معنای نماز خاشعانه
توجه به عنصر تلقین در عزاداری
تفاوت اشک ریاکارانه و تباکی
عدم خشوع یعنی قساوت قلب
خشوع امام صادق ع در برابر اهل بیت علیهمالسلام
اثر روضه اباعبدالله الحسین ع در خشوع دل
دو چیز انسان را طلایی میکند!
طلایی شدن، شرط تشرف به محضر امام زمان عج
سلاح اشک
خشوع نفاق چیست؟
زندگی با سوز حسینی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
آیات ابتدایی سوره مبارکه مؤمنون را در این شبها با هم مرور کردیم: «قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِم خاشِعُونَ* وَالَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ». نماز خاشعانه محصول ایمان است؛ ایمانی که به تبلور برسد و جوشش داشته باشد. ولی در کنارش ما از عنصر تلقین نباید غافل بشویم. عنصر تلقین هر کمالی را میتواند به ما تزریق بکند، هر کمالی را میتواند در ما ایجاد بکند.
تلقین را دقیق تعریف کردیم دیشب. تلقین آنچه که مهم است و آنچه که مفید است، این است که انسان خودش را وادار به داشتن ویژگی و صفتی بکند، نه اینکه ادای صفت را در بیاورد. ادای صفتی را درآوردن بداخلاقی منافقان است، ریاکاران است، خوب نیست. گاهی میبینم برخی افراد این مسائل را با دقت ملاحظه نمیکنند، بعد آن وقت یک عالمی موضعی میگیرد، نکتهای را میفرماید، یک عدهای صدایشان در میآید. چند سال پیش مرحوم آیتالله خوشبخت، رضوانالله علیه، ایشان مواضعی داشتند در مورد عزاداری و اشک بر اباعبدالله. ایشان فرمودند که اشک ریاکارانه نریزید؛ اشک ریاکارانه خوب نیست، به درد نمیخورد. صدایشان در آمد که این همه روایت داریم در مورد تباکی؛ چرا شما میگویید اشک ریاکارانه نریزید؟ دیشب ما توضیح دادیم تباکی یعنی چه. تباکی به معنای اشک ریاکارانه نیست. سروصدای الکی نیست؛ یعنی خودت را وادار کنی، خودت را به زور به این جلگه ملحق کنی، به جرگه عزاداران اباعبدالله ـ علیهالسلام ـ تحمیل کنی. به خودت نگو اشکم نمیآید. نگو احساساتم جوشش پیدا نکرده، خروش پیدا نکرده. نه، انسان خودش باید احساساتش را به یک سمت گاهی تحریک بکند. احساساتش را به یک سمت درباره اباعبدالله علیه السلام اینطور است. انسان باید به دل خودش نهیب بزند. دل دچار انعطاف بشود، دچار تمایل بشود، دچار لرزش بشود.
لذا در روایت، در آیهی قرآن، در سوره مبارکه حدید عدم خشوع را محصول قساوت قلب دانست: «فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ». اگر دلی قساوت قلب داشته باشد، خشوع نخواهد داشت؛ چه در برابر آیات قرآن، چه در برابر اهلبیت، و در برابر ذکر اهلبیت. در برابر ذکر اهلبیت هم باید خشوع داشت. در روایت است که امام صادق علیه السلام هر وقت نام پیغمبر را میشنیدند... این خیلی عجیب است. خیلی عجیب است. دو نوع معامله داشتند امام صادق علیه السلام با اسم دو معصوم، در واقع بفرمایید سه. این دستهبندی را امشب من میگویم داشته باشید، یادگاری. امام صادق علیه السلام با شنیدن نام سه معصوم، سه واکنش داشتند: یکی با شنیدن نام پیغمبر اکرم، یکی با شنیدن نام حضرت زهرا سلامالله علیها، و یکی با شنیدن نام امام حسین علیه السلام.
وقتی که اسم پیغمبر را میآوردند کنار امام صادق علیه السلام، تعبیر روایت این است: «اِذا ذُکِرَ عِنْدَهُ رَسُولُ اللَّهِ اصْفَرَّ لَوْنُهُ مَرَّةً وَ احْمَرَّ مَرَّةً». وقتی اسم پیغمبر را میآوردند پیش امام صادق علیه السلام، اول زرد میشدند، بعد سرخ میشدند، رنگ چهرهاش تغییر میکرد. بعد میفرمود: «شما چه میدانید پیغمبر اکرم چه مقامی دارد؟» نمیشود خشمگین شد. دلی که قساوت قلب داشته باشد، اسم پیامبر را اصلاً با ادب هم به کار نمیبرد. اینکه ما اسم پیامبر را میشنویم، صلوات میفرستیم، «اللهم صل علی محمد و آل محمد» به خاطر خشوع در برابر این نام است. این خودش خشوع است. کسی که قساوت قلب دارد، هیچ واکنشی نشان نمیدهد به نام پیامبر اکرم.
یکی از کارهایی که امام صادق علیه السلام در برابر اسم پیغمبر میکردند، در روایت هم وقتی هست که وقتی حضرت میشنیدند کسی اسم فرزندش را ـحالا دیگر اینها را توی دلتان صلواتش را میتوانید بفرستیدـ وقتی میشنیدند که کسی اسم پسرش را «محمد» گذاشته، در روایت داریم امام صادق علیه السلام «فَجْعَلَ یَقُولُ یُکَرِّرُهُ» به تکرار میفرمود: «محمد، محمد، محمد، محمد». راوی میگوید: «دیدم با صورت دارند میافتند به زمین». فرمود: «شما چه میدانید عظمت این نام چیست؟» این را بهش میگویند حالت خشوع. حالا یک وقتی از دل میجوشد، یک وقتی انسان باید به خودش تلقین کند. اینی که ما صلوات میفرستیم، به خاطر این است که داریم به خودمان، خودمان را وادار میکنیم به واکنش، که در برابر این نام واکنش به خرج بدهیم.
پس یکی در برابر نام پیغمبر اکرم، یکی در برابر نام فاطمه زهرا ـسلامالله علیهاـ که دیگر این روایت را شنیدهاید. حضرت فرمودند: «اسم دختر تو چه گذاشتی؟» گفت: «فاطمه». که حضرت گفتند: «فاطمه، فاطمه» و اشک. که آن سفارش را بعدش کردند: «وَ لا تَضَعْ عَلی وَجْهِها» حضرت فرمودند: «هیچ وقت سرش داد نزنید! اسمش را فاطمه گذاشتی، سرش داد نزنی، دست روش بلند نکنی!» چند تا سفارش کردند امام صادق علیه السلام. و یکی هم امام حسین علیه السلام، که این هم عجیب است. در روایت داریم که در کاملالزیارات نقل کرده مرحوم ابنقولویه قمی که اگر اسم امام حسین علیه السلام، یعنی ذکر امام حسین، یاد امام حسین پیش امام صادق علیه السلام اگر میشد: «مَا رُئِیَ مُتَبَسِّما ذَلِكَ الْیَوْمَ». دیگر تا شب کسی لبخند به روی لب امام صادق نمیدید. یک بار اگر یاد اباعبدالله الحسین میکردند پیش امام صادق، تا شب دیگر حضرت پکر و گرفته بودند. یک حالت خشوع.
در برابر قرآن هم باید خشوع داشت. و در اوج نماز است که دیگر بحث ما نماز است. این خشوع را میتوانیم از اهلبیت بگیریم، با خودمان ببریم تو. سفارش کردند، گفتند: «نماز میخواهی بخوانی، اول ما اهلبیت را کنار خودت تصور کن. احساس کن ما کنارت هستیم». ما حسی که نسبت به اهلبیت داریم، قویتر است؛ چون ملموستر است برایمان. اهلبیت ملموسترند. از این باید کمک بگیریم، استفاده کنیم. ما امام صادق، امام رضا، امام حسین، پیغمبر را بهتر میتوانیم کنار خودمان تصور کنیم، تا اینکه بخواهیم خدا را تصور کنیم که دارد ما را نگاه میکند. شاهدش هم همین است که توی زیارت حالمان فرق میکند با نماز. وگرنه باید حال نماز و حال زیارتمان همیشه یکی باشد. حالا بماند که من بیچاره توی زیارت هم حال ندارم، ولی خب اکثر ماها توی زیارت حالمان بهتر است تا توی نماز. با اینکه یکی است، بلکه توی نماز باید تقویت بشود. چه کار بکنیم؟ باید از اهلبیت این جاها کمک بگیریم برای خشوع در خودمان. ایجاد بکنیم، خودمان را وادار به خشوع بکنیم. وادار کردن خوب است. به این معنا وادار باید بشود انسان. ادا نه. ادای گریه در آوردن نه، گریه الکی کردن، سروصدای الکی کردن نه، این فایده ندارد. این نفاق است، این ریا است. فرقی نمیکند چه امام حسین، چه خدا. بابا جان! اینها هم ... .
ما خودمان روضهخوانیم، افتخار هم میکنیم. من خواستگاری وقتی رفتم، از من پرسیدند: «چه کارهای؟» گفتم: «روضهخوانم». آن موقع من هم دانشگاه امیرکبیر، مشغلههای تبلیغی فراوانی داشتیم. آن موقع برو و بیایی داشتیم برای خودمان توی دانشگاهها و حوزهها و اینور و آنور. به همسرم گفتم که: «من روضهخوانم. شما حاضرید با روضهخوان ازدواج کنید؟» ما شغلمان روضهخوانی است، سوءتفاهم نشود. ولی ما خودمان که روضهخوانیم، میگوییم که روضه اشک ریایی این آدم را از امام حسین دور میکند. اشک ریایی غلط است. این حرف غلطی است که پیچیده برای امام حسین ریا اشکال ندارد. نه عزیز من، ریا همه جا اشکال دارد. ریا همه جا بد است. پس تباکی چیست؟ تباکی چطور کنیم؟ پس چرا به ما گفتند تباکی کن؟ تباکی یعنی خودت را وادار به اشک کن. نه ادای اشک را در بیاور. یعنی فقط سر به خودت تحمیل کن گریه کردن را. از خودت... دیدید بعضی وقتها روضهخوانها میگویند؟ میگویند: «به چشمات التماس کن». آدم از چشمش بخواهد التماس کند به چشمش که اشک...
من چند تا روایت برایتان بخوانم در مورد خضوعی که ادایی باشد نه واداری. آدم وادار به خشوع نکند خودش را. فقط ادای خشوع در بیاورد. امشب دو بخش میکنیم صحبتمان را. بخش اول در مورد اینکه ادای خشوع درآوردن بد است. بخش دوم در مورد اینکه خودت را وادار به خشوع بکنی خوب است. بخش اول، چند تا روایت برایش میخوانیم. برای بخش دوم هم چند تا نکته و روایت عرض میکنیم.
پیامبر اکرم فرمود: «اِیّاكَ وَ خُشُوعَ النِّفاقِ». مبادا خشوع منافقانه داشته باشی. خشوع منافقانه این است: «وَ هُوَ اَنْ یُرَی الْجَسَدُ خاشِعاً وَ الْقَلْبُ لَیْسَ بِهِ». بدن انسان خشوع داشته باشد، قلب خشوع نداشته باشد. این خشوع، خشوع منافقانه است. ادا در میآورد. خوب است از طریق بدنت به قلبت تحمیل کنی خشوع را، ولی اینکه دل هیچ حسی ندارد... آقا! نقش که نمیخواهیم بازی کنیم. توی رول که نمیخواهیم بریم. یک وقتی بازیگری با هم جایی بودیم، یک بازیگری میخواست برود لوکیشن و سر ضبط. بهش گفتم که: «کجا میروی؟» گفت: «دارم میروم سر ضبط». حدود ۱۰ سال پیش. بهش گفتم که: «خوب چه بازی میکنی؟ سریال است؟ فیلم است؟ چیست؟» گفت: «نه، سریال». گفتم: «موضوعش چیست؟» گفتش که: «از همینها که از این بچهخلافهاست و بعد یک دفعه تقی به توقی میخورد و سر به راه میشوند و اینهاست». از همینهاست، نقش اولم. فیلم را که دیدم، دیدم فهمیدم چرا فیلم من را نمیگیرد. ذرهای لحن حرف زدن معلوم است دیگر نپذیرفته این نقش را.
یک جور میتوان "آنتونی کوئین" نقش "حمزه سیدالشهدا" را بازی کرد. یک سال محاسنش را نمیزد بعد از فیلم. یک مسیحی بود. آنقدر توی نقش فرو رفته بودیم، گفت: «این عظمت این نقش من را گرفت.» یک خانم کاتایون ریاحی که نقش زلیخا وقتی ایشان بازی کرد بعدش دیگر صحنه خداحافظی کرد. گفت: «من میخواهم با زلیخا از عرصه تلویزیون خداحافظی بکنم و این نقش بماند. با این نقش خو گرفتم، ماندگار میشود و اثر میگذارد». آدم وقتی نگاه میکند اثر دارد. یک کسی هم نه، معلوم است این خودش این نقش را نپذیرفته. حالا من مخاطب چه جور بپذیرم؟ قرار نیست ما فیلم بازی بکنیم توی نماز، همان جور که قرار نیست توی هیئت فیلم بازی بکنیم. روضه امام حسین برای سروصدا فقط نیست. سروصدا هم باید باشد. تربیت بشویم. سروصدا هم برای این است که بقیه بیایند تربیت بشوند.
داشته باشید حرفهای من را، من اول اعلام کردم روضهخوانم. سروصدا مال این است که شلوغ بشود اینجا، بیایند همه تربیت بشوند. نه فقط سروصدا بکنیم، برویم. روضه اباعبدالله قرار است تربیت کند ما را. تربیت چطور است؟ دل را تربیت میکند، دل با دل کار دارد. «لا تُقْتَلُ الْحُسَیْنُ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ». در دل مومنین؛ با دل کار دارد، دل را تربیت میکند، دل را تزکیه میکند، به دل خشوع میدهد. هیچ چیزی، هیچ چیزی مثل روضه اباعبدالله به دل خشوع نمیدهد. استادی داشتیم میفرمود ـاز بزرگانـ میفرمود: «اگر کسی میخواهد تشرف پیدا کند خدمت امام زمان، باید جنسش از جنس طلا بشود». آدمها جنسهایشان فرق میکند. «النَّاسُ مَعَادِلٌ، فَمِنْهُمْ ذَهَبٌ وَ فِضَّهٌ». مردم مثل معدن میمانند، یکی معدن طلاست، یکی معدن نقره است، یکی روی است، یکی سرب است، یکی مس است. اهلبیت جنسشان چیست؟ طلا. حدیث «سلسله الذهب» چرا میگوییم «سلسله الذهب»؟ امام امام رضا علیهالسلام از پدرشان، از پدرشان، از پدرشان، از پدرشان. میگوییم سلسله الذهب. ذهب یعنی چی؟ طلا. سلسله طلایی چرا سلسله طلایی؟ چون جنسشان طلاست، طلای ۲۴ عیار. بقیه… آن روایت معروف از یکی از همسران پیغمبر است. گفت: «النَّاسُ کُلُّهُمْ سَوفَالٌ». همه سفالند. «وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ذَهَبٌ». علی بن ابیطالب طلاست. مردم همه سفالند. تازه سفال خیلی خیلی ارزش دارد. تازه کسی که این را گفته خودش ارادت به امیرالمومنین نداشته. مردم جنسها سفال و روی و سرب و اینهاست. اهلبیت جنسشان طلاست.
این استاد ما میفرمود: «اگر کسی میخواهد تشرف پیدا کند خدمت امام زمان، جنسش باید از جنس طلا بشود». جنسش بکشد. امام زمان علیهالسلام دو تا چیز جنس انسان را طلایی میکند. دو تا چیز جنس انسان از این سفال و اینها در میآید، طلا میشود، طلا میشود. دو تا چیز چیست آن دو تا ایشان میفرمود؟ یکی: قرآن ایستاده خواندن در سحر، که آثار ویژهای دارد. تعبیر ایشان را دقیقاً دارم همان را میگویم. به خود بنده ایشان فرمود: «به وزن بدن گریه کردن بر اباعبدالله در طول عمر». به وزن بدن. یک آدم ۸۰ کیلویی در طول عمرت باید ۸۰ کیلو اشک بریزی برای حسین بن… . خیلی قطرهها جمع میشود دیگر، میدانی ما یک پیاله اشکی داریم توی عالم برزخ هر کدام ما. و برای ما قطره قطره جمع میکند و حساب و کتابی دارد اینها. خوش به حال کسی که این پیالهاش پر است و لبریز است و دارد موج میزند. طلایی میکند انسان را، جنس انسان را بالا میبرد اشک بر اباعبدالله. مرحوم آیتالله کشمیری میفرمود: «اشک بر اباعبدالله به انسان چشم برزخی میدهد». شوخی نیست، اینها را اهل کار دارند میگویند. زحمت کشیدند خودشان. اهل چشم برزخی و ماجراهای عجیب و غریبی دارد مرحوم آیتالله کشمیری که فرصت نیست بخواهم برایتان بگویم.
ما با اشک کار داریم، اشک بر اباعبدالله ما را تربیت میکند. برای همین باید خودمان را وادار کنیم به اشک. اشک در نماز هم همینطور. اشک در نماز خودش یک مقولهای است، باید مفصل در موردش یک وقتی صحبت بشود. به ما سفارش کردند توی نماز گریه کنیم. ما باید ناراحت باشیم از اینکه چرا من توی این نماز گریه نکردم؟ چرا من قساوت قلب دارم توی نمازها گریه نمیکنم؟ مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت ۸۰ سال در تمام نمازها گریه کرد. در تمام نمازها، حتی توی نافلهها گریه میکرد. لااقلش این است که شب سحر، توی نماز شب اشک داشته باشد. توی آن قنوت آخر اشک داشته باشد. ما اصلاً با اشک زندهایم. «اِرْحَمَ مَنْ رَأْسَومَالَهُ رَجاءَ و سَلاحَهُ الْبُکاء». این را دعای کمیل میخوانیم یا نه؟ امیرالمومنین چه عرض میکند؟ بالاترین دعای ماست دعای کمیل. وزن ندارد این دعا. بس که این دعا شریفه است. توی دعای کمیل امیرالمومنین عرضه میدارد: «خدایا! رحم کن به کسی که سرمایهاش امید است و سلاحش اشک است». «سلاح البُکا»؛ سلاحش اشک. سلاح ماست، بگذاری زمین ضربه میخوری. بابا! اشکی که پیش میبریم با اشکی که این شیاطین، این خطورات هوای نفس از ما دور میشود. اشک نباشد، اصلاً اصلاً نیستیم، مردهایم. باید خودمان را وادار به اشک بکنیم، وادار به خشوع. ادا در واقع… زلال باشیم. واقعاً اشک داشته باشیم، واقعاً سوخته باشیم. واقعاً سوخته باشیم از درون. این آتش توی این دهان، توی این چشم گر بگیرد. دیگر آدم اینجوری بشود احتیاج به روضهخوان هم ندارد. من تعجب میکنم بعضی توی حرمها گاهی میبینم یک مداحی گذاشتند توی گوششان. خوب است، حالا اشکال ندارد. توی این مسیر آقا، قدم به قدم باید رفت. قدم به قدمش ارزش دارد، ولی نباید اینطور باشد که بمانیم توی این مرحله اول که فقط با یکی بخوانی تا حالی پیدا کنیم. نه! بفهمی نوار را خاموش کنی، بنشینی خودت حرف بزنی، خودت برای خودت روضه بخوانی. ظهر عاشورا یک ساعت خلوت داشته باش. از اینجا که میروید، از روضه که میروید یک ساعت برو بنشین توی گوشهای زیارت ناحیه را برای خودت وا کن. کاملاً بخوانی که نمیتوانیم بخوانیم. جمله به جمله روش از دلت بپرس. بگو موضع تو نسبت به این چیست؟ نسبت به این جمله تو چه موضعی؟ نسبت به این جمله چه کار میخواهی بکنی؟ ببین چه گفته معصوم. عبارات عجیب زیارت ناحیه مقدسه. دل خشوع پیدا میکند آدم. خودش را وادار به خشوع میکند. باید خودمان را، آقا باید خودمان را بچسبانیم به امام حسین. تعارف. دو دستی. التماس، التماسی مثل کسی که اگر جا بماند دیگر رفته، نابود شده.
حس… در مورد خشوعی که فقط ادا باشد، روایات زیاد است. حضرت فرمود: «اَللّهُمَّ تَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ خُشُوعِ النِّفَاقِ»، «از خشوع نفاق به خدا پناه ببرید». «و الْإِفْتِرَاقِ وَ خُشُوعِ الْبَدَنِ». بدن خشوع داشته باشد، دل نپذیرد. دل نسوخته باشد. فقط سروصدا بکنیم. این نفاق میآورد. حضرت فرمود: «هرچه خشوع جسد، خشوع بدن، از خشوع دل بیشتر باشد، فَهُوَ عِنْدَنَا نِفَاقٌ». ما به این میگوییم نفاق. صدایش که میزند از سوزی که دارد بیشتر است، این نفاق خطر است. نباید اینجوری باشد. باید برعکس باشد. باید سوزش بیشتر از صدایی که دارد. دیگر چی بشود که انسان غروب داد میزند؟ دیگر داد و درد دیگر نمیتواند کنترل بکند. به سر میزند، به سینه میزند، به صورت میزند. مثل او که مرحوم علامه بحرالعلوم نقل کرد در کاروان طوی... . هنوز که هنوز است محرم دسته طویریجیها معروف است توی کربلا، جای نزدیک کربلا. اینها به سر میزنند. یک حالی دارند و میآیند میروند حرم اباعبدالله الحسین. مرحوم علامه بحرالعلوم آنجا بود که ظهر عاشورا توی کربلا دیدند عمامه را کند و عبا را کند و به سر زد توی این کاروان رفت. گفتند: «آقا از شما بعید است. مرجع تقلید این کار را کند؟» گفت: «چه میگویید؟ دیدم امام زمان توی این دسته دارد به سر و صورت میزند». دسته طویریجیه است که هنوز هم معروف است. هنوز که میروند همه میگویند: «اینجا امام زمان به سر زده است». برو، برو توی این دسته ظهر عاشورا. ببینید تلویزیون را. یک دسته دارند به سر میزنند. از حرم امام حسین میروند حرم حضرت عباس. این همان دسته طویریجیه است. همه میروند قاطی اینها. امام زمان وقتی ظهر عاشورا شوخی نیست. یعنی چی این به سر میزند؟ هروله میکند؟ به شرط اینکه بجوشد. این دیگر اوج مقامات کسی اینجوری بتواند از درون بجوشد و مثل اسفند روی آتش بالا و پایین بپرد. همان جوری که توی نماز این کسی توی نماز گر گرفته باشد، نتواند خودش را نگه دارد. این خیلی خیلی مقام است. خیلی زحمت میخواهد آدم به اینجا برسد. خیلی. اگر توی نماز باشد آدم، خیلی باید خدا را چشیده باشد که اینطور باشد. اگر توی دسته عزا باشد آدم، خیلی باید امام حسین را چشیده باشد که اینطور باشد. بیطاقت بشود، بیتاب بشود.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله تهیری، شیخ محمود تهیری. امروز کنار مزارشان بودیم. ایشان به آقازادهشان که از علما هستند، فرموده بودند که: «بچهها! من به شما سفارش میکنم»، حالا این جمله را ببینید خیلی عجیب است. ایشان فرموده بود که: «خیلی خودتان را توی مجلس امام حسین به سر و صدا و اینها نیندازید». ایشان گفته بود. گفته بود: «چون من از اعماق دل سوختم و به خاطر دادهایی که توی مجلس امام حسین زدم، برخی رگهای مغزم پاره شد. سلامتیتان آسیب وارد نشود». ایشان از این باب میگفت. یعنی آدم ول کند خودش را، میرود دیگر. تا یک جایی میرود، اصلاً نمیتواند آدم کنترل کند خودش را. یک خورده باید آدم مراقب خودش باشد. مثل اینکه توی نماز اولیا خدا اینجوری بودند. اگر ولشان میکردی میرفتند، برنمیگشتند. دیگر خدا زورکی اینها را برمیگرداند به دنیا. «برو ببینم کار داری توی این دنیا.» توی مجلس عزای اباعبدالله اینطور است. اگر کسی واقعاً مصیبت را درک کند. نه مصیبت! امام صادق فرمود: «لَوْ یَعْلَمُ زَائِرُ الْحُسَیْنِ». اگر زائر حسین بداند که در ازای زیارت حسین خدا به او چه میدهد؟ «لَمَاتَ شَوْقاً». از شدت شوق خواهد مرد. این روایت از امام صادق است. بداند توی زیارت چه خبر است، میمیرد. اگر بداند توی کربلا چه خبر بود، که تکهتکه میکند. اگر بداند ظهر عاشورا چه خبر بود، که اصلاً زنده نمی… . از در بعد چه کرد؟ باید هی تلقین کرد، هی به خورد خودمان بدهیم این ماتم را، این سوز را. هر سال بیشتر وادار کنیم خودمان را به سوختن. روایات فراوانی داریم در این زمینه.
من این بخش اول را تمام کنم، برویم سراغ بخش دوم. بخش اول این بود که ادا در نیاوریم و بسوزیم و به مقداری که سوختیم بیرون بریزیم. بخش دوم این است که از درون، از بیرون هی به خودمان تحمیل کنیم، هی خودمان را بسوزانیم. خودمان را توی معرض این آتش قرار بدهیم. به خودمان شعله بزنیم، جرقه بزنیم. به خودمان چیزهایی با یک اثر دارد توی اینکه انسان جرقه بخورد. برخی کارها اثر دارد. ببینید یک سرباز وقتی توی پادگانی وارد میشود، او فرمانده از سرباز چی میخواهد؟ اطاعت میخواهد. اطاعت را چه شکلی ایجاد میکند فرمانده در سرباز؟ به او میگوید: «برو تو معرفت پیدا کن». همهاش معرفت نیست. یکیش معرفت است. توی سربازی «من فرماندهام، من ۳۰ سال زحمت کشیدم، من آنقدر درجه دارم، تو تازه وارد شدی. جایگاه تو این است، جایگاه من این است. جایگاهها را بدان، مراعات کن». آن بخش معرفتی است که باید بداند؛ بخش آگاهی و بینش. بخش دوم چیست؟ برو وادار به یک سری رفتارها میکند. وادار به یک سری رفتارها که میکند در او حس اطاعت را ایجاد میکند. میگوید: «وقتی من وارد شدم، جلو پام بلند میشوی، دست به پیشانی میگذاری، پاهایت را جفت میکنی. تا من بهت اجازه ندادم، حالت آزاد باش پیدا نمیکنی». این حس سربازی. خیلیها رفتند دیگر. دو بار، سه بار. آدم وقتی احترام میگذارد به فرمانده، کمکم عظمت فرمانده توی وجودت میآید. بعد با احترام از او یاد میکنی. حیدری کوچک میشوی پیش فرمانده. وادار میکنی خودت را به خشوع.
این رفتارها خیلی مهم است. مثلاً لباس. به ما گفتند: «آقا! توی نماز یک لباسی بپوش، لباس بندههات باشد». لباس بندهها. ببینید روایت را داریم که خیلی عجیب است. از امام عسکری علیهالسلام. یک طایفهای بودند اینها مشکلات، انحرافات فکری و اینها داشتند. یکی را فرستادند پیش امام عسکری علیهالسلام. نقل هم شده اینها کی بودند و چه سوالی داشتند. نمیخواهم بگویم. با این تکه روایت کار دارم. میگوید: «دَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی أَبِی مُحَمَّدٍ نَظَرْتُ إِلَیَّ فِی ثِیَابِهِ بِثِیَابٍ نَاعَمَهٍ». آمدم خدمت امام عسکری علیهالسلام، دیدم حضرت یک پیراهن سفید خیلی نرم و یک لباس شیک و خیلی خوشپوشی تنشان است. «فَقُلْتُ فِی نَفْسِی هُوَ وَلِیُّ اللَّهِ وَ حُجَّتُهُ». توی دلم گفتم که: «این آقا خودش لباسهای خوب خوب پوشیده، بعد به ما میگوید که شما به داد فقرا و شیعیان و اینها برسید و همچنین این طور لباسها را نپوشیم؟» «وَ نَهَانَا أَنْ نَلْبَسَ مِثْلَهُ». بد! نمیگذارد که ما از این جور لباسها تنمان کنیم. بدون اینکه چیزی بگویم. توی دلم گفتم. حضرت تا من را دیدند، به من یک نگاهی کردند. «فَقَالَ مَبْتَسِماً». حضرت یک لبخندی زدند. «قَالَ یَا کَامِلُ وَ حَصَلَ زِرَاعِی». آستین را زدند بالا. من توی دلم گفتم: «گفتم آقا! چه لباسهای خوبی تنش کرده، بعد به ما میگوید لباس بداتون را بپوشید، لباس خوبها را بدهید به دیگران». حضرت تا من را دیدند لبخند زدند، لباس را دادند بالا. یک لباس از زیر درآمد. میگوید دیدم: «فَإِذَا مِسْحٌ أَسْوَدُ خَشِنٌ». یک لباس پشمی زبر سیاه تنشان بود. سیاه گرم است دیگر. «عَلَی جِلْدِهِ». آن چسبیده به پوست حضرت. لباس را نشان دادند گفتند: «هَذَا لِلَّهِ وَ هَذَا لَکُمْ». لباس خوب را روی پوشیدم به خاطر شماها. لباس زیرین را، لباس خشن را پوشیدم به خاطر خدا. بدن من را. من درباره خدا هی خشوع کنم. کی این حس من باشد که خدایا من ندارم، من بیچارهام، من بدبختم. خودمان را نبریم به سمت رفاهی که طغیان کنیم. رفاه طغیان میآورد دیگر: «کَلّٰا إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ». آدم وقتی احساس بینیازی میکند، آدم توی رفاه که میافتد، کمکم صدایش کلفت میشود برای خدا. آدم خودش را توی اذیت وقتی نگه میدارد، به خودش یک سری اذیتها را. هر کسی در اندازه خودش. من نمیگویم این جور کارها را انجام بدهیم. الان ماها. هر کسی توی اندازه خودش. لااقل توی نماز. توی نماز.
امام سجاد علیهالسلام روی ریگ نماز میخواند. ریگ! خیلی عجیب است. پیراهن پشمی کلفت تنش میکرد. ریگ داغ. اصلاً بدن به حرارت میافتد. بعد آنجا آدم جهنم را احساس میکند. دارد میسوزد. هی خودت را جمع و جور میکنی. هی دستهایت را جمع و جور میکنی: «خدایا! من بدبختم، من طاقت ندارم آتش تحمل کنم، به دادم برس». شبیه این کارها را بعضیها میکنند در مورد امام حسین. حالا خیلی نمیخواهیم آنها را تأیید بکنیم، ولی یک وقتهایی یک حسهایی ایجاد میکند. من کار ندارم، نمیخواهم تأیید کنم. توی هندوستان، پاکستان زیاد است. شب عاشورا حفرهای درست میکنند، توش آتش میکنند. میآیند از توش رد میشوند. نمیخواهم بگویم این کارها را بکنیم. چرا اینها این کار را میکنند؟ چون این همین حرارت است که میخورد. یک حس خشوعی به امام حسین توی وجود آدم میافتد. آدم یک لذت ویژهای میبرد از اینکه نوکر اباعبدالله شده. جذب کرده آدم. عاقل که روی آتش نمیرود!؟ حسین جان! من به خاطر تو روی آتشام ها. ببین من به خاطر تو اینجوریام ها. ببین من به خاطر… . این حس خیلی شیرین است. عاشق هم دیدی با هم صحبت میکنند؟ میگوید مثلاً فلان جا دعوت بودم، به خاطر تو نرفتم ها. ناهار نخوردم، به خاطر تو نخوردم. وایستادم تا الان که تو بیایی با هم بخوریم. چقدر محبت میآورد. این خشوع نسبت به امام حسین اینجوری باشیم. پس فردا عاشوراست. به ما سفارش کردند روز عاشورا آب نخورید، غذا نخورید ظهر عاشورا. اطعمه ما نخوریم از اول صبح. نیت روزه هم نکنیم از اول صبح. حالا از امروز در واقع یعنی از فردا تاسوعا خودمان را تشنه نگه داریم. به ظهر عاشورا هی اشک بریزیم. هی تشنهتر بشویم. بعد آب هم باشد. بعد نخوریم. برویم تا دم غروب. حسین جان! تشنهام. یک خورده تشنگی که اوج میگیرد، دیگر میگویی: «آقا جان! یک جامی به ما بده». «رِندَانِ تِشْنَهلَبْ رَا آبِی نَمِیدهد گویا» و «ولی شناسان رفتند». از این بعد دیگر غروب آب میخوری میگویی که: «خب الان دیگر آب آزاد کردند زینب الان آب خورد، برای همین آب میخورم». بعد فقط اشک میریزی وقتی تشنه اشک میریزی. وقتی آب میخوری اشک میریزی.
باید با امام حسین باید زندگی کرد. نیایند فقط توی هیئت اینجا بگیریم آتش را و برویم توی خانه زندگی کنیم. هستند بعضیها. مرحوم علامه تهرانی اینطور بود. شب عاشورا که میشد و شام غریبان، متکاها را جمع میکرد، قطعات سنگ میآورد مخصوصاً شام غریبان. ببین بچهها میگفت: «بچهها! امشب روی سنگ بخوابید. یک کم بچشید بچههای حسین امشب چه حالی داشتند؟ روی سنگ، روی سنگهای بیابان خوابیدند». این حس را پیدا کنیم. چیست؟ بچه از بچگی دارد این را میچشد. این وادار به خشوع میشود. با ناز و نعمت. اربعین مزهاش به چیست؟ به همین زخمهاست. به همین تاولهاست. دست و پای خونی همینهاست که دارد سر حال ات میآورد. هی میروی جلوتر. میگوید: «حسین جان! تکهتکهام، نمیتوانم راه بروم. به عشق تو میآیم. بچههای تو روی خار بیابان رفتند. من دارم روی آسفالت میروم». چیزی نیست، این خشوع میآورد. آدم خودش را وادار میکند.
توی نماز به ما گفتند خودت را وادار به خشوع کن. لباسی تنت کن که برای تو خشوع بیاورد. تکبیرهای نماز. گفتند با ادب، آهسته و آرام دستهایت را بالا بیاور. این خشوع میآورد. حالت نماز که وایمیستی، شانههایت را پایین بینداز. گردنت پایین باشد. دستهایت را بگذار روی ران پات. حالتی که آدم اینجوری وایمیستد، خودش آدم را کوچک میکند. توی رکوع جالب است، خیلی قشنگ است روایت. میگوید: «حالت رکوع که میروی، گردنت را بکش. مثل اعدامی که میخواهند گردنش را بزنند». عجیب است ها! آداب نماز. بعد حالا با هم یک وقتی مفصل صحبت کنیم. میگوید: «گردنت را بکش، بگو خدایا! گردنم آماده است برای زدن». توی رکوع چه حسی آدم پیدا میکند اینجا گردنش را بکشد؟ میگوید: «خدایا! من لایق اینم که گردن من را بزنی. گناه کردم، حق تو». توی سجده، توی همه اینها آدابی دارد. آدم به خشوع بیاید. خودش را وادار به خشوع بکند. آداب اصلاً ادب انسان را خاشع میکند، خشوع میآورد ادب. این هر چقدر ادب رعایت میکنی، هی حس کوچک بودن بیشتر. دست توی روضه امام حسین میآییم در را میبوسیم، سیاهی را میبوسیم.
یکی از مداحی مازندران چیزی به من گفت، برایم جالب بود. مداحی خوب و معروف مازندران که مداحی کشوری است. یک شب با هم بودیم مازندران. ما سخنران بودیم و مداح بود. بعد نشستیم با هم شام جلسه را بخوریم. بعد به من گفتش که: «ما غذای نذری محرم را فریز میکنیم. روزی دو تا سه تا دونه از این برنج در میآوریم، توی غذای هر روزمان میریزیم». هر روز که لقمه میخوریم، داریم میگوییم: «یا اباعبدالله! ما هنوز نمکگیر محرمت هستیم». خیلی قشنگ است. آدم با امام حسین زندگی میکند. نمک روضه مثلاً برمیدارد میبرد. قند روضه مثلاً میبرد. اینها ما اعتقاد داریم اینها زنده میکند مرده را. مجلس امام حسین داستانهای فراوانی داریم، شما شنیدهاید.
مداح یک جایی دعوت بود. دیگر من بعضی حرفها را نمیخواهم بگویم. نمیدانم چرا این ورها میرویم. شب تاسوعا، نمیدانم چه سری اینور رفتیم. مداح روضه گفتند: «آقا میآیی روضه بخوانی؟» رفت نشستید، یک چهارپایه گذاشتند روش پارچه سیاه. چهار پنج تا بچه دارند مجلس را اداره میکنند و یک استکان برای چایی آوردند. دیدیم بچهها نه درست میشورند، نه درست چایی میریزند، نه چایی را درست دم میکنند. چایی را آوردند و اینکه نگاهی کرد. بچهها که رفتند. سه چهار نفر بودند. این چایی را پشت منبر روی زمین خالی کرد. فنجان را گذاشت. شب رفت. فاطمه زهرا سلامالله علیها را خواب دید. حضرت فرمودند: «چایی ما را میریزی زمین؟» گفت: «خانم جان! این بچهها دو روز...». میفرمود: «خودم چایی را دم کرده بودم، خودم توی نلبکی، توی استکان ریخته بودم. چه میگویی؟ مجلس ماست. مجلس صاحب دارد». کوچک میکند ما، زمین خوردهایم. یا اباعبدالله! صندلی نمیشود ما روی زمین مینشینیم برایت. مجلس ختم پدرمان باشد، روی صندلی مینشینیم. مجلس ختم شما روی زمین. با کفش جفت میکنی. ما سیاهی میزنیم. ما سیاهیها را میبوسیم، تبرک میکنیم. داستانها هست، فرصت نیست بخواهم بگویم. خشوع میآورد اینها. تواضع. یعنی آداب آدم را وصل میکند به اباعبدالله الحسین. وصل میکند به ابا، ولو آداب کوچک. بعد اسم میآید روی آدم توی عالم ملکوت. آنجا میشناسند آدم را. میگویند: «فلانی کفش جفتکن اباعبدالله است. فلانی مثلاً چه میدانم، باند مثلاً وصل میکند. فلانی لامپ وصل میکند». اینها با آن اسم او را میشناسند آن ور. بعد روز قیامت اباعبدالله دنبال میگردد. میگوید: «کفنها این ور. اونایی که لامپ وصل میکردند این ور. اونایی که سیاهی میزدند.» همه همه را صدا میکند. همه را.
نه. این را فرمود: «فاطمه زهرا راه میافتد، میرود دم در جهنم وایمیستد، بو میکشد، یکییکی سینهها را. میگوید: «این حسین را دوست دارد». اگر حسین را دوست نداشت، میگوید: «محب حسین را دوست دارد». اگر اون هم نبود، میگوید: «محبِ محبِّ حسین را دوست دارد؟» این را بدهید من. این بو دارد. این را باید ببر... فاطمه، فاطمه مرغی است که دانه را از وسط سنگها در میآورد. به این میگویند فاطمه. یک فاطمه زهرا میگویند: «فاطمه سمی فاطمه تو فاطمه». بهش میگویند فاطمه. چون روز قیامت این محبین اینجوری را جدا میکند از وسط جهنمیا. میگوید: «این یک ذره دارد، یک بار کفش جفت کرده، یک بار سیاهی دیده». آخی! این ور رفتیم. برویم چه کار کنم؟ ما میخواهیم برویم روضه عباس بخوانیم. این ور داریم میرویم، اشکال ندارد. آخر همه یک جا میخورد، آخر میرسیم به عطش. اشکال ندارد.
گفت که با رفیقش داشت میرفت کربلا سال مثلاً دهه ۳۰، دهه ۲۰. دو نفر بودند اهل تهران هم بود. مرز که رسیدند، افسر عراقی با اهلبیت خوب نبود. دید این ها زائرند و میخواهند بروند زیارت و اینها. خیلی اذیت کرد اینها را. سنگ انداخت توی مسیر و کارشان و اینها. خیلی معطل شدند، ولی اذیت شدم. آخر که اینها میخواستند رد شوند، این برگشت به افسر عراقی گفتش که: «من اگر بروم برسم نجف، میروم بست مینشینم حرم امیرالمومنین تا انتقامم را از تو نگیرم، از حرم بیرون نمیآیم». اون هم پوزخند زد گفت: «برو بگیر». میگوید: «صاف آمدم رفتم نجف، رفتم حرم امیرالمومنین. سه روز نشستم آنجا، گفتم یا علی! من از حرم بیرون نمیآیم. تو یک سیلی به این افسره باید بخوری».
سه روز که تمام شد، رفیقش میگوید: «دیدم برگشت آمد و گفتم: «چی شد؟» گفت: «کارت نباشد، برویم». رفتیم کربلا. زیارتها را کردیم و برگشتیم. لب مرز که رسیدیم، افسر عراقی ما را دید. با تمسخر گفت: «چی شد؟ من که سرما را گرفتم، چیزیم نشد. نفرین کردی نگرفت. چی شد؟» گفت: «من رفتم بست نشستم، نفرینت کردم. روز سوم امیرالمومنین را خواب دیدم. حضرت به من فرمودند تا قیامت اگر اینجا بنشینی، من این سیلی که تو میخواهی به این افسر عراقی، نمیزنم». گفتم: «چرا آقا جان!» فرمود: «یک حقی به گردن ما دارد». افسر عراقی تعجب کرد. گفت: «چی بوده؟ بگو ببینم». این بابا برگشت بهش گفتش که: «تو توی کربلا بودی؟ پاسبون کربلا بودی؟» این رنگش پرید. گفت: «آره، چطور مگر؟» گفت: «امیرالمومنین به من فرمود: تو یک شب که پاسبون کربلا بودی، پاس میدادی توی کربلا. دور میگشتی. تشنهات میشود. از کربلا میآیی بیرون. میروی کنار فرات. مینشینی. دست میکنی توی آب برداری. یک نگاه میکنی ـبا اهل بیت هم بد بودی و هستیـ یک نگاه که میکنی میگویی: خب چی میشد یک دو قطره از این به حسین میدادند، به بچههایش میدادند؟» گوشه چشم. نه میگرفت. امیرالمومنین به من فرمود: «تا قیامت اینجا بنشینی، من نمیزنم. این حق دارد گردن ما». فرات را نگاه کرده، گفته: «چی میشد از این میداد؟» «اگر کودک چقدر میخورد از نهر آب آب». این افسر عراقی گفت: «به خدا قسم اون شب هیشکی بغل من نبود. من تنها بودم. اینها کیاند؟ این خانواده کیاند؟ واقعاً این را به تو گفت امیرالمومنین؟»
نوکر اینها همینقدر من را قبول کند بس است. اینطور. یعنی حالا من یک جا دیگر بروم توی روضه. بابا! دشمن اهلبیت وقتی سر آب میآید، میگوید حسین از این آب بهش ندادند. اشک توی چشمش جمع میشود. قمر بنی هاشم بغل آب بنشیند چه حسی پیدا میکند؟ دست به آب بزند، نگاه کند. بعد بگوید: «از این آب به حسین ندادند». «فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ». دست به آب آورد. تا نزدیک دهان. گفت: «من با اون لبهای خشکیده شکری که کردم، و لبهای تر تو چه کنم؟» من چند شب شعری نخواندم. رفقا! حاج حسین آقا انشالله فیض میدهند امشب. اگر اجازه بدهید شب عباس است. بگذارید اسم ما ثبت باشد. ما با این آقا کار داریم آخه. اسم نوکرها را قمر بنی هاشم ثبت میکند. میدانید کیست؟ دفتردار و ثبت اسناد و ثبت اسماء و اینها اول اباالفضل الع! نوکرها را او مینویسد. اسمها را. شب آخر هم مزدها را قمر بنی هاشم پخش میکند. این را، ماجراها دارد ها! تکتک حضرت سهمیه دارند، لیست دارند. فلانی انقدر گریه کرد، انقدر زحمت کشید، این سهمش. عباس تکتک میآید سهمیهها را میدهد. سقّا است دیگر. هنوز هم هست، هنوز هم پیالهها را دارد پر میکند، هنوز هم سهمیهها را دارد میدهد. شب تاسوعاست، مامان! مگر چند تا شب تا صبح قرار است توی عمرمون ببینیم؟ اصلاً هستیم سال بعد باز هم تاسوعا میبینیم؟ مگر چند تا عباس توی عالم داریم که بیاییم درد و دل کنیم؟ نمیگویم عشق بازی کنیم، عشق بازی که کار عباس بود. درد و دل کنیم.
من روضه نخوانم، شعر بخوانم. اصلاً برای عباس آدم نمیتواند روضه بخواند. من چی بگویم واقعاً؟ این روضهخوانها این را خوب میفهمند. میگویند: «واسه روضه عباس روضه خواندن سخت است». آدم با خودش میگوید: «خب من از کجا بخانم؟» روضه مشک را بخوانم؟ روضه عطش بچهها را بخوانم؟ روضه دست را بخوانم؟ روضه چشم را بخوانم؟ روضه "خیمه رو بخونم"؟ ابیعبدالله ستونش را کشید. روضه "بعداً و بخونم". گوشوارهها، سیلی و… چی بگویم آخه؟ یکی دو تا نیست روضههای عباس. از کجا بگویم؟ روضه بدن قطعهقطعه؟ فرق سر، عمود آهنی؟ چی بگویم من؟ «السَّلَامُ عَلَیْكَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَیْكَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ. السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى». آقا جان! به ما اشک بده، به ما ناله بده، به ما سوز بده، شب تا صبح نوکری.
«گر نخیزی ز تو، تو جان جان
گر نخیزی تو ز کار حسین
سخت نگران حرم آبرو در خطرم»
این این شعر قاعدتاً باید امشب ما را بکشد. کیا روزیشون امشب با این روضه بمیرن؟
«قامت خم شده هر که ببیند
بی علمدار شده دست حسین بر کمرم
داغ اکبر رمق از زانوی من»
ولی بی برادر، داغ پسر سختتر.
«دست از جنگ کشیدم تو به من میخندند
تو که باشی ببرم باز دلم گرم نیزه ز
اومدم یا تو پر از نیزه چو ملاک بدنت
پر از بال و پر از پیش من با سرمون شق شده
تعظیم مکن که خدا حمزه وفاداری تو باخبر
علقمه پر شده عطر گل یاس
بگو مادرم بوده کنارت که حسین بیخ»
این یک بیت را آرام میخوانم. میخوانم ولی شما بسوزی، سوزی دادم آرام بره تو اعماق دلت، آتش بزنه تو.
«از فاصله یک قدم تیر زدن
قد و بالای رسا سبب درد سرم»
اصغر زل کرده، بدنش میلرزد.
«گر بداند که تو هستی کمی آرامتر
از تیرباران که یاد حسن افتادم
دست داده ز تن فرق تو گل قمرت
وعده ما به نوک نیزه به هر شهر که به دنبال خواهر ما رهسپار»
دو خط روضه بخوانم شب تاسوعا. این روضه را شب تاسوعا فقط میشه خواند. نشنیدی روضه را. میدانی ابیعبدالله برگشت خیمه. اول کاری که کرد رفت خیمه عباس. خیمه عباس، خیمه اول، خیمه جلو چشم همه بود. رفتی خیمهگاه؟ دیدی؟ وارد خیمهگاه که میشوی دو طرف زده "مخیم عباس". این بزرگ یک خیمه بزرگ. خیمه نگهبان خیمهها بود. ابیعبدالله ستون را که کشید، همه فهمیدند چه خبر شده. همه شدند دور ابیعبدالله. فرمود بگید همه بیایند. عباس. عباس کجاست؟ بابا! عمو کجاست؟ یک روز تنها توی کربلا، ابیعبدالله زهراء عاشورا روضهخوان بود خودش. خودش همه را گریاند. ابیدلا روضهخوان. همه ناله زدند. اون هم روضه عباس بود. فرمود بشین براتون بگم علقمه چی دیدم؟ دستهای بریده، فرق شکافته، بدن پارهپاره دیدم. دریده دیدم. حسین.
در حال بارگذاری نظرات...