مراحل نماز
خشوع اصلی، محصول ایمان است.
خشوع در برابر ذکر خدا
خدا، ابر قدرت اصلی
نماز، مذاکره با ابر قدرت اصلی
ابواب نماز
بیشترین آیه برای نماز در قرآن
گریه، یکی از نشانه های خضوع و خشوع
لذت واقعی در نماز خاشعانه
لذت در خشوع نماز، بلوغ خودش را میخواهد.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
نکتهای را در جلسات قبل به کرات عرض کردیم و آن هم این بود که ایمان مراتبی دارد. هر مرتبهای آثاری و ظهوراتی دارد. بعضی چیزها در مراتب اول ایمان بروز پیدا میکند، بعضی چیزها مربوط به مراتب بالای ایمان است. ایمان باید به درجات بالا برسد تا برخی کمالات بروز پیدا کند. سوره مبارکه "مؤمنون" کمالاتی را برای مؤمنین مطرح میفرماید که اینها همه محصول ایمانی است که کمی بالا آمده، مال ایمانهای درجه پایین نیست؛ ایمانی است که رشد داشته، بارور شده، درختی است که به بار نشسته است.
این درخت — درخت ایمان — وقتی به بار مینشیند، یکی از آثارش خشوع است. ما برای خشوع در نماز باید ایمان را تقویت کنیم. تا ایمان تقویت نشود، نماز، نماز خاشعانهای نمیشود. اول باید نماز مؤمنانه باشد تا نماز خاشعانه شود؛ این حالتهایی که ما در اولیای خدا و نمازهایی که میبینیم، اینها محصول ایمانشان است. آن ایمان اینجور بروز پیدا میکند. ادایی نیست، ادا و اطوار ندارد، فیلم بازی کردن نیست، فیگور انجام دادن نیست. باید آدم به آن درک رسیده باشد، به آن باور برسد.
البته خب، ادا هم گاهی خوب است، گاهی خوب است. شاید یک شب در مورد ادا هم با هم صحبت بکنیم، در مورد "تَخشُّع" با هم صحبت بکنیم که خوب است گاهی آدم ادای آدمهای خاشع را دربیاورد. ادا درآوردن خوب است گاهی؛ انشاءالله اگر بشود در این شبها، شاید در موردش صحبت شود. ولی نکتهای که هست این است که آن خشوع اصلی، محصول ایمان است.
لذا این آیه مبارکه حدید را که دیشب وارد بحث شدیم، خدای متعال به مؤمنین خطاب میکند؛ یعنی ایمان دارد، میفرماید: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُو...» (سوره حدید، آیه 16)؛ ببین تو که ایمان داری، هنوز به آن مرتبه نرسیدهای که ایمانت به خشوع رسیده باشد، خشوع از این ایمان درآمده باشد. وقتش نشد ایمانت آنقدر بالا بیاید که دیگر حالا دلت را خاشع کند؟ گاهی ایمان میآید، کمی باور تو دل آدم هست، بالاخره آدم یک چیزهایی را باور دارد، به همان اندازه مؤمن است، ولی باید این تقویت شود، این باور جدیتر شود.
در مورد مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت (ره)، ایشان خب شبهای جمعه سوره مبارکه اعلا را میخواندند. بعد سوره اعلا را که میخواندند، به آیه «ثمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى» (سوره طه، آیه 74) که میرسید، ایشان گریه میکرد. اصلاً در همه نمازها گریه میکرد؛ بعضی جاها را بلند گریه میکرد. در نماز شب جمعه، سوره اعلا را که میخواند، این بخش را که ایشان میرسید، بلند گریه میکرد: «لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى».
آنهایی که اهل فن بودند و در نماز ایشان بودند، میگفتند: «میدانی دلیلش چیست؟ به خاطر اینکه ایشان جهنم را میبیند. وقتی این آیه را میخواند، دارد وصف جهنم را میگوید. چون جهنم را دارد میبیند، ضجه میزند.»
آیهای که دارد میخواند، دارد میبیند! مال کجاست؟ محصول چیست؟ این نماز خاشعانه اینقدر در ایمان بالا میرود که آدم اینها را باور میکند. برای ما افسانه است، برای ما افسانه است.
ببینید الان یک طبیب دندانپزشک بحث کرم دندان را میکند، مثلاً دندان کرم میزند، دندان یا مثلاً لثه دچار مشکل میشود، دندان دچار مشکل میشود. من و شما باورمان نسبت به این حرف چقدر است؟ یک چیزی شنیدهایم. من و شما باورمان نسبت به اینکه اگر مسواک نزنیم دندانمان خراب میشود، چقدر باور داریم؟ دندانپزشکان میگویند: «مسواک بزنیم.» ما مسواک میزنیم. هرچه بیشتر اهتمام به مسواک به خرج بدهیم، باورمان تقویت میشود.
اینکه ما میگفتیم نماز اول وقت... دو سال با هم در مورد نماز اول وقت صحبت کردیم. چون نماز اول وقت برای منی که باورم مثل آقای بهجت نیست، مثل مسواک زدن میماند. آن کسی مسواک میزند که باور آن طبیب دندانپزشک را ندارد، باور آن جراح را ندارد. جراح دندان خیلی دیگر باور دارد نسبت به اینکه آدم اگر مسواک نزند چقدر ضرر میکند. من که آن باور را ندارم، من چطور آن باور در من شکل میگیرد؟ یا بروم پشت میکروسکوپ بنشینم و ببینم یک دندان مسواک نزده را، تازه آن هم سر درنمیآورم. اگر بنشینم، یک راه دیگرش چیست؟ اهتمام به خرج بدهم، هی سر وقت مسواک بزنم. این خودش باور را در من تقویت میکند. دیگر بدون مسواک خوابم نمیبرد. برای ماها راهش این است، دیگر باید سر وقت مسواک بزنیم.
لذا نماز اول وقت باور را تقویت میکند. هر مرتبهای میخواهید برسید، با همین نماز اول وقت باور میآید. باور میکنی، جدی میگیری، نماز را باهاش زندگی میکنی. وقتی با نماز زندگی کردی، مؤمن میشوی. وقتی مؤمن شدی، خاشع میشوی. مراتبی است.
میفرماید: «وقتش نرسیده دلت خاشع بشود؟» دل خاشع میشود. خشوع حالت دل است. خشوع را گفتیم چه حالتی است؟ آن حالت نرمی، افتادگی، سرخم. ببین اصلاً همان فیلم نمازهای بهجت را ببینیم، یعنی خشوع دیگر. خشوع یعنی همان حالتی که آقای بهجت در نماز دارد. مشخص است دارد با یک بزرگی صحبت میکند.
چند روز پیش گوشیام زنگ خورد. خب حالا ما که سرمان شلوغ است، تماس هم زیاد میگیرند، شرمنده هم میشویم، خیلیها را نمیتوانیم جواب بدهیم. جواب دادم. یکی از دوستان، یکی از اقوام در واقع، بغل من نشسته بود. بعد من با این دوستمان تلفنی صحبت کردم، تمام شد. آنی که بغل من نشسته بود گفت: «کی بود؟ آدم مهمی بود؟» گفتم: «فلانی بود، مسئول پژوهشگاه فلان.» معلوم بود. گفتم: «چطور؟» گفت: «اصلاً یکجور خاصی باهاش صحبت میکنی.»
این همان خشوع است. سلام علیکم، احوال شما خوب هستید؟ نه، این آقا را نمیگویم ها، آن تلفنم را دارم میگویم. تلفن اینجوری صحبت میکند: «آقا خیلی مخلصیم، خیلی ارادت داریم، ما کوچک شماییم، هر وقت شما بفرمایید، هر وقت بفرمایید، خدمت میرسیم، قدم را روی چشم ما بگذارید.» مشخص است با یک بزرگی دارد صحبت میکند. درست است؟ معلوم است همان طرف بزرگ است، آن را هم میشناسی که بزرگ است. گاهی بزرگ زنگ میزند ولی شما نمیشناسی. «بفرما؟ آقا فلانی، حسن؟ نه، نیستم.» خب، اگر آمدند بهش بگو که دکتر فلانی از دانشگاه فلان زنگ زد. عذر میخواهم، ببخشید. بشناسی، باور داشته باشی. اینجوری.
حالا نماز من میشود فهمید دارم با کی حرف میزنم؟ با تلفنم فهمید دیگر، فلانی آدم مهمی بود. حالا نماز من میفهمم دارم با کسی مهمی حرف میزنم یا نه؟ نماز که میخوانم، تلفن نمیماند. با بزرگ اگر حرف بزند، آنی که بیرون نشسته میفهمد. میگوید: «این آدم خیلی بزرگی باهاش صحبت میکنه.»
آیا بهجت را که آدم نمازش را نگاه میکرد، باورش میشد خدا بزرگ است؟ خیلی خدا مهم است، این دارد باهاش اینجوری صحبت میکند؛ نماز من را کسی نگاه کند، اصلاً باورش میشود؟ اصلاً خدایی نیست در عالم. بابا اگر نماز این است اصلاً ما خدا نداریم در عالم. ببین، کله را میخاراند، با نوک شست دارد بازی میکند، دست تو دماغه، یک دست میبندد. با کی دارد صحبت میکند؟
گوشی بیاورم بگویم صاحبکارت تلفنی باهات صحبت کنه، یک خرده خودت را جمع و جور میکنی. باور اگر باشد آدم خودش را جمع و جور میکند. با کی داری صحبت میکنی؟ شما توی جنگ باشی، رئیس هیئتی باشی، مدیرکلی باشی، استاندار باشی، یکی شروع کند همینجور داش مشتی حرف زدن، «درست صحبت کن.» طرف خیلی خُرش میرود. بعداً فلان جا وام ات گیرد، این حل میکند.
خیلی مخلصیم. باور داریم خدا همه زندگی ما دستش است یا نه؟ با کسی داریم صحبت میکنیم که همه زیر و زبر زندگیمان در مشتش است. «بِیَدِکَ و لابِیَدِ غَيرِکَ زیادتی و نقصی و نفعی و ضری.» فقط به دست توست و نه به دست دیگری. تمام چیزهایی که قرار است به من اضافه شود و از من کم شود، سودی که به من برسد، ضرری که به من برسد، همهاش. اگر باور داشته باشیم با یک امضا میتواند من را "کن فیکون" بکند، باید چه شکلی صحبت میکنیم؟
خداوکیلی باور داشته باشم این هوای من را داشته باشد، من آبادم. یک تهیهکننده با من خیلی خوب صحبت میکرد، من هم میدانستم این آدم آدمی نیست که با کسی خوب صحبت کند. بهش گفتم: «چیه؟ آنقدر دور این فلان تهیهکننده میپلکی؟» گفت: «این فقط، اگر این برنامه ما را قبول کند، تهیهکننده بشود، آبادیم. تا هفت پشتمان آباد است.»
مامان! از تو بعید بود اینجوری با کسی صحبت کنی، خیلی تو کمرخم بودی. بعد به خدا میرسد من این حالت منها منی که دلم به خشوع نرسیده، خشوع در برابر چی؟ «خشوع در برابر ذکر خدا». میدانی با کی داری مذاکره میکنی؟ یک جملهای را آقای دکتر ظریف چند بار گفتند، برای من قشنگ بود، جالب بود. بعد مذاکرات میگفتند که: «بابا ما با ابرقدرتهای دنیا نشستهایم سر میز مذاکره. چرا شما نمیفهمید؟» خیلی اینها مهماند. این هم همین است.
بدان با کی داری مذاکره میکنی. ببین این خیلی مهم است با کی مذاکره میکنی. حواسمان هست در نماز با ابرقدرت نشستهایم پای میز مذاکره؟ ابرقدرت اصلی عالم که خداست. باور خیلی، خیلی باور میخواهد. با اصل ابرقدرتهای عالم نشستهای پای میز مذاکره، با هم داریم صحبت میکنیم. بعد همهاش هم یکطرفه است. حالا با آمریکا و اینها آن هم باز البته یکطرفه است، فقط آنها گیرشان میآید، ولی با خدا این هم یکطرفه است، فقط ما گیرمان میآید. فقط خیر است.
با یک ابرقدرت نشستهای مذاکره میکنی، چی میخواهی؟ خیلی جالب استها. با این ابرقدرتهای زپرتی دنیا مذاکره که میکنیم، طراحی دارند که چیا را ازت بگیرند و چیزی بهت ندهند. با خدا که مذاکره میکنی، طراحی دارد که چیا بهت بدهد و چیزی ازت نگیرد. جالب نیست؟ خشوع نداری، تو مثل اینکه نمیدانی سر چه میز مذاکرهای نشستهای؛ موقعیت را نمیشناسی.
من ابرقدرت عالم، اشاره کنم همه میروند، اشاره کنم همه میآیند. اراده کنم «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ». اراده کنم ایجاد میکنم، اراده کنم میبرم، اراده کنم میآورم. ماه و خورشید عالم را من نگه داشتم. ستاره قدرت من است. سوار هواپیما که میشوم، همه پایین را میبینند. از هواپیما من بالا را میبینم. چقدر دیگر بالاتر هست؟ خیلی پایین را ول کن. پایین که اصلاً از اول کوچک بود، من پشت خانه تو بالا آمدم، بروم بالاتر چه خبر است؟ هرچه نگاه میکنم، میبینم خیلی خبر است بابا! تو خدایا چی داری تو؟ تو عالم مثل اینکه خیلی قدرتت زیاد است.
دیدم یک کلیپی چند سال پیش یکی از دانشجوهای خوب به من نشان داد، انگلیسی به نظرم ساخته بودند، خیلی جالب بود. برایم قند... یکدور زوم این میکرد، یکدور زوم اوت میکرد. بعد زوم این که میکرد تا هزار میکرون مثلاً میرفت، میکرد، میرفت تو، میرفت، میرفت مولکول اتم... چی چی چی میرفت، خیلی ریز میشد. بعد میگفت حالا زوم اوت کنیم. برمیگشت میآمد، قند بود، بعد مثلاً قندان بود، بعد میز بود، اتاق بود، خانه بود، شهر بود، میآمد بالا. بعد مثلاً قاره بود. بعد از بالا دیگر دنیا بود. بعد رفت کهکشان، کهکشان راه شیری، کهکشانها.
چه خبر است در این عالم؟ ببین تو نماز داری با صاحب اینها مذاکره میکنی. حواست هست؟ کهکشان راه شیری یک کوچولو کهکشان کوچولوش است کهکشان راه شیری که نمیدانم چند دههزار منظومه دارد که یک منظومه کوچولوش منظومه شمسی است که ۱۰ تا سیاره دارد که یک سیاره کوچولوش زمین است که چند تا قاره دارد که یک قاره کوچولوش آسیاست که چند تا کشور دارد که یک کشور کوچولوش ایران است که چند تا شهر دارد که یک شهر کوچولوش تهران است که چند تا محله دارد که یک محله کوچکش تسلیحات یا نارمک و نظامآباد است که چند تا خیابان دارد که همه خانه دارد که همه خانهها آدم دارد که یکیش من. که آن کوچولو وسط این کهکشانها چهکار دارم میکنم؟
بعد من سر میز مذاکره نشستهام با خدا، رئیس همین کهکشانها. حواست هست با کی؟ باورت میشود داری با ابرقدرت عالم صحبت میکنی؟ آداب دیپلماتیک را رعایت کن در مذاکره. آداب دیپلماتیک را رعایت کنیم. الان در انگلیس با ملکه انگلیس وقتی میخواهند ملاقات کنند، ۱۰، ۱۵ تا پروتکل دارد.
شما به ملکه انگلیس که میرسی باید دستت را مثلاً بگذاری روی سینه، اینجوری صحبت کنی، این کلمه را بگویی، دستت را دراز نکنی، با ملکه انگلیس دست ندهی، بیش از یک کلمه دو کلمه مثلاً مخلصیم چاکریم چیزی نگویی. بعد حرفت را زدی سریع بروی بغل وایستی. همه هم رعایت میکنند. همه در برابر ملکه انگلیس آداب... من اسمش را چی بگذارم؟ «بیا بایست اینجا، این کلمه را بگو و دست نده و برو آن بغل بایست.»
نماز! در برابر ملکه انگلیس نماز بگذار! آره دیگر آداب. اینکه بیا احترام بگذاری، بگویی قدرتمندی؟ به یک شخصیت بزرگی میرسی، دستت را میشویی، پیدا میکنی، وایمیستی، اول این را میگویی، بعد دولا میشوی، بلند میشوی، خاک، مینشینی، دوباره اینجوری، آنجوری شد، اینجوری، آنجوری شد. اینجوری. چهار هزار باب دارد نماز. هیچ چیزی ما در اسلام... یک سال هم، پارسال شاید گفتم هیچ چیزی ما در اسلام بحثی مفصلتر از نماز نداریم. بیشترین روایت نماز، احکام نماز. قبل نماز چهکار کنیم، در نماز باید چهکار کنیم، بعد نماز باید چهکار کنیم. شک کردی باید چهکار کنیم. جماعت خواندی باید چهکار کنیم. برای میت چه جور نماز بخوانیم. جمعه چه جور نماز بخوانیم.
ماه! بابا، ول کن تو را خدا! هی پاشو بیا وایسا حرف بزن برو. بابا ابرقدرت هستی، در به در تو نوبت حرف بزنی. آن خودش دارد صدا میزند. چرا خشوع نداری؟ چرا؟ چرا دل نرم نیست؟ چرا کج نیست؟ یکی از نشانههای خشوع گریه است. حالا در مورد گریه انشاءالله باز امشب با هم صحبت میکنیم.
جان را مینماید. آدم سعی کند گریه کند، خیلی چیز خوبی است. دلش را آدم باید در نماز هی بکشاند، بیاورد، بیاورد، بیاورد کربلا، بعد به خشوع بگیرد این دل را. یک سری کارها هم برای آدم ملموس است دیگر. یک سری چیزها میتواند در ذهنش بیاورد که این یک خرده او را نرم میکند. حتی مثلاً مستحب است لباس نمازش، لباسهایی باشد که آدم وقتی تنش میکند، احساس حقارت میکند. لباس تمیز باشد ولی لباس گرانت را تنت نکن در نماز. امام سجاد (ع) لباس پشمی تنش میکرد در نماز. خجالت میکشم با این لباس پارچه... مثلاً حالا تمیز باشد، آن که مهم است تمیز باشد، ولی یک وقت نماز جماعتمان فرق میکند. یک شکوهی است برای مسلمین لباس عید. مثلاً عید قربان شما لباس تمیزات، لباس آن موقع بپوش. ولی خودت میخواهی نماز بخوانی، لباس پارهای بردار.
یک وقتی یک بزرگی، عزیزی، اهل دلی به من میفرمود که: «تا حالا تو کفن نماز خواندی؟» گفتم: «نه.» «یک شب پاشو کفن... کفن که داری؟» گفتم: «بله.» گفت: «کفنت را بینداز تنت وایسا نماز بخوان.» آقا دیوانه میکند آدم اینجور نماز خواندنها. البته کسی نباشد، کفن پوشی وایساده بالای سر. خلوتی باشد، تنها باشد آدم. اصلاً تنهایی را میخواهد برای این وقتها دیگر. آدم دوست دارد تنها بشود که یک شب با کفن نماز بخواند.
افسانه است اینهایی که میگویم؟ نه آقا. مردم دنبال ایناند که کجا مرغ بریانی خوشمزهتر میدهد. ول کن جان مادرت، چی میگویی تو؟ بله! ولی حرفهای مثلی داشتیم قدیمها میگفتیم. میگفتیم وقتی دو تا مهندس دارند با هم صحبت میکنند، چی؟ یک کارگر نمیآید بگوید آقا کلید فرغونم کو؟ عرفا با هم، دو تا مهندس با هم صحبت میکنند. اینجوری برو نماز بخوان حال کن. دنبال کلید فرغونم باید بگردم؟ مرغابی ایتالیایی مثلاً نمیدانم پیدا میشود در تهران؟ مثلاً کجای بروم آنجا بنشینم بخورم؟ لذت سهم لذت من از دنیا این است که...
ببر و پلنگ اتفاقاً بهترین مرغابیهای ایتالیایی را آنها پیدا میکنند، خودشان میخورند. حیوانات ته این لذتهاییاند که ما میخواهیم ببریم. خودشان، یعنی گاهی اینها یک لذتهایی میبرند در اطلاعاتی که در مورد حیوانات میدهند، میگویند اینها را میگویند مثلاً دلفین... بیا مثلاً فلان حیوان از خوردن یک لذتی میبرد که ۵۰ تا آدم در تمام عمرشان همچین لذتی را نمیبرد. یا مثلاً از لذت ارتباط با همسر مثلاً فلان حیوان یک لذتی میبرد که هیچ انسانی نمیتواند اینقدر لذت ببرد. انسان اگر بخواهد اینقدر لذت ببرد، زهلت ترک میشود، میمیرد. یعنی هرچی زور بزنی، لذت جنسیات اندازه یک گاو نمیشود.
میآییم دنبال همین است صحبت. دنبال لذت. واقعیت لذت واقعی هم در خشوع در نماز است. بیا یک نماز خاشعانه بخوان، میفهمی حالت چه خبر است. یک سجده خاشعانه برو، تازه میفهمی چند چندی. در حالت «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُو...» یک نماز خاشعانه بخوانی. همه لذتها را تجربه کردی، این هم تجربه آقا.
نماز. بعضیها لذت میبرند از نماز. «مؤمن بشوم من اصلاً نمیتوانم یک همچین لذتی...» بعضی لذتها ببین شما الان خیلی لذتها مثلاً بلوغ میخواهد. شما یک لذت جنسی را به یک بچه ۵ ساله نمیتوانی توضیح بدهی چیه. درست است؟ چی میفهمد اصلاً؟ به او بگویی حالش هم به هم میخورد. ببخشید دارم شفاف صحبت میکنم. میخواهم قشنگ مطلب جا بیفتد. و چه اتفاقی برایش بیفتد؟ و بلوغ پیدا کند تا بفهمد که گفتی یعنی چی؟ درست است؟ بچه ۵ ساله تا بلوغ پیدا نکند اصلاً از این لذت سر درنمیآورد، این چی هست.
لذت خشوع در نماز، بلوغ خودش را میخواهد. برای امثال من اصلاً مسخره است. نه، عجیب است. «مسخره است» یعنی چی؟ آدم به من بگوید: «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (رضواناللهعلیه) نماز صبح را که میخواند...» آیتالله اراکی فرمود: «ما نماز صبح میرفتیم پشت ایشان میخواندیم. اذان صبح که تمام میشد، ایشان اللهاکبر نماز را میگفت. نماز را شروع میکرد. بینالطلوعین چند دقیقه است؟ از اذان صبح تا طلوع آفتاب یک ساعت و نیم. ایشان اذان که تمام میشد نمازش را شروع میکرد. نمازش که تمام میشد، آفتاب طلوع میکرد.»
یعنی چند دقیقه طول میکشد نماز صبح؟ تقریباً یک ساعت و ۲۵ دقیقه. از این یک ساعت و ۲۵ دقیقه، یک ساعت و ۱۰ دقیقه فقط در قنوت بود. مسخره نیست؟ بچه ۵ ساله چی میکشیده؟ ول نمیکرد آن هم آفتاب داشته طلوع میکرده. ول میکرده. «آقا بسه، آفتاب طلوع کرد.» «آهان باشه باشه.»
آقازادههای بهجت: «پدر ما نماز را که تمام میکرد، تا یک ساعت کسی نمیتوانست بهش نزدیک شود. آنقدر افسرده میشد. قشنگ حس کسی بود که از معراج پرتش کردند پایین. ناراحت بود.» اعتکاف تمام میشود، آدم چه حسی دارد؟ چقدر ناراحت است؟ معتکف میشوی، سه روز تمام میشود، میآیی بیرون، اعصابت داغون است. اصلاً زندگیت نمیچسبد، دور شدیم از آن. از حرم امام رضا (ع) میخواهی بیایی بیرون، چه حسی داری؟ از کربلا میخواهی بیایی بیرون، چه حسی؟ تو خودش است آدم یک روز تو خودش است، نه! پکر است، افسرده است. این باید حالی باشد که... یعنی نباید باشد اولیای خدا بعد هر نماز این حال را دارند؟ دائمالغم! ما رفتیم زیارت برگشتیم، دور شدیم، من هی نگام کن کی دوباره نماز بعدی. اینها افسانه است برای من معنی که ۸ زندگی من... ما نمیگوییم کسی اینجوری بشود. میگوییم مؤمن بشوی اینجور میشوی. مؤمن، درجات ایمان بالا که میرود، آدم اینجوری میشود.
خشوع است اسمش. یکجوری است، آدم یک حسی دارد در برابر یک بزرگی، مثلاً نشسته آنجا، جای نگاه میکند. آقا خدا شاهد است. ما مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت را، استاد ما میفرمود که: «ما بچه جوان بودیم. جوانتر از حالا، بچهتر از حالا.» استاد فرمود که: «آقا بروید یک جایی بایستید، آقای بهجت بهتان نگاه کند. نگاه آقای بهجت باعث خیرات و برکات میشود برای آدم.» کمسنوسال بودیم، یک نگاه به ما بکند. بعد مثلاً دو روزی سه روزی یک بار یک بار مثلاً یک نگاه به ما میکرد. اصلاً دیوانه بودیم. «تو شب آی بهجت به من نگاه کرد.» چشم تو چشم بودیم. ایشان در ماشین بود، این ماشین آمد دور بزند. من رفتم روی پله. این تا آمد دور بزند، مکث ۵ ثانیهای روی من نگاه کرده. هنوز لذتش زیر زبانم است. بهجت به من نگاه کرد. حرف نزدیم. به ما دیگر نرسید که بخواهی بهجت حرف بزنیم. حالا او چی میچشیده در نماز؟ خدا بهش نگاه میکرده! با خدا حرف میزده. ما که نگاه او را دیدیم اینجور لذت بردهایم. او که نگاه خدا را چشیده چه لذتی؟ نیم ساعت در نماز وایسی هی خون داری. لمس میکنی خدا بهت زل زده. مؤمن است دیگر، باور دارد خدا دارد میبیند. «اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ...»
بعد تا به اینجا نرسیم اصلاً نماز مزه نمیدهد. ببین دو تا حالت دارد، خیلی جالب است. قرآن به دو تا حالت دارد. یا به خشوع میرسی، از نماز لذت میبری، یا از… یا به خشوع نرسیدی، نماز برایت زجر است. از این دو تا آدم خارج نداریم. وسط نیست. فشار میآید؛ «...وَاِنَّها لَكَبيرَةٌ اِلاّ عَلَى الخاشِعينَ». (سوره بقره، آیه 45) نماز سنگین است مگر برای کیا؟ آدمها که به خشوع رسیدند. فشار میآید. کی تمام میشود؟ «امام جواد چقدر طول میدهد؟» بعد برگه میآید برایت. امام جماعت که باشی راضی میشوی یک خرده سریع کار داری به کار بگو. به نماز بگو کار دارم. شهید رجایی: «به نماز نگو کار دارم، به کار بگو نماز دارم.» «کار دارم، بدو سجده، بدو بدو زودتر بیا دیگر. بدو دیگر، بدو فوتبال نیمه اول تمام شد، بدو برسیم.» این حالت کسی است که به خشوع نرسیده.
خشوع میرسد. آقا فوتبال تمام شده. مرحوم شیخ انصاری (رضواناللهعلیه)، آدم عجیب و... شیخ انصاری، مفصل صحبت میکنم. مورد عنایت خاص امیرالمومنین بود، مورد عنایت خاص امام زمان بود. ایشان یک روز از سر درس آمده بود نجف. گرما دیگر میدانید دیگر، گرما ۶۵ درجه، آن هم خانههای قدیمی. خانههای اعیونی خانههایی بود که پنکه داشت. «خانه آی فلانی پنکه دارد.» سرداب داشت که آن هم طرح خود شیخ اعظم، شیخ انصاری بود. ایشان چون دزفولی بود، خانههای دزفول سرداب داشت. نجف که رفته بود گفته بود: «خانه را اینجوری بسازیم خنک میشود.»
از درس برگشته بود، بعد خیلی تشنهاش بود. به پسرشان مثلاً کسی از اینها گفته بود که: «فلانی، خیلی تشنهام. بابا جان میروی یک لیوان آب خنک برای من بیاوری؟» آن پسر رفته بود آب بیاورد. برگشت دید بابا همینجور دیده بود بیکار است، وایساده به نماز تو... «تغییر خدا خداهایمان الهگان.» منتظرند آنجا. همین دیده بود بیکار است، وایساده به نماز. بعد این پسر آب آورده بود گذاشته بود کنار ایشان. پسر، حالا پسرشان ظاهراً بوده، داماد بوده، کی بوده، میگوید: «یک ساعت نماز ایشان طول کشید.»
آنقدری که وقتی آب آمد بخورد، آب داغ شده بود. به ایشان خورد. بعد وصیت کرده بود شیخ انصاری برای بعد از مرگشان، بزرگ مرجع تاریخ شیعه. وصیت کرده بود که: «بعد از مرگ من، احتیاطاً این ۸۰ سال نماز همه را یک دور بخوانید. چون من در نماز خیلی لذت میبردم، شبهه میکنم نکند که خدا قبول نکرده باشد. من لذت... شاید برای خدا نبوده، به خاطر لذتش بوده که میخواندم. چون من خیلی لذت بردم، میگویم نکند قبول نشود.» یک دور همه را بخوانید. شوخی نیست. اینها باورکردنی است این حرفها؟ به کلاس من میخورد این حرفها؟ چه درکی دارد او از این نماز؟ چه حسی دارد از این نماز؟
بازیها هست، بیلیارد؟ بیلیاردباز حرفهای اسنوکر میگویند، چی میگویند اسنوکر میگویند؟ به اینها که خیلی حرفهایاند بیلیاردباز. اینکه خیلی حرفهای است صبح تا شب دارد بازی میکند. اصلاً یک لذتی میبرد. تو مودش بفهمی چیه دیوانهات میکند. ول کن تو را خدا چی دارد مگر؟ «مزهاش را اگر بچشی، ول نمیکنی.» بیلیاردباز بشوی بفهمی.
یک کبوترباز، نوع کبوتر را پر میدهد، دور میزنی. خب، چی دارد؟ برای تو نمیفهمی. باید بیایی تو مودش. بال بزند، دور بچرخد. دیوانهات میکند. کبوتر پر میدهد بالا دستمال میچرخاند برایش. «بابا روزی دوبار! ول کن تو را خدا چی دارد مگر؟» میگوید نچشیدی. مزه بهت بدهد. روزی ۱۰ ساعت نماز میخواندی. آقازادهاتان گفته: «چی دارد آخه؟» کبوترباز ول نمیکند. تو بیا نماز، ببین چه خبر است در عالم. شروع کنیم. کجا میروی؟ چیا میبینی؟ یعنی چی؟ خدا را ملاقات میکنی، اصلاً یعنی چی؟ یک دیدار خدا.
«صلاة خاشعین». گفتم خشوع یکی از بروزاتش اشک است. اشک علامت خضوع. سوره مبارکه اسرا آیه ۱۰۷. این آیه را بخوانیم و برویم. «إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ...» (سوره اسراء، آیه 107) آدمهایی که به علم رسیدند. اینجا علم یعنی چی؟ یعنی آن باور، ایمان توشان رسوخ کرده، باور کرده، این علم یعنی... من درس خوانده دانشگاه رفته، حوزه رفته، این علم نیست. تو قرآن این نیست. تو قرآن علم یعنی باور کرده، به یقین رسیده، برایش جدی شده، با همه وجودش پذیرفته.
کسی که به اینجا برسد، چه ویژگی پیدا میکند؟ «إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا.» (سوره اسراء، آیه 107) وقتی برایش میخوانی با چانه به زمین پرت میشود. این از آن آیات قرآنی است که ما نمیفهمیم یعنی چی. «وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا.» (سوره اسراء، آیه 108) هر آیهای از ما را که برایش میگویی اینجور با صورت به زمین میافتد. بعد میگوید خدایا ادعاهای تو همه حتمی است. «وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ...» (سوره اسراء، آیه 109) بعد تو آن حالت که میافتد زار میزند، گریه میکند. «...وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا.» برای خشوعش بیشتر میشود. خشوع را گذاشته بغل اشک. تا کسی اشک نداشته باشد، خشوع ندارد.
در نمازمان باید التماس کنیم خدا به ما اشک... الان تو من خودم بیچارهام، خیالت راحت. الان ما در محرم اگر یک شب اشکمان نیاید چه حسی داریم؟ اعصابمان به هم نمیریزد؟ هیئت رفتیم امشب نتوانستیم گریه کنیم؟ شرمنده است. چرا ما در هر نماز شرمنده نیستیم که اشکمان نمیآید؟ نماز با هیئت چه فرقی میکند؟ ما یک شب هیئت آمدیم اشکمان نیامد، چرا ناراحتیم؟ خب الان نماز خواندم اشکمان نیامد، چرا ناراحت نیستم؟
آقای بهجت در همه نمازهایش گریه کرد. همانجور که در همه روضهها گریه میکرد. خشوع در برابر خداست، این خشوع در برابر امام است. دیشب گفتیم ذکرالله اهل بیت. چطور ذکر مصیبت اباعبدالله میشود گریهمان میآید؟ چطور ذکر جهنم میشود گریهمان نمیآید؟ در مورد امام رضا (ع) بخوانی، روضهتان... چطور حضرت قرآن میخواندند؟ میگوید به هر آیه جهنم که رسیدند. در امام حسن مجتبی (ع) به خصوص دارد، میگوید راوی میگوید: «آیهای از آیات جهنم را نخواند الا بکا.» مگر اینکه اشک ریخت. هر آیهای از جهنم را خواند اشک. این حال کسی که خشوع... باور دارد. حالا کسی که باور دارد، جدی گرفتن ما راسته. میدانم راسته.
اشک خیلی در عالم خیلی قیمتی است. این شعر مولوی را نمیدانم چرا خرابش کردهاند. شعر مولوی این است:
«گریه بر هر درد بیدرمان دواست؛ چشم گریان چشمه فیض خداست.»
خنده برای هر درد بیدرمان... بابا گریه گفته. چرا عوضش میکنی؟ گریه است. گریه بر هر درد بیدرمان دواست؛ چشم گریان چشمه فیض خداست. میبارد از بالا هم دارد اصلاً از بالا دارد میبارد که این چشم دارد میبارد. معلوم است وصل شده، دارد میگیرد که اینجور دارد میریزد. مثل لیوانی که معلوم شده، معلوم میشود پر است که از بغلهایش دارد میریزد. کولر کی از زیرش آب میآید وقتی پر میشود، لبریز میشود؟ همین که از زیرش آب جاری شد، میفهمی که این پر شده. کی اشک جاری میشود؟ وقتی این پر میشود، وقتی لبریزش میکنم. تا لبریز نشود اشک بیرون جاری نمیشود. بعد این جاری میشود، کار میکند در عالم.
اشک. من امشب برایتان بگویم. خیلی معطلتان نکنم. شبهای بعد انشاءالله بحث را ادامه میدهیم. آقا گریه اصلاً کار را راه میاندازد. شهید حججی که فردا بدرقهاش میکنیم انشاءالله. خودش که الان بهشت است، نمیدانم کجاست، ملکوت علیاست. این جسم نازنین پاره پارهاش، بدن مطهرش که آمده، سر که به تن ندارد، بدنی هم قطعهای از بدن است. چون بدن ایشان را قطعه قطعه کردند و سوزاندند. الان قطعه سوختهشدهی از بدن ایشان است که دارد تشکیل میشود. بیشتر بخش اعظمی از بدن اصلاً نیست. این هم با کلی DNA و اینها تشخیص دادند که بدن ایشان است. بله، بله. فردا انشاءالله میدان امام حسین (ع)، امام حسین (ع)یه دیگر. امروز ششم...
گوله آتیش بود اسم شهادت. دیدید کلیپهایی که درآمده با بچهها استفاده میکرد. اسم شهادت چقدر باور کرده؟ باید برود شهادت. دعا کنید من رو سفید بشوم. شب عاشورا اباعبدالله الحسین به اصحاب فرمود که فردا همه کشته میشوید. یک نفر پاشد تو جمع. معلوم بود که گمان نمیداد به خودش، تردید داشت. پاشد گفت: «عمو جان من هم فردا شهید میشوم؟» کی بود؟ قاسم (ع). اباعبدالله بهش فرمودند که: «عزیزم، کیف الموت عندک؟ تو نظرت نسبت به مرگ چیست؟» چی گفت؟ «اَحْلی مِنَ الْعَسَلِ.» خیلی از عسل من شیرینتر در عالم داریم. من از مرگ هم شیرینتر داریم.
بعد جمله امام حسین (ع) خیلی برای من قشنگ بود. تا همین جا میگوییم. وقتی مقتل را میخوانیم، بقیهاش چی بود؟ حضرت فرمودند که: «و کذالک...» آره راست میگوید، همینه. یعنی من هم مزهی دهنم همین است نسبت به شهادت. و چقدر خوب است قاسم که تو مزهی دهنت با مزهی دهن من یکی شده. تو هم همان نزدیک من. چشیدهام چقدر قدرت میخواهد. ببین الان آقای بهجت به تو بگوید تو همان مزهای که نماز در دهن من دارد، در دهن تو دارد، ببین چقدر یک آدم بزرگ شده.
امام حسین (ع) برگشت به قاسم گفت: «مزه مرگ تو دهن من همینه.» یعنی تو آنقدر بزرگ شدی، درکت شده، درک من، درکی که من از مرگ دارم تو داری. خیلی حرف است. چقدر میشود آدم بزرگ بشود؟ آخ که این روضه دیوانه میکند آدم را. اگر بعضی روضههای کربلا را عموم مردم نمیفهمند، خواص میفهمند. و اگر بفهمند، دیوانه میشوند.
حضرت فرمودند: «قاسم، نه تنها تو فردا شهید میشوی، علی اصغر هم فردا شهید میشود.» تا این را شنید چی گفت قاسم؟ این خیلی عجیب است. «ک...» ببین تا این را شنید بابت اینکه من شهید میشوم دیگر خوشحال نشد. یعنی فردا دشمن تا خیمهها میرسد علی اصغر را میخواهد بکشد؟ مدافع حرم یعنی نه عزیزم خودم علی اصغر را میآورم بیرون روی دست میگیرم کشته میشود؟
یک روضه را قبل از عاشورا ابی عبدالله (ع) خواند و همه گریه کردند. آن هم علی اصغر. با فردا شب بهش برسیم. شب عاشورا همه نشستند پای روضه علی اصغری که هنوز شهید نشده گریه کردند. فردا شد. ببین اشک، «چشم گریان چشمه فیض خداست.» بگذار متن مقتل برایت بخوانم. فرداش که شد: «اِنَّ کَیفِیَّتَ اِسْتِعْذانِ هٰذَا الْفَتی...» (فصل نحوه اجازه گرفتن این جوان) چه جور اجازه گرفت از ابی عبدالله (ع)؟ گفتند: «لَعَلَّهُ بِسَبَبِ ثِقْلِ سِنِّهِ، لَمْ یُؤْذَن لَهُ الْاِمَامُ.» (شاید به علت کمی سنش، امام به او اذن نداد.) گفتند چون سن کم بود آقا اجازه نمیداد برود میدان.
پس چهکار کرد؟ «اَلَا اَنَا الْقاسِمُ قَبَّلَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ الْاِمَامِ». (قاسم دستان و پاهای امام را بوسید.) افتاد جفت دستها و جفت پاهای حسین (ع) را هی میبوسید. تو را خدا بگذار من بروم. تصور کن حالت را، این دستگاه... «عمو عمو، میگذاری عمو؟ تو را خدا.» اصرار. شهید حججی یک نامهای از اصرار قاسم بود. «من میخواهم رو سفید بشوم. من اگر شهید نشوم پیش حضرت زینب (س) شرمنده میشوم.» دیدید میگفت. حرف قاسم. گفت: «من پیش عمّهام شرمنده میشوم، پیش زینب شرمنده میشوم، پیش بابام امام حسن شرمنده میشوم. تو را خدا بگذار من بروم.» رو سفید باشم. «و اصرار کثیر.» خیلی اصرار کرد «حَتّیٰ اَذَنَ اللَّهُ.» تا بهش اجازه دادند.
حالا ببین خشوع و اشک را دیدی؟ به پای امام افتاده و من و تو داریم این حس را یا نه؟ به خدا قسم جلال خوردم امسال محرم یک بار به پای ابی عبدالله اینجور بیفتیم، سال دیگر جز شهداست مثل شهید حججی. دیگر از این نمونه بارزتر که نداری. این اصرار که با اشک روی پای ابی عبدالله افتاده بود. گفتند حالا که حسین اجازه داد میدان. چقدر قشنگ ترسیم کرده مقتل. اینجوری گفتند و: «وَ فِی هَیْنَ کَانَتْ قَطَرَاتُ دُمُوعِهِ تَسِیلُ عَلَىٰ خَدَّیْهِ حَمَلَ عَلَىٰ صُفُوفِ الْاَعْدَاءِ.» (اشکهایش بر گونههایش جاری بود و بر صفوف دشمن حمله برد.) رفت میدان همین هنوز داشت گریه میکرد. آمد تو میدان شمشیر دست گرفته، هنوز دارد گریه میکند. این دیگر گریه یک چیز دیگر بود. میدانی گریه چی بود؟ تا قبل گریه میکرد که عمو بگذار من بروم. همین که اجازه را گرفت داشت میرفت گریهاش این بود: «عمو من هم رفتم، تنها شدی.»
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام ابدا ما بقیتُ و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیاره السلام علیک و علی اولاد حسین و علی... امشب نیت کردم روضه بخوانم. مخاطبم امشب میخواهم روضه را برای روح شهید حججی بخوانم. انشاءالله نظر کند به ما. دستش پر است. این روضه باشی. تا حالا این سالهایی که با هم روضه خواندیم این روضه قاسم را نخواندیم.
شهید حججی وقتی به شهادت رسید دیدید دیگر چی شد. مردم نجفآباد آمدند پشت در خانهشان احترام گذاشتند، تسلیت گفتند. بچه کوچکش امروز دیدی تو مشهد؟ بچه کوچکش را از این بغل به آن بغل نوازش میکردند، میبوسیدند. همسرشان چقدر احترام گذاشتند، چقدر تجلیل کردند. شهید حججی برای تو روضه بخوانم.
شیخ جعفر شوشتری در خصائص الحسینیه میگوید: «بعد از عاشورا اسرای کربلا برگشتند مدینه، جمع شدند در میدان شهر. خبر دادند اسرا آمدند، آمدند. مردم شهر آمدند. استق... اقوام آمدند. هر کس فامیل خودش را گرفت.» طبق نقل، فاطمه بنت الحسین (س) همسر قاسم بوده. شیخ جعفر شوشتری میگوید: «همه رفتند، یک وقت دیدند وسط میدان تک و تنها فاطمه بنت الحسین ایستاده.» بهش گفتند: «تو چرا نمیروی؟» گفت: «کجا؟ از دار دنیا پدرم بود و شوهرم. بابام را که کشتند، قاسمم هم کشتند.»
نمیدانم یک روضهای بگویم یا نه. همه سرها روی نیزه، یک سر بود سبک بود کوچک بود سقف نیزه. من نمیدانم فاطمه بنت الحسین (س) وقتی سر قاسم را روی نی دید چه حالی پیدا کرد؟ شهید حججی برای تو بگویم، همسرت را احترام گذاشتند ولی همسر قاسم هرجا رفت نامحرمها بهش... من دیدم با تازیانه زدند. حسین.
در حال بارگذاری نظرات...