ارتباط موثر بر اساس نیاز
نظام احسن جاری در هستی
اصیل ترین رابطه انسانها بر اساس سنخیت
محرم فرصتی برای ایجاد رابطه عاطفی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
نظام عالم، نظام رابطه است. خدای متعال این عالم را بهنحوی آفریده که همه موجودات با هم ارتباط داشته باشند. همه موجودات یک فقر ذاتی دارند؛ خدای متعال بهنحوی [آن را] ایجاد کرده که این فقر در اثر ارتباط با همدیگر پر شود. زیرا هیچکس از دیگران بینیاز نیست؛ همه احتیاج دارند به بقیه.
[کسی] دعا میکرد و میگفت: «خدایا، یکجوری کن [که] من به کسی محتاج نباشم.» امیرالمؤمنین علیه السلام، [شنیدم] فرمودند: «این چه دعا کردنی است؟ مگر میشود انسان به کسی محتاج نباشد؟ شما دعا کن که خدا شما را به نااهل محتاج نکند.» اصل احتیاج به دیگران در ذات انسان است، نه تنها انسان؛ همه موجودات این شکلیاند، غیر از خدای متعال.
به انسانهای دیگر نیاز داریم، به خاک نیاز داریم، به آب نیاز داریم، به آتش نیاز داریم، به خورشید نیاز داریم. پس نظام عالم، نظام رابطه است و رابطه هم بر اساس نیاز [است].
موجوداتی که ضعیفترند، نیازمند موجودات قویترند [تا] رشد کنند. اگر یک موجودی ارتباطش با موجود قویتر قطع بشود، دیگر رشد نمیکند. این نظام عالم، این ساختار عالم، برای اینکه یک موجود ضعیف بتواند ارتباط برقرار کند با یک موجود قوی، باید با او سنخیت داشته باشد.
سنخیت... این عرایض حقیر، خب، ابتدای بحث یک کم سربسته و خیلی جمعوجور است؛ انشاءالله در طی بحث خردهخرده باز میشود و حل میشود و روشنتر میشود، انشاءالله. پس ما نیازمندیم. اصل نیازمان هم به موجود قویتر است. البته اصیلترین نیاز همه موجودات به خدای متعال است و خدای متعال است که نیازهای ظاهری را ایجاد کرده است؛ وگرنه اصل نیاز انسان به خود خداست.
درست است که به خدا نیاز داریم، ولی خدای متعال یکجوری آفریده که تشنگی ما با آب برطرف شود. وقتی تشنه میشویم، نیاز به آب داریم؛ خدا هم همین نیاز را قرار داده، [و] همان چیزی را که نیاز را برطرف میکند.
حالا اگر یک موجودی میخواهد رشد بکند، نیاز دارد به یک موجود قویتر. توی این درختها لابد دیدهاید دیگر؛ درخت را پیوند میزنند برای اینکه رشد بکند. یک نهال ضعیف کوچک، تا پیوند روی درخت بزرگ و تنومند پیدا نکند، رشد پیدا نمیکند. پیوند میزنند؛ این [نهال] ارتباط برقرار میکند، سنخیت دارد. سنخیتش هی قویتر میشود، ارتباط بیشتر میشود، رشد میکند تا اینکه خودش یک درختی میشود و باز میآیند نهالهای کوچک را به او پیوند میزنند.
پس اصل اینکه یک موجود ضعیف بتواند با یک موجود قوی ارتباط برقرار کند، وابسته به سنخیت است. باید سنخیت بین این دو تا باشد. اگر سنخیتی نباشد، ارتباط قطع میشود. شما ببینید، باتری که الان توی گوشیهای همهتان [است]؛ این باتری از جنس چیست؟ از جنس الکتریسیته است. وقتی که میخواهد کار بکند، نیاز به چه چیزی دارد؟ نیاز دارد که شارژ شود. شارژش را از چی میگیرد؟ از برق. برق یک موجود قویتر است و سنخیتی با او دارد. گوشی کوچک و این باتری کوچک ارتباط با او پیدا میکند؛ این هم شارژ میشود. هی شارژش ضعیف میشود، کم میشود؛ باز دوباره ارتباط برقرار میکند، شارژش قوی میشود. به قول امروزیها، فول شارژ میشود.
اگر سنخیت نباشد، اگر این باتری بیفتد توی آب، آب به خودش بگیرد، آب که بیاید مانع میشود. آب دیگر از سنخ برق نیست. سنخیت را از بین میبرد. وقتی سنخیت را از بین برد، دیگر این باتری هرچه شما ارتباط با برق باهاش برقرار [کنید]، سنخیت ندارد؛ آب توی اجزای این باتری سنخیتش را از بین برده است.
توی نظام این عالم، آنچیزی که خیلی چشمنواز است و میبینید که دارد کار عالم را پیش میبرد، سنخیت است. سنخیت موجودات عالم با هم. اگر سنخیت نباشد، ارتباط قطع میشود. علاقههای انسانها به همدیگر، علاقه موجودات به همدیگر، روی حساب سنخیت است.
آب و آتش هیچوقت با هم رفیق میشوند؟ نخیر! دو تا چیزی که ضد هماند، مقابل هماند، اینها هیچوقت با هم رشد نمیکنند، تکمیل نمیکنند. باید سنخیتی بینشان باشد تا با هم ارتباط برقرار کنند و همدیگر را رشد بدهند.
الان خود شما در بین دوستانتان، رفقایتان، کسانی که ارتباط دارید، با چه کسانی ارتباط دارید؟ با چه کسانی گفتگو داریم؟ توی محل کارتان، مغازههایی که اطراف [هستند]، حالا اگر کسی کارمند [است]، آن کارمندانی که اطراف [هستند]، با چه کسی بیشتر انس، با چه کسی بیشتر ارتباط برقرار میکنند؟ بفرمایید: «با آنکه بیشتر سنخیت دارد، بیشتر جنسمان به هم میخورد، بیشتر با هم جوریم، جور نیستیم...»
«سفر با فلانی نمیچسبد، ما به هم نمیخوریم؛ توی مسافرت همش دارد یک گوشه خلوتی بنشیند، توی سکوت مثلاً.» توی مسافرت [که] میروند دنبال سکوت میگردند، مسافرت میشود اول دعوا و کتککاری و جنگ. سنخیت نیست. انسان توی ارتباطش با بقیه، با چه کسانی بیشتر انس میگیرد؟ از ارتباط با چه کسی بیشتر لذت میبرد؟ آنکه با او بیشتر سنخیت دارد.
لذا در روایات ما، امام صادق علیه السلام فرمودند: «الناس الی اشکالهم» (مردم به همشکلهای خودشان بیشتر میل دارند). «کبوتر با کبوتر، باز با باز؛ کند همجنس با همجنس پرواز.» هیچوقت دو تا پرندهای که هیچ سنخیتی با هم ندارند، هیچ ربطی با هم ندارند، اینها هیچوقت با هم نمیپرند. مثلاً یک زنبور با عقاب... مثلاً هیچ ربطی بین اینها نیست. یک قمری با یک شاهین با هم بپرند؟ سنخیت تمایل نشان میدهد؛ خوشش میآید از او. این خودش به خاطر چیست؟ به خاطر سنخیت. شما از چه کسی خوشتان میآید؟
نکاتی که امشب دارم عرض میکنم، نکات مهمی است ها. ما معمولاً به دوستان خودمان همیشه میگوییم: «مهمترین جلسه سخنرانی ما، جلسه اولش است؛ دستاول و خصوصی است.» خیلی ویژه [است]. [برای] افرادی که میآیند سخنرانی، سعی میکنیم صحبتهای ویژهمان شب اول [باشد]. چرا؟ حتماً یک سنخیتی بین خودتان و او میبینید، خیلی به هم میخورید.
اینهایی که عاشق میشوند، دختر و پسرهایی که توی خیابان با یک نظر عاشق میشوند، [میگویند:] «تفاهم داریم با هم.» تفاهم یعنی چه؟ تفاهم نیست؛ [این] تخیلیبازی است. [کسی که] خوشش میآید [از] فلان انسان... هر چقدر [انسان] میبیند با یک کسی ربطش [بیشتر میشود]، نقاط مشترک هرچه بیشتر میشود، انس و علاقه و رفاقت و میل آدم به او بیشتر میشود، کشش انسان بیشتر میشود. عنصر عجیبی است؛ عنصر سنخیت که خدای متعال در این عالم قرار داده است. پس هرجا علاقهای دیدیم، باید دنبال سنخیت بگردیم.
خب، حالا بنده از شما سؤال میکنم، نازنینان، علاقهمند به حضرت اباعبدالله الحسین هستید؟ عشق میورزیم با همه وجود. آدم برای چه کسی مشکی میپوشد؟ برای کسی که مرگ او یک ضربهای به من وارد میکند. خب، این همه آدم دارند در روز از دنیا میروند؛ در قبرستان، در بهشت زهرا، روزی چند نفر آدم [از این] دنیا [میروند]. برای مردن [عادی] که آدمی باشد که برای مرده [عادی] که مشکی نمیپوشد؟ تعلقی دارد، ربطی دارد، سنخیتی دارد.
حالا شما ببینید؛ توی این شهر، توی این تهران ما، شما یک روز بیایید از محل کار، بیایید توی کوچهتان، ببینید یک پارچه مشکی زدهاند. همسایه ما کدامش را از دست داده [است]؟ محرم چه انقلابی توی این عالم ایجاد میشود؟ همین تهران است؛ همین تهرانیهای که ما شبهای دیگر هم میآییم، وقتهای دیگر هم [میآییم]. شب اول محرم میشود، یکدفعه میبینی کل شهر شد سیاهپوش. انگار همه تعلقی دارند، همه با هم یکدفعه عزادار میشوند، همه با هم انگار یکدفعه وجودشان مشتعل میشود.
زن و مرد و جوان و پیر و بچه و همه میریزند بیرون. لباس ماتم تن میکنند، نشانههای عزاداری از خودشان نشان میدهند؛ ژولیده، پیراهن مشکی. توی این دهه خیلیها دیگر اصلاً به خودشان هم نمیرسند. یک ربطی ما داریم با امام حسین، سنخیتی داریم که اینجوری میشود.
آنکه هیچ سنخیتی با امام حسین ندارد، باورتان نشود، بعضیها به امام حسین حسودی میکنند! باورتان میشود؟ بعضی آنقدر بدبخت هستند، حسودیشان میشود چرا این آقا باید دستگاه عشق اینقدر آدم داشته باشد، این همه سینهزن داشته باشد، این همه عاشق داشته باشد. از زیارت کربلا رفتنشان بدشان میآید. این علامت کسی است که سنخیت ندارد.
بعضیها مثل این وهابیهای نجس؛ آدم واقعاً میماند چقدر [پست است] انسان! وهابیها گشتند، مثلاً در طول تاریخ یک مناسبت پیدا کردند. اینها که این همه با مناسبتها دشمنی دارند و با هر چیزی غیر خدا [دشمنی دارند]، [بالاخره] پیدا کردند که مثلاً دهم محرم سال مثلاً بعثت پیغمبر، مثلاً فلان پیغمبر از فلان مصیبت نجات پیدا کرد.
از باب دشمنی با امام حسین، آمدند گفتند: «آقا، روز عاشورا که میشود، همه باید مناسبت جشن بگیریم در سطح شهر؛ یومالعاشور، یومالفرح و السرور.» «اگر کسی میخواهد چیزی بخرد [و] توی خانهاش نگه دارد، روز عاشورا بخرد؛ این باعث برکت میشود در طول سال.» بنیامیه از روز عاشورا تبرک میکنند. «ماشین میخواهی بخری، خانه میخواهی بخری، [از] تبرک این روز [است].» «این روز، روز با سعادتی است.»
ببینید آدمی که سنخیت ندارد، چقدر بدبخت، چقدر نحس و نجس است. خوشحال از اینکه امام حسین کشته شده و سال به سال خوشحالیاش تجدید میشود. سال به سال غم و غصه شما تجدید میشود. از شب اول محرم، ماتم میافتد توی وجودتان. آن آدمی که هیچ سنخیتی با امام حسین ندارد، از شب اول محرم احساس میکند دارد خوشحال میشود. کمکم یک شادی دارد توی وجودش میآید.
فرمود: «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یحزنون لحزننا و یفرحون لفرحنا.» شیعه ما از اضافه گل ما خلق شده است؛ [با حزن ما] ناراحت [و با] خوشحالی ما خوشحال [است]. سنخیت نبض دارد، متاثر میشود. غم وجودش را میگیرد. محرم، غم وجود نازنین حجت بن الحسن را میگیرد. آنهایی که سنخیت دارند، آنهایی که ربط دارند، [هم همینطورند].
اگر کسی، خدای نکرده، امشب توی دل خودش احساس غم نمیکند، احساس ماتم نمیکند، یا احساس ماتم زیاد نمیکند، نگران [باشد]. بنده خودم از همه بدتر و عقبتر، بیشتر از همه [باید] نگران باشم. امام رضا فرمود: «اول محرم که میشد، دیگر کسی لبخند پدرم موسی بن جعفر را نمیدید.» این اول محرم چه سنخیتی دارد؟ ارتباط دارد؟ وصل [است]. مؤمن وجودش پیوند خورده با اباعبدالله الحسین.
روایتی برایتان بخوانم، تقدیم کنم؛ شب اول با این روایت وارد ماه محرم بشویم، وارد مناسک ماه محرم بشویم. این دههای که به اعتقاد برخی، خدای متعال در قرآن به آن قسم خورده است: «والفجر و لیال عشر». این ده شب کدام است؟ خدا به این شبها قسم خورده، خدا به این لحظات قسم خورده است. در فضای [مناسب] بنشینید، فضای ماه محرم و شبهای دهه اول ماه محرم. ببینید، اگر کسی سنخیت داشته باشد، باید چه حالی پیدا بکند.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، حسین بن علی علیهما السلام را دیدند، در حالی که ایشان خردسال و کمسنوسال بودند و میآمدند.» پیغمبر، امام حسین را توی آغوش خود نشاندند. سپس فرمودند: «إن لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لا تطفی أبداً.» پیغمبر اکرم، امام حسین را توی بغل نشان دادند، فرمودند: «برای قتل حسین، برای کشته شدن حسین، در اثر کشته شدن حسین، حرارتی در دل مؤمنین میافتد که این تا ابد خاموش نمیشود، حالت خاموش [پیدا نمیکند].»
کسی مؤمن باشد، سنخیت داشته باشد و توی وجود خودش احساس حرارت بکند، احساس داغ بکند، احساس بکند داغدار اباعبدالله [است]. چه جور [میشود] آدم وقتی یک عزیز خیلی نزدیک به خودش را از دست میدهد؟ پدرش را، برادرش را، فرزندش را، همسرش را؟ ده سال، بیست سال، سی سال هم که بگذرد، گاهی میبینی طرف همسرش را از دست داده، بیست سال گذشته، ازدواج کرده، از همسر بعد بچهدار شده؛ ولی هر وقت یاد آن همسر سابق میافتد، یک آتشی در وجودش است. علامت کسی که سنخیت با اباعبدالله دارد، پیغمبر فرمودند این است: مؤمن توی وجود خودش احساس حرارت میکند.
سپس فرمودند: «بأبی قتیل العبرات.» امام صادق علیه السلام این روایت را که از پیغمبر نقل کردند، اینجور فرمودند: «پدرم به فدای کسی که کشته اشکهاست.» سنخیت بین کشته شدن او و عرش [است]. سنخیت بین یاد او و اشک، سنخیت است. اگر کسی با خود حسین سنخیت داشته باشد، باید وقتی غم حسین در وجودش شعلهور میشود، یاد حسین در وجودش [نیز شعلهور شود].
اگر نیست، اگر نیستیم، بترسیم. این شب اول حسابمان را صاف کنیم، یک محاسبه، یک بررسی بکنیم، چه خبر است؟ چه کارهایم؟ از خودش کمک بگیریم، از خودش کمک بگیرد. اگر نیست، اگر سنخیت کمرنگ شده، اگر اعمال طول سالمان کاری کرده [که] این رشته اتصال ضعیف شده [است]، همین امشب [باید فکری کنیم].
بعضیها منتظرند تا شب تاسوعا و عاشورا، اشک و حال و اینها را [داشته باشند]. منتظرند که آن موقع عاشورا [باشد]. نه، از همان شب اول باید، همان شب اول باید گرفت. این خانواده اینشکلی است؛ این خانواده وامینمیایستند [تا] کارت را تمام بکنی، آخر کار مزد و پاداشت را بدهند. همان اول که کار را شروع میکنی، همان اول که کار را شروع میکنیم، اباعبدالله شب اول، البته شب آخر هم ویژه پذیرایی میکند. اصلاً هر شب پذیرایی میکند، هر شب موضوع میدهد. قطره به قطره اشک، بنمزد میدهد؛ ثانیه به ثانیه حضورت را مزد میدهد. کریم عالم، غنی [است]. هرچه داشته، داده است. خدا هم هرچه داشته، به او داده است. آن هم توی این اتصال قوی، جوش بخوریم با اباعبدالله، پیوند بخوریم با اباعبدالله.
[کسی] سؤال کرد: «آقا جان، یا امام صادق! «وَ ما قتیلُ الْعَبَراتِ» یعنی چه؟» کشته اشکها [کیست]؟ فرمود: «لا یُذکرُ مؤمنٌ إلا بکیٰ»؛ یعنی نمیشود مؤمنی یاد اباعبدالله کند، مگر اینکه [بگرید]. مؤمن اگر مؤمن باشد، یاد اباعبدالله بشود، ذکر اباعبدالله باشد، درگیر اینکه چه کسی روضه بخواند و چه روضهای باشد و چه مقطعی باشد، درگیر اینها نیست. یاد حسین که میآید، این [مؤمن]، هوای شب اول محرم، آن غروب شب اول محرم را احساس میکند؛ همه زمین و زمان دارد «لا اله الا الله» [میگوید].
سنخیت، پیوندمان و اتصالمان را با اباعبدالله قوی کنیم. همین شب اول [به او] وصل [شویم]، پیوند داده [شدهایم] با خودش. خیلی خوب میشود، خیلی [مهم] میشود آن وقت. همینجوری که این آدم، اگر کسی جوش بخورد...
امیرالمؤمنین را دید [و] گفت: «آقا جان، مریض شدهاید، تب کردهاید! شما که اهل گناهی نیستید که خدا کفاره بدهد.» فرمود: «درد ما بابت گناه و کفاره نیست.» فرمود: «وقتی یکی از دوستان ما مریض میشود، من نالهی [درد] مریضی دوستان را [میشنوم]. [خودمان] به خاطر دردشان درد پیدا میکنیم.» کسی [که] متصل به ما باشد، جوش خورده باشد، با ما درد داشته باشد. قلب امام زمان دردناک است. چه پیوند عجیبی، چه واقعه مبارکی! دل امام زمان برای آدم بچپد، تصورش بفرمایید!
مشکلی پیش بیاید توی وضعیت خانوادگیاش، گاهی آدم توی سنگینترین مشکلات [هم باشد]، پدر، صمیمیترین رفیقهای آدم [هم] خالی میکند؛ ولی اگر کسی پیوند با امام زمان دارد، [و] داشته باشد، آن هم امام [زمان]، کسی که جوش بخورد، این شکلی است.
حالا من یک کسی را سراغ ندارم؛ خیلی جوش خورده، خیلی خوب جوش خورده، پیوند خاصی، پیوند خاصی عجیب. [یکی از این افراد] شخصیت ابیعبدالله [و] امیر مسلم [است]. جایگاه مسلم، شخصیت فوقالعادهای [دارد]. پیامبر اکرم [نقل شده که] نزدیک یکی از این بچهها را در آغوش گرفتند، هی بوسیدند، هی به سینه [چسباندند]. مسلم بن عقیل... مسلم بن عقیل محبوب است. [پیامبر فرمودند:] «من دو برابر دوستش دارم. یکی بابت محبتی که به عقیل، پدر او دارم، یکی بابت محبتی که او به حسین دارد.» پیغمبر محبین حسین را دوست دارد؛ چون حسین من را دوست دارد، دوستش دارم. میگیرم، بغل میکنم، میبوسم.
خب، حالا این مسلم وقتی بخواهد سفیر ابیعبدالله بشود، چه دلی میبرد از ابیعبدالله؟ چه محبتی بین او و حسین برقرار [بود]! لا اله الا الله. مسلم که عجیب آتش گرفته بود [از] غربت کوفه، وقتی دید غربت و مظلومیت را. آدمی که پیوند دارد با امامش، این شکلی است دیگر؛ دردهای خودش را یادش میرود؛ دیگر برای غربت خودش ناراحت نبود، برای مظلومیت خودش غصه نداشت. همه غصه و ناراحتی، غربت و مظلومیت ابیعبدالله [بود].
لذا وقتی [او را] میآوردند اشتانالعماره [که] مرد جنگی و فرمانده است... شما تصور بفرمایید بعضی از این فرماندههای دلیر دفاع مقدس ما را، مثل شهید همت، مثل سردار خرازی، سردار باکری؛ چه قوتی دارند اینها در برابر دشمن؟ چقدر دلاور! حالا یکی مثل مسلم بن عقیل را آوردند توی محکمه؛ دیدند مسلم ایستاده دارد گریه میکند. [پرسیدند:] «کم آوردی؟ جا زدی؟ ترسیدی؟ تو که دلاور بودی! تو که رزمنده بودی! آخرش این است؟» [مسلم پاسخ داد:] «غم من بابت خودم نیست؛ من از این ناراحتم. ای کاش دستم را میشکستم [و] ننوشتم.» گلایههای من روی حساب حرف من [باشد]. [چرا که] زن و بچه خودش را جمع کرده، دارد میآید کربلا.
پیوند مسلم بن عقیل [با] اباعبدالله الحسین. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیکم منی جمیعاً سلام الله أبداً ما بقیت و بقی اللیل والنهار... [ای کسی که] محرمت راه دادی، یا اباعبدالله! خدا را شکر [که] سالمیم، روی پای خودمان توی مجلس شما [هستیم]. یا دلمان تنگ شده بود [در این] روزهای آرامی [که] شام محرم میآید. از چند وقت قبل برنامهریزی کردیم، محرم کجا نوکری کنیم، ابیعبدالله. چگونه جلب نظر کنیم از اربابمان؟ نوکرت را پس نزدی، کنار نزدی. و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.
همه مثل سلام آخر مسلم: السلام علی الحسین، و علی علی بن الحسین، و علی اولاد الحسین، و علی اصحاب الحسین.
یک وقتی دو تا سوار از مسیر کوفه میآیند. اسبشان [را دید]. ابیعبدالله به این دو سوار نزدیک شد [و پرسید]: «از کوفه چه خبر؟» و [خود را به] زمین انداخت. [سواران گفتند:] «آقا جان، نپرس! [دیگر] دلها با [شما] نیست؛ شمشیرها را رویتان کشیدهاند، آقا جان.» مسلم غریبانه... راوی میگوید: «ابیعبدالله شروع به گریه کردن [کرد]، آیه «انا لله» [را خواند].» فرمود: «دیگر در زندگی، بعد از مسلم...» سنخیت را ببین! همان چیزی که برایش نگران است، همان نگرانی از غربت زن و بچه ابیعبدالله [است].
آمادهاید روضه بخوانم؟ با این روضه: «هرکه دارد هوس کربوبلا، بسم الله.» یک وقتی تکیه به نیزه [ایستاده بود]. غریبی دید از [اینکه] یکییکی روی زمین افتاده، بیصاحب و بی پناه شده. نگران حرم، شروع کرد [به صدا زدن] اصحابش را. اولین کسی که صدا [زد]، مسلم بن عقیل بود. «آی مسلم بن عقیل، کجایی؟ حرم و زن و بچه غریب شدند.» حسین جان، حسین، حسین، اولاد حسین، علی اصحاب. یا حسین. لعنت الله علی القوم الظالمین. اسئلک اللهم یا رحمان و یا رحیم.