اهمیت درک فضا در تحلیل وقایع
چهار پله تا رسیدن علم به آیات قرآن
جز امام عصر (عج) کسی نمیتواند قرآن را ترجمه کند!
جلسات تنفس در قرآن
خطبه فدکیه عصارهی مباحث توحیدی
فضای متن قطعنامه صلح امام خمینی ره
اشاره پرمفهوم رهبر معظم انقلاب به ماجرای صلح حدیبیه
ماجرای صلح حدیبیه و فتح مکه چیست؟
خطبه حضرت سلمان در مدینه
ترک اولیهای پیامبران ناشی از چه بود؟
تنها حضرت زهرا (س) حق ولایت امیرالمؤمنین علی ع را ادا کرد
چگونه خطای خود در فتنهها را کم کنیم؟
داستان فدک نقطه درگیری شیعه با یهود
چه جامعهای آماده ظهور امام زمان عج است؟
شاخصههای چهار دوره حسینی، علوی، فاطمی، مهدوی
حضرت فاطمه (س)روزی سه بار بر امیرالمؤمنین علی ع طلوع میکرد
روایتی مهم از امام زمان عج در مورد عاقبت بخیری
حضور حضرت زهرا (س )در کنار مؤمن در لحظه مرگ
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام ی. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری ولل عقدة من لسانی.
بحث ما در این دو شب به این مطلب رسید که تا وقتی که فضای سخنرانی فاطمه زهرا را عمیق نشناسیم، مطالب آنچنان گیرایی ندارد. خب، این بحث انصافاً بحث دامنهداری است و هر چقدر دامنش بیشتر طول بکشد، برکاتش برای ما بیشتر است. ما هم بیمیل نیستیم که این بحث را ادامه دهیم؛ ولی خب، چون بنایمان بر این بود که وارد خطبه فدکیه بشویم، که البته امسال نمیشود دیگر، انشاءالله باشد برای سالهای بعد، خدا توفیق بدهد فاطمیههایی وارد متن خطبه فدکیه بشویم. اگر هم نبودیم که بهتر، برای درک جملات. حالا این نسبت به همه مسائل همین است. دو رکن هست؛ بلکه میشود گفت: یکی فضای حاکم بر سخنرانی، یکی لحن حاکم بر سخنرانی، و سوم خود کلمات. حالا آن خطی اگر حکیم هم باشد، نحوه چینش کلمات نیز در وهله چهارم میتواند مورد دقت قرار بگیرد.
شما ببینید، ما برای درک آیات قرآن، در بحث تفسیر، به این سه دور، بلکه چهار دور، بلکه بیشتر احتیاج داریم. یعنی اول از همه فضای آیه. فضای آیه انصافاً بحث پیچیدهای است. این است که تفسیر قرآن معجزه است؛ یعنی کسی نمیتواند تفسیر قرآن انجام دهد، حتی ترجمه قرآن هم معجزه است. حضرت آیتالله جوادی آملی فرمودند که وجود اقدس حجة بن الحسن هیچکس نمیتواند قرآن را ترجمه هم بکند. ما یک آیه را میآوریم، چندین جلسه هی بالا و پایین میکنیم، و اینها. حالا مثلاً به اسم جلسه تفسیر. این در حد فهم خودمان دستوپا زدن در محیط آیه است. اصلاً اسم این را نه تفسیر میشود گذاشت، نه ترجمه. میشود گفت: «تنفس در فضای این آیه کمی». این خیلی به نظرم قشنگتر است. جلسات تنفس بهش بگوییم تا جلسه تفسیر یا مثلاً ترجمه. چون اول از همه شما باید احاطه داشته باشی به کل فضای آیات. بعد، این آیه نسبت به همه آیات قرآن، بعد این آیه نسبت به این سوره، بعد این آیه نسبت به آیه قبلی و آیه بعدی. بعد این آیه نسبت به کلمات خودش. بعد این آیه نسبت به غرضی که خدای متعال پشت این کلمات داشته. غیر از معصوم نمیتواند انجام دهد. «الا الله و الراسخون فی العلم». تأویل این آیات را هیچکس نمیداند غیر از خود خدا و کسانی که رسوخ در علم دارند. حتی علما هم کافی نیست. ببینید، خیلی تعبیر دقیق است: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَائِکَةُ وَ أُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ». «اولوا العلم» تعبیر از کسی است که شهود کرده که غیر از خدا کسی نیست. اینها کیاناند؟ اول خود الله، بعد ملائکه، که اینجا منظور از ملائکه، ملائکیاند که درجه قربشان بالاست، ظاهراً شامل ملائکه سماوی میشود. در مورد ملائکه ارض، در آن اختلاف است. بعدش تازه میفرماید: «در بحث شهود الله». بعد تازه آن هم در چه فازی؟ «إِنَّهُ لَا إِلَهَ». باز کرد! شهود ذاتی خداست. شهود ذاتی خدا. کسی تا این حد رسیده؟ و قرآن در مورد اینها چه تعبیری میکند؟ «اولوا العلم». صاحب علماند. از این یک مرحله باید جلوتر برود. رسوخ در علم بشود تا چه بشود؟ تا تأویل آیات قرآن را بفهمد.
دوستان توجه کردند دیگر؟ چقدر بحث پیچیده شد. یک درجه از «اولوا العلم» شده، شهود کرده ذات خدا را. خصوصی است دیگر. خلاصه امشب رفتیم در شهود ذاتی و اینجور حرفها. آخر کار چه درمیآید؟ خدا میگوید آنجا تعبیر «اولوا العلم» است. بعد باز تعبیر در مورد: «یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ». مراحل. خوب دقت بفرمایید. من چهار پله علم را بگویم.
اول، نسبت به آیات قرآن، کمترین حد علم، «عالم شدن» است، درسته؟
حالا کسی که «عالم» بشود، چه ویژگیای پیدا میکند؟ «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ». عالم شدن، اولین درجه سیر در علم است. درجه اولش خشیت است: بین همه موجودات. این آیه در سوره فاطر را ملاحظه بفرمایید. یک دستهبندی میکند، میگوید: «مختلف الوانو». مخلوقات خدا را همه را دستهبندی میکند، میگوید: از همه اینها، همه جور رنگی و همه جور قیافهای هست. در بین اینها فقط یک دسته خشیت دارند نسبت به خدا، آن هم «علما». تازه عالم شده. اینجا درجه اول.
درجه دوم: «اولوا العلم» میشود. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ». شهود. شهادت میدهد. شاهد دادگاه قیامت. این آقا شاهد است. هر کسی شرک ورزیده، این آقا، عالم، که یک درجه در علم بالاتر آمده، اولوا العلم شده، این را شاهد میگذارم اینجا. میگوید: این آقا، شما شهادت میدهی غیر از خدا کسی نیست؟ میگوید: بله. میگوید: پس همه اینها دروغ میگویند.
درجه سومش چیست؟ «اُوتُوا الْعِلْمَ». علم میآید سراغ این آقا. در درجه قبلی خودش رفته بود سراغ علم. در روش بالاتر، علم میآید سراغش. علم میشود ریزهخور سفره این آقا. علم میآید در خانهاش را میزند: «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ». درجات، درجات بالا میرود. درجات جمع، جمع عقلش چقدر است؟ بفرمایید. مؤمنان. هر مؤمنی نه. در این آیه ملاحظه بفرمایید، در سوره ۲۹ قرآن. مؤمنان معمولی تازه، با آن ویژگیهایی که دارد. در آن آیات ویژگیشان چیست؟ مطیع پیغمبرند و آداب ولایتمداری را رعایت میکنند. مؤمنینشان یک درجه بالا میروند. «اُوتُوا الْعِلْمَ»شان درجات درجات بالا میروند. یعنی آن به آن، حداقل سه درجه میرود بالا.
درجه بعدیش چیست؟ «الراسخون فی العلم». آنجا تازه کسی بشود تأویل آیات قرآن را میفهمد.
این حالا بحثمان رفت در فضای آیات قرآن. این را عرض کردم. خلاصه در بحث فهمیدن روایات، آنقدر سختی نیست. در فهمیدن آیات قرآن هست. چون کلام اهل بیت عدل قرآن نیست؛ خود اهل بیت عدل قرآناند. اهل بیت خودشان عدل قرآناند. کلامشان البته نورانیت دارد ولی به آن بلندای آیات قرآن نیست. ولی بعضی از روایات ما بلندایش خیلی بالاست، خیلی بالاست؛ یعنی خیلی رشد میخواهد تا رسیدن و فهمیدن اینها. معمولاً خطبهها و جملاتی که در نهج البلاغه نقل شده، این شکلی است. حالا من بخواهم مثال بزنم، مثلاً حدیث عنوان بصری این شکلی است. فراوان. هر امامی چندتایی پیدا میشود. دعای عرفه حضرت اباعبدالله این شکلی است بین ادعیه؛ یعنی پوست کندن میخواهد آدم چهار تا جملهاش را بفهمد. همه اینها یک طرف، خطبه فدکیه فاطمه زهرا یک طرف. در روایات قله، قله، خصوصاً اولش مباحث توحید بینظیر.
یعنی شما همه روایات ما را در یک دستگاه بگذار، بگو: آقا، همه اینها را میخواهم یک چکیدهای بکنم، ده خط دربیاید. هرچه که در مورد خدا گفتن و خدا را اثبات کردن، بحثهای توحیدی داشته، میخواهم در ده خط دربیاید. فوقالعاده است خطبه فدکیه فاطمه زهرا. حالا فهمیدن این متن سنگین، متنش هم انصافاً یک متن فوقالعادهای است. خطبه فدکیه این خودش یک شاهکاری است. فهمیدن فضای هم یک شاهکاری است، که حالا در چه فضایی مطرح شده.
این بحث یکخرده از آن دربیاییم. کلاً سخنرانی را شما اگر منفک بکنی از فضا، بخش اعظمی از محتوا را گرفتهای از سخنرانی. شما مثلاً متن بیانیه حضرت امام موقع قطعنامه. حالا مثال عینیترش را داریم عرض میکنیم. کمی در فضایش بودیم خودمان.
متن قطعنامه حضرت امام را ملاحظه بفرمایید. فوقالعاده است، فوقالعاده است متن قطعنامه. تعابیری که حضرت امام در مورد جنگ دارند و در آن فضایی که رزمندهها سرخورده شدند نسبت به اینکه جنگ یکدفعه تمام میشود. بعد در آن فضا هست، امام، ببین. فضا را میبینی در فضایی مطرح میشود. فرمایشات حضرت امام. رزمندهها نسبت به جنگ یک احساس سرخوردگی پیدا کردند. حالا آمریکا باید بیاید تفکیک بکند مرزهای ما را. در این قطعنامه ظاهر کلام چیست؟ یک ذلتی به خودمان را دادهایم. تفکیک کنند ما را. مرزهای اولی که قبل از جنگ داشتیم به آن اساس باید بیایند جدا کنند. در این فضا جملات این فضا کلمات را بهش بار میدهد. از آن فضا بیخبر باشی، متن قطعنامه را بخوانی، خیلی لذت نمیبری؛ ولی وقتی کسی فضا را دارد که خبر قطعنامه همینقدر که خبر پیچید در آسایشگاههای اسرای ما در عراق، در جریان اخبار نبودند که یکدفعه خبر پیچید که آقا ایران صلح کرد، یک هفته گریه میکردند اسرای ما. دو جا فقط رزمندههای ما یک عزاداری طولانی داشتند: در اسارتگاه که بودند، پذیرش قطعنامه بود؛ یکی موقع رحلت حضرت امام که مال این داستان اول یک هفته عزاداری که مال داستان دوم دو هفته تقریباً ۱۵ روز کارشان دائم گریه بود. خیلی مسئله سنگین است و در آن فضا هست امام این جملات را دارد. «جنگ ما جنگ فقر و غناست. جنگ ما جنگ مستضعفین و مستکبرین. جنگ ما توانپذیر نیست.» خود جملات یک باری دارد ولی در آن فضا که مطرح میشود، نور میگیرد.
شما همین سخنرانی استثنایی حضرت آقا -حفظهالله- خطبه ۲۹ خرداد سال ۸۸ که حالا معمولاً میگویند این خطبه دومشان استثنایی بود. بنده عقیدهام این است که خطبه اولشان استثناییتر بود. چندین بار من همان روزی که این سخنرانی ایشان انجام شد، تا متن را سایت همانجا گرفتم، پرینت گرفتم. فقط تا چند روز دم دستم بود و هی میخواندم، کارم همین بود چند روزی. بعد خطبه اول. فرمایشات حضرت آقا. خطبه دوم شما یادمان است: فلانی از فلانی به من نزدیکتر است، چه میدانم بابا فلانی. اختلافاتی داریم. خطابههایی که داشتند اول با مردم بود، نخبگان بود. یک خطابشان با خارجیها بود: ولیعصر. آن تیکه آخرش خیلی ماندگار شد.
خطبه اولشان یک طراوت دیگری داشت. چه بصیرتی! اصلاً عارف. یعنی سخنرانی ۲۹ خردادشان. آقا چه جوری شروع میکنند؟ میفرمایند: داستان صلح حدیبیه را شروع میکند. اصلاً کجا را دارد میزند؟ چه چیزی را دارد میبیند؟ فتنه. آنجا بعضی مسئولین احمق ما مجلس آمدند گفتند: اینها فرزندان اماماند. شما میگویید که همین که الان انقلابی شدند، ولایتی شدند. به برکت احمدی نژاد ولایتی شدند. مزه میدهد. احمدی نژاد، باور کن چه بگویم والا. ولایتی که احمدی نژاد روبهرویش بایستد، خیلی خواهان دارد. احمدی نژاد در ولایت یکخرده لنگ بزند، دادش درمیآید.
امروز در یکی از روزنامهها تیترش را دیدم، اعصابم به هم ریخت. آن آقایی که روز عاشورا خیمهها را آتش زدند در تهران، امام جماعت ظهر عاشورا گرفتند، زدند، لتوپارش کردند، کف زدند، رقصیدند، با دهان مست، در بیآرتیهای آزادی لخت شدند دختر و پسر، آن داستان ظهر عاشورا را پیش آوردند. بعد آن آقا سنگینترین حرفی که زد در خطبهشان، آقای مسئول معروف ما، این بود، خیلی دیگر داغ کرده بود. گفتش که: خطاب به موسوی و کروبی و اینها، امروز اگر خدمت مقام معظم رهبری -خیلی دیگر آقا جوش آورده بود این را گفت- آن آقا، امروز کسانی که با ولایت زاویه بگیرند، اینها عاقبت... آقا شما همانی که ببخشید، به برکت احمدی نژاد، مخالفان احمدی نژاد چه ولایتی شدند! یکدفعهای بصیرت پیدا کردند. ببخشید. موبایل امر ولی روی زمین ماندند. مخالفیم ولی با ولایتم سیاسی کردن و به لجن کشیدن. حالم به هم میخورد. فقط به خاطر بغض احمدی نژاد، ولایتش اوج بگیرد.
حالا بحث احمدی نژاد و اینها نیستمها. این بحث ریشهدار استها. سینهچاک احمدی نژادم! آدم میآید حبوبغضهای شخصیاش را یکدفعه در سیستم ولایت خودش را نشان میدهد. چه داستانی میافتد! آیه اول سوره تحریم میافتد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ». داستان چه بود؟ پیغمبر میخواست لشکر راه بیندازد برود سمت مکه. بعد این وسط یک احمقی برگشته بود نامه داده بود به یک پیرزنی که شما داری میروی مکه، به آنها خبر بده که پیغمبر دارد لشکرکشی میکند، مکه را خالی کنید. بعد برداشت این نامه را. پیرزنه گذاشت در ماشین راه افتاد. وحی آمد: پیغمبر، یکی دارد میرود جاسوسی کند این خبر برسد، مکه را تخلیه میکنند مکه. پیغمبر اول از همه که را فرستاد؟ عمر، ابوبکر. برگشتند به امیرالمؤمنین: علی جان، برو. رفت. پیرزن: نامه را رد کن بیا. نامه ندارم. شمشیر. یعنی پیغمبر دروغ میگوید؟ پیغمبر را میکشمت. ترسید. از لای مو. کدامیک از اینها را داشت میفروخت؟ این آقا نامه را داده بود که این پیرزنه ببرد. میگفت: من زن و بچهام در مکه بودند، بعد ترسیدم شما که بعداً با پیغمبر اینها میخواهید حمله بکنید، بعد مثلاً ما که میرویم آنجا و اینها، بعد آنها یک وقتی مثلاً نکند یک چپ به زن و بچه ما نگاه کنند در مکه. ولایت با حبوبغض شخصی اینجوری از توش درمیآیدها. خیلی خطرناک است این آدم. باور کنید، خیلی اینجور آدمها خطرناک است. آدم سر بغض شخصی ولایتمدار میشود.
امیرالمؤمنین ۲۵ خرداد مجلس، ما وایساده بودیم. داد میزند: به ما میگویید کودتاچی، به ما میگویید انقلاب مخملی. گرفلان، از اینجور حرفها. ما فرزندان روحاللهایم. فن آقا چند روز قبل مجلس را انداخته بود شعار بدهید: بصیرت، بصیرت. خلاصه در آن فضایی که اصلاً کسی فتنه اینها یعنی چه؟ فضای ۲۹ خرداد فضای فتنه کسی در این فضا نبود اصلاً.
فاطمیه من نمیدانم چرا هر سال بحثمان سیاسی میشود. حضرت زهرا اینجور بار آورده، روضههای سیاسی مال فاطمیه است. حرفهای معنوی باشه واسه سیاسی کردن. بعد در آن فضا حضرت آقا چه فرمود؟ اصلاً داستان صلح حدیبیه را پیش کشید در خطبه اول نماز جمعه ۲۹ خرداد. البته بعد همان سخنرانی تحویل نگرفت. اولین کسی بود که من دقیقاً آمار داشتم همان لحظات اول بعد از خطبه آقا، جیگر ما حال آمد. استان خراسان همه سرباز کفنپوشاند، آماده امر شما. ایشان فهمید آقا چه چیزی را دارد میگوید. اکثراً. بعد در خطبه اول آقای این را فرمود. داستان صلح حدیبیه. بعد داستان انزال سکینه بر مؤمنین. این آیه را ایشان خواندند مال اول سوره فتح است. خود سوره فتح شروع کرد، اول خطبه آقا این بود. فرمود که: مسلمانان در داستان صلح حدیبیه تلخیهایی کشیدند که ظاهرش همهاش تلخ بود. پشت سر هم احساس شکست میکردند. آمدند، همین. داستان فتح مکه رسیدند به نزدیکهای مکه. کفار مکه آمدند، کفار قریش. صلحنامه با هم بنویسیم که شما بگویید ما قول میدهیم هرچه که خواستیم بیاییم، سلاح نیاوریم، تجهیزات نیاوریم، چه میدانم هرچه میگوییم گوش دهید. بعد با آن شرایط خاصش اجازه میدهیم که سال بعد تازه بیایند حج. همه اینها را پیغمبر قبول کرد.
بعد تازه در صلحنامه گفتند که شما صلحنامه را میخواهی بنویسی؟ اول صلحنامه: پیغمبر به آن کسی که مسئول بود که بنویسد، ظاهراً سهیب رومی بود. حضرت فرمودند که بنویس: «من محمد رسولالله». یعنی اول مثلاً امضای پیغمبر در آن صلح با اسم رسولالله بود. بعد اینها که خواندند گفتند: ما اگر تو را رسولالله قبول داشتیم که این همه سر و کله همدیگر نمیزدیم. این را بردار، پاکش کن. مسلمانها به هم ریختند. چقدر دارد کوتاه میآید پیغمبر؟ همین که بعد ۲۵ بهمن ما راه میافتند: چرا اینها را اعدام نمیکنی؟ این داستان. آقا ۲۹ جدی نگرفتیم خطبههای حضرت آقا را. بعد در داستان: علی جان، پاک کن اسم من را. فقط اسمم باشد. «رسول اللَّهِ»اش را پاک کن. من یک همچین جسارتی نمیتوانم بکنم. من خودم با انگشت پاکش کنم. آنجا جالب است. همه مسلمانان تسلیم امر پیغمبر بودند. دو نفر فقط پا شدند شمشیر کشیدند. گفتند: ما سؤال نمیکنیم کی بزدلترین این امت که همیشه فراری بودند، اولی و دومی. اینجا یکدفعه جنگ احد درمیرفتند، میدویدند. پیغمبر داشت سنگ سوره توبه. فرمود: آیه در مورد اینها نازل شد. پیغمبر با اسم صداشان میکرد: بیا، کجا داری میروی؟ سگ یا رسولالله. ما نمیپذیریم، ما میجنگیم. چقدر این بحثها به روز است. آن جوجهها خفهخون میگیرد.
مناظره ۱۴ خرداد یادم نمیرود. موسوی وقتی شروع کرد، رنگش مثل گچ شده بود، صدایش درنمیآمد. در خیابانهای تهران، در آزادی، بلندگوهای سبزیفروشی دستش گرفته: غسل شهادت کردم، تا پای جان وایسادم. اسمش این است که از نسل فاطمه زهراست. لطفاً چند روز قبل به نظرم در یک دانشگاهی بود، کجا بود؟ میگفتم یادم نیست که میگفتم محمد بن عرض شود خدمت شما که ابیبکر، فرزند ابوبکر، امیرالمؤمنین نسل من است. عجیب است والا. بعد جعفر کذاب که البته بعداً میشود جعفر تواب. اسم امام جعفر صادق را گذاشتند صادق چون از نسل امام هادی یک جعفری میآمد که آن کاذب بود، آن دروغگو بود. این دو تا با هم قاطی نشود که ادعای امامی کرد بعد از شهادت امام عسکری که وقتی مردم آمدند تبریک بگویند به امام هادی که آقا شما بچهدار شدید. حضرت فرمود: به من تبریک نگویید. این مصیبت، این ننگ تبریک ندارد. فرزند شما بله، آخر عمر توبه کرد. بعد حضرت ولیعصر یک نامهای که داده بودند، فرمودند: به عموی من جعفر، کذاب نگویید؛ جعفر خدا رحمتش کند. محمد بن ابوبکر، فرزند ابوبکر امیرالمؤمنین که از نسل من است. بچه من از «صلب ابوبکر» روز قیامت در زمره سادات محشور میشود. معیار سید این است. این را قاطی نکنیم. آدمها داستان صلح حدیبیه. بعد حضرت آقا فرمودند که این تلخیهای ظاهری که داشت، آخرش آن شیرینیها را داشت: فتح مکه. یکجوری باورش نمیشد. تا رسولالله با رزمندهها آمدند بدون سلاح. نیاوردند. جز قراردادشان بود. بدون سلاح. ملک عبدالله این مثلاً یک عده از این جوانان بحرینی همینجور همه با همدیگر رفتند، یکدفعه وارد ریاض شدند. بعد این آقا گفت: آقا، بیا، ما تسلیم. حکومت اختیار شما.
حضرت آقا در آن خطبههای اول نماز جمعه ۲۹ خرداد این را فرمود. داستان صلح حدیبیه را پیش کشید. آدمی که فضا دستش است، اینجور بصیر میشود. فضا را میشناسد. سر و ته کار را میشناسد. خارج بشوند، این مدلی الان موضع میگیرد. بعد بدن آن مدلی میشود. موضعش احتیاج داریم. فتنههای آخرالزمان فتنههای عجیبغریبی است. مکاشفه علمای شیعه قبل از ظهور امام زمان باخبر میشوند امام زمان ظهورشان نزدیک است. نامه میزنند وقتش نیست. چقدر کار گره میخورد که اینها کم میآورند، ناامید بشویم. دیگر کامل از ظهور امام زمان، از اینکه ما عاقبتبخیر بشویم با ظهور امام زمان.
ولیعصر وقتی ظهور میکند، ۳۱۳ نفر با طی الارض. ۳۱۳ نفر دیگر. ۴۰ نفر. امام صادق علیهالسلام فرمودند: روی هر زمینی که بروند، این زمین نسبت به زمینهای دیگر فخرفروشی میکند. میگوید: یار امام زمان روی این زمین راه رفته. تو که راه نرفتهای، روی من راه رفته. این ۳۱۳ نفر روز اولی که خدمت امام زمان میرسند، حضرت ولیعصر میفرماید: شما مطمئنی که من امام زمانم؟ با طیالارض اینها را روایت دارد. با طیالارض یک دور دور کره زمین میچرخانند. همه ۳۱۳ نفر همه گوشههای این عالم را بهشان نشان میدهند. غیر از ولیعصری که الان خدمتش هستند، کس دیگر امام زمان نیست. آنجا مطمئن میشوند. آن موقع، بعد آنجا حرکت شروع میکند.
مرحوم سید علی آقای قاضی میفرماید: من آن جملهای که حضرت علی هست آنجا میگویم، من میدانم آن جمله امام صادق هم در روایت دارد که حضرت صادق هم فرمودند که منم میدانم، یعنی اصل مال امام صادق. آقای قاضی: من میدانم آن جمله چیست. یعنی جمله استثنایی. یعنی آنقدر شرایط به هم ریخته که غیر از این جمله... چه شرایطی است؟ عصر ظهور چه فتنههایی قرار است بیاید؟ یکخرده کار بالا و پایین میشود، همه چیز را قاطی میکنیم با هم. خیلی قرار است کار سخت بشود. من یک روایتی از فدک میآورم از این سختی کار. نمیدانم بازم بگویم؟ نگوییم. خدا شاهد است میترسم بعضی روایتها را بخوانم. این مانده اینجا، اینجا گیر است الان. آقای سلمان فارسی ما را ببخش داریم زیر آب شمال میزنیم. جناب ابوذر، جناب مقداد، جناب عمار. آقام، از همه من دست و پای همهتان را میبوسم. چه بگویم؟ آدم روایت. امیرالمؤمنین میفرماید: خطرناک. خیلی. ما دو تا خطبه فدکیه. دو تا خطبه داریم. شهادت پیغمبر. یک خطبه مردانه داریم. یک خطبه زنانه. همانجور که در داستان شام یک خطبه مردانه داریم. یک خطبه زینب کبری است. خطبه مردانه مال امام سجاد. در مدینه خطبه زنانه مال حضرت زهرا. خطبه مردانه مال سلمان است. علم کثیراً. سخنرانی سلمان این شکلی است در دفاع از امیرالمؤمنین. آنجا سخنرانی میکند. اولین و آخرین بهم داده شده. حرفهایم را گوش کنید. من همانیم که پیغمبر در مورد من گفته: سلمان همه چیز. سخنرانی در مورد امیرالمؤمنین. بعد میفرماید که یک چیزهایی از علی میدانم، دهن باز بکنم، امیرالمؤمنین. ابوذر: «ما فی قلب سلمان لقتله». اسرار از امیرالمؤمنین. سلمان را شوخی نگیریم سلمان را. مشرک شد یعنی چه؟ امیرالمؤمنین. چه فتنهای بوده این فتنه مدینه نبود؟
سلمان. سلمان در دلش یک ثانیه چه گفت؟ آن وقتی که امیرالمؤمنین سلمان را فرستاد: سلمان برو به فاطمه بگو نفرین نکند. فاطمه تا دم در مسجد آمد. صدای گریه فاطمه بلند شد. دیدم ستونهای مسجد دارد کنده میشود. همه چیز آماده بود. مسجد خراب بشود. زمین دهن باز میکند اینها را ببرد. امیرالمؤمنین با حکم تکوینی خودش نگذاشت. فاطمه. بعد آنجا امیرالمؤمنین سلمان را فرستاده سلمان برو به فاطمه بگو نفرین نکن. یک ثانیه در دلش آمد: علی که اسم اعظم دارد، چرا؟ سلمان. میدانی کیست سلمان؟ سخنرانی کردم در تهران، خیابان سبلان تهران. صحبت کرد، حرف زد. سلمان یک جاهایی بوده با امیرالمؤمنین. امیرالمؤمنین دست من را گرفت رفتیم به رودخانه. یا ابوالفضل! دریای بزرگی رسیدیم. دیدند دریا ساکن شد. من را سوار یک اسب پرندهای کردم. امیرالمؤمنین برد به یک دریای بزرگی رسیدیم. دریا از تلاطم روایت: بحاره فرعون را غرق کرد. دریای نیل. چرا ساکت شد؟ گفت: چشمش به من افتاد، ترسید. در موردش حکم میکند. ساکن آب. وایسا. من امیرالمؤمنین صادر کنم. اول داستان. بعدش کجاها میروند سلمان؟ امیرالمؤمنین. خدا میداند. و بعدش در روایت آمده: چمنزاری رسیدیم. چه چیزهایی دیده؟ سلمان به امیرالمؤمنین در فتنه مدینه کم آورد. یعنی چه؟ داستان. بعد سلمان آنجا اینجور که میشود، جلوتر میرود. در همان روز داستان بیعت زوری امیرالمؤمنین سر سلمان میشکند. بعد از مدتی میآید خدمت امیرالمؤمنین: سرت شکست. فکری که یک لحظه آمد سراغ غریبه است، نه. چقدر آدم باید رشد بکند به اینجور امتحانات برسد. میترسم بگویم. میگوید: هر پیغمبری هر جا ترک اولیای انجام داد، چون یک قدم لغزش داشت نسبت به ولایت امیرالمؤمنین روایت: یک کوچولو لغزید در مورد حضرت آدم گفتند که در آسمان انوار پنجتن را بهش نشان دادند. یکخرده در دلش آمد که اینها آنقدر خوباند. حالا اینها بچههای نورشان که قبل از اینکه خلق بشوند بوده دیگر. بالاتر نیستیم و اینها. افتاد آن شجرهای که داستان شنیدی مال اینجاست. هر پیغمبر هر جا کتکی خورده به خاطر این بوده که یک قدم در ولایت امیرالمؤمنین یک کوچولو لغزیده. حرفهای مگو است. حالا خیلی نباید وارد این ولایت امیرالمؤمنین.
الان این هم بنده و شما. شاخصش کجاست؟ فدایی این ولایت کجاست؟ در قله وایساده. محرمها ما میخواهیم روضه امام حسین بخوانیم. دیدید یکخرده روضه میخوانیم، بعد اینکه ما دیگر کم آوردیم، بقیه را زینب بخواند. دیگر از اینجا به بعد دیگر پایم نمیرود. بعضی روضهها دیگر آدم جایی که زینب روضهخوان باشد، آدم دیگر نمیتواند روضه بخواند. محرم این شکلی. ولایت امیرالمؤمنین هم اینجوری است. آدم که یکخورده میخواهد دستش را در دست امیرالمؤمنین بگذارد، حرف گوش بدهد، بیاید جلو. بعد میرود جلو ببیند که بابا، اینجا یک ابرقدرتی اسم فاطمه وایساده. سلطان. اگر فاطمه ولایتپذیر است، دیگر بقیه همه تعطیل.
یک نفر فقط آقا، حرف تمام است. یک نفر فقط روی کره زمین توانست الحق و الانصاف حق ولایت امیرالمؤمنین را به جا بیاورد. آن هم فقط فاطمه زهرا. هیچ پیغمبری نتوانست، هیچ. همه یک کوچولو لرزش. فاطمه زهرا میگوید: تو اگر بخواهی دقیقاً ولایتپذیر علی باشی، باید اینجوری بشوی. چهجوری؟ مثل فاطمه. مصیبتها را تکتک کنار هم بگذار.
خواستم امشب وارد بحث دیگری بشوم. نمیدانم چه شد امشب حوالهمان دادند این طرف. وقت دیگر در مورد یهود میخواستم صحبت بکنم. اثر یهود، خطر یهود، کاری که یهود. اصلیترین خطری که دور امیرالمؤمنین و همه دورهها بوده، خطر یهود است. حالا این بحثش خیلی مفصل است. الان دیگر زبان واردش بشویم. داستان فدک نقطه درگیری شیعه و یهود است. جای صحبتی بشود. آنجایی که شیعه به عنوان یک مکتب اساسی دارند. بقیه تعطیلاند، اطراف دارند میچرخند. یهود هم در شاخه صهیونیستش. بعد از ظهور هم خوب نمیشود. امام زمان که ظهور میکنند، اصلیترین دشمنشان یهودند. بعد یهودی میرود پشت سنگ قایم میشود. سنگه صدایش را میزند. میگوید: «الا یا ایها المسلم ان خلفی یهودیا». در دل سنگ قایم میشود، سنگ صدا میزند: بیا اینجا یهودی است. اینجوری است داستان. بعد از ظهور درگیری اصلی با یهودیهاست.
خلاصه، سلمان کم میآورد. ابوذر کم میآورد. چقدر کار سخت. بعد در این وسط فقط یک روشنی وجود دارد. همه چیز را روشن میکند. آن هم فاطمه زهراست. تیره و تاریک است داستان. همه در همه چیز شک کردند. سلمان میگوید: علی که اسم اعظم دارد، یعنی چه؟ موقع. یک لحظه فکر کن، یعنی چه؟ سلمان چه اتفاقی برایش افتاده که این مسئله در ذهنش آمده؟ امام نیست؟ چه شده؟ الان اسم اعظمش را استفاده نمیکند؟ اینجا فقط یک نفر ثابت وایساده. آن هم فاطمه زهرا.
خدا حفظ کند حضرت آقا، سلاله طیبه فاطمه زهرا. اشاره کردیم. جمعی از نمایندههای مجلس رفته بودند خدمتشون. ایشان آنجا فرموده بودند که فتنه یعنی تاریکی، آنتی فتنه یعنی پروژکتور. کم بشود، پروژکتور زیاد کنید. نور، نور زیاد. کجا دزدی میشود؟ سر ظهر روشن؟ همه هم در کوچه نشستهاند. شب تاریکی. آن پشت خلوت، کسی هم نیست. این میشود فضای دزدی. تاریکی. حالا در مدینه با رفتن رسولالله به تعبیر فاطمه زهرا تاریک شد عالم. حالا اونی که فتنهها را کم میکند، اونی که ضریب خطای ما را در فتنهها کم میکند، این نور اشک، توسل، گریه زاری، زجه، نه، این نور است. اینها نور است. اینها که آمد، بعد آدم میفهمد که را باید بزند. خیلی مهم است. زهد میخواهد اینها. خلاصی از دنیا میخواهد اینها. پاکی میخواهد. هی کار سختتر میشود. هی نورانیت بیشتر میخواهد. یک سر سوزن تیرگی، آلودگی در آدم نباشد و به این دوره ما برسیم.
ما جامعهای که آماده ظهور امام زمان یک همچین جامعهای است. گناهان ما؟ گیریم که اصلاً جن شاخ درمیآورد. خودم خندهام میگیرد به گناهانمان نگاه میکنیم. اصلاً تیرگی. خودم را میگویم کله میبارد. همه وجود آلودگی. نور. نوری دارد فاطمه زهرا. خیلی زیباست. نورانیت فاطمه زهرا. روایات عجیبی در موردش داریم. میفرماید که بگویم دیگر. امشب که من خودم هیچی خودم نفهمیدم از حرفهایی که گفتم یعنی چه. حرفها سنگین بود. این حرفها را اگر بفهمیم. من یک چیزی فقط بگویم خیلی طولانی شد امشب. من فقط یک اشارهای بکنم برویم. نورانیت امیرالمؤمنین، نورانیت فاطمه زهرا را داشته باشیم. اینجا هنوز آماده نیستیم. یک غمی میخواهد. حاکم بازی، بازی، بازی. ولایت اسباببازی. خیلی کار. خدا خودش نظری بکند. خیلی ما داریم از کی میگوییم؟ از سلمان. داریم آنجا که سلمان سلمان کم آورده هنوز. کسانی که در ولایت یکخرده ولایت امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، دعامان کن. انشاءالله دوره اول دوره حسینیه، دوره دوم دوره علوی، دوره سوم دوره فاطمیه، دوره چهارم دوره مهدوی. دوره حسینی.
چه دورهای؟ شاخص. اجمالی از سخنی مفصل. اشاره بکنم برویم. برویم سمت روضه کم کم. آماده بشویم. انشاءالله رختکن میخواهد. روضه. دیدید فوتبال. بازیکن از توی خیابان بیاید که نمیگذارند برود در زمین فوتبال. رختکن میخواهد. فوتبال گرم کند باز بیاید. بعد حالا حالت آماده باش. برویم روضه. اینجوری است. میکده حمام نیست. سرزده وارد نشوید. از بیرون آمده، صاف میخواهد بیاید در دل روضه. بعد تازه میخواهد بفهمد. همه چیز را. چه بوده داستان؟ جامت بریزن. همان هم بسته، شاید توانش نیست برای فهمیدن.
دوره حسینی چه دورهای است؟ کسانی که پای ولایت وایسادند، چه جور بیدار میشوند؟ ولی میرود در قتلگاه. ولی که در قتلگاه برود، اینهایی که ولایتمدارند، بیدار میشود. دوره حسینیه است. الان بنده نیست. من مال ماه سفر بر کسی چهار سال پیش است. این بحث جمع دانشگاه مطرح میکرد. آن وقتی که خاتمی اعلام کاندیداتوری کرده بود که مثلاً ما میخواهیم بیاییم برای ریاست جمهوری. اینها پاییز مثلاً ۸۷ بود. زمستانی. گفتم که این آقا نمیآید. یکی دیگر میآید. آن هم بیاید هیچ نمیشود. این را بدانیم ما. این دورهها را رد شدیم ازش. چون بنیامیه میدانند قتلگاه. عین جملهای که حضرت آقا فرمود: داستان مجلس ششم فرمود که عرصه را بر ما سخت کنید. داستان قتلگاه را تکرار میکنیم. آنجا مردم بیدار شدند.
دوره اول: دوره حسینی. دوره دوم: دوره علوی است. در قتلگاه نمیرود ولی هرچه زخم زبان بگویی میشنود. تکوتنا. هنوز آنقدر مظلوم نیست که در قتلگاه برود. هنوز آنقدر جان دارد که از خودش دفاع کند؛ ولی با کمر شکسته، با استخوان در گلو، با تیغ در چشم، با این حالت. این دوره علوی است. این هم کمکم، کم داریم ازش رد میشویم. هنوز کامل رد نشده.
دوره بعدی چیست؟ دوره فاطمی است. دوره فاطمی. ولی دارد مظلوم میشود. آن کسانی که در رتبه اول خواصاند، اینها هم دارند مظلوم میشوند. در آن دوره مردم درمیآید. مظلومیت فاطمه این شکلی است. یعنی خود ولی هنوز ظلم به ولی نرسیده. به آن حلقه اولی که دور ولین است، دارد به آنها میرسد. بعد آنجا مردم روشن. تیر به همین نام نمیگذارند بخوریم. مالک هم نباید اینجا تیر بخورد. حتی عمار هم نباید تیر بخوریم. این دوره هنوز نرسیدیم بهش. این دوره که تمام بشود، میشود دوره مهدوی. دوره مهد یعنی ولی با ۳۱۳ تا محفوظ. هرچی تیر این پایینیها میخورند. نورانیت. هرچه نورانیت بیشتر بشود، ما در آن. الان اینجوری نیست که همه مردم ما، مثلاً بعضی مردم همین الان در دوره حسینیهاند. الان بعضی از ماها تا امام حسین در قتلگاه نروی بیدار نمیشویم. بعضیها دیگر بالاترند، دوره علویایند. بعضیها دیگر خودشان همین الان در دوره فاطمیهاند. بعد دیگر همین الان در دوره مهدوین. نگاه میکند یکی رده اول، آن یکی رده دوم است، آن یکی رده سوم. یکی هم مثل من اصلاً اسقاطی است. آن نور میخواهد. نور میخواهد. گذر ما بیشتر میشود. رشد بیشتر میشود.
حالا خستهات کردم. عرضم تمام. آن کسی که مرکز نور این وسط کیست؟ فاطمه زهرا. من بتابد آقا. من بتابد. فاطمه باید در وجود ما بتابد. «تَظْهَرُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِی یَوْمٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ». جملهای که نقل شده عجیب است این جمله. من همین فاطمه اول چند بار این جمله را خواندم. یعنی چه؟ چند تا سخنرانی گفتم. فاطمه زهرا روزی سه بار برای امیرالمؤمنین طلوع میکرد. روز سه بار. روایت دارد جلد ۴۳ بحار میگوید: صبح که میشد، حالا دقیق رنگها یادم نیست. رنگ سفید و زرد و قرمز این است. میگوید: صبح که میشد کل مدینه را رنگ سفید برمیداشت. یک رنگ زرد. حالا خدمت رسولالله میگفتند: آقا چه شده؟ بعد روایت متن روایت این است. نور روی دیوار خانههاشان شکست پیدا میکرد. سایهاش میافتد. سر وسط طلوع آفتاب. نور شکست پیدا کرده، سایه افتاده در خانهها. یک نوری آسمان را گرفته، سایه در خانهها افتاده. خدمت رسولالله: آقا جان این داستان چیست؟ میفرماید که بروید خانه فاطمه. میآمدم در میزدند. داستان چیست؟ میدیدند که از تو محراب فاطمه، فاطمه در سجده است. از آنجا نور آمده. کل شهر را مثلاً سفید یا زرد را. سر ظهر میشد باز میدیدم مثلاً نور سفید یا زرد. یکی از این دو تا. اینجا نشسته. فاطمه زهرا نشسته. نور قرمز برمیداشت کل شهر را. دولت رسولالله اینجا فاطمه قیام کرده، ایستاده، دارد عبادت میکند. این نور چیست؟ این فاطمه زهرا. این یعنی چه؟ یعنی مردم، من دارم روشن میکنم برایتان.
بیایید ما خیلی که نگران عاقبتبخیریمان باشیم در این فتنهها. کم نیاوریم. مهم نیست. فاطمه زهرا از پشت این روضهها یک نگاهی به ما میکند: من هستم، غصه نخور. از یکی از اساتید میشنیدم چند سال قبل. یک کسی بعد از سالها زحمت کشیدن رسید خدمت امام زمان. حالا خدمت امام زمان رسیده. حاجتت چیست؟ عرضه داشت: آقا جان میخواهم عاقبت بخیر بشوم. عجب جمله! حضرت فرمودند: برای عاقبت بخیری و متوسل به مادرم، خودم دستت را میگیرم. مادر دیگر مادر. دیدید دلسوزی میکند. در و دیوار به هم میریزد. بچه گیر کرده یک جایی. مادر همه عالم را بالا و پایین میکنی که این را بیرونش بیاور.
در کربلا همین است. در کربلا خدایا امشب کجا رفتیم؟ رفتیم سراغ حر. از سلمان رفتیم سراغ حر. حر را چه کمکی کرد؟ یک لحظه ته دلش جنبید. فاطمه. اصلاً کمک امام حسین بود. پای فاطمه را وسط کشید. کمک امام حسین بود. اصلاً امام حسین ظهر عاشورا از توی کربلا همه کارش از فاطمه گفتن است. وقتی هم میخواهد رجز بخواند برود در میدان میگوید: «انا ابن فاطمه سیدة نساء العالمین». من بچه فاطمهام. بجنگید. بغض علی داشتند ولی بغض فاطمه نداشتند. علی بن ابیطالب میکشتندشان. دلرحمی بکنند. به امام حسین میگفتند: این پسر فاطمه است. دیگر من در آن حالت ابیعبدالله افتاده بود در گودای قتلگاه. شروع کرد صحبت کردن: «الا شیعت آل ابی سفیان یکن لکم دین و لا تخافون المعار فکونوا فی دنیاکم احرارها». دین ندارید بابا. مرد باشید. من دارم با شما میجنگم. شما با من بجنگید. شمر با یک جمله صدا کرد ابیعبدالله را: «ما تقول یا ابن فاطمه؟» پسر فاطمه چه میگویی؟
کربلا در و دیوار کربلا همهاش فاطمه است. فاطمه حلول کرده. دست بگیرد. حتی زهیرم که ابیعبدالله دستش را گرفت، چون همسر زهیر بهش گفت: پسر فاطمه است. پاشو برو، اون پسر فاطمه است. در همه فتنهها میآید، میآید وسط داستان حر. ابیعبدالله. «مادرت به عذاب بشیند.» «أمک فاطمه.» مادر تو فاطمه است. ما مادر شما. کار فاطمه میدرخشد. همه شمر چقدر پست است. چقدر پست است. چقدر پست است. همه پستی شمر یک طرف. اینی که میخواهم برایت بگویم از پستی شمر. ببین. فاطمه برایش طلوع کرده. در گود قتلگاه. باز هم ندیدی داستان چیست؟ از گودای قتلگاه آمده بیرون هلال نافع. سر بریده در بغلش: نامرد حرمزاده. کار خودت را کردی. چرا میلرزی؟ هلال نبودی از آن اولی که رفتم در گود. همهاش یک صدای خانم. فاطمه است دیگر. دارد صدا میزند. میگوید: بابا، من آمدم. نکن. من آمدم. دیگر در اوج فتنه آمدم کمکت کنم. من طلوع کردم برایت. چقدر تو پستی! صدای فاطمه را شنیدی، باز هم سر از تن جدا کردی؟ صدای گریه فاطمه را بابا. مردم در مسجد، رفیقهای گریه فاطمه را شنیدند، ساکت شدند. صدای گریه فاطمه را شنیدی، رفتی با چک حسین. تو دیگر فاضل. چه کار میکرد برای اینکه دستت را بگیرد؟ همه کربلا فاطمه سر دست میگیرد. الله اکبر.
خولی، زن خولی را گیر کرده. نمیداند داستان چیست. چه کار باید بکند؟ فاطمه میآید اینجا کمکش میکند. کمک میکند زن خولی. صدای گریه فاطمه را میشنود. شیون میکند. عاقبت بخیر شد زن خولی. صدای گریه فاطمه را شنید. گریه کرد: بیبی جان دست ما رو هم بگیر. غرق گناهیم. خودم را میگویم. غرق غفلت. خیلی من میترسم به خدا سلامت دینم بماند. عاقبت بخیر بشوم. آن لحظه آخر شیطان نزند این دین با ایمان وارد برزخ بشویم. خیلی سخت است آن لحظات آخر. فاطمه دست میگیرد. الله اکبر. در روایت دارد: لحظه آخری که مؤمن میخواهد از دنیا برود، شیطان همه تلاشش را میکند ایمان این رو از دستش در بیاورد. در آن گیر و داری که شیطان دارد ور میرود با این آدم که ایمانش را بکشد بیرون، روایت دارد: یکدفعه میبیند فاطمه زهرا بالا سرش نشسته. بالا سر ما. بیاور. ایمانی هم نداریم شیطان بخواهد ببرد. از دنیا بروم اوج مصیبتان. در برزخ وای.
حفظ این روضه را بخوانم هدیه به فاطمه زهرا. بیبی حسمان کند. اصلاً کار فاطمه مادر است دیگر. حفظ میکند. حفظ آدمها با فاطمه. الله اکبر. بچههای حسین را که میبردند برای اسارت، این بچهها که گم میشدند کی پیدا میکردشان؟ حسین که نیست. حسین زینب که دستهاش. فاطمه دربهدر دنبال این بچهها در این بیابان. هر بچهای روی زمین در دلت در دل بچه یتیم ماتمزده است. احتیاج به این نامردها که نمازش بلد. یک چیز فقط بلدند. آن هم خوب بلد. این بچهها کسی را ندارند. نوازششان برای همین مادر آمده کربلا در این بیابانها در این کیا. دربهدر دارد میگردد. بچهها را پیدا میکند. هی نوازش میکند.
راوی میگوید: سرم به نیزه بود. بشنوی سر، میکردند. یک وقت دیدم سر سنگین شد. حرکت کند. الله اکبر. شب آخر کجا رفتی؟ دیدم سر سنگین شد. هر کاری کردیم. چند نفر با هم نیزه را تکان میدهیم، سر، سر حرکت نمیکند. نیزه راه نمیآید. یک وقت دیدی سر نیزه برگردد به سمت. چشمها باز شد. الله اکبر. یک گوشه بیابان هی دارد نگاه میکند. تا زینب این صحنه را دید، افتاد سمت همان جایی که نگاه حسین است. دوان در بیابان. یک وقتی یک دختر شکسته نمیتواند. تا نزدیک آمد دید یک بغل کرده. عین متن روایت است. به خودم درنمیآورم. دیگر خانمی سرش پایین است. بغل کرده. همان حال. تا رسید. زینب خانم! «خانمی که سرش پایین بود برگشت گفت زینب! اینجور یتیمداری میکنی؟» شروع کرد گریه. تا گریه کرد. خانم سر را بالا. مادرش فاطمه. شروع کرد شیون زدن. مادر درست کردند. ببین چه چیزی. چند روز قبل با همین بچهها آمدیم. میخواستیم وارد بنیهاشم. جلوتر از همه آمد. بچهها را آخرم برای یک چیزی مهیا کرد. با احترام آمدم. این چند روز عباس اینها دیگر. این چند روز عباس مثل پروانه دارد این بچهها را. «عباس، مادر عباسمو کشتم.» شب آخر. فاطمه فاطمه.
آی، بریدم تکهتکه. خودت بودی. بالا سرت. خودت بودی مادر. مادر. همه دلخوشیم برای این کار. آی، تا وقتی حسین بودی بیقرار شدم، دائم بهانه میگیرم. آیا هرکی بیشتر روی زمین میافتاد این سر بریده روی نیزه بیشتر از هوای من را داشت؟ بگویم دیگر. امشب یک سفرهای باز شد. رفتیم کربلا. همهجا از زینب از عباس. ببینیم کجا این سه شبمان را با دست چی جمع میکنیم. به دلم افتاده این دستهای کوچولوی کبود این دختر بچه آخر هرکه روی زمین میافتد انگار حسین شرمندهاش شود. از روی نیزه برمیگشت با یک نگاه ملتمسانه و مؤدبانه با عذرخواهی میکردم. ابیعبدالله. ولی یک بچه بود. دیگر ابیعبدالله با چشم نمیتواند ازش عذرخواهی کند. گفت: باید این بچه را با سر. برای همین مسلم در بغل رقیه. حسین حسین حسین حسین.
«وَ یَعْلَمُ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ».
«الَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».
اسئلک اللهم و ندعوک العظیم الا عظمتک یا الله یا رحمن و یا مقلب القلوب قلبی علی دینه انک قدیم الهی یا حمید به حق محمد یا علی به حق علی یا فاطمه به حق فاطمه یا محسن به حق الحسن یا قدیم به حق الحسین اللهم عجل لولیک الفرج خدایا قلب نازنین آقامون حجت بن الحسن از ما راضی و خوشنود بفرما الهی ما را از سین و یاران خاص آقامون حجت بن الحسن قرار بده لغزشهای ما در مسیر اطاعت از اربابمون مهدی فاطمه به حرمت آقامون بر ما الهی هر گناهی که از ما سر زده ظهور آقامون به تأخیر انداخته بر ما ببخش نسلمان را با آقامون قرار بده اموات شهدا فقها امام راحل الساعه سر سفره با برکت فاطمه زهرا مهمان بفرما عاقبت ما جوانان خانوادمان عیان عالم به احترام و به نورانیت فاطمه زهرا ختم بفرما حاجت حاجتمندان شیعیان امیرالمؤمنین خصوصاً شیعیان مظلوم بحرین از صاحب برآورده بفرما دشمنان دین قرآن انقلاب ولایت آل سعود و صهیونیسم ملعون در دنیا و آخرت خوار و ذلیل بفرما الهی در دنیا زیارت در آخرت شفاعت اهل نصیب ما بفرما شب اول قبر حتی آن وقتی که جان دادنمان فاطمه زهرا به فریادمان برسان در برزخ و قیامت و انشالله مانند این دنیا ما را همجوار علی بن موسی الرضا قرار بده الهی مرزهای اسلام به آبروی فاطمه زهرا شفای عاجل عنایت بفرما الهی رهبر معظم انقلاب مراجع عظام علمای اعلام مسئولین خدمتگزار مؤید و منصور بدار هرچه گفتیم و صلاح ما بود آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن
در حال بارگذاری نظرات...