در مجموعه جلسات «برای امامت»، سفری اندیشهبرانگیز از فاطمیه تا امروز روایت میشود؛ جایی که فاطمه زهرا(س) نه تنها شهیدهی مظلوم، بلکه قهرمان بیداری امت معرفی میشود. سخنران با زبانی روشن و تحلیلی، ریشهی انحراف از امامت را در فراموشی حقیقت «انسان» و تغییر مقصد دین میداند؛ اینکه مردم، رفاه را جای بندگی نشاندند و امام را برای آرزوهای کوچک خود میخواستند. این گفتارها، خطبههای حضرت زهرا(س) را از قاب تاریخ بیرون میکشند تا نشان دهند غربت امیرالمومنین (ع) نتیجه بیوفایی امت است، نه فقدان حق. استماع این جلسات، دعوتی است برای بازگشت به معنای اصیل امامت؛ از خاک تا افلاک
خانه دیگری را نساز! [01:25]
خودِ واقعی ما، فراتر از زمان و مکان! [05:45]
ایمان؛ زینت واقعیِ انسان [08:08]
بوی گناه؛ عامل رسوایی نزد اهل ملکوت [11:42]
بیان تجربه نزدیک به مرگ در مورد حجاب [13:49]
کمترین انعطاف نسبت به نامحرم؛ عامل ایجاد امواج مخرب [15:03]
مرا از مجلس انبیاء و اولیاء (علیهمالسلام) خارج کنید! [16:15]
حضرت عیسی (علیهالسلام): سیاه شدن خانه دل با فکر گناه! [21:33]
چرا قرآن کریم بلعم بوعورا را به سگ تشبیه نموده است؟ [24:20]
آیت الله بهجت(ره)؛ ثروتمندترین انسان کره زمین [25:50]
رویگردانی اهلبیت (علیهمالسلام)؛ سختترین عذاب در تجربهای نزدیک به مرگ [29:52]
دو رکن حرکت: از دست دادن و بهدست آوردن [31:36]
چرا اینقدر نسبت به معنویت بیرغبت هستیم؟ [32:43]
درک نقص؛ عامل ایجاد حرکت و انگیزه [35:27]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد.
اللهم صل و آل محمد و عجل فرجهم.
فعالت الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و اخلل عقدة من لسانی یفقهوا.
در جلسات گذشته عرض کردیم خدمت دوستان، اساسیترین خطا در زندگی ما که ریشه تمام خطاها و اشتباهات ماست، خطای در تعریف از خودمان است، در پنداری که از خودمان داریم، در بیگانگی از خودمان است. مولوی قشنگ میگوید:
در زمین دیگری خانه مکن // کار خود کن، کار بیگانه کیست؟
بیگانه تن خاکی تو، کز برای اوست غمناکی تو.
خیلی ابیات "در زمین دیگری خانه کردن". خانه یکی دیگر را ساختن، چقدر بد است آدم عمرش را بگذارد. یک کلیپ بنده میدیدم به عنوان کلیپهای طنز معروف شده بود و اصطلاحاً ترند شده که ظاهراً در روسیه است یا یک جای سرد و برفی، دو تا ماشین سفیدرنگ در برف که یک ارتفاعی رویش برف نشسته، یک ارتفاع مثلاً یک متر برف نشسته روی ماشین. اول صبح میخواهد برود سر کار، میآید این برفها را با چه بدبختی از روی ماشین میتکاند، شیشه را هم پاک میکند، این آینه بغل را هم پاک میکند. با یک آرامشی دزدگیر را میزند که بنشیند. ماشین جلویی درش باز میشود. ماشین جلویی مال خودش بوده. تا حالا داشته ماشین پشتی را تمیز میکرده که مال یکی دیگر است.
این داستان زندگی ماست: «در زمین دیگری خانه مکن». ما به دیگری داریم خدمت میکنیم. دیگری ما همین تن ماست، بدن ماست، سهم خاک از خاک و مال خاک است و همین الان هم خاک است. مجموعهای از نجاسات که به همدیگر سوار شده. ما الان با چه زندهایم آقا؟ اصلیترین چیزی که الان زندهبودن ما را شکل داده چیست؟ در تمام بدن ما هم در جریان است. یک لحظه هم اگر یک جایی لخته بشود چه میشود؟ سکته میکند. دائم دارد میچرخد: خون نجس. ابتدای ما که اصلاً تکتک این سلولهای ما از چه شکل گرفته؟ اسپرم، یک قطره نجس. الان هم زندهبودنمان به چیست؟ به غذا خوردن و آب خوردن و اینها. اینها میآید توی بدنمان چه میشود؟ غذا به محض اینکه از این گلو میرود پایین، تبدیل به نجاست میشود دیگر. این آب هم از آن لحظه که میرود پایین یا دارد ادرار میشود یا دارد خون میشود.
این بدن ماست. اگر قرار است ما این باشیم که این این است؛ یک موجود ضعیف، محدود، سراسر نجاست، زماندار، ۳۰ ساله، ۴۰ ساله، ۵۰ ساله. و آخرش هم، اولش هم که چه بوده؟ قطره نجس بوده. در یک بستری هم رشد کرده، با نجاست رشد کرده: در رحم مادر ما با چه ارتزاق کردیم، رشد کردیم؟ همهاش خون دیگر. این بشر اینجایی همهاش خون. آخرش هم که خوراک مور و ملخ. بعضیها هم که همه عمرشان در خدمت به این است که به این برسند، خوشگل باشد. احساس میکند که خوشگل است، از خوشگلی این احساس خرسندی، از رفاه این، از امکانات این متنعم بودن احساس متنعم بودن میکند.
یک بیت: «بیگانه تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو».
در زمین دیگری خانه کردن، یکی دیگر را داریم میسازیم. این بیگانه است. ما خودمان، آن خودِ خودِ خودمان، آنی که با ما هست و خواهد بود، آن چیزی که فراتر از زمان و مکان، فراتر از نژاد و رنگ است، فراتر از جنسیت ماست، آن خود واقعی ما، فرا خود واقعی ما، نه مرده، نه زنه، نه پیره، نه جوانه، نه سفیده، نه سیاهه، نه چاقه، نه لاغره، نه خوشگله، نه زشته و همه اینها هست؛ به شرط اینکه خودت اینگونه کنی او را.
دل جوان ز دانش، دل پیر برنا بود. ز دانش دل پیر برنا بود. دانشمند که پیر نمیشود، دانشمند که نمیمیرد. «العلما باقون ما بقی الدهر» گفتند. «مابقی دهر». اینها «اجسادهم مفقودة و اعیانهم موجود». بدنش میرود زیر خاک. بنده این سریالهای تلویزیون، بازیگرهایی که مردهاند و مثلاً نگاه میکنم، قشنگ مردگی به هم دست میدهد. بعضیها از اینها که مثلاً این مرده بنده خدا. ولی امام خمینی را نگاه کنم، احساس میکنم ایشان از دنیا نرفته. آقای بهجت را نگاه کنم، از دنیا نرفته. علامه طباطبایی. اینها که نمیمیرند. اینها روز به روز زندهترند. روز به روز حرفشان و حقانیتشان. دنیا امروز امام خمینی را بهتر درک میکند. عظمت امام خمینی را بهتر درک میکند. «اسرائیل باید از روی کره زمین محو بشود» را الان عالم بهتر میفهمد. همه دنیا دارد بهش اقرار میکند. ۶۰ سال پیش این را گفته، ۵۰ سال پیش این را گفته. همه دارند میفهمند. چرا؟ چون امام اینجایی نبود. امام آنجایی بود. امام آسمانی بود. امام ملکوتی بود. امام واقعی بود. امام در زمین دیگری خانه نکرده بود. هم و غمش خوردن و پوشیدن نبود. امام هم و غمش به این نبود که یک تیپ خوشگل بزند. امام به تیپ خوشگلش فکر نمیکرد که الان دیگر خوب خوشگل شد.
«ولکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره علیکم الکفر و الفسوق و العصیان».
قرآن زیباست. محبوب واقعی تو چیست؟ ایمان. آن زینت واقعی تو چیست؟ ایمان. خوشگلی آدم به ایمانش است. خوشگل مؤمن است. زشت کافر است، فاسق، مشرک. «کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان». گناه زشت است. گناهکار زشت است، کفر زشت است، بیخدایی زشت است، بیتقوایی زشت است، زشت است. زشتیاش را بعضیها میبینند، میفهمند. پیغمبر: «استغفروا لا یفضحکم روائح الذنوب». چقدر زیباست. با استغفار خودتان را معطر کنید.
ببینیم بوی بد بدهیم چه کار میکنیم؟ از محل کار آمده، عرق داده، چه کار میکنی؟ وارد مجلس میشویم. میآییم، بعضیها ادکلنهای گرانگران میخرند، میزنند. خانمها خیلی به این چیزها حساسند. یک وقتی مثلاً تنشان بوی عرق ندهد، بوی بد ندهند. مثلاً خانم بچه شیر میدهد، وقتی مثلاً لباسهایش بوی شیر ندهد، بوی غذا مثلاً ندهد. الان روغن میدهد. مثلاً مهمان دارد میآید. این خانم خیلی احساس بدی دارد لباسش بوی قورمه سبزی بدهد مثلاً. خانمها خیلی زود به زود لباس عوض میکنند. به این بوها و این چیزها حساسند. بهتر هم فرمود: بوی واقعی تو، خوب و بدش این نیستا. با این میگوید:
«مشک را بر جان بزن، بر تن مباد».
مشک چیست جز نام؟ این هم از مولوی. امشب خیلی دوز مولوی جلسهمان بالاست. داریم به شبهای یلدا نزدیک میشویم. عربستانیها ظاهراً فردا شب اعلام کردند. این روزنامهها زودتر اعلام میکنند. عربستان بساط حافظ و مولوی آنجا دارد جور میشود. «مشک را بر جان بزن، بر تن». حالا این تن آدم البته خوب است. مستحب است ما بدنمان هم بوی خوب بدهد. ولی بدن تو که واقعیت تو نیستش که. خوشبو بودن بدنت که خوشبو بودن واقعی تو نیستش که. «تعطروا بالاستغفار». با استغفار خودت را معطر کن. عطر زدی. حرم میخواهی بروی. معطر میکنی خودت را. استغفار میکنی، پاک میکنی، تطهیر میکنی. آیه قرآن فرمود: "دیدار پیغمبرش صدقه بدهید پاک بشویم." صدقه تمیز، چرکهای آدم را میگیرد.
آن کسی که واقعیت خودش را فهمیده، این شکلی میبیند زندگی را. این شکلی میبیند خودش را. حرم میخواهد برود، زیارت میخواهد برود، استغفار میکند، صدقه میدهد، شستشو میکند.
«شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام // تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده».
«تعطروا بالاستغفار فلا یفضحکم روائح الذنوب». گناه بوی بد دارد. پیغمبر فرمود: بوی بد گناه رسواتان میکند پیش اهل ملکوت. حقیقت برایشان عیان است. آنهایی که به حقیقت خودشان رسیدند، به حقیقت این عالم رسیدند، به تعبیر امیرالمؤمنین هم: «والجنةِ کمن قد رَآها و هم فیها مُنعَّون» خطبه مت نهجالبلاغه. «و النارِ کمن رآها و هم فیها معذبون». اهل تقوا آنهاییاند که احساس میکنند با بهشت اینجوریند که انگار وسط بهشت دارند کیف میکنند و با جهنم وسط جهنم دارند عذاب میشوند. اهل تقوا این شکلیاند کلاً. «لو تعلمون علم الیقین لترون الجهیم». قرآن. اهل یقیناً دارند همین جا جهنم را میبینند. بوی گناه را میفهمند. طاعت را هم میفهمند.
ابوبصیر میگوید: آمدم خدمت امام صادق علیه السلام. پیرمرد بوده. مدینه آمده خدمت حضرت. میگوید: من کوفه کلاسی داشتم و یک وقتی سر کلاس با یک خانمی «مازحتها بشیء». یک با یک خانمی شوخی کردم سر کلاس. خدمت امام صادق علیه السلام. حضرت فرمودند: «فکر نکن، توی مجلس کلاس در کوفه، اگر با یک خانم شوخی صورتم، شروع کردم استغفار کردن.» باریکلا، استغفار کردی. درست شد. ولی دیگر تکرار نکن. الان که میروم با خانمها مینشینم، با همدیگر مافیا بازی میکنند. من به این خانم فلانی زند شهروندی دارم. آن هم که ممنونم ازتان. خواهش میکنم. این بو، کثافت، بوی لجن میدهد. آن مجلس کروبیان. آنجا بخواهد آدم وارد بشود، این بو را میفهمد.
یک دوستی را با پارسال، بعد این قضیه شنود با هم گفتوگو کردیم. البته منتشر نشد ولی مطالب خوبی داشت. یکیاش این بود. گفتش که از عشایر خوزستان بود این آقا. و قضایایی برایش رخ داده بود که جالب هم بود ولی خب حالا بنا به مصالحی منتشر نشد گفتوگوی ما. توی تابستان بود اتفاقاً. جالب بود که بیشتر تجربه ایشان حالا آن شنود بیشتر در مورد شیطان بود، این بیشتر در مورد حجاب بود. ضبط هم کردیم. بعد خورد به این قضیه «زن، زندگی، آزادی» و اینها. خیلی عجیب. حالا شرایطی بود که دیدیم بهتر است که اینها منتشر نشود.
گفت: «که من سال ۹۶ در مورد حجاب به چالش خورده بودم که آقا جمهوری اسلامی گیر داده به حجاب و این حرف.» «مسئله مهم داریم ما.» «برو توی ذهن من دیگر به تردید گفته بودم در مورد اصل حجاب و غیره.» سال ۹۷. آنی که یادم است، ایشان تجربهای برایش حاصل میشود و گفت: «قضیه حجاب و ارتباط محرم و نامحرم را به من نشان دادند که کمترین محبت و انعطاف دو تا نامحرم به همدیگر چه تأثیرات امواج عجیب و غریبی روی قلوب اینها دارد و چه بیچارگیهایی سر اینها میآورد.» امواج را به نشان دادند که میآید دور قلب او را میگیرد. کلام محبتآمیز این نامحرم به آن نامحرم. پدر این را درمیآورد.
یک برزخی برای این طرف حاصل میشود. بعد یک قضیه جالبی را گفت بحث مرتبط. گفت: «من آن اولی که از بدنم جدا شدم و اینها، وارد مجلسی شدم که خیلی جالب است، خیلی تعابیرش خیلی عجیب بود. یک آدم معمولی، مال خانواده عشایر، نه سواد آنچنانی و نه حتی قیافه آنچنانی. یک ریشه پروفسوری داشتیم دوست ما که مطالب را میگفت، با قیافه خیلی ساده و معمولی، بسیجیهای مثلاً سی سال خدمت بود و اینها.» گفتش که دیدم مجلس انبیا و اولیاست. من را وارد کردند. گفت: «من از تو دلم فریاد میزدم، من را از این مجلس در بیاورید.» بنده با تعجب گفتم: «خب برای چی؟ برای چی وقتی یک جایی همه انبیا و اولیا جمعاند و ۱۴ معصوم را دیدم، حاضرند تو آن جلسه.» گفتم: «خب بنده خدا برای چی تو باید بگویی که من را از مجلس ببرید؟» گفت: «من کثیف بودم. از حضورتان، جلسه فقط میگفتم من را ببرید. بیشتر از این آبروم نره.» این کلام پیغمبر فرمود: «لا یفضحکم روائح الذنوب». خودتان را معطر کنید با استغفار. توی مجالس آبروتان نرود.
بعد گفت که من مواجه شدم با امیرالمؤمنین علیه السلام. گفتش که آنجوری که یادم است، چون جزئیات معمولاً خوب یادم نمیماند، گفتش که حضرت را فهمیدم که امیرالمؤمنین جلو من هستند ولی چهره را ندیدم. سلام، جواب سلامم نشنیدم. چرا؟ گفت: «حالا یا همان جا یا بعداً بهم فهماندند داستان چیست.» فهماندند که حضور امیرالمؤمنین را احساس کردی، ندیدی. چون چشمت پاک نبود. اجازه پیدا کردی سلام بدهی چون زبانت پاکتر بود. میگفت من زبانم خیلی اهل زخم زبان، زبان خوبی داشتم. بعضی چشمهایشان پاک است، زبانهایشان اژدهاست. بعضی از زبانها خوب است، چشمها هفتخط است. «خائنة الأعین» قرآن میگوید. چشمهای خائن. گفت که من خیلی طهارت چشم نداشتم ولی زبانم، زبان خوبی بود. با همسرم، با بچهام و اینها خوب صحبت میکردم.
گفت: «بعداً فهمیدم حضرت جواب سلام من را دادند ولی چون باز گوشم پاک نبود نشنیدم، نفهمیدم.» گوش میدادم و اینها. بعد از مرگ آدم تازه میفهمد داستان طهارت چه بود. طهارت واقعی چه بود. عطر واقعی چه بود. لباس واقعی چه بود. غذای واقعی، رفیق واقعی که بود. «یا لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا».
اینجا هر کسی سر گرم میکرد، فکر میکردم رفیق خوبی است. به درد بخور است. مجلسهایی که میگفتی میخندیدیم چهار ساعت، پنج ساعت. «عدوّک من یضحک». روایت از امیرالمؤمنین: رفیقت اونی است که اشکت را در بیاورد. دشمنت اونی است که خندهات را در بیاورد. اونی که همهاش یک چیزی بهت میگوید بهت برنخورد، ناراحت نشوی، چیزی نشود. آن دشمنت است. یک فایدهای دارد ازت میقاپد، میخواهد نگهت دارد برای خودش، استفاده میکند. رفیق واقعی میخواهد راهت بیندازد، درستت کند، حرکتت بدهد. تلنگر میزند. نهیب میزند. اشکت را در میآورد. ما معمولاً خوشمان نمیآید دیگر از آن کسی که تشر بهمان بزند، تذکر بهمان بدهد. یک سخنرانی که همهاش انذار باشد و بیم. بشو تا آخر بخندیم و سرمان گرم باشد و کیف و چهار ساعت، پنج ساعت استندآپ کنم. دروغ و راست و چرت و پرت و بابایش را مسخره کن و ننش را فلان کن و چه میدانم از این کارهایی که معمولاً توی اوج حماقت آدمی که خودش را نمیشناسد شیرین، لذیذ، خوشمزه است. اونی که خودش را میشناسد. زندگی واقعی را میگوید: خب اینها که چی؟ الان من وقتم را دارم. من شریفتر از وقتم چه دارم؟ من برای چی، برای چی باید این کتاب را بخوانم؟ برای چی باید آن جزوه را بخوانم؟ برای چی باید این فیلم را ببینم؟ این فیلم چه خاصیتی برای من دارد؟ رمان چه خاصیتی برای من دارد؟ چه به من اضافه میکند؟ کدام نیاز من را حل میکند؟ کدام، کدام نیاز واقعی من را حل میکند؟ حرکت، یک چیزی باید به من اضافه کنی.
یک عمر است در زمین دیگری خانه کردی. ماشینمان را درست کنیم و خانهمان. ۵۰ سال است درگیر اینایم که این خانه مثلاً یک پیامی بزرگتر باشی. این دیوارهایمان یک کمی کثیف است. خانهمان یک کمی کهنه شده. محلهمان یک کمی پایین است. یک دو تا محله برویم بالا. بابا! دو تا محله خودت را ببر بالا. این خانه دلت را یک پنج متر افزایش بده. تو هم کلنگی شدی. حضرت عیسی فرمود: «دیدید خانهای که تویش دود باشد، در و دیوار چه شکلی میشود؟» چقدر این روایت زیباست. ایام میلاد حضرت عیسی نزدیک است دیگر. اوایل دی ماه که میشود ژانویه. به برادران مسیحی جلسهام تبریک عرض میکنیم. حضرت عیسی علیه السلام فرمود که توی خانه ولو دود هم میرود ولی در و دیوار چه میشود؟ سیاه میشود آدم. ولو گناه نکند، فقط فکر گناه کند، خانه دلش این شکلی سیاه میشود. از حضرت عیسی علیه السلام این روایت. فکر گناه، حال. تشبیه بدش به این است که مثلاً توی سرویس بهداشتی گاهی نجاستی نیست ولی بوی نجاست همه جا را برداشته. آن دلی که ولو گناه نکرده ولی فکر گناه دارد، نجاست ندارد ولی بوی نجاست دارد. آنهایی که آن بالایند، آن واقعیها میفهمند. امام رضا علیه السلام چه بویی از ما به مشام امام رضا علیه السلام برسد. «تعطروا بالاستغفار». عطر واقعی. خانه واقعی. آن خانه ابدی ما. آنجا «نفی الفقر و الغنا بعد العرض علی الله». این هم از امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «اینکه کی دارد، کی ندارد، بعد از اینکه عرضه به خدا شد، حساب کتابها شد. آنجا، دار و ندار آنجا.»
پراید، پراید مدل ۸۲. تو این لگن را نمیخواهی رد کنی. این ماشین. بعضیها شنیدهاید: «ماشینت را جلو در خانه ما نگذاری.» این اصلاً افت کلاس برای ما. محلهمان. به جلسه چک. این برجهای ونک، داشتیم ۵ تا آخوند بودیم. رفتیم بالای برج. یکی توی جلسه بود گفت: «فکر کنم این خانههای این محل متری دو سه تومان خورد توی سرش.» چهار تا آخوند با هم وارد. افت دارد دیگر. مثلاً اینها باکلاسند، ژیگولند. آنها شاسی بلندند. میگویند سگ از ویژگیهایش این است که دارا و ندار را از هم تشخیص میدهد. لباس اتو کشیده گران و از لباس در پی تشخیص میدهد. به آن پولدار دم تکان میدهد. «کمثل الکلب إن تحمل علیه یلهث». بیپولهایی که کسی اینها را تحویل نمیگیرد. پولدارها را همه وقتی زنگ بزند، احترام میکنند. پیام میدهند. عید را بهش تبریک میگویند. چهار بار هم تبریک میگویند. صاحب فلان ماشین. شماره این را ذخیره میکنند این داستان این است. پولدارها معمولاً طرفدار. این خانهاش بزرگ است. این ویلا دارد فلان جا. «ایمان و زینه فی قلوبهم». سرمایه اصلی چیست؟ ایمان. «فخیر الزاد التقوا». توشه اصلی چیست؟ تقوا. «ان اکرمکم عندالله اتقاکم». سرمایهدار واقعی کیست؟ آدم باتقوا.
مرحوم آیت الله بهاءالدینی در مورد مرحوم آیت الله بهجت فرموده بود: «ثروتمندترین انسان روی کره زمین بعد از امام زمان، آقای بهجت». شام و ناهار و لباسهای بابا را با همدیگر جمع میکردی ۸۰ هزار تومان نمیشد. یک تکه استخوان. ولی ثروتمندترین انسان کره زمین. این فیلمهای مصاحبههای ایشان هست. یک مستندی هم از ایشان ساخته شده: «آن مرد بسیار». خیلی مستند قشنگی است. یک کتابی هم دارد چاپ میشود از ایشان. صحبت سالها. میگوید که یکی از شمال زنگ زد، گفت: «آقا به آقا بگویید به حاج آقا بگویید که ما باران چند وقت است نمیآید. داممان دارد از بین میرود. محصولاتمان دارد خشک میشود. کشاورزیمان، باغداریمان همه آسیب دیده.» گفت: «من ندیدم پدرم غیر از این دعایی بکند که فقط توی قنوت نمازش همین. فقط یک کلمه دعا کرد که خدایا مثلاً به عربی خدایا باران تو مثلاً جاری فرمان.» بعد سه روز آن آقا زنگ زد، گفت: «لطفاً به حاج آقا بگویید سقف خانه دارد رو سرمان خراب میشود. سه روز متصل دارد میبارد.» باران. بیاید.
انسان چه میتواند بشود؟ لب تر کند خدا بگوید: «جانم. بنده من. تو فقط تو جان بخواه.» خدا به آدم بگوید: «لبیک عبدی». «عبدی اتنی اطیع من عطانی». چند شب دیگر ماه رجب شروع میشود دیگر. ۲۷، ۲۸ شب دیگر، ۲۶ اسفند. این مال ماه رجب فرمود: «خدا ملکی میفرستد در ماه رجب برود ندا بدهد در آسمان که خدای متعال فرمود: بیایید با من مناجات کنید، بندگی کنید.» تا حالا تو حرف گوش کردی. حالا نوبت من است که من حرف تو را گوش بدهم.
کدام آدم، کجا میتواند برسد؟ برای دغدغهاش این است که لبش را پروتز کند، به دو “کا” فالوُّر بروم بالا. زیر سرم که هی لایک و فالو و اینها بگیرد. آخر آخی! بگردم! توی آمریکا آخر بچه مرد. یعنی حماقت اگر شاخ و دم داشت این شکلی میشد. حماقت اگر انسان آمده توی این زمین بچهاش را دستمایه کرده، چهار نفر بیایند لایک و فالو. باز این خوب است. این به قول معروف، سگ شرف دارد اونی که دینش را دستمایه میکند برای اینکه چهار نفر بهش رأی بدهند. فدا کرد اونی که آخرتش را خطا میکند امروز. دو زار عقلش بیشتر است. ایام انتخابات نزدیک است دیگر. در میآورند الان توی مایکروفر که دیگر بیایند بفروشند. کم کم با دروغ و دغل و وعدههای الکی. خوب هم هست انشالله. خوب باشد نصیبمان بشود و خوبش را پیدا کنیم و خوبش را انشالله. من عادتاً کمتر، و قلیل ما خوبها کمتر.
داستان این است. چه را فدای چه میکنی؟ آدمی که واقعیت خودش را فهمیده، دنیا را فدای ابدیت. این سختیهای اینجا، مشکلات اینجا. ۸۰ سال درد و رنج به یک ساعت عذاب آخرت نمیارزد، نمیرسد. بعضیها حاضرند اینجا هزار سال عذاب بشوند، یک ساعت آنجا. و آنجا اوج عذاب به این است که خدا به آدم قهر است. آن دوست ما در صدقه در قیامت. دوبار خودش این قضیه را برای بنده تعریف کرد. آن عزیزی که این کتاب «سه دقیقه در قیامت» ازش چاپ شد. دو مرتبه. یک بار تلفنی برای بنده گفت. یک باری هم حضوری گفت: در حرم امام رضا علیه السلام. هر دو بار هم وقتی به اینجای قضیه رسید، زار زار گریه کرد. گفت: «همه حساب کتاب برزخ یک طرف. آن صحنهای که پرونده اعمال من جلوی حضرت زهرا سلام الله علیها باز بود و دیدم یک گناهی توی این پرونده بود. حضرت زهرا رویشان را برگرداندند.» گفت: «دوست محو و نابود میشدم. فقط همین که حضرت زهرا اینجوری رویشان را برنگردانند با کراهت. چه کاری است آخه؟»
زار زار گریه میکرد. زار زار گریه میکرد. میگفت: «همه. میگفت من آنجا دوست داشتم بروم توی جهنم خودم تا ابد آتش بگیرم ولی حضرت زهرا اینطور بیمحلی نکند. اینطور رویشان را برنگرداند.» آن عذاب سخت. آدمی که خودش را شناخته، واقعیت خودش را فهمیده، واقعیت هستی را فهمیده، میفهمد دل چه کسی را به دست آورد. پولدار برای خودم داشته باشم. که از اینها ثروتمندتر؟ اغنیای عالم، پیغمبر و آل پیغمبر. اینها را برای خودت داشته باشی.
سعدی: «اگر عاشقی کنی و جوانی // عشق محمد بس است و آل محمد.»
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
آدمی که با واقعیت زندگی میکند، میفهمد. واقعیت زندگی یعنی حرکت. حرکت دو رکن دارد: از دست دادن و به دست آوردن. و ما دائم در حال از دست دادن و به دست آوردنایم. یک چیزی میدهیم، یک چیزی میگیریم. دائماً. از وقتی به دنیا آمدیم تا وقتی میمیریم این است. حتی وقتی که خواب. حتی بچگیمان. حتی شیرخوارگیمان. همه زندگی همین. «ان الانسان لفی خسر». مداوم در حال خسارتایم. در حال باختایم. «الا الذین آمنوا و عملو الصالحات».
سرمایه اصلی ایمان بود، زینت اصلی ایمان بود. یکی در حال سوخت دادن و باختن نیست. «ازدادوا ایمانا». دارد ایمانش را حفظ میکند برای افزایش. بعضیها به همین مقدار اندک دلشان خوش است. حالا یک قران داشته باشیم. چطور به مادیات که میرسد «ده نون لواشی میخوریم با یک مقدار پنیر کارخانهای دیگر.» صبح نون و پنیر، شب نون و پنیر. زنده میمانیم دیگر. کسی تا حالا شنیدهاید اینجوری بگوید؟ بله، آن کارتن خواب هم این حرف را نمیزند. آن کارتن خواب هم میگوید: «آقا من غذای خوب میخواهم. گوشت میخواهم.» بله، با نون پنیر زنده میمانم. «آب جو هم بخورم تشنگیام برطرف میشود.» غذای خوب میخواهم. این بدن من، من کباب میخواهم. خب بنده خدا! تو برای این بدن ۶۰، ۷۰ سالت اینجور دلسوزی میکنی. برای آن ایمان ابدیت به فکر این نیستی افزایشش بدهی، بیشترش کنی، بهترش کنی. نمازی میخوانی، «خدا پیغمبری قبول داریم دیگر، سختش نکن دیگر.» این خودش را نشناخته. این واقعیت خودش را نفهمیده.
پدرم شبی ۴ ساعت میخوابید. آن خوابش هم نشسته میخوابید تا خواب بهش غلبه نکند. مزه خواب را نکشد. نشسته میخورد. بعد بهش میگفتیم: «بابا، تو که همهاش عبادت میکنی. لااقل درست بخواب!» میگفت: «من تازگیها فهمیدم یکی هستش ثروتمندترین آدم است.» باز احساس میکند از چند نفر عقب است. «نمازهایم قضا نمیشود دیگر.» «الان احساس میکنم دیگر ما بمیریم که دیگر الان دعوا سر ملائکه است که شب خانه اینها باشیم یا خانه آنها. توی بهشت این محل، این محل، آن محل. اصلاً دعوا دارند که امشب حاجی را ببریم خانه خودمان.» «من نمازهایم قضا نشده. الحمدلله. نمازهای ما درست است و حضور قلب و اینها.» نماز میخواندم. نماز بود. برای بعد از مرگش وصیت: یک دور همه نمازهایمان را قضا کنیم. نقل از شیخ انصاری ایشان وصیت کرده بود: «بعد از مرگم یک دور همه نمازهایمان را قضا کنیم.» گفتم: «چرا؟» گفته بود: «من توی نماز خیلی لذت لذت میبردم. همهاش استرس این را دارم مبادا من به خاطر لذتهایش نماز میخواندم. نماز من قبول نیست.»
کجا بود، انسان بودن من چیست؟ در را خمیازه و خارش. یکی میگفت: «من نماز صبحم را خیلی بلند نمیخوانم چون یکم بلند بخوانم به خوابم آسیب میزند. خواب میپرد.» آن چیزی که آدمها را حرکت میدهد درک نقص است. این جان مطلب این چند شب ماست. کسی راه میافتد و میدود که میفهمد ندارد. ناقص است. کمبود دارد. میتواند داشته باشد و ندارد. تصور کنید بنده و شما اینجا الان با آرامش نشستهایم. هیچکس الان مثلاً استرس اینکه یک ویلای خوب مثلاً توی سوئیس داشته باشد. الان کسی هست خیلی استرس داشته باشد که من تا همین امشب تا صبح نشده یک ویلا باید مثلاً توی کدام شهر؟ یک شهر از سوئیس بگوییم، کجا؟ زوریخ. من الان باید توی زوریخ. حالا مونیخ هم نشد زوریخ. مریخ هم نشد توی زوریخ من باید آقا زوریخ، بعد ویلا داشته باشم. کسی هست الان استرس زیاد داشته باشد هی ساعت را چک کند بگوید: «آقا تا ۱۲ چیزی نمانده. من الان ویلای زوریخم جور نشده.» الان در جلسه کسی را داریم استرس اینجوری داشته باشد؟
ولی الان بفهمی آقا باجناقت یک ساعته رفته زوریخ. یک ویلای خوب ارزان قیمت با ۵ میلیون خریده. یک راهی هم پیدا کرده با ۵ میلیون کل خانواده را میتواند ببرد زوریخ ساکن بشوند. آن راهکاری هم که این بلد است تا ۱۲ شب امشب جواب میدهد. خب! حالا چند نفرند که الان استرس نداشته باشد؟ کجا زوریخ؟ آقا هیئت چیست؟ انشالله جلسه رفته و زوریخ برگزار.
داستان کمالات معنوی این شکلی است. وقتی فهمیدیم راه برای ما هم باز است. میشود رسید. بهجت خودشان فرمودند: «روز قیامت همه حسرت میخورند. میگویند میشد سلمان شد. میتوانستم من هم اینجوری بشوم. اصلاً همه اسباب فراهم بود برای اینکه من هم اینجوری بشوم.» بعد حرکت میکردم. در مورد حضرت مریم چقدر تعبیر قرآن قشنگ است: «فتقبلها ربها بقبول حسن و أنبتها نباتا حسنا». مگر خدا را، رب او قبولش کرد. این نهال وجودی مریم را رویانید. این درخت، درختی است که خدا رویاننده درخت مریم. این درخت را آقا. همه ما میتوانیم داشته باشیم. بهش برسیم. درخت وجودیمان میوه بدهد. مثل «کلمه طیبه کشجرت طیبه» اسلحه «ها ثابت». درخت اعتقادات خوب، اخلاق خوب. اینها درختان.
بعد از مرگ میبینیم همه ما یک درختایم. از میوههای این درخت میخوریم. ولی برای بعضیها چیست؟ «طلعها کأنه رؤوس الشیاطین». میگوید توی جهنم هم درخت شجره زقوم داریم. در جهنم میگوید میوههایی برای جهنمیها هست. قیافهاش شبیه کله شیطان است. آیه قرآن. یعنی مزهاش به کنار، قیافهاش. شیاطین نماد جهالت و کثافت. میوه درخت وجودش است. خلوتهایی که توی اینستاگرام داشتی، چتهایی که میکردی، پیویهایی که میدادی. همین شیاطین هی زاییده شدند. این میوههایی است که خودت تولید کردی.
«اگر بار خار است، خود کشتی // اگر پرنیان است، خود رشته.»
درخت خودت. درخت وجودت خودتای. هیچ کسی دیگر کاری نکرد.
در حال بارگذاری نظرات...