ره آورد برقراری و ایجاد سنخیت با اباعبدالله الحسین علیه السلام
نقش خدا ترسی در عاقبت به خیری
گاهی بترس
تنها شرط امنیت در قیامت با داشتن این خصلت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین، وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي، لِسَانِي یَفْقَهُ.
شب گذشته بحثی را خدمت عزیزان داشتیم درباره اینکه اصیلترین رابطه انسان با یکدیگر، رابطه سنخیتی است. انسانها بر اساس سنخیتشان است که با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و پیوندهایشان بر همین اساس ضعیف، کند، قوی یا عمیق میشود؛ بر اساس سنخیت، بر اساس شباهتهاست.
خب، بخشی از سنخیت، سنخیت در افعال است. آدمها در کارها با یکدیگر شباهتهایی دارند؛ بر اساس کارهایی که انجام میدهند و با هم سنخیت دارد، اینها ارتباط با هم برقرار میکنند. مثلاً کسی که چوپان است، با کسی که قصاب است و با کسی که کشتارگاه دارد، اینها همه با یکدیگر در ارتباطاند. یکی مسئولیتش این است که این حیوانات را به چرا ببرد و پرورش میدهد؛ یکی دیگر کارش این است که اینها را ذبح بکند؛ یکی دیگر کارش این است که اینها را بیاورد و بفروشد و به دست مردم برساند. رستوران و کبابی و فروشگاهها و اینها باز با اینها در ارتباط است. سنخیت در افعال؛ در کارها با یکدیگر ربطی دارند، سنخیتی دارند، لذا بینشان ارتباط برقرار میشود.
در زندگیمان، خیلیها را میبینیم که بر اساس کارشان، اصطلاحاً میگوییم همکار. رابطهشان بر اساس کار است، افعالشان از سنخ همین (کارها) است. ولی سنخیت مهمتر و عمیقتر، سنخیت در صفات است. بعضی وقتها انسانها ویژگیهایی دارند، خلقیاتی دارند، روحیاتی دارند. این میشود سنخیتشان. بر اساس روحیاتشان است که با هم ارتباط پیدا میکنند؛ بر اساس سلیقهها، بر اساس ویژگیهاست. دستهبندی انسانها روی این حساب است.
مثلاً آدم میبیند که روحیهاش، روحیه تمسخر است؛ علاقه دارد، میگردد، کسانی پیدا میکند که زیاد (از این سنخیت) دارند. (سنخیت) بر اساس ویژگیها، صفات و خلقیات (شکل میگیرد). ببینید، گاهی محبت به یک چیزی، جمعی را دور هم جمع میکند؛ نفرت (نیز همینطور). الان جمعی که ما اینجا تشکیل دادیم، افرادی که اینجا جمع شدهاند، چه چیزی باعث شده که اینها اینجا جمع بشوند؟ محبت امام حسین علیه السلام. چون یک محور مشترک داشتیم، همه با هم جمع شدیم.
روز قیامت، هر کسی که آمده در طول تاریخ، بر اساس محبتها و نفرتها و کینهها، اینها همه را با هم میخواهند یک جا جمع بکنند. همه آنهایی که محبت امیرالمؤمنین داشتند در طول تاریخ، از صدر عالم، از حضرت آدم تا اکنون و تا قیامت؛ همه آنهایی که محبت امیرالمؤمنین دارند؛ همه آنهایی که بغض امیرالمؤمنین دارند، خدای نکرده دشمنی امیرالمؤمنین دارند. ویژگیهای آدمها، سنخیت آدمها، باعث میشود که اینها به هم رو بیاورند.
حالا اگر ما میخواهیم با امام حسین علیه السلام سنخیت پیدا کنیم، انس پیدا کنیم، یک انس دائمی پیدا کنیم، چه کار کنیم؟ معمولاً کسی که در مجلسی میآید و عشق امام حسین او را به مجلس روضه میکشاند، این دغدغه برایش مهم است. زیارت عاشورا که: «اللهم ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین» (این یعنی) من میخواهم استوار پای رکاب حسین بمانم، با حسین باشم، از شفاعت او بهرهمند بشوم.
خب، کسی بخواهد با حسین باشد، با امام حسین باشد، تا قیامت با امام حسین باشد، باید چه چیزی داشته باشد؟ سنخیت با امام حسین، ربط با امام حسین. یک قاعدهای هست بین طلبهها میگویند: «السنخیه علة الانضمام». دو چیز وقتی سنخیت داشته باشند، پیوند میزنند، منضم میکنند، به هم متصل میکنند. دو چیز وقتی شبیه هم باشند، حکم کلی در مورد هردوشان یکسان است. کسی شبیه امام حسین باشد در خلقیاتش، در رفتارش، میشود حسین را بهشت ببرند و این (فرد شبیه) را نبرند؟
وقتی یک کسی در خلقیات و رفتار و منش و سلوک و ارتباطش (شبیه امام حسین باشد)... (جواب بفرمایید:) اگر کسی در رفتار، در سلوکش، در ارتباطش (شبیه) امام حسین نباشد، میشود با امام حسین او را به بهشت ببرند؟ حکم کلی در مورد هردوشان یکسان است. میگویم آقا، الکتریسیته مثلاً موجب برقگرفتگی میشود. یک چیزی اگر شبیه عرض کنم که فیوز برق باشد مثلاً، باعث برقگرفتگی میشود (چون جریان از آن عبور میکند). آیا این (چیز دیگر) باعث برقگرفتگی نشود؟ (یعنی اگر شبیه است، همان حکم را دارد.)
اگر کسی میخواهد آن حکمی که در مورد امام حسین میشود، برای ما هم جاری بشود، برای ما هم صادق باشد. همینها که شعار است! مثلاً در مجموعهای یک سرویس بهداشتی آنجا بزرگ زدهاند: «النظافة من الإیمان». هیچ سنخیتی بین (نظافت) سرویس بهداشتی و این روایت نیست. این صرفاً شعار شده، شعاری پیدا کردهایم، کاری کردهایم (اما بدون عمل). باید فکری کرد، باید تصمیمی گرفت، باید برنامهای ریخت برای اینکه دوباره برگردیم سمت امام حسین علیه السلام.
از امام حسین (علیه السلام) تقلید کنیم؛ هم در صفات. مهمتر از کار هم صفت است دیگر؛ ویژگی باطنی که باعث میشود آدم کار را انجام بدهد. مثلاً من میتوانم بدون اینکه صفت بخشندگی داشته باشم، دست خیر داشته باشم (اما این کار) کمکم پس میزند، (فرد) عصبانی میشود، منت میگذارد. ولی کسی که صفت بخشندگی را دارد، (کار خیر) از او صادر میشود، برایش سنگین نمیآید. این صفت از فعل مهمتر است. (فرق است بین اینکه) فعل بخشندگی را انجام بدهد یا صفت بخشندگی را داشته باشد.
یک مروری بکنیم (تا ببینیم) کدام یک از صفات امام حسین علیه السلام است که اگر ما به آن برسیم، خیلی از کارهایی که امام حسین میکند، ناخودآگاه در ما ایجاد بشود؟ شبیه (او) میشویم. بعضی از صفات هستند که آدم آن صفت را در خودش ایجاد بکند، دیگر (کار تمام است). صفات زیادی دارد، ولی بنده احساسم این است که یک صفتی هست که ما رویش یک خورده ضعیف کار کردهایم و در مورد این صفت میخواهیم چند شبی صحبت بکنیم تا آخر. همین (ضعف) هم باعث میشود که فاصله میگیریم از امام حسین (علیه السلام).
صفتی بود که دشمنان امام حسین این را جدی نگرفتند و باعث شد فاصله بگیرند از امام حسین. کدام صفت است؟ ترس از خدا. ترس از خدا! (در مقابل) خدادوستی: خدا را دوست دارند، برایش ممکن است سالی چند باری هم کار خیر انجام بدهند. پس چرا همه عالم را گناه برداشته و نابود میکند؟ ترس از خدا! از خدا میترسد. بله، آدم از خدا میترسد. این صفتی است که یاران امام حسین را دورش جمع کرد؛ (اما) دشمنان امام حسین چون نداشتند، آمدند شمشیر کشیدند.
یک اشاره فقط بکنم و به مطالبمان برویم. به این اشاره شبهای بعد بیشتر خواهیم پرداخت. امام حسین در آن لحظه آخر، آخرین حرفی که دیگر به دشمن زد، چه بود؟ «اگر از قیامت نمیترسید، لااقل در دنیایتان آزاده باشید! اگر از خدا نمیترسید...»
باور بفرمایید! کسانی که امام حسین را کشتند، امام حسین را دوست داشتند. باور میکنید این را؟ دوستش داشتند، قبولش داشتند، پشت امام حسین نماز میخواندند! سران لشکر عمر سعد دیگر خیلی آنها مشکلشان حاد بود؛ آنها به کنار. ولی عموم کسانی که روبروی امام حسین (ایستادند)... چه کنم؟ مجبورم امشب اشارههایی به برخی روضهها بکنم.
آن نامرد (قاتل) وقتی آمد در خیمه غروب عاشورا، خلخال را از پای سکینه بنت الحسین، دختر امام حسین، (که) خلخال را از پای دختر امام حسین داشت میکَند. حضرت سکینه فرمودند: «نامرد، چرا گریه میکنی؟» (او) گفت: «چرا گریه نکنم؟ من دارم خلخال از پای دختر رسول الله میکَنم (اما مجبورم).» (یعنی) حاضرم (که) گریان بکنم. دلشان میسوزد برای این خانواده، دوست دارند این خانواده را، قبول دارند این خانواده را؛ (اما) اینها (که روبروی امام حسین میایستند) سنخ امام حسین نیستند، جنس امام حسین نیستند. یک جایی با امام حسین فرق دارند، (پس) امام حسین نیستند؛ ضد امام حسین، روبروی امام حسین میایستند.
جایی که باید خدا را باور کنم با وجودشان، جایی که باید از آن سیلیهای (غضب) خدا بترسم، نمیترسم (نمیترسیدند). از عذاب خدا نمیترسیدند. چون کمی بیشتر (در این بحث) پیش برویم، چقدر خطرناک میشود! بعد کمکم به اینجاها میرسیم که اگر ما در نماز، نماز بخوانیم و نمیلرزیم، یک خورده دیگر باید احساس خطر بکنیم در خودمان. (در حالی که بزرگان) میلرزیدند وقتی در نماز میایستادند. آها! اینجاست که سنخیت ما به امام حسین معلوم میشود. اینجا کسی سنخیت داشته باشد، برود خوشحال باشد، امیدوار باشد. خشیت نسبت به خدا؛ این واژه قرآنی خشیت، (یعنی) انسان هر لحظه خودش را در این جایگاه ببیند که (مبادا) دست از پا خطا بکند.
خداوکیلی، ماها چقدر این حس را داریم؟ واقعاً اینگونه هستیم که بترسیم از اینکه دست از پا خطا کنیم؟ (بزرگی) فرمود: «تا آخر عمر مشغول همین باش!» عجب جملهای فرمودند! نیت کن (و) تصمیم بگیر: «من تا آخر عمر، اگر هزار سالم هم طول بکشد، یک گناه نکنم.» (اما گاهی فکر میکنیم) بالاخره یک وقتهایی که لازم است، (گناه) مزه دارد! آها! اینجا معلوم میشود که ترس از (اینکه) دست از پا خطا کنیم، نداریم.
(آن کسی که ترس از خدا ندارد) عاقبتبخیری را کنار میزند. از آن طرف، کسی که ترس از خدا دارد، از عمق وجودش قشنگ عاقبتبخیری میشود. از شهدای عزیز انقلاب ما، طیب حاج رضایی (است). نام ایشان را لابد شنیدهاید. طیب معروف بود؛ دیگر تشکیلاتی داشت، دست و دستگاهی داشت، نوچههایش مرتبهبندی داشتند. در آن دوره، کسی میخواست رئیس لاتها بشود، این باید مثلاً فلانقدر آدم را با چاقو میزد و فلانقدر خلاف میکرد. بعد از یک مدت، تبعیدش میکردند بندرعباس؛ چند سالی. بعد که برمیگشت، میشد رئیس لاتها. (در تهران) دو نفر رئیس لاتها بودند. بله، در دهههای ۳۰ و ۴۰، حسین رمضان یخی، این دو تا گندهلاتهای تهران بودند.
(طیب حاج رضایی) علاقهمند بود به امام حسین؛ علم و کتل و دسته و عزاداری راه میانداخت، مجلس میگرفت، روضه میگرفت، روضهخوان میآورد، منبری میآورد. بعد، ماجرای ۱۵ خرداد ۴۲: طرفداران امام ریختند در خیابان و شعار و تظاهرات و اینها. (رژیم پهلوی گفت:) «در خیابان میآیند، شیشهها را، خانهها را آتش بزنند. بعد ما دستگیرت میکنیم، ازت میپرسیم کی بهت گفت انجام بدهی؟ تو باید بگویی که این را امام گفته است.»
طیب گفت: «من از خدا میترسم (که) به سید اولاد فاطمه تهمت (بزنم).» من عکس (ایشان) را در دادگاه دیدم، شاید کسی ندیده باشد. برادرزاده ایشان، (که) یکی از این کارشناسهای معروف فوتبال است (یعنی) حاج رضایی، برادرزاده طیب، عکس دادگاه ایشان هست: در دادگاه، پیراهن را داده بالا، شکل یک خانمی، یک همچین چیزی، روی شکمش خالکوبی کرده بودند. طیب را تیرباران کردند.
همین برادرزاده (تعریف میکرد) وقتی ما جنازه را دیدیم، (چه) تشییع جنازهای! چه قبر با برکتی! (اگر) عبدالعظیم (حسنی) مشرف شدهاید، (میدانید که) چیزهایی (حکایاتی) دارند در مورد قبر طیب. به او میگویند «حر انقلاب».
یک ترس از خدا، آدم را عاقبتبخير میکند. (در مقابل) یک نترسیدن (از خدا)، (باعث) ترس (و اضطراب) ملاقات خدا (میشود). با چه آبرویی (میخواهد خدا را ملاقات کند؟)! لشکری (که روبروی امام حسین بود)، فرمانده لشکر (یعنی حر) بود. (کسی به امام حسین گفت: «ای) نوه رسول الله، پسر فاطمه، شما به مادر ما کنایه انداختی!» (امام حسین فرمودند: «) مادرت باشد (که این حرف را میزنی).» اسم مادر آوردی؟ خب، عرب هم حساس است به اسم مادر! غیور و دلاوری مثل حر، (که) فرمانده لشکر بود، (در چنین موقعیتی که کسی) اسم مادر بیاورد، آدم جواب ندهد. (حر به آن شخص) گفت: «چه کنم که مادر تو فاطمه است؟»
چقدر خوب است آدمهایی که یک جاهایی جرأت ندارند! چقدر خوب است یک سری جاها جرأت نداشته باشند! چقدر خوب است یک سری جاها بزدل باشند! چقدر خوب است دست و پایش بلرزد، بلرزد! مثل امیرالمؤمنین (علیه السلام) (وقتی برادرش عقیل) پیشنهاد (میدهد) یک مقدار اضافهتر از این سهمیهای که در بیتالمال داریم (به او بدهد). (امیرالمؤمنین) آهن داغی از آتش درمیآورد، نزدیک دست برادر میگیرد تا حرارت به دستش برسد. (برادرش) میگوید: «چه کار میکنی؟» (حضرت) میفرماید: «ترس من نسبت به لقمه حرام و دست (بردن در) بیتالمال (بیشتر از این حرارت) است.»
ترس از وقتی که بخواهد آتش بیاید و به دست آدم بچسبد. من دستم میلرزد. من وقتی دستم سمت بیتالمال دراز میشود، دستم میلرزد! (ای) آقا، تو که امیر عربی! (دشمنان) تو را میبینم (که) یک جا با هم فرار میکنند (وقتی حمله میکنی). وقتی میزد به دل دشمن، جمعیتی از دشمن (از ترس) شلوار خودشان را نجس میکردند، خودشان را خیس میکردند. همین (کسی) که (اینگونه) حمله (میکرد)، در نماز میلرزید.
موقعی که دستش به سمت بیتالمال دراز شد، میلرزید. (پس) بلرزد! بترسد! بیشرم بودن، پررو بودن، هیچچیز مثل این (بیباکی) آدم را بیچاره نمیکند. (آیا کسی) پررو گناه میکند؟ پررو (و بیشرم) باشد؟ (نه!) شرمنده باشد، بترسد، بلرزد!
این حدیث را امشب خدمت شما تقدیم میکنم. بقیه بحث ما، بقیه عرایض ما بماند برای فردا شب و شبهای بعد. ببینید، امام حسین را آن مرد دلاور و شجاع، یکتنه (در برابر) ۱۲ هزار نفر لشکر دشمن، تک و تنها ایستاد و جنگید. خداوکیلی، در این خیابان انقلاب که بیخ گوش ماست، این خیابان ایام خونینی را به خود دیده است. تا به حال (شده که) ۱۲ هزار نفر در این خیابان به آدم حمله کنند؟ شما یک طرف باشید، ۱۲ هزار نفر روبرویتان باشد! واقعاً تصور (کنید) در این ۱۲ هزار نفر، شمشیرزن باشد، نیزهدار باشد، تیرانداز باشد، سواره باشد، پیاده باشد، سنگانداز باشد! مردانگی این را میگویند! شجاعت این (است که) امام حسین (داشت).
شجاعی که با ۱۲ هزار نفر تک و تنها جنگید. حال شب عاشورایش را ببینید؛ حالات نماز! آنقدر این حالت ترس از خدا در امام حسین شدید بود. در روایت دارد که به امام حسین گفتند: «ما أعظم خوفک من ربک!» (یعنی) «آقا، چرا شما اینقدر میترسی؟ خدا رحیم است، راحت باش، چرا میترسی؟» (حضرت) فرمود: «لا یأمن یوم القیامة الا من خاف الله فی الدنیا.» (یعنی) امنیت در قیامت مال کسی است که در دنیا از خدا ترسید. در دنیا، عاقبتبخیری مال کسی است که از خدا بترسد.
این (ترس از خدا) بعد از مرگش اهمیت دارد. ولی آنهایی که دارند در امنیت نسبت به خدا زندگی میکنند (و حاشیه امنی برای خودشان درست کردهاند)، در مورد این شبهای بعد عرض خواهیم کرد. (این بیتفاوتی) مرگش میشود اولِ اولِ دلهره، اولِ اضطراب. پناه بر خدا! (اما) کسی که از خدا ترسیده، مثل اباعبدالله (علیه السلام)، این لحظه جان دادن میشود اول آرامش، اول آسایش، اول راحتی.
همدل بشویم با امام حسین! مثل امام حسین بشویم! خودمان را شبیه کنیم! سنخیت پیدا کنیم! شب جمعه است؛ شب عبادت است، شب مغفرت، شب رحمت، شب دوم محرم است، شب زیارت اباعبدالله (علیه السلام). امشب خدا فرشته پایین میفرستد در آسمان دنیا، میفرماید: «هرکه بیاید امشب، شب وصل شدن با خداست.» چه وقتی بهتر از این شب جمعهای که ورود امام حسین (علیه السلام) به کربلاست؟ همدل بشویم با امام حسین! همدل بشویم با زینب کبری!
آدم وقتی همدل میشود، هر حسی که آن دلی که انسان با آن وصل شده است (داشته باشد)، هردو نفر (که) خیلی به یکدیگر علاقه دارند (همان حس را دارند). یکی آن طرف عالم اضطراب داشته باشد، این هم اینجا که نشسته، حالش بد است، اضطراب دارد. لا إله الا الله! همدل بشویم با زینب کبری! همین که فردا زینب کبری، محملش به این خاک نرم کربلا میرسد، دیگر اضطراب (وجودش را میگیرد). همین که وارد شد، دیگر حال زینب عوض شد. ترسی که در وجود زینب کبری است، چیست؟ ترسی است از اینکه انگار دیگر اینجا منزل آخر است؛ انگار دیگر قرار است حسین جدا بشود.
ترس از جدا شدن از حسین داریم یا نه؟ ترس از این داریم که امام حسین روز قیامت یک طرف باشد و ما یک طرف، دستمان از دامانش کوتاه باشد. چقدر سخت است این حالت، ترس از جدایی حسین! حالا تصور کنید زینب چه حالی فردا به او دست میدهد تا خود غروب عاشورا. این ترس در وجودش (هست). دیگر از غروب عاشورا، دیگر زینب تمام میکند؛ (برای او) میشود ماتم زینب.
لا إله الا الله! شب جمعه است. برویم کربلا. امشب کربلاست؛ (انگار) آب و جارو میکند کربلا را تا فردا آقازادهاش به این زمین برسد. چه زمینی! زمینی که همهاش ترس و دلهره و وحشت برای زینب و رباب و بچههاست.
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِاللهِ وَ عَلَی الاَرواحِ الَّتی حَلَّت بِفِنائِکَ عَلَیکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ مِنّی لِزِیارَتِکُم.
با دل برویم کربلا. شب جمعه اول محرم است. کیست که حرم و سرا برایش تنگ نشده است؟ (اشتیاق) پیادهروی (برایمان) تنگ شده است. برویم کنار ضریح بایستیم، خیر مقدم بگوییم به ابی عبدالله (علیه السلام) و علی بن الحسین (علیه السلام) و علی اولاد (علیه السلام) و (همچنین به) شبهای فاطمه (زهرا سلام الله علیها) که با اضطراب (میرسد) به کربلا. (این زمین) با غربت، غربت، غربتِ ذات این زمین (همراه است)؛ (زمینی که) شکلی دلهرهآور دارد.
عرض کنم، (روایت است که) عزیزمان فیض میداد: با امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای جنگ صفین میرفتیم. (روزی) امام حسین (علیه السلام) جوان بود. به دوراهی (کربلا) رسیدیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) راه را کج کردند، مسافتی راه را از مسیر اصلی منحرف شدند. آنقدر رفتند تا به یک زمینی رسیدند. از اسب پیاده شدند، فرمودند (به اهالی): «آشنای روی زمینشناس (این منطقه) را بیاورید.» یک آشنا آوردند. (حضرت) پرسیدند: «زمین اسمش چیست؟» (آن شخص) عرضه کرد: «کرب و بلا.» تا اسم اینجا را شنیدند، اشکهای امام علی (علیه السلام)، امیرالمؤمنین (علیه السلام)، هی به زمین میافتاد. (فرمودند:) «اینجا خونهای ما جاری میشود، اینجا سرهای ما بریده میشود.» نگاه میکردند (و میگفتند): «عزیز دلم (حسین)! چقدر برای من سخت است (که) خودت را روی این زمین (غرق در خون) ببینم.» راوی میگوید: آنقدر گریه کردند تا اینکه روی این زمین از حال رفتند.
عرضم چیست؟ شب جمعه است. (مگر) روضه بخواهید بخوانید. یا امیرالمؤمنین، سالیان سال قبل از کربلا، جدایی از این زمین به مشام شما رسیده، خودتان را باختید، اینگونه حال و هوایتان عوض (شد)! امان از دل زینب (سلام الله علیها) وقتی با غریبی از این زمین جدا بشود (از) حسین (علیه السلام)!