علت رویگردانی جامعه از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) چه بود؟ [01:13]
بررسی معنای "امام" [03:06]
'امام' یعنی رساننده انسان به 'مقصد' [05:05]
وابستگی نوع و فردِ 'امامِ' انسان به 'جهت' زندگی او [07:22]
زندگی گاو و گوسفند؛ ایده و جهت زندگی بسیاری از مردم! [09:13]
تفاوت هدف و جهتِ زندگی؛ علت رویگردانی جامعه از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) [13:38]
فرآیند شکلگیری تکذیبِ امام یا پیامبر (علیهماالسلام) چگونه است؟ [15:38]
ماجرای تأمل برانگیز تغییر اذان به دستور خلیفه دوم [17:50]
تفاوت اساسی مدل حکومتی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) با سایر خلفا چه بود؟ [22:54]
نشانه دشمنی با خدا و پیامبر (صلاللهعلیهوآله) در نگاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) [25:50]
زنِ ایدهآل در نگاه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ زنی که خود هیچ مردی را نبیند و هیچ مردی نیز او را نبیند! [27:28]
معنای "فَمَعَكُمْ مَعَكمْ لا مَعَ غَيْرِكُم" چیست؟ [36:23]
جهادی که سرانجام به جهاد با امام حسین(علیهالسلام) ختم شد… [37:20]
جامعهای که برای 'حذف' حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) اجتماع نمود… [38:05]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
یکی از سؤالاتی که در مورد قضیه فاطمیه و وقایع بعد از رحلت رسولالله مطرح است، این است که چه میشود که مردم به یک شخصیتی مثل امیرالمومنین، صلواتالله و سلامعلیه، با آن فضائل و کمالات اقبال نشان نمیدهند و به دیگرانی اقبال نشان میدهند که در آن سطح کمالات نیستند؟ آدم وقتی از دور و روی کاغذ نگاه میکند، میبیند دو طرف این قضیه اصلاً هموزن همدیگر نیستند که بخواهد آدم بین اینها مقایسه بکند. امیرالمومنین کجا، جایگاه او کجا، نسبتش با پیامبر اکرم کجا، معجزاتی که از او صادر شده، آیاتی که در شأن او نازل شده، کراماتی که مردم از او دیدند، فضائلی که از او دیدند، اینها کجا و دیگرانی که یک سر سوزن از این کمالات ندارند، سابقهشان مشخص است، قبل از اسلامشان وضعیتشان معلوم است، بعد از اسلامشان پروندهشان چنگی به دل نمیزند. چه میشود مردم علی را رها میکنند و به دیگران رو میآورند؟
این نیاز به یک تحلیلی دارد. البته ما در کلمات خود حضرت زهرا سلاماللهعلیها پاسخ این را میبینیم که انشاءالله شبهای آینده به توفیق الهی اگر حیاتی باشد و خدمت دوستان باشیم، آن کلمات حضرت زهرا سلاماللهعلیها را خواهیم خواند. فعلاً یک تحلیلی میخواهیم در این جلسه داشته باشیم. اولش تحلیل عقلی، بعد نمونههایی را میخواهیم با همدیگر در این دقایق بررسی بکنیم و بهعنوان مصداق و تطبیق ببینیم.
ببینید! داستان این است. امام به معنای پیشران، به معنای پیشاهنگ، پیشقراول. امام آن کسی است که جلوتر حرکت میکند و دیگران دنبال او حرکت میکنند. از او مشق میگیرند، از روی دست او مینویسند. امام این است. البته میدانید واژه «امام»، واژه خود کلمه امام به تنهایی کلمه مقدسی نیست. ما در قرآن کلمه امام را در مورد فرعون هم میبینیم که استفاده شده و «ائمه کفر» داریم در قرآن، «ائمه ضلالت» داریم. کلمه امام به معنای آن کسی است که جلوتر حرکت میکند. البته ما وقتی میگوییم امام، فرهنگ الانیمان، کلمه امام به تنهایی خوب کلمه مثبتی است و منظورمان هم امام معصوم است. به هر کسی ما الان امام نمیگوییم، مثلاً به جو بایدن نمیگوییم امام آمریکاییها، به نتانیاهو نمیگوییم امام اسرائیلیها، ولی در فرهنگ قرآن اینها هم امام هستند. یعنی این نتانیاهو هم امام اسرائیلیهاست و واژه امام یعنی اینکه یک کسی حرکت میکند و پشت او حرکت …
چه میشود مردم دنبال کسی حرکت میکنند؟ یک چند کلمهای این عرایض این حقیر را توجه داشته باشید. تشویش بدهیم به قضیه فاطمیه. به نظر میرسد نکات مهمی در این مباحث هست که به درد امروزمان هم میخورد و تحلیلهایی را برای امروزمان خواهد داشت. امام یعنی اینکه یک کسی جلوتر حرکت میکند. ما کی را بهعنوان امام انتخاب میکنیم؟ آن کسی که… دقت به این عبارات دقت! انسان یک مقصدی دارد، مقصودی دارد، هدفی دارد، جهتی دارد. نگاه میکند ببیند کی میتواند او را به این هدف برساند، به این مقصد برساند. خواهینخواهی و چه بدانیم و چه ندانیم، اماممان معمولاً در زندگیمان آن کسی است که ما را میرساند به آن هدفمان، به آن مقصودمان. این مقصود خیلی چیزها میتواند باشد.
یک وقت آدم میخواهد دانشمند بشود، میرود یک کسی را پیدا میکند که این دانش را داشته باشد، از روی دست او بنویسد. خب معلم امام است دیگر. دانشآموز از او مشق میگیرد، از او الگو میگیرد، میآید پای تخته مینویسد، کلماتی که یاد میدهد، این همانجوری یاد میگیرد. چرا دنبال این حرکت میکند؟ چرا سرمشق از این میگیرد؟ چون میداند من اگر بخواهم باسواد بشوم، سواد خواندن و نوشتن پیدا بکنم، این آقا سواد خواندن و نوشتن را دارد، این به نقطه رسیده، این به آن هدف رسیده قبل از من و الان میتواند من را ببرد، من هم به آن هدف برسم. هدف این است که من باسواد بشوم، خواندن و نوشتن یاد بگیرم. کی میتواند من را به این هدف برساند؟ این آقا! پس او میرود، من هم دنبالش میآیم. این میشود امام من. امام من در تحصیل علم، در سواد.
در اقتصاد هم همین است. آدم نگاه میکند میگوید: آقا من میخواهم سرمایهدار بشوم، پولدار بشوم، سرمایهام را حفظ بکنم، با این سرمایه بتوانم چندین تولید داشته باشم، با کمترین خسارت، با بیشترین سود. نگاه میکنم ببینم کیا موفق بودند. کتابهای نوشته شده، نظریهپردازانی هستند بهعنوان اینکه افراد موفقی بودند، ثروتمندند که حالا بعضیهایشان هم خیلی معروفند، شماها میشناسید، اسم نمیآورند. آدم میرود نگاه میکند ببیند او چهکار کرده، زندگی او را بررسی میکند، خط و مشیی که او داده را بررسی میکند. اگر میخواهی سرمایهدار بشوی این کارها را بکن، آن کارها را نکن، اینجوری سرمایهگذاری… این هم میشود امام آدم نسبت به چی؟ نسبت به آن هدف پولدار شدن، سرمایهدار شدن. در هر موضوعی این شکلی است.
حالا در کل زندگی، جهت زندگی ما به هر سمتی که باشد، اماممان را مبتنی بر همان انتخاب میکنیم. بر اساس همان، امام برایمان پیدا میشود. هر کسی که احساس بکند ما را به آن نتیجه میرساند، همان را میکنیم امام خودمان. به تعبیری، امیرالمومنین در نهجالبلاغه میفرماید که «چشم علی روشن باشد» در نامهای به عثمان بن حنیف. تعابیر خیلی عجیب و غریب و تند و تیزی هم آنجا دارد. میدانید عثمان بن حنیف جز کارگزاران امیرالمومنین بود و فرماندار بصره بود. همان شخصیتی است که در مهمانی اشرافی شرکت کرد و حضرت نامه تند و تیزی بهش دادند. البته عزلش نکردند. آدم ممتازی هم هست عثمان بن حنیف. چون به این نکته معمولاً توجه نمیشود، جز شخصیتهای درجه یک عالم اسلام و از نزدیکترین افراد به امیرالمومنین. عثمان بن حنیف، حضرت نامه تند و تیزی را نوشتند و فرمودند که مگر امام تو این مدلی رفتار میکند که تو همچین رفتاری داری؟ امام تو کیست؟ در مجلسی شرکت کردی. مگر من امام تو نیستم؟ کی دیدی من در همچین مجالسی شرکت کنم؟ به امامت نگاه کن، دنبال او راه بیفت، آن شکلی باش.
بعد فرمود: فکر کردی من بلد نیستم چرب و شیرین دنیا پیدا کنم؟ فکر کردی علی کاسبی بلد نیست؟ فکر کردی علی بلد نیست سرمایه برای خودش جمع بکند؟ علی بلد نیست کیف و حال داشته باشد، عیش و نوش بکند؟ فکر کردی آنهایی که عیش و نوش میکنند باهوشتر از علی هستند؟ با عرضهتر از علی هستند؟ نه بابا جان، من خودم را در حد بهائم نمیبینم. لیشغلنی اکل الطیبات. خط آبی عجیبی! مگر علی، به تعبیر خود امیرالمومنین، این تعبیر از خود امیرالمومنین است، فرمود: مگر من چهارپایم که هم و غمم در زندگیم باشد که خوب بخورم و خوب بچرم؟ بعد این تعبیر فرمود: چشم علی روشن باشد. حالا که سن و سالی ازش گذشته، محاسنش سفید شده، اقتدا کند به گاو و گوسفند! اقتدا کند به گاو و گوسفند.
خیلی از ماها، خیلی از ابنای بشر، خیلی از مردم، مردم کره زمین، امامشان گاو و گوسفند است، خبر ندارند. اینکه یک کسی امامی را انتخاب بکند به این معنا نیست که برود یک جایی ثبت بکند یا انتخاب بکند یا فالو بکند. وقتی آدم یک مدل را انتخاب میکند، میگوید من دوست دارم این مدلی زندگی کنم، یک شخصیت را میگذارد جلو، دنبالش راه میافتد. خیلیها آن شخصیتی که جلو انداختند، دنبالش راه رفتند، گاو گوسفند است. میخورد و میچرد و میخوابد و جفتگیری میکند و در دشت و دمن میچرد و کاری هم به هیچ کس ندارد، سرش به کار خودش است، سرش پایین، بعدش هم میمیرد، تمام. خیلی ایدهشان برای زندگی این است، اگر نگوییم اکثریت عالم همین شکلی زندگی میکنند. امیرالمومنین در نامه ۴۵ نهجالبلاغه فرمود: اینها امامشان گاو و گوسفند است، خبر ندارند. فرمود: علیام اگر اینطور زندگی کند، امامش گاو و گوسفند است. توی کارگزار من هم اگر این مدلی زندگی کنی، امامت دیگر علی نیست، امام تو هم گاو و گوسفند است. آدم از روی دست کی دارد مینویسد؟ مدل کی دارد زندگی میکند؟ جهتش کجاست؟ مقصودش کجاست؟
یک وقت مقصود ما علفزار است و دشت و دمن و کیف و حال. همین. البته کسی منع نمیکند، خوراک خوب، زندگی خوب، رفاه، آسایش، همه باید داشته باشند. همه هم باید برای همدیگر فراهم بکنند. خصوصاً مسئولین، انشاءالله که خدا موفقشان بکند، مسئولین ما را هم بتوانند کار بکنند، مردم را از این مشکلات و گرفتاریها… از خارج… این یک بحث است. جهت زندگیت کجاست؟ بله، آدم ماشین خوبی هم دارد. چه وقت آدم ماشین خوب دارد؟ اینجا این خیابان بغل شما معروف است دیگر، این خیابان اندرزگو همین بیخ گوش شما معروف به «دور دور». از این ساعتها دیگر جوانها با ماشینهای آخرین سیستم میآیند. هدف چیست؟ ماشین ۵۰ میلیاردی زیر پایش است. این ماشین را سوار نشده که به یک جایی برسد، کسی را به جایی برساند. این مقصدش همین است که بیاید در این خیابانها «رو کم کن»، یک خودی نشان بدهد. «ما اینیم»، «ما خیلی داریم»، «ما اینقدر داریم نمیدانیم با پولمان چهکار کنیم»، «بیچاره تو که نداری». این میگوید: «من هم دارم.» آن میگوید: «نه، من بیشتر دارم.» نشان بدهند دیگر. «ماشین من این، آن یکی هم دارد که مال تو ندارد.»
بعضیها ماشین سوار میشوند، راه میافتند میروند، فقط میخواهند راه بروند، بگردند، بچرخند. بعضیها مقصود دارند، به یک جایی میخواهند برسند. یک وقت شما از اینجا حرکت میکنی، مثلاً حالا پیاده، سواره، تا این امامزاده علی اکبر که بالاست، یعنی امامزاده اسماعیل که اینورتر، دورتر میروند، نزدیکتر میروند، حرم حضرت عبدالعظیم میروند، بهشت زهرا. یک وقت آدم یک مقصدی دارد. یک وقت نه، همین فقط دارد میچرخد. بعضیها در زندگی مقصودی ندارند، همینجوری خوشند، دارند میچرخند. قرآن از این تعبیر میکند به «قوم حیقی». بعضیها همینجوری دارند میچرخند، نمیدانند کجا میخواهند بروند، برنامهشان چیست؟ همه جون رها هستند. به تعبیر امیرالمومنین، هر که هم در مسیر سر اینها را گرم بکند، دنبال همان راه میافتد. هر کس هم به اینها بگوید: آقا بیا برویم آنجا، یک کمی کاه و جو و علفی و یک آبی و سایبانی و گشت و گذاری…
داستان فاطمیه و فاطمه زهرا این است: چه میشود مردم به امیرالمومنین رو نمیآورند؟ با اینکه کسی شک ندارد در فضائل امیرالمومنین. نکته این است که راهشان نمیخورد به آن مقصودی که علی میخواهد ببرد. آنجا نمیخواهم بروم. علی آدم خوبی… میدانید؟ بعد هم اینها به امیرالمومنین رو آوردند، ولی وقتی به امیرالمومنین رو آوردند، برای چی رو آوردند؟ بعد از خلیفه سوم گفتند: «علی! بیتالمال خوب توضیح نمیدهد، پولهایمان را دارند میخورند، کار خودت است، بیا.» امیرالمومنین فرمود: «نه، اتفاقاً من به درد شما نمیخورم. یکی دیگر را پیدا کنید. به هر که هم رأی دادید، من هم تابع بدنم.» مشخص شد که حرف امیرالمومنین درست بود و به چالش خورد. برای اینکه اینها اصلاً علی را نمیخواستند برای اینکه با علی تا خدا بروند. علی آمده که بشر را به سمت خدا ببرد. مقصود علی خداست. عین کلمات امیرالمومنین در نهجالبلاغه، فرمود: «لَیسَ أمری و أمرُکُم واحِد؛ إنّما أُریدُکُم لِلهِ و تُرِیدُونَنِی لِأنفُسِکُم.» داستان من و شما مشکلش اینجاست، هدف ما با همدیگر یکی نیست، جهتمان یکی نیست. من شما را برای خدا میخواهم، شما علی را برای کسری بودجهتان میخواهید.
اینها الان خیلی ساده است. به حسب ظاهر، همه هم بلدیم. میخواهم یک نتیجهگیری بکنم. یک کمی بحث به چالش کشیده میشود. اصلاً جلسه بنا دارم بحث به چالش کشیده بشود. انشاءالله این مباحثی که میخواهم عرض بکنم، معمولاً در جلسات اول دهه و مثلاً پنج شب و اینها عرض نمیکنم، ولی اینجا دیگر چون رفت و آمد زیاد کردیم، یکجورهایی دیگر فامیل شدیم با همدیگر، با اهل این مسجد رفیق شدیم، با اهل این حسینیه… میخواهم از اول این فاطمیه یک بحثی را به چالش بکشم. انشاءالله گفتوگو هم صورت بگیرد بعد از این مطالب و شبهای بعد ناظر به این گفتوگوها انشاءالله بیشتر با همدیگر صحبت بکنیم.
مسئله این است. ما گاهی یک چیزهایی را خوب میدانیم، خوش میدانیم، هدف میدانیم، مطلوب میدانیم… که این لزوماً برای خدا و اهل بیت مطلوب نیست، مقصد نیست، هدف نیست. خیلی ساده است، از همینجا تضاد ما شکل میگیرد. تقابل با امام و گرداندن از امام و رو آوردن به یک امام دیگر، خیلی فرایند پیچیدهای نیست. با مشخص بشود آن بحث چالشی که میخواهم عرض بکنم. اینجاش: ما مثلاً آیات قرآن که میخوانیم، میبینیم میگوید که: آقا مثلاً انبیا را تکذیب میکردند. میگوییم: وای! چقدر اینها نادان بودند؟ چقدر پلید بودند؟ آخه برای چی انبیا را تکذیب میکردند؟ تکذیب انبیا یعنی چی؟ دروغ میگفت؟ خب مثلاً پیغمبر چی میگفت؟ اینها میگفتند دروغ میگفت. پیغمبر میگفت: من از جانب خدا آمدم. اینها میگفتند: دروغ میگویی. پیغمبر میگفت: من بهم وحی میشود. اینها گفتند: دروغ میگویی. تکذیب میکردند. میگفت: قیامتی هست. میگفتند: دروغ میگویی. میگفت: خدا هست. میگفتند: دروغ میگویی. میگفت: خدا یکی است. میگفتند: دروغ میگویی.
خب فقط همینها بود که تکذیب میکردند؟ یعنی دیگر الان زمان ما که این حرفها نیست؟ دیگر تکذیبی نیست؟ نه، اتفاقاً زمان ما خیلی تکذیبها پیچیدهتر است. یعنی ماها که مذهبی هستیم، دیگر تکذیب نداریم؟ چرا، ما هم تکذیب. ما کجاست؟ خدا و پیغمبر یک چیزهایی را میگویند خوب است، بعد ما به دلمان که مراجعه میکنیم، میبینیم دلمان خیلی تصدیق نمیکند که این خوب است. تکذیب از همینجا شروع میشود. بعضی چیزها را خدا و پیغمبر میگویند مهم نیست، خوب نیست. ما که به دلمان مراجعه میکنیم، میبینیم نه بابا! چی چی! خیلی هم خوب است.
من یک روایت برایتان بخوانم، بعد وارد بحث چالشیمان بشویم. اولین بحث تاریخی عرض بکنم. وقتمان هم دیگر حالا گفتند تا شش و نیم باید تحویل بدهیم، حالا انشاءالله که برسیم تا آن موقع بحث. ببینید! خلیفه دوم… این را همه اکثراً شنیدید این داستان. میدانید اهل سنت در اذان، اذانشان شبیه ما نیست؟ حتماً این را خبر دارید دیگر؟ در جریانش هستید دیگر؟ حتماً تشریف بردید مکه، مدینه. اذان اهل سنت چه تفاوتی با ما دارد؟ خب یکی شهادت به امیرالمومنین. دیگر چی ندارد؟ «حی علی خیر العمل». به جایش در نماز صبح، اذانشان چی دارد؟ احسنت. انشاءالله به زودی زود برویم مدینه ولی از این اذان دیگر نشنویم. یک وقتی برویم با اذان درست حسابی. «الصلاة خیر من النوم». داستانش چی بود؟
آقا این اذانی بود که زمان پیغمبر بود. بلال این شکلی اذان میگفت. خلیفه دوم بهش گفت: دیگر از این به بعد این شکلی اذان نمیگویی، این «حی علی خیر العمل» را میاندازی. قضیه چی بود؟ میخواهم این قضیه را با هم یک کمی فکر بکنیم بعد برویم ببینیم داستان چقدر عجیب و غریب میشود. داستان این است: روایت دارد میفرماید که: «کانت فی الاَذان حی علی خیر العمل، فأَمرَهم عمر فکفُّوا عنها مخافةَ ان یَتَثبَّتَ النّاسُ عن الجهاد». و خیلی جالب است. خلیفه دوم برگشت گفت: این «حی علی خیر العمل» که میگویید، مردم اگر باورشان بشود که بهترین کار نماز است، دیگر کسی با ما جهاد نمیآید. میگویند بهترین کار نماز است، بعد دیگر همین نمازش را که خواند و اینها، به همین راضی است و قانع و ما میخواهیم جهاد برویم. مملکت خرج دارد، فتوحات داریم. میدانی؟ خلیفه دوم خیلی فتوحات داشت. فتوحات خلیفه دوم بسیار گسترده. گفتند تا چین، از اینور، از آنور تا اتریش رفت. اسلام بخش عمدهای از گسترش قلمروش در دوران خلیفه دوم بود. بعد این جنگهایی هم که میرفت، جنگ با کفار بود. پول و زمینی بود که اضافه میشد به مملکت اسلام با برده و کنیز. وضع مردم خوب شده بود دیگر. در پول میغلتیدند دیگر.
«گفتند بعد از این خلفا، خواستند سرمایه…» بعضیها را در تاریخ گفتند که میخواستند ارثش را تقسیم بکنند، شمشهای طلا را با تبر خرد میکردند. آنقدر سرمایه زیاد شد. برگشت گفت: آقا نماز خوب است، ولی دیگر خیرالعمل نیست. جهاد، کشور، پول، سرمایه، توسعه، بودجه، اقتصاد، یارانه… خیرالعمل دیگر نیست. بله، نماز از خواب بهتر است، بگذار در نماز صبح این را… «الصلاة خیر من النوم». نماز از خواب بهتر است، ولی دیگر خیرالعمل که نیست. از خواب بهتر است. خب، من از شما سؤال میکنم. چرا مردم نه شوریدند علیه خلیفه دوم و تن دادند به این؟ تا الان که الآن است، اذان همین است. با اینکه اذان پیغمبر بود. «حی علی خیر العمل». یعنی پیغمبر نمیدانست؟ اصلاً از کی یاد گرفتی؟ از پیغمبر. پیغمبر نمیدانست بهترین کار نماز هست یا نیست؟ «خیرالعمل» بگویی، مردم دیگر از جهاد مثلاً غافل میشوند؟
مسئله این بود که نماز… نمازم نه، یعنی همین نماز که مثلاً بایستیم، یک پنج دقیقهای رو به قبله یا مثلاً دست بالا پایین کن، خم و راست بشی. نماز یعنی آن ارتباط قلبی، آن توجه، آن معنویت، ارتباط ویژه با خدا. برای مردم هدف این نبود. هدف چی بود؟ همان توسعه و پول و سرمایه و اقتصاد و اینها. روشن شد عرض بنده؟ ببین! یک مرام علوی داریم، یک مرام عمری داریم. خلیفه دوم ممکن است خیلی از ماها بگوییم مراممان علوی است، ولی واقعاً تهش بهمان بگویند آقا کشور، فتوحات و اینها مهمتر است یا نماز؟ نماز خوب است، ولی دیگر بهترینش که نیست. مرام امام، عمری است. معلوم میشود ما مگر بودیم، به علی رأی نمیدادیم. چرا؟ چون خوبی که در ذهن علی است با این خوبی که در ذهن این است، با هم جور درنمیآید. امام پیدا میکند اونو به اون یکی خوبه برساند.
عرض بنده را خوب دقت میکنند عزیزان، توجه دارید؟ آدم نگاه میکند ببیند چی خوب است؟ میخواهد به چی برسد؟ بعد امامش را انتخاب میکند که کی من را به این میرساند. ما کشورگشایی میخواهیم و برده میخواهیم و کنیز میخواهیم و پول میخواهیم و توسعه میخواهیم و اینها. این هدف است، اصل این است. نمازم حالا باشد. نماز هم میخوانیم هر جا میرویم، ولی اصل آن است. مشکل با علی این است که علی اصل این را نمیداند، علی آن را اصل میداند. سالهایی که امیرالمومنین حاکم بود، چرا هی حکومت امیرالمومنین رو به افول رفت؟ رو به زوال رفت؟ با اینکه مردم عدالت علی را میدیدند. امیرالمومنین در دور دوم رأی نیاورد. چهار سال و نه ماه حکومت کرد. دور اول چهار ساله تمام شد کارش. اگر دوباره بدی هم بود، رأی نمیآورد. چهار سال دوم، تکهتکه مناطق حکومت را ازش گرفتند. آخرین خطبهای که در مسجد کوفه خواند، فرمود: «تمام حکومت را از من گرفتند»، یا نه «کوفه فقط برای من مانده». بعد آنجا خطاب به مردم کوفه کرد، گفت: «ای کاش هیچ وقت نمیدیدم شماها را و نمیشناختم.» به خدا من از شماها… بگیره که آن نفرینی که کردند، در نهجالبلاغه هست.
جنگ با اینور و آنور، با کفار پول میآوردند، کنیز میآوردند، مملکت اضافه میکردند. امیرالمومنین ورداشت اینها را میبرد جنگ با مسلمین! بعد میفرمود مالش هم محترم است، دست به ناموسش هم نمیتوانی بزنی، نه کنیز دارد، نه غنائم دارد. بچهمحلشان هم بود، رفیق رفقایشان هم بود. خوارج که مال همان کوفه هم بودند، اینها از دوران خلیفه دومی که فتح و فراوان، بعد از امیرالمومنین هم دوباره بساط همان شد. معاویه دوباره رفت به سمت کشورگشایی و بعد دیگر زمان بنیامیه بعد از خصوصاً شهادت امام حسین علیهالسلام که دیگر غلغلهای بود. همینطور اینور آنور میرفتند، این کفار را اسیر میکردند، میآوردند. کشورگشایی میکردند. دیگر کم کم بنیامیه اروپا را هم گرفتند آن قضیه اندلس و اسپانیا و اینها. دیگر مراکز ثروت دست اینها بود.
یک دوره دست امیرالمومنین بود. همه تمرکزش را گذاشته بود روی معاویه. آقا ول کنیم معاویه را! سوزن روی ما بی گیر کرده! اینها مسلمانند. نه از توش پولی در میآید، نه چیزی. روز به روز موقعیت امیرالمومنین ضعیف… داستان امام این است. خیلی به اینکه مثلاً داد بزنیم: امام ما علی است، مرگ بر ضد علی! ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بمان! خیلی با این چیزها قضیه تمام نمیشود. هدفت چیست؟ چی میخواهی؟ چی در نگاه تو خیر است؟
بروم در آن بحث چالشی، خیلی با اینکه وقتم هم کم بود و نیاز به مقدمات زیادی داشت، دیگر مجبورم جلسه اول بحث را به آن چالش ببرم. یک تعبیر امیرالمومنین دارد این را بگویم و بعد یک روایت بخوانم. در نهجالبلاغه امیرالمومنین میفرماید که: آقا اگر جز این یک دانه چیزی نباشد… خوب دل بدهید… حواست… جز این یک دانه چیزی نباشد که ما یک چیزهایی را دوست داشته باشیم، خدا و پیغمبر خوششان نیاید و «تُعظمُونا ما اللهُ و رسولُهُ»… چه مهم و بزرگ بدانیم که خدا و پیغمبر برایشان اهمیت ندارد، «لَکَفی بِهِ شِقاقا و مُحاداةً عن امر الله». همین برای دشمنی با خدا و اهل بیت، به خدا و پیغمبر بس است. داستان دشمنی با خدا و پیغمبر این است. تکذیب یعنی خدا میگوید مهم است، تو میگویی نه مهم نیست. خدا میگوید مهم نیست، تو میگویی مهم است. خدا میگوید این مهمتر است، تو میگویی آن مهمتر است.
یک روایت برایتان بخوانم، نمونه عینی. خیلی دارم ننشسته و نرفته وارد بحث میشوم، ولی خب دیگر چارهای ندارم چون چند وقت جلسات محدود است و هم تعداد جلسات محدود است. یک ماه رمضان بحث میکردیم قشنگ یک دهه مقدمه میچیدم، دهه دوم وارد این بحث میشدم. یک چالش جدی. قشنگ محک میخوریم.
نمونههای دیگری هم بحث تعریف ما از خوبیها. مثلاً میگوییم: آقا آخرت خوب است. «والاخرهُ خیرُ و ابقی». بله، آخرت، آخرت از دنیا بهتر است. دنیایم هم خوب است ولی آخرت بهتر است. بله، آخرت بهتر است. خب، تو مراممان، در زندگیمان چقدر باور به این داریم؟ اینجا معلوم میشود که آدم خطش با علی جور در میآید یا به تقاطع میخورد؟ امامش عوض میشود.
روایت در وسائلالشیعه، جلد ۲۰، صفحه ۶۷. امیرالمومنین علیهالسلام میفرماید که: «ما خدمت پیغمبر نشسته بودیم. پیامبر اکرم خطاب کرد به مردم. فرمود: «أیُّها الناسُ، أخبِرُونی أیَّ شیءٍ خیرٌ للنِّساء؟» خیر! کلمه خیر! خیرالعملم که آن آقا برداشته بود دیگر. پیامبر فرمود: یکی به من بگوید ببینم برای زنها چی از همه بهتر است؟ چی برای زنها خوب است؟» حالا من زنها را دارم میگویم. فقط امشب مثلاً علیه زنهاست! یک نمونه دارم میگویم. حالا در مورد مردم هزاران نمونه میشود گفت. چون روایت خاص از پیغمبر و مرتبط با حضرت زهرا سلاماللهعلیها.
چی برای زنان از همه چی بهتر است؟ نگویید بهتر است، چون بعد ممکن است روایت را بخوانیم ببینیم با همدیگر جور در نمیآید، بد میشود. الان به ما بگویند آقا بهترین چیز برای خانم چیست؟ جواهرات؟ زیبایی؟ سلامتی؟ چه میدانم؟ سؤال عجیبی بود دیگر. فرمود: برای زن بهترین چیز چیست؟ همه ماندیم در مواجهه با جواب. «حتی تَفَرَّقنا» متفرق شدیم. «فَرَجعتُ الی فاطمه». این کلام از امیرالمومنین علیهالسلام است. روایت سلمان هم نیست. از امیرالمومنین است. «من برگشتم خانه، رفتم پیش فاطمه سلاماللهعلیها. فَاَخبَرَ تُها بالّذی قالَ لنا رسولالله». امیرالمومنین بلد نبوده؟ خدا اراده کرده از طریق حضرت زهرا این قضیه منتشر بشود. امیرالمومنین به فاطمه زهرا میفرماید: «قضیهی امروز این بود. پیغمبر به ما گفت چی برای زن از همه چی بهتر و هیشکی جواب نداد و ما جواب بلد نبودیم.» «فقالت: ولاکِنّی أعرَفُ خیرًا للنِّساء». برای زن بهترین چیز چیست؟ خیلی چالشی! «ان لاتَری الرجال ولا یَراها الرجال». خیلی عجیب است آقا! یک زن سرمایه بالا داشته باشد، ویلا داشته باشد، زمین داشته باشد، سالم باشد، عزت اجتماعی داشته باشد، حقوقش را بتواند بگیرد از شوهرش و از دیگران، بهش ظلم نشود… همه اینها درست است و خوب است. حتماً حضرت زهرا سلاماللهعلیها اینها را میدانستند، پیغمبر هم میدانستند، مردم هم احتمالاً میدانستند. ولی حضرت زهرا دست روی این مورد میگذارد.
بهترین چیز برای زن این است که نه زن مرد را ببیند، نه مرد زن را ببیند. البته نمیگوید ارتباط نباشد، بیرون نرود از خانهاش. حرف از بیرون نرفتن نیست ها. همدیگر را نبینند. یعنی اگر میخواهد برود یک نیازی را بیرون برطرف کند، بدون ارتباط فیزیکی باشد. خود حضرت زهرا در مسجد خطبه (خواندند)، ولی اول آمد پرده کشیدند دور تا دور را. حضرت زهرا بین مردها خطبه… بین مردها خطبه خواند، ولی کسی او را ندید. اولاً چندین زن دور تا دور او را گرفته بودند. خودشان هم که پوشششان در اوج بود. چندین زن هم که دور تا دور گرفته بودند. بعد که وارد شد، پرده زدند، پشت پرده نشست. بقیه مردم پرده بودند. بعد شروع کرد خطاب کردن و سخنرانی کرد. بیرون هم میرفت، قبرستان میرفت، مزار شهدا میرفت. ولی ارتباط فیزیکی… گفتوگو، همکاری میشود کرد. همکار میتوانند باشند، ولی این دید و بازدید و این در خلوت با هم حرف زدن و این گفتوگو کردن… و خیلی عجیب است! تعبیر «بهترین» هم دارد.
اصلاً آدم یک کمی پس میزند، قبول دارید؟ خود من که مرد هستم یکجوری میشود، چه برسد به خانمها. بهترین؟ آقا هیچی دیگر بهتر از این نبود؟ اختلاسها را الان دیگر حل کردید؟ دیگر همه چی درست شد؟ گرفتید دیگر؟ هیچی دیگر نبود؟ الان دیگر هیچ زنی فحش نمیشنود از شوهرش؟ مردها را فقط نبیند! پس خیلی دور نبودند، آن مکذبین در قرآن میخواندیم ما. چقدر فکر میکردیم فرسنگها با هم فاصله داریم. خاک بر سرشان کنند در تاریخ در سالیان خیلی خیلی دور، آدمیانی بودند که انبیا را تکذیب میکردند. خب، تو هم که داری تکذیب میکنی که! مگر آنجا بودیم فاطمه زهرا این را میگفت چی میگفتیم؟ «برو بابا! آقا اینها چیست! نه بابا، نه بابا، برو بابا اینها چیست!» اینها تکذیب است. نه بابا! خیلی چیزها مهمتر هم هست، بهتر از اینها هم هست! حالا این هم خوب است دیگر! بهترینش نیست. آها! چی شد؟ خیرالعمل از اذان! مشکل و مسئله را یک جوری نشان میدهد. خیلی مرام عمری که روبروی مرام علوی است. خیلی چیز پیچیده و عجیب و… که ما فکر کنیم یک گوشهای در تاریخ ایستادهاند، همه سیاه کثیف چرک، همه روشن و شفاف طرفداران علی علیهالسلام. نه بابا! ما اگر بودیم احتمالاً خود بنده… بهترین باشد این خوب باشد. بهترین چیز این است که…
پیغمبر گفتم یا رسولالله! شما فرموده بودید که چی برای زنان از همه چی بهتر است؟ من از فاطمه پرسیدم. تعبیر فاطمه: بهترین چیز این است. «خیرٌ لَهُنَّ أن لا یَرَینَ الرِّجالَ ولا یَراهُنَّ الرجال». بهترین چیز این است که نه اینها مردها اینها را ببینند. «تو که پیش من بودی، یکی شنیدی. از کی شنیدی؟ فَقُلتُ: فاطمه». فاطمه شنیدم. «فَأَعجَبَ ذالِک رسولالله». پیامبر تعجب کردم! فرمودند: «انّ فاطمهَ…» آره! فاطمه «پاره تن»! یعنی حرف او حرف من است. مرام و مرام من است. خوب فهمیده من چی میخواستم. همین بوده! همین را میخواستم بگویم. خب، وقتی من آن مطلوبم، مقصودم جور درنیامد، من آخه اینجایی که این را میخواهم بروم، نمیخواهم بروم. اینها زن را این شکلی میبینند، دیگران که جور دیگر دیدند. درست است یا غلط دیدند؟ بله، الان میگویند: آقا زن باید نقش داشته باشد در ثروت، تولید پول در درآمد. کسی مانع کار کردن هم نیست. در بعضی مشاغل که ضروری است. شما مگر میتوانید مدارس مثلاً دخترانه را بسپاری به مردها؟ خانم هیشکی نیاید کار بکند. دبیرستان آقایون اداره بکنند؟ بیمارستانهای زنانه را مثلاً بدهیم پزشک و پرستار همهاش مثلاً آقایون باشند؟ قطعاً یک سری مشاغل که برای خانمها است و خودشان بایستی انجام بدهند و حتی در برخی امور که ضروری است، برای حضور اجتماعی و حضور اقتصادی.
ولی این اختلاط است، این قاطی بودنش است… یک جای خیلی مهم و مقدسی بنده رفته بودم. دیدم در فروشگاهش یکی از این مراقد متبرکه اهل بیت. در فروشگاهش یک خانم چادری نشسته با یک آقای ریشو. اول فکر کردم اینها زن و شوهرند. زن و شوهرند همکارند. این برای او غذا آورد؟ این از او تشکر کرد و بعد کلی با همدیگر گپ زدند. بعد گفت: «راستی نصیری!» گفتم: «جان؟» «خانم نصیری!» معمولاً آدم به زنش نمیخواهد در فروشگاه… بعد با فامیلی همدیگر را صدا میکردند. حرمی که هستیم، اینجا در محضر این بزرگوار اهل نجات شدیم، اینجا در این حرم آمدیم و تمام و اینها. اصلاً این بود داستان؟ یعنی ما دیگر ما شیعهایم، ثبت نام میکردیم، انگشت میزدیم، همین بود؟ مثلاً یک چیزی یک جایی میخواهد ببرد ما را؟ یک جهتی برای ما دارد؟ چقدر با آن همسویم؟
«غَیرُ کُم» در زیارت جامعه کبیره که میگوییم، با اینها بودن یعنی چی؟ یعنی برویم بچسبیم به ضریح امام رضا؟ ما با امام رضاییم. عبدالعظیم هر شب جمعه باشی، ما دیگر با حضرت عبدالعظیمیم، تمام شد؟ این «مَعَکُم» یعنی همین تو هدف را کجا میدانی؟ من میخواهم همان جا بروم. تو خط کدامور است؟ من همانور میآیم. امام داستان این است. وقتی این نبود، میشود غربت، میشود مظلوم. مردم دنبال جهاد بودند دیگر. گفتند خیرالعمل نماز نیست، جهاد خیلی مهم است. بعد دیگر کار به کجا رسید؟ این جهاد که از آن روز اول شروع شد، اولش هم ظاهراً خوب و قشنگ بود دیگر. آقا اینها به دنبال حل مشکلات مسلمیناند و دنبال جهادند و آن جهادی که «حی علی خیر العملش» نماز نبود، جهاد است، به کجا رسید؟ شد «جاهَدَت الحُسین و شایَعَت». نبود جهاد! جهاد آمد شد جهاد روبروی اباعبداللهالحسین. جهاد با حسین، جهاد است؟ روبروی حسین شد. این همان جهادی است که «حی علی خیر العمل» ندارد. جهادی که با امام نیست، پشت امام نیست. بعد دیگر الان احساس میکند حسین ابن علی را حذف بکند، مشکلات جامعه حل… این مانع است، این نمیگذارد، در مشغول میکند، دارد اذیت میکند، سنگ دوچرخه است.
این همان بود که خود فاطمه را هم مزاحم میدید. در مدینه چهکار کردند با فاطمه؟ این تعبیر از امیرالمومنین که امت پیغمبر فاطمه زهرا را هضم… در نهجالبلاغه است. این نیاز به یک بحث مفصل دارد. اصلاً این نگاه مردم بود. این نگاه هم حاکمیت بود، هم مردم بود که فاطمه اصلاً مزاحم بود. خب دیگر حرفت را زدی و سخنرانیات را کردی و خب تمام شد دیگر. آرام نمینشیند، دست برنمیدارد. هی سخنرانی، هی گریه، هی ناله. آن دیگر مزاحم است. «اول خطش جدا میشود»، خطی که من میخواهم بروم، اینها نمیگذارند من آنوری بروم. اینجا دیگر میشود دشمن. اینجا دیگر میشود حذف.
جمع شدن برای حذف فاطمه. کدام فاطمه؟ فاطمه همه غصهاش غصه مردم است. همه نالهاش ناله این مردم. بیتابی و بیخوابیش برای مردم. لقمه دهانش را میگرفت میداد به مسکین و یتیم و… امام فاطمه که شب عروسی گدا آمد، سائل آمد به فاطمه زهرا عرض کرد: «شما امشب شب شادیات است، شب عروسیات است. میشود یک کمکی هم به من بکنی؟» خیلی معلوم میشود کمک بزرگی بود. بیبی سلاماللهعلیها فرمود: «همینجا صبر کن، من میروم برمیگردم.» دیدند رفت با یک لباس مندرس برگشت. یک چیزی دستش. پرسیدند: «این چیست؟» لباس عروسم را برایت آوردم تقدیمت. دلم… تو محتاجی. من با همین لباسم میتوانم امشب را سر کنم، لباس قشنگتر است برای تو باشد. این بهتر است. برای همین فاطمه شب تا صبح گریه میکرد. امام مجتبی میفرماید: «گوشم به دعای مادرم بود ببینم دعا تا صبح که میکنی کی نوبت خودش است.» دیدم اذان صبح شد، دعای مادرم متوقف شد. عرض کردم: «مادر! برای همه دعا کردی، خودت را نگفتی؟» فرمود: «یا بنیّ، الجارُ ثُمَّ الدّار!» پسرم، «اول همسایه». کدام همسایه؟ همان همسایههایی که با هیزم پشت در خانه فاطمه جمع شدند. بوی دود در خانه فاطمه به مشامشان رسید. دیدند از پشت در دارند با فاطمه بد صحبت میکنند، هیچ کس دخالت نکرد، خودش را وسط نینداخت.
شب جمعه است. اول برویم پشت این در نیمسوخته و از اینجا برویم کربلا. همه چی از همین پشت این در شروع شد عزیزان. همه چی از اینجا شروع شد. اول سکوت کردند. وقتی این در آتش گرفت، وقتی مادر پشت این در بود، پشت این آتش بود… از سکوت اینجا شروع شد. انگار فاطمه مزاحم بود. انگار حقش بود حذف بشود. مایهی آزار بود. معاذالله.
این در آتش گرفت. این آتش دیگر این داستان، هی ادامه پیدا کرد. از آنجا شروع شد تا آمد رسید به آن آتشی که در خیمهها انداختند. با فاطمه امشب برویم کربلا که خود مادر هم امشب کربلاست. از آن آتش شروع شد. امام حسین هم ظهر عاشورا وقتی تیر حرمله بر سینه مبارکش نشست، فرمود: «لَقَدْ قَتَلَنی فُلانٌ و فُلانٌ». این حرمله نبود که تیر انداخت. این آن دو تایی بودند که جمع شدند، دست علی را بستند، مادرمان را بین در و دیوار قرار دادند. این دو تا من را کشتند. تیر آنها بود. این ادامه آن داستان است. ادامه آن واقعه است. همانهاییاند در واقع که پشت در خانه فاطمه آتش افروختند. یکیشان خلیفه دوم. به من گفت که: «خانه را آتش بزن!» گفتم: «إنَّ فِیهَا فَاطِمَة!» خبر داری در این خانه فاطمه هست یا نه؟ چطور آتش بزنم؟
میدانید اینهایی هم که جمع شدند جز اراذل و اوباش مدینه بودند. اوباش بودند. یک مشت اراذل و اوباش از اینهایی که پول میگرفتند بروند خرابکاری بکنند. اینها را جمع کرد با خودشان برد. در همینها، یکی برگشت گفت: «در این خانه فاطمه هست!» بازم میگویی آتش بزنم؟! برگشت میگوید: «میخواهد باشه باشه، آتش بزن خانه را!» آنجا میگوید: «یهو دیدم صدای فاطمه از پشت در آمد. یک لحظه دلم آمد رقت پیدا کنه. بگویم این زن اوضاع خوبی ندارد. با این حال پشت در آمده. رها کنم این را.» خود خلیفه دوم نوشته در نامه به معاویه. میگوید: «یک لحظه خواستم برگردم، ولی یادم آمد از آن کینههایی که از…» «رَکَلَتْ البابَ.» میگوید: «آنچنان با لگد به در…» صدای فاطمه را بین در و دیوار… این ادامه پیدا کرد، رسید به کربلا. آمد خدمت امام سجاد گفت: «آقا دارن خیمهها را آتش میزنن. چه کنیم؟» فرمود: «عَلَیْکُمْ» بگیر این زن و بچه. «هر کی میتونه پناه ببره به این بیابون.» فرار کنید به این خار و هاشاک که بیابون پناه بیاره. «علی لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلمُ الذّین ظلموا أیَّ مُنقلبٍ ینقلبون.»
در حال بارگذاری نظرات...