
جلسه چهار : انواع مرکب: تام و ناقص، خبری و انشایی
این مجموعه جلسات، دورهای فشرده و کاربردی از مباحث منطق بر اساس کتاب خلاصه و فارسی آیتالله فاضل تونی است؛ اثری موجز و ارزشمند که در علم منطق نگاشته شده است. استاد ارائهدهنده با روش خاص خود، مطالب را با زبان ساده، مثالهای عینی، نمودارهای تختهای، و پیوستهای فکری کاربردی در فلسفه، اصول، و حتی روانشناسی توضیح میدهد. این مجموعه مقدمهای مناسب برای ورود به منطق مظفر و مطالعات فلسفی و اصولی است.
برخی نکات مطرح شده در این جلسه
رابطه تضمن و التزام با دلالت اصلی لفظ
دو نظریه متفاوت درباره وضع الفاظ
تبادر؛ اولین معنای ذهنی و نقش آن در کشف وضع
مفرد و مرکب؛ چه زمانی یک لفظ مرکب محسوب میشود؟
مرکب تام و ناقص با مثالهای روشن
مفهوم، مدلول و معنا؛ سه واژه برای یک حقیقت
کلی و جزئی در منطق؛ معیار صدق بر کثیرین
جزئی حقیقی در برابر جزئی اضافی چه تفاوتی دارد؟
متن جلسه
‼️توجه: متن زیر صرفاً توسط هوش مصنوعی تایپ شده و ویرایش نشده است‼️
بسم الله الرحمن الرحیم درباره اقسام دلالت عرض کردیم که ما سه مدل دلالت داریم دولت مطابقی دلالت تضمنی و دلالت التزامیش روشنه مطابق یعنی لفظ گفته بشه و تمام موضوع له اراده بشه نسبتش یکی باشه ولی اگه لفظ رو بگیم و بخشی از اون معنایی که برای لفظ وصل شده رو بنایی که لفظ براش وصل شده را اراده بکنیم کتاب بگیم منظورمون جلد کتاب باشه چه کتاب خوشگلی چه کتاب خوشگلی منظور کل کتاب که نیست کل کتاب که زیبا نیست جلدش فقط زیباست منظورم جلدشه دلالت تضمنی بله و بگیم چه کتاب خوشگلی و منظور باشه که چه نویسندهای نویسنده چقدر زیبا نوشته کتاب قشنگی منظور اینه که نویسنده چه نوشتار زیبایی داره امشب دلالت حالا اگر ما جایی دلالت تضمنی داشتیم و دلالت التزامی داشتیم دلالت تضمنی و دلالت التزامی حتماً حتماً باید دلالت باشه نمیشه دلالت تضمنی و التزامی باشه ولی دولت مطابقی نداشته باشه یعنی من چیزی بگم اصلاً این علت مسابقه نداره ها فقط علت التزامی داره یه دلالتی داره من اینکه دارم میگم دلالت التزامی دارم میگم این اصلاً دلالت مطابقی نداره نه نمیشه وقتی دلالت التزامی و تضمنی داره حتماً دلالت مسابقه هم در تضمنی علت بر جز در التزامیان دلالت بر لازمشه خب وقتی چیزی دلالت بر جز عشق عدالت و لازمش باشه دلت بر خودشم حتماً هست پس علت مطابقی ولی عکسش درست نیست پس از اینور به اینور درسته از اینور به این ور لزوما این شکلی احسنتم اینجوری داشتیم لزوما باید علت تضمنی و التزامی هم داشته باشید ولی هرجا ما دلالت تضمنی و التزامی داشتیم لزوماً علت مطابقی داریم این نکته مهم اصول به کار میاد به درد میخوره این حرفا خوب مثلاً لفظ جلاله الله تبارک و تعالی عزوجل الله اینجا ما لفظ الله رو که میگیم تمام معنا رو مد نظرمونه درسته الله تمام موضوع له که وصل شده برای ذات جلاله کبریایی حضرت حق ما الله رو که میگیم تمام موضوع را مد نظر داریم یا جزئی از موضوع رو یا لازمه موضوع رو کلشو پس میشه دلالت مطابق پس الله دلالت مطابقی بفرمایید دارد ولی دلالت تزمانی و انتظامی هم داره نخیر چون الله جز بردار نیست که ما الله رو بگیم و جزئی از الله رو قصد بکنیم الله لازمه نداره که ما الله بگیم و لازمه الله رو مد نظر داشته باشیم باز از اونور ممکنه ما دلالت مطابقی و التزامی داشته باشیم ولی دلالت تضمنی نداشته باشی مثلاً خورشید خورشید جز نداره ما میتونیم لفظ خورشید رو بگیم کلشو اراده بکنیم که میشه دلالت مطاب میتونیم خورشید رو بگیم لازمش رو که گرماست که روشنایی روزه اونو اراده بکنیم علت التزامی ولی چون جز نداره نمیتونیم خورشیدو بگیم بخشی از خورشید رو اراده تو اصول الله تبارک و تعالی قشنگ کاربرد داره علت مسابقه دیگه هر چیزی که مجرد و بسیط باشه و لازم هم نداشته باشه مادی که نه تو جامعه معنوی جز مجردات ملائکه و روح و اینها مثلا حالا در مورد روح مثلاً شاید بشه گفت روح دلالت التزامی روح دلالت التزامیش حیات مثلاً ولی الله دلالت التزامی نداره خوب پس میشود دلال اگه دلالت تضمنی و التزامی باشه علت مطابقی هم حتماً ولی اگه دولت مسابقه باشه دولت التزامیلت زمانی حتما واجب نیست میشود علت مطابقی باشه ولی دلالت تضمنی التزامی نباشه مثل الله از اون طرف میشود دلالت مطابقی و التزامی باشه ولی تضمنی نداشته باشه مثل خورشید خوب حالا نکته مهم اینجا دو تا نظر دلالت وضعیه کدوم یکی از این سه تاست مطابقی تضمنی التزامی هر سه تاش دلالت وضعیت یا یکیش فقط دلالت وضعیت یه عده قائلن قول اول یه عده قائلند که فقط مطابقی دلالت وضعیت و آندو دلالت اقلیت اینا تو اصول کاربرد داره حاج آقای کریمی خیلی هم کاربرد داره یعنی ما اون کسی که وضع کرده لفظ آب رو وصل کرده حالا آب رو مثال نزنید لفظ کتاب رو وضع کرده لفظ کتاب رو فقط برای کل کتاب وصل کرده یا نه علت تضمنیه هم جزوه وضع او هست یعنی من اگه بگم که کتاب منظورم جلدش باشه با اونی که واضح وضع کرده جور در میاد قول اول میگه نخیر فقط شما وقتی که گفتی کتاب و کل کتاب رو اراده کردی آقایی که واضح هست میگه بله شما داری حرف منو میزنی ولی اگه گفتی کتاب و جلد کتاب را قصد کردیم آقای واظ میگه نخیر من اینو نگفتم اینترنت عقلی است من نگفتم لذا شما تو روایت که با یه کلمه مواجه میشید فقط باید دلالت مطابقیش رو بگیرید دلالتهای دیگش دیگه در وضع اثبات شده روایت به درد میخورد حالا بحثشو نمیخوام الان مطرح بکنم که ذهنتونو تشویش ایجاد نکن فقط تو ذهنتون باشه که تو علم اصول به درد میخوره تو فلسفه حتماً کارایی داره پس قول اول میگه فقط دلالت مطابقی دلالت وضعیت است دلالت تضمنی و التزامی دلالت وضعی نیست علت چیه عقلی دلات عقلیست خوب قول دوم میگه نخیر هر سه تای اینها دلالت وضعیت قول دوم هر سه دلالت وضعیت بحثهای مفصلی شده تو علم اصول در مورد ورزی حکمی براش صادر شده ببینید ما در دلالت وقتی میتونیم یک کلمه مثلاً یه بحث داریم به اسم تبادل بگم خیلی ذهن آشفته میشه علم اصول بهش میرسیم مفصل تو تبادل میگن که تبادل کاشف از وضع اگه شما هر سه تای اینها رو وزن وضعی بگیرید با هر سه تاشو با تبادل میشه اثبات کرد تبادل فقط یکیشو میتونه اثبات بکنه با تبادل شما فقط علت مطابقی تبادل یعنی اولین معنایی که به ذهن میاد شما لفظو که میشنوی اولین معنایی که تو ذهنتون میاد چیه موش تبادل اون تباددر کاشف از وضع یعنی کاشف از اینه که این کلمه برای این معنا وصل شده اشکال بعد شما کاشف از وضع که بود اگه شما فقط وزن رو در علت مطابقی بدونی یعنی با تبادل فقط چیو میتونی کشف بکنی علت مطابق ولی اگه وزن رو هر سه تا بدونی یعنی با تبادل میتونی هر سه تاشو کشف بکنی کار میکنند دیگه حالا اون مسابقه که اصله دیگه حالا اون دو تای دیگه رو گل اول اینا که خیلی تو اون بحث حدیثی و اینها خیلی بحثهای فقهی و بحثهای تخصصی خیلی ریز روایت اخلاقی داره میخونه استفاده خیلی این بحثا نیست تو بحثهای خیلی جزئی دقیقی که مباحث فقهی حقوقی اینها مطرح میشه اونجا بله ما حالا سیستم درس خوندن ما که خیلی چیزی نداره که خواهش میکنم بهتر میشه یادآوری خب اینو ما وقتی اومدیم توی اصول و اینها خلاشو دیدیم خلاء منطقی که مقدمه اصول باشه منطقی که ما گفتم منطقه مقدمه اصول نبوده مشکل نظام ما داریم خودمون این مدل درس خلا دیگه پر بشه انشالله اح الفاظ بله بله خیلی بحثهای دقیقی حالا شما همین قولی که اینجا مطرح میکنیم میاد تو کفایه شما ببینید تو کفایه چه میکنند باهاش درس خارج مباحث الفاظ شما همین تیکه رو علت مطابقی تزمانی و التزامی رو همین شاید مثلاً سه ماه چهار ماه درس خارج اصول باشه سه ماه چهار ماه اگه الان خوب فهمیده بشه مایعش خمیرش خوب شکل بگیره بقیش دیگه خیلی حالا مانده تا حالا بحث در مورد لفظ بود لفظ این لفظی که وضع میشه ما وقتی میخوایم معنی رو برسونیم با چی معنا رو میرسونیم من میخوام مثلاً حاج کریمی زحمت میکشند آب میارن خدا انشالله با سقای کربلا محشورشون بکنه مثلاً بنده آب میخوام خوب من هر وقت آب میخوام بردارم بیام برم حاج کریمی بگم مثلاً این دبه آبو دستم بگیرم نشون بدم بعد لیوانو نشون بدم خب ما که معنا رو نمیاریم که هر سری من مثلاً میخوام به شما بگم خانوادهشون میخوان بگن که مثلاً یه پاکت شیر بخر هیچی دیگه هر روز باید خانواده بره یه پاکت شیر بخره بیاره به ایشون نشون بده بگه از اینا حرکت و اشاره و اینها و نقاشی خلاصه برسونم خب ما معنا رو با خود معنا که نمیرسونیم با چی میرسونیم با لفظ میرسونیم لفظ و استخدام کردیم که معانی رو خوب پس لفظ میشه لفظ موضوع لفظ را وضع کردیم وضع میکنیم میگیم آقا شما هر وقت خواستی بگی این مایع سیال رو میخوای نمیخواد پاشی بری از رودخونه یه تیکه برا من بیاری که من بفهمم از اینا میخوای شما لفظشو بگو من میفهمم چی میخوای به جاش میگیم آب به جاش میگیم شیر به جاش میگیم صندلی اینا معانی داره ما معانی رو با چی تو ذهن هم میاریم این بحث از بحثهای مهم علم اصوله خیلی مهمه با چی اینها رو میاریم اخطار در ذهن با چی ایجاد میکنیم در ذهن طرف با الفاظ درست شد که هم علت تصوری داره هم دولت تصدیقی در معنای اصولی خودش مفصل بحث خواهیم کرد انشالله حالا لفظی که وزن میکنیم دو مدله این لفظی که گفتیم لفظ معلوم شد چیه لفظی که گفتیم دو مدله یا مفرد یا مرکب لفظ مفرد شما تو لفظ مفرد هم تو مفرد هم تو مرکب ما جز داریم لفظ ما اجزایی داره مثلا یه لفظ بفرمایید برای من زید احسنت این لفظ زید اجزایش چیه زو یا و حالا اگر شما این لفظ رو آورد هر تیکه از جز این لفظ رو که خواستی بگیری به همون میزان به معنا دلالت داشته باشه مثلاً اگر من نصف این جز رو آوردم نصف اجزا رو آوردم باید نصف معنا رو برسونه اگه اینجور شد میشه مرکب اما اگه من یک سوم این اجزا رو آوردم ولی یک سوم معنا رو نرسون مثلاً الان اگه حرف زرو بگم یک سوم معنای زید منتقل میشه به شما نخیر لفظ مفرد ولی اگه عبدالله من عبد رو بگم نصف معنای عبدالله برای شما منتقل میشه بله پس عبدالله میشه مرکب زید میشه مفرد اگر جز دلالت بر همان میزان از معنا داشته باشد مرکب نداشته باشد مفرد مفرد لفظی که جزش دلالت بر جز معنا نکنه مرکب جزء لفظ بر جزء معنای مقصود دلالت کنه مثالهاشم که گفتیم زید و عبدالله تا اینجا روشن حالا خود مرکب توش چند تا چیز شرط ۴ تا چیز ما در مرکب شرط داریم شرط اول اینه که لفظ جز داشته باشه مثل غلام و زید دومی الان اینجا غلامرضا لفظ جز داره دیگه در لفظ ما جز داریم دو جز دو تیکه است دومین معنا هم جز داشته باشه الان در معنا همای غلام داریم یه زید داریم اینا معنا هم جز داره دیگه سومی جز لفظ دلالت بر جز معنای مقصود بکنه مقصود کند شما الان اگه از این دو تیکه یه تیکشو آوردی همین مثالی که عرض کردیم عبدالله غلام من غلامشو فقط گفتم میرسونه از کل غلامحسید نصفش رو داریم ما با غلام میرس و چهارمیشم اینه که آن دلالت هم مقصود باشه آن دلالت هم مقصود باشه من گفتم غلام و زیدن این غلام و زید یه معنای مشخصی داره اگه فقط لفظ غلام رو گفتم غلام معنا داره یا نداره معنای مقصود هم داره یا نداره یعنی من اونی که قصم بود از غلام و زیدن با غلام میتونم بخشی از اون بخشیشو بخشی از اون برسونم بله پس درست میشه ولی اگه من غلام گفتم هیچ ربطی اصلا به اون غلامحسین نداشت درست شد اسب بخار اسب بخار یعنی چی یه واحدیه در موتور ماشین حالا من اگه گفتم اسب شما از اسب نصف اسب بخار که گفتم از اسب البته اینا الان در مثال اینم اسب بخارم مرکبه ولی حالا مثلاً شما تو داری یه مثال میزنم که تو ذهن جا بیفته خیلی در مثال مناقشه نکن الان مثلاً مگه اسب بگم نصف از معنای اسب بخار منتقل میشه فرض بر این میگیریم که نمیشه مثلاً اینجا مثلاً پس مرکب نیست در حالی که مرکب هستا مرکب روشنه دیگه مرکب معمولاً دوبخشیه یه چند بخشی ولی مفرد مشخصه واحد یه واژه است اگه دو واژه هم باشه دوتایی با همدیگه یه معنا رو میرسونه از هم منفک بشه معنا مثل حیوان ناطق که برای شخص انسانی علم باشه در این صورت لفظ جز داره که اجزای اون حیوان ناطقه معنا هم جز داره ولی اون دلالت مقصود نیست شما از حیوانات شخص اراده میکنیم نظر نداریم که اون شخص حیوانات حیوان ناطق کل اسم این بابا حیوان ناطقه حیوان حیوان به معنای اینکه نصف معنای اسم شما رو من میخوام باهاش برسونم این الان نصفشو بگی فحشه اصلاً هیچی از معنا رو نمیرسونه مثل زید میشه اسب بخارم از یه جهت شبیه همین بود دیگه شما عصر خالی بگی این الان اسب بخار دوتاییش با همدیگه یه اسمه مفرد بگیریم یه تیکشو اگه بیاریم معنا رو منتقل نمیکنه بله یه چیز دیگه میشه مرکب حالا خودش دو مدله پس لفظ مفرد و مرکب مرکب چهار تا شرط داشت این چهار تا شرط که محقق شد تازه میشه مرکب مرکب دو مدله یا مرکب تامه یا مرکب ناقص مرکب تام شما چیزی رو به چیزی نسبت میدی سکوت برونم برای شما صحیحه سکوت علیه زید آمد مرکب تام دو تا واژه است یه چیزی به چیز دیگه نسبت داده شده مرکب ترکیب شده شما الان اگه نصف کلام را هم بگی زید خالی هم بگی نصف معنا رو رسوندی از زید آمد صد درصد معناست زید خالی اگه بگیم ۵۰ درصد معنا رسیده درسته پس میشه مرکب مرکب محقق شد حالا مرکبمون تامه یا ناقصه چرا زید آمد زید آمد مرکب آمد دیگه منتظر نیستم چیزی بعدش کلام منعقد شد ولی اگه من منتظر چیزی باشم سکوت برای صحیح نباشه شنونده منتظره که بقیه مثل اینکه بگم غلام زید غلام یا مثلاً هوای گرم هیچ هوای گرم مرکبه ناقص مرکب ناقص خودش دو مد مرکب ناقص اضافی مرکب ناقص توصیفی اضافی توصیفی در اضافی مضاف مضاف الیه مثل غلام و زید در توصیفی وصف موصو مثل هوای گرم نعت و منعوت رجلن عالم به قول مرحوم شهید صدر در حلقات الشیخ المفید ال شیخ المفید یه وقت شما میگید شیخ مفید منظور شیخ مفید است شیخ مفید این شیخ مفید الان میشه مرکب ناقص الشیخ مفید شیخی که مفید البته جفتش بله جفتش مرکب ناقص ولی حالا اونجا شیخ مفید میشه مرکب تام از شیخ مفید شیخ مفید است شیخ المفید شیخی که مفید است مرکب ناقص از شیخ المفید چه نوع مرکب ناقصیه توصیفی بسه دیگه اضافی نیست مرکب تامم خودش دو مدل یا خبریه یا انشایی خبری و انشایی مرکب تام خبری شما احتمال صدق و کذب درش همین قدر که احتمال بردار باشه بشود احتمال صدق و کذب یه مرکب تام خبری مثال بزنید هوا خاکی است هوا خاکی است هوا غبار آلود است خوب الان اینجا من میتونم احتمال صدق کذب بدم بله ولو از خود خدای متعال بشنوم از خود خدای متعال صد در صد یقین دارم به صدقش ولی کلام به ذات خودش به ذات خود کلام احتمال صدق و کذب تو کلام میره ولو من متکلم کاری ندارم میدونم متکلم قطعاً داره راست میگه کلام به خودی خود به نفسه احتمال صدق و کذب درش مرکب تامه ولی اگه کلام به خودی خود درش احتمال صدق و کذب نمیره مثل انشا این استفهام از شما میپرسم که آیا هوا گرم است دروغ نگو سوال میکنه فعل امر البته گاهی لوازمی داره مثلاً مثالی که تو منطق میزنن میگن یه پولداری با کت مثلاً ۱۰ میلیونی وایساده داره گدایی میکنه میگه به من فقیر کمک کنید بیا کمک کنید به من فقیر به من فقیرش دروغه میگه کمک کنید به من کمک کنید این به من کمک کنید شما میگی کذب این کذب در قول نیست کذب در عمله کذب فعلی بله کذب فعلی در عمل داره دروغ میگه عینک کلامش که دروغی نداره به من کمک کن که دروغ خوب پس اگه در خود کلام احتمال صدق و کذب بره میشه مرکب تام خبری اگه احتمال صدق کذب نره میشه مرکب تام انشایی کتاب را بخوان به من مرکب تامه انشالله حالا ما سه تا واژه داریم که اینها به هم نزدیکه مفهوم مدلول معنا این سه تا واژه به هم نزدیک بارون میآید اخباریه دیگه بله مفهوم مدلول معنا من وقتی یه لفظ میگم الان میگم لفظ آب شما چی تو ذهنتون همین مایع درست شد لفظ گفتم یه چیزی تو ذهنتون الان این لفظی که یه چیزی تو ذهن شما آورد هم بهش مفهوم میگن هم مدلول میگن هم معنا هر کدوم از یه جهت از این جهت که از لفظ چیزی داره فهمیده میشه بهش میگن مفهوم از این جهت که دلالت داره بهش میگن مدلول از این جهت که از لفظ چیزی قصد شده بهش میگن معنا اینا ذاتاً یه چیزه به اعتبار و نظر تفاوت دارند پس یا بگیم مفهوم یا بگیم معنا یا بگیم مدلول هر سه تا اینا درسته یکی مفهوم به اعتبار آنچه که فهمیده میشه مدلول به اعتبار دلالت معنا به اعتبار قصد دلالت معنا به اعتبار قصد حالا این مفهومی که از لفظ در ذهن میاد خودش دو مدله یا جزئیه یا کلی مفهوم یا جزئی است یا کلی لفظ جزئی چیه لفظ جزئی میگه آقا منو فقط ببر به یه نفر بیان خوبیها این مدلی تو ذهنتون باشه لفظ جز این میگه آقا منو ببر به یه نفر برس لفظ کلی میگه منو ببر به چند نفر ولو ما لفظ جزئی تو عالم زیاد داریم مثلاً علی که میگم علی تو عالم زیاد داریم ولی خود لفظ علی بهش میگیم به چند نفر برسه میگه به یه نفر برسه اینجوری باید بیاد یاد گرفت دقت فرمودین من مال یه نفر میشه لفظ جزئی گفتیم انسان حجت علی حضرت علی جزه اون که دیگه خیلی جزئیه ولی اگه گفتیم انسان انسان لفظ انسان میگه منو به یه نفر برسون نه میگه به هر کدوم فقط این حیوان ناطق باشه من باید بهش پس جزئی میگه منو به یه نفر برسون ابا داره از اینکه بر کثیرین مطابقت داشته باشه میگه منو با چند نفر من فقط یه نفر من مال یه نفرم مدل باید یاد گرفته آدم بدن قاطی میکنه مظفر گفته بود که جزئی اونایی که قابل صدق بر کثیری نباشد کردی قابل صدق و کثیری باشد این مدلی که بنده عرض کردم تغییر کردم این بهتره این مهمتر جزئی میگه منو ببر به یه نفر برس ولی در کلی نه به چند نفر مشکل نداره خیلی گیر این نیست به یه نفر یا چند نفر میگه فرقی نمیکن همه اسم اشخاص اسم اعلام مثل اسم آدم حیوان شهر اینا همیشه جزئی الان لفظ مشهد جزئیه با اینکه ما به مشهد مقدس مشهد نجفیاب به نجف میگن مشهد کاظمینیها به کاظمین میگن مشهد کربلاییها به کربلا میگن مشهد ارده حالیها به مشهد اردهال میگن مشهد مشهد زیاد میگن ولی خود لفظ مشهدی که ازش میپرسی میگه منو ببر به یه نفر فهمیدی چی شد روشن شد قصد اولیش بر اینه که لفظ رو ما میخوایم بر یک نفر صدق بکنیم بر یک چیز پس اسامی اعلام اعلام چه شخص چه مکان چه حیوان اینا همه میشه جزئی زید رستم رخش تهران یا اگه یه کلی باشه ولی من دارم جزئی بهش نگاه میکنم میگم این کتاب این کلید این ماژیک این کتابخانه آن تخته اینا همیشه جزئی این کتاب از خود این کتاب بپرسی میگه آقا من به یه نفر اینجوری که من توضیح دادم حل میشه خود واژه کتاب قابل صدق بر کثیری ولی وقتی از این کتاب میپرسه آقای این کتاب شما برای چند نفر سقط میکنی میگه من یه نفر این کتاب درست شد این میشه جزئی اینکه ما لفظو میایم میگیم مفرد و مرکب این به حسب خود لفظه این صفت حقیقی خود لفظه واقعا لفظ یا مفرد یا مرکب ولی اینکه لفظ رو میایم میگیم جزئی و کلی مفهوم رو اینها رو میگیم جزئی و کلی این وصف خود لفظ واقعا نیست چیه پس این از حیث معنای لفظ پس اینی که ما مفهوم و جزئی و کلی میدونیم این مال لفظ یا مال معناست مال معناست ولی اینی که لفظ و مفرد و مرکب میدونی مال خود لفظه روشن شد یعنی این لفظ زید به اعتبار خود لفظش جزئی و کلی ما بهش نمیگیم بلکه به اعتبار ولی به اعتبار خود لفظش مفرد مرکب بهش اعتبار خود لفظ ولی جزئی و کلی که میگیم اعتبار معناست حالا کلی چند مدل داریم کلی ما چند مدل کلی داریم تا اینجا پس روشن شد دیگه لفظ جزئی چیه کلی اقسام کلی رو میخوایم مطرح الله جزئیه دیگه از این جزئی تر ما نداریم تو عالم اصلا دیگه هیچ هیچ اصلا قابل هیچکی نیست یعنی حتی مثل علی هم قابل یعنی علی ولو اسم یک پروری افراد زیادی دارند ولی الله دیگه حتی در حد مسما هم کس دیگهای نیست برای وجودش کلیه که نیاز به اثبات داره جز این نیاز به اثبات نداره خیلی حالا به من که نمیچسبه این استدلال ایشون رو شنید که چرا این حرفو زد خوب کلی پس قابل صدق بر تعداد زیادی هست میشه از یکی حالا همه این بیشتر از یکی همین الان باید باشن الان ما روی کره زمین یک انسان بیشتر نداریم باز هم لفظ انسان کلیه یا جزئیه کلیه ولو الان یه نفر بیشتر نیست ولی قابل صدق بر تعداد زیادی هست ولو الان نیستن همین قدر که میتواند بر افراد بیشتر از یکی صدق بکنه میشه کلی پس حالا با این حساب کلی سه مدل داریم پایتخته نرم دیگه بگم و شما بنویسید یک کلی که در خارج افراد نداره اصلا ما یه کلیهایی داریم که بیرون اصلاً نیست ولی کلی درست شد اگه بخواد باشه میتونه بر افراد زیادی صدق بکنه ولی الان اصلاً ما نداریم مثال سوالات خواهیم دومی کلی که یه دونه فرد داره کلیه هابل در بیرون ما الان ازش یه دونه فرد بیشتر نداریم سومی کلی که بیشتر از یک فرد داره پس چی شد یه وقت یه کلی داریم بیرون اصلا وجود نداره وجود خارجی نداره مثل غول غول واژه غول جزئی یا کلیه غ کلی عامل در بیرون اصلا نداره این کلیه که در بیرون اصلاً جان میشه ۱۰ در جیبم کلیه از واژه دریای جیوه میپرسی میگه آقا شما فقط یه دونه میگه نخیر من افراد بکنم هم کلی هم مصداق نداره این میشه قسم اول کلی مثل شریک الباری اجتماع نقیضین اجتماع نقیضین محاله اصلاً ما در بیرون اجتماعی نقیضهای نداریم ولی خود مفهومش یه مفهوم چیه کولی اگه میخواستیم بیرون داشته باشیم میتونست بر افراد زیادی صدق بکنه اینا مهمهها مخصوصاً در فلسفه دومیش کلی بود که یه فرد بیشتر نداره اینجا مثل واجب الوجود کلی که یک فرد بیشتر نداره نه واجب الوجود غیر از الله واجب الوجود خود مفهوم واجب الوجود یه مفهوم کلی است ولی ما در بیرون چند تا واجب الوجود داریم یه دونه که اونم ذات مقدس الله درست شد پس این واژه خود مفهومش مفهوم کلی است از شما از واجب الوجود ذهنتون نمیاد سراغ یه نفر وقتی دنبال میگردیم چند تا واجب وجود داریم اون وقت یه نفر بیشتر نداریم از خود مفهوم شما به یه نفر منتقل نمیشه ولی در جزئی از خود مفهوم یه نفر منتقل میشه اینم قسمت سوم که در بیرون یه وقتی هم هستش که ما الان در بیرون نداریم ولی ممکنه باشه ممکنه سس سیم سیمرغ ممکنه کوه یاقوت انقا خانه هفت گوشت اینا الان در بیرون اینا کلیه افراد نداره ولی ممکنه یه وقتی شما دیدین بعد هزار سال به ما گفتن آیا سیمرغی هم هست یه کوه یاقوتی هم هست اصل مفهومش کلیه احتمال ممکنه ممکنه باشه در بیرون الان فردی داریم نمید اینا که هست یه دونه داریم چند تا خورشید دیگه داشته باشیم بله خود خورشید و ماه کلیه یا جزئیه واژه شمس و قمر واژههای کلی است بله کلیس ولو یک فرد در بیرون بیشتر ندارد و ممکنه افراد بیشتری هم داشته به غیر واجب الوجود به ذات و به غیره اون دیگه به غیره دیگه واجب الوجودش بهش نمیگن ممکن الوجود میگن وقتی که به غیره باشه دیگه واجب الوجود نیست وجودمون ضروریست ممکن الوجود همینه که وجودش امکانی است یعنی ضرورتی بر وجود بر وجود او نیست الان البته ما که به وجود آمدیم دیگه وجودمون ضروری است باید ضرورتاً ادامه ادامه داشته باشه ولی اینجا همون واجب الوجود بالغیر هم میشه گفت فلسفه همه بحث میشه بله ولی الا ای حال ما ممکن الوجود ممکن مفصله باید سر جای خودش بحث کنیم این حالا کلیش تو ذهنمون باشه دیگه واجب الوجود یه مفهوم کلی است و در بیرون یک فرد بیشتر یه وقتی هستش که در بیرون یه فرد داره ممکنه افراد دیگه هم بدن بهش کره زمین مثل خورشید اینا که مطرح شد عرض کنم خدمت شما که مفهوم کلی است ولی در بیرون فعلاً یکی ممکنه افراد دیگه یه وقت کلی در خارج بیش از یک فرد داره و افرادش متناهی است مثل سیارات که عددشون محدوده یه وقت کلی در خارج بیش از یک فرد داره و افرادش غیرمتناهی است هر یه فردش غیرمتناهی است مرکب نه نه در بیرون افرادی داره مفهوم کلیست در بیرون افرادی داره هر یک فردش غیرمتناهی است نه نه نه مثل انسان بشر نفس انسان نفس انسانی نامتناهی است ایشون به همین مناسبت در مورد اینکه چرا ما میگیم نفس انسانی نامتناهیست بحث خوبی است از بحثهای مهم فلسفی است اینجا فقط یه اشارهای بهش چرا ما میگیم نفس انسانی نامتناهی نفس نفس انسان این مفهوم کلیه یا جزئی در بیرون چقدر افراد داره زیاد هر یک فردشم چیه نامتناهی چرا شما میگی هر یک فردش نامتناهیه مگه ما نامتناهی داریم نفس انسان نه جسم انسان نفس انسان اون حقیقت وجودی شما نامتناهی است چرا اینو میگیم سه تا مقدمه ایشون میگن برای اینکه اثبات بکنن که نفس انسانی نامتناهیست ۱ اینو فقط در همین حد اشاره بکنیم تموم بشه بله خیلی کمه چند خط اولش اینه که میگیم آقا روح باقیه و وقتی بدن از بین بره روح فاسد نمیشه روح میره به عالم مجردات تا ابد هم باقیه حالا یا در عذابه یا در نعمت این از مباحث فلسفی است باید سر جای خودش اشاره بشه که روح رو ما مجرد میدونیم و دلایلی هم داریم برای تجرد نفس از بحثهای مهم فلسفی مخصوصاً فلسفه حکمت متعالیه اینه که ما قائل به تجرد نفسیم و براش ادله میاریم خب پس این اولین دلیل که نفس انسانی غیرمتناهیه دلیل دوم دلیل دوم اینه که تناسخم باطله تناسخ چی میگه میگه انسان از دنیا میره روح میره روح شما از این قالب در میاد میره برمیگرده توی قالب دیگه یعنی ممکنه من انسان باشم برم بیام برم توی روح یه زرافه بشم بیام برم روح یه گاو بشم از این حرفا که الان توی دنیای غرب این طرف سمت هندوستان و بودا و فلان و اینا فراوان از این حرفا میزنند که میگه مثلاً این سوسکو میبینی یه جوانی تو تهران به من میگفت دیگه چقدر ذهنا رو پر کردن احتمال داره قبلاً یه انسان بوده رفته روحش برگشته اومده الان تو این سوسکه مزخرفات تناس تناسخ به ضرورت باطله محاله اگه ما قائل به تناسخ بشیم دیگه انسان غیرمتناهی نفس انسانی غیرمتناهی نمیشه ولی وقتی تناسخ رو محال دونستیم نفس انسانی غیرمتناهی میشه حالا تو فلسفه توضیح میدن که چطور تناسخ باطله و مح مقدمه سوم که از اون دوتا مهمترین اینه که عالم ابتدای زمانی نداره ابتدای زمانی نداره الان عرض میکنم چون اگه ابتدای زمانی داشت نفوذ ناطقه بشری اگرچه هم خیلی زیاد بود ولی متناهی یعنی ما یه روزی بگیم روز اول عالم بحثی در مورد اینکه اون اولی که خدا خلق کرد و اینها اون قدیم بودن و حادث بودن از بحثهای مهم فلسفی است حالا من اینجا نمیخوام فعلاً ذهن شما رو درگیر بکنم فقط با خود این عنوان الان آشنایی داشته باشید و بزاریم گوشه ذهن تا انشالله تو بحث فلسفه وقتی رسیدیم مفصل بحث بکنیم کسن نوع پیدایش و نوع رابطه ربط انسان و خدای متعال انسان قدیمه یا حادثه و حادث بودنش به چه معناست اگه حادثه یا اگه قدیم خواستیم بگیریم مثلاً به چه معنا خواهیم گرفت خلاصه یا اینکه میگن انسان جسمانیة الحدوس روحانیة البقاء بحثهای مهم مرحوم ملاصدرا اینها یعنی چی خلاصه این سه تا مقدمه مقدمه اول اینه که روح مجرده مقدمه دومی که تناسخ باطله مقدمه سوم اینه که عالم ابتدای زمانی نداره خراشی که هر سه تای اینا رو ما تو فلسفه بخونیم دیگه چرا روح مجرده تو فلسفه میخونه چرا تناسخ چرا عالم ابتدای زمانی نداره تو فلسفه میخو فقط خواستیم بگیم اینی که ما نفس انسان را غیرمتناهی میدونیم پس میشود یه کلی افرادی داشته باشه هر یک فردا غیرمتناهی باشه ولی کلیس این فرق میکنه با ذات خدای متعال که جزئی است تفاوت ما و او اینه او جزئیست ما کلیم البته ما هر یک فردمون جزئی است ولی انسان به ماه و انسان کلیست الله بما هو الله جزئیست الله به ما هو الله جزئی است انسان به ما هو انسان کلیست ولو هر یک فرد انسان غیرمتناهی غیرمتناهی به خاطر همین سه تا مقدمه که کلی هست مثل خدا نه نه خود خدا خود الله ببینید شما الان آقای کریمی هستید یا نیستید انسان هستید یا نیستید آخر شما کلی یا جزئی انسانی آفرین خدای متعال از جهت واجب الوجود بودن کلی از جهت الله بودن جزئی درست شد جز اینم دو مدله پس کلیو گفتیم کلی چند قسط داشت گفتیم جزئی هم دو قسم خیلی ساده جزئی حقیقی و جزئی اضافی جز حقیقی یعنی واقعا جزئی است در برابر کلی جزئی حقیقی در برابر کلی مثل همین واژه علی ولی جزئی اضافی در قیاس اصلاً واژه اضافه وقتی گفته میشه تو منطق و فلسفه توی ادبیات اضافه معناش روشن بود مضاف مضاف الی توی منطق و فلسفه وقتی میگن اضافه یعنی یه چیزی در قیاس با چیز دیگر در نسبت با چیز دیگه این میشه اضافی جزئی اضافی ممکنه خودش کلی باشه ها ولی در مقایسه با یه چیز دیگه میشه جزئی مثلاً واژه انسان در برابر حیوان انسان در برابر حیوان خود واژه انسان کلی بود یا جزئی کلی بود ولی در قیاس با حیوان میشه جزئی بهش میگن جزئیه اضافی روشن شد هر جزئی حقیقی جزئی اضافیم پس هر جزء حقیقی جزء اضافی هست ولی اینجوری نیست که هر جزئی اضافی جزء حقیقی هم باشه بله ولی اینجوری نیست که هر جزئی اضافی جز یه حقیقی هم باشه و الحمدلله رب العالمین
جلسات مرتبط

جلسه یک : چرا منطق را آلت قانونی مینامند؟
منطق فاضل تونی

جلسه دو : سه شاخه مهم علم حضوری در فلسفه و عرفان
منطق فاضل تونی

جلسه سه : بررسی انواع دلالت: وضعی، طبیعی و عقلی
منطق فاضل تونی

جلسه پنج : نسبتهای چهارگانه میان دو کلی (نسب اربعه)
منطق فاضل تونی

جلسه شش : تفاوتهای اساسی مفهوم، ماهیت، حقیقت و ذات
منطق فاضل تونی

جلسه هفت : سلسله اجناس و انواع؛ از صعود تا نزول
منطق فاضل تونی

جلسه هشت : تقسیمبندی کامل عرضیات در منطق
منطق فاضل تونی

جلسه نه : نسبتهای مختلف کلیات با افراد
منطق فاضل تونی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات منطق فاضل تونی

جلسه یک : چرا منطق را آلت قانونی مینامند؟
منطق فاضل تونی