شیطان به اهل توکل نفوذی ندارد [01:34]
امام خمینی (ره)؛ نماد امروزی انسانِ متوکل [02:33]
واقعا خدا برای بندهاش کافی نیست؟ [03:26]
فنا => غرق شدن در معشوق [09:58]
بوعلیسینا: انسان مانند پرندهایست که داخل قفس گیر افتاده! [12:30]
ماجرای عجیب ازدواج پدر مقدس اردبیلی (ره) به خاطر رهایی از حقالناس [15:50]
بیتابی امام صادق (علیهالسلام) نسبت به امام زمان(علیهالسلام) [20:48]
محبت نهفته در نامگذاری فرزندان به نام اهلبیت (علیهمالسلام) [22:57]
عشق خداوند به اسماء اهل بیت (علیهمالسلام) [27:49]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
حیله را رها کن، عاشقا! بگذار کنار این توهماتت، دیوانه شو، دیوانه شو! البته وقتی اینها را کنار میگذاری، مردم بهت میگویند چه میگویند؟ «بابا این دیوانه است! با حقوق کارمندی، بچه سومش را هم میخواهد بیاورد! بابا اینها مشکل دارند.» به خدا قشنگ نشان میدهد در عمل که "آره، این دیوانه است" و یک جوری هم من زندگی این را میگردانم که قشنگ تو را بسوزانم، میخواهم بچزانم!
تو خود را بیگانه کن، چقدر قشنگ! همخانه را ویران کن و آنگه بیا با عاشقان همخانه شو. همخانه؛ هم خود را بیگانه کن با افکار و حرفها و توهمات و حساب و کتابها و "اینطور فکر میکنم و اینطور میخواهم و اینطور خوب است" و همخانه را ویران کن. این خانهای که الان از خودت درست کردهای، به نام خودت درست کردهای، این را هم باید بزنی خراب کنی، باید بدهی، بسپاری دست صاحبش. و آنگه بیا با عاشقان، آنهایی که آنجا همه همین جورند، از این حساب و کتابهای این شکلی ندارند. اهل توکلاند. این کلمه "توکل" خیلی معنای عمیقی دارد.
بعضی دوستان میگویند: "آقا، راه نجات از شر شیطان چیست؟" قرآن گفته است این را، اصلاً نیاز نیست از کسی سؤال کنیم. خدای متعال وقتی شیطان را داشت میفرستاد فرمود: "ببین، یک چیزی بهت بگویم." قسم، قسم خوردی گفتی: "همهشان را از راه به در میکنم." باشد، ولی آنکه اهل توکل است، تو هیچ سلطهای به او نداری إلا علی عبادی الذین یتوکلون. محل نفوذ شیطان، من اینطور فکر میکنم که سپرده دست خود مگر بر بندگان من که توکل کنند. شیطان با این کاری ندارد، تو مشت خداست، چکارش کنم، از کجا درش بیاورم این را؟ این خودش را انداخته توی دست خدا. مخلصین، اینها عاشقان، اینها اهل توکلاند. ول کرده خودش را.
"آقا، این حرف را میزنی، بعدش چی میشود؟ وظیفه است!" آخر خانهات را خراب میکند. خانه، خانهات را خدا داده بود. حالا امام خمینی نماد یک آدم متوکلی. بخوانید خاطرات امام خمینی؛ دوستداشتنی و فوقالعاده. "آقا، از شهر بیرونت میکنم، از مملکت بیرونت میکنند. کجا میخواهی بروی؟" با او مصاحبه میکردند: "از عراق داری میروی، کجا میخواهی بروی؟" گفت: "هرجا خدا بخواهد. قایق پیدا میکنم مینشینم. تو، در دریاهای آزاد حرکت میکند." دستور خدا گفته: "تو باید وایستی اینجا، روبروی اینها." و "وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ" و هر که بر خدا توکل کند، خدا او را کافی است. توکل کردی، هست دیگر! چقدر آیات قرآن، بعضیهایش یعنی آدم، از این طرف شوق این آیه آدم را دیوانه میکند، از این طرف مظلومیت خدا، آدم میگوید: "أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟" آیا خدا برای بندهاش کافی نیست؟ این آیه قرآن است: "أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟" خداوکیلی نه، ببین که هی چشمهایت بین اوست: "اون وام را کی میدهد؟" "و اون، اگر اون حمایت کند، درست میشد." "این یک دو دقیقه توی کانالش بگذارد، اینطور میشود." و "این یک سفارش به اون یکی." "پس من چی؟ من کجای کارتم؟ من کجای زندگیات هستم؟"
هم خود را بیگانه کن، همخانه را ویران کن و آنگه بیا با عاشقان. چهارده معصوماند که از این حساب و کتابها ندارند، رهای رها! مشت خدا! "وظیفه!" "خدای ناخواسته این را گفته!" گفتم البته قبلش چی میخواهد؟ آن شناخت از این که دستور خدا چیست. آن خیلی مهم است، عزیزان! توجه داشته باشید، آن کار هرکسی نیست. اینجا عظمت و جایگاه علم معلوم میشود و جایگاه علما معلوم میشود. علم و عالم اونیه که وظیفهات را تعیین میکند، دستور خدا را به طور درست تعیین میکند، اینکه خدا ازت چی میخواهد، معلوم میکند. ولی وقتی فهمیدی که این را ازت میخواهم، دیگر فکر چیز دیگر را نکن.
آدم یک وقتهایی مطمئن میشود برای حفظ بچهاش و خانوادهاش باید از یک شهری به یک شهر دیگر هجرت کند. "بزن برو!" "آخر اینش اینجور، آخر اونش چطور؟ آخر شغلم اینطور..." بله، فکر و تدبیر داشته باش. "آخر با این شغل مثلاً..." بقیهاش با تو است دیگر. توکل! "چطوری از خدا بگیرم؟ قولها رو همه رو بگیرم؟ ضامن معتبر، با حساب، با چک و اینها. و خوشحسابم، اکبر آقا، محمد آقا و اینها تضمین کردند." حرفت قبول!
امام رضا (علیهالسلام) به یک آقایی گفتند که: "چرا ازدواج نمیکنی؟" حضرت فرمودند: "من بهت بگویم برو ازدواج کن، ماهیانه یک پولی بهت میدهم." "ازدواج! خیلی نامردی! خدا وعده داده کجا؟" وَ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ اگر فقیر باشند، خداوند از فضل خویش آنان را بینیاز میکند. دنبال تقوا و پاک بودنت باش. یک استاندارد و یک کفی برای اداره زندگی را هم داشته باش، یک شغلی، یک درآمدی، یک حساب و کتاب اندکی. خدا وعده داده که "من تضمین میکنم اگر فقیر باشند." امام رضا فرمود: "من بهت وعده بدهم ماهیانه یک پولی بهت میدهم، میروی؟" "باید خدا وعده داده، نمیروی؟" خیلی بابا نامردی! پشت چک خدا، امام رضا باید امضا کند. یزد عباس هم باید بیاید، امام جماعت مسجد احتیاطاً باید یک چیزی زیرش بنویسد. خدا گردن گرفته.
"رو سینه را چون سینهها هفتاد شو / از کینهها و آنگه شراب عشق را پیمانه شو." پیمانش! این سینه را اصلاً ما چرا کینه از این میگیریم؟ چون توقعاتی داریم برآورده نمیشود. خوب، دل بدهید، این چند بیت را بگویم، عرضم را تمام کنم. چون من از اکبر و ممد تقی توقع دارم، برآورده نمیشود، کینه میشود. توقع نداشتی، چشمت به یکی دیگر بود، توکل داشتی.
این سینه از کینه وقتی شسته شد، چی میشود؟ "و آنگه شراب عشق را پیمانه شو." اینجا شراب عشق به آدم میدهد: "باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی / گر سوی مستان میروی، مستانه شو، مستانه شو!" باید که جمله جان، همه وجودت باید او را داد بزند. درآمدن، رها شدن. خودی ندیدم، خودی نخواستم. از سر شب تا صبح دعا میکرد، یک دانه برای خودش نبود. فاطمه زهرا هیچ برای خودش نمیخواست، هیچ! همین فدکش را همان اولی که سود ماهیانه میآمد، همه را تقسیم میکرد. هیچ توی جیبش نمیگذاشت. بعد برگشتند گفتند: "این دارد سنگ باغ خودش را به سینه میزند! عصبانی شده، باغش را..."
"باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی." امام زمان وصل میشود. این بیتابی است، این عشق است، این از خود در آمدن است. اصلاً این بیتابی مال همچین کسی نیست. تو مشغول کارهای خودم و برنامههای خودم، "من این را میخواهم، من این را میگویم." آن آدم تا در اینهاست، آن عاشق اصلاً اینجوری نیست. آن تیکه قشنگ توی سریال یوسف، وقتی بعد سالها زلیخا را دید، گفت: "دیگر زلیخایی نمانده، من همه تو شدم!" دیگر هیچ از من نمانده، از شدت عشق محو در تو. این را عرفا و بزرگان بهش میگویند فنا. جوری که غرق در یکی.
حالا یک نمونههایش را مثلاً توی اشعار و اینها خب، مجنون و اینها را گفتند. مجنون همهاش لیلی. همه حساب و کتابهایش لیلی است. اگه چیزی هم برای خودش میخواهد، چون خودش را لیلی میبیند، لیلی را در خودش میبیند، میخواهد. یعنی خیلی اشتهایی براش نمانده دیگر. انگار طعمی احساس نمیکند. میشود اینجوری آن طعم محبت غالب است، حتی به این طعم غذا خوردن.
"باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی / آن گوشواره شاهدان هم صحبت عارض شده / آن گوش و عارض باید دردانه شو، دردانه شو / چون جان تو شد در هوا از فسانه شیرین ماه، فانی شو چون عاشقان دانش و افسانه تو"
لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی. فاطمه زهرا لیلة القدر. میگوید: تا وقتی لیلة القبری، لیلة القدر تاریک است، بسته است، هیچ نوری توش نمیآید. لیلة القدر ظرف تابش نور خداست. "از لیلة القدر چون قدر مر ارواح را کاشانه شد، کاشانه شو!" اندیشهات جایی رود و آنگه تو را آنجا کشد. حرکت تو اول فکر آدم یک جایی اسیر میشود، بعد میرود آنجا. وقتی فهمید آنجایی است، دیگر اینجا بند نمیشود.
بوعلی جمله قشنگی دارد میگوید که: شما یک قفس بگذارید، یک پرنده را بگذارید توی قفس، یک پارچه آب و دون هم بگذارید آنجا. دیگر ته بحثمان همه پنج جلسه اینجایی که خدمتتان بودیم توی همین داستان خلاصه میشود یک جورهایی. پس چی شد؟ یک قفس، یک پرنده، یک پارچه روی این قفس. آب و دون هم میگذاری. این پرنده چون بیرون نمیبیند، فکر میکند همه زندگی همین نیم متر است و ذرت و مروت و اینها و یک کمی هم آب. باغ پر از پرنده.
پارچه را از روش بکش. همه دارند میپرند. از این شاخه به اون شاخه، درختهای عجیب و غریب، نور و سایه. این پرنده دیگه اینجا بند نمیشود. آنقدر خودش را به این در و دیوار میزند، یا میمیرد یا آزادش کنی. اگر فهمید مال اینجا نیست، اینجا قفسه، از دنیا تا بمیری آزادش کنم. بعد وقتی بمیرد، چی میشود؟ فَمَن یَمُت.
بابای واقعی بیشتر ندارم، آن هم امیرالمؤمنین است. یک مادر حقیقی هم بیشتر ندارم، نام فاطمه زهراست. تا حالا اینها من را بزرگ کردند. با دست پدر مادرم، آن هم که فلانی سر راهت آمد، از فلانی هم که آمد وامت را درست کرد، فلانی که برایت خانه گرفت، فلانی که سفارش تو را کرد، من بودم. این کارها را کردم، من فلانی را فرستادم. دل این را من به تو متمایل کردم. آن یکی که سمتت نیامدند، برایت شر بود، فتنه بود. من دور کردم همه را منم.
"اندیشه از جایی رود و آنگه تو را آنجا کشد / ز اندیشه بگذر چون غذا، پیشانی شو، پیشانه شو" قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما، همه بدبختی تو همه هوای نفس، همین خواستههای پایین، سطح پایین و حیوانی. "این را میخواهم، آخر من این را میخواهم! آخر من آن را نمیخواهم."
توضیح بدهم ازدواج توکل طور. به دستور بسپار خودت را دست خدا! مثل پدر مقدس اردبیلی. توی اردبیل داشته میرفته، پدر مقدس اردبیلی که صاحب تشرفات اردبیلی خدمت امام زمان برداشت یک گاز زد، گفت: "خوردهای!" "صاحب دارد؟" "رسید به باغ، رضایت بطلبم؟" یک سیبی از این باغ. شما داشت میرفت، گفت: "من شریک دارم. به سهم خودم راضیام ولی شریکم باید رضایت بدهد." گفت: "خب، خوب است." "میروم." "از کجاست؟" گفت: "ساکن کربلاست." حق الناس دستور خداست، توکل یعنی. یعنی برای اطاعت امر خدا هرچه بادا باد. برای اطاعت امر خدا رفت و در زد. به طرف پیدا کرد و گفت: "از اردبیل آمدم اینجا. نصف مال شماست و طبقه نصف این گاز ما سهم شما بوده. تو را خدا دختر دارم. کور، کریم، لنگ، لال."
توکل! اینجا یک حساب و کتاب کرد که سی چهل سال با یک کراکر لنگ و لال زندگی کنم یا تا ابد جهنم باشم. با هم زندگی؟ این عاقل است دیگر. ولی مردم به این میگویند چی؟ "دیوانه!" "خانم خیلی سخت میگیرید شماها!" دستت به گوش رسیده بود، تصرف کردی در مال صاحبش بدون اذن او.
عروسی که گفت فلان تاریخ عقد را خواندند، بعد دختر بهش نشان بده. رفت توی حجله دید یک قرص قمر وارد شد: حوریالعین بهشتی. کور، لنگ، لال! باباش آمد گفت: "همه اینها درست است؟" گفت: "آقا دروغ نیست. نوکرت حالا معصیت نشنیده، کور معصیت ندیده، لال معصیت نگفته، لنگ جای حرام نرفته. دیدم اونی که از اردبیل آمده به خاطر یک گاز، این اهلش است که من این بچه را بهش بدهم." این گوزیهای خدا بعضی وقتها این شکلی میآید. بعد همان لحظهای که خدا یک همچین رزقی برایت گذاشته، ما مسخرهبازی درمیآوریم: "برو بابا الکی!"
شما اینجاست، اینجا که کار به استخوان میرسد، آن دقیقاً آن پشت است، اون نخ آخریه که کنده میشود. این الان کنده میشود، وارد مرحله بعد میشوی. یک در اون در اصلی ما میشود. ما دقیقاً همان لحظه میترسیم، چرا؟ چون توکل نداریم. برمیگردیم همان زندگی توهمی خودمان با همان اسبابی که خودمان برای خودمان درست کردیم.
"قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما / مفتاح شو، دندانه شو، دندانه شو!" خیلی زیباست: "بنواخت نور مصطفی آن استان حنانه را / کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو، حنانه شو!" حنانه یک تیکه چوب! آنقدر با پیغمبر رفیق شد، پیغمبر به این تکیه میداد، خطبه میخواند. بعد یک مدتی پیغمبر تکیه داده بود، خطبه خوانده بود، برای پیغمبر منبر درست کردند. پیغمبر از محراب بلند شد رفت توی منبر بنشیند. همه شنیدند این چوبه که پیغمبر بهش تکیه میداد، ناله زد از فراق پیغمبر. ستون حنانه هنوز هم موجود است در مسجد. میگوید: "کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو، حنانه شو!"
عاشق اینجوری است، بیتاب است. امام صادق هنوز امام زمان به دنیا نیامده، دیدند دست گذاشته روی زمین، ناله میزند: "سیدی! غیبت آقا!" امام صادق به امام زمان هنوز به دنیا نیامده دارد میگوید: "آقای من! غیبت تو خواب از چشم من گرفته." ما هفته به هفته، ماه به ماه، سال به سال. ما صاحب داریم! ما بیکس و کار نیستیم. "کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو!" من نیایم بالاسرت میمیری.
"گویند سلیمان مر تو را: بشنو لسان الطیر را / دامی و مرغ از تو رمد گرچهره بنماید صنم / پر شو از او چون آینه و زلف بگشاید صنم / رو شانه رو شانه ای شمس تبریزی بیا / در جان جان داری تو جا، جان را نوا بخشا / شهاب شاهان شو، شاهان شو!" از این عشقها خدا روزی ما کند که آدم دیگر از خود به درآمد، غرق در معشوق.
بعضیها با اهل بیت چه حال و هوایی! برایتان بخوانم و بحث را با این روایت تمام کنم. قدر اسمهایی که رو ماها هست، اسم اهل بیت. بدانید این خودش علامت است. به امام صادق گفت: "آقا، ما بچههایمان را به اسم شما میگذاریم، هل ینفغونا ذالک؟" این خاصیت برایمان دارد؟ ثواب دارد؟ مگر دین چیزی غیر از عشق است؟ مگر این کار چیزی غیر از عشق است؟ عاشق آن را هم میخواهم.
تو هر بار صدا زدن بچهام نام عمر را دوست دارم. خانه من صبح تا شب پر باشد. به آدم وقتی به این نام، نام پیدا میکند، میگوید: "هرچه میخواهد من را صدا بزند، اول به حسین توجه میکند." همین راهکارها آدم را متصل میکند. قدر اینها را بدانید. سفره فاطمیهمان با این روایت جمع بشود انشاءالله.
نیت کنیم این روایت را گوش بدهیم، با توجه، با عشق و حاجتمان هم عشق باشد انشاءالله. مزد این چند شبی که آمدی با این صفا و با این عشق و با این حال، روزی همه ما یک عشق مضاف و مضاعف باشد. سال بعد با آتش بیشتری بیایید و از الان بیتاب فاطمیه بعدی باشیم. سال بعد هستیم، نوکری کنیم یا نه؟ نکند سال آخر ما است، پرونده فاطمه از ما قبول شد. بی بی توجهی کردند. این پرونده وقتی محضر فاطمه زهرا میرسد چه جور نگاه میکند؟ با لبخند، با نوازش؟
یک شخصی به نام سکونی میگوید که کمتر بکنید که عاشقانه گریه کنم! این عاشقان فاطمه زهرا. عالم به قربان تک تک شماها که نام فاطمه را زنده کردید این شبها. چقدر امام زمان خوشحال است از این غریبنوازی که کردید. میگوید خدمت امام صادق رسیدم و «اَنَا مَغْمُومٌ مَکرُوب» من غمگین و اندوهگین بودم. خیلی درهم بودم و ناراحت. حضرت به من فرمودند: "یا سکونی! من ما غمَک؟" ای سکونی! چه چیزی تو را غمگین کرده است؟ "چرا اینقدر درهمی؟ ناراحتی؟" "یک بچه بهمان اضافه شده، یک دختر به دنیا آمده." حضرت فرمودند: "یا سکونی! علی الأرض ثِقْلُهَا و علی الله رزقُهَا" ای سکونی! بار آن بر زمین است و رزق آن بر خداست. سنگینیاش روی زمین است و روزیاش با خداست، تو چرا ناراحتی؟ "تَعِیشُ فِی غَیرِ اَجَلِکَ؟" مگر از عمر تو میخواهد بردارد؟ به اجل خودش میخواهد زندگی کند. "وَ تَاکُلُ مِنْ غَیر رزقک؟" و از روزی تو میخواهد بخورد؟ نه از عمر تو چیزی کم میشود نه از روزی تو چیزی کم میشود.
خیلی آرام شدم با این کلام حضرت. "اسمش را چی گذاشتی؟" گفتم: "فاطمه." حضرت "قال آه" این عاشق بچه، او فاطمه است. ببین، امام زمان این شکلی است. تو اسم بچهات را صدا میزنی. بعضی از اهل دل هم گفتند دیگه وقتی مادر توی خانهای مثلاً اسم بچهاش حسین است، بعضی اهل معنا مادر وقتی بچهاش را صدا میزند: "حسین جان! برو نان بگیر. حسین جان! در را باز کن." حسین فاطمه زهرا از عرش صدا میزند: "جانم به حسین!" کدام؟ آگه حسین خودت را خدا برایت نگه دارد. ولی حسین لب تشنه سر بریدن.
قدر این اسمها را توی این خانهها بدانیم. تو یک حسینی میگویی، یک علی، عالم به ابتهاج میآید از این نام. عالم به رقص میآید از این نام. چقدر این اسمها، اسمهای بلندی است. خدا عاشق این اسمهاست، اسمشان از زبان خدا نمیافتد. اسم پیغمبر، اسم فاطمه اسمای خدا پیش ملائکه با ناز صدا میزند. هم فاطمه، در حدیث کسا فاطمه، فاطمه. اسم بچهات را گذاشتی یک همچین فاطمهای.
میگوید امام صادق دست حال حضرت متغیر شد. بعد فرمود که: "ببین خدا وقتی به کسی بچه میدهد، وظایفی دارد. اگر پسر است این کارها را مفصل و توضیح میخواهد." این بخشش را عرض نمیکنم. میگوید آخر که تمام شد، حضرت یک جمله هم توصیه خاص به من کرد. پس یک کلی نسبت به بچه باید چکار کنیم؟ یک جمله خاص هم در مورد اسم این بچه به من فرمود: "اما اذا سمتها فاطمه" اما اگر او را فاطمه نامگذاری کردی. "ببین حالا که اسم بچهات را گذاشتی فاطمه، حواست باشد این چند تا کاری که میگویم نکنی. فَلَا تَسبُهَا." پس او را ناسزا مگو. یک وقت بچه ات را دست بلند نکنید بگویم روضهام را تمام و دعا کنیم. امام صادق طاقت ندارد فاطمه نامی روی این کره زمین کتک بخورد. خدا طاقت ندارد یک فاطمهای کتک بخورد. تو ببین جلو چشم علی چهها کردند: گردیده بود قنفذ با مغیره، گردیده بود همدست این با غلاف شمشیر، آن تازیانه. لعنت الله علی القوم الظالمین. ایام الله!
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما، الهی آمین. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار ده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار ده. اموات، علما، شهدا، امام راحل، و ارحام ما را سر سفره با برکت فاطمه بفرما. شب اول قبر فاطمه زهرا به فریادمان برساند. قلب ما را لبریز از عشق فاطمه قرار ده. ما را به فاطمه و اولادش نزدیک و نزدیکتر بفرما. ریشه ظالمین را به خودشان بپیچ. جنایتکاران عالم خصوصاً آمریکا و اسرائیل را نیست و نابود بفرما. ملت اسلام و فلسطین مظلوم را نصرت و فتح و ظفر عنایت بفرما. مریضهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات مسلمین، حاجات شیعیان را به فضل و کرمت در یک ساعت برآورده بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما را برای ما رقم بزن. النبی و آله، رحم الله من قرأ الفاتح.
در حال بارگذاری نظرات...