نماز کجای زندگی ماست؟
عشق ورزیدن به نماز تا چه حد!
دنبال نخود سیاه نگردیم!
دو سوال مهم؛ چرا نماز میخوانیم؟ ، چرا نماز نمیخوانیم؟
چند ماجرای زیبا از نماز چشیدهها
آیا مدیریت ذهن با نماز امکانپذیر است؟
شرط قبولی نماز
چگونه با نماز اُنس بگیریم؟
راه رسیدن به حضور قلب در نماز
این روایت را از امام رضا ع کمتر شنیدهایم!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم اللَّه الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم مصطفی محمد (صلوات اللَّه علیه) و آله الطیبین الطاهرین و لعنة اللَّه علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
درباره اولویت نماز و اینکه نماز باید «اولویت» زندگی باشد، بحثهایی در جلسات قبل داشتیم و استدلال آوردیم، روایت آوردیم. هرچه شد که اون بخش عملی که ما احتیاج داریم نسبت به نماز این است که واقعاً مهمترین و حیاتیترین بخش زندگیمون نماز باشه، اون گل کار رو بگذاریم برای نماز، گل زندگی رو بگذاریم برای نماز. واقعاً در وجود ما اعلاترین درجه و مهمترین درجه اهمیت را نماز داشته باشد. انسان سرش بره، اینجوری سرش بره ولی نماز عقب نیفته! تعصب انسان نسبت به نماز داشته باشد، رگ غیرتش بیرون بزند.
قرائتی – خدا حفظش بکند – حیف است بحث از نماز میشود، اسمی از ایشان نیاوریم. ایشان واقعاً خادم نماز است. انشاءالله که خدای متعال این مرد بااخلاص را به احسن وجه از زحماتی که کشیدهاند، قبول بکند. انشاءالله در بالاترین درجات باشد؛ همانجور که نماز بالاترین درجات را دارد، این خادم نماز هم انشاءالله بالاترین درجات را داشته باشد. واقعاً باید دعا کنیم برای آن کسانی که به گردن ما حق دارند، برای آشنا شدن ما با نماز، آشنا شدن ما با اهل بیت. اگر یک قدم، سر سوزنی، کلمهای دخالت داشتهاند، ما خیلی مدیونشان هستیم، حق بزرگی به گردن ما دارند.
روایت هم هست، فرمودند که کسی یک کلمه به کسی یاد بدهد، اگر خون خودش و باباش و اجدادش را همه را این آقا ریخته باشد، تقاصِ «کلمهای که یاد داده» نمیشود! یک کسی منو بکشه، همه پدر و مادر و اجدادم را بکشد، به اون نمیرسد. یعنی این ظلم در برابر اون خدمت. این همه ظلم، آن خدمت میچربد. پس باید شاکر باشیم.
حاجآقای قرائتی میفرمود – خدا حفظش میکند – فرمود که یک آقایی به من گفتش که: «حاج آقا، من توی ماشین میرفتم، وقت نماز بود، اتوبوس. گفتم که حاج آقا میشه نگه دارید تا نماز بخوانم؟» گفت: «نه.» بهش گفتم که: «اگه ساکت بیرون میافتاد چه جور میگفتی؟ میگفتی: میشه نگه داری من ساکم افتاده بیرون، نگه دارید، بردارم.» با مشت و لگد و جیغ و داد و سر و صدا: «نگه دار! نگه دار! آقا ساکم افتاد!» گفتم: «نه! خداوکیلی نمازت انقدر اهمیت نداشت؟ از یک ساک برات کمتر بود؟» ستون دینش ساکشه! ستون دینش کیف پولشه! ستون دینش چیه؟ همونی که با اولویت، اصلِ سر چی داد میزند؟ غیرتش بیرون میزند. سر چی اعصابش به هم میریزد؟ آن ستون دینش است، تشخیصش.
مقام معظم رهبری فرموده بودند که ما یک وقتی عتبات عالیات میرفتیم، قطار برای نماز نگه نمیداشت. حضرت فرموده بودند که ما دیدیم که نمازمون داره قضا میشه و این هم نگه نمیداشت. یک ایستگاه که توقف کرد، من از پنجره قطار... چی واسه آدم اهمیت داره؟ یک وقت یک کسی از چشم من افتاد. واقعاً از چشمم افتاد. مریض بود و بستری بیمارستان و اینها. بعد ما رفتیم عیادت. «آقا چه راحت، نشد بخوانیم دیگه. حالا بعداً، نشد.» بچهام داشت میرفت زیر ماشین، نگاه کن! دیگه اهمیتش بیشتره. بچه آدم بره زیر ماشین معلوم نیست. آدم بره جهنم، نماز آدم از دست بره، میره جهنم!
خوشبهحال اونایی که انقدر سیمشون وصله که زود کتکش را هم میخورند. نخودکی – رحمتالله علیه، نخودکی اصفهانی، معروف است توی حرم امام رضا، تشکیلاتی – اون طرف، بچه افتاد تو حوض، مرد. «بچهتون افتاده تو حوض، مرد!» «نماز صبحم خیلی عقب افتاد امروز! داشت قضا میشد.» «بچه مرد!» «عزیزمو ازم گرفتی؟» «عزیزتو ازت میگیرم.» «عزیزمو ازم گرفتی؟» «نور چشم من نمازه، محبوب من نماز. نماز، محبوب منو ازم گرفتی، محبوبتو ازت میگیرم.» اینجوری باید عاشق نماز بود. اینجوری جایگاهی را نماز باید پیدا کند تو ذهنمون.
میشود مثل امام خمینی. امام خمینی شد. فردا شب بیشتر صحبت میکنیم. شما بیهوش باشی، تو کما، سر اذان به هوش میآیی، نماز بخوانی، دوباره بری تو کما. سر اذان که میشد، امام به هوش میآمد، نمازشو میخواند، دوباره میرفت تو کما. تو کما! نه میخوابی، تو کما علائم حیاتی نداره. نمازها برمیگرده، میخواند، میرود. وجودش نماز بوده، برای نماز زندگی کرده. اولویتش نمازه. امام حسین (علیهالسلام)، نماز. به خاطر امام حسین (علیهالسلام) تا مرز قضا شدن میرود. امام حسین، هیئت داشتیم دیگه، روضه بود و چی بود و پذیرایی و دیگه...
حضرت امام وقتی فرانسه بودند، شاه از کشور که فرار کرد، خبرنگارهای خارجی جمع شدند به امام مصاحبه بگیرند. دوربینها را گذاشتند، بعضی پخش زنده. خبرنگار، یادداشت، ۲۰۰، ۳۰۰ تا خبرنگار از انواع و اقسام. مال کسی که انقلاب کرده، نهضت را انداخته، تبعید شده، از اینور به اونور. ۱۵ سال داره خون دل میخوره. ۱۵ سال از کشورش دوره. خیلی موقعیت خوبه دیگه. حرفتو به دنیا بزن. اینها چیدند و آماده کردند و مرتب کردند. آمدند. «بسم اللَّه الرحمن الرحیم.» یکی دو کلمه حرف زدند. «احمد! ظهر شده؟» «بله.» «آقا سلام و علیکم و رحمت اللَّه.» ضبط میکردند، پخش میکردند. مینوشتند. کجا حرف میزنیم که چی بشه؟ که انقلاب، انقلاب به شکل چی بشه؟ «ان مَکَّنّاهُم فِی الأَرضِ أَقاموا الصَّلاةَ.» قرآن میفرماید که بندههای خوب ما اگر حکومت بهشون بدیم، حکومت دستشون باشه، نماز اقامه میکنند. دنبال حکومت نیستند که حکومت را داشته باشند. نماز بیارند. هدف، وسیله باعث میشه که هدف را یادش بره. هدف وسیله را توجیه میکنه دیگه؟ اصلاً یک وقتهایی وسیله خودش بشه هدف، خیلی دیگه خطا است. خیلی باحالند. وسیله میشه هدف. بعد هدفتو عوض میکنه. هدفمون این بود که انقلاب بکنیم که بیایم حکومت دست بگیریم، مردم را ببریم سمت خدا. بعد این دیگه شد هدفش اینکه من رئیس باشم، من بشم رئیسجمهور، من بشم صاحب مملکت. بعد هدفت را نکنم نوکری آمریکا. «خیلی کارت درسته! نمازخون باشند شاه!» اصلاً هدف اینه! شما رفتی شکنجه شدی که چی بشه؟ رفتی انقلاب کردی که چی بشه؟ بیانیه دادی که چی بشه؟ تظاهرات کردی که چی بشه؟ شما الان سال انتخابات شرکت میکنید که چی بشه؟ نفرین بر کسی که تو انتخابات شرکت میکنه که شکمش پر بشه. نفرین بر این آدم، ننگ بر این آدم! آدم انقدر پست میشه؟ سرنوشت یک مملکت عوض میشه که شکم من پر بشه. انقدر آدم پست این همه مملکت کشته و مظلومیت و تحمل سختی و اذیت و آزار، همه به درک! شکمم پر بشه، گور بابای همهشون!
همه برنامهها برای نماز. اولویت زندگی ماست. انتخابات داریم، میریم رای میدیم، کی صلاحیت اینو داره بیاد کار را دست بگیره؟ زمینه را فراهم میکنه. مردم بروند رو به خدا بیارند. حکومت یعنی همون. هرکی قبول نداره، بیا بنشینیم با همدیگه چند ساعت مناظره، تو هر دانشگاهی هم که میگید مناظره، از شریف و امیرکبیر و تهران و خواجه نصیر و علامه و مطهری و هرجا بگی من میام تا شهرستان. فلسفه حکومت، فلسفه سیاست. بحث، بحثهای جدی بکنیم. بروند اساتید بزرگ. این بحث بیان بشنین با هم. فلسفه حکومت چیه؟ این همه کشته و بدبختی و مظلومیت و فشار و تحریم و اِل و بِل. اولویت، وقتی میگیم اولویت فقط نماز اول وقت، نماز سر وقت. اولویت زندگیت باشه. رحمت خدا بر شهید رجایی. اولویت زندگیش نماز بود. جمله معروف ایشان ضربالمثل واقعاً صالحات شد برای ایشون. چی فرموده بود؟ آها: «به کار بگید کار دارم، به نماز نگید کار دارم.» به کار بگید نماز نذر کرده بود، قسم خورده بود که هر روزی که اول ناهار بخوره، بعد نماز. یعنی سر تایم، تایمی بوده که خلاصه سِلفسرویس میشده و غذا را اون ساعت میدادند و اینها. گرسنم باشد بروم اول غذا بخورم، خودم تنها. یادم نره. اولویت زندگیم نماز.
«من رای آوردنم برای نماز است.» رحمت خدا بر تو. «سخته. شما کی هستین؟ کجا بودین شما؟ نماز کیلو چنده؟ جمع کن، بریم بابا. باند قدرت راه انداختیم، میخواهیم بریم بچاپیم.» نماز اونجاها آدم خودشو نشون میده. واسه همینه که ما یک کسی مثل امام خمینی را دیوانه میشویم. اسم اوج قدرت، اتین. یادت نره کی هستی؟ چی هستی؟ بعد تازه داره میره رو به آخر عمر. کسی که دیگه جنگ را هم اداره کرده بود، مملکتش، مملکت بحرانزده، ماتمزده. رئیسجمهور بنیصدر پس داده. اینجوری را جمع کرده. آخر ماههای آخر میفهمند که دارم میروم ملاقات خدا. دو رکعت نماز درست و حسابی. غصه خیلی خورد. «خدایا، یک از این حالات به ما عنایت بفرمایید.» نمیخواهیم واقعا قدرش را نمیدانیم.
من همیشه گفتم: «خدایا، نماز را اولویت زندگی ما قرار بده.» انشاءالله که همه با توجه آمین بگویند. معاویه بن وهب میگه از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدم: «آقا، بهترین چیزی که بندهها میتونند باهاش به خدا نزدیک بشن، بهترین وسیله و محبوبترین چیزها برای خدا – خدا خیلی دوسش داره –» فرمود: «ما أَعلمُ شیءٍ بعدَ المَعرِفَةِ أَفضَلُ مِن هذِه الصَّلاةِ.» «بعد از معرفت خدا، من چیزی بهتر از نماز نمیشناسم.»
یک شاگردی داره امام صادق (علیهالسلام) به اسم ابوبصیر، پیرمردی بود نابینا. باصفایی هم بودا! باحقیقت. پیرمرد نابینا. «امام ما کو؟ دلم سوخت.» حضرت کنفش کردند ولی جواب دادند. حضرت: «در مورد حورالعین یک سری روایات ما شنیدیم از شما و اینها. حورالعین چی هست؟ چه مدلی است؟ چهجوری است؟» پیرمرد بود، نابینا بود. «علیک بالصلاة.» وقتی باکلاس باشد کسی، اهل بیت دیگه نمیفرستند دنبال نخود سیاه. وای خدایا! بعضی چیزها اگه تو این دورههای ما اتفاق نمیافتاد مثلاً اینها ۲۰۰، ۳۰۰ سال بعد جزء حکایاتی نقل خواهد شد که افسانههاست. مقدس اردبیلی آمد و میخواست نماز شب بخواند. الان این مثلاً داستان واقعیه که داره کمکم دیگه افسانه میشه. یعنی مثلاً نسل بعدی اینو به عنوان یک افسانه نقل میکنه. مقدس اردبیلی میخواست بیاد نماز شب بخواند. این سطل را انداخت توی چاه، آب کشید بیرون. سطل پر از طلاست! برگشت گفت: «خدایا! احمد از تو طلا نمیخواهد، از تو آب میخواهد.» «پولدار بشی، مسجد پولداره، نه زندگی داره، نه کار داره.» سیستمِ مسجد. سطل را انداخت، دوباره کشید، پر نقره است. «خدایا! نکنه احمدو میخوای بفرستی دنبال طلا و نقره؟ من از صبح میخواهم نماز شب بخوانم.» انداخت، دوباره برداشت، آب. اولویتش نماز بود. پول را میخواست برای نماز، زندگی را میخواست، سلامتی را برای نماز.
ما دوست داریم برای چی سالم باشیم؟ آدابش را به جا بیاوریم. حیف آدم مریض باشد، خیلی از آداب نماز را نمیتواند به جا آورد. خدایا این سلامتی را از ما نگیر. رفقای امام حسین جمع شدند اینجا. دارن در مورد بالاترین حقایق این عالم صحبت میکنند. یکی بیاد حالا یک حرفی. خدا این حقایق را واقعاً به ما بفهماند. «مزه زندگیتون اینهاست.»
آقای بهجت، رکوع. شاگردانشان نقل میکردند بعد نماز یک وقتی تو یکی از این بیابونهای عباس قم رفته بودم، فرموده بودند که: «أین الملوکُ و ابناءُ الملوکِ» پادشاههای عالم کجا هستند بیان ببینند چه لذتی توی رکوع و سجده است. من همه دنیا اینها را با یک ذکر سبحان الله عوض نمیکنم. همه دین و بعضیها به یک ۵۰ تومنی میفروشند. یک ۵۰ تومانی سکه قدیمیها تو چوب میافته. یعنی بگو آقا الان مثلاً شما باید بیایی روبروی فلان طاغوت سجده کنی، پاشو لیس بزن، سجده میکنه. تحریمها را برمیدارد. دنبال نماز باشیم. نمازمون را درست کنیم.
علامه طباطبایی – رضوانالله علیه. اسم ایشون را از کجا شنیدی؟ از دانشگاه علامه طباطبایی. دیگه کجا؟ خیابونم که نه. میدون علامه طباطبایی داریم تو تهران؟ بله. خیابان میدان علامه طباطبایی. عجیب بوده انسان بودهاند! پس من چی هستم اگر ایشون انسان بودند؟ ۶۲ سال هنوز شاگردان ایشون هستند و ما توفیق داریم که شاگردی برخی شاگردان ایشان را بکنیم. استاد ایشان مرحوم آقای قاضی، انشاءالله فردا شب در مورد ایشون صحبت میکنم. اگه شد. محمد علی آقای قاضی، از عرفای عجیب دیگه. نجفم لابد رفتید دیگه. کنار استاد آقای بهجت بودند. استاد خیلی بزرگ.
«تو نماز هر حال خوبی که بهت دست داد، توجه نکن.» نماز. «تو نماز هرچی گیرت اومد، ول کن نماز را.» علامه طباطبایی، شاگرد آقای قاضی میگه: «من تو نماز ایستاده بودم.» حرفش را بزنم. تصورش را میخواهیم بکنیم. تصور کنیم حال و هوامون عوض میشه. «تو نماز ایستاده بودم. دیدم یک حورالعین بهشتی با جامی از شراب از سمت راست وارد شد.» حالا حورالعین چیه؟ یک اسمش آمد بگیم دیگه. فرمود: «یک قطره آب از دهنش اگه بیفته تو دریاهای عالم که دو سوم کره زمین آبی است و شوره، یک قطره آب از دهن حورالعین تو اینها بیفته، همش شیرین میشه.» برق چهرهاش اگه به عالم بخوره، رعد و برق تو عالم به پا میشه. برق نگاه و همه از شدت جمال او جان میدهند.
تو نماز وایستاده، حورالعین از سمت راست با جام شراب بهشتی. محلش نرفت. از سمت چپ رفت. از روبرو آمد. دیگه دید محل نمیگذارد، رفت. «آقا پشیمون نیستی؟ خوب موقعیتی بود. دلم برای این طفل بهشتی سوخت. از ما ناراحت، دلخور شدیم.» بنده خوب خدا، بنده معصوم خدا از هیچ کس ناراحت شد. «من یک خورده الان حالا طلبه نماز اینجوری تربیت میکنه. نوع نماز صدقه بدیم، نه خمس بدیم؟ آهان، اتفاقاً نماز. بدبختی اینه. نماز هر جای زندگی میخواهی دست بگذاری، خدا گفته: "شرط قبولی اینه."» قبول نمیکنم عرق بخوری، قبول نمیکنم. قبول نمیکنم (شرط) خود نمازه. شما با لباس غصبی اگه نماز میخوانی، اصلاً کل نمازت رو هواست. نماز باطل است. قبول بشه! شرابخورده نمازش درسته؟ بیعقلی چقدر!
چند روز پیش یک مجلسی بود، مهمونی بود دیگه. زدیم و دیگه بنده خدا درستش کنه، نماز نخوان. یعنی انقدر بده این کار که میزنه نمازتو لت و پار میکنه. مثلاً کسی اگه همسایهاش ازش ناراضی باشه، این من رئیس کارخانه از کارخانه اخراجش میکنه. همسایه. یک کلمه درست بگی. و دیگه کارخانه... «خیلی با خدا! انشاءالله دو مثقال عقل.» بله، گفت: «ظاهراً تنها چیزیه که به اندازه کافی پخش شده، همه راضین از مقداری که دارند.» پول عادلانه تقسیم نشده، عقل. «الحمدلله به همه قشنگ مقدار عقل به ما عنایت بفرما.» عقل. آدم واقعاً امام زمان میآیند همین مردم چی میشه؟ نمازخون میشن! خوب میشن! عقلشون میره بالا. چی به چیه؟ کی به کیه؟ چه خبره تو این عالم؟ دنبال چی؟ نماز شیرینتر از این چیزی هست؟ بهتر از این چیزی؟ خیلی خوبه کلاً.
کلاس خودم. محرمی. این جلسه را من خیلی دوست داشتم. به خاطر اینکه خیلی چیز یاد گرفتم خودم. خیلی به خودم نهیب زدم. انشاءالله که بعد از عاشورا بتوانم خود امام حسین کمک بکنه عمل بکنیم. خورد خورد. حرفهای خوبی بود. روایت. حرف بزرگان. واقعا زندگی آدم عوض میشه دیگه. این حرفها را بخواهیم زندگی کنیم. بقیه نمازمون حالا قضا نشه. یک براتی آدم از یک کسایی یک وقتهایی میبینه، اینها اگه آدمند، من چی هستم؟ تو چه افقی سیو میکنه؟ اینها دنبال چی هستند؟
مرحوم امیر جواد آقای ملکی تبریزی. من امشب ۲۰ تا روایت آورده بودم تو موضوعات دیگه. هیچ کدامش امروز نخواندم. اگه شد فردا شب بخوانم. چون اینها از اون روایتهای ترسناکهاست که فرمودند شفاعت ما نمیرسه و اینها. امام صادق (علیهالسلام) اون لحظات آخر فرمودند به اینها بگین شفاعتمون نمیرسه به کیا؟ گفتند. کیا را گفتند؟ شفاعت نمیرسه. اون هم یک خورده بهشون توضیح بدید. کسی نماز را دست کم بگیره، شفاعت ما بهش نمیرسه. حالا امشب رفتیم اینور دیگه.
اشکال نداره. جواد آقای ملکی تبریزی، اسم ایشون را که شنیدید، شخصیت بینظیر، انسان فوقالعاده. یک کسی میگه که: «من یک وقتی خواب دیدم، دیدم که مردم تو آسمونم دارن عبادت میکنند. یک نفر زیر عرش قنوت دستش را به قنوت گرفته داره با خدا مناجات میکنه.» یک بیت شعر حافظ:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب/ ما را ز جام باده گلگون خراب کن
یکی از رفقای خوشذوق و خوشخط ما این شعر را برای ما نوشته بود، قاب کرده بود آورده بود. یک مدت تو خونمون زده بود: «زان پیشتر که عالم فانی شود خراب / ما را ز جام باده گلگون» یک نفر داره زیر عرش شعر حافظ... «مدتها من دنبال این آدم گشتم و گشتم و گشتم تا دیدم فیضیه حجره. این آقا داره درس ایشون که گفتند: "ایشون میرزا جواد آقای ملکی تبریزی هستند."» کتاب در مورد نماز دارد. اگه یک وقت دیگهای توفیقی بود، عمری بود، لیاقت با همدیگه بودیم، باید بنشینیم در مورد آداب نماز، اسرار نماز اینها صحبت بکنیم. از کتابهای ایشون استفاده میکنیم.
این مرد کی بود؟ آیت الله اراکی. ایشون میفرمود: «ما میرفتیم نماز صبح را منزل میرزا جواد آقا میخواندیم. اول اذان صبح ایشون اللَّه اکبر، دم طلوع آفتاب: "و سلام علیکم و رحمت اللَّه و برکاته!"» یک ساعت و نیم نماز صبحش طول میکشید. از این یک ساعت و نیم، نیم ساعتش رکوع و سجده بود. یک ساعتش قنوت بود. انگار رفته زیر شیر! رفته کنار. میگه: «تو نماز شب وقتی: "پیشتر که عالم فانی شود خراب"، دیگه تو نماز صبح چی میخواسته؟» از دنیا رفت. عشقش به این بود که تو نماز از دنیا بره. اللَّه اکبر. تو نماز. نماز برکشید. رفت. اینها مزه نماز را چشیدند. نماز یعنی چی؟ نماز کشیدنیه، دیگه کسی هم نمیشه توضیح داد. فقط خدا باید نصیب آدم بکنه. اولین شرطشم همونیه که چند شب با هم صحبت کردیم که آدم خشوع داشته باشه، تکبر از دل آدم بیاد بیرون. مرحله دوم لذت بردنش هم اولویت آدم باید اولویتمون باشه. نماز اولویت خیلی از ماها نیست. اولویت زندگیمون نیست. این درد اصلی نماز.
اولویت. این را جدی بگیرید. یک نکته روانشناسی به شما بگم، حالشو ببرید. دعامون کنید. در مورد تمرکز و قدرت ذهن و اینها چند وقتیه که خیلی بازارش داغه دیگه. کتابهایی هم که چاپ میشه: «راه خلاقیت»، «تمرکز»، «قدرت ذهن». سیدی. چی بود؟ «سکرت». راست! شما با ذهن، انرژیهای مثبت رو میگیری و به هرچی فکر کنی اون میاد و... از بحثهای روز دنیاست دیگه. از بحثهای جذابه. یعنی کتابهایی که تو این زمینه چاپ میشه، پرفروشترین کتابهای دنیاست. حرف آخوندیشو به شما بزنم، ته همه حرفهاست. ذهنمون به سمت چی میره؟ ذهن. اصلاً میشه مدیریت کرد؟ ذهن را باید مدیریت کرد تا دل درست بشه یا دل را باید مدیریت کرد تا ذهن درست بشه؟ اصلش اینه که دل مدیریت بشه، ذهن درست بشه. شما فکرتون درگیر چیاست؟ درگیر مهمترین چیز. درسته؟ هر انسانی درگیر ذهنش درگیر چیه؟ درگیر مهمترین چیز. دیگر مهمترین چیز هرکسی فرق میکنه.
خودم بلند شدم، گفتم: «من شما کنکور دادی دانشجو؟» گفت: «بله.» گفتم: «تصور کن سر جلسه کنکوری. من بغلت نشستم، میگم: "من چیکار کنم حضور قلب داشته باشم تست بزنم؟"» خندهات میگیره یا نمیگیره؟ چرا؟ ۱۲ سال درس خوندیم کنکور بدیم. کنکور. فکر کنم من بیرون از کنکورم فقط دارم به این فکر میکنم. سیبزمینی پیاز فکر نکنم به یاد کنکور باشم. آدم نمیتونه به چیز دیگری غیر از اون چیزی که براش خیلی اهمیت داره فکر کنه. پس گیرمون کجاست؟ تو نماز نمیتونیم به نماز فکر کنیم. گیرمون تو اینه که اصلاً نماز اولویت نداره. اهمیت نداره. مهمترین چیز ما نیست. الان مهمترین چیز من اینه که رفیقم رفته بود فلان جا گوشی قیمت بکنه. قیمت کرد یا نکرد؟ ایرانیش چند؟ چینیش چند؟ آمریکاییش چند؟ بسم اللَّه الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. اگه اون ۳۰۰ تومن باشه، ۲۰۰ تومن برام قرض بگیرم. سبحان ربی العظیم و بحمده. ۱۰۰ تومن کم میارم بهش بگم چینیه را بره قیمت بکنه! سَمِعَ اللَّهُ لِمَن حَمِدَهُ. السلام علیکم.
و تو کنکور وقتی همه مقدماتش را طی کرده، با توجه به کرده. دغدغهاش این بوده. نمیتونه به چیزی غیر از... بعضی انقدر دیگه به کنکور تست میزند، نماز! امیرالمؤمنین نماز. امیرالمؤمنین که تنش میلرزه دیگه نمیدونه چی داره میگه. «باخته!» بس که دغدغهاش را داشت. اصلاً بهش که رسید دیگه داره میلرزه. خوابیدم، صبح به یاد این بلند شدم. ارتباط برقرار کرد. اُنس این شکلی گرفت. خدا نصیب کنه. خیلی حرفهای عجیبی زدیم چند شبها. میرید بعداً در طول سال میشه بهش فکر میکنی، یادش. عجب! محرم حرفایی شنیدیم. ما. مرکز امام حسین، روضه امام حسین. امام حسین. امسال حرف خوبی به ما زدند، بتونیم عمل کنیم. این حرف را از خودش بخواهیم. کمک.
شما دوست داری کجا اول بشی؟ تو کنکور. ببینید وقتی کنکور اهمیت پیدا میکنه الان. کلاس ما. آقا این حرفها خیلی سنگین. دوست دارم یک شب مثلاً بنشینم نیم ساعت مقدمه بچینم بعد این حرفها را بزنم. دیگه شب هشتم که ماها کجا برای همدیگه کلاس میگذاریم؟ تو چیزهایی که اهمیت دارد. کلاس بگذارم. حالا الان جلسه قبلی بودیم. دوستان شوخی میکردند. گفتم حاج آقا زیر نوشته «Made in Italy». هوا. «ایتالیایی، ایتالیایی!» ۱۰ سال. همه جا فحش خوردیم. «آقا ایتالیاییه! برو بابا به من چه؟ حالا چیکارش کنم؟ هوا دارم آخوندم، بچه آخوندم. میخواهم چیکار کنم؟ حالا تو ایتالیاییه، به من چه؟» وقتی دغدغه مشترک نداریم، من تو چی برای شما کلاس بگذارم؟ تو چیزی که اصلاً شما دغدغهاش را ندارید. دو نفری که دغدغه دارند، مثلاً «مردم اینها را بیشتر ببینند.» کلاس میگذارد. «برنامه ما طرفدار داره. صفحه ما انقدر لایک میخوره. انقدر فالوور داریم.» انقدر، بله! حالا یکی اصلاً اینستاگرام نداره. مثلاً «۲۵ هزار فالوور داریم.» پیرزن! مثلاً پیرزن محل. من برم مثلاً کلاس بگذارم: «افتخار میکنم من نسبت به این حاجخانم، من ۲۵ هزار فالوور دارم.» دغدغه مشترک باید باشه. دغدغه مشترک. کنکور چون دغدغه مشترکه، کلاسه دیگه. ۵ تا رتبه بالا پایین بشه کلی اعتبار عوض میشه. «۶۵۰۰ و چند شدی؟ ۲۳!» حالا من مثلاً برم تو قبرستون با اون میتی که اون زیر بگم: «من شدم ۶۵۱۸!» بنده خدا میت، قبرستون. کلاس بذاره؟ دغدغه مشترک.
حالا حالا اگر نماز ستون دین ما باشد. کلاس گذاشتنهای ما میره. «توبگی نترس، میخواهم حرف سنگینی بزنم! نترس!» ما باید تو چی نسبت به هم کلاس بگذاریم؟ تو چی؟ طرف آمد گفت: «آقا یک شتر دارم میخواهم بدهم یا رسول اللَّه، هرکی شما مسابقه مسابقه، هرکی نمازش را قشنگتر و با حضور قلب بیشتر خواند.» نماز خواندن امیرالمؤمنین. رقابت کنه. «تو رو خدا مسابقه پرادو مثلاً با با ژیان! دو! پرادو با برائو با لاکپشت! مثلاً پرادو با لاکپشت.» امیرالمؤمنین وایسا به نماز. گفتند: «خب، تو نماز. خب، اینو من کجا صدقه بدهم؟ به کی بدهم؟ چیکارش بکنم تا شب نشده؟ کجا بره؟ چی و اینها؟» نماز تمام شد. «رسول اللَّه، تو که برنده بودی، همه نمازت فکر صدقه بود.»
مسابقه. داد اون که پرادو داشت و با ژیان مسابقه گرفتی. روایتو! نکته را زدی. امیرالمؤمنین از کمترین مرحله حضور نداری. شتر برای چی میخواستی؟ «نریم دست مثلاً سوار شیم با بچهها، بریم شمال.» به چی فکر میکردن اینها؟ مسابقه! اینجا رقابت مال روایت از امام رضا بخوانم. لذتش را ببرید. این روایت را اولین باری که من خواندم، هی اینجوری نگاه کردم. «روایت کجاست؟ این چه... خیلی حرف عجیبیه. خیلی قشنگه.» دوباره خواندم. سه بار را خواندم. «خیلی قشنگه! چرا نگفته امام آقا اینو یاد بدید؟ نجاست و پاکی را آقا بلدم. تو یک چیز دیگه بگو! اصل ماجرا را بگو!» روایت داشته: «وای خدا! عجب روایتیه.» نمیگم. تو یک صلوات برای امام رضا نفرستی. اللهم صل علی محمد و آل محمد. فرمود: «اذَا زالتِ الشَّمسُ فُتِحَت أبوابُ السَّماءِ.» «خورشید به زوال که میرسه.» زوال خورشید یعنی سایه خورشید دیگه جمع میشه. اون لحظه میشه نماز چی؟ ظهر. «میگن زوال ظهر.» زوال ظهر. توی مفاتیح جای دیگه میخونی زوال ذوق. یعنی دم اذان ظهر. امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: «زوال ظهر که میشه، اذان ظهر که میشه، درهای آسمان باز میشه.» بقیه روایت. وای وای! خدایا! خیلی چیز خوبیه.
توی مسابقه صدای خروس و نهنگ بهتر در میآره. بیا اینجا. بچهها ببین دغدغه مشترک اینکه بریم صدا را کار کنیم. خروجی بشه. گوشها را الاغی میکنه. صدا خروسی. «کار فرهنگی، کار طراحیهامون، سخنرانی کنیم، مجری دعوت که بودن.» خیلی هم اعتبار کلاس داشت برای خودش. «بچهها را جمع کرده: "بچهها! کی بهتر صدای سگ در میاره؟ ها؟ پاپ کن شما! شما مردم کی بهتر کف میزنه؟ برو عم! طراحی کنیم! ثبت بشه! "» لَعَمْرِی أحَبُّ أَن تَکونَ صَحیفَتی أوَّلَ صَحیفةٍ یُرفَعُ فیهَا العَمَلُ الصَّالِحُ. «من میخواهم اول از همه نامه اعمال من بره بالا.» مسابقه مسابقه. اول بشیم. کربلا مسابقه بود. آقا! مسابقه، رقابت داشتن با هم. «من میخواهم یک جور شهید بشم دیگه کسی بیشتر از من زخم برنداره.» البته به شما بگم همه از امام حسین باختن تو کربلا. انقدر زخم برداشت، همه باختن. انقدر جراحت برداشت، همه باختن. انقدر مظلومیت کشید. همه باختن. یک مسابقه راه انداخت امام حسین (علیهالسلام)، ولی علی اکبر برنده شد. «میخواهم اول بنی هاشم من، اول از همه میرم.» تو وقتی از خواب بودن. «مگه ما مردیم؟ بچههای رسول اللَّه برن تو میدون؟ ما اول کشته میشیم. میایی از رو جنازههای ما رد میشی؟» حسین. «دشمن باید دشمن مگه از جنازه ما رد بشه، دستش به تو برسه؟ دشمن اگه از جنازه ما رد بشه.» حالا از خواب. همه رفتن نوبت بنیهاشم. «بچهها کی میره میدون؟» «علی اکبر! اول مال خودمه! خودم میخواهم. میخواهم اولین کسی باشم که برم جام شراب را از دست رسول اللَّه بقاپم. برم تو بغل پیغمبر. میخواهم اول بشم.» امام حسینم میخواست اول بشه. اول کسی بود که خودش بچهاش را کفن کرد جلوش. نداشتیم، قبلاً نداشتیم تو تاریخ. نداشتیم کسی بچهاش را. قدم بزن. آخ آخ چقدر دل بُردی. «برو برو میدون.» هر دو «اول»ی شدن. وای خدا! آی خدا! اول شدن اینجاها مزه میده. «خدایا! ببین من اول کسی بودم که برای حسین تکهپاره شدم. من اولین بودم.» آی خدا. السلام علیک یا اول قتیل من آل خیر سلیل. زیارت ناحیه مقدسه. امام زمان به علی اکبر اینجوری سلام بدن: «سلام بر اولین کشته از بهترین نسلهای آل. بهترین جنس.» امام حسین (علیهالسلام) تک بود. آخ علی. حرف بزنه، اول از همه بهترین جنسمو میدم. بهترینش را باباش امیرالمؤمنین. اینجوری بود دیگه. طرف حاتم طایی خوب بود خونش ۱۰۰ تا در داشت. اگه کسی از در اول میومد، را در دوم میومد، تو اون عاشق گفت: «علی ما یک در داشت خونش. گدا که میآمد همون اول بهترین چیز امیرالمؤمنین میداد. دیگه نوبت نمیرسید دفعه دوم برگرده.» این پسر علی است! این حسین است! پسر علی است! یک علی هم درست کرده به شکل علی. دیگه بقیهاش دیگه چیزی ندارم. همین یه دونه را میخواهم خودم بدهم. کشته بشه من از این دنیاست این. عصای پیری منه. این عشق منه. این امید منه. این زندگی منه.
کی امشب اول میشه؟ کی اولین کسیه که میره زخمهای ابی عبدالله را امشب تقدیم کنیم؟ مسابقه محرمی بگذاریم. میخواهیم مسابقه تو عالم معنا. خواب امام حسین (علیهالسلام) را دیدم. دیدم همه بدن او را زخم برداشته. زخمهای کاری، زخمهای عمیق، زخمهای سطحی. دیدم جای سالمی نیست. دستمال امام حسین (علیهالسلام) به بدن میماله، زخمها خوب میشه. زخمه رو قلب امام حسین. عرض کردم: «آقا این ماجرا چیه؟» فرمود: «اینها زخمهای عاشوراست.» دستمال چیه؟ فرمود: «اینها اشکای گریهکنان التیام زخم منه.» اشکای شما تسلای دل ابی عبدالله. کمک کنید حسین (علیهالسلام). گفتم: «آقا این دو فرمود: "دو تا زخم عاشورا دیگه برداشتم، این دیگه خیلی کاری بود، با چیزی اینها خوب نمیشد."» یکی زخم قمر بنیهاشم، یکم زخم علی.
حسین حسین
السلام علیک یا اباعبدالله ارواح التی علیک منی سلام الله ابدا ما بقیتُ و بقی اللیل و النهار و لا جعله اللَّه آخر العهد منی لزیارتکم دلم برای پایین پات تنگ شده
السلام سلام علی و علی اولاد الحسین و الآن شب هشتم دو شب تا عاشورا ای تجلی همه برتر چقدر سخت بود رفتن پیغمبر قد من خم شده تا قد و بالا شدهای من خم شده خوش قد و بالا شدهای چون که عشق پدران نیست کم از مادران و جان جان فدای حسین حسین دخترا شما حسین حسین میگفتی این صدای خندهها و هلهلهها دیگه به پیش حسین نمیرسه اللَّه میروی اما پدری هم داریم نظری گاه بینداز به پشت شب هشتم سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو شاید آرام بگیرم کمی بهترین است بالای سر اسماعیل همه باشند و نباش فقط هاجرها خدا کنه شعر رو خوب دلت بفهمی گوش بدی لذت ببری مادرت نیست اگر سقا هم نیست عمت هست به جای همه حال که من آب برای لب تو الاعتش نمیدونم شاید میخواست اولین کسی باشه که میخواست اول باشه دیگه میخواست اولین لبای خشک بابا رو امتحان میکنه حال که آب ندارم برای لب تو بهترین است که غارت شود انگشتر وای حسین زودتر از همه آماده شدی یعنی آنچنان خسته نگشته از لشکرها آنچنان کهنه از سم مرکبها کن نگشته است لب خنج چه کنم با تو این ریخت و پاش شکسته شده چه کنم با تو پخش شده پخش شده که اکبر من گشته علی اکبر گیر یک طرفی بلندت کردم در زمین باز بماند دیگر وای وای قرمز تکان دادن پیغمبرها جانم جانم جانم رفت نجس خون انا علی بن الحسین علی نحن و بیت اللَّه نبی اطعنکم بارمح عن ابی سر و غلام هاشمی الع یا علی واللَّه لا اومدم نیزهمو تو بدنتون شمشیرمو تو بدنتون فرو کنم بفهمین بچه علی کیه بفهمین بنی جنگید از هر طرف میخوان حمله من برمیگرده لشکرو پس میزنه نامت کم گفت گناه همه عرب به گردن من داغ این بچه رو به دل باباش با شمشیر علی اکبر افتاد رو یالت از تربیت یا صاحب الزمان یا زهرا حضرت زهرا خانم جان شما کمک کنید روضه از تربیت شده است وقتی صاحب زخمی شده باید برگرده تو خیمه سوار رو برسونه به خیمه خودش خونه سر علی اکبر جلو چشمای اسبو دیگه برگرده خیمه زد تو دل غیرتاشون تحریک شده همه حمله کردن به علی وقتی یه تیکه گوشت رو چند نفر از چند جهت تیکه کش کردم حسین
در حال بارگذاری نظرات...