برخی مضرات گناه در روایات
سلب نعمت، مهمترین اثر تخریبی گناه
به برکت وجود سه تن در جامعه پر گناه، عذاب نازل نمی شود
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر...
شبهای گذشته درباره کمترین مرتبه ترس از خدا صحبت میکردیم و بحث ما پیرامون ترس از گناه بود. مهمترین ترس و کمترین ترس از خدای متعال، ترس از معصیت است. انسان مراقب باشد که یک وقت به معصیتی دچار نشود؛ دامن انسان به گناه آلوده نشود. درباره برخی مضرات گناه هم صحبت کردیم. گناه واقعاً دودمان انسان را به باد میدهد؛ خانمانسوز است. باید ازش ترسید، باید ازش فرار کرد. روایاتی را در این زمینه خواندیم. روایات فراوان است؛ حالا فرصت آنقدر نمیرسد که بخواهیم همه روایات را [بخوانیم]. چند مورد دیگر از این روایات را خدمت عزیزان عرض خواهیم کرد. البته میدانیم که جمع عزیزی که ما خدمتشان هستیم مبتلا نیستند، ولی اینها از باب این است که یادآوری شود؛ مروری بکنیم و جدیتر مراقبه داشته باشیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که: «لا یعمل البقاء من یعمل السیئات.» کسی که اهل گناه است، امید اینکه شبش را به روز برساند، نداشته باشد؛ امنیت نداشته باشد؛ خودش را ایمن نبیند از اینکه شبش به روز برسد. اینگونه است؛ گناه نمیگذارد انسان شب را صبح کند. البته عرض شد یک وقت ممکن است انسان را خدا رها کند و زود اثر گناه را نبیند، ولی اگر کسی اهل طاعت باشد، زود چوبش را میخورد.
خدا رحمت کند شهید مطهری را. آن داستانی که از استادشان نقل میکردند، از مرحوم آیتالله میرزا علی آقای شیرازی. استاد ما باعث شد که ما با نهجالبلاغه آشنا شویم و کلاً شهید مطهری خیلی از ایشان تعریف میکردند که «استاد، زندگی ما را عوض کرد و زیر و رو کرد.» خاطرهای نقل میکردند؛ میگفتند: «با استادمان یک شب جمعهای محفلی بودیم و هر کسی شعری خواند و استاد ما هم یک دوبیتی خواند. بعد برای نماز صبح من دیدم که استادمان بیدار شده، بلندبلند گریه میکند.» پرسیدم که: «آقا، چه شده است؟» فرمود: «بیچاره شدم! زندگیام نابود شد! بدبخت شدم!» گفتم: «آقا، چه شده است؟» فرمودند: «نماز شب خواب ماندم.»
روایت میفرماید که انسان گناه میکند و از نماز شب محروم میشود. محرومیت از نماز شب به خاطر گناه است. بعد فرموده بودند که: «من نشستم محاسبه کردم ببینم دیروز چه گناهی کردهام که خدا مرا از نماز شب محروم کرد.» حالا ببینید گناه این مرد [چه بوده است]! ببینید بعضیها چقدر لطیفاند، چقدر پاک! فرموده بود که: «حساب کردم دیدم شعر خواندن در شب جمعه کراهت دارد؛ شعرهای معمولی. حالا یک وقت شعری که یاد خدا در آن است و ذکر اهل بیت (ع) و ذکر مصیبت است، آن حسابش جداست. اشعار معمولی دیدم شب جمعه شعر خواندن مکروه است. من دو بیت شعر خوانده بودم. برای همین، هرچه فکر کردم دیدم چیز دیگری نبود، گناهی در پرونده اعمالم نبوده؛ همین یکی بوده است. به خاطر همین از نماز شب افتادم، از نماز شب محروم شدم.» آنهایی که لطیفاند بیدار بشوند، هوشیار بشوند. چقدر بعضیها، ترسهایی که شبهای قبل عرض میکردیم، چقدر این ترسشان مترقی است.
آیتالله میرزا علی آقای شیرازی، استاد شهید مطهری، روزی بالای منبر فرموده بودند که: «مردم، من دیشب خواب دیدم. خواب دیدم جهنم را، خواب دیدم قیامت را. دیدم بلوایی به پا شده است. مردم شروع کردند همه گریه کردن.» بعد فرمود که: «دیدم که خیلی حسابرسیها سخت است. مردم خیلی گرفتارند، خیلی مبتلا هستند.» مردم همینطور گریه میکردند. سمت جهنم، گریه مردم بیشتر شد. آدمهایی بودند، یک همچین آدمهایی زندگی میکردند؛ عالم همچین آدمهایی را به خودش دیده است. «دیدم مرا جهنم نبردند، مرا بردند سمت بهشت.» دیگر گریه مردم متوقف شد. بعد ایشان بلندبلند گریه میکرد. فرمود: «دیدم دیگر مرا از بهشت جایی نبردند، مرا به ملاقات خدا نبردند.» بلندبلند گریه میکرد. دیگر مردم ساکت شده بودند. [پرسیدند:] «آقا برای چه گریه میکند؟» [فرمود:] «مرا نبردند ملاقات خدا! مرا دیگر بردند بهشت!»
ترس او را ببینید از چیست! ترس او از این است که در بهشت بماند. گناه که هیچ، مکروه که هیچ، مباح هم! مباحی که بخواهد هیچ نورانیتی در عمل نباشد، چه برسد به گناه! گناهی که دودمان آدم را به باد میدهد. یک دانه گناه، یک وقت زندگی آدم را زیر و رو میکند. یک نکته عجیبی داریم در مورد گناه، چقدر روی زندگی ما اثر دارد؛ روی همه [چیز]. روایت میفرماید اینگونه نیست که باران... خب وقتی باران نمیآید ما میگوییم چیست؟ به خاطر اینکه گناه کردیم. درسته آقا باران نمیآید؟ روایت فرمود که اینکه باران کم میشود و زیاد میشود، به خاطر این نیست که یک سال مثلاً خدا ابرها را بارانزا کرده و ابرها مثلاً بار دارند، یک سال اینها ندارند. امام باقر علیه السلام فرمودند که هیچ سالی بارانش، سهمیه بارانش کمتر از سال قبل نیست. مقدار سهمیه باران هر سال یکسان است. خب آقا چرا یک سال باران کم و یک سال زیاد میآید؟ خدا برای همه سالها و همه دورهها یک مقدار باران ثابت در نظر گرفته است.
[وقتی مردم گناه میکنند،] دستور میدهد این ابرها بروند اطراف شهر، در بیابانها و در کوهها و آنجاها بارش [کنند]. سالی کمتر از سالی نداریم. هر سال تعداد بارش یکسان است. [اما مردم که] گناه میکنند، این آب هدر میرود: «إِلَى الْفَيَافِي وَ الْبِحَارِ وَ الْجِبَالِ.» (برود به درهها و کوهها و دریاها.) و گناه یک انسان گاهی روی آن سوسمار در برکه و بیابان اثر دارد. اذیت میشود به خاطر گناه یک انسان. خب چه گناهی کرده [که اذیت شود؟] روز قیامت خدا حساب این حیواناتی که از گناه ما آزار دیدهاند را میرسد. این گیاهانی که احتیاج به باران داشتند [و] ما باعث شدیم بارش کم شود؛ این ابرها را خارج از شهر بارید و این گیاهان خشک شدند. کمترین کسانی و چیزهایی هستند که از ما شکایت میکنند.
بعضی روایات خیلی عجیب است. میفرماید وقتی در خانهای گناهی بشود، نمیشود که در منزلی گناه بشود، مگر اینکه خدا کاری خواهد کرد که آن منزل با خاک یکسان شود [تا] نور خورشید به آن بخورد و اثر وضعی آن گناه پاک شود. اینکه میگوییم گناه دودمان انسان را به باد میدهد، اثرش روی خانه این است. در یک خانه یک بار گناه شد... تصور بفرمایید در این آپارتمانها، آپارتمانهای تهران ما چهل واحد مثلاً در یک ساختمان [داریم]. در یک آپارتمان، در کل این چهل واحد دو نمازخوان پیدا نمیشود. آقا چرا زندگیها اینشکل است؟ چرا اینگونه شده است؟
خدمت امام صادق علیه السلام [فردی] از زندگیاش مینالید. گفت: «آقا، وضع زندگیمان ریخته به هم. برکت نیست. خانهای که در آن هستیم، آب خوش از گلویمان پایین نرفته، روی خوش به زندگیمان ندیدهایم. ما در این خانه، فلان جای خانه، زیر درخت، فلان جای این درخت، یک استخوان است.» آن [فرد] آمد و رفت و گشت و استخوان را پیدا کرد. استخوان را برداشت، انداخت بیرون. آمد خدمت حضرت، گفت: «آقا، اصلاً از وقتی که استخوان را انداختند بیرون، زندگیام خوب شد.» «چه بود ماجرا؟» حضرت فرمودند که: «این استخوان، استخوان یک آدم بینمازی بوده است که در این خانه دفن شده است؛ برکت از خانه شما برداشته شده است.»
یک بینماز، یک تکه استخوانش مانده، نسلی را دارد به آتش میکشد. بیست نفر در یک خانه زندگی میکنند. یک نفر نماز نمیخواند، یک نفر روزه نمیگیرد. همگی با هم دور هم مینشینند، ناهار از بیرون سفارش میدهند، سر ظهر ماه رمضان نشستهاند با هم دارند ناهار میخورند. و همگی هم با هم مینالند. همه هم دنبال رمال و جنگیرند و میگویند: «همه [زندگیمان] را یکی از بیرون بسته است.» [حتی] دو رکعت نماز هم که نمیخوانند، [میگویند] یکی از بیرون بسته، وگرنه ما که مشکل نداریم! [تا] زندگیمان بخواهد [خوب شود]...
آنقدر گناه دودمان آدم را به باد میدهد. میفرماید: «یک گناه...» پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «یک گناه، بابت یک گناه، صد سال در قیامت انسان را حبس میکند. بابت یک [گناه]، صد سال در قیامت حبسش میکنند.» بعد نگاه میکند، میبیند زن و بچهاش به بهشت رفتهاند و متنعم هستند.
[در] روایتی [آمده است که] شیطان برای کاسبها در بازار منبر رفته بود (و گفت): «نور چشمان من! من از شما خیلی راضیام. من به دروغتان راضیام؛ شما یک قسم هم بالایش بخورید [که دیگر نور علی نور است]. دیگر من از شما بهتر کسی ندارم!» چقدر گیرت آمد؟ ۵۰۰۰ تومان! بیشتر؟ بابت [آن]، صد سال آدم را نگه میدارند. دوا و دکتر و بیمارستان، به قول ما تهرانیها، میرود تو پاچهاش؛ ۲۰ میلیون پیاده [میشود].
گناههای جدید که مردم رو میآورند، گناههایی که قبلاً نبوده، کدام بلاهای جدید میآورد؟ بلاهایی میآید، مریضیهایی میآید. اصلاً آدم میماند این چه نوع مریضی است. مشاورهها، مراجعاتی که مردم دارند، [نشان میدهد که] مشکلاتی، بلاهایی، مصیبتهایی [دارند]. چقدر الان تازگی بچههایی که قلبشان شکل نمیگیرد [زیاد شدهاند]؟ در طول تاریخ [چنین] درصد خیلی بالایی از اینها که باردار میشوند [و] بچه قلبش شکل نمیگیرد، نگفتند. گناههای جدید، بلاهای جدید [همراه خود] میآورد که قبلاً نبوده است. خب این گناههایی هم که شما میکنید، قبلاً نبوده است. یک زن [اگر] بنشیند کنج خانهاش با شوهرش صحبت بکند [و در همان حال] دستش به گوشی با پنجاه تا نامحرم دارد حرف میزند، کدام بلایی [را خدا برایش] میفرستد که قبلاً نبود؟
گناه را باید جدی گرفت. باید ترسید از گناه، باید وحشت کرد از گناه. در روایت میفرماید نگاه مؤمن به گناه [چگونه است؟] ببینید ما محک بزنیم مؤمنیم یا خدای ناکرده این ایمان میلنگد؟ نگاه مؤمن به گناه چیست؟ نگاه کافر به گناه چیست؟ کافر نگاهش به گناه این است که انگار یک مگسی دارد رد میشود. «آقا سخت نگیر! آقا افراط نکنید! آنقدر دین و فلان نکنید! من چه کار کردهام نسبت به گناه؟»
نگاه مؤمن مثل کسی است که در این جاهایی که دارند خانهسازی میکنند و با جرثقیل این سنگهای سنگین و اینها را بلند میکنند، دیدهاید؟ [میگویند:] «اگر اینجا پارک کردی، هر چه شد گردن خودت است.» نگاه مؤمن مثل کسی است که یک تکه صخره بزرگ بالا سرش [آویزان] باشد و هر لحظه احتمال دارد روی سرش بیفتد، ولی کافر مثل مگسی است که از جلویش دارد رد میشود. از غیبت مثل کدامشان میترسیم؟ نگاهم به غیبت نیست. [نه اینکه] برابر میشود، [بلکه] بدتر میشود. [اگر] غیبتی را شما جلوی طرف بگویید، گناهش دو برابر میشود. لذا فقهای ما فرمودند: «حلالیت بطلبید و انجام بدهید.» این خیلی جالب است. یک سر سوزن میخواهد بوی غیبت بیاید [یا] گناه بیاید، وحشت میکند، تنش میلرزد. پناه بر خدا! گناه عاقبتش چیست؟
این روایت را به شما تقدیم بکنم امشب. میدانم که همه از این روایات بری هستید، انشاءالله. امام صادق (ع) [فرمودند:] «خَرَجَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ.» (در قلب او لکه سیاهی ظاهر میشود.) انسان وقتی گناه میکند، لکه سیاه [در] قلبش [مینشیند]. «فَإِنْ تَابَ انْمَحَطَ.» (اگر توبه کرد، محو میشود.) اگر توبه کرد، این لکه پاک [میشود]. «وَ إِنْ عَادَ زَادَتْ.» (و اگر بازگشت [به گناه]، زیاد میشود.) اگر دوباره رو به گناه [آورد]، این لکه بیشتر [میشود]. آنقدر این لکه بیشتر میشود، بیشتر میشود، «حَتَّى یَغْلِبَ عَلَى قَلْبِهِ.» (تا اینکه بر قلب او غلبه کند.) تا اینکه دیگر کل محیط دل را [فرا میگیرد].
گناهی که انسان بر آن مداومت کرد، چه میشود؟ این همه دلش را میگیرد. بعد چه میشود؟ «فَلَا یُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً.» (پس دیگر هرگز رستگار نخواهد شد.) دیگر عاقبتبهخیر نمیشود. گناه، مداومت بر گناه، نمیگذارد آدم عاقبت [بهخیر شود و] روز به روز آدم را بدتر [میکند]. هر گناهی زمینه را برای گناه بعدی فراهم میکند. پلهپله است دیگر؛ «خطوات شیطان» است دیگر؛ گام به گام [است]. یک گناه آدم را میبرد [به سمت] بعدی، راحتتر میشود، زمینه برای بعدی فراهم [میشود].
اینکه میبینید [کسی] میآید روبروی امام حسین (ع) میایستد و در کربلا این فاجعه را به بار میآورد، این [فرد] آرامآرام به اینجا میرسد. یک شبه کسی حرمله نمیشود. یک شبه کسی عمر سعد [نمیشود]. آرامآرام، آرامآرام، آرامآرام... ابن ملجم چه شد؟ ابن ملجم شد سردار رشید اسلام. کارش به اینجا رسید که شد اشقیالاشقیا. آرامآرام، یک زمینههایی که در وجودش بود [فعال شد]. بعد آن قطام ملعون را دید. بعد عشق قطام در وجودش افتاد. شرط گذاشت. دیگر حالا من توضیح نمیدهم شرطی که گذاشت با چه وضعی بود و [او چطور] خودآرایی کرد و به چه نحوی دل از [ابن ملجم] برد. [در نهایت] دستش به خون امیرالمؤمنین (ع) شد. [این] نتیجه گناه [است].
یک روایت دیگر بخوانم. آن روایت را با این روایت جمع بکنیم و برویم سر روضه. با این حساب این همه گناهی که ما داریم، خب پس دیگر هیچی از ما نباید بماند! [همه ما باید] در عذاب باشیم. ولی خدا صدقه سر چند نفر، چند دسته، چند گروه، نمیگذارد عذاب به همه برسد؛ [نمیگذارد] عذاب و عقوبت گناه بیاید و همه مردم را بگیرد. چند دسته آدم هستند؛ اینها مانع از این هستند که [عذاب فراگیر شود]. فرمود: «حالا بعضیهاشان انسان نیستند.» «فَلَوْلَا بَهَائِمُ رُتَّعٌ.» (اگر چهارپایان چرنده نبودند.) این چهارپایان مظلوم، [و] پیرمردانی که اهل طاعت و عبادتاند، دسته سوم، بچههای شیرخواره. خدا به واسطه این سه [دسته] نمیگذارد عذاب فراگیر بشود. به واسطه این سه [دسته]، عذاب را از مردم برمیدارد، مردم را نجات میدهد. فرمود: «اگر اینها نبودند، لَصُبَّ عَلَيْكُمُ الْعَذَابُ صَبّاً.» (عذاب بر شما سرازیر میشد.) [و] طردون بهیا... اگر این سه تا مانع [نبودند]...
حالا ببینید کار انسان با گناه به کجا میرسد! به اینجا میرسد که بچه شیرخوارهای که مانع از این است که عقوبت خدا و عذاب خدا بیاید، به بدترین وجه در کربلا این بچه را به شهادت میرسانند. تصورش هم سخت است برای [مادری که] مظلوم، بیگناهی که از شدت عطش دارد به خودش میپیچد، دارد میسوزد؛ معمولی نه، به طور عادی با یک تیر سه شعبه در بغل پدرش، جلوی چشم مادرش، این بچه را به شهادت [رساندند].
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
آنقدر توان در بدن مختصَرَت نیست، آنقدر که زدند بال و پرت را. آقا جان، یا علیاصغر، قربان آن دستهای کوچک. بر شانه [پدرت] بینداز خودت را که نیفتی؛ حالا که توانایی از این بیشتر [نداری]. فرمودند: «حسین به خدا مسخره [میکنی]؟» گفتند: «مگر صاحب کوثر پدرت نیست؟» گفتند: «مگر تو پسر صاحب کوثر و ساقی کوثر نیستی؟ پس چه شده است این بچه را آوردی، برایش یک کف آب گفتی که نکشید؟ علت این حرملهها را، ای دریای غرور، پسرت نیست؟»
حالا که مرا میبری از شیر، یک لحظه ببین مادر من پشت سرت [است]. آخه بچه را از شیر میگیرند با محبت، با عطوفت، ولی در کربلا [با تیر سه] شعبه گرفتند بچه را از [تو]. چی... لا اله الا الله.
ابی عبدالله (ع) فرمود: «ناولونی ذالک الطفل.» (این کودک را به من دهید.) «بچه را به من بدهید، با او وداع کنم. میخواهم به میدان بروم.»
«فناولوه الطفل.» (پس کودک را به او دادند.) بچه را به ابی عبدالله (ع) دادند. [ایشان] شروع کرد به بوسیدن بچه. محمد (صلی الله علیه و آله). بچه را در آغوش گرفت. فرمود: «پسرم! بدا که روز قیامت جد تو رسول الله (ص) دشمن تو [خواهد بود].»
همین گیرودار بود، مشغول گفتوگو [با] بچه بود. طبق این نقل موثق، یعنی حتی بچه را رو به [سوی] دشمن نگرفته بود. بچه را بغل کرده بود، داشت میبوسید، با او حرف میزد. یک وقت تیری آمد [و] گلوی بچه را شکار [کرد]. «فقط فنزل الحسین.» (پس حسین (ع) پیاده شد.)
شب ناله بزنی... ابی عبدالله (ع) پیاده شد. با غلاف شمشیرش یک قبر کوچکی برای [او] [کند].
یا صاحبالزمان، این عبارت آتش میزند آدم را: «از خون علیاصغر، قبلش هرچه [خون] گرفت به آسمان پاشید.» با دستهای خونیاش به این قنداقه علیاصغر [مالید]. هیئت [میگوید]: «این خون گلو، همه این بدن را خونی کرد.» نمیدانم چرا؟ شاید میخواستیم بچهام مثل خودش روز قیامت [محشور شود]. آخه خودش هم همینجوری محشور میشود روز قیامت. آنقدر در خون خودش غلتید [که] همه بدن ابی عبدالله (ع) را خون [گرفت].