‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
«عَنْ صَادِقٍ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ قَالَ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِقَوْمٍ یَرْفَعُونَ حَجَرًا»؛ یعنی برمیداشتند، زورآزمایی میکردند با برداشتن سنگ. حضرت فرمود: «مَا هَذَا؟»؛ چیکار میکنید؟ «قَالُوا نَعْرِفُ بِهِ ذَلِکَ أَشَدَّنَا وَ أَخْوَانَنَا»؛ مسابقه قویترین مردان بوده، میخواهیم امتحان کنیم ببینیم کدامیک از ما سختتر و قویتر است. «فَقَالَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَلَا أُخْبِرُکُمْ بِأَشَدِّکُمْ وَ أَخْوَاکُمْ»؛ میخواهید بفهمید کدامیک از شما قویترین است؟ «قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ»؛ چرا، بفرما. «قَالَ أَشَدُّکُمْ وَ الَّذِی إِذَا رَدَّهُ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی إِثْمٍ بَاطِلٍ.»
قدرت و شدت به آن برداشتن سنگ و فلان و اینها نیست. آنجا که به نفس فشاری نمیآید، قدرت واقعی که وصفِ نفس انسان باشد، نه وصفِ تن انسان باشد. وصفِ نفس انسان کمال انسان است. وصفِ نفس انسان کی میشود؟ قدرت و قوت آن وقتی که از یکچیزی خوشش میآید، این خوشایند شما، شما را در گناه و در باطل نیندازد. وقتیکه حالا با یکی دیگر اوکی بودیم، دیگر چشمپوشی میکنیم از عیب و ایراد و اشکال و حقوناحق؛ دیگر ما را راضی کرده، دیگر قبولش داریم، دیگر مهم این است که با ما خوب است. تمجید بیخودی بکنید، تمجید زیادی درباره او بکنید.
حالا از یکی خوشم آمد، از یکچیز راضی شدیم، غلو در موردش میکنیم. دیدید علی دایی با زن بیحجابش رفته توی کنسرت، بعد آن یارو خواننده وقتی این را میبیند میگوید: «اسطوره ایران علی دایی آمد. ما ایرانی هستیم، ایران یعنی علی دایی. اگر به ما گفتند شما ایرانیها چی دارید، ما میگوییم ما هیچی نداریم، ما فقط علی دایی داریم.» وقتیکه آدم راضی میشود، دیگر میزند به آن درش، دیگر شروع میکند شر و ور گفتن، تمجید بیخودی، تمجید زیادی. اگر خطایی کرد، اغماض بیجا بکنید. اگر انسان از کسی خوشش آمد، همه بدیهایش را توجیه میکند. این وقوع در إثم و باطل است. قدرت روحی میخواهد که آدم اینجا بایستد، پای حق را، خودش پا بگذارد روی نفسش، آن وقتیکه نفسش به یککسی تمایل دارد، علاقه دارد؛ ولی آنی که من بهش تمایل دارم و ازش راضیام از مسیر حق خارج شده. وقتی از کسی راضی بود و خوشش آمد، این خوش داشتن او را در گناه و باطل نیند. این قوی است. «من غلب الح...»
وقتی از کسی عصبانی شدید، خشمگین شدید، بدتان آمد، این خشمگینی موجب نشود که از قول حق کناره بگیرید. چنانچه جای حق باشد کتمان کنید. تمجید باید ازش بشود، نکنید. دیگر وقتیکه حالا سر یکچیزی ناراحتیم، حالا یک انتقادی از من کرده یا نسبتی به من داده، دیگر حالا هر چقدر هم که حرف خوب، موعظه خوب، کار خوب درش میبینم، نه! تو سرش بخورد. بهجای این کارها، برود آن فلانچیز را درست کند. به چه درد میخورد؟ تو که تقوا نداری، تو که فلان جا فلان کار را کردی. اینها همه فیلم است. اینها شمر هم نمیدانم فلان نماز میخواند، شمر هم چیکار... این از این کلمات رایجها که «شمر امام زمان پیاده میرفت»، نمیدانم «مکه...». هر محاسنی که در طرف میبینند، میگویند که «آنها را فلان هم داشته، تو بهجای اینها برو فلان کن. یاد بگیر با استادت باید چه شکلی صحبت کنی.»
«إِذَا قَدَرَ لَمْ یَتَمَالَکْهُ، سُومَهُ»؛ وقتی قدرت پیدا کرد، توانایی پیدا کرد، آنچیزهایی که برایش حق نیست، آنها را انجام ندهد. آقا، اصل وزنهبرداشتن، زورآزمایی واقعی اینجاست که بتوانی، چون سنگین واقعی حق است. سنگ و وزنه و اینها که وزنی ندارد. «اَلْحَقُّ ثَقِیلٌ». آنی که سنگین است، حق است. پودر آدم آن را درمیآورد. زیر بارش رفتن خیلی سخت است، خیلی قدرت میخواهد که آدم تن بدهد به حق، زیر بار حق برود، حق را بلند کند. اینجا معلوم میشود زور آدم چطور است، واقعیت دارد یا ندارد. شاخصش هم همین جمله فوقالعاده است؛ وقتیکه قدرت پیدا کرد، کار غیر حق انجام نمیدهد. چهبسا ماها اگر یککاری انجام نمیدهیم به خاطر این است که نمیتوانیم؛ اما اگر توانستیم و انجام ندادیم به خاطر این است که حق نیست.
بله، من تریبونی ندارم که بخواهم کسی را رسوا کنم، مخاطبی ندارم، فالووری ندارم، پایمنبری ندارم. خوب بگویم که، خوب ما صبر میکنیم، پاسخ او را نمیدهیم. خوب زحمت کشیدی، حالا بیا پاسخ بده. میخواهی چی پاسخ بدهی؟ میخواهی چیکار بکنی؟ دستت به کجا بند است؟ بیا شکایت کن، دستت به کجا بند است؟ اما اگر رئیس قوه قضاییه بودیم مثل آقای رئیسی، رقیب حسن روحانی و ظریف بود، لتوپارت کرده بودند. به قدرت رسیدی، این همه آمار از اینها داشتی و میتوانستی اقدام بکنی و نکردی، چون حق نبود. این را میگویند وزنهبردار، این را میگویند آدم قدرتمند. خدا رحمتش کند.
تا وقتیکه پول نداریم، خیلی از کارها را نمیکنیم. وقتی پولدار شدیم، کارهایی را انجام میدهیم که حق نیست، جایز نیست. به تجملات دیگران اعتراض میکنیم، خودمان جیبمان خالی است، نمیتوانیم. وقتیکه جیبمان پر شد و توانستیم، ما هم تجملاتی میشویم. به اسراف دیگران اعتراض میکنیم وقتی خودمان توانایی پیدا کردیم اسراف... به زورگویی دیگران اعتراض میکنیم، چون خودمان نمیتوانیم به کسی زور بگوییم. وقتی خودمان به یک مقامی رسیدیم، به یک قدرتی تأثیر پیدا کردیم، ما هم به دیگری زور میگوییم. این همان است که وقتی انسان قدرت پیدا کرد، چه قدرت مالی، چه قدرت اداری، چه قدرت حیثیتی، این قدرتش موجب نشود که کاری را که حق نیست، برایش جایز نیست، آن را انجام دهیم. خدا حفظ کند همه قدرتمندان را.
پس شما اگر توانستید مهار این پیلِ مست را که در درون شما است، توانستید چکش را بالای سر این پیلِ مست نگه دارید، نگذارید وقتی از یکجایی خرسند است منحرف شود. اگر غضبناک است منحرف شود. اگر توانایی پیدا کرد منحرف شود با چکش بزنید تو سرش. اگر این کار را توانستید بکنید، این میشود قدرت. قدرت بدنی بله، یک قدرتی است؛ اما در معیارها و میزانهای الهی و اسلامی امر مهم نیست. مهم این است که بتوانید آن قدرت درونی را پیدا کنید. امالی، صفحه ۷.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
سه احتمال از احتمالات و وجوهی که در موارد تقدیرینِ دو موضوع واحد مطرح بود را عرض کرد. پس آقا ما دو تا تقدیر داشتیم: یک تقدیر مکانی، یک تقدیر زمانی. تقدیر زمانی، تقدیر مکانی، بریدن ثمانین فرسخ. حالا اینکه این دو تا یکی است، هر کدام اطلاق خودش را دارد، میخواهد دیگری باشد یا نباشد، یا هر کدام مقید به نبود دیگری است، یا دوتایی باید با همدیگر باشند، احتمال بود. سه تایش را تا حالا گفتیم. وجه چهارم، وجه چهارم این است که بگوییم بله، تقدیر زمانی و مکانی وارد شده؛ ولی هیچکدام از اینها مناط واقعی برای قصر نیست، بلکه مناط واقعی یک امر ثالثی است که این دو امارات آن و نشانههای آن وجه ثالثاند. پس در واقع امر ثالث، این دو تا نشانههای آن سوم هستند. طبعاً نتیجه میشود که اگر در مواردی این دو اماره وجود داشت ولی آن وجه ثالث به دلیلی وجود نداشت، مناط حکم وجود ندارد.
چه بدانیم، بگوییم که آقا آن امر ثالث عبارت از مشقت، سختی، تعبی که در سفر وجود دارد که این با نگاه و فهم متعارف انسان هم تطبیق میکند. انسان اگر بخواهد توجیه پیدا کند ذهنش به اینجاها میرسد که سفر سختی دارد، مشکلات دارد. این هم یک احتمال است. هم در باب کر این حرف را بزنیم، هم در باب حد ترخص، هم در باب مسافت در سفر، این یا در موارد مشابه دیگری که وجود دارد که احتمال دارد بگوییم یک امر ثالثی وجود دارد.
از فرمایشات مرحوم آقای میلانی (رضواناللهعلیه)، سید استاد ما، انسان استفاده میکند. من البته درس ایشان بودم وقتیکه این بحث را میکردم؛ اما نوشتهای ندارم یا آن وقت ننوشتم، یا اگر نوشتم جزو نوشتههای غارتشده و ازبینرفته است. به همین تغییرات ایشان که چاپ شده، مستند به آن عرض میکنیم. بنابراین نسبتی که میدهیم به این حساب است، نه اینکه خود ما یادمان باشد که ایشان چه فرمودند. انسان احساس میکند که ایشان میل به این دارند که بگویند این دو تقدیر هیچکدام مناط سفر نیست، بلکه مناط سفر امر دیگری است. میدانید که علامه آقای میلانی را اعلم میدانستند در زمان و آن عبارت از مشقت سفر که یک توضیحی در ذیلش دارند، آن را هم عرض خواهیم کرد.
اولاً ببینیم آیا این معنا که وجه تقصیر در سفر مشقت باشد، آیا مبنای استدلالی در شرع دارد؟ یعنی جایی اشاره شده؟ ایشان میفرماید روایات عدیدهای وجود دارد. اشاره نمیکنند به این روایات. بنده که تفحص کردم، دو روایت به دست آوردم. حالا شما دوستان تفحص کنید، اگر دلیل دیگری هم هست به ما بگویید.
یک روایت، روایت باب سوم از ابواب صلات مسافر: در باب حدیث اول باب سوم، حدیث اول، جلد ۴۶۳. «عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ أَنَّهُ قَالَ أبی عبدالله علیه السلام إِنَّ أَهْلَ مَکَّةَ یُتِمُّونَ الصَّلَاةَ»؛ حدیث «یُتِمُّونَ الصَّلَاةَ» به عرفات. گفتم آقا، اهل مکه نمازشان را عرفات کامل میخوانند؟ «فَقَالَ وَیْلَهُمْ أو وَیْحَهُمْ وَ أیُّ سَفَرٍ أشَدُّ مِنْهُ، لَا تُتِمُّ.» چه سفری مگر از این شدیدتر است که تمام نمیشود؟ آنها در واقع چون سختی دارد، نباید نمازشان را تمام بخوانند، چون سخت است، باید شکسته بخوانند.
میفهمید که چند مورد از روایات باب سوم مربوط به صلات در عرفات است. یکی از سؤالاتی که از ائمه (علیهمالسلام) میکردند این است که وقتی حاجی از مکه به عرفات میرود آیا صلاتش قصر است؟ چون از مکه تا عرفات چهار فرسخ است. حضرت میفرمایند قصر، که این در مسئله مهم دیگری که بعداً مطرح خواهد شد، مسئله رجوع در یومِه است. آیا در مسافت تلفیقی، رجوع در یومِه شرط است یا نه؟ در سفر به عرفات، رجوع در یومِه نیست. یعنی این نیست که بگویی آقا بعداً همان روز هم برگردد که حالا چهار فرسخ میرود، چهار فرسخ هم همان روز برگردد تا نمازش شکسته بشود. نه، او همان روز برنمیگردد ولی نماز شکسته است. حالا بعداً مردم از عرفات مشعر میروند و منا، بعد از دو سه روز برمیگردند. این روایت در آنجا محل استشهاد قرار میگیرد؛ لکن این روایت در اینجا برای “ما نحن فیه” برای موضوع ما هم خوب است.
سند روایت، سند معتبری است. محمد بن علی بن الحسین بهاسنادِه عن معاویه بن عمار. طریق صدوق به معاویه بن عمار، طریقه صحیح. علاوه بر ایشان، شیخ هم همین روایت را از معاویه بن عمار نقل کرده. طریق شیخ هم طریق صحیح است. شیخ طوسی، علاوه بر این دو بزرگوار، با یک اندک تفاوتی که هیچ تغییری در معنا نمیدهد، مرحوم کلینی نقل کرده، آن هم سند صحیح. بنابراین هر سه روایت را مشایخ ثلاثه نقل کردهاند با اسانید صحیح.
روایت ابی عبدالله (علیه السلام): «إِنَّ أَهْلَ مَکَّةَ یُتِمُّونَ الصَّلَاةَ بِعَرَفَاتٍ.» این جمله خبری میخواهد ببیند که آیا حضرت موافقت دارند یا نه که نماز در عرفات تمام بخوانند و تقصیری نیست. یک سؤال میکند: «یُتِمُّونَ الصَّلَاةَ بِعَرَفَاتٍ» آیا نماز را تمام بخوانند وقتی به عرفات میروند؟ «فَقَالَ وَیْحَهُمْ أو وَیْلَهُمْ» این چه حرفی است؟ «وَ أیُّ سَفَرٍ أشَدُّ مَنْ لَا لَا تُتِمُّ.» که در روایت کافی «لاَ تُتِمُّوا» دارد. تفاوتش همین است. فرمودند نه، نماز را تمام نخوانید وقتی به عرفات میروید، نماز را قصر بخوانید.
مورد استدلال جمله «وَ أیُّ سَفَرٍ أشَدُّ» است. شدت به دو معنا استعمال شده در محاورات عرب. یکی به معنای صلابت، یکی به معنای صعوبت. صلابت یعنی سختی. «أشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ»؛ یعنی در مقابل کافر، جبهه مؤمن، جبهه سخت و استوار و مستحکمی است. به معنای صعوبت هم استعمال شده. صعوبت یعنی مشقت، سختی. ما در فارسی هر دو معنا را با سختی میگوییم. یک سختی به معنای دشواری، یک سختی برای استحکام و پایداری. پس به معنای مشقت هم استعمال شده.
پس «أَشَدُّ» و «أَشَدُّ» اگر به معنای «أَشَقُّ» بگیریم، یعنی «أسعب». ای سفر «أسعب» از با مشقتتر از این سفر چه سفریه؟ استفاده میشود که اصلاً علت اینکه فرمودند در سفر نماز را قصر بخوانید این است که سفر دارای مشقت است. از این روایت این را استفاده کنیم که استدلال بر مبنای این است که چون حضرت استنکار کردند بر اهل مکه در نماز تمام خواندن در عرفات و بیان کردند که آنچه که آنها انجام میدهند سفر، آن هم سفر دارای مشقت، معلوم میشود که آن سفری که موجب تقصیر صلات میشود، سفر دارای مشقت است و علت تقصیر، مشقت است. استدلال به این روایت اینطوری است. پس معنایش این است که اگر مشقت در سفر نبود، با «یُسْرٌ» سهولیت تمام میشد.
روایت دوم، روایتی که در باب بیستودوم ابواب صلات مسافر، حدیث دوازدهم از ابواب صلات مسافر، حدیث دوازدهم، صفحه ۵۲۰، آخرین روایتش میشود. از فضل بن شاذان: «قَالَ إِنَّمَا قُصِّرَتِ الصَّلَاةُ فِی السَّفَرِ» همان روایت طولانی «لِأَنَّ الصَّلَاةَ الْمَفْرُوضَةَ أَوَّلًا إِنَّمَا هِیَ عَشْرُ رَکَعَاتٍ وَ سَبْعٌ إِنَّمَا زِیدَتْ فِیهَا بَعْدُ فَخَفَّفَ اللَّهُ عَنْهُ تِلْکَ الزِّیَادَةَ لِمَوْضِعِ سَفَرِهِ وَ تَعَبِهِ وَ نَصَبِهِ.» توجه نخورده بودیم که چرا آن زیادت را تخفیف داد؟ چون مسافر است، چون خسته است، چون درگیر و اشتغال به امر نفس خود و زن و اقامتش است. حالا باید دید این علت است یا حکمت؟ این روایت دلالتش روشنتر از آن یکی قبلی است.
اخبار به اسانید عدهای عن الفضل بن شاذان عن الرضا (علیه السلام) قَالَ: «وَ إِنَّمَا قُصِّرَتِ الصَّلَاةُ.» از اول حضرت بیان علت میکنند: «إِنَّمَا قُصِّرَتِ الصَّلَاةُ فِی السَّفَرِ» چرا اصلاً نماز را در سفر قصر میخوانیم؟ «لِأَنَّ الصَّلَاةَ الْمَفْرُوضَةَ أَوَّلًا إِنَّمَا هِیَ عَشْرُ رَکَعَاتٍ وَ سَبْعٌ إِنَّمَا زِیدَتْ فِیهَا بَعْدُ.» اول همان دو رکعت بود، دو رکعت برای همه پنج وقت نماز، که میشد ده رکعت. یک رکعتی که شد هفده رکعت، این را بعداً زیاد کردند. «وَ سَبْعٌ إِنَّمَا زِیدَتْ فِیهَا بَعْدُ فَخَفَّفَ اللَّهُ عَنْهُ تِلْکَ الزِّیَادَةَ لِمَوْضِعِ سَفَرِهِ وَ تَعَبِهِ وَ نَصَبِهِ وَ اشْتِغَالٍ بِأَمْرِ نَفْسِهِ.» خدای متعالی هفت رکعتی را که بعداً اضافه فرموده بود، برداشت به خاطر این جهات که تصریح دارد به تعب و نصب. نصب همان خستگی است. اشتغال به امر نفسش؛ بالاخره مسافر باید کارهایش را بکند، چمدانش را جمع کند. «أَمَا لَا بُدَّ مِن مَعِیشٍ» از کارهای واجبی که در سفر به دوشش است غافل نشود. باز نماند بهخاطر دو رکعت نماز اضافی. ازش برداشته شده «رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ وَ تَعَطُّفًا إِلَی.» به جز صلات مغرب. صلات مغرب در اینجا مستثنا است که آن یک روایت را در سفر، آن یک رکعت را در سفر حذف نفرمودند. «فَإِنَّمَا لَمْ تُقَصَّر لِأَنَّهَا صَلَاةٌ الْمَقَصُورُ فِی نَفْسِهَا.»
دلالت خوبی است، اگرچه شبههای به ذهن انسان میآید که این استثنای صلات مغرب چطور ممکن است؟ چون اول فرمود خدا اول ده رکعت قرار داد، بعد هفت رکعت اضافه کرد. در این هفت رکعت اضافی، یک رکعت هم برای مغرب است. دو رکعت ظهر، دو رکعت عصر، دو رکعت عشا، این شش، یک رکعت مغرب هم جزو آن هفت رکعتی است که بعداً اضافه شده. بعد فرمود «فَخفَّفَ اللَّهُ عَنْهَا تِلْکَ»، خدای زیاده را، این هفت رکعت را برداشت تخفیف داد. در آخر میفرماید نماز مغرب را تخفیف نداد. پس خدا شش رکعت را تخفیف داده، نه هفت رکعت. این به ذهن انسان میآید، تشویشی در متن روایت انسان احساس میکند. لکن اهمیتی ندارد، میشود این را یکطوری از عهدهاش خارج شد. پس این روایت دلالتش، دلالتی است که «لَا بَأْسَ بِهِ»، دلالت خوبی است.
لکن سند این روایت، سند معتبری نیست. ما قبلاً هم عرض کردیم صدوق (رضواناللهعلیه) به فضل بن شاذان سه تا طریق دارد. یک طریق، طریقی که در مشیخهی فقیه ذکر کردند. دو طریق هم در علل الشرائع و عیون اخبار الرضا است. هر سه طریق اشکال دارد. یعنی اسانیدی نیست که معتبر باشد، انسان بشود به آن اعتماد کند. بنابراین سند روایت، سند ضعیفی است، نمیتوانیم با این سند به این روایت اعتماد کنیم. «هَذَا أَوَّلًا.»
ثانیاً، اگر فرض کردیم که از ضعف سند این روایت هم «غَمِضَ عَيْنٍ» چشمپوشی کردیم، یا به آن روایت اول که سند معتبری داشت استدلال کردیم و «أَشَدُّ» را به معنای «أَشَقُّ» دانستیم، آنچه فهمیده میشود این است که این صعوبت و سختی سفر، حکمت تشریع قصر است، نه علت. کما اینکه در فرمایشهای میلانی هم همین معنا آمده. البته یک نکتهای در فرمایش ایشان که بعداً ان شاء الله بحث میکنیم، آنچه از این روایت فهمیده میشود عبارت از اینکه این حکمت تشریع است، نه علت. که اگر علت بود آنوقت با بودن مشقت حکم میآید، با رفتن مشقت حکم برداشته میشود؛ اما اگر حکمت تشریع بود طور دیگری است که ان شاء الله بحث خواهیم کرد.
وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.
در حال بارگذاری نظرات...