اسرار حاجت روایی در دستگاه اهل بیت
فرد گلهمند، چگونه حاجتش را از حضرت عباس علیهالسلام گرفت؟
از امام حسین علیهالسلام و حضرت عباس علیهالسلام چه حاجتی بخواهیم؟
عوض شدن تقدیرات با درخواست از حضرت عباس علیهالسلام
ماجرای آیت الله کشمیری
مرحوم فشندی چگونه با امام زمان «عجل الله تعالی فرجه» دیدار کردند؟
روضه ای که امام زمان «عجل الله تعالی فرجه» با آن خیلی گریه میکنند
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم الظالمین من الآن إلى قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری.
هدیه به حضرت سیدالشهدا، شهدای کربلا و اسرای کربلا صلواتی هدیه کنید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد)
شب تاسوعاست. هدیه به محضر حضرت عباس علیه السلام، مادر عزیز ایشان، حضرت ام البنین، و برادران شهیدشان صلوات دیگری هدیه کنید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد)
یکی از اسرار حاجت گرفتن از دستگاه اهل بیت علیهم السلام، و اینکه یک عده زودتر حاجت میگیرند و یک عده دیرتر، این است که گاهی اوقات اهل بیت علیهم السلام وقتی میبینند کسی غریبه با این مکتب بوده و از این خاندان دور بوده، دست دراز میکند، حاجت او را زودتر میدهند. گاهی اینگونه است؛ آن کسی که خودی است، حاجتش را دیرتر میدهند.
شب تاسوعا که میشود، مخصوصاً تهران، منطقه نظامآباد تهران، که پدر ما هم بزرگشده همان منطقه است؛ منطقه ارمنینشین تهران است. ارمنی زیاد دارد در منطقه، در محلات مختلفش ارمنی زیاد است، کلیساهای متعدد هست. اوج عزاداری را شما میتوانید روز تاسوعا آنجا ببینید. ارمنیها عزاداریهایی که برای حضرت عباس علیه السلام میکنند، عزاداری بینظیری است؛ بس که اینها حاجت میگیرند از حضرت عباس علیه السلام. وقتی غریبه میآید و رو میزند، اهل بیت علیهم السلام زودتر جواب میدهند؛ چون میخواهند جذب بشود، جذب دین بشود. اگر حاجتش را ندهند، هست و نمیرود. پیش خودمان است این داستانها.
نقل میکنند شیخ عبدالرحیم شوشتری، شاگرد شیخ اعظم، شیخ مرتضی انصاری (که حتماً اسم ایشان را شنیدهاید)، از بزرگان شاگرد ایشان، مرحوم شوشتری. میگوید: من حاجتی داشتم، درخواستی داشتم. رفتم کربلا، زیارت امام حسین علیه السلام را به جا آوردم. رفتم حرم حضرت عباس علیه السلام. در حرم باصفای حضرت عباس صلوات الله و سلامه علیه، حاجت خودم را عرض کردم خدمت حضرت. یک مرد عرب بیابانی - من عرب به قول خودمان، عرب جاهلی - دست بچهاش را گرفت، چسباندش به ضریح حضرت عباس و گفت: «یا عباس، شفا بده!» گفت: «خوب شدی؟» گفت: «نه، عباس شفا بده، خوب شد!» گفت: «آره! تو حاجت داریم، درخواست داریم. در خونه شما حاجت نمیدید؟ بیادب حرم! بیابونی! عرب جاهلی!» (ما به خاطر شما درس رفتیم، خوندیم، زحمت کشیدیم، از زن و زندگی زدیم، از موقعیت زدیم، این همه زحمت کشیدیم، حاجت ما رو نمیدین!) پرخاش کردم. از صحبتم استغفار کردم، عذرخواهی کردم. برگشتم نجف، رفتم خدمت استادم، شیخ انصاری رضوان الله علیه. کیسه پول درآورد، داد به من. گفتم: «اینها چیه؟» گفت: «همونهایی که از حضرت عباس دو تا حاجت داشتی؛ یکی خونه میخواستی بخری، یکی حج میخواستی. یه کیسه واسه خونت گرفت!» البته آخر طول میکشد؛ یا دیر میدهند یا نمیدهند. (امیدوار نباشیم، ما را اهل میدانند).
گاهی وقتها حاجت زود داده نمیشود به خاطر اینکه رتبهبندی رعایت نشده است؛ بین اهل بیت علیهم السلام رتبهبندی هست. مرحوم شیخ محمدتقی آملی (حرمش کنار محمود سبزواری دفن است). اسم آن قبرستان قدیمی «باغ رضوان» بوده - چی بوده؟ - باغ رضوان که پاک کردند آنجا را. قبرستان را پاک کردند، یکی دو تا قبر مانده دیگر؛ یکی قبر مرحوم سبزواری، یکی قبر شیخ محمدتقی آملی از بزرگان حوزه بوده. شیخ محمدتقی آملی، انسان فوقالعادهای. ایشان یک وقتی فرموده بودند: «من برخی حاجاتی که دارم، میروم مشهد، خدمت امام رضا علیه السلام (ساکن تهران بوده ایشان)، حاجتم را عرض میکنم، حاجتروا نمیشوم. میآیم تهران، خدمت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام، تا حاجتم را میگویم، میگیرم.» اینجا فهمیدم باید رتبهبندی را حفظ کنم. بستگی به کِلّاس حاجت دارد که حاجت را از کی بخواهی. حاجتهای پایین و خردهریزه را باید از کسانی که درجهشان پایینتر است، مثل حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام، بخواهی. حاجتهای بالا، بالا درجات.
لذا یک عده اعتقادشان بر این است: حاجات مادی و اینجور چیزها را، فقط از حضرت عباس علیه السلام بخواهید. از امام حسین علیه السلام (از امام حسین علیه السلام بالاتر) فقط از خدا بخواهید. از آنجا کسی میرود فقط برای حاجات خیلی بالا. حاجت پایینتر از حضرت عباس علیه السلام.
ماجرای عجیبی را نقل میکند سید هادی قزوینی، نوه سید مهدی قزوینی. سید مهدی قزوینی از بزرگان عراق بود، مرجع تقلید. سید هادی در شهر طُویریج. این طویریج، شهر معروفیه در عزاداریهای نزدیک کربلا. عزاداریهای خاصی هم دارد. در خیلی هیئتهای بزرگ با شکوه. ایام اربعین، ایام عاشورا که کربلا مشرف میشوید، در شهر طویریج، این سید هادی قزوینی هیئتی داشت. دهه محرم هیئت میگرفت. شیخ محسن سَعدون، منبری عراقی بود، منزل ایشان منبر میرفت. شب هفتم محرم، روضه حضرت عباس علیه السلام میخواند. «هر سال، هفتم محرم که میشد، روضه حضرت عباس علیه السلام که میخواندیم، میدیدیم این صاحبخانه، سید هادی، پای روضه حضرت عباس هر سال غش میکرد. بعد از چند ساعت به هوش میآمد.» «ماجرا چی بوده؟ هیبتی داشته سیدی بوده. بالاخره سخت بود از ایشان سوال پرسیدن.» رفتم: «آقا سید، ماجرا چیه؟ هر سال من روضه حضرت عباس که میخوانم، شما غش میکنی؟» گفت: «بگذریم، کاری نداشته باش.» گفتم: «نه، ماجرایش مفصل است.» گفت: «بگو سید، همه دارایی من این هیئت من، این زندگی من، همش به برکت قمر بنی هاشم اباالفضل است.» ماجرا چندان مفصل بود.
میگوید: «در شهر کربلا سالیان سال حکام مختلف بودند، مالیات میگرفتند. من مالیات نمیدادم. حکومت عوض شد، حکومت عثمانی بغداد که حاکم شد، حاکم کربلا هم عوض شد. حاکم کربلا دستور داد، گفت: «یا همه باید مالیاتهاتون رو بدین، مالیاتهای گذشته رم بدین، یا زمینتون رو ازتون میگیرم، میدهم به دیگران.» گفتم: «میروم متوسل میشوم.» راه افتادم، رفتم نجف. کنار امیرالمومنین علیه السلام بیتوته کردم. حاجتم را خواستم، حاجتروا نشدم. (حاجت کلاسش پایین بوده.) آمدم، گفتم: «کربلا میروم، دلم هم شکسته، خودم ناراحت شدم.» گفتم: «میروم کربلا، آنجا حاجت میگیرم.» سه شب حرم امام حسین علیه السلام بیتوته کردم، حاجتم را خواستم، نگرفتم. گفتم: «میروم حرم حضرت...» حرم حضرت عباس علیه السلام رفتم. یک شب ماندم، خیلی گریه کردم، ضریح را چسبیدم، گریه کردم. خوابم برد. در عالم رؤیا، در حرم امام حسین علیه السلام، هم کنار قبر حبیب بن مظاهر، امام حسین علیه السلام آنجا نگاه میکردند. دیدم پنج تن آل عبا همهشان کمال نورانیت دارند. دیدم اسبسواری با چهرهای خیلی زیبا، سوار بر اسب آمد. پیاده شد. چهره نورانی، بسیار جذاب، قامت رشید. فهمیدم قمر بنی هاشم است. از اسب پیاده شد، تک تک دست پنج تن را بوسید. حضرت عباس علیه السلام پشت امام حسین علیه السلام نشست. در گوش آهستهای به امام حسین علیه السلام چیزی گفت، چیزی را مطرح کرد. حضرت امام حسین علیه السلام خطاب کردند به رسول خدا صلی الله علیه و آله. عرض داشتند: «یا رسول الله، برادرم اباالفضل عباس آمده به من میگوید که به شما بگویم (ببینید مراتب را حفظ کرده، واسط)، که به شما بگویم سید هادی آمده در حرمش، از او حاجتی میگوید.» فهمیدم حاجت من را میخواهد بدهد. منظور او از پیغمبر اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و آل محمد صلی الله علیه و آله. با یک حالت خاصی پیغمبر جواب دادند. فهمیدم جوابشان منفی است؛ یعنی انگار مصلحت نیست.
میگوید: «دوباره حضرت عباس علیه السلام در گوش امام حسین علیه السلام عرض کرد.» امام حسین علیه السلام این بار فرمودند: «عباس جان، خودت خدمت رسول الله صلی الله علیه و آله.» میگوید: «دیدم حضرت عباس علیه السلام آمدند جلو، رو زانو نشستند. خدمت رسول الله صلی الله علیه و آله خم شدند، دست پیغمبر را بوسیدند. عرض کردند: یا رسول الله، مردم اسم من را گذاشتند باب الحوائج. خواستههایشان را از من میخواهند. حاجتهایشان را از من میخواهند. این سید هادی هم آمده در خانه ما. یا حاجتش را اجازه بدهید بدهم، یا شما از خدا بخواهید در دل این مردم، این اعتقاد به اینکه من باب الحوائج هستم، از دل مردم بردارد. یا حاجتش را بدهم، یا خدا این اعتقاد را از مردم بردارد که من باب الحوائجم.» پیغمبر، قمر بنی هاشم را در آغوش گرفتند و بوسیدند. فرمودند: «این آیه قرآن را خواندند» که این آیه درباره این است که تقدیرات گاهی عوض میشود؛ یعنی حالا که شما واسطه شدی، تقدیر عوض میشود.
از خواب پریدم. خیلی متعجب بودم. از کجا من فهمیدم؟ برگشتم شهر خودم. برای نماز صبح آمدم وضو بگیرم. دیدم حاکم کربلا با دو تا بچهاش آمد کنار من ایستاد. «سید هادی، برای اینکه من زمین را ازت نگیرم به حضرت عباس متوسل شدی؟» گفتم: «آره، چطور مگه؟» گفت: «سه شبِ حضرت عباس علیه السلام در خواب من هر سه شب به من میگوید: «دل سید را راضی میکنی، یا دو تا بچههایت را ازت میگیرم!» حالا آمدم بگویم مالیاتها را بهت بخشیدم.» زندگی، هیئت و زندگی و همه اینها به برکت قمر بنی هاشم بود.
ولی در خانه اهل بیت علیهم السلام باید سطحش بالا باشد. از خودِ قمر بنی هاشم حاجات سطح بالا را بخواهید. این را بارها عرض کردیم در این جلسات: دنیا خوب است، احتیاج داریم. دنیایمان را هم از اهل بیت علیهم السلام بگیریم، ولی آن چیزی که احتیاج بیشتر از اینهاست، آخرت است. ایمان میخواهیم، تقوا میخواهیم؛ اینها را باید از اهل بیت علیهم السلام بگیریم.
کریم کشمیری، آیت الله کشمیری از بزرگان قم بود، از بزرگان نجف. شخصیت امام راحل رضوان الله علیه بهشدت به ایشان علاقمند بود. ایشان هم به امام خیلی علاقه داشت. رابطه خیلی خاصی بین این دو تا برقرار بود. یک بار در حرم امام حسین علیه السلام، مرحوم آیت الله کشمیری زده بود به پشت حضرت امام، به ایشان گفته بود: «حسین، دوست دارم.» بعد حضرت امام خیلی به ایشان اعتقاد داشتند. یک وقتی آمده بودند خدمت آیت الله کشمیری، گفته بودند: «آی کشمیری، به نظر شما بنده در نجف از دنیا میروم؟ من را در نجف دفن میکنند؟» گفتند: «روحالله، شما در ایران از دنیا میروی. اول جاده قم دفنت میکنند.» پیشاپیش گفته بود.
مرحوم شهید اندرزگو وقتی میآید خدمت حضرت امام، سؤال میکند: «آقا ما حمله نظامی را شروع بکنیم ضد شاه یا نه؟» خب میدانید امر به معروف و نهی از منکر مراتب دارد دیگر. مرحله اولش لسانی است. میگوید: «آدم ترتیب اثر داده نشد، عملی وارد کار میشود. بالاخره نظامی وارد کار میشود.» البته مقام معظم رهبری فتوا دادند که در جامعه اسلامی ما مردم نباید دیگر وارد کار فیزیکی و دعوا و اینها بشوند. بسپارند به پلیس. خب در زمان شاه اینها حرکت انقلاب که شروع کردند، شاه کنار برو نبود. خدمت امام میگوید: «آقا، اگه اجازه بدهید دیگر ما کار نظامی بکنیم، درگیری نظامی راه بیندازیم ضد شاه.» امام میفرماید: «شما برو خدمت آقای کشمیری، از ایشان سؤال کن.» خدمت آیت الله کشمیری از ایشان میپرسد. کشمیری میفرمایند که: «نخیر، این کار را نکنید.» او میپرسد: «برای چی آقا؟» ایشان میفرمایند: «عمر شما کفاف نمیدهد انقلاب را ببینید.» (چند ماه قبل از وقوع انقلاب بهمنی که سال ۵۷ انقلاب بود.) شهریور همان سال در کوچه روبروی کوچه پدربزرگ ما در تهران، منطقه ۱۷ شهریور (میدان شهدا)، آنجا که پدر ما میگفت: «سحر صدای شلیکی که شد، برای شهید اندرزگو ما شنیدیم.» خلاصه آیت الله کشمیری یک همچون کسی بود.
حالا آیت الله کشمیری یکی از کرامات حضرت عباس علیه السلام را نقل میکند. این کرامت، کرامت عجیبی است. استخارهای هم بود. استخاره عجیب و غریبی داشت. با تسبیح استخاره میکرد. نیت طرف را بهش میگفت که: «آقا شما برای چی استخاره میکنی؟» خدمت آیت الله کشمیری با همدیگر به شوخی قرار گذاشته بودند. گفته بودند: «برای ما استخاره کنید، نیتمان هم اینه که حاجآقا را بکشیم.» به شوخی. آقای کشمیری با تسبیح استخاره کردند، فرمودند: «این کار تکوینا و تشریعا بر شما حرام است.» یعنی نیتها را تشخیص میداد، صاحب استخاره بود.
میگوید: «من در حرم حضرت عباس علیه السلام یک زنی را دیدم زیر ایوان طلا. دیدم این زن استخاره میکند برای مردم. زنی بود با عبای سیاه. این زن مُعیدی بود. مُعیدی به این زنهای بیابانی میگفتند که عباهای پارهای سر میکردند. مثلاً در حرم... . من تعجب کردم یک زن با عبای سیاه، با عبای چرکین، دورش جمع هستند در حرم، زنها میآیند ازش استخاره میکنند. آخه ما جایی ندیدیم کسی از زن استخاره بخواهد.» گفتم: «که این خانم کارش که تمام شد بگو بیاید پیش من.» کارش. بعد چند دقیقه دیدم خادم حرم آوردش. «خدمت شما، چیکار میکنی اینجا تو این حرم؟» گفت: «ماجرایش مفصل است، سوال نکنید.» گفتم: «من یک زنی هستم، چهار تا بچه دارم. همسری داشتم. همسر من در یک حادثهای از دنیا رفت. سه چهار سال کم مانده. چهار تا بچه یتیم، غذا. خانواده شوهرم برگشتند به من گفتند: "تو زن شومی هستی. به خاطر تو بود که پسر ما دهن باز کرد." هرچی دلشون میخواست خانواده شوهرم که من را رها کردند، خانواده خودم هم که به من اعتنایی نداشتند. کاری نداشتم. من ماندم با چهار تا بچه. خرج اینها را نمیتوانستم تامین بکنم. من هم یک زن جوان. دام شیطان دارد برایم فراهم میشود. چند باری نزدیک بود به گناه بیفتم. نگه داشتم با سختی سر کردم.» آمدم حرم حضرت عباس علیه السلام. گفتم: «یا حاجتم را اینجا میگیرم، یا میروم سراغ گناه!» «بین ما عربها رسم است» آن زن بیابانی گفت: «حاجت وقتی میخواهیم، حرم حضرت عباس سه روز میمانیم. لب به غذا نمیزنیم.» غذایم نخورده بودم. بعد از سه روز گرسنگی و خستگی، در حرم خوابم برد. در خواب قمر بنی هاشم، ابوالفضل عباس علیه السلام. گفت: «استخاره بگیرید.» گفتم: «من استخاره بلد نیستم.» از خواب بیدار شدم، ماندم: «یعنی چیکار باید بکنم؟ یک خواب است، حالا جدیش نگیرم.»
آمدم از حرم بروم بیرون. یک زنی جلوی من را گرفت، گفت: «خانم، برایم استخاره میکنی؟» تعجب کردم. «آخه من زن بیابونی، کی میاد به من بگه واسه من استخاره کن؟» گفتم: «تسبیح ندارم.» گفت: «من تسبیح هم دارم.» تسبیح دست من. طرف تسبیح را گرفتم. قمر بنی هاشم جلوی من حاضر شد. «فلان جوابش را بده.» استخاره بکنم. حضرت عباس را میدیدم و من میفرمود فلان جواب. «الان که من به گناه نیفتم، ابوالفضل عباس به دادم میرسد.» از آن موقع به بعد هفتهای یک بار میآیم. چند ساعتی اینجا مینشینم کنار ایوان. زنها دورم جمع میشوند، خرج یک هفتهام تامین میشود، میروم، زندگی میکنم.
خیلی باعث تعجبم شد. قمر بنی هاشم یک همچین عنایتی به این زن کرده. «حتما این زن عنایات دیگری هم بهش شده، ابوالفضل عباس کرده.» هفته بعد، روزی که قرار بود این زن بیاید حرم، کشمیری {از علماست، نوه سید محمد کاظم یزدی، صاحب عروه، از بزرگان نجف است.} از علما بود. گفتم: «گفتیم که برویم باز هم عباس بهش عنایتی کرده یا نه.» هفته بعد، آن ساعت مقرر، آن خانم آمد در حرم نشست. وقتی که از حرم بیرون رفت، دنبالش راه افتادیم برویم ازش سوال کنیم. رفت در بازار. بازار که رفت، زن چادری زیاد بود. وسط زن چادری گمش کردیم. در بازار ایستادیم، از روبرو چهرهاش را، که ببینیم همراهش برویم ازش سوال بپرسیم. در بازار نشست بامیه بخرد. بامیهها را صفا کند. چادرش یک خورده کنار رفته بود. متوجه شد که ما از دور نگاهش میکنیم. بامیهها را ریخت. شروع کرد راه افتادن. اکبر از کرامت این زن! این زن در موقع تصرف اجازه نداد قدم از قدم بردارد. حالا زنی که میخواست برود گناه کند، دو نفر از دور داشتند میدیدندش. ببین عباس چه کار کرده. میگوید: «این زن راه افتاد، رفت. از بازار که خارج شد، دیگر دیدیم ما رفت بیرون. دیدیم پاهای ما آزاد.» فهمیدند زن عنایاتی از جانب قمر بنی هاشم شده.
شب تاسوعاست. شب قمر بنی هاشم. عجیب اهل بیت علیهم السلام به این دردانه آقا علاقه دارند. علمدار باوفای امام حسین علیه السلام. امشب همه حاجات دنیا و آخرتمان را عرضه کنیم خدمت قمر بنی هاشم، با آن دو دست قلمشده، همه حاجاتمان را روا کند.
ماجرا را بگویم. امشب شبش است. داستان زیبایی را بگویم، انشاءالله با معرفت اشک بریزی.
«من جوان بودم، مدتها هر سال حج میرفتم. خودم را کنترل میکردم، گناهی نکنم تا بتوانم بالاخره در حج، ایام عرفه، آقا امام زمان را ببینم.» میگوید: «بعد از اینکه چندین حج به جا آوردم، یک سال مسئول همراهی بنیان بودم. بار اینها را جمع کردم. زودتر راه افتادم. رفتم صحرای عرفات. بارها را زمین گذاشتم. تک و تنها بودم. شرطههای عربستانی به من گفتند: "اینجا زود آمدی، بار زیاد است. تا صبح مراقب باش." گفتم: "باشه، شما نگران نباشید." کنار بارها نشستم. یک وقت دیدم یک آقایی با شال سبز و قامت رعنایی آمد در خیمه من نشست. به من گفت: "حاج محمدعلی، سلام علیکم. خوشا به حال جایی نشستی که جدم سیدالشهدا علیه السلام اینجا دعای عرفه خوانده. امشب اعمالی دارد. حاج محمدعلی، پاشو با همدیگر اعمال به جا بیاوریم." نماز شب عرفه را با همدیگر خواندیم. بعد دیدم حضرت مشغول دعایی شدند. به پهنای صورت اشک میریختند. "مخصوص ائمه است. به درد تو نمیخورد." هنوز من نفهمیدم این آقا کیست. "سید جلیلالقدر." بگذار چند تا سوال دارم از ایشان بپرسم.» گفتم: «آقا، من عقایدی که دارم به شما عرض میکنم، شما ببینید اعتقادات من خوب است یا نه.» عقایدم را گفتم. ایشان گفت: «خوب است.» گفتم: «آقا» (دیدم انسان بزرگی است، گفتم شاید بشود بعضی سوالها را از ایشان پرسید.) گفتم: «آقا امام زمان الان کجاست؟ امام زمان، امام زمان الان در خیمهای است.» گفتم: «امام زمان روز عرفه کجای این صحراست؟» فرمود: «کنار جبل الرحمه، جبل الرحمهای که امام حسین علیه السلام کنارش دعای عرفه خواند.» گفتم: «فردا آقا کجاست؟» گفت: «فردا در خیمه شمال؛ چون میخواهند روضه عمویش عباس را بخوانند.» چای نخورده بودم. من پنیر نمیخورم. «آقا نیستم.» فهمیدم آقا امام زمان را دیدم، بیخبر بودم.
میگوید: «متغیر شدم. دوستانم را جمع کردم، گفتم: "چه نشستید، مهدی فاطمه امشب اینجا بوده." خیلی دوستانم گریه کردند. گفتم: "ولی به شما بشارت دادم، آقا فرمود."» میگوید: «همه سراسیمه، بیتاب، منتظر بودیم عصر امام زمان را ببینیم. نشستیم. مداح کاروان دعای عرفه را خواند. روضه قمر بنی هاشم را که شروع کرد، نگاه مهدی فاطمه جلوی در خیمه ایستاده. به پهنای صورت برای مثل ابر بهار گریه میکند.» روضه عباس که تمام شد، دیدم داد زدند: «مردم، پای روضه عباس، آقامون امام زمان، مجلس ما هم بیاید.» الله اکبر! امام از این روضه خیلی خوششان میآید. با این روضه خیلی گریه میکنند. هر سواری که بخواهد از بلندی روی زمین بیفتد، دستهای خودش را پناه میکند تا صورت آسیب نبیند. دست در بدن نداشته باشد، بخواهد از بلندترین جا زمین بیفتد، با صورت به زمین میافتد.
سلام بر حسین علیه السلام السلام علیک یا ابا عبدالله. صلی الله علیک یا ابا عبدالله. صلی الله علیک یا اباعبدالله. ابکی الله. بفنا علیک منی سلام الله ما بقیت و بقی اللیل و النهار و جعله الله آخر العهد من زیارته. شب تا صبح. عباس جان، این خلایق با کوله بار در خانهات آمدهاند. دست رد به سینهمان نزن. یا ابوفاضل. حسین حسین و تیروکمند. عشق را هرس ببین. دست بریده من و خمیده حسین… .
یک وقت دارد از علقمه برمیگردد. صدای «العطش» بچهها بلند است. «عمو، دیگه تشنگیمون بریده.» مشک را به بغل گرفت، مثل بابایی که بچه را در بغل میگیرد، با همه وجودش از این مشک دارد محافظت میکند، به خیمهها بیاورد. یک وقت از پشت یک نامردی شمشیر به دست راست زد. دست راست بریده شد. به دست چپ گرفت. دست چپ هم برید. مشک را به دندان گرفت. بارانش کردند. یک تیر به مشک، یک تیر به چشمش. الله اکبر! دستی در بدن ندارد، تیر را از چشم بیرون نمیآورد. آی عاشق، آمادهای روضه بخوانم؟ شب تاسوعا. دستی در بدن ندارد، تیر را بیرون آورد. سر را پایین آورد. زیر رو، بین دو هی سر را جابجا میکند. تیر کنده نمیشود. الله اکبر! این سر را کی میتواند چند بار؟ کلاه خود از سر افتاد، سفیدی فرق سرش نمایان شد. عمود آهنین را بالا بردند، به سر عباس زدند. از روی اسب با صورت به زمین افتاد.
یک وقت دیدند ابی عبدالله سراسیمه دارد میآید. بعضی گفتند: «دیدیم از روی زمین یک چیزی برداشت. هی به سر و صورت میزند.» خدایا، این چیست؟ صفحهای از قرآن؟ یادگاری از پیغمبر؟ نه! بریده عباس علیه السلام! بالای سر عباس علیه السلام رسید، دید دیگر لحظات آخر است. باز بدن پاره پاره روی زمین افتاده. هایهای (دو سه خط روضهام را هم بگویم.) التماس دعا.
میگویند: وقتی کاروان اسرا برگشت، سکینه، دختر امام حسین علیه السلام، در این وضعیت، یک وقت دیدند ام البنین علیها السلام آمد. در خانه را زد. سکینه علیها السلام گفت: «سلام مادر جان، چیه این وقت روز اینجا؟» فرمود: «عزیزم، آمدم از طرف عباسم ازت تشکر کنم. آخه قول آب داده بود.» سکینه گفت: «عزیزم، من عباسم را میشناسم. اگه دستاشون رو نبریده بودند، آب رو به خیمهها میرساندند. اگه فرقش رو ندریده بودند، نمیگذاشت تو تشنه بمانی.»
حسین، حسین (مصرع ناخوانا) لعنت الله علی القوم الظالمین.
اللهم یا رحمن و یا رحیم، یا مقلب القلوب، الهی یا حمید بحق محمد و علی و فاطمه، یا قدیر، بحق الحسین. اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا به دستان بریده قمر بنی هاشم، به خمیده حضرت سیدالشهدا، فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش را راضی و خوشنود فرما. عمر ما را در نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات ما، شهدا، امام راحل را بر سر سفره با برکت قمر بنی هاشم مهمان بفرما. شب قبر ابوالفضل عباس را به فریادمان برسان. در دنیا و در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. اسلام را شفاء عنایت بفرما. دشمنان دین و قرآن و انقلاب و ولایت را نابود بفرما. رهبر معظم انقلاب و مراجع عِظام را حفظ فرما. هر آنچه گفتیم و نگفتیم را برای ما رقم بزن.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
در حال بارگذاری نظرات...