ویژگی مومنین و جبارین
راه رسیدن به خودشناسی
اهمیت مراقبت نماز اول وقت
امام حسین (ع) کشته اشک
راه نجات حضرت آدم ع
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
من روایتی را میخواهم تقدیم عزیزان بکنم که شاید با فضای سالهای گذشتهمان در ابتدا خیلی به ظاهر جور درنیاید؛ ولی خب این روایت خیلی با آن کار داریم و چون خیلی حرف دارد. البته ما امشب سریع میخوانیم و میرویم و شب بعد اصلاً دیگر به این روایت مرور و مراجعه نخواهیم داشت؛ ولی خب بحثمان با این روایت شروع میشود، انشاءالله.
روایت از امام حسین (علیه السلام) است. روایت غریبی است؛ این روایت را کم شنیدهایم. اصلاً امام حسین (علیه السلام) کم روایت دارد. از امام حسین روایت کم داریم، با اینکه در دورهای بودند که فضا برای سخنرانی و اینها زیاد بود. برای حضرات پنج تن، معمولاً فضا برایشان فراهم بود برای سخنرانی؛ ولی امام حسین (علیه السلام) سخنرانیشان خیلی کم است و روایاتشان خیلی کم.
دو سال با "اِنِ احبّ الصلاة" صحبت کردیم که امسال هم انشاءالله خواهیم رفت. امسال با این روایت میخواهیم شروع کنیم. حضرت فرمود: "اِنَّ المُومِنَ اتَّخَذَ اللهَ عِصمَتَهُ..." مومن خدا را عصمت خودش قرار میدهد؛ با خدا خودش را حفظ میکند. "وَ مَرآتَهُ..." مومن حرف خدا را آینهاش قرار میدهد. شما الان میخواهی خودت را نگه داری، خودت را بپوشانی، یک جایی میخواهی کارت پیش برود، یک جایی میخواهی یک کسی را داشته باشی که بهت حمله نکند، کسی را داشته باشی که مواظبت باشد، کسی را داشته باشی ببینندش، "وا" کنم، ببینند عشق تو را رد کند؛ کی را میبری؟ فرمود: خدا را "اتَّخَذَ اللهَ عِصمَتَهُ..." عصمت خودش قرار داده، حرف خدا را هم آینه قرار داده، هی نگاه میکند.
حالا حرف خدا را آینه قرار داده، یعنی چه؟ به چه نگاه میکند؟ به کجا نگاه میکند؟ خاصیتش چیست؟ "مُتَجَبِّری..." یک وقت میآید ویژگی مومنین را نگاه میکند تو حرفهای خدا؛ یک وقت میآید ویژگی آدمهای "بَرُده" که زیر بار حرف نمیروند، زور میگویند. حرف خدا را آینه قرار میدهد؛ کدام حرف خدا را؟ چه چیزها را آینه قرار میدهد؟ حرفهایی که در مورد مومنین و متجبرین، متجبر یعنی آدمهای زورگو، حرفهایی که در مورد مومنین و متجبرین است، هی نگاه میکند میگوید: من جزء مومنینم یا جزء متکبرین؟ این ویژگیها را دارم؟ اینها را دارم؟ اینی که الان من دارم، جزء اینهاست یا جزء آنهاست؟ من الان شبیه اینها شدم یا شبیه آنها شدم؟
مومن شکلی دائمی گذاشته جلو چشمش، هی دارد چک میکند، هی دارد چک میکند. "فَهُوَ مِنهُ فِی لَطَائِفَ وَ مَن نَفسِهِ فِی تَعارِف..." دیوانه کننده. این را هی نگاه میکند. یک دفترچه گذاشته جلو چشمش، خوبها و بدها. بعد اسم ندارد، ویژگی دارد. یک تخته گذاشته توی کلاس دلش، روی این تخته، به جای اسم خوبها و بدها، ویژگیهایشان را نوشته. بعد هی نگاه میکند این را من دارم یا ندارم. هر سری که نگاه میکند، درسش همین است؛ هی دارد چیز یاد میگیرد. "فَهُوَ مِنهُ فِی لَطَائِفَ..." همین که هی خودش را تطبیق میدهد، چیز یاد میگیرد. اصلاً کلاس درس ندارد. کلاسِ ویژگی خوبها را نوشتن و ویژگی بدها را نوشتن است. این هی خودش را تطبیق میدهد، هی چیزی یاد میگیرد. "وَ مَن نَفسِهِ فِی تَعارِف..." به بالاترین علم این عالم، به بالاترین معرفت این عالم میرسد که آن چیست؟ معرفت نفس. عرفا چهل سال زحمت میکشند تا به اینجا برسند؛ خودش چه شکلی؟ به خودشناسی میرسد. ویژگی خوبها را گذاشته، ویژگی مومنین را گذاشته، ویژگی بدها را گذاشته، هی چک میکند. به خودشناسی میرسد؛ خیلی قیمت دارد.
"وَ مَن فِتنَتِهِ فِی یَقینٍ وَ مَن قُدسِهِ عَلَی تَمکینٍ..." به یقین میرسد. یقین بالاترین مرتبه است. اگر بالاترین مراتب عالم قدس راه پیدا کند، آنجا به تمکین میرسد؛ اینجا ثابت میشود، پایش سفت میشود. توی عالم قدس، ما فقط همین ویژگی مومنین را دستمان بگیریم، ویژگی متجبرین را دستمان بگیریم، هی چک بکنیم، تمام است.
ترجمه محرمی کنم. ترجمه محرمی روایت: ویژگیهای اصحاب اباعبدالله را بگذار جلو چشم، ویژگیهای اصحاب عمر سعد را بگذار جلو چشم. دقیقاً همین ویژگیها را در بیاور، مو، ریز، لاغرش کن. همین ده روز است دیگر، لااقل چند دهه محرم. من الان سر بچهام داد زدم؛ این خصلت حسینی بود یا شمری و یزیدی و اینها بود؟ به اینکه نمیخواهد به آن میخوردیم. صفت متکبرین بود. یعنی الان من یک مقداری یزیدیام. نحوه درست امروز چند درصد یزیدی بود؟
خوب است که توی وادی لطائف گیر کنیم. حرفهای لطیف، معرفت لطیف؛ خودش هم لطیف میشود، مثل یک مرغ پر. و با آدمهای لطیف. این آدمهای لطیف میگویند: روضه نخوان، فقط بگو حسین. آدمهای لطیف این جوریاند. آدم لطیف را بروید ببینید. آدمهای لطیف دنبال روضهخوان و اینها نمیگردند. سر ظهر عاشورا هم آدمهای لطیف زیارت ناحیه و اینها نمیتوانند بخوانند. آدم لطیف میگوید: تو فقط بگو حسین. خب هیچی دیگر، بگذار حق شهدا کنم. سه ساعت بعد حسین بعدی. حالا امام زمان زیارت ناحیه خواندهاند؛ یک چیز دیگر است، برای اینکه در تاریخ بماند، برای اینکه بعدیها باخبر باشند. یک وقتهایی هم لازم است این جوری روضه مکشوفه خواندن. من اصلاً روضه مکشوفه کار ندارم، با این اصطلاح هم کار ندارم. حالا فرق میکند؛ یک جایی باید آدم بگوید بعضی حرفها را. یک عده باورشان بشود.
برای آدمهای لطیف، روضه این جوری نمیخوانند. روضه مکشوفه سنگین است برای آدم لطیف. برای حضرت آدم مگر روضه مکشوفه خواندند؟ یک گریز زد جبرائیل برای حضرت آدم. نه کربلایی پیش آمده، نه چیزی شده؛ این جوری است. وقتی میآید، این جوری میشود. آدم: تو اگر حسین را در زمین کربلا ببینی، میبینی که او از شدت تشنگی چطور... همین را فقط چهل سال گریه کرده بود. چهل سال گریه توبه، یک گریه حسینی کرد؛ اینقدر لطیف بود این گریه، به این سوز و این درک. یک قطره اشکش، کار چهل سال اشک مدام را کرد. ندا آمد: چهل سال گریه کردی برای اینکه گناهت بخشیده بشود؛ با این قطره اشک بخشیدمت. بعد خب خبر بشارتآمیزی بود، به آدم گفتند: بخشیده شدی. گفت: ولش کن، مغفرت را ول کن. این را به من بگو، این چه بود؟ حسین را بگو. بابا بخشیده شدی، پاشو برو! یادم رفت گناه کردم، مغفرت، بخشش، اینها را ول کن؛ من دیوانه یک جای دیگر شدم. آن میدانی که حضرت آدم به خاطر همینها از بهشت بیرون رفته بود. روایت: بهشت بیرونش کنند، گفتند این شجره منهیه، درخت است. دست انداخت که این فضایل پنج تن را داشته باشد، قوه مقامات را میخواهم. دست انداخت، بیرونش کردند. بعد کی راهش دادند؟ گفت: من این مقامات را نمیخواهم، من را فقط به عنوان نوکر قبول کنند. یک گوشهای فقط بگو از حسین. مقاماتش باشد برای خودش. نوکر این حسین تو نوکر نمیخواهد. اول میخواستم دست بیندازم مقاماتش را بگیرم، سیدالشهدا بشوم، سید و شباب اهل الجنه بشوم. اینها را که به ما نمیدهند. گریهکن نمیخواهد. مقام گریهکنیاش را میدهند؟ گفتند: بیا آدم، بیش از آنی که دنبال میگشتی بهت میرسد.
یک واژه مهمی امام حسین (علیه السلام) توی این روایت به کار برده، میفرماید: "اِنَّ المُومِنَ یَنفَعُ مِن نِعمَةِ المُومِنَ..." مؤمن این جور است. همهاش ویژگیهای مؤمنین را چک میکند. واژه مؤمن. خب امام حسین (علیه السلام) به ما بخشنامه دادهاند، به ما نوکرها، روضهخوانها اگر باشیم انشاءالله. گفتند: آقا، ماه محرم میخواهیم بنشینیم بحث کنیم، حرف بزنیم. بنشین از ویژگیهای مؤمنین بگیر؛ ویژگی مؤمنین و ویژگیهای متجبرین. آدمهای زورگو، آدمهایی که زیر بار، توی خود زیارت ناحیه در مورد اینها بحث شده است. دعای ندبه در مورد اینها بحث میشود. توی زیارت عاشورا در مورد اینها بحث میشود. این ده شب اگر موافق باشید، یک کم با همدیگر در مورد ویژگیهای مؤمنین صحبت کنیم؛ ولی ادامه همان بحثهای قبلیام. اسم بحث امسال، همان بحثهای قبلی است؛ همان بحث نماز، نماز مؤمنین. نماز مؤمن، کاربردی بشود. میخواهیم دیگر قشنگ کاربردی بشود. میخواهیم برویم توی متن. اول حضرت فرمود: ویژگی مؤمنی جلو چشم باشد، هی چک کن؛ خیلی چیز گیرت میآید، لطیف میشوی، توی عالم قدس میروی. خیلی خوب.
بسم الله الرحمن الرحیم. برویم سراغ سوره مبارکه مؤمنون. "قَد اَفلَحَ المُومِنُونَ، الَّذینَ هُم عَن صَلاتِهِم خٰشِعُونَ. وَ الَّذینَ هُم عَنِ اللَّغوِ مُعرِضُونَ." بیش از این سه تا آیه هم توی این دهه محرم نمیرسی! همه حرفم توی همین مؤمنین خوشبخت است. ویژگی مؤمنین چیست؟ قرآن اولین ویژگی مؤمنین را چی فرموده است؟ "اَلَّذینَ هُم فِی صَلاتِهِم خاشِعُونَ." توی نمازشان خاشعاند. یعنی ما همین هر شب بنشینیم این آیه را با همدیگر بحث کنیم، آن لطافتی که فرموده بود گیرمان میآید؟ حس و حال دست ما چی میخواهیم؟ چی لازم داریم؟ اول ایمان. اول از همه ایمان. فرمود: "اَلایمانُ شَجَرَةٌ." ایمان مثل درخت است. درخت چه شکلی است؟ اول یک نهال است. یک نهال این احتیاج به تغذیه دارد، تغذیه میخواهد، مراقبت میخواهد، نگهداری میخواهد. این نهال را بعضی درختها بعد هفت سال میوه میدهند، بعضی بعد پنج سال میوه میدهند، بعضی بعد سه سال میوه میدهند. هفت سال مراقبت میکند از این نهال، آبش میدهد، کودش میدهد، هرسش میکند، هی چکش میکند، آفت بهش نخورد. بعد هفت سال کمکم شکوفه میزند، میوه میدهد. بعد حالا شمایی که درخت را تغذیه میکردی، حالا درخت تو را تغذیه میکند. درست شد؟ حالا از محصول این درخت میخوری.
ایمان این شکلی است. بحثمان دور نشود ها! فکر نکنید از کربلا درآمدم. توی کربلا ایمان این شکلی است. اول که شکل میگیرد، باید تقویتش کنی، نگهداری کنی. وقتی قوی شد، استخواندار شد، حالا دیگر ایمان از تو نگهداری میکند. آن مراقبت اول است که حوصله میخواهد. خیلیها ول میکنند میروند یا خیلیها چیزی گیرشان نمیآید. مراقبت اول. یک باغی را اطراف مشهد گرفته بودند، یکی از اقوام. سال اولش ما رفتیم. من دیدم که یک زمین بزرگ همین جور هی نهال، نهال، نهال. گفت: این هلو، آن گلابی، آن سیب. این چیست؟ گفتم: بابا، ول کن تو رو خدا! حال داری این را پنج سال بعد آب بدهی، آن را هفت سال بعد آب بدهی؟ کی حوصله دارد؟ امسال میوههایش را آورده بود. این را ما وقتی میرفتیم آب میدادی، سخت به سخت پدرت درمیآمد. برای منی که دنبال میوه بودم، چیزی من را سیر نمیکند. هلو! این درخت محصول نشد. ببینم بابا. جا داشت آدم این قدر زحمت.
این ایمان است. اول کارش این مشکل این جوری دارد. نماز همین شکلی است. چرا ما سالهای قبل در مورد نماز اول وقت دو سال بحث کردیم؟ نماز اول وقت حکم همان مراقبت را دارد. که خیلی که مراقبت کردی، درخت رشد میکند، بعد تازه میوهاش میآید. ما اول میرویم نماز بخوانیم، ببینیم مزه نمیدهد. نماز، میوه ندارد. میگوید: ولش کن بابا، حوصله! همین جور توی دلت یک ارتباطاتی داشته باش. بله، آنی که میوه دارد و آنی که سهم دارد، او کار میکند. بعد وقتی میرود، میگوید: منم اگر با این شروع کرده بودم، الان صادرات! میوه میدهند از این میوهها، میدهند. میخواهی؟ بابا، حوصله داری؟ کاری ندارد. گفت: نماز اول وقت بخوان. از این میوهها میدهند. تو فقط مراقبت نسبت به این نماز بکن. این درخت را بپا، خوب آبش بده. از یک وقتی دیگر بهت میوه میدهد.
ایمان این شکلی است. اولش ایمان به آخرت این شکلی است. ایمان به اهل بیت. ایمان به اهل بیت اولش: من بیایم برای یک کسی که شهید شده است، لباس مشکی بپوشم؟ در مجلسی بنشینم که چه بشود؟ به نظر شما بهتر نیست بیاییم در مورد حرفهای اینها؟ ول کن بابا، تو رو خدا! مسخرهبازی خودتان را میزنید؟ بهتر نیست شما هم بنشینید حرفهای این آقا را؟ با هم برو، بابا! ندادن، دلت خوشه؟ الان وقت میوه شده. محرم. محرم منتظر شب اول محرم بشود، بریم میوه بچینیم. محرم که دیگر کسی نمیکارد. اول کارهایش این است که محرم میآیند، میکارند. اول کارشان محرم است. توی دلشان کاشته بشود. یک حسی، یک حالی، یک چیزی از امام حسین (علیه السلام) به اینها بخورد.
نسیم غنیمت هم هست. کسی را نباید بیرون کرد. هرچی هم باشد، غنیمت است. میآید دسته میبیند. باشد، بیا. یکی از اولیاء خدا چند سال پیش توی یکی از جلسات قم شرکت کرد. کسی برای من نقل کرد (از واسطهٔ مجلس روضه رفته بود): شب اول، شب دوم، شب سوم، شب پنجم. هر شب موقع سخنرانی پنج نفرند، موقع مداحی ده نفرند، موقع شام صد نفرند. سخنرانی گوش بده. شبش رفته بود خواب امام حسین (علیه السلام). حضرت بهش تشر زده بودند: به تو چه مجلس من اولش پنج نفر، بعد ده نفر، بعد صد نفرند؟ مجلس خودم است. شاه میشوم، من دارم میدهم، دارم دانه میریزم، کفترها را جلب کنم. کفترهای من اینها هستند. هنوز هم دانه بدهم. میروی تخمه بخری، اول یک پنج تا بهت اشانتیون میدهد، دستت را بیار. درست است؟ ولی مشتری ثابت که میآید، چی؟ پول اول میگذارد روی میز به حساب آقا: بیست کیلو بفرست بیاد. پنج تا بریزم اول کارهایش است. بیست کیلو تخمه آوردن از فلان جا، تخمه درجه یک بفرستم بیاد. یک مشت وا کن بریزم، بشکن ببین چطور است. فلان، این حرفها ندارد. محرم به محرم میآیند میوهها را جمع میکنند. نمیآیند. اینها ویژگیشان چیست؟ ویژگیشان این است که مؤمناند؛ ولی نه توی مراتب اول، توی مرتبه مراقبت از درخت نیستند، توی مرتبه میوهچیدناند.
بگذار دیگر حرف نزنم. روایت بخوانم. آخرین روایت، دیوانه. در مورد مؤمن صحبت میکردیم، درست است؟ ویژگی مؤمن، کسی که ایمان دارد، از وجودش توی وجودش باور رفته، همه وجودش این باور را پذیرفته. روایت داشته باش. امام صادق (علیه السلام) فرمود: "نَبْرَنْ نیبایَ اِلَی الحُسَینِ اِبنِ عَلِیّ." امام حسین (علیه السلام) کودک بودند، میآمد سمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم). پیغمبر نشسته بودند، نگاه میکردند. "فَاَجلسَهُ فِیْ حِجرِهِ." پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امام حسین (علیه السلام) را توی دامن نشاندند. بخوانم ادامهاش را. پیغمبر، امام حسین را توی دامن نشاندند. این جمله را: "اِنَّ لِقَتلِ الحُسَیْنِ حَرارَةً فِی قُلُوبِ المُؤمِنینَ لَن تَبرُدَ اَبداً." این جمله را، "اِنَّ لِقَتلِ الحُسَیْنِ حَرارَةً فِی قُلُوبِ المُؤمِنینَ لَن تَبرُدَ اَبداً." امام حسین را پا نشاندند، فرمود: در کشته شدن این حسینِ من، در دل مؤمنین حرارتی شکل میگیرد که هیچ وقت خنک نخواهد شد. حالا آخرین. بعد فرمود: "بِاَبی قَتِیلُ کُلِّ عَبَرَ." پیغمبر فرمود: پدرم به فدای این حسین، که کشته اشک است. گفتند: "وَمَا قَتِیلُ عَبَرَ؟" یعنی چه؟ کشته اشک است، آقا جان، یا رسول الله؟ یعنی چه؟ کشته؟ فرمود: "لَا یُذکَرُ بِهِ..."
امام صادق (علیه السلام) حدیث را از پیغمبر نقل کردند. به امام صادق (علیه السلام) عرض کردند: آقا، یعنی چه پیغمبر فرمودند کشته اشک است؟ "قتیلُ العبرة" یعنی چه؟ کشته... جمله را داشته باش. حضرت فرمود: "لَا یُذکَرُهُ مُؤمِنٌ اِلَّا بَکَا." نمیشود مؤمنی به یاد حسین بیفتد، مگر اینکه اشکش... نمیشود. ایمان است که گیاه تازه کاریاش، دانه میریزند. جذب حرفهایها این جوری است. اصلاً اسم مجلس چیست؟ مجلس ذکر حسین. حتی ذکر مصیبت هم نه، مجلس ذکر حسین. یعنی چی؟ من بروم یک گوشه فقط بنشینم بگویم روضهام را خواندم. یک اسمی بزنم سر در خونمرده. حضرت آدم این جوری شد دیگر. گفت: این اسم را گفتی. دیو مصیبت را ول کن، حتی مصیبت هم کار ندارم، اسم را بگو، چه بود؟ "یا قدیمَ الاحسان، بِحَقِّ الحُسینِ..." گفتی، من ریختم به هم. اسمش "لا یُذکُرُهُ مُومِنٌ اِلَّا بَکا". اسمش میآید. دلِ آنی که ایمانش... نماز هم این جوری میشود. راه خوب شدن نماز چیست؟ برو با حسین از ایمانت میوه بگیر. بعد بگو: حسین جان، از تو میوه گرفتم برای... حالا دیشب در موردش صحبت میکنیم.
نماز میخواهی بخوانی، اول یک سلام به حسین بده، بعد نماز بخوان. توی همین که اسمش را میآوری، اشکت جاری میشود. بعد بگو: خدایا، من با حسین آمدم، میخواهم با تو حرف بزنم. چرا شب جمعه را گذاشته شب رحمت. بعد گذاشته شب زیارت؟ اسراری میگوید. میخواهی؟ میگوید: امشب ملک را خدا میفرستد، شب جمعه. اینها دیگر روضههایمان است، داریم میرویم توی متن. شب جمعه خدا ملک را میفرستد پایین، میگوید: برو توی آسمان دنیا صدا بزن: "هَل مِن مُستَغفِرٍ؟ هَل مِن تائِبٍ؟" کسی هست بخواهد توبه کند؟ کسی هست بخواهد استغفار کند؟ من میبخشم. شب جمعه. بعد گفته: بروید بگویید همه بیایند کربلا. میدانستم ما تا اسم حسین (علیه السلام) نیاید نمیآییم. ما با خدا هم وقتی کار داریم، که حسین (علیه السلام) وسط است. درست است؟ "یا رَبَّ الحُسینِ، بِحَقِّ الحُسَینِ..." ما با رب حسین کار داریم. خدا کیست؟ رب حسین را بگو. رب حسین، خود حسین. خدا که حسینی است. گفت: خدایی که حسین بهش سنجیده میکرد. آن خدایی که حسین صورتش را توی گودی قتلگاه، روی خاک گودی قتلگاه گذاشت، صدایش میزد: "یا عظیمَ الجَبَرُوتِ یا مُتَعالیَ المَکانِ..." خدایا! کی بود؟ آنقدر مهم بود. با حلقوم بریده اباعبدالله صدایش میزد. آن کجاست؟ من با آن کار دارم. آن خدا را میخواهم. شب جمعه این جوری است. بعد میگوید: خدا را در فوق عرشش زیارت کنی شب جمعه. برو، خب. من میخواهم خدا را در فوق عرشش زیارت کنم. شب جمعه بروم کربلا. شما که میگویید شب جمعه کربلا یک اتفاق... ما میخواهیم برویم خدا را در فوق عرشش زیارت کنیم. شب جمعه کربلا. دفعه… صدای زنانهای میآید به گوشمان میخورد، هی داد میزند: "بُنیّ قَتَلوکَ وَ مِنَ الماءِ مَنَعوکَ..." این همانی است. این همان دارد جلب میکند، میبرد سمت خدا. مؤمنین را دارد با اسم حسین (علیه السلام) سوا میکند. بیچاره عجیبی!
شب اول محرم بشود، شب جمعه هم شب اول. صدا میزند: کیا عشق داشتن؟ کیا خسته بودن؟ کیا دلتنگ بودن؟ کیا یک سال بیطاقت بودن؟ بیا. بعد شب جمعه هم هست. همین شب اول میخواهم ببرمت VIP. بیا با هم برویم کربلا. همین شب اول پای روضه مادر، بشورمت. نمیدانم محرمی که با شب جمعه شروع بشود، چی میخواهد بشود. خدا قلب و روضه مادر این جوری شروع. حساب کتاب، حساب کتاب ایام، حساب کتاب دارد. ساعات شب جمعه، یعنی آن لحظهای که مادرش میخواهد امشب وارد حرم بشود. پرچم گنبدش را عوض کردهاند. من نمیدانم مادر امشب وارد حرم، این پرچم را که دید عوض شده، چه حسی پیدا کرد. امشب چطور روضه؟ "خون پسر. پرچم نو مبارک. پرچم سیاهت مبارک. حرم سیاهپوش شد." مادر دیگر دیدی زبان میگیرد. سر برخی از این قبرها بروید بنشینید، مادر چه شکلی زبان میگیرد. مادر یک حرفهایی میزند، یک چیزهایی میگوید. اصلاً برای من و تو مصیبت نیست، مادر دارد ازش مصیبت درست میکند. پسرم، مثلاً چه میدانم، تو معافیت سربازی گرفتی. بابا، کسی با این گریه تو معافیت گرفتی، میخواستم ور دل خودم باشی. تو از دنیا رفتی. مادر همیشه این جوری روضه میخواند. مادرش امشب میآید: پسرم، پرچم سیاه زدند برات. نبودم کربلا برات پرچم سیاه بزنم. پسرم غریب بودی. گریه کن.
اینها روضههای فاطمه (سلام الله علیها) است. این شنبه، شب اول محرم. پسرم، ببین چقدر توی شهرها برات سیاهی زدند. مادر، ببین همه جمع شدند. یادت است توی گودی قتلگاه تنها؟ سه روزی راه افتاد. "بیا ببین جمع شدند." حسینم! بیا جواب اینها را بده. برات سیاهی زدند. برات هیئت گرفتند. برات حسینیه. جواب بده. شب جمعه این جوری است. شب اول محرم بشود، شب جمعه این جوری است. مادرش میآید، میخواهم هیئتیها را دعوت کنم. هیئتیها را جمع کنم. همه را دور هم، "تون" پاشوید بیایید امشب کربلا. "السلام علیک یا ابا عبدالله. علی الارواح الطی ملئت بفنائک. علیک منی سلام..." بیتعارف بگویم: فکر نمیکردم، گفتم امسال دیگر روضهام را میدانم وضعم چطور است. شب اول نوکرت، حسین جان. مجلسی که مادر دم در ایستاده خوشآمدگویی مادر بهت میگوید: "عزیزم کربلا کنار شش گوشه..." سلام و علیک. سلام و علیک. سلام و علیک. حسین اولاد، حسین اصحاب، حسین ارباب.
صدای قدمت! هنگامه او. فاطمه میآید. فریاد غریب مادر از کرب و بلا. همه، همه محرمت را بخوانم. امشب روضه را بدون مقدمه، شب اول بود رفتی کربلا. امشب این روضه را بخوانم، خود فاطمه اشک بریزد با این روضه. نگویم مادر امشب چه روضهای میخواند. امشب ما برای مادر روضه بخوانیم. امشب این روضه را بخوانیم، مادر ناله بزند با این روضه. خانم تا خبر دادند به اباعبدالله "مسلمت را..." "فَبَکیٰ بُکاءً عَن عَالیاتِ" قربان اشک گریه بلندی کردم. پدرت را ببینی یک جایی ایستاده دارد بلند بلند گریه میکند. اباعبدالله ناله زد، اشک ریخت. محاسن مبارک خیس شد از اشک. فرمودند: "اَلدُّنْیا بَعدَهُمْ." دنیا بعد از اینها دیگر جای ماندن نیست. بچههای مسلم را برایم بیاورید. بچههای کوچک داشت مسلم توی کاروان اباعبدالله. آوردند. اشکهای مبارک را پاک کرد. لبخندی روی لب گذاشت. بچهها را روی پا نشاند. بچههای کوچک، دخترهای سه چهارساله، پسرهای سه چهارساله. شروع کرد نوازش کردن. فرمود: بچههای من، براتون مثل برادر و خواهرتان زینب من، عمه علی اکبرم، برادر شماست؛ من براتون پدرم. تا این را گفت، بچهها فهمیدند چی شده. گفتند: آقا، چی شده؟ به ما بگو. اشک نازنین جاری شد. شب جمعه است. یتیم را این جور باخبر میکنند از یتیم شدن. یتیم را این جور نوازش بعد از یتیم شدنت. لابد رقیه (سلام الله علیها) ایستاده. با یتیم باید این جور برخورد کرد. آتش طلا. حسین.
در حال بارگذاری نظرات...