بر خدا توکل کن، کفایتت می کند
روایت استقامت و توکل شهید بهشتی رضوان الله علیه
از غیر خدا نترس
تذکر: این جلسه کامل ضبط نشده است
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لسانی یفقهوا.
قبلاً درباره ترس از خدای متعال، این شبها در محضر عزیزان و سروران، صحبتی داشتیم، عرایضی داشتیم، نکاتی اشاره شد و روایاتی خوانده شد. مباحث پیشین این بود که انسان باید ترس خودش را تربیت کند، باید جهت دهد و آن را تنظیم کند. اولیای خدا و دشمنان خدا هر دو با ترس به اینجا میرسند. اولیای خدا از ولی خدا میترسند و دشمنان خدا از دنیا میترسند؛ از اینکه موقعیت دنیویشان را از دست بدهند، از اینکه جایگاهشان را از دست بدهند، از اینکه پول را از دست بدهند، از اینکه ریاست را از دست بدهند. ترس از این مسائل باعث میشود که دشمنان خدا شوند. مسئله ترس، مسئله بسیار مهمی است.
حیات چیست؟ این شبها درباره اینکه کمترین درجه ترس از خدا چیست و به چه نحوی است، صحبت شد. این شب آخر از زاویه دیگری میخواهیم به این بحث نگاه کنیم. میخواهیم ببینیم ترس از خدا خودش را کجا نشان میدهد، کجا انسان میفهمد که از خدا ترس دارد؟ شاید بتوان زیباترین و کلیدیترین واژه را برای این بحث، واژه «توکل» استفاده کرد. در شرایط سخت، در فتنههای اجتماعی، در آن بحرانهای زندگی، آنجا آدم وقتی درون انسان تلاطمی پیدا میکند، برای آدم معلوم میشود که دلش به چه چیزی بسته است و دنبال چه میگردد. در آن شرایط سخت است که ما معمولاً نشان میدهیم از چه میترسیم. بعضیها فقط نسبت به فرزندانشان و موقعیت فرزندانشان ترس دارند. بعضی فقط از جایگاه اجتماعی و ریاست و امثال اینها میترسند. ولی بعضیها واقعاً مؤمناند، واقعاً بنده خوب خدا هستند، واقعاً از خدا میترسند؛ یعنی بدنشان به لرزه میافتد. گاهی همه عالم جمع شدهاند، کف میزنند، سوت میزنند و میگویند: «آقا فلان کار را بکن، امضا کن، تأیید کن.» آدم میداند که خدا ناراضی است، میداند خدا موافق نیست. واقعاً احتمال بیشتر را میدهد که در این امتحان ضربه بخورد، شکست بخورد، مگر اینکه خدا کمک کند و گرهگشایی کند. چهار نفر از آدم دفاع بکنند، حمایت بکنند. بعد آدم جایی قرار بگیرد، احساس بکند که باید حرفی بزند که این چهار نفر بدشان میآید؛ خدا میخواهد. سخت است آدم بخواهد این حرف را بزند، سخت است بخواهد این موضع را بگیرد. ارتباطات را از دست میدهی، هورا را از دست میدهی. آدم تنها میماند. این حالت میشود حالت توکل.
حالتی که انسان همه وجودش به خدا بسته است، تعلق به غیر خدا ندارد، باکی از غیر خدا ندارد، کاری با غیر خدا ندارد.
رحمت خدا بر شهید بهشتی، شهید بزرگ ما، این عالم فرزانه و شخصیت برجسته ما. چقدر اذیت شد! بزرگترهای ما خاطرشان هست. در دوران انقلاب، بنده وقتی کتاب میخواندم، کتابی جمع کرده بودم که فقط اتهاماتی که به شهید بهشتی زده بودند، موردی تیتربندی کرده بودند؛ یک کتاب شده بود. من کتاب را خواندم؛ یک کتاب فقط تهمتهای مختلفی که از جاهای مختلف زده بودند؛ چه افرادی! بعضی از کسانی که تهمت زده بودند، جزو شهدای بزرگ انقلاباند که من نمیتوانم اسمشان را بیاورم. اینها یک مدت تهمت زده بودند، بعداً متوجه میشوند، بعداً کنار خود شهید بهشتی شهید میشوند. بچههای حزباللهی، بچههای رزمنده، اینها پشت شهید بهشتی را خالی کرده بودند. میگفتند: «اشرافی است! این آقا فلان است! این تربیتشده آلمان است! این اصلاً در دوران مبارزه نبوده، اول مبارزه گذاشته و رفته آلمان! خانهاش فلان است! زندگیاش فلان است!» چقدر تهمت! چقدر اذیت! خدا انشاءالله هرچه سریعتر خبر مرگ بنیصدر را برای ما بیاورد. بنیصدر ملعونِ پست چقدر اذیت کرد شهید بهشتی را!
در خاطرات نقل میکنند با شهید بهشتی نشسته بودند، تلویزیون نگاه میکردند. خیلی ماجرا زیاد است از شهید بهشتی (رحمتالله علیه). بعد تلویزیون سخنرانی بنیصدر را پخش میکرد. بنیصدر به شهید بهشتی داشت توهین میکرد، بدگویی میکرد. گفتند: «آقا! شما یک موضعی بگیر، دفاع کن، حرفی بزن.» ایشان این آیه قرآن را خواندند: «إِنَّ اللَّهَ یدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا.» (خدا از مؤمنان دفاع میکند.) فرمودند که: «ما یا مؤمنیم یا مؤمن نیستیم. اگر مؤمن نیستیم که برویم جهنم بهتر است. اگر مؤمن هستیم، خدا از مؤمن دفاع میکند، پس دیگر باکی از چه داریم؟»
من صبحها با ماشین که میآیم سر چهارراه، (حالا این چهارراه کجا بوده؟ سمت سرچشمه بوده؟ بهارستان بوده؟ کجا بوده؟) به سمت محل کار که میرفتم – خب محل کارم که سرچشمه بوده – من صبح به صبح که میروم سر کار، سر چهارراه یک بچهای ایستاده، روزنامه میفروشد. هر روز هم تیتر اخبار را بلندبلند داد میزند: «پناه بر خدا! دور از شأن شهید بهشتی! جرائم جدید بهشتی! دزدیهای بهشتی! نمیدانم چیچی بهشتی! فلان بهشتی!» [شهید بهشتی] لبخند میزدند و همتی داشتند. در مسیر خودشان استقامت داشتند. هر روز میآمدند و میایستادند. از خدا میخواهم یک همچین استقامتی بدهد. ببین چه حالی است! کسی که مثلاً میرفت در جنوب کشور، مناطق محروم، به دستور بنیصدر برق منطقه را قطع میکردند! [این کارها] بغض شهید بهشتی را در دلها میگذاشت. حالا بهشتی کجاست، بنیصدر کجاست؟ این اثر توکل است.
رفت خدمت حضرت امام (رضوانالله علیه). [ایشان فرمودند:] «من رفتم جماران.» خب مردم در حسینیه ساعاتی زودتر میآمدند، قبل از سخنرانی حضرت امام. در حیاط جماران بودیم، قدم میزدیم. در وصفش دیگر نمیشود به این سادگی صحبت کرد. واقعاً شخصیت بینظیری است امام خمینی. ماها نمیتوانیم بفهمیم امام خمینی کیست. در آفریقا و این طرفها، یکی از دوستان تازگی از نیجریه آمده بود، میگفت یک خانمی دعوت کرد. این خانم هم دو سه هفته پیش از دنیا رفت. خدا رحمتش کند. گفت: «خانم ما را دعوت کرده بود نیجریه برای اینکه برویم مدرسهای تشکیل بدهیم.» (اهل سنت بودند.) «ما رفتیم آنجا و مدرسه تشکیل دادیم.» [آن خانم گفت:] «من کاری ندارم، من فقط میخواهم دین خمینی را تبلیغ بکنیم. شما این دین خمینی را در کشور من تبلیغ بکنید، من سرمایهاش را میدهم، هزینهاش را میدهم. شما از ایران هرچه [نیاز دارید، بیاورید].» ما نمیدانیم امام کیست. [در جماران] قدم زدیم، قدم زدیم، بعد صدا از داخل حسینیه میآمد. همه میگفتند: «روح منی خمینی، بتشکنی خمینی!» امام به شهید بهشتی فرمودند: «آقای بهشتی، میبینی این صدا را میشنوی؟ خدا را شاهد میگیرم - امام فرمود: خدا را شاهد میگیرم - اگر این جمعیت در یک لحظه همه با هم شعارشان عوض شود، همه به من بدوبیراه بگویند، نفرین کنند، مرگ مرا از خدا بخواهند، یک ذره برایم [اهمیتی ندارد]. وظیفهام [چیست؟] خدا از من چه میخواهد؟» این حالت توکل است؛ آدم همه دلبستگی و وابستگیاش به خدای متعال است.
جبرئیل امین آمد خدمت رسول اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم). [عرض کرد:] «یا رسولالله، خدای متعال برای شما هدیهای فرستاده که تا حالا به کسی قبل از شما [نفرستاده است].» پیغمبر اکرم فرمودند: «آن چیست؟» [و فرمودند:] «روایت داشته باشید، این روایت یادگاری از ما [باشد در] شب آخر بحثمان.» [جبرئیل عرض کرد:] «یا رسولالله، هدیه خدا به شما این است: خدا به شما صبر را هدیه داده.» [پیامبر پرسیدند:] «بهتر از آن هم هدیه داده؟» [جبرئیل] عرض کرد: «رضا (رضایت).» [پیامبر پرسیدند:] «بهتر از این هم هدیه داری؟» پرسیدند: «بهتر از آن چیست؟» عرض کرد: «زهد.» [پرسیدند:] «بهتر از زهد چیست؟» عرض کرد: «اخلاص.» [پرسیدند:] «بهتر از اخلاص هم به شما هدیه داده؟» پرسیدند: «بهتر از اخلاص چیست؟» عرض کرد: «یقین.» [پرسیدند:] «بهتر از یقین هم به شما هدیه داده؟» فرمودند: «بهتر از یقین چیست؟» عرض کرد: «توکل.»
بالاترین هدیهای که خدای متعال به پیغمبر اکرم داده، چه بوده؟ توکل. توکل حالا یعنی چه؟ پیامبر اکرم فرمودند: «توکل چیست؟» این هدیهای که خدا به ما داده، [یعنی] چه؟ توکل یعنی اینکه آدم بداند که مخلوق، هیچ مخلوقی، نه ضرر به من میرساند نه نفعی [دارد]. همه از خداست. اگر ضرری به آدم میرسد، خدای متعال خواسته که (همانطور که شبهای قبل عرض کردیم) به خاطر گناه آدم [است].
توکل یعنی [اینکه چشم به مخلوق نبندیم]. [اینکه] نرمتر صحبت کنم، یک خرده هوای این را داشته باشم، او یک وقت ناراحت و رنجیده شود. یکی از دوستان چند وقت پیش [گفت:] «برای صداوسیما فلان برنامه ما را دعوت کند.» توهمات و خیالات! چشمهایم به این است که این چه میگوید، آن چه کار بکند، این یک حمایتی بکند، آن تأیید بکند، این وقت ناراحت نشود، آن [وقت ناراحت نشود]. همهاش میترسیم. میترسم یک چیزی بگویم این ناراحت بشود، میترسم او یک وقت هوایم را نداشته باشد. اینها توکل نیست، اینها ایمان نیست. بدان که مخلوق نه عطا میکند، مخلوق کارهای نیست. از مخلوق نباید ترسید. مخلوق کیست؟ مخلوق چیست؟ «وَ اسْتَعْمِل الْیَأسَ مِنَ الْخَلْقِ.» (از مخلوقات خدا آدم ناامید باشد، چشم به دست اینها نداشته باشد.)
[میگفت] آن آقا اعلام کرد که: «من هر فقیری که نابینا باشد بیاید در خانهام، من به او یک چیزی هدیه میکنم.» یک آقایی رفت و در زد و گفت: «آقا! شما گفتی فقیر و اینها، من آمدم گدایی، یک چیزی به ما بده.» [آن آقا] گفت: «من گفتم [کسی که] نابینا باشد. تو که نابینا [نیستی].» [آن فرد گفت:] «کورباطن! آدم باید [از نظر] باطن کور باشد، دیگر! چقدر بعضیها کورباطناند! رفتی سفت بچسبی؟ چقدر آدم باید بدبخت باشد؟ همه چشمش به این است که یک کسی یک جایی یک کمک [بکند]. الان اگر ماشین ما خراب بشود، اولین کسی که در ذهنمان میآید برای اینکه ازش کمک بخواهیم، کیست؟ باید به جایی برسی که بدانی مخلوق برای تو کارهای نیست، اگر هم کسی [کاری کند، از جانب خداست]. یعنی آدم وقتی ماشینش خراب شد، وسط اتوبان ماند، همان تا ماشین خراب شد، باید اولین کسی که در ذهن [او میآید]...» به برکت این شب عاشورا عنایتی بشود تا بیاییم در این حال و هوا.
«فَإِذَا کَانَ الْعَبْدُ کَذَلِکَ.» (اگر بنده به مرحله توکل رسید.) برای غیر خدا کار نمیکند، نیتش را فقط برای خدا [قرار میدهد]. صحبت کردیم دیگر؛ به غیر خدا نه امید دارد، نه از غیر خدا میترسد. توکل یعنی چه؟ یعنی نترسیدن از غیر خدا. این مقام توکل، این حال توکل، طمعش هم فقط به خداست. [این است] مرحله توکل.
از امام رضا (علیه السلام) [نقل شده است که فرمودند]: «هرکس میخواهد قویترین مردم باشد، توکل بر خدا داشته باشد.» آقا، توکل یعنی چه؟ فرمود: «لَا تَخَافُ سِوَاهُ.» (از غیر خدا نترس.) [این] دو [سخن از] امام رضا (علیه السلام) محشر به پا کرده است. توکل یعنی از غیر خدا نترس. ببینید ابراهیم خلیلالرحمن را! یک نفر روی کره زمین بود که «لا اله الا الله» میگفت؛ یک نفر. همه مردم ضد او بودند. کسی که بزرگش کرده بود، عمویش، ضد او بود. بتتراش بود، بتفروش بود. همه جمع شدند، رفتند بیرون از شهر، مراسمی داشتند و برگشتند. یک نفر روی کره زمین «لا اله الا الله» میگفت؛ یک ابراهیم. یک پسری بود بهش میگفتند ابراهیم. مرد! وایمیستی؟