ترس از گناه اولین مرحله خوف از مقام پروردگار متعال
هفت نسل درگیر ثواب و عقاب
به کوچکی گناه نگاه نکن، به عظمت پروردگارت نگاه کن
آثار وضعی گناه در دنیا و آخرت
اگر گنه کاری، برگرد
گناه تقدیرات الهی را برمی گرداند
اهل طاعت باشید
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در شبهای گذشته عرض شد محضر عزیزان که اولین مرحله خوف از خدای متعال، خوف از گناه، خوف از معصیت است؛ اینکه انسان حریم خدای متعال را هتک نکند و از مرز الهی تجاوز نکند. این اولین مرحله است. کمترین درجه خوف از خدا همین است. آنی که باعث سعادت ما میشود هم همین است؛ یعنی با همین کمترین مرحله هم سعادت ما حاصل میشود، نتیجه مطلوب حاصل میشود و عاقبتبهخیری حاصل میشود.
یک لحظه ترس از خدا گاهی، چند بار عرض شد در این چند شب، انسان را عاقبتبهخیر میکند. ترس از خدا هم، این هم اشاره شد، ترس از مقام خداست، از جایگاه خداست. ولو میدانیم خدا خیلی کریم و مهربان است، اما جایگاه، جایگاهی است که باید حرمت او محفوظ بماند. لذا گاهی گناه انسان واقعاً کوچک است، ولی به کوچکی گناه نباید نگاه کند. در روایت فرمودند: «لا تنظر الی صغر المعصیه، و لکن انظر الی من عصیت». نگاه نکن گناهت کوچک است یا بزرگ؛ به کوچکی گناه نگاه نکن، به بزرگی کسی نگاه کن که داری معصیتش را میکنی.
گاهی آدم میگوید: «آقا! این دیگر به جایی برنمیخورد که. این دیگر چیست؟ مردم دیگر، شما برو ببین مردم دارند چه کارهایی (میکنند). حالا مثلاً یک لحظه چشم به نامحرمی افتاد، یک لحظه نگاهش کرد، این دیگر چیست آخر؟» همین گناه کوچک گاهی، وقتی آدم این را کوچک به حساب میآورد، یعنی از خدا نمیترسد. همین یک دانه را خدا مجازات میکند. در اصل انسان از آن جایگاه خدای متعال بترسد و پروا کند.
بله، این گناه چیزی نیست، دیگران هزاران مرتبه بدتر و بالاتر از این را دارند انجام میدهند. روبروی چه کسی انسان میایستد؟ یک لحظه این را تصور کنید: روبروی چه کسی دارد عرض اندام میکند؟ همه عالم در مشت خداست، همه عالم مأمور خداست، همه عالم سپاه خداست.
من یک سؤالی از محضر شما عزیزان دارم: آیا الان کسی بین ما هست که این حس را داشته باشد؟ (بنده که اینجوری نیستم؛ دلیلش هم هیچ شکی ندارم، تعارفی هم ندارم.) بین شما عزیزان حتماً پیدا میشود کسی که این حسوحال را داشته باشد. اگر دارد، خوش به حالش؛ واقعاً ما را هم دعا کند.
حالا این چند شب مثال از هواپیما و اینها میزدیم؛ باز مثال از هواپیما میخواهیم بزنیم. یک لحظه تصور بفرمایید هواپیمایی که میخواهد سقوط بکند، انسان چه حالی دارد؟ چگونه از همه جا بریده است؟ خب، حالا بنده از شما سؤال میکنم: حال ما الان با حالی که در هواپیما داریم، یکسان است؟ مگر شرایط فرق میکند؟ چه فرقی میکند؟ آنجا هواپیماست و روی هواست و به جایی بند نیست؛ اینجا روی زمین، زیر سقفیم.
خب، برای خدا به نظر ما فرق میکند؟ مثلاً خدا در آسمان راحت میتواند جان ما را بگیرد؛ (ولی) الان که روی زمین هستیم، سختش است؟ واقعاً برای خدای متعال این دو تفاوت ندارد. پس چه میشود که آنجا که آدم هواپیمایش دارد سقوط میکند، با همه وجود رو به خدا میآورد، با همه وجود توبه میکند، با همه وجود از خدا میترسد؛ ولی الان هیچ باکی نیست؟ راحت لقمه حرامی باشد، آدم پروا ندارد؛ نگاه حرامی باشد، آدم ترسی ندارد؛ کلام حرامی باشد، آدم باکی ندارد.
ترس از خدا، ترس از مقام خدا، ترس از قدرت خدا؛ اراده بکند از هستونیست ساقطمان میکند. با یک همچین کسی آدم در بیفتد؟ به قول آن استاد عزیز ما (خدا حفظشان کند) میفرمود که: «معصیت خدای متعال جگر شیر میخواهد.» خیلی آدم باید مرد باشد که روبروی خدا بایستد و گناه کند! منظور ایشان این بود که آدم باید نادان باشد. مردانگی نیست که، نادانی است، نفهمی است. آخر با این جایگاه آدم در میافتد؟ اثر عمد... بله، آدم گناه از دستش در میرود. همان عبارتی که امام سجاد (علیه السلام) در دعای ابوحمزه دارند: «اگر من معصیت کردم، از این باب نبود که کوچک میشمردم تو را، به حساب نمیآوردم تو را، تو را اهون ناظرین میدانستم.»
میگفتم خدا دارد نگاه میکند. یک شهوتی بود، یک غضبی بود بر من عارض شد؛ یک لحظه کنترلم را از دست دادم. من سر جنگ با تو نداشتم. همان وقتی هم که گناه میکردم، نمیخواستم روبروی تو بایستم، میدانستم که نباید روبروی تو بایستم، میدانستم که نباید روبروی تو عرض اندام کنم. انسان متوجه این جایگاه باشد، این مقام باشد؛ «و لمن خاف مقام ربه جنتان». کسی از خدای متعال بترسد، از آن مقام خدا بترسد، این دو بهشت دارد.
حالا این دو بهشتش را دیگر اولیای خدا رویش بحث کردهاند؛ یعنی چه دو بهشت دارد؟ یعنی هم در اعمالش بهشت اعمال دارد، هم بهشت صفات؛ هم کارهایش بهشتی است، هم خلقیاتش بهشتی است. (نه) بهشتی است در حد سیب و گلابی و حور و قصور و اینها؛ ولی کسی که به آن مقام برسد، همان که شب اول، شبهای اول عرض کردیم: این صفت در کسی نهادینه شود، هم صفاتش خوب میشود، هم افعالش خوب میشود، ملکات اخلاقیاش خوب میشود؛ ترس از خدای متعال.
لذا به ما سفارش کردهاند: شما در موقعیتهای مختلف، موقعیتهایی که پیش میآید، شرایطی که پیش میآید، اینها را یک بهانهای کنیم برای اینکه یاد خدا بیفتیم. در مورد حمام خیلی جالب است. ما یک روایتهایی داریم. اینها شاید هیچ وقت خوانده نمیشود. من تا حالا ندیدهام کسی این (روایت) مثلاً در مورد آداب حمام چیست؟ آداب حمام این است که انسان یاد جهنم کند. «آقا چه ربطی دارد؟» فرمودند: «نعم البیت الحمام تذکر فیه النار.» در حمام گرما زیاد است، دیگر. حمام، حمیم... یکی از عذابهای جهنم حمیم است؛ آن گداختگی، آن گرما، آن حرارت، آن سوز، آن فشار. یک لحظه آدم آب جوش را باز میکند توی حمام، آب روی بدن آدم میافتد؛ یک لحظه بترسد. خدا میداند چقدر گناهانمان پاک میشود.
یک لحظه انسان متوجه میشود: «بابا! شوخی نیست! آتش جهنم را صد لایه خنک کردهاند، (که) شد آتش دنیا؛ صد لایه خنک شده آتش دنیاست.» غذا آوردند برای امام جواد (علیه السلام). آشی آوردند، گذاشتند جلوی حضرت. حضرت آمدند میل بفرمایند، دست زدند. «نه، خیلی داغ است!» تا دست را کشیدند: «اللهم انی اعوذ بک من النار.» خدایا من از آتش جهنم به تو پناه میبرم. این ترس را هی در خودمان تجدید بکنیم. به یاد دیگران بیاورید.
همین که در دعای کمیل شبهای جمعه شما مؤمنین [میخوانید]، ای اهلِ [یقین]، بلای دنیا قلیل مدت و یسیر بقاء [است]. مدتش کم است، قابل تحمل [است]، زود تمام میشود، همهجانبه نیست. انسان متوجه این باشید. ترس از اینکه آدم سمت گناه برود، واقعاً دست و پای آدم بلرزد از معصیت خدا. خدایا این حال را نصیب من بفرما. همهمان دعا کنیم برای خودمان. خدایا! این حالت ترس را نسبت به خودت، ترس نسبت به معصیت، نسبت به گناه، به حق این شبهای عزیز، به حق این شب نیمه دهه اول محرم (یک نیمه گذشت از این عزاداریها)، خدایا به حق این شبها، به حق این نفسهای پاک، به حق این اشکها، به حق حضرت اباعبدالله، حالت ترس نسبت به خودت، حالت ترس نسبت به معصیت در ما نهادینه بفرما. دنیایمان هم آباد میشود. انسان اگر سمت گناه نرود، دنیایش هم آباد میشود. روایت بخوانم: همه مشکلات دنیوی به خاطر گناه است.
چقدر مراجعات (داریم): «آقا! ما را سحر کردهاند، ما را جادو کردهاند، ما را بستهاند، این را اینجوری، فلان شده، این اینجوری شده، آن چیچی شده.» هر چه هست، مال گناه، پل معصیت است. مراجعه کرده بودند به ما، گفتم: «عجیب است! آدم وقتی یک مشکلی برایش پیش میآید، به همه کس بدبین است، جز خودش.» اول از همه که به خدا بدبینیم ما؛ پناه بر خدا! [میگوییم:] «نکند فلانی بسته است؟ آن یکی حسودی کرده است؟ آن پیش رمال رفته است؟ آن پیش جنگیر رفته است؟»
چند نفر اینجوری رد میشوند؟ نمیدانم چند بار خواب بد دیدیم؟ نمیدانم کی است که چگونه دیدیم؟ همهاش به همه کس (نسبت میدهیم). «باباجان! به پیر، به پیغمبر، به این امام حسین که برایش عزاداری میکنیم، همه مشکلات مال گناه خودمان است. خودمان خودمان را بستهایم، خودمان زندگیمان را بستهایم. گناه ما زندگیمان را بسته است. هیچکس نبسته است. هیچکس نمیتواند ببندد تا من زمینهاش را ایجاد نکنم. کسی نمیتواند زندگی مرا ببندد. در بیفتد، معصیت خداست که زمینه را فراهم میکند. بله، ما سحر و جادو و همهچیز را قبول داریم، ولی سحر و جادو به که میخورد؟ که را میتواند بگیرد؟ بنده خوب خدا را میتواند بگیرد؟»
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله العظمی بهجت. ایشان با نوهشان راحت بودند. یک سری چیزها را، داستانها را به نوهشان میگفتند. یکی از نوههایشان: «گنبد سبز مشهد را، عزیزان بلدند کجا میشود دیگر؟ خیابان خاکی.» از آنجا میآمدند. میخواستند بروند سمت منزل آقای بهجت. (وقتی) دولا میشوند، این بچه خسته شده بود، حوصلهاش سر رفته بود. این همه راه تا خیابان دانش. حالا بخواهند بزنند از آن کوچهپسکوچهها بروند، خیلی طول میکشد. (بچه) خسته بود. آقای بهجت (درمیآورند): «بعضیها قدیم بودند یک چیزی زیر این کفششان مینوشتند، زود رسیدند دم در خانه، طیالارض کرده بودند. مسافتی، راهی که نیم ساعت یا یک ساعت راه بود، توی یک ثانیه رفته بود.»
با نوهشان راحت بودند. آقای بهجت یک جمله به نوهشان گفته بودند؛ این بود: «خیلی قشنگ است، این را از بنده یادگاری داشته باش: سحر، جادو، جن، اله! بله، هر جا میرویم دست به هر چه میزنیم فلان میشود، هر کاری میخواهیم انجام دهیم اینجوری میشود.» فرموده بودند که: «پسرم! برو طلبه شو. طلبگی خیلی خوب است.» بعد یک داستانی گفته بودند به نوهشان. فرموده بودند که: «من یک شب اینجا خواب بودم.» (به زبانی که بچه بفهمد) «دیدم چند تا جن آمدند پشت در، آمدند برای اذیت کردن من. بعد من عمامهام را گذاشته بودم کنار سرم.» (حالا این داستان را آقای بهجت جای دیگر هم گفتهاند، وقتی که عمامهگذاری کردهاند برای طلبهها، این داستان را برای آنها گفته بودند، نگفته بودند مال من است؛ گفته بودند یک آقایی دیده بود:) «کنارم چند تا جن آمدند برای اینکه من آسیب بزنم. بعد اینها فکر کردند خوابم. من هم اینها را میدیدم، هم صدایشان را میشنیدم. رئیس این جنها برگشت گفت که: "اوه! با بد کسی در افتادهاید. این آقا از سربازان خداست. لباس سربازی خدا تنش است."»
عمامه ایشان را که دیده بود، (فهمید که) سرباز خداست و لباس سربازی خدا تنش است. بله، سحر و جادو و جن و همهچیز قبول، ولی به که بخورد؟ که را میتواند بگیرد؟ به عبد خالص خدا نمیخورد، به کسی که با خدا رابطهاش روراست و روبهراه است، نمیخورد. زمینه وقتی فراهم است با گناه، دودمان آدم را به باد میدهد. هر نوع گناهی؛ هر نوع گناه، از گناه من با همسرم، ظلم به همسر، هر نوع کم گذاشتن (در) حقوق همسر، ارتباط با رفیق، در محیط کار، نسبت به بیتالمال، نسبت به محیط زیست، نسبت به خدا؛ معصیت، دودمان آدم را به باد میدهد.
روایت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عِرْقٍ یُضْرَبُ، وَ لَا نَكْبَةٍ تُصِیبُ، وَ لَا صُدَاعٍ یَعْتَرِی، وَ لَا مَرَضٍ یَقَعُ، إِلَّا بِذَنْبٍ.» (اما، هیچ رگی نمیزند، و هیچ بلایی نمیرسد، و هیچ سردردی عارض نمیشود، و هیچ مرضی واقع نمیگردد، مگر به خاطر گناه.) سردرد میآید سراغ آدم، تپش قلب میآید سراغ آدم، فشار میرود بالا، فشار میآید پایین، مریض میشود، اذیت میشود. کسی دارد آدم را اذیت میکند، کسی دارد آدم را میبندد؛ آیا به خاطر گناه نیست؟ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «گناه نباشد، کسی نمیتواند به من اثر منفی بگذارد. چیزی روی من اثر منفی ندارد.»
«عزوجل فی کتابه: «وَ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَ یَعْفُو عَنْ كَثِیرٍ.» (هر مصیبتی که به شما برسد، به خاطر کاری است که کردهاید؛ تازه خدا از بخش زیادش میگذرد.) آیه خدا: بخش زیادش را رد میکند، ندید میگیرد، از صد تا یکی دو تایش را مؤاخذه میکند؛ آن هم برای اینکه آدم بیدار شود. همین امراض، سرطانها، همین مریضیها با همین بیمارستانها و اینها را باید درست کرد. حالا هی بریم فکر این باشیم که بیمه چه بشود و طرح سلامت چه بشود و بیمارستان ارزانتر بشود و عمل جراحی فلان شود و بیمهها را بیشتر کنند و بیمه نمیدانم تکمیلی بدهند و اَل کنند و... «بابا! اصل مسائل در گناه است.»
زبان (را) راحت گذاشتیم، باز گذاشتیم. دنبال این هستیم که جاهای دیگر را برویم درست کنیم. این را باید درست کرد؛ این زبان را باید درست کرد. هشتاد نود درصد مصیبتهای ما سر همین همانی است؛ همین جرم صغیر و جرم کبیر (است). همه زندگیها را به باد میدهد. این دلشکستنها، آزاردادنها، نیشزدنها، غیبتکردنها، مسخرهکردنها، همه از جای دیگر (میآید). آدم اثرش را روی بچه نشان میدهد.
دیشب یک اشاره کردم: یک گناه گاهی تا هفت نسل بعد اثر (میگذارد). بچه آدم یک جور دیگر دارد بار میآید. این کتاب «کیمیای محبت» را بخوانید. خاطرات مرحوم شیخ رجبعلی خیاط. انسان فوقالعادهای بوده است. انشاءالله. من معمولاً به تهرانیها اینجور میگویم، اینجور عرض میکنم: «میگویم شما مشرف بشوید حرم حضرت عبدالعظیم، این کتاب را بخرید و بخوانید.» کسی اگر از تهران تماس بگیرد یا حالا بیایند حضوری بپرسند: «آقا چه کار بکنیم؟» میگویم: «حرم حضرت عبدالعظیم تشریف ببرید، این کتاب را (تهیه کنید). این کتاب را همه باید بخوانند.» توی آن کتاب میگوید که یک خانمی میگفت که: «آقا آمد پیش رجب (شیخ رجبعلی).» (چشم برزخی داشت، به خاطر یک ترک گناه، یک دانه گناه ترک کرد.) خانم آمد و گفت: «آقا! زندگی ما ریخته به هم و ما، چه میدانم؟» حالا هر که با هر مشکلاتی میآمد دیگر. یکی میگفت: «خانهمان هر کار میکنیم فروش نمیرود.» یکی میگفت که: «کارم همیشه راکد است، سود ندارد.» یکی میگفت که: «مریضی دارم که خوب نمیشود.» (شیخ رجبعلی گفت:) «یادت است؟ مثلاً فلان سال، فلان جا، در اتاقی خلوت بود. بعد در محیط کار شما، این بچه کوچک صاحبکارت، اعصاب در جای دیگر خرد بود، این بچه هم اذیت میکرد. یک دانه خواباندی در گوش این بچه. دلش شکست، گریه کرد.» (شما میپرسید:) «شما از کجا میدانی؟» بله. حالا از این بدتر. به یکی فرموده بود که: «فلان جا، فلان گوسفند را جلوی چشم مادرش سر بریدی. آن مادر نفرینت کرد.» اعمال آدم اینجوری اثر دارد.
حالا هر کاری خواستیم بکنیم، رزق! آقا، وضع مادی وقتی به هم میریزد... رزق هم که میگویم، به معنای پولدار شدن نیست؛ رزق یعنی بچرخد. اصلیترین عامل کم آوردن رزق، این است که نمیچرخد. چرخ زندگی آدم. معصیت خدا برکت را برمیدارد از زندگی. گاهی یک بنده، یک دانه رزق از او زاویه پیدا میکند. خیلی روایت عجیب است. «یَحِیدُ عَنهُ الرّزقُ». رزق عوض میشود، میرود سمت دیگر. نعمت را سلب میکند. یک نعمتی دارد میآید سمت آدم؛ یک همسر خوب برای آدم دارد گیرش میآید، شرایطش مهیا شده، رفته از امام رضا خواسته: «آقایمان که کریماند، یک همسر خوب نصیب این آقا شده است.» روایتها (میگوید): «یک گناه میکند، مسیر زندگیاش عوض میشود.»
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَضَى قَضَاءً حَتْماً.» حتماً دو سه روایت را تکتک میخوانم و ترجمه میکنم. «اللَّهُ یُنْعِمُ عَلَى الْعَبْدِ.» وقتی خدا بخواهد به کسی نعمت بدهد، دیگر خدا اهل این نیست که نعمت را از کسی بگیرد، مگر اینکه طرف یک گناهی بکند، صلاحیتش را از دست بدهد، [تا] خدا نعمت را از او بگیرد. به کسی نعمت بدهد و بعد نعمت را از او بگیرد؟ یک خانه خوبی نصیبش شده است، یک کار خوبی نصیبش شده است، یک بچه خوبی نصیبش شده است؛ خدا کریمتر از این حرفهاست که نعمت وقتی به کسی داد، نعمت را از او بگیرد. اگر گرفت، از کجا بوده است؟
روایت بعد روایتی است؛ متن عربیاش را فردا شب برایتان میخوانم. (امام صادق) میفرماید: «بنده دعا میکند.» (بعد) به ملائکه میفرماید که: «این را اجابت میکنیم در فلان وقت، تا سال بعد برای او اجابت بکند.» در طول این یک سال، یک گناه میکند، یک دروغ میگوید، یک نگاه به نامحرم میکند، زندگی آدم را به باد میدهد. گناه سنگینی که عادی است؟ همین است که: «هیچی نیست، چه کار کردهایم؟ کلمه بوده؟ مگر چه بوده؟ مگر چه بودا؟» زندگی را نابود کرده است.
بخواهیم از امام حسین (علیه السلام) کمک بکند. یک روایت از امام رضا (علیه السلام). این را میخواهم امشب به شما هدیه بدهم. در این مسجد امام رضا (علیه السلام)؛ شب اولی که میخواستیم اینجا بیاییم، من در دل خودم یک شادابی داشتم. حس من این بود که این مجلس امسال ما اینجا از برکت امام رضا (علیه السلام) است. «عن امام رضا علیه السلام:» (حالا این روایت از امام رضا (علیه السلام)، گل روایتها و گل مطالبی است که در این چند شب گفتهایم و میخواهیم این را از بنده هدیه داشته باشید. اینجا اگر هم بتوانند عزیزان ما اینجا این روایت را حالا روی بنری، کتیبهای، چیزی بنویسیم، جلوی در بزنیم، در مسجد بزنیم، خیلی این روایت قشنگ است. یک خط روایت، جان همه حرفهای عالم را زده است.) صلواتی به امام رضا (علیه السلام) هدیه بکنیم دیگر.
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «أوحى الله عزوجل إلى نبي من الأنبياء: إِذا أُطِعتُ رَضِیتُ.» (خدای متعال به یکی از پیامبران وحی کرد: من وقتی که اطاعت شوم، راضی میشوم.) خب، حالا خدا راضی بشود چه کار میکند؟ «و إذا رضیتُ بارکتُ.» (و وقتی راضی شوم، برکت میآورم.) برکت میدهم. شرایط زندگی یکسان است. مثلاً این دو بچه دارد، آن دو بچه. این اجارهخانه میدهد، آن یک مقدار اجارهخانه. آن ماهی سه میلیون درآمد دارد، چرخ زندگیاش نمیچرخد. این ماهی ششصد هزار تومان درآمد دارد، خوب میچرخد، یک چیز هم اضافه میآورد. باورکردنی نیست. این اهل معصیت است، آن اهل طاعت.
(امام رضا ادامه دادند:) «وقتی اطاعت شوم، راضی میشوم. وقتی راضی شوم، چه کار میکنم؟ برکت میدهم.» برکتی که نهایت ندارد. برکتی هم که بدهم، دیگر نهایت ندارد. خزانههای عالم دست خداست، گنجینههای عالم دست خداست؛ از یک جاهایی تأمین میکند این آدم را.
حالا از آن طرف، این تکه را همه خوب گوش دهند: «و إذا عُصیتُ.» (ولی وقتی معصیت شوم)؛ وقتی حرفم را گوش ندهند، عصبانی میشوم، غضب میکند خدای متعال. میفرماید: «وقتی معصیت شوم، غضب میکنم. وقتی غضب بکنم، لعن میکنم.» لعن خدا یعنی از رحمتش دور میکند، پس میزند آدم را. «و لعنتی تبلغ السابع من الوراء.» (و لعنت من تا هفت پشت میرسد.) هفت پشت، هفت پشتش را میگیرد. اطاعت شوم، راضی میشوم. راضی شوم، برکت میدهم. برکتم نهایت ندارد. معصیت شوم، غضب میکنم. غضب کنم، لعن میکنم. لعنتم تا هفت پشتش را میگیرد.
اطاعت، خود اهل طاعت بشود. خودم را میگویم؛ تذکر برای خودم. خدا کند من هم اهل طاعت شوم، دست از معصیت بردارم. از معصیت نجات پیدا کند. آدم غیرت داشته باشد نسبت به معصیت خدا. خونش به جوش بیاید وقتی جای معصیت ببیند. نتواند تحمل کند که معصیت خدا بشود. (کسی که) با فرمان خدا باشد، باید با خدا (در برابر گناه) در بیفتد. حالا البته آدم خونش به جوش بیاید، همیشه به این معنا نیست که حتماً بگیریم طرف را بزنیم. نه، نجات پیدا کند؛ آن هم راه خودش را دارد. ولی من در وجودم آتش به پا شود، نتوانم تحمل کنم که خدا دارد یک جا معصیتش میشود.
از این پسر یازده ساله یاد بگیریم. عبدالله بن الحسن، این آقازاده امام مجتبی. این پسر با غیرت. چه تربیتی کرده امام حسن مجتبی؟ (و) ابیعبدالله الحسین؟ این بچه از کوچکی در بغل ابیعبدالله بزرگ شد. چقدر با غیرت این مرد، این مرد یازده ساله! وقتی میبیند ظهر عاشورا عمو دیگر تنها شده است، کسی دورش نیست؛ اصحاب و بنیهاشم یکی یکی روی زمین افتادهاند. کسی نیست از امام حسین حمایت کند، دفاع کند. این پسر با غیرت امام حسن مجتبی، با اینکه امام حسین دستور دادند به زینب: «زینبم، این پسر را محکم بگیر، بس سفت نگهش دار، نگذاری او در میدان بیاید.» ولی یک لحظه عبدالله بن الحسن نگاه کرد و دید دور تا دور امام حسین را در گودی قتلگاه، هر کسی با یک چیزی دارد حملهور میشود، هر کسی با یک چیزی دارد به جان امام حسین بیفتد.
دیگر نتوانست تحمل کند. (ای خدا! این است که) معصیت خدا در این حد بشود؛ در حد کشتن ولیّ خدا با این غربت، با این مظلومیت! دست از دست عمه (اش) کشید. دواندوان آمد در گودی قتلگاه. «السلام علیک یا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.»
همه با هم. پنجم محرم است. نصف این دهه (گذشت). یک چشم روی هم گذاشتیم، چشم دیگر هم بگذاریم، عاشورا تمام شده است. امشب آقازاده، [بیایید] برویم کربلا، برویم گودی قتلگاه. از همین جا سلام. «السلام علی الحسین و علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.» دواندوان خودش را دارد میرساند به عمو. ای! صدا زد: «به خدا نمیگذارمتان تنها، نامردها! عمو را گیر آوردهاید؟ فکر کردهاید کسوکار من [نیست] که هنوز نمردهام؟» تا رسید، گفت و دید ابحر بن کعب ملعون شمشیر را میخواهد به بدن ابیعبدالله فرود آورد. صدا زد: «یابن الخبیث! میخواهی عموی مرا بکشی؟ نمیگذارم!» دستش را سپر جلوی شمشیر کرد. شمشیر به دست این آقازاده فرود آمد. یک وقت نگاه کنید: دست (او) روی هوا آویزان شد! دست بنده (که) ده، یازده سالش است... توی آغوش دست ابیعبدالله بغلش کرد: «غصه نخور، درد را تحمل کن، به خاطر خدا تحمل کن. چند ثانیه دیگر در بغل جدت رسولالله هستی. پدرت امام حسن، پدربزرگت امیرالمؤمنین میآیند و تو را در آغوشت میگیرند. درد را تحمل کن؛ الان تمام میشود.» بگویم یا نه؟ شب پنجم. ابیعبدالله جان داد. عبدالله بن الحسن. میدانی یعنی چه؟ یعنی چه بلایی سر این [آقازاده] آوردند. بدن این آقازاده... «لا اله الا الله! یا صاحبالزمان!» یعنی بدن این آقازاده... حسین! حسین!