در مجموعه جلسات «برای امامت»، سفری اندیشهبرانگیز از فاطمیه تا امروز روایت میشود؛ جایی که فاطمه زهرا(س) نه تنها شهیدهی مظلوم، بلکه قهرمان بیداری امت معرفی میشود. سخنران با زبانی روشن و تحلیلی، ریشهی انحراف از امامت را در فراموشی حقیقت «انسان» و تغییر مقصد دین میداند؛ اینکه مردم، رفاه را جای بندگی نشاندند و امام را برای آرزوهای کوچک خود میخواستند. این گفتارها، خطبههای حضرت زهرا(س) را از قاب تاریخ بیرون میکشند تا نشان دهند غربت امیرالمومنین (ع) نتیجه بیوفایی امت است، نه فقدان حق. استماع این جلسات، دعوتی است برای بازگشت به معنای اصیل امامت؛ از خاک تا افلاک
مرحوم آیتالله سعادت پرور (ره): تقوا یعنی خدا داری [00:14]
خدا داری؛ سرمایه واقعی انسان [00:40]
انسان واقعی، حتی سلامتی را هم برای عبادت و بیداری سحر میخواهد [01:19]
تنها دوست داشتن و یا بزرگ دانستن چیزی که خدا و رسول (صلاللهعلیهوآله) آن را دوست ندارند و یا بزرگ نمیدانند؛ برای اعلان دشمنی با ایشان کافی است [01:57]
خاطرهای درسآموز از بیان خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی (ره) به مادر ایشان [05:13]
ماجرایی عجیب از تذکر آیتالله بهجت (ره) به فردی که به خاطر بیماری نماز شب نخوانده بود! [07:13]
این گدا با وجود احتمال ضعیف به کمک خلق خدا اینجا نشسته، تو با وجود یقین به فضل الهی نماز شب نمیخوانی! [11:21]
عروج و پرواز؛ نیاز اصلی انسان [14:36]
مظلومیت عجیب امیرالمؤمنین (عليهالسلام)؛ قرآنی که هیچگاه به دست مردم نرسید… [15:14]
انبیاء (علیهمالسلام) آمدهاند که ما را از قناعت خارج کنند! [17:00]
امام سجاد (عليهالسلام): کیست که تابِ عبادات امیرالمؤمنین (عليهالسلام) را داشته باشد! [18:02]
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ تنها طوافکننده گردِ کعبه وجودی امیرالمؤمنین (عليهالسلام) [20:56]
تازیانهای که صدایش در گوش تاریخ پیچید … [25:48]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
چقدر او را داری، به همان میزان دارایی من است. «أراد عزّاً بلا عشیرهٍ فليتق الله». هر کس میخواهد بدون کسبوکار عزیز باشد و خدادار باشد، تقوا یعنی خداداری. (ترجمه از مرحوم آیتالله سعادتپرور)
تقوا یعنی خداداری؛ هر چقدر خدادار باشی، همه چیز داری: عزت داری، ثروت داری، آرامش داری، رفاه داری، لذت داری. انسان این است، سرمایه انسانی این است، نه آنی که نصیب خاک و بیابان میشود؛ ۵۰۰ تا عمل جراحی، هی اینورو زیبا میکند، آنورو میکشد، اینورو خط میدهد، آنورو فلان میکند. قد و وزن و چشم و رنگ مو و رنگ پوست و اینها مگر سرمایه انسان است؟
اشکالی ندارد آدم اینها را به چشم ابزاری که حالا به نسبت یک سری اهدافش نیازی بهش هست، نگاه بکند. بله، آدم سلامتی هم لازم دارد. سلامتی برای چه میخواهد؟ برای اینکه مجاهدت بکند. سلامتی میخواهد برای همان بیداری سحرش. تنگ سلامت نداشته باشد، سحر هم از دست میدهد. سلامت نداشته باشد، حضور قلب هم ندارد در عبادت. عبادت آدم بیمار دچار تشویش است دیگر، عبادتش خیلی کیفیتی ندارد. سلامت را برای این میخواهد، شادابی را برای این میخواهد. خوراک خوب میخورد، خوراک سالم میخورد که به این برسد. تا آقا این هدف و این تعریف همسو نشود، انسان با این امام و با این اولیای الهی همسو نمیشود.
جمله امیرالمؤمنین علیه السلام خیلی درسآموز است در نهجالبلاغه: «لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا سَقَرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً وَ مُحَادَّتاً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ». خیلی تعبیر عجیبی میفرمایند که اگر در ما جز این نباشد که چیزی را دوست بداریم که خدا و رسول خوششان نمیآید، و چیزی را بزرگ بپنداریم که خدا و رسول کوچک میدانند، همین برای دشمنی با خدا بس است. کلام امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه است. همین برای شمشیر کشیدن، «مُحَادَّتاً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ»، همین برای تیزی کشیدن و تقابل و تعارض با خدا و اولیای خدا بس است. از همین جا شروع میشود: او میگوید مهم نیست، تو میگویی مهم است. او میگوید کوچک است، تو میگویی بزرگ است. او میگوید بزرگ است، تو میگویی کوچک است.
«آقای حضور قلب در نماز؟ خب حالا ندارد». «آقا چیست مگر؟ حالا دو تا تار مو چیست مگر؟ چه شده مگر؟» همینجاست. میگوید آن گناهی که بخشیده نمیشود، ولو گناه کوچکی است، ولی آدم میگوید «چيست مگر؟» در روایت، این گناهی که بخشیده نمیشود، تحقیر خداست. یک وقت معصیت کردی، «غلط کردم». حالا حتی گناه بزرگ هم اگر باشد در پیشگاه الهی چیزی به حساب نمیآید. معصیت کردی وایستادی میگویی «چيست مگر؟» این تحقیر خداست، این استخفاف خداست.
«گناه است». «اینجوری کن». «آنجوری کن». «دلم نمیخواهد، خوشم نمیآید، مهم نیست.» این «مهمها» وقتی تطبیق نمیکند که به تعاریف برمیگردد، دیگر به تعریفمان از «فایده» و «ضرر» برمیگردد. فایده چیست؟ ضرر چیست؟
حضرت امام، پسرش از دنیا رفته، «میخواهم بروم تشییع جنازه». ایشان میفرماید: «اعلام کنید درس برقرار است.» بعد هم میآید تدریسش را میکند مثل هر روز، با همان ذهن آماده. بعدش هم میرود نماز مسجد و گریه نمیکند. روضه و داستانی که شنیدید دیگر. کوثری میگوید که به من گفتند که دکترا نگران حال اماماند. گفتند که «ممکن است شوک بهش وارد شده باشد. گریه نمیکند، این خطرناک است. سکته میکند. یک جوری سعی کن اشک او را در بیاوری». سریع شروع کردم از حاجآقا مصطفی تعریف کردن: درسشان اینطور بود، اخلاقشان.
نشانهها؟ تکون. چی اهمیت دارد؟ چی اهمیت ندارد؟ کی اهمیت دارد؟ کی برای کجا اهمیت دارد؟ کی در قیاس با کی اهمیت دارد؟ این هم خاطره معروف است که حاجاحمد آقا، به نظرم، نقل میکند. میگوید که اول صبح، چون سحر باخبر میشوند که حاجآقا مصطفی به شهادت رسیده. حضرت امام که گفته بود: «من مطمئن نیستم شهادت بر من اثبات نشده». سحر که باخبر میشود، ظاهراً بعد نماز صبح همه مانده بودند به مادر حاجآقا مصطفی چه شکلی خبر دهند. امام میآید در میزند اتاق همسرشان. خیلی جالب است این خاطرات حضرت امام و زندگینامه حضرت امام را بخوانید، واقعاً خیلی درسآموز است.
میگوید که خانم در را باز کرد. آنطور که در ذهن من است، حاجاحمد آقا نقل میکند، میگوید امام فرمود: «یک کلمه بهت میگویم، شیون و زاری هم نمیکنی. مصطفی امانت خدا بود، به خدا سپردیم. من راضیم، تو هم راضی باش. همین.» امام از اذان صبح تا اذان ظهر صدای گریه امام بلند است. میگوید مادر گفتم که «چه شده؟» گفت که «آقا سحر خواب مانده، پاشده اذان شده بوده، سحر را از دست داده».
این مال آن کسی است که سرمایه را میشناسد، خودش را میشناسد، فهمیده کیست و چیست و سرمایهاش چیست. «انا الوصول إلی الله»، که خود کلمه «وصول» را هم اساتید میفرمایند اینجا نشان میدهد که «عارف واصل» که میگویند درست است، چون کلمه وصول مندرآوردی عرفا نیستش. این روایت امام عسکری هم هست: «انَّ الوُصولَ إلَی اللَّهِ سَفرٌ لا یُدرَکُ إلّا بِامتِطَاءِ اللَّيلِ.»
یک داستانی هم دارد. بگویم در ضمن تعریف ترجمه روایت یکی از آقایان که خودش در کتاب خودش نوشته و من اسم ایشان را نمیآورم از باب احترام. اتفاقاً در مباحث مربوط به امامشناسی هم این بحث را نوشته. در مورد علم غیب امام هم این را گفته. نمونه آورده از علم غیب برخی از بزرگان معاصر خودش که بگوید که آقا «امام هم علم غیب دارد و اگر اینها ایناند، او چیست؟»
در یکی از مجلدات، یکی از عناوین کتابش در جلد ۱۴، ایشان میگوید که آقای بهجت، مشهد که مشرف میشدند، میرفتند دیدار علما. خب این بزرگوار هم از علمای مشهد بوده، البته تهرانیالاصل ولی ساکن مشهد بود. میگوید که «من عمل قلب کرده بودم، تازه از بیمارستان آمده بودم». آیتالله بهجت، شاید این را یکی از اساتید هم الان دقیق خاطرم نیست ولی فکر میکنم یک چیزی در ذهن من است که یکی از اعضای حاضر در آن جلسه هم شاید برای بنده تعریف کرد. الان دقیق خاطرم نیست. از آن معاشرین با آقای بهجت در مشهد، علما و اینها میرفتند، ایشان گاهی بعضی از این خاطرات را تعریف میکند.
میگوید که «من عمل قلب کرده بودم. یک سحری وقتی خواستم بیدار شدم و اینها، دیدم حال اینکه پاشم و وضو بگیرم و نماز شب بخوانم و اینها را نداشتم. شاید این قضیه یکی دو شب اتفاق افتاده.» میگوید که «آقای بهجت وارد شد و بنده بودم و پسرم»، که پسرشان هم از علمای فعلی مشهد است، «و آقای بهجت تا نشستند»، خب من عمل جراحی کرده بودم، از بیمارستان آمده بودم، قضیه در بیمارستان رخ داده، «حالا بلند شدن و نماز شب خواندن و اینها را ندارم. حالا ظاهراً بیدار بودم، نشسته بودم ایشان با همان ذکر و اینها، برای اینکه پاشم با تیمم و نماز شب و اینها، حالم جواب نمیدهد». همینجور نشسته مثلاً ذکر میگفتم و ایشانها نشستند.
فرمودند: «بله، در روایت از امام عسکری دارد که «انَّ الوُصولَ إلَی اللَّهِ سَفرٌ لا یُدرَکُ إلّا بِامتِطَاءِ اللَّيلِ» (رسیدن به خدا سفری است که حاصل نمیشود مگر اینکه آدم از مرکب سحر استفاده کند).» روایت را خواند و از باب تبرک و روایت چند کلمهای صحبت کرد و خواست برود. گفت: «اما قبل از رفتن، در روایت دارد که «انَّ الوُصولَ إلَی اللَّهِ سَفرٌ لا یُدرَکُ إلّا بِه...»»
میگوید که «من دیگر مطمئن شدم، چون میدانستم»، به تعبیر خودشان میگویند، «میدانستم بنده زاده که نماز شبش ترک نشده در این ایام و در شبهایی که الان چهار شب دیگر شب یلداست، شبهای بلند سال که اصلاً آدم دیگر خجالت میکشد بخوابد دیگر.» اذان یک بار ۳۵ دقیقه صبح به وقت حالا مثلاً تبریز و کرمانشاه نزدیک ۶ صبح. یکی از رفقا گفت: «من تازگی تبریز بودم، اذان صبح ۶ صبح است.» وقتی اذان صبح ۶ صبح است، بعد آدم باز هم بخوابد؟ باز هم بعد نماز صبح آدم چه جوری میتواند قضا شود؟ وقتی ۶ صبح اذان، هفت و نیم نماز قضا میشود.
ماهی مترو کرج به تهران، گاهی به مناسبتهایی میدیدیم. مثلاً ۴ صبح قبل اذان صبح. زیاد پیش میآید. مترو تهران مخصوصاً از کرج که میخواهند بروند برای ۴ صبح، چهار و نیم صبح، قلقل است. بعد گاهی یک چیز خیلی اعجابانگیزی که میدیدم این بود: تا سنین بچگی چهار و نیم صبح آرایش کرده آمده مترو. درد این محل کار داری. از کی پا شده آرایش کرده؟ ۴ صبح پا شده آرایشش را کرده، یعنی اوج بدبختی برای من است دیگر.
پسرش میرفت حرم امیرالمؤمنین. سحر گدا نشسته بود پشت در حرم، سرمای زمستان. گفتش که: «اینی که اینجا الان نشسته چند درصد احتمال دارد این ساعت کسی از اینجا رد شود؟» گفت: «مثلاً ۵۰ درصد.» «چند درصد احتمال دارد اونی که از اینجا رد میشود این را ببیند؟» گفت: «۵۰ درصد.» گفت: «چند درصد احتمال دارد اونی که به این کمک کند؟» گفت: «۵۰ درصد.» ۵۰ در ۵۰ در ۵۰ میشود ۶ درصد. گفتیم: «به خاطر یک احتمال ۶ درصدی نسبت به یک خلق ضعیفی از خدا سحر پا شده آمده اینجا نشسته. تو نماز شب بخوانی، ۶ درصد احتمال داده که یک چیزی گیرش بیاید؟ تو که ۱۰۰ یقین داری اگر کسی سحر پاشود.»
پیغمبر فرمود: «دو رکعت نماز سحر خیرٌ مِنَ الدُّنیا وَ ما فیها.» از هر چی تو دنیاست بالاتر. نماز شب فرمود دو رکعت در دل شب برمیگردد به تعریف غلط ما از خودمان و زندگی و کمالات و فضائل برمیگردد. اگر تو قرعهکشی جا بمانیم و آن یکی ماشین بهتر را بخرد و با آن یکی خانه فلان بیفتد و اینها، خیلی مغموم و خسارتزدهایم. ولی حالا سحر نشد، دیگر به هر حال مستحب بود دیگر. نماز صبح بالاخره حالا پیش میآید دیگر. خسته بود. چه چیزی را از دست دادیم؟ یک روایتی حالا از بنده ندیدم روایتش را که آن طرف میخواست کاسبی کند و به امام صادق گفت چطور، شنیدید دیگر، روایت معروفی است، «سود خوبی هم تو سفر کرد». «سفر برو، ولی نماز صبحت قضا شود!» درست است؟ همه این سودها به آن نمیرسد.
امیرالمؤمنین فرمود: «تمام هفت اقلیم این عالم به ظلم به یک مورچه نمیارزد.» پر کاه را از دهان مورچه به ظلم هم بیرون بکشم، هفت اقلیم عالم، هفت اقلیم یعنی چی؟ یعنی آسمان اول، آسمان دوم، آسمان سوم، با همه موجودیتش، با همه موجوداتش.
تهمت میزنیم. دست بلند میکنیم، فحش. خسارت به کسی وارد میکنی، آبرو میبری، دل میشکنی. دل میشکنی. این داستان فاطمیه و حضرت زهرا سلام الله علیها. این انسان آن وقت میبیند آقا، این عروج نیاز اصلیاش است، پرواز نیاز اصلیاش است، هدایت نیاز اصلیاش است، آسمانی شدن نیاز اصلیاش است. بیتاب این میشود که یک کسی بیاید او را آسمانی کند، او را پرواز بدهد. بیقرار میشود، مشتاق میشود، تشنه میشود. نه مثل اینها که امیرالمؤمنین در را خانه میبندد، میفرماید: «من دیگر میروم به قرآن مشغول میشوم.» امیرالمؤمنین میآید قرآنی را ارائه میکند، خیلی عجیب است واقعاً، یعنی مظلومیت معادل خود خلقت. عظمت مظلومیت اینها به معادل عظمت خلقتشان است.
قرآن میآورد. بعد پیغمبر میفرماید: «تکتک آیات این قرآن را خودم از پیغمبر شنیدم، با شأن نزولش، با تفسیرش، با ناسخش، با منسوخش، با محکمش، با متشابهش، با عامش، با خاصش، با اطلاقش، با تقییدش.» همه را نوشتم. زد زیر بغل اندرونی. «من دیگر تا امروز چشم بشر به این نرسید.» بعد ظهور امام زمان از این رونمایی.
بشری که نمیفهمم دو متر زمین ارزانتر است، سند زمین نصف قیمت؟ تکه پاره میکنند برای اسفند قرآن است، کتاب هدایت. تا ابد همه چی را برایت معلوم کرده. کتاب فاطمه سلام الله علیها همینطور است دیگر. این استغنا از جانب ماست که ما را محروم میکند. عطش نیست، طلب نیست. چرا عطش و طلب نیست؟ چون ما اصلاً یک لقمهای باشد و یک شغلی باشد و یک پولی و یک زنی و یک جای گرمی و یک بخاری و شوفاژی، آب نچکد از روی سرمان و صدای موتوری خیلی نیاید از بیرون، صدای بچه کم باشد، به همین قانعایم. انبیا آمدند ما را از قناعت در بیاورند.
میگویند: «قاَنِع نباش، همه اینها کم است. تو این مسیر برابر خدا، «فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ». دنیا کفاف تو را نمیدهد. چیزی نیست، ارزشی ندارد. چرا به این قانع شدی؟ چرا به این راضی شدی؟ «بَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَأَنُّوا».» دلشان خوش است. «دوچرخه میدهی دستش، یک مدرکی داشته باشد، به ما میگویند دکتر، هیئت علمی، آبباریک.»
این اولیای خدا واقعاً حالاتشان عجیب است. اینها امام سجاد با آن عبادات، با آن حالات، با آن عبادات سنگین، بعد به امام باقر میفرموده که: «بیاور آن صحیفهای را که در آن سیره عبادی جدم امیرالمؤمنین است.» دفتری بوده، شرححالنویسی بوده، شرح حال امیرالمؤمنین. اینها هم اهل مطالعه شرح حال بودند. خیلی عجیب است، ها! خیلی جالب است. خود اهل بیت هم اهل مطالعه شرح حال زندگینامه، خودشان را میخواندند.
صحیفه را آوردند. در آن، احوال امیرالمؤمنین، عبادات امیرالمؤمنین که مثلاً سحرهای امیرالمؤمنین چطور سپری میشد، نمازش به چه کیفیتی. این برگه را امام سجاد شروع کرد خواندن. از آن حالت حسرت و احساس باختن، این کاغذ از دست حضرت افتاد. به پیشانی زد. فرمود: «مَنْ یَقْوَی عَلَی عِبَادَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ؟» کی میتواند مثل علی؟ کسی که هزار رکعت سحرش آنطور است. دائم میآوردند قیچی میکردند. این نفسات جبینش را، پینههایی که به پیشانیاش بسته میشد را قیچی میکردند و پینههایی که به سر زانوهایش بسته میشد.
امیرالمؤمنین مقایسه میکند. میگوید: «کی علی میشود؟» این انسان احساس میکند ندارد، احساس میکند عقب است. بعد من دلم خوش است مثلاً یک کربلا رفتهام، تمام است. ما که اهل نجات، انسان اگر خودش را شناخت میبیند تمام نمیشود. این کمالات حد ندارد، پایان ندارد. هر چه میرود تازه اولش است. سیر نمیشود. اینها سیر نمیشدند از این گفتوگوی با خدا، از این مناجات، از این خلوت.
این تعریف انسان است و تنها کسی که پابه پای امیرالمؤمنین بود در این هستی و قدر علی را میدانست، علی را میشناخت، علیشناس بود، بعد پیغمبر، فاطمه زهرا سلام الله علیها بود. و تنها کسی هم که قدر فاطمه را میدانست فاطمه بود که میدانست علی کیست، علی چیست. علی آب گواراست برای تشنه، برای خسته. راه بلد است، راهبر علی، امام علی. کعبه است، علی آن کسی است که ارزش دارد دورش طواف کنی. و یک نفر بود در این هستی با تمام جان و مال و آبرویش دور علی طواف کرد، هر چه داشت گذاشت، آن هم فاطمه بود سلام الله علیها. علیشناس، امامشناس، فاطمه است. ورزش علی، ورزش علی، سنگ صبور علی، فاطمه است.
چقدر در نهجالبلاغه از تنهایی مینالد امیرالمؤمنین. «همراه نیست، کسی که من را درک کند نیست، کسی که من را بفهمد نیست، کسی که پا به پای من بیاید نیست.» فرمود: «لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِكَ.» (شما قدرت ندارید.) آنی که هر روز با علی روزه گرفت، با نان خشک روزه گرفت، با نان خشک افطار سحر، پا به پای علی به عبادت بود، فقط فاطمه بود. جانم به قربان علی که چند شب دیگر سحر باید تنها به عبادت نظام. فرمود: «نعم العون علی طاعة الله». خوب کمکی است برای راه خدا، خوب کمک.
تعبیر امیرالمؤمنین در مورد فاطمه زهرا وقتی پیغمبر فرمود: «علی جان فاطمه را چطور یافتی؟» «کمک خوبی است.» این با من میکشد، این با من میآید. این میتواند. همان که امام سجاد فرمود: «مَنْ یَقْوَی عَلَی عِبَادَةِ عَلِیِّ؟» (کی میتواند مثل علی عبادت کند؟) پاسخ سؤال امام سجاد این است: کی میتواند؟ فقط فاطمه بود که میتوانست. آنی که میتوانست پا به پای علی بیاید فقط فاطمه بود. او بود که میتوانست.
امیرالمؤمنین فرمود: «بودن با من سخت است، زخم دارد.» فرمود: «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَدَهْدَهَ.» (اگر کوه من را دوست داشته باشد، تکهتکه میشود.) و آن کسی که این را در عالم واقع اثبات کرد باز فاطمه بود، سلام الله علیها. همین تعبیر: «اگر من را دوست داشته باشد، تکهتکه میشود» را در صحنه عمل نشان داد فاطمه زهرا که معنای این روایت چیست؟ یعنی از همه چیز بریده، منفصلی، گسستهای. قید همه چیز را تو باید بزنی اگر میخواهی پا به پای علی بیایی.
ببین فاطمه قید اسمش را زد. قید آبرویش را زد. قید رفقایش را زد. قید مالش را زد. فدکش را ازش گرفتند. قید خانهاش را زد. خانهاش را آتش زدند. قید سلامتش را زد، مجروح کردند بدن مبارکش را. قید بچهاش را زد، بچه در جنینش را از او گرفتند.
در این روضه امشب، این ابیات را از مرحوم عربی اصفهانی بخوانم که خیلی زیباییشان، البته قصیده مفصلی است در ماتم فاطمه زهرا سلام الله علیها. چون ابیاتی را سروده، هر یک بیتش یک روضه مفصلی است. بخوانیم و تقدیم بکنیم محضر امام زمان. انشاالله با این روضه امام زمان گریه کننده.
اهل دلی حرف قشنگی میزد: مجالس ختمی که میگیرند برای علما و بزرگان اینجوری است. معمولاً بهجت، مرحوم آیتالله ناصری، دیدید شهرهای مختلف مراسم میگیرند. مثلاً مشهد، قم، حرم امام رضا، حرم حضرت معصومه، بیت رهبری. این مجالس اینجوری است که آن صاحب عزا، آن فرزند آن عالم، آن بزرگوار توی مجالس شرکت میکند. مجالسی که به احترام آن عزیز است که از دنیا رفته، میگیرند. این فرزند خودش را مسئول میداند، متعهد میداند تو این جلسه شرکت کند. اهل دلی میگفتش که: «امام زمان هم همیناند دیگر. تو این روضههای مادرشان خودشان را متعهد میدانند تو این مجالس شرکت کنند.»
روضه را امشب برای امام زمان بخوانیم. انشالله حضرت گریه کند با این روضه:
«وَلَسْتَ لَهَا رَنَّةً صَدَاهَا فِي مَسْمَعِ دَهْرٍ فَمَا أَشْجَاهَا»
(و برای او نوحهای نیست که پژواکش در گوش روزگار بپیچد، پس چه غمانگیز است!)
میگوید: آن تازیانهای که بر فاطمه بلند کردند، خود آن تازیانه نالهای زد که در گوش تاریخ صدای تازیانه پیچیده، نه صدای فاطمه پیچیده، صدای تازیانه که به فاطمه خورد پیچیده.
«وَالاْخَرُ البَاقِی کَمِثْلِ دُمْلُجٍ فِي أَزْوَدْ الزَّهْرَاءِ أَقْبِلْ حُجَجَا»
(و باقیمانده آن، مانند بازوبندی است که در بازوی زهراست. حجتها را قبول کن.)
میگوید: اگر دنبال حجت و نشانه هستی، من یک نشانه خوبی بهت میگویم برای اثبات حقانیت. نشانهای که روی بازوی فاطمه مانده شبیه بازوبند.
«وَمِنْ سوادٍ لَّانَهَا أَسْفَدَ الْفَضَاءِ یَا سَاعِدَ اللَّهِ الْإِمَامِ الْمُرْتَضِی»
(و از سیاهی آن، فضا تیره گشت. ای خدا! امام مرتضی را یاری کن.)
میگوید: از آن سیاهی که روی بازوی او ظاهر شده، همه عالم تیره شد که خدایا خودت توی این مصیبت باید علی را کمک کنی.
و این بیت معروفی که دیگر زیاد شنیدی:
«وَلَسْتُ أَدْرِی خَبَرًا الْمُسَمَّی صَدْرُهَا خِزَانَةُ الْأَسْرَارِ»
(و من نمیدانم چه خبری است از سینه که گنجینه اسرار است.)
خیلی ایهام قشنگی دارد. سینه میگویند همه اسرار تو سینه است دیگر. در این سینه خب اسرار مگویی است. میگوید: آن سینهای که همه خبرهای مگو آنجا بود، این قضیه خود سینه را هم باید از همان سینه بپرسیم که با این سینه چه کردند. این مسمار با این سینه چه کرد.
«وَفِي جَنِینِ الْمَجْدِ مَا یُدْمِی الْحَشَا وَهَلْ فِي إِخْفَاءِ الْقَدْرِ فُشَا»
(و در جنین مجد، چیزی است که دلها را خون میکند. آیا در پنهان داشتن قدر، افشایی هست؟)
میگوید: در مورد این کودکی که در جنین بود و با فضیلت بود، با شرافت بود، یک چیزهایی هست که دل آدم را خون میکند، و اینهایی که همچین جنایتی را کردند آیا میدانند چه عقوبتی برایشان در انتظار؟
«وَالْبَابُ وَالْجِدَارُ وَالدِّمَاءُ شُهُودٌ وَصِدْقُ مَا بَهِ جَاءَ»
(و در و دیوار و خونها گواهند و صدق آنچه که به آن آمده است.)
میگوید: یک قضایایی هم شد که مخفی است، ولی چند تا شاهد دارد. از اینها باید سؤال کرد، قضیه شاهدانی که از آن پشت خبر دارند. کیا مشاهدهاند که از آن پشت خبر دارند؟ در، دیوار و خانه.
«لَقَدْ جَنَی الْجَانِی عَلَی جَنِینِهَا فَنَدَّكَ الْجِبَالُ مِنْ حَنِینِهَا»
(پس جنایتکار بر جنینش ستم کرد و کوهها از نالهاش فرو ریختند.)
میگوید: آن جنایتکار روی جنین این خانم جنایت کرد و همه کوهها از حنین این خانم، یعنی از نالهای که زدند این خانم، فرو ریخت.
«وَرَدَت تِلْکَ الْعَدْلِ الزَّکِیَّةِ رَضِیَ اللَّهُ مِثْلَهَا رَضِیَّةً»
(و برگردانده شد آن عدلهای پاک. خدا از او راضی باد.)
میگوید: یک چیزی هم هست، هیچ مصیبتی معادل این مصیبت دیگر نمیشود. کدام مصیبت؟ میگوید: شکسته شدن این استخوانهای طاهر.
«وَجَاوَزَ الْحَدَّ بِالَطْمِ الْخَدِّ صَلِ الطُّغْیَانِ وَالتَّعَدِّی»
(و از حد گذشت با سیلی زدن بر گونه. درود بر طغیان و تعدی.)
بشکنه این دست طغیان و تعدی که بلند شد و به صورت این خانم سیلی زد.
«فَاحْمَرَّتِ الْعَیْنُ وَعَیْنُ الْمَعْرِفَةِ تَدْرِفُ عَلَی تِلْکَ الصِّفَةِ»
(پس چشم سرخ گشت و چشم معرفت بر آن وصف اشک ریخت.)
میگوید: این چشمی که چشم معرفت بود شد کاسه خون.
«وَلَا یُزِیلُ حُمْرَةَ الْعَیْنِ السِّوَی بَیْضٌ سُیُوفٌ»
(و سرخی چشم را جز شمشیرهای سپید از بین نمیبرد.)
میگوید: این سرخی خون و این سرخی چشم پابرجاست تا کی؟ تا وقتی آن سفیدی شمشیر منتقمش بیرون بیاید. امام زمان انتقام بگیرد.
«فَانْکَسَرَ الذَّلُّ لَیْسَ یَنْجَبِرُ إِلَّا بِسَمْسَامٍ مُقْتَدِرٍ»
(پس شکستگی خواری جبران نمیشود مگر با شمشیری توانا.)
میگوید: این شکسته شدن استخوان جبران نمیشود مگر با منتقم، مگر با شمشیر منتقمش، با امام زمانش.
به بیت آخری که عرض میکنم:
«أَهَاكَ کَذَا یَثْنِی النَّبِیُّ حِرْصًا عَلَی الْمُلْكِ فَیَا لَلْعَجَبِ»
(مگر سزاوار است که پیامبر اینگونه ستایش شود، به جهت حرص بر سلطنت. پس ای شگفتا!)
میگوید: برای رسیدن به حکومت این رسمش بود؟ با دختر پیغمبر اینطور کنیم؟ برای دو روز دنیا، برای مُلک دنیا یک کاری کردند. خودش بین در و دیوار صدا زد: «یَا لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. وَ سَیَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.»
(و ظالمان به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی بازمیگردند.)
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقالارحام را سر سفره بابرکت حضرت زهرا مهمان بفرما. شب اول قبر صدیقه طاهره به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت، آمریکای جنایتکار، اسرائیل خبیث، اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. به رهبر عزیز انقلاب عنایت بفرما. مرزهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بفرما.
در حال بارگذاری نظرات...