مستجاب الدعوه شدن به برکت صحیفه سجادیه
شرحی بر صحیفه سجادیه
زن بدکاره چگونه متحول شد؟
خضوع و خشوع در سیرهی امام سجاد علیه السلام
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری، و احلُل عقدهً من لسانی یفقهوا قولی. هدیه به ساحت مقدس آقا حضرت اباعبدالله الحسین، شهدا و اسرای کربلا صلواتی، (اللهم صل علی محمد).
شب شهادت امام چهارم، آقا علیبنالحسین، امام سجاد (علیهالسلام) است. صلوات دیگری هدیه به امام سجاد (بلندتر اللهم صل علی محمد و آل). شام جمعه است، امروز متعلق به آقا امام زمان بوده و امشب هم متعلق به آقا امام زینالعابدین (علیهالسلام) است.
داستانی را مرحوم مجلسی در جلد ۵۴ بحارالانوار نقل کرده است، داستان عجیبی نقل شده است. کسی بوده از علمای اصفهان، خیلی توسل داشته که خدمت امام زمان ملاقات کند و دستورالعملی از آقا بگیرد. بعد از توسلات بسیاری که پیدا میکند، یک وقتی توفیق پیدا میکند (داستان را خیلی خلاصه عرض میکنم)، توفیق پیدا میکند خدمت امام زمان مشرف میشود. میگوید: "آقا جان، ما که در عصر غیبت دستمان از دامان شما کوتاه است، نمیتوانیم از شما استفاده کنیم، شما را زیارت کنیم، از شما چیزی یاد بگیریم. یک کتاب به بنده معرفی کنید که من به این کتاب خودم را وصل کنم، هدایت شوم، دیگر این کتاب برای من کافی باشد. عمر من برای زندگی من، این کتاب..."
در آن عالم رویایی که من این ماجرا را دیدم، حضرت بنده را اشاره کردند به مسجد فلان جا. رفتم آنجا کتابی گرفتم. فرداش دقیقاً به همان آدرس رفتم و خلاصه داستان را با همه زوایایش نقل میکند. "کتابی که گرفتم و دستم آمد، دیدم همان کتابی است که در خواب امام زمان به من دادند. باز کردم، دیدم کتاب صحیفه سجادیه است." این کتاب آن موقع در اصفهان وارد نشده بود، کتاب غریبی بود. به برکت این شخص و به برکت عنایت امام زمان، صحیفه سجادیه وارد اصفهان میشود. مرحوم مجلسی میفرماید: "بعد از این داستان، صحیفه سجادیه در همه خانهها راه پیدا کرد." به برکت صحیفه سجادیه میفرماید: "اکثر مردم اصفهان مستجابالدعوه شدهاند، چون زیاد صحیفه سجادیه میخواندند، مستجابالدعوه شدهاند. مردم اگر هرکس از خدا هرچه میخواست، میآمد به اینها میگفت. انقدر نفس اینها پاک بود، از خدا میخواستند و برآورده میشد." "اکثرهم صلحاء و اتقیاء اصفهان به برکت صحیفه سجادیه اکثرشان صالح شدند، آدمهای باتقوایی. خیلیها متحول شدند به برکت خواندن صحیفه سجادیه."
یکی از کسانی که متحول شده، چند تا از کسانی که متحول شدند به برکت صحیفه سجادیه را امشب میخواهم خدمتتان عرض بکنم. یک جمله از صحیفه سجادیه بخوانیم، چند تا نکته از زندگی امام سجاد بگوییم و انشاءالله عرض ارادت داشته باشیم.
یکی از منبریهای بزرگ تهران، حاج آقا شیخ حسین انصاریان، که دیگر همه شما ایشان را میشناسید، حاج آقای انصاریان تعریف ندارد. ایشان یک وقتی نقل کردند، چندین سال قبل خدمت یکی از علمای بزرگ در یک شهری رسیدند که ایشان انسان فوقالعادهای بود، بسیار انسان زحمتکشی. با اینکه سن و سالی هم ازشان گذشته بود، آن وقتی که من خدمت ایشان بودم، حولوحوش ۹۰ سالش بود، ۱۰۳ سال عمر کرده بود. ایشان میگوید: "در ۹۰ سالگی روزی چند ساعت دانشگاه درس میداد، روزی چند ساعت منبر میرفت." انقدر که ماشاءالله ایشان فعال بود و دلسوز بوده.
به آقای انصاریان میگویند که ایشان به من گفتش که: "خب آقای انصاریان شما مشغول چه کاری هستی؟ برای دینداری چه کار میکنی؟" (خودش که ۹۰ سالش بود همه وقتش را برای دین گذاشته بود). گفت: "برای دینداری چه کار میکنی؟" من شروع کردم: "شرحی دارم بر صحیفه سجادیه مینویسم." ایشان گفت: "عجب! بارکالله! خیلی کار خوبی میکنی." آقای انصاریان میگوید: "این عالم بزرگوار، ایشان شنید من دارم روی صحیفه سجادیه کار میکنم، چشماش پر از اشک شد." میگوید: "داستانی برات تعریف کنم، حالا که داری برای صحیفه سجادیه کار میکنی، یک ماجرای عجیبی از صحیفه سجادیه میخواهم برات بگویم."
ایشان گفت: "من حولوحوش ۳۰ سالم بود، نجف درس میخواندیم، درس مرحوم آیتاللهالعظمی اصفهانی. خدمت ایشان بودیم، درس میخواندیم. ایام ماه رمضان که میشد، به دستور آیتالله اصفهانی طلبهها را میفرستادند شهرستانها، شهرستانهای شیعهنشین عراق، بروند اینها برای مردم تبلیغ کنند. میگوید: "ما هم بنا شد برویم بصره، آنجا برویم تبلیغ دین در ایام ماه مبارک."
میگوید: "بنده بودم با یکی از دوستان سید خودم روحانی." با هم آمدیم از نجف به بغداد، بلیط قطار گرفتیم، با قطار رفتیم بصره. یک ماه ماندیم، ماه مبارک را تبلیغ کردیم، تمام شد. بعد از عید فطر دوباره برگشتیم بغداد برویم نجف، با قطار میخواستیم برویم نجف. سوار قطار شدیم، این قطارها ششنفره بود، کوپههای ششنفره. ما دو تا بودیم، یک دفعه دیدیم چهار نفر وارد شدند: سه تا مرد لات بیادب بیادب که اصلاً بویی از دین نبرده بودند، با یک زن بدکاره. حالا ما دو تا روحانی، یک شیخ، یک سید، وسط چهار تا آدم بیبندوبار با یک زن خراب! میگوید: "نشستیم، گفتیم کارمان درآمد، وسط این چند نفر!" "خدا بخیر کند تا ما برسیم به پایین." «انداختیم» (منظور سر پایین انداختیم).
یک خورده که گذشت دیدیم تنبک را درآوردند، این سه تا مرد شروع کردند تنبک زدن. آن یک دانه زن هم برای این سه تا، جلوی دو تا روحانی! بعضی از روحانیها، مخصوصاً روحانی، (صدای من گاهی دیدم میبیند، مخصوصاً روحانی) صدای موسیقیاش را با خدا شروع کرد. لج کردن با ما. فهمیدیم سنی هم هستند. میخواندند و میزدند و میرقصیدند، بدترین وضع! این زن هم که وضعش خراب بود، خرابتر شد. اینها اصلاً به دهن کجی ما هی کار را بدتر میکردند.
گفتم: "سید تو را به جدت یک کاری بکن، تو عمامهات سیاه است، شاید به احترام تو، به احترام جد تو، چه چیزی بگویی، اینها کاری بکنند." بالاخره بابا نهی از منکری به ما ربطی ندارد، به ما چه؟ چه کار داریم؟ مملکت با زبان نرم. درسته؟ یک آدم قشنگ بگوید به زنهای بدحجابی که مخصوصاً اطراف حرم میبینیم. خیلی سریع از همان اول شمشیر از رو نبندیم. "خانممان را بفرستیم، او هم خیلی با احترام با محبت بگوید: «دختر بپوشان، ببین محضر چه امامی آمدی! رعایت کن! ایشان دوست ندارد شما را با این سر و وضع ببیند.»" بله، خب دیگر آن مرد بیحیا بیغیرت.
یک پسر جوان مؤمنی در تهران آمد، دید یک آقایی با زن دارد میرود، زنشم بدترین وضع حجاب. برگشت، پسر جوان مؤمن برگشت به این شوهر این زن بدحجاب: "آقا ببخشید یک سؤال دارم." گفت: "چی؟" گفت: "آقا بفرمایید. اجازه میدهید بنده یک چند ثانیه به خانم شما نگاه کنم؟" مرد گفت: "خجالت بکش مرتیکه! یعنی چی این حرفی که میزنی؟" گفت: "آخه کل بازار دارند بیاجازه نگاه میکنند، من گفتم انقدر من مرد!" خودش را جمعوجور کرد، خجل شد. گاهی این جور آدم بگوید خوب است.
موتور بگوید: "سید یک کاری بکن، کثافتکاری خودشون را ادامه بدهند." سید، رفیق ما گفت: "خیلی خب، حالا دیگر باید من بساطم را پهن کنم." گفتم: "بساط تو چیست؟" گفت: "صبر کن."
رفت از تو ساکش یک کتاب سنگی چاپ سنگی درآورد، قدیمی. باز کرد دیدم صحیفه سجادیه است. صحیفه سجادیه را باز کرد، دعای امام سجاد (علیهالسلام) در توبه. یک دعایی دارند امام زینالعابدین در توبه. احساس میکند امام سجاد خودشان را گنهکارترین فرد عالم فرض کردهاند. این جور با خدا حرف.
سید، رفیق ما شروع کرد، خب آنها هم عرب بودند، عربی میفهمیدند. سید باز کرد، شروع کرد دعای توبه امام سجاد را بلند بلند خواندن. آنها میزدند و میکوبیدند. شروع کرد آرام آرام خواندن، خواندن، خواندن. دیدیم تنبک را ادامه داد، ادامه داد. زن خودش را جمعوجور کرد، یک چیزی دورش انداخت. ادامه داد، دیدیم زن سرش را گذاشته به دیوار، دارد به پهنای صورت گریه میکند.
بعد از چند ثانیه این زن برگشت گفت: "آقا، این دعا چیست داری میخوانی؟ اینها چیست داری میخوانی؟ چه کتابی؟ این حرفها چیست؟ بدجوری جیگر من را آتش زد این حرف!" گفتم: "که از یک کتابی." گفت: "این کتاب را میشود به من بدهی؟" گفتم: "نه، این کتاب از جان برای من عزیزتر است، به کسی نمیدهم این کتاب را." تشنگیشان بیشتر شد. اینها گفتند: "آقا ما الان باید پیاده بشویم، تا مقصد چیزی نمانده. ما الان مقصدمان نزدیک است، ایستگاه ما نزدیک است. از شما خواهش میکنیم این کتاب را به ما بدهید."
گفتم: "شرمندهام، نمیتوانم." گفتند: "دیدید که ما چه آدمهای لاتی هستیم، اگر ندهی میزنیمت، ازت میگیریم. کتاب را به زور ازت میگیریم، الان میخواهیم پیاده شویم."
میگوید: "گفتم خیلی خوب، مشکلی نیست. ولی اول بهتان بگویم این کتاب مال کیست." گفتم: "حسینبنعلی را میشناسید؟ شهید کربلا، حسینبنعلی؟" آمد دیدم اشکش. محبت امام حسین. هر که عاقبتبخیر میشود میبینی در اعماق وجودش یک محبتی به امام حسین، بهداشت، یک ارادتی به امام حسین. امام حسین.
من شروع کردم گریه کردن. گفتم: "امام حسین یک پسری داشت، پسر مریضی که در کربلا سالم ماند، زنده ماند. به اسارت بردند این آقا را، او را هم میشناسید، امام زینالعابدین. اینها دعاهای آن آقا است." کتاب را بهشان دادم. اینها برگشتند گفتند: "سید، ما میخواهیم پیاده شویم، کتاب را ببریم ولی دستهای ما نجس است، دست بخواهد به این کتاب بخورد. اول به ما یاد بده چه جور باید شیعه امیرالمؤمنین باشیم، ما را شیعه کن، پاک بشویم این کتاب را دست بگیریم." قبل از اینکه پیاده بشم به اینها یاد دادم آداب شیعه بودن را، شیعه شدن. هر چهار تا پیاده شدند به برکت یک دعای امام سجاد. دو صحیفه. چه کتابی است این کتاب! گنجینه است! نکند در خانههای ما خاک بخورد! خدای قلب میدانیم یا نه.
یک جایی صحیفه سجادیه، امام سجاد دعای عجیبی دارند. من این یک جمله را بخوانم، مقداری از شیره امام سجاد بگویم، خیلی معطلتان نکنم. در دعای مکارمالاخلاق این جمله را میفرماید: "خدایا، اگر عمر من زینالعابدین دارد در راه تو، خدا، خرج میشود به من عمر بده. خدایا، اگر میبینی شیطان خیمه زده رو زندگی من، دارد از عمر من میچرخد، جان من امام سجاد را بگیر قبل از اینکه عذاب تو بر من نازل بشود، غضب!" امام سجاد میفرماید: "خدایا اگر میبینی عمر من در راه تو میخواهد خرج نشود، جان من را بگیر." کدام امام سجاد؟ مگر امام سجاد عمرش را چه جور خرج میکرد؟ کی میتواند مثل امام سجاد زندگی کند! هر شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند. در جلد ۴۶ بحار نقل کرده. ببینید کسی که این جور زندگی میکند دارد به خدا میگوید: "خدایا، شیطان از زندگی من استفاده میکند، جان من را بگیر. من زودتر بمیرم، یک وقت مرتکب گناه تو نشوم."
کسی که شبانهروزی هزار رکعت نماز میخواند، کسی که وقتی به نماز میایستاد میدیدند رنگش پریده، رنگش عوض شده. وقتی در نماز میایستاد همه اعضا اش: «کانت اعضائه ترتعد من خشيه الله». اعضای زینالعابدین از ترس خدا میلرزید. در یکی از نمازها دیدند عبای حضرت افتاد، حضرت درست نکردند. بعد از نماز گفتند: "آقا جان، وسط نماز عباتون افتاد، چرا مرتب نکردید؟ درست نکردید؟" حضرت فرمودند: "ویحک! اتعلم بین یدی من کنت؟" وای بر تو! مگر نمیدانی من در محضر چه کسی ایستادم؟ در برابر عظیم و عزیزی ایستادم. چه جور جرأت کنم عبا را روی دوش بکشم؟
به حضرت فرمودند که: "از نماز مقداری قبول میشود که بهش نماز توجه داشته باشید." اطرافیان حضرت زدند زیر گریه گفتند: "آقا، پس دیگر از نماز ما که هیچی قبول، نماز ما کجا قبول؟" حضرت فرمودند: "درسته، ولی با نافله جبران. خدا انقدر کریم است، انقدر رحیم است، نافله را گذاشته که اگر تو نماز حضور قلب نداری با نافله جبران."
این امام سجاد است. امام سجاد مادرش موقع زایمان از دنیا رفتند. جناب شهربانو که ما ایرانیها افتخار میکنیم، امام سجاد از ما ایرانیان دیگر. مادرشان ایرانی بودند. جناب شهربانو سر زایمان امام سجاد از دنیا رفتند. یک خانمی امام سجاد را بزرگ کردند که مادر واقعی ایشان نبودند.
یک روز یکی برگشت گفت: "آقا جان یا امام زینالعابدین، شما خیلی آدم خوبی هستی، به مادرتونم رسیدگی میکنید، مادرشونم مادر واقعیشون که نبوده. فقط یک اشکالی ما میبینیم، چرا هیچ وقت با مادرتان همسفره نمیشوید. هیچ وقت با ایشان سر یک سفره نمینشینید." فرمود: «اسبَقُت عَیْنایَ اِلى...» میترسم سر سفره بنشینم، مادر من نگاهش به یک چیزی باشد سر سفره، دوست دارد از او بردارد، قبل از اینکه دست دراز کند من زودتر دست دراز کنم، بردارم. بیاحترامی به مادرم. زودتر میخواسته این را بردارد، من نمیدانستم زودتر. مادر واقعیاش هم!
زندگی امام سجاد کسی است که: «بَکى عَلَى اَبیهِ الْحُسَیْنِ عِشْرینَ»: ۲۰ سال بر پدرش حسین گریه میکرد. دائم کار امام سجاد گریه کردن بر پدرش امام حسین بود. «طعام الا بکا» نبود جلوی آقا غذایی بگذارند تا چشمش به غذا افتاد گریه.
یک وقت غلامی از غلامان امام سجاد گفت: "آقا جان، دیگر وقتش نرسیده بس باشد این همه گریهتان برای پدر امام حسین؟" حضرت فرمودند: «ویحک!» وای بر تو! "یعقوب پیغمبر ۱۲ تا پسر داشت، یکی از این ۱۲ تا مدتی از چشمش دور شد. نه اینکه کشتنش، نه اینکه سر بریدنش، نه اینکه را آوردن. مدتی از چشم یعقوب دور شد. یعقوب انقدر از دوری این فرزندش گریه کرد که نابینا شد. من چه کنم؟ «وَ اَنَا نَظَرْتُ اِلى اَبِی وَ اَخِی وَ اُمِّی سبعهَ عَائِلَتِی مقتولینَ حَوَالَیَّ» منی که پدرم را با سر بریده دیدم، برادرم را با سر بریده دیدم، عمویم را با سر بریده دیدم، ۱۷ نفر از اهل بیتم را با بدنهای پارهپاره دیدم."
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حَلَّت بفنائک. علیک منی سلام الله أبداً، ما بقیت و بقی اللیل والنهار، ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
مثل امروز یا فردایی امام سجاد برای دفن بدن پارهپاره پدر به کربلا (بعد از سه روز که این بدنها روی زمین داغ کربلا، زیر آفتاب سوزان رها، حتی چیزی را این بدنها نپوشاند). الله اکبر! بدن عزیز فاطمه در بیابانها رها. انقدر ماند این بدن در بیابان. این زنهای بنیاسد جمع شدند خطاب به مردانشان گفتند: "اگر شما نروید خودمان بدنها را دفن میکنیم." بوی خون همه بیابان را. هر جور بود قبیله بنیاسد آمدند برای دفن.
برای دفن اجساد مطهر شهدا، گودالهایی کندند. شروع کردند جنازهها را دفن. امام سجاد در زندان کوفه است ولی به اذن الهی، با معجزه امامت خودش را رساند کربلا. یک وقت دیدند سواری دارد از بیابان میآید. از اسب پیاده شد، فرمود: "جنازهها را به من بسپارید." من یکی یکی اینها را... شروع کرد بدنها را یکی دفن کردن. بدن عمویش عباس را هم دفن کرد. نوبت بدن ابیعبدالله رسید. فرمود: "یکی برود یک بوریا بیاورد." بوریا به این گونیهای ما میگویند که وقتی یک چیزی ریخته روی زمین توی بوریا جمع میشود. فرمود: "بوریا بیاورید، بدن پارهپاره پدرم را میخواهم در بوریا جمع کنم." لا اله الا الله! شروع کرد این بدن قطعهقطعه شده را یکی جمع کردن. همه جای بدن زخم است، همه جای بدن نیزه، جای سالم به این تن نمانده.
بدن را آرام آرام جمع کرد، درون قبر گذاشت. خاک ریختند روی این قبر. آن وقت انگشت مبارک روی این قبر. هر کس از دنیا رفته روی قبرش وقتی میخواهند جمله بنویسند، حاصل عمرش را مینویسند، مهمترین ویژگیاش را مینویسند. امام سجاد روی قبر پدر نوشت: «هذا قبر حسین بن علی بن ابیطالب، الذی قتلوه عطشانا.» قبر حسین بن علی، همان که بین دو نهر با لب تشنه سر از بدنش جدا شد. لا اله الا الله!
آمادهاید این روضه را بخوانم یا نه؟ موقع جمع کردن پدر یک جایی خیلی به زینالعابدین فشار آمد. یکی آن وقتی بود که رگهای بریده گردن را. یکی وقتی بود که انگشت بریده. کدام انگشت؟ همان انگشتی که «ابجر ابن کعب» وقتی آمد انگشتر از دستش بیرون بیاورد، هر کاری کرد انگشتر جدا نشد. با خنجر انگشت را با انگشتر جدا کرد.
حسین جان حسین جان حسین. «فَیَقْتَلُونَهُم قَتْلاً. لَعَنَ اللهُ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالمینَ.»
اسئلک اللهم و ادعوک بعظیم اسمک الأعظم الأجل الأکرم. بعظمتک یا الله یا رحمان و یا رحیم. یا مقلب القلوب، انک علی کل قدیر. الهی یا حمید و به حق محمد، یا عالی به حق علی، یا فاطر به حق فاطمه، یا محسن به حق الحسن و یا قدیم الاحسان به حق الحسین. آیا به دل سوزان زینالعابدین؟ به اشک روان امام؟ به دل غمدار امام سجاد؟ به تن اسیر امام سجاد؟ روز جمعه به حق این اشکها و نالهها و این عزا فرج آقایمان امام زمان را برسان. قلب از ما راضی و خشنود بفرما. عمر ما نوکری حضرتش، نسل ما نوکران حضرتش قرار بده. ارواح مطهر شهدا، فقها، امام راحل، الساعه سر سفره با برکت زینالعابدین مهمان بفرما. اول قبر امام حسین، اولادش به فریاد ما برسان. مریضان اسلام و مریضی زینالعابدین شفای عاجل و کامل عنایت فرما. حاجتمندان را به حرمت امام سجاد حاجت روا بفرما. دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نابود بفرما. رهبر معظم انقلاب، مراجع عظام، علمای اعلام، مسئولین خدمتگزار را مؤید و منصور بدار. آرزوی دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هر آن چه گفتیم و ما بودیم که نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. نبی و آل. رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
در حال بارگذاری نظرات...