در مجموعه جلسات «برای امامت»، سفری اندیشهبرانگیز از فاطمیه تا امروز روایت میشود؛ جایی که فاطمه زهرا(س) نه تنها شهیدهی مظلوم، بلکه قهرمان بیداری امت معرفی میشود. سخنران با زبانی روشن و تحلیلی، ریشهی انحراف از امامت را در فراموشی حقیقت «انسان» و تغییر مقصد دین میداند؛ اینکه مردم، رفاه را جای بندگی نشاندند و امام را برای آرزوهای کوچک خود میخواستند. این گفتارها، خطبههای حضرت زهرا(س) را از قاب تاریخ بیرون میکشند تا نشان دهند غربت امیرالمومنین (ع) نتیجه بیوفایی امت است، نه فقدان حق. استماع این جلسات، دعوتی است برای بازگشت به معنای اصیل امامت؛ از خاک تا افلاک
توجه به عیوب خود و شروع حرکت
غیبت؛ خورشت سگهای جهنم [00:23]
ابتلائات و سختیهای زندگی؛ سوژههای مؤمن برای ناله سحری [01:41]
توسل به اهلبیت (علیهمالسلام)؛ بهترین راهکارِ دفع سِحر [04:49]
شاهکلید رشد: توجه مداوم به عیوب خود [07:15]
سختی حساب کشیدن از خود [09:46]
توجه به عیوب خود؛ راز رسیدن به خشوع در نماز [10:46]
درخت طوبی؛ مزد کسی که به عیوب خود توجه دارد [12:22]
ویژگیهای شگفتانگیز درخت طوبی؛ درختی که در خانه پیامبر و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) ریشه دارد [13:11]
پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) فاطمه (سلاماللهعلیها) بوی درخت طوبی میدهد [17:04]
هَلمّوا تزوّدوا مِن اُمّکم … [20:39]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
درخت خودت، درخت وجود خودت، آن نماز شبها هم میشود میوهی این اشکهای بر اهل بیت. میشود میوه، میشود دریا، میشود مو. آن غیبتها هم «الغیبه کاعدام و کلاب النار، اشعث غیبت خورشت سگهای جهنم طعم دارد، لذیذ.»
آدم درد دل کردم، «باز از این مادرشوهر فلان فلان، اینجا آروم میشی، خوراکشه اصلاً.» سیر غذای سگ جهنمیه. مؤمن که با این چیزها آرامش پیدا نمیکنه. مؤمن دلش هم پُر باشد با خدا نجوا میکنه: «انما اشکو بصری و حزنی الی الله.» کلام حضرت یعقوب علیه السلام است. هی بنشینم پیش این و آن، هی غیبت کنم، بد بگویم. حالا یک چهار نفر هستند کسی را نمیشناسند، آنجا غیبت نمیشود، اشکال ندارد، حالا دو تا دوست داشته باش. بیشتر به جای اینکه درد دل کنی، برو راهکار پیدا کن که وظیفهات چیست. وظیفهات چیست الان با این آدمهایی که اینجوری درگیری؟ وظیفه چیست؟ این را پیدا کن. مؤمن دنبال وظیفهاش است، ولی این هم مؤمن سطح پایینی است.
مؤمن واقعی: «انما اشکو بصری و حزنی الی الله.» میگوید: «من درد...» اصلاً مؤمن کیف میکند، در روز به یک مصیبتی میخورد، میگوید: «آخ جون! یک سوژه برای سحرمان جور شد، بنشینیم با خدا خوب درد دل کنیم.» سوژه پیدا کرد.
یک وقت به یکی از اساتید بنده در حرم امام رضا علیه السلام قضیهای، ابتلایی، سختیای، مطلبی به ایشان گفتم که الان جایش نیست و اصلاً وارد آن فضا نمیخواهم بشوم که چه گفتم به ایشان. ایشان فرمود: «این ابتلا لطف خداست.» بعد فرمود: «من هم یک گرفتاری دارم که حالا آن هم باز جایش نیست بخواهم به شما بگویم.» فرمود: «سحر دیشب، مرد ربانی بزرگوار، غم و سحر دیشب نالههایی زدم که در عمرم اینجور ناله نزده بودم.»
ایشان فرمود: «اینها لطف خداست، این ابتلا رو میریزه که سحر ناله...» من چقدر نگاه متفاوت است. اونی که خودش را میشناسد، واقعیت خودش را میشناسد، ببین اینها شکلات خداست. ما فرار میکنیم چرا من اینقدر بدبختی بکشم؟ چرا اینقدر سخت است؟ چرا اینقدر مشکلات است؟ چرا اینقدر فشار؟ بابا اینها لطف خداست.
«زان به تاریکی گذاری بنده را / تا ببیند آن رخ تابنده»
تبلت شما، تو سینما که میرویم، آدم ناآرادی که سینما را نمیشناسد، روشن کن! حاجی پرده را نگاه کنم، همه حواسها به پرده باشد. به معنای اینکه آدم ول کنِ خودش باشد، هرچی شد بادا باد نیست. آدم باید وظیفهاش را تشخیص بدهد و باید فکر کند، تدبیر داشته باشد، ولی آدم عاقلی که واقعیت زندگیاش را میداند، از این چیزها که فرار نمیکند. میگوید: «بابا دارن همه چیز رو خدا خاموش میکنه، ببینم آن صحنه...»
«زان به تاریکی گذاری بنده را / تا ببیند آن رخ تابنده»
رو به آنجا کنم، حواسم به آنجا جمع. اینها همش لطف خداست. این ابتلا مؤمن در مصیبت شکور است، تشکر میکند از خدا، دست خدا را میبوسد، لطف از همه جا دارد. قطعاً اذیتت میکند، دلت را دارد میکند، سخت است، خیلی سخت است. بچه روبهرویت درمیآید بهت توهین میکند، همسرت کجخلقی میکند. البته ما وظیفه داریم موعظه کنیم، سعی کنیم اصلاحش کنیم. اول از همه خودمان را باید اصلاح کنیم. اول ببینیم اشکال... همهی این کارها را کردیم، درست نشد، بنده خدا. این چه نگاهی است؟
البته «سَحَرَم» کم نیست در زندگی. راهکارش هم که خب موجود است، همین توسل بهتر، بهترین چیز برای دفع شر توسل به امام زمان، حضرت زهرا سلام الله علیها. ولی نگاهت را اول درست کنی. اصلاً من به این قضیه کار ندارم که این شر است یا شر نیست. نگاهت که فکر میکنی زندگی خوب آنی است که دیگر همینجور همه چیز اوکی است، بابا آن مردن است. خدا ولت کرده. آن روزی که بلا نمیآید، خدا ولت کرده.
دیدن امیرالمؤمنین آمده تو مسجد نشسته دارد گریه میکند. یادگاری این جلسات اینجا داشته باشید. دیدن امیرالمؤمنین، آمده تو مسجد دارد گریه میکند. «خدایا من را رها کردی؟ به محل نمیگذاری؟» گفتم: «چی شده؟» فرمود: «یک هفته است به خانهام مهمان نیامد، نکند خدا بیمحلی کرده و من را از فیض حضور مهمان محروم کرده؟ خدایا این چرا نمیآید؟ من چه گناهی کردم در درگاه تو؟ خدایا! بسه دیگه.»
تفاوت نگاه آن کسی است که دنیا را محل عبور و ساخته شدن میبیند و آن کسی که دنیا را محل کیف و حال میبیند. آنی که اینجا را باشگاه میبیند با آن کسی که اینجا را آسایشگاه میبیند. شما وقتی رفتی باشگاه چه سوت و کور است تو باشگاه؟ تشک پهن کردهاند به جای اینکه تاتامی پرت کنند، تشک پهن کردهاند. متکا هم گذاشتهام، خاموش کردهاند، آخ جون بریم بخوابیم! عمو پول گرفتن از شما اینجا فوتبال، اینجا باید بدوی، باید عرق بریزی. جای این کارها نیست. «و راحتی فی الجنه»، راحتی مال بهشت است. اینجا وقت دویدن است تا آن آخر هم باید دوید.
نگاه عوض میشود. آدمی که خودش را خوب شناخت، نگاهش به همه چیز عوض میشود. نگاهش به مشکلات عوض. نگاهش به تلخیها عوض. نگاهش به دوستهایش عوض میشود. نگاهش به آدمها عوض میشود. یکی از آن نکات کلیدی پس آقا آنی که ما را به حرکت میآورد، توجه به نقص، توجه به کمبود و آن نکته کلیدیش این است، آدم حواسش به «عیوب» خودش باشد. این شاه کلید رشد است. این بزرگان فرمودهاند. اینها که بنده عرض میکنم همش آیات و روایات و کلمات بزرگان است، خودم که چیزی بلد نیستم. آن شاه کلید. بعضی میگویند: «آقا یک شاه کلید میخواهیم که زود بپریم تو آسمان، یک ذکری مثلاً...» اینجوری نیستش.
آن شاه کلیدی که بزرگان فرمودند، شاه کلیدی که آدم را پرت میکند تو ملکوت، تو عالیترین درجات، توجه مداوم به عیوب خودش است. من برایتان روایتش را بخوانم و یکم توضیح بدهم و تمام کنم بحث. روایت امیرالمؤمنین در خطبه ۱۷۶ نهجالبلاغه: «یا ایّها الناس طوبی لِمن شغله عیبه عن عیوب طُوبی». در ترجمههای فارسی میگویند: «خوش به حالش». حالا شما فعلاً با ترجمه «خوش به حالش» داشته باشید تا بعد ترجمه دقیقترش را عرض بکنم.
خوش به حال کی؟ «شغله عیبه عن عیوب الناس». خوش به حال آن کسی که مشغول عیب خودش است از عیب بقیه. این به این معنا نیست که اگر به گناهی، چیزی رسیدیم محل نگذاریم و اعتنا نکنیم و وظیفه داریم، ولی بعضیها هم همه حواسش به این است که این چهکار کرد، این چرا اینجوریه، این چرا اینجوری نماز میخواند، این چرا اینجوری حرف میزند، غذا میخورد. بعد بامزهاش به این است که معمولاً چیزهایی که از دیگران عیب میگیرد، معمولاً همینها را خودش هم دارد. بعضی وقتها بدتر از اینش هم دارد. خیلی فاجعه است.
فرمود: کسی که اینجوری باشد، «فکان من نفسه فی شغل»، مشغول خودش است و «والناس منه فی راه». گیر میدهیم چون از خودمان غافلیم. و کی از خودش غافل است؟ آنی که خودش را... آنی که خودش را میشناسد، مشغول خودش است، مشغول عیبهایش. توجه! کاغذ، بنویسیم: «من چه نقص و کمبودی دارم؟» از همین رو کاغذ آدم میخواهد بنویسد، یک جوریش میشود، حالتش یک جوری میشود. «نه حالا اینجوری هم که نیستم.» بعد میگوید: «حالا بیا منصفانه با هم نگاه کنیم.»
«آدم کمصبرم، عجولم، عصبیم؟» نه، عصبی نیستم، بالاخره اینها عقلشان نمیکشد درست کار بکنند دیگه، من هم مجبورم. با خودم روراست باشیم. من عصبی هستم دیگه. بنویسیم اینها رو. داشته باشیم. «قد أفلح المؤمنون الذین هم...» ادامهاش: «... فی صلاتهم.» فلاح آن حالت رویش است. دیشب هم عرض کردم درخت وجودیاش بارور شده. اولین ویژگی که اولاً این درخت وجودی کیا بارور شده؟ مؤمنون. اولین ویژگی که برای مؤمنون گفته چیست؟ «الذین هم فی صلاتهم.»
راز رسیدن به خشوع بزرگان فرمودند چیست؟ توجه به عیوب خود. چقدر بدَم! برای حضور قلب در نماز و حال خوب پیدا کردن، چند لحظه آدم برو خدا با من چهکار کرده؟ من با خدا چه کار کردهام؟ مختصر، معمولی. من چه بدیهایی دارم؟ چه عیوبهایی دارم؟ چه اشکالاتی دارم؟ صد بار تا حالا بهم گفتهاند. همین که توجیه نکنم، بفهمم نقص دارم. حرکت میکنم، خوشم، راه میروم، سیر میکنم. بعد میرود کمکم دلش دارد میشکند، حالش دارد عوض میشود، با خدا دارد یک جور دیگر میشود.
فرمود: کسی که اینجوری است، «طوبی لِمن شغله عیبه...» اونی که این شکلیه چی نصیبش میشود؟ آقا «طوبی» نصیب. خوش به حال! نه، طوبی خودش یک درخت است. برایش برایتان صحبت کنم بعد روضه درخت طوبی. چه درختی؟ کی به طوبی میرسد؟ آنی که حواسش به عیب، به طوبی میرسد.
طوبی چیست؟ طوبی چیست؟ طوبی یکی از درختهای بهشت است. درختی است که روایت دارد خدای متعال خودش این درخت را کاشته و خودش آبیاری کرده. کجا کاشته این درخت را؟ تو خانه پیغمبر. راوی میگوید: «از پیغمبر پرسیدم.» یک بار دیگر یکی دیگر از شما این را پرسیده بود. خیلی زیباست. «سُئِلَ رسولُ الله عن قولِهِ تعالی: طُوبَی لَهُم وَ حُسنُ مَآب.» یکی از پیغمبر پرسید: «چیست؟» آیه قرآن است. فرمود: «شجره فی الجنه. اصلها فی داری.» یک درخت تو بهشت که ریشهاش تو خانه من است و «فرعها علی اهل الجنه»، شاخههایش رفته تو خانه همه اهل بهشت. «یا رسولالله سلناک عنها.» یک بار دیگر هم ما این را از شما پرسیده بودیم، شما گفتین یک درختی است که تو خانه علی است، الان گفتی تو خانه من است. چی شد آخر؟ فرمود: «ان دار و دار علی قدم واحده فی مکان.» خانه من و علی تو بهشت یکی است، یک خانه. من و علی و فاطمه.
ریشه درخت طوبی از چه آبی آبیاری شده؟ درخت طوبی... کیف میکنید اینها را میخوانم یا نه؟ آخرش یک چیزی میگویم دیگر پرواز کنید. این مزد این عزاداریهای این چند شبتون باشد انشاءالله. یکی از مزدهایاش باشد. میگوید: «که در انجیل به حضرت عیسی فرمود که...» (یعنی خدا به واسطه انجیل با حضرت عیسی صحبت کرد.) در پاسخ حضرت عیسی سوالی کرد، گفت: «و ما طوبی؟ خدایا طوبی چیست؟»، فرمود: «شجره فی الجنه انا غرستها.» یک درختی تو بهشت خودم کاشتمش. من خودم کاشتمش. باید بریم فقط تو بهشت بفهمیم یعنی چه. «تظل الجنان»، سایه این درخت، درخت سایه میاندازد دیگه. خدا درخت بهشتی برای چی کاشته؟ درخت کاشته که سایهاش کل بهشت را پر کند. یک درختی که سایهاش همه بهشت را گرفته، آن هم درخت طوبی.
«اصلها من رضوان»، ریشه درخت در رضوان الهی است. «ماؤها من تسنیم»، آبی هم که با آن آبیاری کردم از چشمه تسنیم است. هر کدام از اینها یک دهه سخنرانی میخواهد. «بردها برد الکافور»، خنکی این درخت خنکی کافور است و «طعمها طعم زنجبیل»، طعم میوههای (حالا شاید آب این درخت یا میوههای این درخت) طعم زنجبیل است. «من یشربُ من تلک العین»، اگر کسی از این چشمه بخورد، «شربه»، یک جرعه اگر از این چشمه تسلیم بخورد «لا یضمأ بعدها ابداً»، دیگر تا ابد تشنهاش نمیشود.
حضرت عیسی گفت: «اللهم اسقنی منها.» خدایا میشود یکمی از این آب به من بدهی؟ خطاب رسید: «حرام یا عیسی علی البشر ان یشرب منها حتی یشرب ذالک النبی.» تا پیغمبر اکرم از این نخورد به هیچ کدام از خلایق از این چشمه چیزی... درخت طوبی از همچین آبی رشد کرده.
حالا یک جمله دیگر از درخت طوبی بگویم و بریم مدینه. امام صادق علیه السلام فرمود: روایتی هم هست که سندش هم خیلی است. فرمود: «کان رسول الله یکثر تقبیله.» پیغمبر اکرم خیلی فاطمه زهرا را میبوسید. «فانکر ذالک عایشه.» عایشه بدش میآمد: «چرا فاطمه؟» پیغمبر فرمود: «یا عایشه داستانی دارد.» پیغمبر فرمود: «این که من فاطمه را زیاد میبوسم یک هدیه امشب بین ما و شما، انشاءالله اگه همدیگر را ندیدیم بهشت این روایت را با همدیگر مرور کنیم، چرا و ببینیم.»
فرمود: «انی لما اسری بی الی السماء دخلت الجنه.» فرمود: «شبی که من را معراج بردند، رفتم تو بهشت. فتناولنی جبرئیل من شجره طوبی.» جبرئیل من را برد نزدیک درخت طوبی. «و ناوالنی من ثمارها.» از میوههای درخت طوبی به من داد. «فاکلته.» یکی از آن میوههای درخت طوبی را خوردم. «فهول الله ذالک ما ان فی ظهری.» میوه درخت طوبی شد نطفهای در صلب من که آن شد نطفهی فاطمه. «فلما هبط الی الارض واقععه خدیجه فحملت بفاطمه.» خدیجه باردار شد به همین نطفه به فاطمه.
حالا جان مطلب، سوال سر چی بود؟ از پیغمبر چی پرسیدند؟ چرا اینقدر فاطمه را میبوسید؟ فرمود: «فما قبلتها قط الا وجدت رائحتها شجره.» هر وقت فاطمه را بو میکنم، میبینم بوی درخت طوبی را میدهد، آن در مشتاق بوی او هستم. فاطمه را بو و مخصوصاً پیغمبر بیشتر از همه دست فاطمه و سینه... بریم دیگه مدینه. این دست و سینهای که بوی درخت طوبی میداد، این روزها بوی دود میدهد. این روزها دائم ازش خون میآید. این سینهای که پیغمبر هی از عطر این سینه مدهوش میشد، این سینه این روزها استخوان شکست. چه خبر است؟ امشب مدینه رفقا؟ عزیزان این ساعاتی که امیرالمومنین مشغول غسل و کفن...
خب وقتی پیغمبر بوی طوبی احساس میکند حتماً امیرالمومنین هم بوی طوبی احساس میکند دیگه. دارد آب میریزد روی آن استخوانهایی که بوی درخت طوبی میدهد. برایتان روضه از زبان امیرالمومنین بخوانم. «فقال علی» مرحوم مجلسی در بحارالانوار نقل کرده، میفرماید که: «وصیت کرد فاطمه به من که من را شبانه غسل بده، کفنم کن، دفنم کن.» من هم مشغول عمل به وصیت فاطمه شدم. «لقد اخذ فی امرها.» مشغول کار فاطمه شدهام. «و غسلتها فی قمیصها.» به فاطمه گفته بود از روی لباس من را بشور و غسل بده من هم برو از روی لباس شستم. «و لم اکشف عنها.» لباس را از تنش کنار نزدم. «والله لقد کانت میمونتا طاهره مطهره.» بدنی را غسل دادم که یمن و برکت از همه بدن میبارید و طهارت از این پیکر میبارید، طاهره و مطهره بود. «ثم حنتها من فضله حنوط رسول الله.» یک مقدار از کافوری که باهاش پیغمبر غسل دادند باقی مانده بود با همان فاطمه را غسل دادم. کفنش کردم. «ادرجتها فی اکفانها.» کفنها را یکی یکی قرار دادم. یکی یکی کفنها را بستم. «فلما هممت ان اعقد الود...» دیگه آخرین جایی که از کفن میبندند صورت است.
فرمود: «خواستم صورت را ببندم.» صدا زدم بچهها را: «یا زینب، یا سکینه، یا فضه، یا حسن، یا حسین.» «هلموا و تزودوا من امکم.» بیایید با مادرتان خداحافظی کنید. یک جمله بگویم دلتان شاد بشود. میدانم جیگرتان آتش میگیرد از این تعابیر. محبت فاطمه تو دلتون. الحمدلله. چقدر باید شکر بابت این نعمت که با این روضهها دلمون آتش میگیرد. میخواهم این بشارت را به شما بدهم که امروز تو این مصیبت شما ماتم زده بودید. کیا امروز احساس میکردند مادر از دست دادند؟ غم داشتند؟ این بشارت به شماها، امیرالمومنین وقتی اینها را صدا زد، خب زینب و حسن و حسین فرزندان فاطمه، ولی فرمود: «فضه بیا با مادرت خداحافظی کن.» فضه که فرزند فاطمه نیست. معلوم میشود هرکی آنجا جگرش سوخته بود از غم فاطمه، امیرالمومنین فرمود: «این جگرهایی که الان آتش میگیرد انشاءالله از آنور، مادر ما به ما خطاب بزند، صدا بزند: فرزندم عزیزم.» «فاذن الفراق و اللقاء فی الجنه.» بیایید خداحافظی کنیم. بعد خداحافظی دیگر مادرتان را تا بهشت نخواهید دید.
یک چند کلمهای امشب شام غریبان یکمی شاید طولانیتر بشود ولی اشکالی ندارد. جای دوری نمیرود. اینقدر امشب مدینه خلوت است، صدایی نیست. گریههای شما غنیمت است. امشب نالههایتان خیلی ارزش دارد. حتماً امام حسن، امام حسین میگویند: «شماها کجا؟ شما راحت ناله.»
«فأقبل الحسن و الحسین.» حسن و حسین سریع آمدند. داد میزدند: «وا حسرتا لا تنفع ابداً من فقد جدنا.» هنوز آنقدر نگذشته پدر از دست دادیم. مادرمان را هم از دست دادیم. «یا ام الحسن، یا ام الحسین.» اینجوری صدا زدند مادر را: «ای مادر حسن، ای مادر حسین.»
«اگه جدمون پیغمبر را دیدی السلام، سلام ما را بهش برسان. یک حرفی هم داریم مادر این را از قول ما پیغمبر بگو. قولی لهو: بهش بگو: انا قد بقینا بعدک یتیماً فی الدنیا.» بعد تو تو دنیا یتیم شدیم حالا مادرمان را هم از دست دادیم. تنهاتر شدیم.
امیرالمومنین میفرماید: «خدا را شاهد میگیرم.» دیدم این لحظهای که حسن و حسین رو سینه مادر بودند، «قد حنت و انّاه.» دیدم نالهی مادرشان بلند شد. دستها را از کفن بیرون آورد. یا این بچهها را سفت به سینه چسباند. صدایی شنیدم از آسمان. صدا زد: «یا اباالحسن، ایا و الله ملائکه السماء.» ملائکه آسمان طاقت ندارند دیگه این صحنهها را ببینند. «فقط اشتاق الحبیب الی المحبوب.» همه حرف تو یک خط است. میگوید: «که فاطمه را رها کنید. خدای عاشق فاطمه دیگر بیشتر از این حالت دوری فاطمه ندارد. حبیب مشتاق محبوبش است. رها کنید ملاقات خدا. خدا بیتاب فاطمه است.»
میفرماید: «بلند کردم بچهها را از سینه مادرشان. کفن را بستم.» شروع کردم این ابیات را خواندن: «فراقک اعظم الاشیاء عندی.» سختترین چیز برای من دوری از تو ای فاطمه. «و فقدک فاطمه ادق السکولی.» سنگینترین غمی که تو زندگیام دیدم همین غم بود فاطمه. «سعدی و الحسره، لعنه شجوا.» از این به بعد با حسرت فراق و فقدان تو اشک میریزم و نوحه میکنم. «ألا خلل الاثنا سبیلی، ألا یا عین وجودی و سعدینی.» اشک من خون ببار، چشم من خون ببار. «فهزنی دائم ابکی خلیلی.» من از این به بعد حزنم دائمی است. گریه میکنم. نمیگوید برای همسرم گریه میکنم. برای مادر بچههایم گریه میکنم. میگوید: «ابکی خلیلی.» برای رفیق جون جونیم گریه میکنم. من صمیمیترین رفیقم را از دست دادم.
امشب میگوید: «با دست خودم فاطمه را بلند کردم، گذاشتم در قبر.» صدا زد امیرالمومنین: «السلام علیک یا رسولالله.» حالا میخواهد با پیغمبر درد دل کند. «السلام علیک یا حبیب الله، السلام علیک یا نورالله، السلام علیک یا صفوت الله.» «منی السلام علیک و التحیه واصله من ولدیک و من ابنتک النازله.» هم از جانب خودم بهت سلام میدهم، هم از جانب این دختری که امشب مهمان توست. «ان الودیه قد استردت یا رسولالله.» امانت را برگرداندم رسول. «ثم من بعدی علی البتول.» من چقدر غصهی رسول را داشتم. الان غصه... و «لقد اسودت علیه القعر.» اینها تعابیر امیرالمومنین است. اغراق نمیکند.
آل علی امشب این است. فرمود: «این آسمان دیگر همیشه برای من تیره و تار است بعد فاطمه. خضرا دیگر خوشی و سرسبزی از من دور شد.» «ثم واصفا، چقدر من دلم خون است، چقدر غصه دارم.» دوباره اشعاری را سرود. نماز بر پیکر فاطمه را هنوز آن لحظه که میخواست در قبر بگذارد، نماز میت را جماعتی خواندند. خیلی بازم اینجا بشارت است برای ما. آنجا که به فضه فرمود: «بیا با مادرت خداحافظی کن.» اینجا امیرالمومنین فرستاد چند نفر را آوردند، ابوذر را آوردند، سلمان را آوردند. فرمود به حسن و حسین فرمود: «برید اینها را مخفیانه بیارید در تشییع مادرشان شرکت بکنند، در تشییع فاطمه شرکت.»
میفرماید که: «آمد علی علیه السلام نماز بر پیکر فاطمه را خواند فی اهل ا و اصحابه.» کیا بودند در این نماز؟ هفت هشت نفر شاید بیشتر نبود. خانواده فاطمه بودند. اصحاب علی بود. موالی و احبا، آنهایی که محبت داشتند. امیرالمومنین رساند به تشییع پیکر و نماز بر بدن. اینجور این محبتها را مگر علی و فاطمه یادشان میرود؟ این شبها بعضیها گفتند: «ما خانمیم، بچه داریم، تا این ساعت مینشینیم بعد تو این تاریکی باید بریم.» امیرالمومنین یادش میرود. واقعاً شاید آدم بتواند این را با عمق جانش بگوید. انگار دم در امیرالمومنین از تک تک شماها تشکر میکند، در مجلس همسر من شرکت کرد.
دوباره امیرالمومنین اشعاری بگو، در خواب گذاشت. گفت: «ارأی الدنیا علیه غدیرا.» مشکلات دنیا خیلی زیاد است برای. «و صاحبها حتی الممات علی.» تا وقتی بمیرم با این مشکلات باید سر و کله بزنم ولی سختترین مشکل را چی میخواهد بگوید امیرالمومنین؟ «لکل اجتماع من خلیلین فرقه، و ان بقایی عندکم لقلیلون.» به هر حال هر کی با هر کسی رفیق است بالاخره یک روزی از هم جدا. «من هم یک روزی میروم.» «و ان اعتقادی فاطمه بعد احمد دلیل علی ان الله یدرک علی.» اینی که اول پیغمبر را از دست دادم حالا فاطمه را از دست دادم نشان میدهد که اصلاً دیگه من تو این عالم رفیقی نخواهم داشت. رفاقتی هم دیگه پایدار نیست.
من روضه را تمام بکنم، برگردم یک کمی دوباره عقب، یک گریزی بزنم، یک ناله جانانهای بزنیم و عرض من تمام. آن صحنه را یادتان است؟ حسن و حسین رو سینه مادر بودند. ملائکه گفتند: «بلند کن علی بچهها را.» خب امیرالمومنین این بچههای ماتمزده را قاعدتاً چه شکلی از رو سینه مادر بلند میکند؟ حتماً کلی نوازش کرد، اشکشان را پاک کرد، هی به سینه چسباند، «قربون اشکهات بشوم عزیزم، سخت است بابا.» میدانم قاعدهاش این است.
اگر بچهای را بخواهند از رو بدن عزیز جدا کنند، باید اینطور جدا کنند. «لا یوم کیومک یا ابا.» یک جای دیگری بود همین حسینی که بابا با عشق از رو بدن مادر بلند کرد. خواستم بچهاش را از رو سینهاش بلند کنم، آنقدر با، آنقدر با کعب نی زدم ولی بچه. «بابا من را دارند میزنند.»
«قال: انْظُرْ إِلى عَمَّتِى الْمَضْرُوبَةِ.» بابا دارند من را میزنند. «أَلَا لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. یَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ...»
خدایا در فرج آقا امام تجدید بفرما، قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار.
ارواح علما، شهدا، فقها، امام راحل، ضمن ارواح فاطمه زهرا مهمان بفرما. شب اول قبر فاطمه فریادمان برسان.
مرزهای اسلام به آبروی فاطمه زهرا شفا ده. دو تا عامل عنایت بفرما. گرفتاریهای مؤمنین و مسلمین، مشکلات دنیوی، اخروی، مادی، معنوی، جسمی، روحی به آبروی فاطمه زهرا، به عظمت آن بدنی که امشب امیرالمومنین غسلش داد، خدایا از این امت، از این ملت این مشکلات را رفع بفرما. مشکلات جوانهایمان به فضل کرمت برطرف بفرما. خدایا امت اسلام پیروزی نهایی عاجلاً عنایت بفرما. جنایتکاران عالم، ظالمین، مستکبرین علی الخصوص آمریکا و اسرائیل خبیث را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب حفظ، نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانیم، برای ما رقم بزن.
در حال بارگذاری نظرات...