در مجموعه جلسات «برای امامت»، سفری اندیشهبرانگیز از فاطمیه تا امروز روایت میشود؛ جایی که فاطمه زهرا(س) نه تنها شهیدهی مظلوم، بلکه قهرمان بیداری امت معرفی میشود. سخنران با زبانی روشن و تحلیلی، ریشهی انحراف از امامت را در فراموشی حقیقت «انسان» و تغییر مقصد دین میداند؛ اینکه مردم، رفاه را جای بندگی نشاندند و امام را برای آرزوهای کوچک خود میخواستند. این گفتارها، خطبههای حضرت زهرا(س) را از قاب تاریخ بیرون میکشند تا نشان دهند غربت امیرالمومنین (ع) نتیجه بیوفایی امت است، نه فقدان حق. استماع این جلسات، دعوتی است برای بازگشت به معنای اصیل امامت؛ از خاک تا افلاک
واقعیتِ انسان: ما مسافر هستیم
چکیده جلسات قبل: [01:01]
عامل اصلی همه اختلافات => جهالت
ریشه همه جهالتها => جهل نسبت به خود
علت رویگردانی جامعه از امیرالمؤمنین (عليهالسلام) با وجود علم به افضلیت ایشان چه بود؟ [01:56]
اساساً فردی که زندگی را تنها در سطح حیوانی میبیند نیازش به امام را احساس نمیکند [05:08]
تقوا؛ لباس حقیقی انسان برای زندگی ابدی [11:29]
هر فریبی که از دیگران میخوریم به این خاطر است که ابتدا از خودمان فریب خوردهایم [14:00]
واقعیتِ ما چیست؟ [14:41]
اولین واقعیت: ما مسافر هستیم [16:21]
نماز شب قضا دارد اما سحر قضا ندارد [19:01]
کسی که امروزش از روز قبل بدتر شده مرگ برای او بهتر است [20:51]
خداوند فرعون را هم دوست دارد، اما کدام فرعون؟ [24:10]
آیتاللهبهجت (ره): روز قیامت همه ما حسرت میخوریم که میتوانستیم سلمان (ره) بشویم و نشدیم [28:45]
نگاه خداوند به انسانی که از استعدادش استفاده نکرده است => شبیه مور و ملخِ بیارزش [30:23]
شدت نزدیکی اهلبیت (علیهمالسلام) به خداوند چه مقدار است؟ [32:30]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صلِّ علی محمد و آل و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری واحلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی.
چکیدۀ بحثی که دو جلسۀ قبل خدمت عزیزان داشتیم، این میشود که عامل اصلی همۀ اختلافات، درگیریها، اشتباهات و آسیبها به جهالت برمیگردد؛ یعنی آن چیزی که عامل همۀ اینهاست، جهالت و همۀ جهالتها، به یک جهالت برمیگردد: جهالت ما به خودمان، بیگانگی ما از خودمان. و راهحل همۀ اینها هم یگانگی ما با خودمان است؛ آشتی ما با خودمان است. ما باید با خودمان، با خود واقعیمان آشتی کنیم و در مورد این باید نکاتی عرض بکنیم.
بحثمان هم در واقع، در تحلیل این است: چه میشود که امیرالمؤمنین، علی علیه السلام، تنها میماند؟ اعراض میکنند از علی علیه السلام، پشت میکنند به علی، به دیگران رو میآورند؛ در حالی که همه میدانند امیرالمؤمنین از همۀ اینها بهتر بود؟ آنقدر این واضح بوده برای همه، خود آن کسانی که ادعای خلافت داشتند، بارها و بارها به این اقرار کردند که علی از همۀ شما و ما، صلاحیتش به این جایگاه بیشتر است. خود خلیفۀ اول هم در آن نامهای که به پدرش نوشت، این را گفت که «مردم من را انتخاب کردند. مردم تشخیص مصلحت کردند که بودن من مفیدتر است و به صلاح».
حالا در روایات هم البته مفصل در این قضایا نکاتی هست که چه میگفتند. مثلاً: «حداثة السن» میگفتند علی سنش کم است، جوان است، آنقدر قدرت ندارد. «کثرة الهزل» علی خیلی شوخ است! یعنی به یک چیزهایی از امیرالمؤمنین گیر میدادند، میگفتند حاکمیت یک اقتداری میخواهد؛ امیرالمؤمنین خیلی میجوشد با مردم و میخندد و صمیمی است و آنقدر خوب نیست! باید مدیر، یک اقتدار یا دیسیپلینی باید داشته باشد؛ بیشتر هم آن دیسیپلین را اصطلاحاً دارند.
ولی مسئلۀ اصلی این نیست. مسئلۀ اصلی این است که اینها خودشان را نمیشناختند. اگر خودشان را میشناختند، علی را هم میشناختند. عظمت علی را هم میفهمیدند. خاصیت علی را هم برای خودشان میفهمیدند و میفهمیدند آن جایگاه واقعیای که من باید بهش برسم، آن کمال ابدیای که من باید بهش برسم، آن چیزی که خدا من را بهخاطرش خلق کرده، این با غیر علی حاصل نمیشود. غیر علی بهش نرسیده که بخواهد برساند. اصطلاحاً میگویند: «فاقد الشیء لا یعطیه».
«ذات نایافته از هستیبخش/ کی توانَد که شود هستیبخش»
فردی در میان حضار تصحیح میکند: هستیبخش اوّل، بعضیها "هستیبخش" جفتشان را "هستیبخش" میخوانند.
نه؛ «ذات نایافته از هستیبخش» یعنی آن ذاتی که هیچ بخشی از هستی را بهش نرسید؛ هیچی ندارد. «کی توانَد که شود هستیبخش»؟ کی میتواند هستیبخش باشد؟ آنی که ندارد. «أفَمَن یَهدی إِلَی الحَقِّ أحَقُّ أن یُتَّبَعَ أمَّن لا یَهدی إلّا أن یُهدی»؛ آیا آنی که حق را میشناسد، باید دنبالش راه بیفتی؟ یا آنی که بلد نیست، هی باید صافش کنند؟ هی ورش بگیرند، آنورش بگیرند؟ آنی که رفته و رسیده یا آنی که هیچی نمیداند؟ هیچی سر در نمیآورد؟ از هیچی خبر ندارد؟
وقتی آدم فکر کرد همۀ زندگی همین خوردن و خوابیدن و جفتگیری کردن و بچهدار شدن و بچه بزرگ کردن و پسر داماد کردن و دختر عروس کردن و خانهدار شدن و باغ گرفتن و ماشین خریدن و زندگی همش همینها بود، میگردد یکی را پیدا میکند که همینها را برایش حاصل کند. ولی وقتی یکی فهمید همۀ اینها بازی است، همۀ اینها مقدمه است، همۀ اینها مسیر است، هدف نیست، نتیجه نیست، عاقبت نیست و نتیجه یک چیز دیگری است، زندگی یک جای دیگری است؛ یک ابدیتی است، یک جاودانگی.
وقتی این را فهمید، اصلاً نگاهش به زندگی و به خودش عوض میشود. اصلاً احساس توهین میکند؛ وقتی کسی بهش میگوید که من در حد کاه و جو میخواهم برای تو تأمین کنم. قرآن هم با همین لسان تحقیرآمیز، اینجوری: «و لِأَنعامِکُم/ متاعاً لَکُم وَ لِأَنعامِکُم»، «کُلوا وَ ارعوا انعامکم». میوهها پاکتند و آب و میوه دادم، سبزی دادم، اینها دادم؛ خودت و گاوت با هم بخورید! لحن قرآن «مَتاعًا لَکُم و لِأَنعامِکُم» این علفها و درختها و برگ و چغندر و اینها. چغندر دادم بهتان. درخت گیلاس دادم، درخت گلابی دادم. خودت با گاوت بخور. مال خودت و گاوت! الان بنده یک چیزی به شما بدهم، بگویم این جعبه دستمالکاغذی، مال خودت و گاوت. چرا من را با گاوم مقایسه کردید؟ خودت و گاوت با هم بخور. آخه این خوردن، در نگاه خدا کمال گاو است؛ کمال آدم نیست. و تو در این نقطه مشترکی با گاو. او هم میخورد زنده بماند، تو هم باید بخوری زنده بمانی.
زنده ماندن فضیلت نیست که. زنده ماندن هنر نیست. بعضیها همۀ کمالشان زندهماندن است. بعضی مشاغل همۀ خاصیتش زندهنگه داشتن است. ما برای همۀ مشاغل احترام قائلیم؛ برای اینکه هر شغلی اگر در زندگی ما نباشد، زندگیمان میلنگد. کوچکترین مشاغل هم بیشترین خاصیت را دارد. ولی اکثر قریب به اتفاق مشاغلی که در این دنیا است، همش ناظر به بقاست. برای همین، جایگزین دارد. ربات میشود جایگزین کرد.
درست است آقا؟ دیگر بهترین مشاغل زندگی دنیا چیست؟ پزشکی است دیگر. پزشک چهکار میکند؟ شما را از مرگ برمیگرداند. غیر از این است؟ دیگر ما از این شغل شریفتر که نداریم که جان انسان را دو سال دیرتر میگیرد. دکتر چهکار میکند؟ تازه، دکتر هم که سبب و وسیله است در دست خدا. مرگ دست خداست، حیات هم دست خداست. دکتر وسیله است. دکتر مگر چهکار میکند؟ دو تا دستگاه شوک میگذارد روی سینۀ این. اگر دکتر کارایی بود که این پیرمرد نودساله برنمیگردد. دکتر کارهای نیست. تهش هم کاری که دکتر میکند چیست؟ این برمیگردد؛ یک جای دیگر به یک مناسبت دیگر میمیرد.
ورزش باعث طول عمر میشود. همۀ اینها دروغ است. من یک رفیق داشتم، فوتبالیست و ورزشکار بود. خیلی هم مراعات میکرد، مراقبت میکرد. سیگار نمیکشید، سالم زندگی میکرد. تصادف کرد، مرد. اصلاً ربطی ندارد که ورزش کنی. زندگی... همۀ اینها وسیله است. شما ورزشکار هم که باشی، چقدر قهرمان داشتیم در این کرونا. پیرمرد و پیرزن داشتیم، صد سال سنشان بود، عمل قلب باز کرده بودند، در بیمارستان کرونا گرفته بودند، برگشتند. بعد قهرمان ورزشی داشتیم، کرونا گرفت، مرد. خدا دارد قدرتنمایی میکند، میگوید: گول کرونا را نخوری ها! منم که میبرم.
یک روایتی شنیدم، یک وقتی میگفت که حضرت عزرائیل به خدای متعال عرض کرد: «خدایا! من که اینجوری شدم. بد است. جان گرفتن؛ ملت همه با هم بد میشوند». اینجور روایت کردند که خدای متعال فرمود: «غصه نخور! آنقدر به این اسباب ظاهری نسبت میدهند، کسی اصلاً تو را به یاد نمیآورد». کرونا... کسی به عزرائیل کار ندارد. اینها همه اسباب ظاهریاند و ما اینها نیستیم. ما اینها نیستیم. ما برای این زندگی نیامدهایم.
بله، کسی یک لقمه غذا هم به شما بدهد، حق سنگین به گردنت دارد. فضیلت بسیار بالایی دارد. ولی غذا که خوراک تو نیست که! خوراک مرکب توست. کسی یک لیتر بنزین به شما بدهد. بنزین دادن خیلی چیز خوبی است، ولی خب بنزین خوراک من که نیست؛ خوراک ماشین من است. خودم چی؟ آن کسی که از خودش بیگانه است، یک عمر خرج بقیه را دارد تأمین میکند. خودش سرش این وسط بیکلاه مانده. «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْویٰ» سرمایۀ شماها چیست؟ «وَلِباسُ التَّقْویٰ ذلِکَ خَیْرٌ». چقدر آیات زیبایی است! چقدر آیات زیبایی است! میفرماید: «حواستان باشد». در قرآن در سورۀ اعراف میفرماید: «حواستان باشد! شیطان پدر همۀ شما را یک بار درآورده». این «پدرتان را درنَیارَد» یا «پیدرتان را دربیاورَد» ضربالمثل قرآنی: «کَما أخرَجَ أبَوَيْکُم مِنَ الجَنَّةِ» بابایتان را درآورده «مِن الجَنَّةِ» از بهشت. اینها آمدند دیدند عریان شدند.
بعد، آیات بعدی: «أَنزَلنا عَلَیْکُم لِباسًا وّ رِیشًا لِیُوارِیَ سَوءاتِکُم» من برای شما لباس فرستادم در این زندگی مادی که بپوشاند شما را. چقدر زشت بود اگر ما لباس نداشتیم؟ در خیابان چهشکلی میخواستیم زندگی کنیم؟ رفتوآمد کنیم؟ چقدر بد بود! شب مناظر بدی از همدیگر داشتیم. فرمود: «من اینها را فرستادم بپوشاند این منظرههای زشت را». ولی بدان، لباس واقعی تو اینها نیست ها! «وَلِباسُ التَّقْویٰ ذلِکَ خَیْرٌ». تقوا لباس توست. این را نداشته باشی، آنجا لختی! آنجا لختی! اینجا که ارزشی ندارد را من پوشاندم. آنجا که ارزش دارد را خودت باید بپوشانی. اینجا که هیچی نیست. اگر نداشته باشی چقدر رسوایی؟ یکی بیاید سخنرانی کند، عریان باشد؟ بروی پیش پزشک، عریان باشد؟ مجری خبر تلویزیون عریان میآید مینشیند؟ اصلاً تصورش نمیشود کرد. چقدر زشت است اصلاً! چقدر آن منظره کریه است.
اینجا که زندگی تو نیست. اینجا که محل عبور توست. آنقدر مهم است برایت؟ چهجور داری زندگی میکنی؟ بقیه چه نگاهی به تو دارند؟ آنجایی که حیات واقعی است و ارزش واقعی آنجاست. حواست هست لباست چیست؟ «وَلِباسُ التَّقْویٰ ذلِکَ خَیْرٌ». آنی که از خودش بیگانه است، دیگر حواسش به لباس، لباس واقعیاش نیست. چون تعریفش از خودش غلط است. پس اینی که در مورد لباس به خطا میافتد، بهخاطر این است که در مورد خودش، درکش غلط است.
هرجایی هرکسی دارد خطا میکند، این بازگشتش به چیست؟ به اینی که درکش از خودش غلط است. چرا دیگری را به علی فضیلت میدهد؟ چرا گول میخوریم؟ خیلی نکات فنی عجیبی است ها! بحثهای روانشناسی قرآنی است. آنی که از دیگری گول میخورد، بهخاطر اینکه قبلش گول خودش را خورده. قرآن هم میگوید که اینها فقط خودشان را «وَما یَخدَعونَ إِلّا أَنفُسَهُم» سرش کلاه رفته، خود را اشتباه گرفته، خود را اشتباه فهمیده. نکتۀ اساسی قضیه است. خب، ما تعریفمان از خودمان، تعریف واقعیمان چیست؟ چهکار باید بکنیم؟ واقعیت ما چیست؟ واقعیت... گفتم یاد «مرسوم شده، امروز همه چیز واقعی است؟» یا کیک؟
صدای خنده
چیزهای جالبی هم هست. مثلاً طرف برای شوهرش کیک کفش خریده، کیک مثلاً کتانی. آنقدر این قیافهاش واقعی است، سایزش هم واقعی است. داده، من فیلمش را میدیدم، مرده برداشت پایش را کرد توی این کیک. این واقعیت زندگی ماست. به حمید و صادق. خیلی چیزها کیک است. خیلی کیکها از واقعی خوشگلتر است. یک جلوهای دارد. خدا به باطل اجازه داده یک جلوهای داشته باشد؛ این دلرباتر از آن واقعیاش است. کتانی واقعی آنقدر در دلبرو گاهی ممکن است نباشد. ولی این کیکی که درست کردند به شکل کتانی، خیلی جذابتر است. خاصیت ندارد دیگر. آدم کفش را برای چی میخواهد؟ میخواهد پایش کند برود فوتبال بازی کند. با این میتوانی فوتبال بازی کنی؟ این فقط قیافهاش شبیه آن است. صورتش شبیه آن است. هیچی دیگرش، هیچ خاصیتی از آن ندارد.
اینها واقعی نیست، کیک است. ما هم در زندگیمان خیلی چیزهایمان واقعی نیست، کیک است. و مهمترین چیزی که، یعنی مهمترین خطر و ریشۀ همۀ اینها، آن وقتی که ما در مورد خودمان درکمان غلط باشد. کمی در مورد این حالا هم صحبت کردیم، هم در این دو سه شب نکات بیشتری عرض میکنیم. واقعیت ما چیست؟ واقعیت ما، البته خیلی ابعاد را میشود در مورد واقعیت خودمان صحبت بکنیم. یکیاش واقعیت ما این است که ما مسافریم. آیاتی که برادر عزیز، آقای دکتر، قبل از جلسه خواندند از سورۀ مبارکۀ انشقاق: «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَیٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ» مسافری در حال حرکت است. استادی میفرمود: «شب که میشود، دیگر زود جمعوجور کن، برو بخواب. اگر کسی هم بهت گفت چرا آنقدر زود میخوابی، بگو من نصف شب مسافرم. زود بخواب».
مسافر پرواز داشتیم تا حالا؟ ساعت دو و سه شب. آنی که دو و سه شب پرواز دارد، تا یازده-دوازده فیلم میبیند، فوتبال میبیند. هشت میخوابد؟ ده پا میشود؟ یازده پا میشود؟ میزند، میرود فرودگاه. آنی هم که فهمید پرواز سحر است، این سر شب که میشود، میگوید من سحر مسافرم، پرواز دارم. از سر شب حواسش هست. خود را خوب شناخته. گفت: «هرکه سحر ندارد، از خود خبر ندارد». سرش کلاه رفته. پنج تا سکه بهش میدهند خوشحال میشود؛ نمیداند سحر چه خبر است. سکه چیست؟ سحر خدا را میدهند به آدم. سلطان نصیر.
ادامۀ آیات: «وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَىٰ أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَّحمُودًا» دو تا آیه میآید پایینتر: «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا» اهل معنا ترکیب این آیات را نشان میدهد که میگوید یعنی سحر پاشو تا حق طلوع کند، معلوم بشود که همه چی خیال بود، خواب بود. گفتند اصلاً سحر به سحر ربط دارد. آنی که اهل سحر است میفهمد همۀ زندگی سحر است. همش خواب و خیال. عمر ما، حاصل عمر ما، آنقدر که از ما هست و داریم، سرمایهمان سحرمان است.
باز استادی میفرمود: «نماز شب قضا دارد؟» سحر که قضا ندارد. قضای سحر دیگر قضا ندارد. این شبهای بلند پیدا شد. پس چهار پنج شب دیگر، دوباره شبها کوتاه میشود. خلوت. این آرامش، سوت و کور، تاریک. بساط پهن است برای رفاقت، انس، خلوت. «جَنَّةُ اللَّیل نامَ أنِّی حَدَیثٍ» از خدای متعال فرمود: «دروغ میگوید هرکی فکر میکند به من علاقه دارد ولی شبها که میشود نامَ أنِّی نامَ أنِّی، لَیْسَ کُلَّ حَبیبٍ یُحَبُّ خَلْوَةَ حبیبه»، مگر هرکی به یکی علاقه دارد، دنبال این نیست که بابا خلوت کند؟ واقعیهاش اینجا معلوم میشود. بله، خیلیها ادعای محبت خدا را دارند. بعضیها میبافند همینجور در محبت خدا.
کسی که محبت خدا را دارد مگر معصیت میکند؟ کسی که محبت خدا را دارد مگر میشود اهل خلوت نباشد؟ اینها معلوم میشود که واقعی یا کیک؛ ادعا، اطوار، خیال، سراب. این آدمی است که خودش را شناخته. سرمایهاش را شناخته. کالایش را شناخته. فهمیده مسافر است. سفر دارد، حرکت دارد. عنوان حرکت از آن عناوین کلیدی است. دور خودمان در این زندگی میچرخد. کسی دو روزش من استوا، «مَن استَویٰ یَومَهُ فَهُوَ مَغبونٌ» کسی که دو روزش مساوی است، مساوی است یعنی چی؟ یعنی به نسبت دیروز، حرکت جدیدی، تلاش جدیدی، ارتقاء، تعالی، یک باور جدید، یک رویش جدید، یک فهم جدید، یک عمل جدید، یک عمق بیشتر، یک لطافت بیشتر، یک صفای بیشتر، یک نورانیت بیشتر. اگر مساوی با دیروز است، سرش کلاه رفته. اگر امروزش از دیروزش بدتر است، «وَالمَوتُ أَولیٰ لَهُ». مرگ برایش بهتر است. این الان بمیرد بهتر است. دیگر افتاده در سراشیبی معکوس. دارد میرود عوضی. هر جا وایسد بهتر است. این را نگاه واقعی. این را انسان واقعی. این تعریف واقعی. این را آدم سرش کلاه نمیرود. دروغ واقعی این است که من در مورد خودم تصور غلط داشته باشم. من سر خودم را کلاه بگذارم. از هر کلاهبرداری بدتر است. اصلاً دروغی بدتر است.
حرکت یعنی چی؟ حرکت یک نقطۀ شروع دارد، یک نقطۀ پایان دارد. نقطۀ پایان کجاست؟ چیست؟ اصلاً حرکت یعنی چه؟ آقا، حرکت بحث فلسفی دارد. البته حرکت جوهری که ملاصدرا گفته، یکی از شاهکارهای فلسفۀ ملاصدرا. حرکت در فلسفۀ ملاصدرا، حرکت از قوه به فعل. هر چیزی قوهای دارد. استعدادی در حرکت میکند. الان، این حرکت اصلاً حرکت ظاهری نیست. پونک مثلاً حرکت این است. آن حرکتی که فلاسفه میگویند این شکلی نیست. منظور حرکت ظاهری نیست. یک سری چیزها در یک چیزی پنهان است. این کمکم رو میآید. مثل چی؟ بذر. شما بذر که رفتید، بذر خریدید حتماً. بذر گل، بذر درخت. گیلاس آن چیست؟ آلبالو آن چیست؟ توت آن چیست؟ بادام آن چیست؟ پسته است. همش یک تکه گلدان، یک تکه خاک است. تهش مثلاً یک چیزی جوانه زده باشد، سیصد تومان. آن یکی مثلاً چه میدانم سیب مثلاً صد تومان. آن یکی دویست تومان. آقا! اینها همش شکل هم است، چه فرقی میکند؟ ظرف میگوید: «این اگر بهش آب بدهی، مراقبت کنی، میشود پسته. میدانی پسته چقدر است؟»
" اونی اگر مراقبت کنی، میشود بادام. اونی اگر مراقبت کنی، میشود سیب. اونی که مثلاً کاج است، درخت میوهدار نیست." به حسب چی؟ میگوید: «اینو! استعدادش، قوهاش.» خوب دل بدهید ها! خیلی این بحثها مهم است. خیلی وقتها در جامعه، در فضاهای گفتوگوی ما در مورد دین، خیلی چیزها قاطیپاتی میشود، هم خورده میشود و محصولش هم میشود چرت و پرت گفتن. گاهی «خدا همۀ انسانها را دوست دارد». بله، خدا نتانیاهو را هم دوست دارد. امام حسین شمر را هم دوست داشت!؟ با تعجب و مکث به آن درش! از آنور دیگر همه را راه میدهند.
بعد یک انتقاد به خودش بکنی، بلاکت میکند! امام حسین شمر را دوست داشت، یعنی چی؟ کدام شمر را دوست داشت؟ بله، به حضرت موسی فرمود: «پیش فرعون که میروی، باهاش خوب صحبت کن». «قُولَا لَهُ قَوْلًا لَّینًا» خدا فرعون را هم دوست داشت؟ کدام فرعون را دوست داشت؟ خوب دل بدهید! باید دقت شود؛ این مطالب، مطالب مهمی است. مغالطه میشود روی این حرفها. خدا از یک فرعون بدش میآید. از یک فرعون خوشش میآید. از آن فرعونی که الان به فعلیت رسیده، این شده، بدش میآید. از آن فرعونی که آدم باشد، خوشش میآید. قوه، فعل، استعداد، فعلیت. ما یک استعدادی داریم. بچهای که میآید در مدرسه، روز اول استعداد درس گرفتن دارد. معلم خوشش میآید. یک روز درس نخواند، دو روز نخواند، سه روز نخواند، کلاً کلهشق، بازیگوش، خرابکار، دروغگو. یک سال، دو سال، پنج سال. این معلوم میشود که بابا کلاً بیمار است. پس این دانشآموز یک استعداد دارد که حالیاش نیست، من هم بابت آن دلم برایش میسوزد. بابت آن هم دوستش دارم. یک فعلیت دارد: خرابکاری و جنایت و کثافتکاری. از اینش بدم میآید. از آنش خوشم میآید. این ماستها و قیمهها این شکلی قاطی نمیشود با همدیگر. قاطی نباید بکنی مسائل را.
خدا همه را دوست دارد؛ چون همه میتوانند آدم باشند. ولی «وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» یا نه؟ همه ابناء بشر را دوست دارند، بر حسب استعداد. به اینکه میتوانند آدم باشند، میتوانند خوب باشند. ولی آخرش فقط آنهایی که خوب بشوند و خوب باشند را دوست دارد. اگر کسی استعدادش رفت و آدم نشد، دیگر برای من مفت نمیارزد. همین خدا در مورد فرعون به موسی گفت: «باهاش خوب صحبت میکنید». بعد که کار فرعون تمام شد و با کفر مرد، قرآن چی گفته در مورد فرعون؟ چقدر دیگر خدا بد و بیراه گفته به فرعون؟ «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ النَّارَ» خودش در جهنم است. همۀ قومش را این وارد جهنم میکند. هر صبح و شب هم دارم عذابش میکنم. «عَلَیٰ صَوْتِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ» مطلبی در قرآن نیست. خدا در مورد «یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا» حالا آیات قرآن را چون حافظ نیستم، یادم میرود دستور آل عمران میفرماید که هر صبح و شب دارم اینها را عذاب میکنم. فرعون هنوز صبح و شب دارد میسوزد. همان فرعونی که گفت: «باهاش خوب صحبت کن.» «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَىٰ» یکجور صحبت کن، بیاید! متذکر بشود ها! جذب بشود. چرا؟ چون هنوز استعداد دارد.
بله، امام حسین با شمر هم خوب صحبت کرد. خب یعنی چی؟ یعنی شمر را لعن نکنیم؟ بعضی چقدر پرتاند! خود امام حسین هم به شمر محبت کرد. محبت کرد. شمری که میتوانست آدم باشد. مثل حُر. حَرّ استعداد داشت. شمر هم. اصلاً میدانی رتبۀ نظامی حَرّ با رتبۀ شمر در لشکر عمر سعد یکی بود. شش تا سپاه داشت لشکر عمر سعد. یکیاش دست شمر بود. یکیاش دست حَرّ بود. رتبۀ نظامیاش برابر. استعدادش برگردد این هم داشت. امام حسین برای این هم خیرخواهی کرد، برای آن هم.
«خدا لعنتش کند تا ابد! خدا لعنتش کند! صبح تا شب خدا لعنتش کند!» تمام شد دیگر. هیچ محبتی. نه، یک ذره بهش محبت داشته باشی، از چشم امام حسین میافتی. قاطی کردی. یک قوه داریم، یک فعلیت داریم. همۀ ما الان قوۀ آدم شدن، کمالات داریم. قوۀ پیغمبر شدن. خدا رحمت کند آیت الله بهجت میفرمود: «قیامت ما حسرت میخوریم و میبینیم و میفهمیم همهمان میتوانستیم سلمان بشویم.» سلمان همانی بود که امیرالمؤمنین به حسن و حسین فرمود: «بروید بهش بگویید بیا در تشییع فاطمه شرکت کنیم.» آدم میتواند اینجوری بشود.
برای اهل بیت، فاطمه زهرا میفرستاد دنبال سلمان. فرمود: «بهش بگویید چند وقت است نیامده، دل ما برایش تنگ شده.» آن دعای اللهم رب النور النور رب النور نور که خواندید در مورد تب در مفاتیح. این دعا را حضرت زهرا به سلمان یاد دادند. «چند وقت است نیامدی، این دعا را از خدای متعال به من تعلیم داد که به تو یاد بدهم.» اینطور محرم سر میشود. تازه آنهایی که گفته سلمان، معلوم نیست چه چیزهایی بهش دادند که نگفته به کسی. علم اولین و آخرین را امیرالمؤمنین به سلمان یاد داد. سلمان محدثٌّ، مُحدَّثون. میگوید پیغمبر مُحدَّث بود. خدا با او حرف میزد. همۀ علوم و حقایق را خدا داد به پیغمبر. همۀ علوم و حقایق را پیغمبر داد به علی. همۀ علوم و حقایق را پیغمبر داد به سلمان. روایت از امام صادق علیه السلام.
آیت الله بهجت فرمود: «در قیامت ما همه میفهمیم سلمان بشویم. ما استعداد سلمان شدن داریم. بهخاطر همین استعدادمان را خدا آنقدر به ما محبت دارد، توجه دارد. پیغمبر فرستاده، امام فرستاده، حضرت زهرا فرستاده، امام زمان فرستاده.» ولی اگر احراز کردی، محل نداشتیم، کار تمام شد. پشیزی ارزش ندارد. «کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنْقَعِرٍ» سورۀ مبارکه قمر را بخوانید در مورد انسان چی گفته در نگاه خدا؟ انسانی که دیگر استعدادش تمام شده، با کفر رفت. «جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ» میگوید صحنۀ قیامت اینها وقتی محشور میشوند، در نگاه من خدا، اینها یک مشت نور. صحنۀ محشر «جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ»، اینها یک مشت ملخاند. «کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنْقَعِرٍ» اینهایی که سقط میشوند، با کفر میمیرند. در نگاه من مثل تنۀ درخت خرما میمانند که میسوزد، میافتد در خاک. مفت نمیارزد برای من کافر. «إِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْکَافِرِینَ» آیۀ قرآن است. همان خدایی که آنقدر بشر را دوست دارد. رؤوف است، رحیم است. پیغمبری که آنقدر همه را دوست دارد. عزیزان علیهم السلام.
در همین، خدا فرموده «عَدُوٌّ لِّلْکَافِرِینَ» دشمن کافران. وقتی با کفر رفتی، دیگر تمام است. تمام شد. این حرکت یعنی چی؟ یعنی از این قوه به فعلیت رسیدن. انسان مسافر است. انسان در حرکت است. یعنی میتواند سلمان بشود. آدمی که خودش را شناخته، همۀ همّ و غمّش به این است که «سلمان بشو» حرکت کند. میتواند، راه باز است. میشود، میشود رفت. میشود رسید. میشود رسید. آنقدر میشود نزدیک شد. آنقدر میشود نزدیک شد. حالا سؤالی که عزیزانمان پرسیده بودند جلسۀ قبل که از اینور هی میگوییم خدا همهکاره است، از آنور هی میگوییم اهل بیت همهکارند. آخر چی شد؟ نکتهاش در این است: همۀ جز خدا هیچکارهاند! ولی در اثر قرب به خدا، میشود به یک نقطهای رسید که خدا تو را همهکاره بکند. از شدت اتصال و قرب به خدا. در اثر حرکت، در اثر این سیر، بر اثر این قرب، این شدت تقرب. در دعای ماه رجب به ما یاد دادند، خطاب به خدای متعال: «لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها» یا «بَیْنَهُم». هر دو تا را داریم. «لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الّا اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَ خَلْقُکَ» آیت الله بهجت خیلی این تعبیر را میخواندند. میفهمیدن. دانلود چهارده معصوم. عرض میکنیم: «خدایا! این دعایم است که از جانب امام زمان رسیده از ناحیهاش».
خدایا، بین تو و بین این چهارده تا «لا فرق» هیچ فرقی بین تو با اینها نیست. تو آفریدی. کی میفهمی این را؟ این چه قربی است؟ علی دیگر نیست. فاطمه دیگر نیست. شما فاطمه را صدا میزنی، فاطمه نمیشنود. این گوش فاطمه، گوشی از خودش ندارد. این گوش خداست. این سمع خداست که در وجود فاطمه در عالیترین درجه جلوه کرده. فاطمه نیست که بخواهد بشنود. خدا میشنود. خدا میبیند. خدا جواب میدهد. خدا توجه میکند. فاطمهای نمانده. فاطمهای نمیبیند. البته فاطمهای هست. ولی فاطمهای نمیبیند.
کمی سخت شد. مثال بزنم برایتان که ساده بشود. این عکس را آقا، یک عزیز به من میدهد. کمک میکند بهتان. دست شما درد نکند. اسم شریفشان چیست؟ سردار شهید کاظمی. یک اتوبان هم دارد دیگر. از آزادگان. دوباره سؤال کنم. سؤالهای من را با دقت باید جواب بدهید. البته این سؤال، این مطلبی که میخواهم بگویم، از یک جهت اشتباه است ها! این را ولی کمی بحث را در ذهنمان نزدیک میکند. خب، دوباره من نشان میدهم. این کیست؟ ایشان کیست؟ حالا دوباره این چیست؟ چوب. این کیست؟ این چیست؟ اهل بیت این شکلی است. احمد کاظمی است دیگر. کوچک. شما تصور کنید، یک چیزی در بعضی از این مجسمههایی که میسازند، قشنگ دقیقاً اندازۀ طرف و چهره طرف است. حالا فرض کن تکنولوژی به یک جایی برسد، آن حرارت بدن، آن بوی تن را مثلاً بتوانند شبیهسازی کنند. مثلاً آنقدر واقعی است که اصلاً اشتباه میگیرد. دارند نزدیک میشوند به این چیزها.
این شبیهسازی شده، آن است. ولی چوب. این چوب چون قابلیت داشت. حالا مثال دیگری که معمولاً در روایات ما مطرح شده، آینه است دیگر. مثال معروفش آینه است که از جهاتی مثال آینه به نسبت مثال عکس بهتر است. آینه چیست؟ شیشه چیست؟ جیوه است. درست است آقا؟ آینه جیوه است دیگر. صیقل دادهاند. بله آقا. شیشه و جیوه را صیقل دادهاند. این لطیف شده. لطیف شده، لطیف شده. دیگر چیزی از این شیء، آن هویت جیوهایاش دیگر بروزی نداریم. آن هویت شیشهای آنقدر لطیف شده که هر تصویری روبرویش باشد، منعکس میکند. درست شد؟
تقرب به خدا یعنی این. آنقدر این صیقل داده میشود. اصلاً ادراکی ندارد، توجهی ندارد، خواستهای ندارد، چیزی درکی ندارد غیر از آن چیزی که خدا میفهمد. کمی فهمیدنش سخت است. ولی به هر حال تصور میشود که تا یک حدی. انشاءالله که روزیمان بشود به اینها برسیم. اینها نقطۀ نهایی خلقت ماست. ما برای این خلق شدهایم.
در حال بارگذاری نظرات...