در مجموعه جلسات «برای امامت»، سفری اندیشهبرانگیز از فاطمیه تا امروز روایت میشود؛ جایی که فاطمه زهرا(س) نه تنها شهیدهی مظلوم، بلکه قهرمان بیداری امت معرفی میشود. سخنران با زبانی روشن و تحلیلی، ریشهی انحراف از امامت را در فراموشی حقیقت «انسان» و تغییر مقصد دین میداند؛ اینکه مردم، رفاه را جای بندگی نشاندند و امام را برای آرزوهای کوچک خود میخواستند. این گفتارها، خطبههای حضرت زهرا(س) را از قاب تاریخ بیرون میکشند تا نشان دهند غربت امیرالمومنین (ع) نتیجه بیوفایی امت است، نه فقدان حق. استماع این جلسات، دعوتی است برای بازگشت به معنای اصیل امامت؛ از خاک تا افلاک
آنچه هستیم، آنچه میتوانستیم باشیم! [00:05]
ماجرای همّتی که از پیرزن بنی اسرائیل هم کمتر بود [01:35]
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا / حلوا به کسی ده که محبت نچشیدهست [04:56]
امام سجاد (عليهالسلام): چقدر بدبخت است کسی که یکی یکیها برای او از دهتا دهتا بیشتر باشد! [07:18]
کیست کز عهده شُکرش بدر آید؟! [08:21]
لحظات دیدنی تشکر خدا از بنده در آخرت [12:01]
داستان انسانی که سرمایه را هدر داده… [13:24]
لطف و رحمت نهفته الهی در مسیر حرکت انسان [15:38]
تقوا؛ عامل ساده شدن حرکت برای انسان [16:07]
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ جلوهی تمام محبت الهی [16:40]
ماجرای عنایت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) به شیخ نصرالله شاهآبادی (ره): مادر چرا آیتالکرسی را اشتباه میخوانی! [20:09]
وصیتنامه مادر … [23:46]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
به اینها برسیم. اینها نقطه نهایی خلقت ماست، ما برای این خلق شدیم. به تکتک ما استعداد این را دادهاند. خیلی این چیز عجیبی است! چه میتوانستیم بشویم؟ چه میتوانیم باشیم؟ کجا میتوانیم باشیم؟
آن کسی هم که بغل خیابان کِرَک کشیده و افتاده، شیشه کشیده و افتاده، تنفروشی میکند... خدا انشاءالله گرمیِ دل همه مشکلات را برطرف کند، زمینه مشکلات را برطرف کند.
فقری که باعث شده اینها به گرفتاری بیفتند، جهالتی که باعث شده، پدر و مادری که باعث شده، تربیتی که باعث شده. همه دلخوشیش به همان یک بس بسته کشیدن و تمام است. این دیگر الان کیفور عالم است؟ این همه عالم دست به دست هم داده تو بیایی و یک بس بسته بکشی و بروی؟
«تو را ز کنگره عرش میزنند سفیر / ندانمت که در این دامگه چه افتاده است»
جمع اولیای خدا در عرش جمعند، به ما میگویند: «تو هم بیا، خاکبازی میکنیم!» سلمان را صدا زدند، فهمید، رفت. شد «منا اهل البیت».
از زندگی چه میخواهم؟ دلخوشیهایمان به چیست؟
یک داستانی برایتان بگویم. یکی آمد خدمت پیامبر، بعد از نبوت پیامبر. از آن روایات بسیار زیباست. گفت: «یا رسول الله، تو قبل از اسلام یک سفر آمده بودی فلان نقطه، مثلاً طائف. یک روز تو آمده بودی آنجا، من ازت پذیرایی کردم، مثلاً بهت ناهار دادم.» گفت: «حالا پیامبر شدی، رئیس شدی.»
حضرت فرمودند: «این همتش از پیرزن بنیاسرائیل هم کمتر است.» گفتم: «پیرزن بنیاسرائیل دیگر کیست؟»
حضرت فرمود: «وقتی که برادرم موسی میخواست نقل مکان بکند، بهش وحی رسید که از این منطقه که میخواهی بروی، قبر حضرت یوسف، فلان منطقه که بوده، افتاده در مجرای رودخانه، برو و جسد او را از زیر آب بیرون بکش، جای دیگر دفن کن.»
حضرت موسی آمد دنبال این میگشت که یک کسی بلد باشد قبر یوسف را. پرسوجو کرد. گفتند: «یک پیرزنی هست، او آدرس دقیق را میداند. خیلی سن و سالش زیاد است. از قدیم اینجا بوده. او میداند دقیقاً قبر یوسف کجاست.»
بردیا که آمدند، دیگر این رودخانه نسلهای بعدی بلد نیستند. حضرت موسی رفت پیش پیرزنه. گفت: «مادر، قبر یوسف را بلدی؟» گفت: «آره.» گفت: «خدا خیرت بدهد، این آدرس را به من بده.»
گفت: «نه، من جونِ مفتی که آدرس نمیدهم به کسی. تو ای پیامبر خدا نیستی؟ کلیم الله نیستی؟ حالا اینم کدام خیرم به این پیرزنه برسانم. سه تا چیز باید وعده بدهی تا بهت آدرس بدهم.» گفت: «خب، چیست؟»
گفت: «اول باید جوان بشوم.» بعد بعضی طبعشان بلند است؛ «ازدواج.» گفت: «خوب، سومیاش را هم بگو.»
«اکون معک فی درجتی فی الجنه.» باید من، تو بهشت، تو رتبه تو، کنار خودم باشم.
گفت: «شرمندهام! اصلاً راه ندارد.»
وحی شد بهش که: «قبول کن، من میخواهم بهش بدهم.» به قول ما، آنور هم بخواهد بر دل ما... رسد
فرمود: «این سه تا را تضمین کرد.» حضرت موسی. آن هم آدرس را داد و قبر حضرت یوسف را جابهجا کرد.
پیامبر فرمود: «پیرزنه، شعورت نمیکشید از من درخواست کنی سیصد شتر بهت بدهم؟ همین شتر را گرفتی بدبخت خودت را میخواهی؟»
«ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا.»
«حلوا به کسی ده که محبت نکنی.»
رفتند از امام رضا دستِ خالی را میخواستند، نه دست پرش را. با شما، با شما. همانی که شب عاشورا اباعبدالله به اصحاب فرمود: «همهتان بهشتی شدید.»
گفتند: «مگر ما بهشت میخواستیم؟ تو کجایی، آنجا با تو هستیم یا نه؟» جایگاهشان را نشان داد بهشان، دلشان قرص شد به اینکه با امام حسینم هستند.
تو علامه فرمود: «رفتیم ایران، روستای ایران، مازندران، خدمت مرحوم علامه حسنزاده آملی. درخت سیب و اینها بوده ظاهراً. گفتند: دوست دارید سیب بکَنید و ببرید.» با همه رفتند مشغول کندن.
یکی دو نفر دور ایشان ماندند، ایشان متوجه این بیت شد:
«گر تو را در منزل جانان مهمانت کنند، / گول نعمت را نخور مشغول صاحبخانه باش.»
صاحبخانه را بچسب. از همه درختهای اینجا، از همه درختهای دنیا، یک کلمهاش ارزشمندتر است. دلت به سیب خشک شد؟ به سیب فروختی؟ مشتری ندارد آخه بدبخت!
یعنی جهنم انداخته تو مزایده، مناقصه. درست میگویم؟
جهنم اینور هی مفت کرده، گفته: «آقا، تو مجلس روضه، یک نفس مهمم بکش، میبرمت بهشت.» بازهم نمیآید کسی.
«آقا روزهدار بشید، هر یک نفست تصویب روزه...» نمیگیرد!
امام سجاد فرمود: «چقدر بدبخت اونی که یکییکیهاش از ۱۰ تا ۱۰ تاش بیشتر میشود، برود جهنم.»
گفتند: «یعنی چی؟»
فرمود: «خدا سیئات را یکییکی مینویسد، حسنات را ۱۰ تا ۱۰ تا. خیلی باید بدبخت باشی یکییکی یک جوری جمع کنی از ده تا. مشتری ندارد.»
دیگر با خدا، با حور و گلابی و بهشت و که کلید بهشت دستمان بود. به قول حضرت امام: «من که دیگر رفتم بهشت، تمام شد! نماز چیست؟»
این فاطمه زهرا بود و پیامبر اکرم بود. به پیامبر میگفتند که بابا هم در مورد فاطمه زهرا دارد، هم در مورد پیامبر اکرم دارد که اینقدری در سحرها به عبادت میگذراندند که «تورمت قدما»؛ دو تا پا باد میکرد از شدت عبادت. نه پیشانی پینه میبست، پاها باد میکرد.
به پیامبر گفتند: «آقا، تو که آخه شما دقیقاً مشکلت چیست؟ کی شما را میخواهد مثلاً عذاب بکند که اینقدر عبادت میکنی؟»
میفرمود: «اَفلا اکونا عبداً شکورا؟»
بحثِ شکر که دیشب یک اشارهای شد. «من که عبادت نمیکنم بهشت بروم، من عبادت میکنم تشکر کنم. تشکری که میکنم، میگویم: عه، اینم که باز محبت تو به من بود که اجازه دادی من تشکر کنم! باز باید بابت همین هم تشکر کنم.»
تشکر کن. خب، بازم باید تشکر کنم.
موسی فرمود که: «از من تشکر کن.» خداوند متعال فرمود: «شکر من را به جا بیاور.» حضرت موسی عرض کرد که: «مگر من میتوانم شکر تو را به جا بیاورم؟»
خدای متعال فرمود: «الان شکرنی.»
آهنگ: «من که نمیتوانم.»
«پس فهمیدی نمیشود؟ فهمیدی دست من رو است؟ دست من بالا است؟ همش مال من است؟ همش از من است؟ اقرار کن دیگر. واقعیت چون این است. واقعیت ما این است. ما که اصلاً کاری نمیتوانیم.»
عاشقانه با تو یک کاری بکنیم. به ما بهشت میدهی و پول میدهی و صد هزار بار، صد هزار جا جبران میکنی.
بابا، یک چیزهایی جبران نکن، بگذار بین خودمان باشد. من تو شرمندگی تو بمانم. من خدایم، شکور واقعی منم. بگذار حالا تو سوره انسان، وقتی در مورد فاطمه زهرا فرمود که: «اینا اطعام کردند، گفتند: انما نطعمکم لوجه الله.» بعد آیات پایینترش چی گفت؟ «نه، بلا، نرید منکم جزا و لا شکورا.» از شما نه جزا میخواهیم نه تشکر میخواهیم.
بلد است که یادش است؟ نه. نه، بعدش یکی دو تا آیه پایینتر بخونیم با همدیگر. حالش را دارین؟ اگر قرآن بود که زودتر پیدا میکردیم. سلامی به دست شما. یک صلوات برای حضرت زهرا.
«اللهم صل علی محمد و آل محمد.»
۵۷۹ میفرماید که خیلی جالب اینا برگشتند گفتند که: «ما برای خدا دادیم، نه جزا میخواهیم نه تشکر.»
آیه ۹ میآید میرسد، کلی چیز میز میگوید، خدا: «جزاهم بما صبروا جنه و حریر.»
«یک پاداش دادم بهش. بهشون دادم حریر دادم، رو تخت مینشینن تکیه میکنند. یک جایی هست که اصلاً آفتاب ندارد، خنک است، سایهها و شاخهها به اینا کج میشود، میوهها خودشان میآیند خودشان را میاندازند تو دامن اینا. یطاف علیهم به آنیه.» دورشان هی جام شرابی است که تو نقره میچرخانند و برای اینا میآورند و «یسقون فیها کساَ» دائمن جام شراب بهشتی که میخورند از زنجبیل و از سلسبیل و «مخلدون»، این خادمان بهشتی دورشان میچرخد و لباس سبز تنشان است و ... اوه کلی چیز میز میگوید. آخر چی میگوید؟
«ان هذا کان لکم شکورا.»
اینکه جزایت گفتی جزا، «مشکورا». خودم حالا ازت تشکر میکنم.
گفتیم: «از هیچکی تشکر نمیخواهم.» باشد! خودم تشکر. خدا اصلاً شکور اصلی خداست. من تشکر میکنم از یادم. چه حالی دارد آنجایی که خدا تشکر میکند از آدم! آهنگ دیدنیه دیگر.
اینو نقطه پایانی. آقا، این اون اینجاست. همهمان باید به این باشد انشاءالله. و بخواهیم از اهل بیت، بخواهیم از حضرت زهرا سلام الله علیها. برویم به اینجا برسانیم. به این نقطه برسانیم.
حرکت کنیم، سیر کنیم، شکوفا بشود. «قد افلح المومنون». کیا اینجور جوانه میزنند؟ بارور میشوند، به فلاح میرسند، به فوز میرسند؟
فلاح، شکوفا شدن. این درخت، این بذر. اکثر این بذرها آفت میخورد. بله. تو مغازه که فروختند به اسم پسته فروختند و به خاطر پسته بودنش گران بود وگرنه که همهاش خاک بود، چیزی نبود. ولی همه آفت خورده بود. پسته، پسته. الان بهش میگویند چی؟ بهش میگویند کُف!
داستان انسان هم این. خدا خطاب کرد: «یا ایها الانسان، عبدی!»
چقدر ما خطابههای «عبدی» داریم تو روایات. بنده. «یا ایها الناس، یا ایها الانسان.»
اینو با ما حرف زده؟ با نتانیاهو حرف زده؟ با ترامپ حرف زده؟
«من تو را برای خودم آفریدم. با من باش، به من دل بده، حواست به من باشد.»
کار به کجا میرسد؟ خروار خروار دیگر برای من اصلاً ارزش ندارد. «بدم میآید.»
میگوید: «تو بهشت لاینظر الیهم یوم القیامه.»
از آن آیات ترسناک قرآن که میگوید «تو قیامت خدا نه با اینها حرف میزند، نه بهشون نگاه میکند.»
«فیها و لا تکلمون.» در سوره مبارکه مومنون آخرش میگوید: «بعضیها تو قیامت بهشون میگویم اخْسَئُوا! اخْسَئُوا» عبارتی که وقتی میخواهند سگ را ساکت بکنند. سگی که زیاد پارس... معادل فارسی ندارد. «خفه شو»! واژه اختصاصی برای سگ نداریم که بخواهیم ساکتش بکنیم. تو عربی میگوید: «اینا وقتی روز قیامت سر و صدا میکنند، خفه شو دیگر!»
این همون خدایی بود که اینجا شبهای جمعه ملک میفرستاد، میگفت: «برو ببین کی من را صدا میزند؟ ادْعُونِی اَسْتَجِب لَکُْم.» یک کلمه حرف بزن، من چکار میکنم؟ حرف اینقدر نزن! «چکار کردی با خودت؟»
این داستان ماست. این داستان حرکت ماست. کجا برویم؟ چی بشویم؟ چقدر لطف و رحمت او در این حرکت ما نهفته است. حرکت، حرکت سختیه، سیر کردن خیلی زحمت دارد. ولی اینقدر اسباب چیده، اینقدر با محبت، اینقدر با آرامش، اینقدر با لطافت، آسان میکند این را.
«فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیُسرَی.» سادهاش میکنم. تو با من باش.
اگه کسی تقوا داشته باشد، «یجعل لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْرًا.» سادهاش میکنم. یک درهایی باز میکنم تو حسابت نیست.
«یجعل لَهُ مَخْرَجًا.» یک راه را برات درست میکنم. «من بابا، من باهاتم.»
«انّ الله مع الصابرین.» چقدر اینها زیباست. اصلاً دیوانه میکند. من باهاتم. من با صابرینم. towarzyshy او چیست؟ حواسش هست، توجه دارد، محبت دارد.
و بروز محبت او، جلوه محبت او در فاطمه زهرا سلام الله علیها. همه محبت خدا اینجا جلوهگر است. در قامت یک مادر. مادر بشریت، مادر خلقت. مادری که پیامبر هم او را مادر خودش میداند، «امّ ابیها». مادری که پیامبر هم به توجه و محبت او احتیاج دارد. پیامبر هم به او پناه میآورد. پیامبر هم به او انس میگیرد. پیامبر هم از دیدن او آرام میشود.
میفرمود: «هر وقت او را دیدم آرام شدم. هر وقت سینه او را بوئیدم، بوی بهشت احساس کردم.»
خدا حواسش هم هست به همهمان. شب اوّل با قضیه حزبالله لبنان و با همدیگر خواندیم. «محمود، ما حواسمون به شماها هست.»
خیلی شیرین است. تو این گرفتاریها، تو این زندگی، تو این بلبشو، تو اوضاع عجیب و غریب اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اعتقادیش، از زمین و زمان فتنه میبارد. دلت گرم است به اینکه یک مادری داری، تمامقد پشتت است، حواسش بهت هست.
طول روز کارهای زندگی، ملاحظت. این داود، عجایبی. دیگر آنهایی که تو این وادیها بودند و رفتند، عجایبی شنیدند و دیدند و گفتند.
یک نمونهاش را عرض بکنم و با همین امشب، شب شهادت صدیقه طاهره، بریم مدینه.
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله شاهآبادی بزرگ که در حرم حضرت عبدالعظیم دفن است. حتماً رفتید مزار ایشان، اگر نرفتید هم حتماً بروید که حضرت امام در مورد ایشان میفرمود: «شیخ ما روحی فداه.» استاد حضرت امام. ایشان فرزندانی داشت، یکی یکی بهتر. یکی از فرزندانش که شهید شد. سه چهار تا فرزند دیگرش هم عالم ربانی بودند و آیت الله بودند. هر کجای چهار تا از بچههایشان که آیت الله بودند، ما میشناسیم. حالا دیگر بقیه: آیت الله شیخ محمد بود، آیت الله شیخ نورالدین بود، آیت الله شیخ نصرالله بود، شیخ روح الله بود که این شیخ روح الله را به عشق امام خمینی اسم بچه، استاد اسم بچه را به عشق شاگرد گذاشته بود، «روح الله». خیلی جا داشت تو دل آیت الله، شخصیت فوقالعاده، تشرفات داشت خدمت امام زمان، آیت الله شهوتی. فرزندان ایشان بودند. تا همین اخیر چند سال پیش قم بودند. یا شیخ نصرالله بود، درس خارج هم میگفتند و عالم ربانی بودند. با صفا هم بودند، خوشمزه و خوشخلق و خوش مجلس هم بودند. زیارت کرده بودم هم عاشق نصرالله را، هم عاشق روح الله را. پشت سر عاشق روح الله که خیلی نماز خواندیم. عاشق روح الله آنجوری که بنده شنیدم، گفتند چهل سال مداوم روزه بوده، غیر از روزهایی که روزه حرام بوده. چهل سال و هر روز هم تو این چهل سال دعای توسل خوانده. مقید به بعد نماز، پا میشد دعای توسل میخواند.
عاشق نصرالله خیلی امام رضایی بود. از امام رضا خواسته بود: «گفتم من راهم دوره، نمیتوانم بیایم. هفتهای یک بار باید منو بطلبید. دارم میروم هر هفته.»
گفتم: «پولم ندارم.»
«رایگان.» خیلی حال و احوال خوبی داشتم. این فیلمش موجود است.
از نصرالله، فرزند آیت الله شاهآبادی میفرمود که یک شبی خواب بودم. این اسامی قاطیپاتی نشود دیگر. شیخ نصرالله شاهآبادی، شیخ روح الله فرزند کی بودند؟ آیت الله بزرگ آیت الله شاهآبادی.
عاشق نصرالله فرمود که: «شب بود خواب بودم.» با بغض خودش تعریف میکند، وقتی داستان تعریف میکند: «در عالم رویا دیدم در محضر حضرت زهرا سلام الله علیها هستم.»
میگوید: «رفتم جلو. حضرت زهرا بازوی من را گرفتند. این جمله را فرمود: مادر! حضرت زهرا مادر! چرا آیت الکرسی میخوانی، ناقص میکنی؟»
میگوید: «بیدار شدم.» به عاشق روح الله، «داداشم» گفتم: «من آیت الکرسی میخوانم. آیت الکرسی خواندن تا بیدار شدم، آیت الکرسی خوانده. داداشم روح الله گفتم: روح الله، من آیت الکرسی میخوانم. ببین کجایش غلط است؟ گفت: برو حوصله ندارم.»
گفت: «من همین پدرم از آنور شنید.» گفت: «نصرالله، چیست؟ بابا، اینقدر آیت الکرسی میخوانی؟»
گفت: «که رفتم خدمت بابا، گفتم: بابا، من آیت الکرسی میخوانم، شما ببینید.» دفعه سوم که بخوان آخرش... «فلان کلمه را میاندازی. یک کلمهاش ناقصی دارد. داستان چیست؟ تو یکهو آیت الکرسیخوان شدی این موقع خواب نبودی؟»
گفت: «داستان را تعریف کردم. گفتم: حضرت زهرا الان به من فرمودند: مادر آیت الکرسی...» خیلی گریه کرد. پس یک بغل سفتی هم از من گرفت.
«خوب، پس معلوم میشود من داماد حضرت زهرا هستم که به تو گفتند مادر!»
عرضم چیست؟ عرضم این است که این مادر نسبت به این بچهای که حالا چقدر فاصله دارد و تازه فرزند دختری او هم هست، نسبت به یک آیت الکرسی و یک کلمه آیت الکرسی واکنش نشان میدهد که مثلاً این کلمه را درست نمیخوانی. این چه مادری است نسبت به همین هم دلسوزی دارد که این بچه من، بچه من دیگر دارد میگوید: «مادر!»
مشکل این حس مادرانه است اگر به آن منتقل بشود از حضرت زهرا سلام الله علیها، خیلی حال و احوالمان عوض میشود. حس مادری، همین قدم با محبت. واقعاً امشب، شب آخری مادر. شب شهادت مادر. حس مادری دارید یا نه؟
بهتر بگویم، امشب حس بیمادری دارید یا نه؟ سادات الحمدالله در جلسه زیادند، آنها بیشتر از همه باید آتش بیمادری در دل شعله بکشد. امشب همهمان بیمادر میشویم. فقط حسن و حسین نیستند که امشب بیمادر میشوند. مادر ما بود. چه مادری! عالم دیگر به خودش مثل این مادر نمیبیند. چه مادری! چه محبتی!
روضه امشب بنده برای شما این باشد. از وصیت پایانی این مادر در این ساعات پایانی. چند نقل در مورد وصیتهای حضرت زهرا سلام الله علیها، یکی دو تا از آنها را امشب در این شب شهادت محضرتان عرض بکنم. دل ما هم امشب تو همان اتاق تاریک و خلوتی باشد که مادر دارد وصیت میکند. محبت او به ما که محبت مادری است، ما هم امشب با حس فرزندی گریه کنیم برای فاطمه زهرا.
احساس کنی مادر ما لحظات آخرش است که در بستر است. با بازوی کبود، پهلوی شکسته وصیت کرد: «علی جان، اذا اُنِمْتَ فتولَّ أنت غسلی!»
چند تا بله عرض میکنم براتون. بعضیهاش را نشنیدید احتمالاً.
«علی جان، وقتی از دنیا رفتم خودت غسلم را به عهده بگیر و جهزنی و صلّ علیّ.» بهم نماز بخوان و «أنزلنی قبری.» تو من را تو قبر بگذار و «ألحدنی.» خودت قبرم را بپوشان و «سَوِّ تُراب علیه.» خاک روی قبرم را خودت مرتب کن و «اجلس عند رأسی.» کنار قبرم بنشین. یا «قبالَ وجهی» روی صورتم در خاک، بالای سرم؛ یعنی روبروی صورتم. «تلاوت القرآن و دعا.» کنار من قرآن زیاد بخوان، دعا برايم بکن.
«فإنّهَا ساعةٌ یحتاج المیت فیها إلی انس الأحیاء.» ساعتی است که مورد نیاز دارد به اینکه زندهها باهاش انس بگیرند.
«و أنا اَستَوْدِعُكَ الله.» تو را به خدا میسپارم علی جان و «کفری و وُلدی خیرا.» سفارش میکنم خیر به بچههایم برسانی.
«ثمَّ ضمّت الَیها.» اینجایش را احتمال میدهم نشنیده باشید تا حالا. خیلی لطیف است، خیلی عجیب است. دارد با امیرالمومنین صحبت میکند، یکهو زینب سلام الله علیها را در آغوش گرفت. «فقالت له و...» در حالی که زینب در آغوشش بود، به امیرالمومنین گفت: «إذا بَلَغت فلتها منزل.» هر وقت این دخترم به سن ازدواج رسید، هر چی از مادرم است، بده به زینب. همه اساس زندگی مال زینب باشد. یک جورایی دارد میگوید که دخترم، بعد از من اینجا تو و مادری کنیا. دیگر کار خانه.
این یک روایت است در مورد وصیت فاطمه زهرا سلام الله علیها. حالا این لحظات آخر که خاص وصیت بکند. امیرالمومنین دید خیلی گریه میکند. فاطمه سلام الله علیها فرمود که: «چرا گریه میکنی دختر رسول الله؟»
عرض کرد: «لِما تلقا بعدی علی جان؟» دارم با خودم میگویم منم دارم میروم، تو میمانی، بعد از من چه میکنی علی جان؟
فرمود: «لا تبکی.» گریه نکن فاطمه جان! «فَوَ اللَّهِ إن ذَلکَ لَسَهْلٌ عندی في ذات الله.» در راه خدا چیزی نیست این سختیها را تحمل کردن.
حالا وصیتها را ببینید چقدر لطیف است. افتخار کنید به این مادر که همه عالم افتخار میکند به این مادر. امام زمان افتخار میکند به این مادر.
به امیرالمومنین گفت: «یا ابن اَمٍّ، اوسیك اول.» اولین وصیت، نشان میدهد قبل از آن وصیت در مورد نحوه دفن و کفن و اینا. اولین وصیتش نسبت به خود علی و دلسوزی اوست.
«اولاً بهت توصیه میکنم علی جان اَنْ تتزوج بعدی.» اول بعد من زود ازدواج میکنی. بعد فرد را معرفی کرد. فرمود: «عمامه که حالا ظاهراً دخترخاله حضرت بوده.» فرمود: «اینو بهت معرفی میکنم، بعد از من با این ازدواج کن.»
بعد یک دلیلی گفت. فرمود: «فانها تکون لولادَکَ.» چنین با بچهها مثل من تا میکند. «من میدانم این با بچههای من خوب تا میکند. این را بگیر بعد از من. فانّ الرّجال لابدّ له من النساء.» بالاخره تو جوانی، مردی، نیاز به همسر داری. مادر دارد میرود هنوز نگران علی و که علی میماند و چه کار بکند و چه مادری...
بعد گفت: «علی جان، البته گفتم ازدواج کن ولی یک توصیه دیگر هم در مورد ازدواجت دارم. فإن أنت امرأه.» ازدواج که کردی، «اجعل لها یوما و لیله.» یک شبانه روز با همسرت باش. ببین من خودم بهت مورد معرفی کردم و توصیه کردم ازدواج کن، ولی خودم ازت درخواست میکنم یک شبانه روز با همسرت باشی و «اجعل لاولادی یوما و لیله.» یک شبانه روز هم با بچههای من باش. یا اباالحسن.
حالا خودش هم خوب میداند که اگر این کارها را میکند، یعنی اصلاً اگر فاطمه زهرا هم وصیت نمیکرد، امیرالمومنین این کار را انجام میداد، ولی محبت مادری دیگر دارد میجوشد دیگر.
ببینید چی گفت. گفت: «علی جان، لا تصح فی وجوههما.» یک وقت سر بچههایم داد نزنید. «فیصبحان یتیمین غریبین مَنکسرا.» این بچهها دیگر خیلی بیکس میشوند. اینها یتیمند، غریبند و دل شکستهاند.
«فإنّهُما بالامسِ فقدا جَدَّهُما.» تازه پدربزرگشان را از دست دادهاند. هنوز داغدار پدرشان هستند. «دیروز پدر از دست دادند ولیوم یُفقَد امّهما.» امروز هم مادر از دست میدهند.
بعد چی فرمود؟ «فلو امت تقتلهما و تبغضهما.» خدا لعنت کند آنهایی که این دو بچه من را بکشند. کینه اینها را داشته باشد.
طبق نقل دیگری به امیرالمومنین: «یا اباالحسن علی جان، بعد من گریه.» چرا این را گفت فاطمه؟ نمیدانیم. شاید یک وجهش این بود چون اصلاً گریه کنی ندارد برای همین شماها امشب خوب گریه کنید برای مادر. جبران کنید این خلوتی فردا شب را.
من بعضی روضهها را روم نمیشود بخوانم. میخواهم رد بشوم از کنارش، با کنایه و لفافه به شما یک چیزی. بنده تجربه داشتم، حالا تو قبرستان، تو غسالخانه و اینها گاهی دیدم پیش آمده که مثلاً یک جنازهای را خیلی بیسر و صدا دارند دفن میکنند یا غسل دادند، یک جنازه را میخواهند ببرند. خیلی همه عادی و بیسر و صدا برخورد میکنند.
من دهانم پر از خاک بابت این حرفی که دارم میزنم چون خیلی جسارت است، ولی میخواهم یکمی شما به عمق مصیبت پی ببرید. معمولاً وقتی بررسی بودند یا اعدامی بودند یا مشکلی داشتند، خانواده شرمندگیش از دفن کردن است. دفنشان هم خلوت است. وقتی جوانی از دنیا میرود، جوان به طبیعت خودش معمولاً مراسم شلوغ است. رفیق زیاد دارد. شلوغ میشود.
حالا شما تصور کنید یک جوانی مخفیانه از دنیا برود... این خیلی ظاهر بدی دارد، خیلی ظاهر زشتی دارد، خیلی سوءتفاهم ایجاد میکند. خیلیها فکر بد میکنند.
بعد خود آن بچهها هم. بنده یادم است یک بار تو این ایام کرونا، یک پدری را داشتیم. خب یادتان است اوایل کرونا اصلاً نمیگذاشتند کسی نه قبرستان بیاید و نه فقط فامیلهای درجه یک هم نمیگذاشتند. یک پیرمردی هم بود داشتند دفنش میکردند، بچهاش، دختری هم بود داد میزد، ناله به پدرش میگفت: «بمیرم برای این غربتت که اینجور دارند دفنت میکنند.»
یعنی مصیبت وقتی این تنهایی را موقع دفن میبیند، خیلی حالش بد میشود. حالا بابا، بهشان بگو: «آستین...» خیلی حس بدی است. یعنی اصلاً فرای از هر داغ مصیبت، این غربت است، این خلوت است، این مخفیانه بودن است. خیلی خیلی رنج دارد برای صاحب عزا. فکر اینجایش هم کرد فاطمه.
عرض کرد: «بک یا اباالحسن، علی جان، تو برای من خوب گریه کن و بک لِیتّامَا.» نه، بگذار یتیمان برای من گریه کنند. خوب. شرایط خیلی نیست که یتیمها گریه کنند. گفت: «گریه کن برای این حال بچههایم، این غربتشان، این شکستشان.»
بعد یک نفر را خواست سفارش کرد. «قتال العدا به تف العراق.» ولی یک نفر را به نحو خاص بهت میگویم علی جان، این را فراموش نکن. یکی تو اینها هست کربلا، لب تشنه دارد. سر به نیزه دارد. بیشتر از همه حواست بهش باشد علی.
«لعن الله علی القوم الظالمین.»
ظلموا ای من، خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنین از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام خمینی را بر سر سفره با برکت حضرت زهرا مهمان بفرما. شب اول قبر حضرت زهرا به فریادمان برساند.
عزیزانی اسم آوردند. مرحوم آقای محمد باقر رحیمی تازه به رحمت الهی رفته. سرکار خانم فاطمه باقری. شهدای این مجلس، شهدای بانی این جلسه، شهید سید حسن موسوی، سید حسین موسوی، سید عباس شفایی و شهید محمدرضا رحیمی. همه شهدا، همه اموات، به فضل و کرمت بر سر سفره خاص الخاص حضرت زهرا در این ساعت مهمان بفرمایید.
بیمار اسلامی، بیماری که به بنده سفارش کردند، بیمارستان سرطانی، جوانی. همه بیماران را یاد بکنیم. مجروحین غزه را یاد بکنیم. خدایا به فضل و کرمت به آن بازوی شکسته فاطمه زهرا، همه این بیماران خصوصاً این بیمارانی که اقوامشان دیگر قطع امید کردهاند، از همه جا ناامیدند، امشب به آبروی حضرت زهرا با سلامتی و شفای اینها دل خانوادهشان را شاد بفرما.
مشکلات دنیوی و اخروی مردم ما، امت اسلام را به فضل و کرمت برطرف بفرما. عاقبت همه ما را ختم به خیر بفرما. دشمنان اسلام اگر قابل هدایت نیستند، این اسرائیل و آمریکای جنایتکار را به فضل و کرمت نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هر چه گفتیم صلح ما بود، هر چه نگفتیم صلح ما میدانیم، برای ما رقم بزن.
«صلی الله علی النبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحه.»
در حال بارگذاری نظرات...