‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. حدثنا محمد بن موسی نام شیخ استاد صدوق و از او قال حدثنا علی بن ابراهیم بن هاشم قال حدثنا ابی عن ریان بن صلت عن علی بن موسی الرضا علیه السلام عن ابیه عن آبائه امیرالمؤمنین علیهم السلام قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «قال عزوجل: ما آمن بی من فسّر برأیه».
این از آن روایات سلسلَةالذهب است. «ما آمن بی من فسّر برأیه». _تفسیر به رأی_ معنیش این نیست که کسی یک مطلبی را از کلام الهی استفهام کند؛ تفسیر به رأی این است که شما یک رأی دارید، کلام خدا را میکشانید به همان سمتی که فکر خودتان است. این تفسیر به رأی است. همین کاری که روزگاری مارکسیستها میکردند. به آنها میگفتند چیزهای اسلامی؛ سازمان به اصطلاح اسلامی. در باطن، تفکرات مارکسیسم؛ همان سوسیالیسم علمی به قول و تفسیر تاریخ به هر آن حرفهایی که وجود داشت. اینها را منهای اصل اعتقاد به خدا و اعتقاد به شرع دین پذیرفته بودند. از لحاظ تفسیر تاریخ، تفسیر وضع حال و نظام بشر، اصول مبانی هگلی را قبول و باور داشتند و قرآن را به آنها تطبیق میکردند؛ یعنی آنچه که کلام خدا بود، نه به ظاهر، نه به تفاسیری که در ذیلش وارد شده است، نه به قرائنی که در آیات دیگر وجود دارد. با این چیزها آیه را استفهام نمیکرد، بلکه با همان ذهنیت باطنی که داشتند، به سراغ قرآن میرفتند. این تفسیر به رأی است. فرمودند: «ما آمن بی». واقعاً هم همین است؛ اینها به ظاهر اعتقاد به خدا و پیغمبر داشتند، ولی بعد معلوم شد، هیچ اعتقادی ندارند. اعتقاد دارند به همان چیزی که تو ذهن خودشان است. لذا در یک برههای که زمان برای اقتضا کرد، صریحاً جدا شدند.
«و ما عرفنی من شبّه بی بمثل». بعضی از این مذاهب باطلهای که قایل به تشبیهند.
«و ما علی دینی من استعمل القیاس». قیاس معنایش این است که شما با ذهن و سلیقۀ خودتان بخواهید احکام شریعت را از موضوعی به موضوعی تسری دهید. این قیاس است؛ یعنی یک چیزی را میپسندید، فکر میکنید خوب است، بعد هم میگویید اسلام و اسلامی هم که همه خوبها را میپذیرد، پس این را هم دارد. این قیاس است.
درس بعدیمان آقا، طایفۀ سوم روایات بود. طایفۀ اول چی بود؟ زمانی. دومی بود؟ طایفۀ مکانی بود. سومین، زمانی-مکانی با هم.
زمانی چی میگفت؟ مکانی میگفت بریدن. زمانی میگفت: «مسیرة یوم او یومین». مکانی میگفتش: «برید». در بعضیها هم «برید برید» بود که آن «برید» آن «ذهب و جاع» بود. خوب، تو این طایفۀ سوم از روایات که بنا داریم همۀ این روایت طایفۀ سوم را بخوانیم، چون ممکن است در این روایت نکتهای وجود داشته باشد، که ما را راهنمایی کند به اصلی که در این قضیه داریم، که آن مبحث اصلی را بعداً مطرح خواهیم کرد و آن این است که ببینیم از این دو ضابطی که وجود دارد، ضابط زمانی و مکانی، آیا هر دو اصلند یا یکی اصل و دیگری معرّف؟ و اگر یکی اصل است و دیگری معرّف، کدام اصل است؟ کدام معرّف؟ فروضی دارد که به تفصیل عرض خواهیم کرد. شاید در این روایات نشانهای پیدا کنیم که ما را در این بحث کمک کند.
رضا بر خواندن این روایات اصرار دارد. یک روایت که روایت اوّل باب اوّل صلات مسافر در وسایل جلد هشت، صفحه ۴۵۱ را بیار. از فضل بن شاذان از امام رضا علیه السلام: «انه سمعه یقول انما وجب السیر فی ثمانیة فراسخ لا اقل من ذا و تقصیر فقط در هشت فرسخ واجبه، نه کمتر، نه بیشتر. ثمانیة فراسخ مسیرة یوم للعامة». چرا؟ چون هشت فرسخ بوده که مسیر یک روز بوده برای عموم. «والغوافل و الاثقال». قافلهها و شترها و اینها تو یک روز هشت فرسخ راه میرفتند. «فوجبت التقصیر فی مسیرة یوم». پس تقصیر در مسیر یک روز واجب است. «و لو لم یجب فی مسیرته یوم لما وجب فی مسیرة الف سنة». اگر تو مسیر یک روز واجب نباشد، هزار سال هم بری، دیگر واجب نیست. یعنی آقا اگر فقط یک روز است، هزار سال هم باشد، نه فقط یک روز. اگر یک روز واجب نکند، دیگر هزار سال هم بری، نماز بهت شکسته نمیشود.
بیان و ذالک «لان کل یوم یکون بعد هذا الیوم فانما هو نظیر هذا الیوم». بهخاطر اینکه شما هر یک روزی که بعد از امروز بری، میشود مثل امروز دیگر. یک روز یک روز راه میروی دیگر. هزار سال هم که هی روز روز است دیگر. شما باید آخرش ملاک را روی روز، روی مسیر یک روز بیاوری. باید باشد.
«فلو لم یجب فی هذا الیوم وقتی امروزی که من دارم میروم، آن واحد روز من ملاک نباشد برای تقصیر صلات من هزار سالم برم، دیگه ملاکی دیگه نمیتونم داشته باشم، لما یجب فی نظیره». دیگر مثل اینها هم دیگر نمیتوان داشت، چون سال میخواهی شما هزار سال را بکنیم مبنا. هزار سال از چی تشکیل شده؟ از روز دیگر. روزها را باید ملاک قرار داد دیگر. اینجا هم آقا یک «اذ کان نظیره مثله لا فرق بین». این هم شبیه او است دیگر. چه فرقی؟
خوب، این روایت اوّل است. ببینیم آقا چی میفرماید. میفرمایند که حضرت علیل میفرماید که چرا حد قصر در هشت فرسخ تعیین شده؟ میفرمایند: علت این است که چون هشت فرسخ مسیر یک روز است برای غافل. در روایات بعدی ملاحظه خواهید کرد که راوی سؤال میکند در یک روز ممکن است یک نفری با اسب تندروی حرکت بکند، مقدار زیادتری برود، یک نفری با یک شتر لنگی مثلاً حرکت بکند، مقدار کمتری برود. کدام اینها ملاک است؟ اینجا مشخص میفرمایند. در این روایت میفرماید: من و ضابط برای مسیر یک یوم. آن چیزی است که قافلهها حرکت میکنند. قافله، قطار شتر. شترها را به هم میبستند، حرکت میکردند با یک حرکت و سرعت معلوم و مشخصی. چه قافلهای که افراد را حرکت میداد، چه اثقال؛ یعنی با وسایل شتران باربر. منات در مسیرةُ الیوم این است، نه سرعت و حرکت اسبان یا شتران جماز. آن سواران بریدی، نامهرسان که آن زمان معمول بود، سوار مرکبهای تندرو میشد، فاصله زیادی را در مدت کوتاهی میرفت. آن ملاک نیست. پس چی شد؟ آنهایی که زود میرفتند، فاصله زیادی رو میپیمودند. آن ملاک نبوده. «لان ثمانیة فراسخ مسیرة یوم عامة». یعنی معمول و متعارف مردم، عموم مردم تو یک روز هشت فرسخ حرکت میکنند. «والغوافل و الاثقال». اثقال شترهای باربرند. قوافل هم آن شترهایی هستند که انسانها را حرکت میدهند. «فاوجب هنا نیز با فا تفریع». بیان میفرماید: چون اینطور است، «فوجب التقصیر فی مسیرة یوم». پس واجب شد که قصر کند نماز را در مسیر یک مسیرة یک یوم. یا در مسیر در ظرف سیر یک روز. این دلالت روشنی دارد.
در ذیل این عبارت یک مطلبی میفرمایند که آن هم مؤید این است. میفرمایند: «و لو لم یجب فی مسیرة یوم لما وجب فی مسیرة الف سنة». اگر یک روز کافی نباشد برای اینکه انسان نماز را قصر بخواند، هزار سالم کافی نیست. چرا؟ «و ذالک لان کل یوم بعد هذا الیوم فانما هو نظیر هذا الیوم». اگر یک روز کفایت نمیکند، امروز کفایت نکرد، فردا مثل امروز. آن هم دلیلی ندارد کفایت بکند. پس فردا مثل امروز. آن هم دلیلی ندارد کفایت بکند. پس اگر یک روز کافی نیست، دو روز و سه روز و ده روز و صد روز و هزار روز هم، چون دلیلی ندارد که روز دوم واجب قصر باشد. پس یک روز ملاک و منات است. «فلو لم یجب فی هذا الیوم لما یجب فی نظیره اذ کان نظیره مثله لا فرق بین». این روایت، روایت دوم است را مرحوم صاحب وسایل در اینجا ذکر میکند. روایت دوم، روایت دیگری نیست. ادامه همین روایت اول است. مرحوم صدوق در علل الشرایع و عیون اخبار الرضا با سند دیگری همین روایت را نقل کردند با این دنبالهای که تحت شماره ۲ مرحوم صاحب وسایل بیان کرده است. «و زاد و قد یختلف المسیر». حضرت میفرماید: مسیر یوم گاهی اختلاف پیدا میکند، کم و زیاد میشود. «فمسیر البقرة انما هو اربع فراسخ». اگر با گاو بری، چهار فرسخ میرود. گاهی به گاو چیزی میبستند، این حیوان در روز چهار فرسخ بیشتر نمیرفت. «و سیر الفرس عشرون فرسخا». برادر دیدی این پس اینی که گفته همون زمان فرس بیست فرسخ میرفته، در روز. چیز بیارید قطار و هواپیما و اینها همون موقع هم فرس بوده و معیار نبوده. گرفتی؟ ولی اسب بیست فرسخ در روز حرکت میکند.
«انما اینجا تعلیله». «انما جعل مسیر یوم ثمانیة فراسخ». چرا سیر یک روز را شارع مقدس معادل با هشت فرسخ قرار داده؟ «لان ثمانیة فراسخ هو سیر الجمال و الغوافل». ملاک شتر است، آقاجان شتر، چون سیر شترهای متعارف و قافلهها هشت فرسخ است. لذا گفتند: روز، یعنی هشت فرسخ. لذا گفتند: روز، یعنی هشت فرسخ. «و هو الغالب علی المسیر». «و هو اعظم السیر الذی یسیره الجمالون و المکاریون». قالب بر مسیر همین است، اعظم سیری است که جمالها و مکاریها که کرایهگیر بودند، با همین میرفتند.
از این روایت مفصل و مبین دو مطلب استفاده میشود. مطلب اول اینکه این دو تقدیر، تقدیر زمانی و تقدیر مکانی، این دو ضابط بر یکدیگر منطبقاند، پس جدا جدا نیست که بگوییم هر کدام علیالاطلاق باشد. اینطور نیست که این دو ضابط هر کدام یک حدی را بیان کنند. این دو یکیاند، چون ممکن است از کلمۀ یوم، یوم صائم به ذهن کسی برسد؛ یعنی از اول اذان صبح تا اذان مغرب. اینجا حضرت بیان میفرمایند: خود مفهوم یومش عوض شد.
اینجا حضرت بیان میفرمایند: اینکه ما میگوییم یوم، یعنی آن یومی که با هشت فرسخ متناسب است. آن کدام است؟ این همان مقدار سیر حرکت قافلههای متعارف مردم در روز. قافلههایی بودند که معتاد بودند. هیچ قافلهای که به طور متوسط و متعارف حرکت میکند، اینطور نیست که از اول اذان صبح راه بیفتد تا اذان مغرب. چنین چیزی متعارف نیست. راه میافتند، یک مقدار وسط راه توقف میکنند. قطار چیز دیگر است. اهواز-مشهد که باید بیست و چهار ساعت برسد، ولی تو سی و چهار ساعت میرسد. مقدار زیادی توقف میکنند، باز راه میافتند، بعد هم میرسند به یک جایی، شب را میخوابند. هشت فرسخ، هشت فرسخ متعارف است.
پس اینجا این روایت حاکم بر همۀ آن روایاتی است که میفرماید: «مسیرة یوم». آن روایت «بصیرت و یوم» ظهور دارد در «یوم صائم»، یعنی تمام یوم شرعی. این روایت یوم را معنا میکند، تزریق میکند، دایرۀ موضوع را. میفرماید: مراد ما از یوم آن یومی است که غافل و جمالون و مکاریون در این یوم حرکت میکنند، به طور متعارف. این یک مطلب.
بنابراین اگر ما در یک روایتی دیدیم که یوم به نحو مطلق آمده که طبعاً با هشت فرسخ تطبیق نمیکند، آن روایت با این روایت معنا میشود. این روایت معنا میکند همۀ روایاتی را که یوم بر آنها هست. حاکم بر آنها است. مراد از یوم در این روایت بیان شده است. حاکم چرا؟ چون دایرۀ موضوع دارد را تزریق میکند. نمیگوید آقا یوم عرفی است، نمیگوید یوم شرعی است. یوم عرفی باشد، میشود بیست و چهار ساعت. یوم شرعی باشد، میشود از اذان صبح تا اذان مغرب. دارد میگوید آقا آن یومی که قافلهها را با شتر را حرکت میدهد، وسطش توقف میکند، نماز دارد، ناهار دارد، استراحت دارد، ساعت گرم توقف دارد، یک روز رانندهها دارند، یک روز ماشینها، یک روز قافله دارد. برای آن و آن، آن روز آنها هشت فرسخ است. پس در واقع یک روز آنها. خوب، حالا روز آنها را چه شکلی حساب کنیم؟ همین هشت فرسخ. هشت فرسخ را چه شکلی حساب کنیم؟ روز آنها حساب کن. یعنی این دو تا دارد همدیگر را تفسیر میکند. پس اصلاً خود یوم، منظور از «مسیرة یوم» کلاً همان مسیر هشت فرسخ است، چون این کلمۀ یوم، منظور یوم شرعی نیست، نه یوم عرفی است، نه یوم شرعی است. روز قافلهداران، روز مسیر قافلهداران. آن روزی که آنها بهش میگویند روز. میگوید: مثلاً پنج روز راه است. این پنج روز راه نیست که. بعد میگویند که آقا چرا آن آنهایی که میروند صبح راه میافتند، بدیه است. ناهاری، یک استراحتی، دوباره غروب، دوباره فلان. اینها روزی سی کیلومتر میروند. خلاصه میگویند: آقا سه روز راه است. از کربلا تا نجف سه روز راه است. روز کیست؟ روز مدلروهای اربعین. نه روز رانندههای تریلی و رانندههای کامیون و فلان و اینها. برای آنها یک روز نمیرسد. برای آنها به ساعت میرسد، اما روز که گفته میشود، منظور چیزی دیگر است.
مطلب دوم این است که منات و ضابط اصلی عبارت از «مسیرة یوم» است. این هم از این روایت کاملاً واضح. این دو تقدیر معمولاً با یکدیگر منطبقاند و لکن آنچه تقدیر اصلی است، ضابط اصلی است، عبارت از «مسیرة یوم» است. چنانچه از ذیل روایت هم فهمیده میشود، میفرماید: اگر یک روز برای تقصیر کافی نباشد، هزار روز هم کافی نیست. پس روز ملاک است، چون روز دومی و سومی و دهمی مثل همان روز اول است. بابا باید آخرش به روز این قافلهداران باید برگردی دیگر. شما هزار سال هم که هزار سال عرفی را که نمیخواهی حساب کنی. گرفتی مطلب را؟ هزار ساله عرفی را که نمیخواهی حساب کنی. هزار سال شرعی را هم که نمیخواهی حساب کنی. هزار سالی را میخواهی لحاظ بکنی که روزش، واحد روزش همینی است که قافلهداران بهش میگویند. پس چی شد؟ میفرماید که عزیز! از روایتم فهمیده میشود. میفرماید: اگر یک روز برای تقصیر کافی نباشد، هزار روز هم کافی نیست. پس روز ملاک است، چون روز دومی و سومی و دهمی مثل همان روز اول است. اگر یک روز را برای تقصیر کافی نمیدانید، به چه دلیل روز دوم باید قصر بکند؟ روز دوم هم مثل روز اول. این ظهور تامی دارد در اینکه آنچه منات است، آن عبارت از یوم است.
پس مطلب دوم هم این است که ظهور روایت در ضابط زمانی است، یعنی «مسیرة یوم». بله، این «مسیرة یوم» در یک عصر و دورهای منطبق بوده با هشت فرسخ. به نظر ما دلالت این روایت و یکی دو روایت دیگر هم که بعداً خواهیم خواند و شبیه هماند برای اینکه منات اصلی برای تقصیر عبارت از تقدیر زمانی، یعنی «مسیرة یوم» است. انصافاً دلالت روشن و ظاهر.
اشکالی که در این روایت از ضعف سند. این را شیخ صدوق نقل میکند از استاد خودش که عبدالواحد بن محمد بن عبدوس، عبّاس، عبدوس. از مشایخ صدوق میفرماید: «رضی الله عنه». آن عبدالواحد بن ابی دوّاس نقل میکند از علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری که ما قبلاً در یکی از مباحث مربوط به مکاسب محرمه راجع به این علی بن محمد بن قتیبه بحثی کردیم. الان اجمالاً تکرار. ایشان شاگرد فضل بن شاذان است و روایت میکند از فضل بن شاذان. جلالت مقام فضل شاذان معلوم است لکن این دو نفری که واسطهاند، اینها توثیق نشدند. نه عبدالواحد بن ابی دوّاس توثیق شده، نه علی بن محمد بن قتیبه که معروف به قتیبی است. بعضی خواستند وثاقت این دو را به یک نحوی اثبات کنند، چون مرحوم صدوق مدتی نیشابور مانده است. از اینها زیاد روایت کرده است. میگویند: چون صدوق فرموده: «رضی الله عنه»، هر کی هم که صدوق یا بعضی از بزرگان شبیه صدوق بعد از آوردن اسم آنها برای آنها تزریق کند: «رضی الله عنه»، یک علامت توثیق است. مرحوم میرداماد رضوان الله علیه در روایت بر روی مسئله اصرار میکنند که رحمله و رضیله یا توعظیه به عبارت ایشان امارۀ توثیق است؛ رح را رحمله، رحمله و رحمة الله علیه. «رضیله» یعنی رضی الله عنه. به نظر میرسد که اینها هیچ امارۀ توثیق نیست. این مبنای رجالی آنها اواره توثیق میدانستند. آقا امارۀ توثیق نمیدانند. مرحوم آقای خویی رضوان الله علیه منکرند. حق هم با ایشان است. استرحام کردن. «رضی الله» گفتن دلیل توثیق نیست. گاهی یک نفری را دوست دارید یا به گردن شما حق دارد، میگویید: «رضی الله عنه». این معنایش این نیست که شما او را توثیق میکنید. ممکن است صقه نباشد و شما قائل به وثاقت او نباشید. پس عبدالواحد بن ابی دوّاس وثاقتش ثابت نشد. خدا بیامرز مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی.
پس عبدالواحد بن ابی دوّاس وثاقتش ثابت نشد. در مورد علی بن محمد بن قتیبه که شاگرد فضل بن شاذان است. در مورد ایشان مرحوم کشی یک بیانی دارد که بعضی از آن بیان میخواهند توثیق ایشان را استفاده کنند و آن بیان این است که شیخ کشی تو کتاب رجال خود یک نامهای را از حضرت عسکری سلام الله علیه نقل میکند و میگوید این نامه را یک شخص موثقی در نیشابور برای من روایت کرد. این شخص مورد وثوق را نام همین نامه در کتاب شیخ صدوق از محمد بن علی بن قتیبه نیشابوری روایت شده است. از اینجا بعضی میگویند که پس آن شخص موثقی که شیخ کشی اشاره میکند و میگوید این نامه را من ازش شنیدم، کی میتواند باشد؟ یک موقع شب همان علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری. پس کشی توثیقش کرده است. توثیق کشی هم کافی است. عرض میکنیم اگر کشی کسی را توصیف کرده باشد، ما هم قبول میکنیم، ولی این توصیف نیست. شیخ کشی از یک آدم نامعلومی که ما نمیشناسیم، تعریف کرده. توثیقش کرده. این روایت را که ایشان از آن شخص نامعلوم نقل میکنند، شیخ صدوق از یک شخص معلومی که همین علی بن محمد بن قتیبه است، روایت کرده است. اما این دلیل میشود که این شخص موثق است. نزد کشی حتماً علی بن محمد بن قتیبه. انصافاً یک همچین اعتمادی نمیشود پیدا کرد که انسان بخواهد قتیبی را از این طریق توصیف کند، مگر اینکه قائل به چی بشویم آقا؟ تشابک اعدال. بنابراین وثاقت این دو نفر ثابت نشد. وقتی وثاقت این دو نفر ثابت نشد، این روایت غیر معتبر است.
البته اینکه میگوییم غیر معتبر است، نمیخواهیم بگوییم دروغ است. گاهی بعضی ممکن است استبعاد بکنند که چطور ممکن است که مثلاً کسی مثل شیخ صدوق یک حرف دروغی را به فضل بن شاذان نسبت بدهد. نه، کسی نمیگوید این دروغ است. ما میخواهیم به جزئیات الفاظ این روایت استدلال کنیم. ما به فُنَنَا داریم استناد میکنیم. اگر فرض کردیم که این راوی در ضبط یک مقداری دقیق نبوده، به جای یک عبارت دیگر، عبارت «لعنه» آورده است. استدلال از بین میرود. این عدم وثاقت معنایش این است؛ یعنی ما نمیتوانیم جزئیات این روایت را از امام بدانیم و به آن استدلال کنیم. بنابراین این روایت از دور خارج است.
روایت دیگر، روایت عبدالله بن یحیی کاهلی از همین باب اول، حدیث سوم. بخونیم: «این یح کاهلی سمعه من الصادق علیه السلام یقول فی التقصیر فی الصلاة بریدین فی بریدین اربعة و عشرون میلا ثم قال کان ابی علیه السلام یقول ان التقصیر لم یوزع علی البغلة الصفا». صفوا یعنی آن حیوان یا وسیلۀ سبک و تندرو. بغله یعنی استر. استر تندرو و سریع ال حرکت. «و دابة ناجیة». نجا هم به همان معنای سرعت است. «دابة ناجیة» یعنی حیوانی که با سرعت حرکت میکند.
حضرت فرمودند: «تقصیر لم یوضع علی البغلة الصفا و دابة ناجیة». یعنی حرکت اینها ملاک و ضابط قصر نیست. «انما وضع علی سیر القطار». قطار شتر. وقتی قطار شتر حرکت میکند، حرکتش آنچنان حرکت تندی نیست. یک حرکت متعارف و معمولی. از این روایت اجمالاً استفاده میشود که این دو تقدیر و دو ضابط به همدیگر منطبقاند. شاید هم کسی بگوید: کأنّه در این روایت هم میخواهند ضابط زمانی را تقدیم کنند لکن انصافاً از این روایت استفاده نمیشود که ضابط زمانی ملاک است. بله، دابه ناجیه و اینها ملاک نیست. سیر قطار که همان مقدار زمان است. آن مناطق اصلی اجمالاً فهمیده میشود که این دو ضابط با همدیگر منطبقاند تا برسیم به روایات بعدی و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...