بینمازی کلاً تکبر در برابر خداست. بدبخت! یک لحظه تکبر کرد.
آن شعر میگوید. آن شعر قشنگ است. میگوید: "شیطان هزار مرتبه بهتر ز بینماز/ آن سجده بر آدم و این سجده بر خدا نکرد." ابلیس دمش گرم! هر چی میکشیم از همینهاست. روبرو خدا شاخ و شانه کشید. کتکهایی که میخوریم یک جایی روبرو خدا قد بازی میکند. محرم. خدا را قسم میخورم، خدا را شاهد میگیرم. خیلی از حرفها را در ماه رمضان جرئت نمیکنم بزنم. محرم میزنم. یعنی میدانم عشق امام حسین آنقدر عمیق است توی وجود ما، یک آتشی میاندازد. ساده میکند حرفها را برایم. وگرنه در ماه رمضان هم آنقدر ساده. الان من این حرف اگر برایتان سنگین بیاید، سریع یک روضه میخوانم.
آدم هر چی میکشد از تکبر است. از تکبر. اگر جلویش را گرفتی، گرفتی. هی هاط میشود، هاط میشود، هاط میشود. کمکم روبروی ولی خدا و کمکم روبروی ولی خدا شمشیر میکشد. این دو تا. کمکم روبروی ولی خدا دریده میشوی، شمشیر میکشی با دریا با درندهخویی. این سه. کمکم به کسانی که اصلاً دیگر ظلمی نکردهاند، عین مظلومیتاند، عین معصومیتاند، کمکم به آنها هم فجیعترین ظلم را میکنند.
الان توی کوچه میآمدم. دختربچهای توی کوچه وایستاده بود. نتوانستم از کنارش رد شوم. وایستادم. صورتش را بوس کردم. دختربچه دو سه ساله. نمیتواند راحت. تازه من که این همه وجودم آلوده است، کسی اگر باطن خوبی داشته باشد، او چقدر مهربان است. گفتم دلش نمیآید یک بچه کوچک را رها کند. حالا این بچه مثلاً پایش گیر کند لبه جوب، بیفتد زمین، بغلش میکنیم. اول موهایش را ناز میکنی. اشکهایش را پاک میکنی. "عزیزم خانهتان کجاست؟ پدرت کجاست؟ مادرت کجاست؟ خودم میبرمت. بغلت میکنم." تازه این بچه صاحب دارد، کس و کار دارد.
لا اله الا الله. برخی نقلها این است که رقیه ابی عبدالله مادرش هم از دنیا رفته. دختربچهی سه سالهای که مادر نداشته، پدرش هم با این وضع. به اعتقاد شما پدرش کافر بوده؟ معاذالله. پناه بر خدا. خاک به دهان. دیگر این بچه اصلاً کفر دارد؟ بچه اسلام دارد؟ بچه گناه دارد؟ این چیست آخه؟ حالا گیرم این هم یک کارهای است. آخه بخواهد کسی بچه کوچک را تنبیه بکند. خدایا، خدایا. آخه کسی بچه کوچک را با سر باباش تنبیه میکند؟ آخه چرا؟ برای چی؟ من نمیدانم برای چی آخه. چه گناهی کرده؟ آخه چرا؟ یا صاحب الزمان، چقدر سخت است. من شب سوم خیلی بهم فشار میآید. ای کاش میشد اصلاً شب دوم. بعدش برویم شب چهارم. اصلاً نمیآمدیم اینجا. شب سوم. آتش به عالم زده این دختربچه. ای خدا. شما دختربچه داری؟ نداری؟ بابا شدی؟ نشدی؟
خیلی اشک دختربچه وجود آدم را آتش میزند. خیلی سخت است. بچه بهانه میگیرد. خسته است. خوابش میآید. چیزی میخواهد. توقع الکی دارد. یک وقت بچه درد دارد. وقتی بچه، بچه درد داشته باشد. من خب خودم بچه دارم. هم دختر دارم، هم پسر دارم. چه تفاوت؟ اشک اینها قشنگ برایم مشخص است. دختربچهای که درد داشته باشد، اشک الکی دختر باشد. ولی وقتی درد دارد، به خودت میپیچی گریه نکند. بچه معصوم و مظلوم است که... حالا فرض کن مثلاً بچه از ناقه بیفتد، به جای اینکه بیایند دستش را بگیرند، بیایند... وای خدا. من میدانم این دختربچه چه آتشی به وجود شما زد.
خیلی. من تهران میخواستم بیایم از قم دو سه روز پیش. دختربچه را بغل کردم. دختر چهار پنج ساله. گفتم: "بابا، من دارم میروم. چند روزی نمیآیم. کار نداری؟" اول شوخی گرفت. "جدی میگی؟ چند روز نمیآیی؟" گفتم: "آره." باز هم خیلی باورش نشد. فکر کرد: "بابا نمیآید." "بابا راست میگوید. من نمیآیم." انشاالله. توی دلم گفتم. گفتم انشاالله میروم. بغلش میکنم. ولی فکر. حسین.
السلام علیک یا اباعبدالله. فدا علیه. سلام الله ابداً ما بقی و نهار. «ملا جعله الله آخر العهد منی...»
تصور کن آن طبق را جلویت گذاشتند. گوگوش را کنار بزن.
حالا علی بن و علی اولاً حسین و اصحاب،
ز دست آبله آزار میکشد.
... دیگر شب سوم محرم. محرم. میگردی. محرم اشکهایت را جمع کرده بودی برای محرم. امشب پایش،
ز دست آبله آزار میکشد.
از اعتیاد دست به دیوار میکشم.
جان! ناله: "نا ای کاش شماها خرابه."
هر گوشه کنار فرشتهها خونی شکسته سپاه خار.
فدای همهتان. دیدید پشت و پناهتان باشد. فدای غیرتتان. فدای محبتتان.
دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح.
خاک عکس علم میکشد به خدای یتیم.
از چشم مردم بازار میکشم.
یا صاحب الزمان. گیرم برای خانه کنیز شد برای...
آیا آیا زتر شکسته کسی کار میکشد؟
اگرچه دیده چشمش. وگر چشمش خدای نکرده چه دیده، نقشی که میکشد همه را میکشم.
لبهای بیتحرک او با چه خود را به سمت کنج لب یار میکشد.
از خودم گفتم. از خودم بگویم. مشهد بودیم با خانواده. کاری پیش آمد، مجبور شدم برگردم. ده روز این قم بودم. برگشتم. وقتی رسیدم نیمهشب بود. کنار دخترم آن موقع سه ساله بود. خوابیدم. یک وقت صبح بلند شدم. چه جور بلند شدم؟ با یک دست کوچکی روی سرم دیدم دارد نوازش میکند. با نوازشش از خواب بیدار شدم. چشمم را باز کردم. صورتم را بوسید. تا نگاهش کردم. پایش را کنار، پایش را نشان داد. گفت: "بابا، ببین پام اوف شده." پا را گرفتم، بوسیدم. "بابا، راحت باش بخواب." چی میخواهم بگویم؟
همه دردش را گذاشته بود به باباش بگوید: "صورتم درد میکند." "باشه." به بابام زده باشد. "به موهام سوخته." "بابا." "پاهام نا ندارد." "راه." "به بابام میگویم." اما همین که روپوش رو کرد. همهی دردهای خودش یادش رفت. فقط پرسید: "بابا، به من بگو رگهای گردنت را بریدهاند؟ به من بگو که سنگ به تو زدهاند؟ چرا لبهایت ترک ترک است؟" یک حرف شاید توی دلش بود، نگفته بود. مقتل نقل نکرده. حسم این است تا بچه بابا را دید، این توی ذهنش آمد. چرا آنقدر کوچک شده؟ با خودم گفتم: "دست میکشی؟ بغلت میکنم؟ بغل نوازش میکنی؟ چرا من دستی ازت مانده؟" وطن نداری؟ حالا دیگر من باید تو را بغل بگیرم؟
در حال بارگذاری نظرات...