‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد النشاط الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام ی.
ادامهی کتاب "شجرات شجرهی خوب" مرحوم آیتالله شاهآبادی (رحمهالله) که فرمودند چهار رکن در عالم بشریت، رکن زندگی و در نظامسازی نیز رکن نظامسازی است: رکن اول "أنس"، دوم "کمال"، سوم "عزت" و چهارم "أُنْس". این رکن، یعنی به قول خود ایشان، "ناموس و قائمه و زاویه" و این تعابیری که در این کتاب آمده است. ایشان نکاتی را میفرمایند.
بحث را در مورد أنس دارند که من یکی از آنها را امروز بگویم. نکاتی بگوییم تا اذیت نکنیم. "معرفت". بدان که انسان چون بر فطرت الهی مفتور است: "فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا". البته قیمت صفت ذاتی او عشق است. نکتهی اصلی، اصلاً زندگی انسان بر محور أنس و لابد از أنس است. از این جهت، او را انسان گویند. انسان موجودی است که أنس پیدا میکند، تعلق پیدا میکند، خو میگیرد، عاشق میشود. همه وجود انسان محبت و تعلق است. حیوانات اینجوری نیستند، دیگر. بعضی حیوانات رگههایی از تعلق را مثل سگ و اینها دارند. تعلق پیدا نمیکند. آدمیزاد اگر آدمیزاد باشد، اگر آدم باشد، عاشق میشود و أنس پیدا میکند. أنس هم دیگر میبرَد تا جایی که دیگر آتش میزند. وجود انسان این عشق ذاتی عالم است. ناموس -به قول ایشان- ناموس عالم عشق است. ناموس خلقت عشق است.
انسان کثیرالأنس و شدیدالأنس است. هم کثیر و هم شدید؛ هم زیاد أنس پیدا میکند و هم شدید أنس پیدا میکند؛ یعنی به تعداد چیزهای زیادی و به هر کدام هم شدید أنس پیدا میکند. گاهی ممکن است تا دم مرگ برود. دیگر آن فیلم معروف "گاو" که حضرت امام از آن تعریف کرده بودند، عزتالله انتظامی آن را بازی کرده بود، گاوَش از دنیا میرود و از شدت أنسی که به آن گاو دارد، آخر خودش گاو و این واقعیت انسان است.
انسان هر چیزی را که به آن علاقه دارد، خودش همان است. درست شد؟ این در فلسفه اثبات شده است. شما به هر چیزی که علاقهمند میشوی، تجلی همان میشوی. بعد اصلاً قیافه، فرم، چه میدانم، نوع حرف زدن، همهچیز عوض میشود. همهی افکار شما عجیب است. شما به یک نفر که علاقهمند میشوی، اصلاً بدون اینکه بدانی، حرفهایت با او یکی میشود. دلها با هم یکی میشود. گاهی فاصلهها زیاد است، ها! خودم زیاد دیدهام. مثلاً در ماجرای تحلیل شما، مثلاً به آن آدمی که به او علاقه داری... یک مهندس یک بار میگفتند که: «در ماجرای تحلیل کرده بودیم. در ماجرای خندوانه و سقیفه و فلان اینها که حالا بعضی از شما شاید یادتان باشد. خندوانه نگاه میکردم.» بعد میگفتند: «همین تحلیل را من همانجا تا داشت پخش میکردم به پسرم میگفتم. گفتم ببین این دارد زیرآب دموکراسی و فلان اینها را میزند.» میگفت: «دیدم. بعدش تو کانال این...»
وقتی که علاقهها زیاد میشود، اتصال... آن وقت بدون اینکه بخواهی، خواه ناخواه توی جبههی مؤمنین هم همین است. توی جبههی کفار هم همین است. "قُلُوبُهُمْ شَبِیهُهُ". همهی علاقهها یکی است. در هر ماجرایی هم موضعشان یکی است. "لَّتَسْقَی إِلَیْهِ. أَفَعِدَتِ الَّذِینَ لَا یَ...". خیلی آیات. آیات عجیبی... بعضیها عاشق حرف مفتاند. این به دلش برمیگردد. چون دل عاشق این است، بفهمی همهی حرفها یکی است. در طول تاریخ همهی حرفشان یکی است. از یک جنس، همه یک مدلاند. طرز فکرها، دیدشان، مواضعشان. یک کسی میگفتش که: «ما توی بحثهای سیاسی از دوران بنیصدر خطا عوض شد.» هر واقعهای میفهمیدیم آنهایی که تو آن دوران طرفدار بنیصدر بودند و ماندند تو انتخابات بعدی کدام جریان است. یک ماه دیگر، دو ماه دیگر، شش ماه دیگر، یک سال دیگر، حالش این است. وضعش هم این است. پارسال آبان... یک متنی نوشت. گفتم: «سال ۹۷ میخواستند به آتش بکشند، سال ۹۸ با بنزین به آتش میکشند.» بعد میگویند FATF. متناش موجود است، دیگر. مال آبان ۹۸.
چشم برزخی ماجرا چیست؟ از کجایتان این را معلوم است دیگر؟ چه میشوند؟ کجا میروند؟ خطا معلوم. "لَگی از این آبِ چی بود؟ شور. این آبِ چی؟ اون آبِ شور." حافظه تا قیامت میمانَد، تا نفخ صور حافظهها. قلب وقتی شما فهمیدی چیست، از ازل تا ابدش فهمیده میشود. علاقهها خیلی مهم است. أنس. بعد آدمهایی که به هم علاقه دارند، تا به هم وصل نشوند، علاقهها شدت پیدا میکند که اینجا قبلاً با هم صحبت به او بگو: "دوستت دارم." البته از جنس خودت باشد. آنهایی که میگویید بهشان: "دوستت دارم"، آنها منظورم نیست ها!
یک دوستی داشتیم خدا رحمتش کند، مرحوم حاج آقای شهرکی. حالا ماجرا جدید نگفتم دیگر. حالا اینجا جمع خودمانی. دوستی داشتیم، شهرکی، از روحانیون خوب مشهد بود. سال ۸۷ تو مسیر کربلا تصادف کرد و رحمت خدا. سلام. دفن. چند سالی... هفت، هشت. بزرگتر. حرم امام حسین. شب جمعهای بود. از هتل آمدیم بیرون. دست گذاشت روی شانه من. هنوز آن هاله، آن حس با من است. آن مزهای که این حرفش به من داد. گفت: «مصطفی، به این حضرت عباس دوستت دارم.» آن محبت، آن گرما هنوز وقتی یادش میافتم. آدم خاصی هم بود. خدا رحمتش کند. خیلی مخلص، باصفا. تازگی شرمنده شدیم از محبت دوستان و عزیزان ما که لایق نیستیم و این ماجراها هم که پیش میآید، آدم بیشتر شرمنده.
دوشنبه شب بود. دیدم گوشیام زنگ میزند. شماره را فهمیدم از یک جای خاصی. پشت فرمان بودم. ایشان هم پشت فرمان بود و گفتند که فلانی. گفتم: «بله.» گفتند که: «آهنگرانم، حاج صادق!» گفتند که: «ما این بحثها را همه را داریم گوش میکنیم. گوش کردیم. پیگیری میکنیم. فلان با خانواده همه.» شوخی، شرمنده کردند ما را. یعنی ما بچه بودیم، عشقمون به این بود که شعر حاج صادق دست میگرفتیم تو مدرسه میرفتیم میخواندیم. استاد آهنگران عظمتی بود، دیگر. مداح انقلاب بود ایشان و چه کسانی میآیند. ما شرمنده شدیم که ایشان خیلی خیلی محبت کردند. حالا من تعابیری که به کار بردند، تو خجالت میکشم، نمیدانم. اگر هم میشنوند این بحث را، که باز از همین جا ابراز ارادت، ابراز علاقه و اینها داریم. خلاصه اینها محبت میآورد. محبتهای شدید میکند. محبتها را تثبیت میکند.
بعد گاهی آدم یک جاهایی میخواهد بلغزد. خیلی جالب است. محبت یک مؤمن به او کردی. تو شرمندگی آن مؤمنه. یعنی شرمندگی خدا. نمیماند ها! یک جای بساطی. یک بعضی میخواهد برود. تو دیگر مؤمنه میماند. نمیرود. اینجوری میشود آدم. یک جاهایی محبتهایی، یک وقتهایی میگیرد آدم. برای یک جاهایی آدم ذخیره میکند این را، نگه میدارد. یک جایی نگه میدارد آدم را. این محبتهای أنس یک روزهایی به درد میخورد. ماجرای معروفش دیگر. ماجرای حر است دیگر. یکهو توی ماجرا میریزد بیرون. امام حسین را خوب میدانند دیگر. چکش را کجا بزنند؟ اسم مادر را میآورد و دیگر او هم که مادر. حساس. اسم مادر که میآید...
"روغن موتور عوض کنیم." گفتم: «این بنده خدا آمد و خیلی با احترام و محبت. فکر نمیکرد که ما اینجور آشپزش کنیم.» گفتش که: «خب حاج آقا من چه روغنی بریزم؟» گفتم: «هرچی برای خواهر مادرت.» برهان خواهر مادر. کلاً یکی از برهانهای مهم فلسفی. خیلی جاها جواب میدهد. برای خواهر مادر خودت هم از این برهان خواهر مادر استفاده کردند. اینجوری فکر کرد. نگاه کرد. خیلی خودش را کنترل کرد. اسم مادر. بعد گفتی اسم مادر... خواهر مادر... شوخی. اینجوری شوخی. دست از این حساسیتها و اینها جواب میدهد. یکهو أنسین. علاقه، محبت به حضرت زهرا سلام الله علیها، یکهو آمد نجاتش داد. تمام.
جملهی آخری که امام حسین کنار بدن حر گفتند: "مادر چه اسم خوبی رویت گذاشته! أنتَ حُرٌّ کَمَا سُمِّیتَ أُمُّکَ." خلاصه اینها أنس است دیگر. یک علاقهها، یک وقتها یکجایی دستگیری از آدم میکند. آدم نمیداند که بذره... یکجا میکاری.
طیب حاجرضایی که بنده خیلی به او ارادت دارم. خیلی قشنگ دستمال یزدی و کت روی شانه اینها. قشنگ تداعی میشود. اسمش را میشنوی، منتقل میشوی به کنه معنا. کسی بود که عکس رضاشاه را رو شکمش خالکوبی کرده بود. تو ماجرای ۳۲ اینها هم که کف میدان یک آدم مشتی، درست و حسابی از جهت بزن بهادری. اگر کسی مثلاً به مراتبی میرسید، زخمی میکرد. بندرعباس، بندرعباس. رزومه به حساب بندرعباسش هم رفته، آمده. سربازیش را بندر رفته دیگر. تو تهران رأس همه طیب بود دیگر. بندر رفته، تهرون.
حسین رمضون یخی اسمش حسین رمضون یخی. زخمخورده و دیگر پر چاک و چوک و اینور و آنور، همه جا را خلاصه در راه خدا داده بود و رکورددار و رضا مدار به چاک رفته بود. خلاصه لایک رفته، دارد کتاب "در لایت" رفته. الآن هم که مملکت بر خاک رفته است. دستگیرش کرده بودند. گفته بودند که تو باید بیایی خیابانها را شلوغکاری بکنی و بگویی که آقای خمینی به من گفته. این پیامبر من تهمت بزنم. رئیسجمهور سابق خطاب به آمریکا میگفت: «شما چیه؟ کی هستی که بخواهی این کار را بکنی؟» در مجمع عمومی، اعلام. یک بار هم که بغل بشار اسد نشست، گفت: «دو کلمه از مادر عروس.» مادر عروس. دو کلمه. یک بار دیگر گفته بود که: «آمریکا دست از این بچهبازیها بردارد.» فکر نکند با این کارها ملت به قبله میشوند. ترجمه کرده بود. توصیه میکند که آمریکا دست به بزهکاریهای اخلاقی نسبت به کودکان... به سمت عربستان سعودی. خجالت میکشد.
گرفته بودم، کشته بودم. وضع فجیعی هم کشتند. طیب حاجرضایی که کارشناس فوتبال، برادرزادهی طیب حاجرضایی. غش کردم. سفره گرده، شکم با تیربار بسته بودند و نکتهی جالبش این بود که تو اسناد ساواک در آمده بود که امام خمینی تو جلسهی درس، جلسهی درس خارجشان که همه فقها، علما، آیتالله سبحانی، مکارم، هتل، جوادی آملی، همه بزرگان علما بودند. تو اسناد ساواک بود که امام وقتی درس تمام شده بود، گفته بودند که: «آقایون، طیب نماز نمیخوانده. نماز تقسیم کنیم بین خودتون. هر کی یک سالش را بخواند.» علما برایش نمازش را خوانده بودند.
علامه تهرانی میفرمود که: «من افتخار این را دارم که اولین زائر قبر طیب بودم.» وقتی دفنش حرم شاه عبدالعظیم دفن. یکی از اساتید میفرمود که: «بزرگترین قبری که من دیدهام، به شدت روی من اثر گذاشته. جذبهی عجیب غریب دارد. قبر طیب.» یک خانمی تو قم بود که آن شکلی بود، پیرزنی. میبردنش حرم، معنوی عجیب غریب داشت که من میدیدمش، حالت معنوی فوقالعاده پیدا میکرد. مکاشفه و چنان. قبر طیب همین شکلی. قبر عجیب غریب، عجیب غریب. یک تعلق یکهو یک جا میزند بیرون. یک محبت. این بذرها کار میکند. امام حسین هم که معروف است دیگر. حالا نمیخواهم بگویم. اشاره فقط بهش بکنم که داداش طیب که آدم مؤمنی بوده، رفته پیش آیتالله خوانساری. داداش ما خیلی هرزه است. خیلی خراب است. محله را به گند کشیده. نوچه بازی، چاقوکشی، فلان. کربلا کربلا. ماجراهایی میآورد. کربلا چیکار میکند؟ بعد میگوید: «رسید به حرم امام حسین، دیدم که سرش را انداخته پایین.» طیب قلدر. «امام حسین دوست داری؟» گفتم که: «خونه شکمشون سفره میکنی. اون هم امام حسین دوست دارن. اذیتشون...» حرم امام حسین. گفت: «به عشقت غلافش کرد، گذاشت تو جیب.»
حسین رمضون یخی، یک شب تو ماه رمضون. طبل. ماجرای شهادت. ماجرایی که پیش آمده بود. سال ۴۱ و ۴۲ اینها. خانوادههای مستمند و فقیر و اینها. یک شب. «محلههای خلوت، کوچه بنبست. تو خلوت ۲۱ ضربه چاقو میزند.» افتاد زمین. گفته بود که: «داشتم میرفتم.» طیب بیجان. شناور. «دست کردند تو جیبش، چاقو را درآورد.» گفت: «فکر کردی چاقو نداشتم؟ امشب تو کربلا به امام حسین نشان دادم. گفتم غلافش کردم. به عشقت.» زدی، رفتی. برو. برمیگردد. بعد از برگشتنش ماجرا پیش میآید که میگویند: «بیا بساط علم کن.» سمت علاقهها کار میکند. غوغا.
آن آقا هر کاری که هر ماجرایی داری، این علاقت نسبت به ما، نسبت به این کارهای خوب و نسبت به آدم، دوست داشته باش. دبیرستانی. گفتم که: «دبیرستان. بعضی بچههایش الان شاخ شدند تو مملکت.» جاها. «یکی از همان بچههایی که الان خیلی جای خوبی رسیده و ویژه شده. حال و هوایش.» یعنی قشنگ مشخص بود که انگار او هم دارد از آرایشگاه در میآید. گفتم: «آقا، این روایت مهمترین جمله زندگی امام رضا (علیه السلام) است.» بعد از آن جملهی "کلمة لا اله الا الله حسنی". آن را همه بلدند. هیچ کس بلد نیست. خیلی روایتش محشر است. فوقالعاده. توی نیشابور که اهل سنت هم بودند. مردم نیشابور اینها آمدند با قلم و دو کاغذ و تشکیلات. حضرت فرمودند که: "کُنْ مُحِبًّا لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنْ کُنْتَ فَاسِقًا؛ وَ کُنْ مُحِبًّا لِمُحِبِّیهِمْ وَ إِنْ کَانُوا فَاسِقِینَ." اللهم صل علی محمد و آل محمد. اصلیترین جمله، کار فرهنگی امام رضا (علیه السلام). فرمود: «اهل بیت پیغمبر را دوست داشته باش، حتی اگر فاسقی. آنهایی که اهل بیت را دوست دارند هم دوست داشته باش، حتی اگر فاسقند.» محشر است این روایت. آقا، یک جمله میخواهی بگویی آدم بشویم. همین است دیگر. چی بگویم؟
جواب از کجا میدهند؟ کامبیز باشد. سیامک سرامیک. هرچی. آره، نه خوب است. اصلا مگر دین چیزی غیر از عشق است؟ کارتون بله. عشق توهمی هم دوست دارد دیگر. پایبند به یک سری چیزها هم هست دیگر. معلوم است دیگر. آفرین. علاقه بذر است. وقتی میآید خیلی کار میکند. ناموس عالم بر اساس عشق است، عالم شکلی دارد. اداره میشود. لذا اصل ماجرا محبت اهل بیت، محبت امیرالمؤمنین. علاقه میگیرد آدم. جذب میکند. همیشه شکار میکند آدم را. بعد برای هم میمیرند. ربط به هم نداریم. مال یک فرهنگ و مال یک شهر و مال یک کشور عاشق همدیگر میشوند.
این ماجرایی که برای ما پیش آمد، بحثهای آن سوی مرگ. خیلی عجیب است. یک چیزهایی ما تو این ماجراها دیدیم، اصلاً عجیب غریب. که پیام داده از دبی آقا. «ما اینها را گذاشتیم برای عرب زبانها.» دکتر اماراتی پیام فرستاده بود که: «آقای فاطمی که این نظرش اینها.» گفته بودند باز رفقای دیگر آمدند. میخواهند انیمیشنش کنند. یک جاهایی پیدا میکنی، مثلاً از آنور عالم گوش کرده. از یک جاهایی پیام و تماس. خیلی عجیب غریب. شبکهی محبت اهل بیت واقعاً یک امر عجیب غریب است ها. به خواب یک بار ببینیم، گفتگو بکنیم. حجاب اصلاً کنار هم باشیم. "توری همه را قشنگ انداخته، دارد جمع میکند، میکِشد سمتم." این میشود أنس.
این قائمهی اول. این را تمامش کنم. "الْمُؤْمِنُ أَلِفٌ مَأْلُوفٌ." مؤمن الفت پیدا میکند، هم الفت پیدا میکند، هم با او الفت پیدا میکنند. عاشق خوردنی خاصی است. مؤمن دوستداشتنی است. مغناطیس دارند. نگاهش که میکنی، جذبش میشوی. قیافه صبح شنبه. ولی همچین دلبری میکند، اصلاً آدم نمیفهمد. دمای برفک اینور، چه میدانم. قشنگ مشخص. دو جناح سیاسی بودند، اینها با هم درگیر داشتند. مؤمن الفت پیدا میکند. بعضیها هم نه.
یک روایت از امیرالمؤمنین تو نهجالبلاغه داریم: محشر است. خیلی. میفرماید: «اگه با شمشیر به بینیاش بزنی، نوک... اگر با شمشیر بزنم به بینی مؤمن، از من دست برنمیدارد. اگر همهی انگشتانم را عسل کنم، بکنم تو دهن منافق، به من بوی خوش نشان میدهد.» امیرالمؤمنین. ماجرای معروف است دیگر. شکار دزدی کرده بود. من اقرار کرد و همهی شواهد هم که جور بود و میگوید که قص... بعد دستش قطع شد و این. حالا دست را بست و بامپیچی موضوع. چهار رفته و گاز، روی آن مثلاً باند است، مثلاً خونی دارد میآید. عجیب. چهجوری است؟ «علی زده.» جواب نداشت. «بیا. آنقدر سنگش را به سینه میزنی، نگاه به تو هم رحم نکرد. بدبخت دستت را هم گرفت، زد، نابود میکند.» این دیگر خونش به جوش آمد. «حقم بود، دزدی کردم. غلط کرده بودم. دمش گرم.» نگاه کرد و برگ ریزون رفت تو خونهی امیرالمؤمنین. تعریف میکند. آوردنش. «انگشتر را کجا انداختی؟» انگشتر آورد. چهار تا انگشت تیکهپاره. انگشتر را میگوید حضرت دست کشیدند روی دستش که زخمی بود. البته دو رکعت نماز خواندند، دست کشیدند، یک دعایی کردند و چسبید. این محبت. اینجوری از این کارها میکند که اصلاً باید ببینی چه کارها که نمیکند. «کثافت! دزدی هم میکنی؟» داشته باش.
خیلی جالب است ها! دزدی، کثافتکاری، هر کار میکنی، اختلاس. «کانادا میروی؟» میخواهم بروم به شیعیان امیرالمؤمنین در کانادا خدمت کنم. تایلند میروی. مثلاً چه کار میکند؟ الفت پیدا میکند مؤمن. لذا در مقام امتنان میفرماید: "خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا." پخش روضه. ماجرا این. خط آخر. گفتن دم بگیرید. شما یک ألفة است، این محبت است، این صمیمیت است، یک عشق عجیب غریبی است ها! یعنی تا دو هفته قبل میدیدی اینها بستنی آلاسکا دارد از اینور میآید، بستنی کیم دارد از اینور میآید. دو تا اینجوری بوده و بعد دو هفته بستنی دوقلو. قشنگ یکی شدند. عاشق هم شدند. دیوانهی هم شدند. کی این کار را میکند؟ محبت چیست؟ از چه جنسی؟
جوان بیچاره، معشوقهای را گرفته. چقدر الان خوشحال است. احساس میکند مثلاً به کل دنیا لگد زده است. مثلاً "ما میتوانیم". بنده خدا باز خوش به حال تو. یعنی باز خوب است. وضعیت مملکت، امیدوار میشوم. همجنس. کار ندارد. مستندی که ساختند مصاحبه میکند دیگر. مستند انقلاب. انقلاب کردند اینها. مستند ساختند. دختره میگوید که: «از صد تا پسر بهتر خیانت کردند به من.» آنقدر خوب است. دوستپسر فکر کنی دوستش ناراحت میشود. پسره صحبت میکند. پسرها با هم. دخترها بدبختتر میشود دیگر. مستندش تو روسیه، مسکو، با دختره مصاحبه میگیرد. حسی که آن دختره دارد کنار آن رودخانه و حس تنهایی و غربت و... خیلی جالب است. تحلیل بکنیم. همهچی هم آزاد و شبش هم که بخوابند و آنجایش که دیگر محشر است. آن صاحبخانه دختره میگوید: «خب شما همینجا بخوابید دیگر. ببین. آن مبل وا میشود، میشود تخت خواب. من هم که دو نفر است. یکیتان بغل من بخوابد.» بخواب دیگر. عشق و محبت و صمیمیت و رفاقت. این دیگر شاخشان بود دیگر.
روحالله زم را گرفتند. توی دو، سه ماه قبل این ماجراها. همانجا که گرفته بودند، تا گفتند: «سلام آقای روحالله زم! گفت: «کجا را امضا کنم؟» آماده نوشتم. «از فرانسه آوردم تقدیم کنم.» هرچی بود. ننه بابا. خیلی کسهای خاصی از او در میآید. برای اینکه منتشر نشود. ماجرای بنزین. علم. مسخره میکرد. فحشش میداد داعشیها. داعشیها. تک و تنها نشسته، محک. یک ذره ترس تو این چهره دیده نمیشود. ابرقدرت. یک شیر انگار زنجیر انداختهاند، پر کرده. معذرتخواهی از کل نظام باید بکنم. الفت، فداکاری، عشق.
ما تو شهدایمان کسانی را داریم که چیزهایی مخابره میکردند تو جبهه. اسمش چی بوده. اینها این بیسیمها را این شب عملیات برای اینکه بیسیم دست دشمن نیفتد، این تیکهتیکهاش کرده. تیکهی اصلیش را هم قورت داده بود. باورش نمیشود. عطسه مداوم پیدا کرده. «سلام بکن.» زیر آب، که چند ثانیه عملیات لو میرود، خفه کرد. چون نفس باید میآمده. رفت و برگشت پیدا میکرده. نیامده. این را هم نگه داشته بالا نیاورد. نفس حبس شده. حالا یا عطسه بوده، یا مثلاً سرفه که بوده. این را نگه داشته. از آنور هم که نفس نداشته، تو آب خفه کرده یا سکته کرده. آن یکی میگوید که: «شبی که میخواستند بروند معبر باز بکنند، هفته بعد با هم.» بعد میگوید که: «وقت برای اینکه بخواهند سیمهای خاردار را قیچی بکنند و کشف مین بکنند و فلان اینها ندارند.» سیمها با مینها هم کار نداشته باشند. اینجا دیدیم که هیچ کاریش نمیشود کرد. وقت نداریم. یعنی این منور دارند میزنند. بعد سریع رد بشویم. قیچیمان میکند. دو نفر باید بیایند. نیرو دراز. چارهای. کتککاری. خیلی اصرار کرد و زور کرد و اینها. گفتش که: «فرق درخواست صورت خوابیدن برای چی؟» گفتش که: «توی این دسته پدرم هست. پدرم اگر بخواهد رد بشود از روی من، چشم تو چشم میشود. خجالت. من روی شکم باشم که من را نبیند.» بیاید. این چیست؟ چه حسی؟ چه عشقی؟ چه نیرویی؟ اینجوری میخواهد دیگر.
امیرالمؤمنین عاشق نداشت. یکی سنگش را به سینه بزند. نداشت از اینها. امیرالمؤمنین کسی است که سنگش را جملات قشنگ فارسی. "سنگ کسی را به سینه زده." بهترین عمل توی برزخ چیست؟ "سنگ خدا را به سینه زدن." سنگ خود امیرالمؤمنین. سنگش را به سینه. اگر چهار نفر بودند سنگ علی را به سینه میزدند. خیلی. او یک دانه فاطمه زهرا. با سنگ امیرالمؤمنین به سینه زد تا آخر. کم کم آماده بشویم برای اشک، زمینهسازی فاطمیه.
جواب حضرت فرمود: "أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَشَّمَ." کوه من را دوست داشته باشد، تکهتکه میشود. خودت را برای فقر علی و بدبختی و مصیبت و درد و رنج من وایستی. پای درد. فحش دارد. تنهایی دارد. بیکسی. دیگر فاطمه زهرا دختر پیغمبر. آن هم ماجرایی که هر وقت پیغمبر او را دیده، جلو پایش بلند. اعتماد در این حد. اصلاً تو عالم چون سراغ ... تمام شد. برای ما حیف است تو خرج علی بشوی، بانوی عالم. اعتبار. کار به اینجا برسد که شبانه مخفیانه دفنش بکند. با خبر. کار به اینجا برسد که شبانه پاشود با آن حال با آن سینه شکسته و پهلوی شکسته برود در خانهی تک تک این مهاجرین و انصار و نه در باز کنند. «فاطمه آمد. أنسیتم یوم القدیم؟ غدیر یادتان...» حرف بزن. بعد فردا صبح حضرت فرمود که: «صبح دم طلوع آفتاب جلو در مسجد هیچکس نیست.» باز فردا سر ناقه و امیرالمؤمنین پای... با آن حال فاطمه که مسجد نمیرفت. نماز فاطمه زهراست. مسجد نمیرند. فاطمه زهرا فوران میکند. حالا پاشد آمده. شب به شب در خانهی تک تک آدمهای نامرد بیخاصیت. تک تک صحبت میکند. من را ببینند. در را میبندند. من نباشم. این خانم: "اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ... امام زر رسالت الملائک." امشب بریم عیادت. دیگر چیزی نمانده تا فاطمیه. عیادت مریض بریم امشب از اینجا این خانه خلوت. «این روزها کسی حتی برای عیادتم، سه تا بچه آنقدر دارند. پرست...» قربان غربتت. «تازه این خانم عزادار، تازه پدر، تازه بچه از دست داده که در خانه علی.» این سوز گریههای باله علی. «کی مونس شکستهدلان ما.» ببین در آتشین که پروانه علی. «آن در که جبرئیل امین بود خادمش، آتش گرفته قاتل ریحانه علی. خورشید آسمان و زمین کنج بسترت. این خانه فاطمه ویرانه علی. حیدر چرا به شانه دیوار سر نه...» سرهای قدسیان همه بر شانهی علی. «باز این چه نوع چه شیون است. این جان حیدر است که در حال رفتن است.» دیدی چگونه قامت پهلوان شکست؟ در فاتحه این همه دردی در امیرالمؤمنین. هیچ دری علی را از پا در نیاورد. در خیبر را کنده، پرت کرده. ولی این در زمینگیرش کرد. «در را که فاطمه خیبر زمین نشست علی تو گوشهی بستر.» پر میزنی و دل حیدر. «چه میکنی ای سلام بدون جواب من! چادر به چهرهات نکش ای آفتاب! تو این شهر همه با علی قهرمان. تو دیگر چه...» صورت نکش از کار من. «همیشه گره باز کردهای تنها. تو درد روی علی باز کردهای.» فیس نزن به این در و دیوار روبرو. «گریه کن سبک بشوی یا سخن بگو. باشد قبول همسفر من. برو ولی از حق خود گذشتم اصلاً. برو. احساسهای دختر ما پس چه میشود. تکلیف آن قرار مقدس چه. زهرا قرار بود سپر من شوم نه تو. زهرا قرار بود سپر من شوم نه تو. مرد رنج و خطر من شوم نه تو. حرف از بین تو و من نبود که. قرار زود پریدن نبود که. آتش بال تو و من گداختم. بانو اشک تو ساختم. دیگر بخند. تشنهی قدری تبسمم. جان بخند. تشنهی قد تبسمم. تابوتم بخواهی اگر چشم خانم. آن روز روی قلب علی میخ درد. بدجور آب جوراب روی مرا میخدم. ذوالفق خیبر و خندق شکسته بود. بانو حلال کن علی دست بسته بود با ضربه لگد شده. هم کار تو را به فضه میکشی.» ای بعد فاطمه با اشک من به جوش. «دیوار در عزای جوانم سیاه. ای آسمان شبهای من بساز. آه ای زمین با تن زهرای من.»
مثال مرحوم عبدالزهرا، از رازخونههای کربلا بود این روضه. شنیدم. کربلا. آماده بشویم برای فاطمیه. انشاءالله. شاگردش میگفت: «یک شب تو دهه، عبدالزهرا آمد بالا منبر. شروع کرد. گفتی شب خواب دیدم مردم. میخواهم براتون خواب دیشبم. امشب خواب امام حسن و امام حسین را دیدم. "چرا تو فاطمیهها روضهی ما را نمیخوانی؟" گفتم: "فداتون بشم، من که روضهی شما را همیشه خواندم." گریز. فرمودند: "نه. روضهی ما روضهی مربوط به فاطمیه است." گفتم: "فداتون بشم، نمیدانم چی بوده. بگویید یاد بگیرم بالا منبر بگویم." فرمودند: "آن روزی که ریختن خانه ما، هیچکس حال ما را نمیفهمید. از یک طرف دست بابا را کشون میبرند. از یک طرف چشم دارند روی مادر، و تازیانه بلند. با این وسط ماندهای. بریم سمت... بریم سمت مادر. با تو، نبود فقط من." ایستاده دیدم که مادرم. "ظالم گهی به کوچه، گه بین خانه." یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا.
لعنت الله علی القوم الظالمین. یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ. یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ. اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ. یَا اللهُ یا رَحْمٰنُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ. اِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. اِلٰهِی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ و یا عَلِیُّ بِحَقِّ عَلِیٍّ و یا فَاطِمَةُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ و یا حَسَنُ بِحَقِّ حَسَنٍ و یا حُسَیْنُ بِحَقِّ حُسَیْنٍ و یا مُنْتَقِمُ الْاَحْسَانِ بِحَقِّ اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ. مظلومیت و غربت حضرت زهرا. فرج منتقمش فرزندش امام زمان را برسان. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکر حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار بده. شهدا، فقها، امام راحل سر سفره با برکت حضرت زهرا قرار فرما. شب اول قبر حضرت زهرا به فریادمان برسان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. شب ظالمین را به خودشان برگردان. مرزهای اسلام، شفای عاجل و کامل عنایت. حاجتمندان از صاحب برآورده بفرما. رهبر عزیز انقلاب عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود، آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم فاطمیه.
در حال بارگذاری نظرات...