رابطه متقابل ایمان و انسان
تقسیم بندی ایمان
راه حل استقرار ایمان در دل
اهمیت ایمان در شب اول قبر
ایمان، قیمتی ترین واژه در قرآن
درمان افسردگی با ایمان
رابطه ایمان، شادی، امید و نشاط با یکدیگر
راه رسیدن به فلاح
تغییر نگاه انسان با ایمان
پیوند دل به اولیای خدا
خیره شدن ایمان به چشم!
نقش ایمان در دشمنی با دشمنان خدا
تحول انسان بعد از شنیدن ذکر خدا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
شبهای گذشته آیات ابتدایی سوره مبارکه مؤمنون را با هم مرور کردیم؛ میفرماید: مؤمنین به فلاح رسیدند. در مورد فلاح عرض کردیم یعنی چه، یعنی این کمالات در اینها بروز پیدا کرد و ظهور پیدا کرد. و اولین ویژگی که برای مؤمنین مطرح میفرماید "در نمازشان" است. یعنی همینکه ایمان بروز پیدا میکند، اولین بروزش را در نماز انسان نشان میدهد: «الَّذِینَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ».
امشب، بحث را در دو قالب و در دو فصل پیش خواهیم گرفت، انشاءالله. در بخش اول میخواهیم در مورد این صحبت بکنیم که ما برای ایمان چه کارهایی باید بکنیم؟ رابطه متقابل ما و ایمان. بخش اول: کارهایی که ما برای ایمان باید بکنیم. بخش دوم سخن: کارهایی که ایمان برای ما خواهد کرد. دیگر آن دیگر کار ما نیست، آن دیگر کار ایمان است. ما همینقدر که بتوانیم دست ایمان را بگیریم، ایمان را کنار خودمان نگه داریم، آن را حاضر کنیم بغل خودمان، بعد او برای ما کارهایی خواهد کرد؛ کارهایی که برخیاش برایمان آرزوست و اصلاً از ما برنمیآید. فقط وابسته به این است که ایمان تقویت بشود، ایمان کنار ما باشد، ایمان ما بالا باشد. ما فقط تمرکز را باید بگذاریم روی اینکه ایمانمان تقویت بشود و ایمان اول حفظ بشود، بعد تقویت بشود.
ایمان هم دو نوع است. یک ایمان عاریه داریم که این امانت دست ماست و موقت، و یک ایمان دیگر داریم: ایمان مستعار و ایمان مستقر. اسم مستعار شنیدهاید؟ میگویند طرف اسم مستعارش فلان است. اسم مستعار یعنی چه؟ یعنی عاریه، یک مدت این را گذاشته روی خودش. ما یک اسم مستعار داریم، یک اسم مستقر. آن اسمی که از شما در شناسنامه است، آن اسم مستقر شماست. آنی که مردم صدا میزنند، اسم مستعار شماست. ایمان هم دو نوع است. روایت میفرماید یا مستعار است یا مستقر.
ایمان اکثر مردم از کدام نوع ایمان است؟ ایمان مستعار. اصلاً برای ماها ایمان مستقر ننوشتهاند. باید زحمت بکشیم، خون دل بخوریم؛ به تعبیر راحتش باید پدرمان دربیاید تا ایمان مستقر پیدا کنیم. ایمان مستعار یک مدتی هست، باید نگهش داری. آنقدر باید بهش امکانات بدهی، سرویس بدهی. ایمان را یک فرد تصور کنید. شما که خیلی نازنین، خیلی شریف است، خیلی کار ازش میآید، خیلی دستوبالش باز است. هر جایی نمیرود، باید خیلی فضا برایش هماهنگ باشد، خیلی باید همه چیز به قول اصطلاحات امروزی، همه چیز باید اوکی باشد. ایمان یک همچین حقیقتی است، یک دلی میخواهد که این دل همهرقمه هماهنگ باشد باهاش. آنجا میماند. بیاید نگاه کند ببیند خیلی شرایط جور نیست و امکانات جور نیست و مزاحم دارد و اذیتش میکنند و چه میدانم فضای این اتاق بو میدهد و چیزهای آلوده هست و در و دیوارش آلودگی دارد و اینها، میگذارد و میرود. ایمان این شکلی است، مستعار است.
اول که یک مدتی هست تا ببیند چطوری باهاش. اگر خوب تا کردی، خوب تحویلش گرفتیم، خوب راه آمدیم، مستقر میشود. وقتی مستقر شد، دیگر از آن به بعد نانی است که میخوری از این ایمان. از قبل این چیزهایی گیرمان میآید. آقا، ایمان اگر مستقر بشود، آدم زیارت که میرود، سلام میدهد، جواب سلام میشنود. بالاتر: خود معصوم را میبیند. مرحوم آیتالله خوشوقت، نمیدانم اینجا گفتم یا جای دیگر گفتم، تو این جلسه بود یا یک جلسه دیگر بود؟ دیگر این جلسات وقتی قاطی میشود، آدم یادش میرود چه چیزی را کجا گفته. ایشان فرمود که: «من حرم امام رضا علیهالسلام که میروم، اینجا گفتم! همین جا گفتم! یک سلام میدهم، یک زیارت امینالله میخوانم، دیگر حضرت را میبینم. گفتگو میکنم.» این خاصیت چیست؟ ایمان مستقر. ایمان وقتی مستقر شد، این شکلی میشود.
ما الان در مرحله ماها، یعنی نوع ما، شما که از من بهترید، انشاءالله همهتان ایمان مستقرتان را دارید. نوع ماهایی که رو آوردیم به خدا، ایمانی داریم، ایمانمان مستعار است. باید نگهش داریم، باید برای ایمان یک کارهایی بکنیم، باید بهش سرویس بدهیم، باید خدمات بدهیم. من از آیات قرآن، چهار تا کار را میخواهم، چهار تا آیه را امشب اشاره بکنم: ما چه کار بکنیم این جناب ایمان وقتی تشریف آوردند، خوششان بیاید از این دل ما، نگذارند بروند. این دل را چه شکلی میزانش کنیم برای جناب ایمان؟ علیهالسلام؛ علیهالسلام بهش بگوییم دیگر. خیلی نازنین است، خیلی قیمتی است ایمان. آقا، تازه این جناب ایمان شب اول قبر میفهمیم چقدر قدرت دارد. کی بودی تو؟ تو چقدر دست و بالت باز است؟ چه کارهایی که نمیکنی تو عالم، جناب ایمان خیلی کار ازش میآید. مهمترین پارتیمان تو عالم جناب ایمان است.
جناب ایمان اگر باهاش رفیق بشوی، یکپارچه یک کارهایی برایت میکند؛ راهبهراه کربلا جور میکند، ملاقات جور میکند، راهبهراه تشرف برایت جور میکند خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف. اصلاً خیلی! الان یک رفیق داشته باشی بیت رهبری، هر سری رهبری سخنرانی دارند، برایت کارت تشرف و کارت ملاقات، میگویند کارت ملاقات، برایت جور کند. این رفیق قیمت دارد یا ندارد؟ رفیق خوبی است دیگر. یک رفیق داشته باشی حرم امام رضا علیهالسلام هر روز بهت غذای حرم بدهد! جاتان خالی، ما این رفقا را داریم. هر وقت اراده کنی، لطف امام رضا علیهالسلام است. یک زنگ میزنیم، آقا پنج تا، البته برای خودمان تا حالا نگرفتهام. آقا پنج تا غذا، شش تا غذا، ده تا غذا را، آن هم سریع. من چند شب پیش، سه چهار شب پیش، زنگ زدم رفقایمان آمده بودند اینها. زنگ زدم گفتم آقا شش تا ناهار فردا میخواهم. دیدم یک لحظه گفت: شش تا؟ گفتم چی شد؟ گفت: شش تا کارت دستم مانده بود، مانده بودم به کی بدهم، میخواستم برگردانم. حواله امام رضا علیهالسلام است. چه کار کنم؟ یک رفیق داشته باشی غذای حضرتی برایت اینجوری جور کند، این رفیق ارزش دارد یا ندارد؟ حالا یک رفیق داشته باشی کارت تشرف برای محضر امام زمان بگیرد برایت، قیمت دارد این رفیق؟ اسمش چیست؟ آقای ایمان، جناب ایمان!
اینکه بیاید باهاش رفیق بشوی، تو خانهات بماند. میگوید: «تو فقط من را از این خانه بیرون نینداز. من اینجا بمانم، اینجا بمانم، آباد میکنم زندگیات را. من برایت یک کارهایی میکنم، عجایبی از عالم بهت نشان میدهم. من تو را جاهایی میبرم که اصلاً فکرش را نمیکنی. تو فقط من را نگه دار پیش خودت.» قیمتیترین واژه در قرآن واژه ایمان است. ایمان خیلی قیمت دارد. مدعیاش زیاد دارد. اما نگویید ما ایمان آوردیم: «وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ». ایمان که تو هر دلی نمیرود. الکی نگو مسلمانیم. آیه آخر سوره حجرات است دیگر. مسلمانیم؟ ایمان که تو هر دلی نمیرود. منظورش کدام ایمان است؟ ایمان مستقر.
ایمانی که بیاید دیگر خانه کند، بگوید ما مستأجر شدیم اینجا. مستأجرم؟ تازه ما صاحبخانه شدیم، چون مستأجرم ممکن است پاشود برود. بگوید: «نه، من از این دل خوشم آمد. این اصلاً خانه من است.» آقا این صاحبخانه بشود. این دل ما را صاحبخانه بشود جناب ایمان، تمام است. حالا میگویم چه میشود. امشب انشاءالله بهش میرسیم آخر میرویم تو روضه باهاش که چه چیزهایی گیر آدم میآید.
چه کنیم جناب ایمان بمانند در این منزل؟ اسمش این است، وقتی بماند، سند خانه را به اسم بزند، اسم این را قرآن چی میگذارد؟ "فلاح". فلاح یعنی آقای ایمان خانه شما را به اسم خودش زد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ». فلاح یعنی آقای ایمان پسندید اینجا را؛ با هم معاملهتان شد، قبول کرد، خانه کرد. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ». حالا خانه کرد، بعد چه میشود؟ «الَّذِینَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ». اینجا خانه کن، حالا برو نماز بخوان، لذت ببر از نماز. حالا هی بهت نماز میدهد، زیارت میدهد، توجه میدهد، ذکر میدهد. این به ایمان، بیا تو دهن شیر برو، نمیترسی. تو دهن شیر برو، ایمان میزند بغلت، «من بغلتم، نترس! پیشتم.» کسی که با ایمان رفیق است، با آقای ایمان، کسی که آقای ایمان تو خانهاش، تو دلش خانه کرده، این اصلاً از چیزی نمیترسد، اصلاً غم ندارد، اصلاً افسردگی ندارد.
آقا، درمان افسردگی میخواهی؟ آقای ایمان را دعوت کن تو خانهات، بهش خانه بده. افسردگی میرود. قسم میآید. میگوید: «اول جارو میکند این آتوآشغالها را از تو خانه. جارو میکند اولین چیزی که جارو میکند چیست؟ میگوید: این افسردگی کیست اینجا نشسته؟ این آقای افسردگی کیست؟ بندازیمش بیرون ببینم. من یک رفیقی دارم، آقای امید، زنگ میزنم او بیاید.» امید را میآورد بغل خودش. بعد میگوید: «من تازه رفقای دیگر دارم، کجایش را دیدی؟ نشاط، سرور.» «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». ترس ندارد، غصه، ایمان! افسردگی، پکر ماندن... یعنی چه؟ آقای ایمان مگر نیستند تو خانه که شما پکر هستید؟ آقای ایمان وقتی میرود بیرون، آقای پکری میآید تو خانه. آقای ایمان وقتی باشند که آقای پکری نمیآید.
چه کنیم آقای ایمان تشریف بیاورند، بمانند؟ چهار تا آیه قرآن میخواهم بخوانم. این کارها را که میفرماید این کارها را بکنید: «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». گفتیم فلاح یعنی چه؟ یعنی دیگر سند زد خانه را به اسم خودش. میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» سوره حج آیه ۷۷: «ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». رکوع زیاد برو، سجده زیاد برو، عبادت زیاد انجام بده، کار خیر زیاد انجام بده. چهار تا را تو آیه: رکوع، سجده، عبادت، کار خیر. «وَافْعَلُوا الْخَيْرَ». اینها را بکنی، آقای ایمان کمکم باهات رفیق میشود.
سجده. دیدی میروی؟ زیاد میروی. چه حسی است؟ احساس میکنی یک حالی است، احساس آدم دوست ندارد بلند شود. یک سجده میروی، سحر، خلوت باشد، تاریک باشد، همه خوابیدهاند، بعد بزند آقا سجده! کدام سجده میارزد؟ سجدهای که تو سجده خوابت ببرد. این اصلاً دیگر غوغا است. روایت دارد وقتی بنده تو سجده خوابش میبرد، خدای متعال تو عرش سالن کنفرانس دارد. تو عرش سالن کنفرانس دارد. پرده دارد. بعد گاهی نمایش دارند، ملائکه را جمع میکنند، نمایشهای ویژهای دارند. این را من دارم از روایت برایتان طراحی میکنم، طراحی ذهنی میکنم. روایت چیزی که گفته نزدیک به این است، دارد که وقتی بنده، مخصوصاً جوان باشد، سجده میرود، خوابش میبرد، خدای متعال این پرده را، روی آن تصویر میاندازد، ملائکه را جمع میکند، میگوید: «یک صحنه میخواهم نشان بدهم.» فیلم سینمایی ملائکه تو آسمان این است. ملائکه جمع میشوند، سجده را میبینند. میگوید: «ببینید بنده من چه جور تو سجده خوابش برده.»
بنده وقتی خودش را اذیت میکند به خاطر خدا. خسته، اذیت، نه به معنای غلطش، معنای درست. تشنه، روزه دارد، سر ظهر تابستان دارد کار میکند. خوزستان رفته بودم چند وقت پیش، گفتم آقا شما، من تازه بهمن، اواخر بهمن رفته بودم، له له زدم. گفتم: «شما ماه رمضان چه کار میکنی؟» گفتند: «روزه میگیریم.» شصت درجه. گفتم: «کجا؟» گفت: «کنار چاه نفت.» «چه کار میکنی؟» گفت: «روزه.» گفتم: «بابا، تو هم روزه میگیری؟ بام! روزه میگیری!» روزه از آن روزههایی است که خدا را پرده میاندازد، نشان میدهد. «ببین من دمای شصت درجه آبادان تو پالایشگاه نفت دارد استخراج میکند، زبانش هم روزه است. هفده ساعت هم روزه دارد. ببین، لذت ببر. ببین اینها را من میگفتم میخواهم بنده خلق کنم. اینهاست. ببین اینها را میگفتم. وَافْعَلُوا الْخَيْرَ. عبادت کن، اعْبُدُوا رَبَّكُمْ. اینجوری عبادتهای این شکلی، آقای ایمان آنقدر خوشش میآید از این چیزها. یک نگاه میکند میبیند این چه سجدههایی میرود. بگذار من بروم با این رفیق شم.» اصلاً خودش میآید سمتت. «میگردم که این آقا رکوع، رکوع طولانی.»
من حالا بیشتر در مورد سجده طولانی، رکوع طولانی سفارش شده. اویس قرنی رضوانالله علیه، ایشان گاهی سر شب که میشد، میگفت: «رکوع امشب.» شب رکوع است. سر شب نماز مغرب و عشاء اینها را که مثلاً تمام میشد، میرفت تو رکوع. سحر بلند میشد از رکوع. پنج ساعت رکوع. برای ما خیلی است. بعضی میروند دیگر آرام آرام میروند تو این فضا. مخصوصاً آقای ایمان که بیاید، این اصلاً دیگر با ایمان که رفیق بشود، گشت و گذارهایش این شکلی است. با هم بیرون که میروند، میخواهند بروند یک قهوهخانه، برندی، کافیشاپی، بروند. با آقای ایمان اینجوری است. میگوید: «میآیین یک سجده برویم؟» سجده سه ساعته. میگوید: «برویم.» «میخواهم ببرمت آسمان. برو سجده.» میرود سجده. میگوید: «حالا بیا ببین چه خبر است تو.» حالا صحبت کردیم دیگر، یادتان است؟ سال اول شاید بود. آقا از تهران آمده بود، گفت: «من خواب دیدم آیتالله بهجت را.» هر روز از تهران میرفت پشت آقای بهجت نماز میخواند. گفت: «خواب دیدمش، اللهاکبر که گفت رفت تو آسمان، رفت تو بهشت.» یک سال گفتیم دیگر، مفصل.
راه ایمان که میآید، رفیق میشود، اینجوری میشود. اللهاکبر که میگوید میرود تو باغهای بهشت، میرود گشت و گذار. این دیگر این کاری نیست که من و تو انجام بدهیم، این کاری است که ایمان برایت انجام میدهد. تو فقط ایمان را نگه دار، بیارش، آن خودش این کارها را میکند. گشت و گذار اصلاً با آن، اصلاً گشت و گذار کار آقای ایمان است. میخواهی تو عالم بروی بگردی؟ حقایق را میخواهی بروی ببینی؟ ببینی چه خبر است؟ دوست داری بروی به اموات سر بزنی؟ زیارت اموات بروی، زیارت انبیاء بروی؟ دوست داری صبح شنبه مثلاً مهمان حضرت ابراهیم باشی؟ سور میدهد ایشان تو بهشت. پارتیات کیست؟ میبرد. آقای ایمان اگر باشد میبرد.
چهار تا کلیدواژه تو این آیه بود: رکوع، سجده، عبادت کن، کار خیر انجام بده. «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». به فلاح میرساند، سند میزند. آی ایمان اصلاً فضای خانه را گردگیری میکند، آماده میکند. ایمان که میآید، خوشش میآید از عبادت، خوشش میآید از زیارت عاشورا. هر روزمان ترک نشود. یک وقت دعای ایمان، آنقدر خوشش میآید از اینها که زیارت عاشورا میخوانند. «هر روز من باید بروم با این رفیق شم!» میگوید: «اصلاً تو وقتی زیارت عاشورا میخوانی، من میخواهم بنشینم نگاهت کنم.» آقای ایمان این شکلی است. انفاق که میکند، صدقه که میدهد، صله رحم که میکند، حرف خوب که میزند، کار خیر که انجام میدهد، این آیه، ایمان هی میآید، میآید، تا میخواهد یک کار خوب انجام بدهیم، ایمان بغلش ایستاده. میگوید: «تو باز آمدی؟» میگوید: «داری کار خوب انجام میدهی؟ کار خوب انجام میدهی؟»
من این آیه اول. برویم سراغ آیه دوم سوره مبارکه انفال آیه ۴۵. همهاش هم «یَا أَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» دیگر. ایمان داری ولی ایمان، قبل از فلاح است. دیشب و پریشب در مورد ایمان قبل از فلاح صحبت کردیم. هنوز به آن مرحله نرسیده که خانه بزند، هنوز رفیقیم، میآید و میرود، هنوز صاحبخانه نشده، میآید بررسی کند. این ایمان قبل از فلاح است. اگر سند زد میشود ایمان بعد از فلاح، میشود «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ». «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». آخ آخ! ما یک جلسه دیگرمان در این موضوعات داریم صحبت میکنیم. شبها، ای مؤمنین، وقتی با لشکر کفار مواجه میشوید، در نروید، بایستید. «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً» زیاد خدا را یاد کن. یاد اصلی اینجاست. وسط یک مشت کافر گیر کنی، بعد بگویی: «خدایا، من نوکرتم، تو را ول نمیکنم. من نمیروم سمت اینها. من با اینها رفیق نمیشوم. من گول نمیخورم، من بازی نمیخورم.»
اینجا اگر اینجوری بودی، آقای ایمان خوشش میآید. «باریکالله! جون داری. آفرین! خانهات ضددزله است. من تو خانهای که با اولین ریشتر نابود بشود نمیروم. خانه باید مقاوم باشد.» این خانه دلت مقاوم شده. کافر میبینی دلت نمیرود. «آخ جون! کافر!» نمیروی سلفی بگیری. «وای خدایا، یک اروپایی، من بروم با این سلفی بگیرم.» نیمار رفته! آقای نفاق آمده! آقای نیست! یک چیز عجیب و غریبی است، معلوم نیست چیست. خنثی مشکل است، طلبه است. آقای ایمان اینجوری نیست. کافر میبیند عزتش را حفظ میکند. مثل حضرت امام رضوانالله علیه. این معاون گورباچف بود دیگر. شرق و غرب آن موقع، حالا دهههفتادیها و اینها دیگر باید برایشان توضیح بدهیم شرق و غرب و اینها یعنی چه. آن موقع نقشه کره زمین را که نگاه میکردی، از اینور کره زمین شروع میشد یک چیزی بود، یک کشوری بود، از اینور شروع میشد میرفت تا آنور. بعد یک خط اینجوری، من یادم است آن موقع اینجوری متصل نوشته بود: اتحادیه جماهیر شوروی. این وسط نصف کره زمین بود. سی تا کشور چقدر شده؟ اوکراین و یوگسلاوی و چه میدانم روسیه و ارمنستان و گرجستان و این همه کشورها، همه آن موقع اتحادیه جماهیر شوروی بود. رئیسش کی بود؟ گورباچف. معاونش کی بود؟ شِواردنادزه. این آمد دیدن حضرت امام. امام نامه نوشته بود به گورباچف: «آقای گورباچف، ایمان بیاور.» بنازم این امام را! خودش با ایمان رفیق است. همه دنیا را دارد دعوت میکند، میگوید: «بابا، با این رفیق شوید، خیلی خوب است. عزتتان دست این است. مملکتتان را هم آباد میکند. این آقای ایمان که بیاید اصلاً رزق میبارد برایتان.» آیه قرآن است: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ». مردم اگر ایمان بیاورند، در برکت را باز میکنیم به رویشان. هیچ جامعهای با ایمان رفیق باشد نان نمیخورند از آسمان و زمین؟ روزی میخورند، به شرط اینکه با ایمان رفیق بشوند.
امام نامه نوشت به گورباچف: «آقای گورباچف، ایمان بیاور.» گورباچف معاونش را فرستاد. بعد این آمد تو حسینیه جماران. امام با تیپ غیر رسمی، با همان شبکلاه و شالی که رو گردن رو شانه میانداخت، آمد و با لباس معمولی، لباس کارشان دیگر تو چون منزلشان همان جا بود. نه عمامهای، نه عبایی. آقا، این اتحادیه جماهیر شوروی! این آقا آمده! امام آمدن. بعد نشستند، نازنین نشست. بعد اول که امام آمدند، این دستش را آورد دست بدهد. پشتش را گرفتند. خیلی ضایع شد. بعد نشست، مترجم نشست بغلش. بغلش این شِواردنادزه. امام یک چیزی فرمودند. کی بودی امام خمینی واقعاً؟ ای کاش ۵۰۰ سال بگذرد ما بیاییم در مورد افسانهها یک بگوییم یک شخصیتی بود در تاریخ به اسم سید روحالله خمینی. اینجوری بود! الان باورمان نمیشود. بعد نشستند، تا نشستن به مترجمه گفتند که: «من حرف خاصی باهاشون ندارم.» میخواست افقهای جدیدی پیش رویشان باز بشود. این تا آمد ترجمه کند، امام پا شدند رفتند.
آی ایمان! از اینجور آدمها خوشش میآید. کافر میبیند دست و پایش نمیلرزد. آب از دهانش راه نمیافتد. «إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا». مرد باش، بایست. «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ». تو اگر با ایمان رفیقی، از همه عالم بالا نگاه کن به عالم. به مؤمنین البته نه. به مؤمنین از موضع پایین نگاه کن. ولی به عالم از موضع بالا نگاه کن. آمریکا را ریز میبینم، اتحادیه اروپا. اگر اینجوری باشد، ایمان میآید. خب، من اینجوری نیستم، ایمان نمیآید دیگر، معلوم است. من دلم میرود وقتی اینها را میبینم.
آیه سوم سوره مبارکه آل عمران آیه ۲۰۰. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». ای مؤمن، سه تا چیز را داشته باشید، فلاح میآید. یک: صبر کن. آقای ایمان آنقدر از صبر خوشش میآید. نه تنها ایمان، با صابرین. تو نماز جماعت چی صدا میزنیم؟ «إنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِينَ». خدا با صابرین است. ایمان کیست؟ خدا با صابر است. صبر داشته باش، خودت را نگه دار، ایمان میآید، رفیقت میشود. بعد آقا لذت زندگی تازه آن موقع میفهمی. شبهای خداوکیلی، شما شما روزهدارها، از افطار بیشتر لذت میبرید یا شامی که امشب تو خانه میخورید؟ افطار یا شام امشب؟ کدامش؟ افطار ماه رمضان. چرا؟ چون صبر کردی. اصلاً روزه نماد صبر است. صبر کردی، بعد ایمان چشیدی، بعد با ایمان غذا هم که میخوری میچسبد. خوابش هم میچسبد. اصلاً ایمان که باهات باشد، همه عالم بهت میچسبد. خاصیت این ایمان است. این آقای ایمان وقتی میآید، رفیق میشود، میماند توی خانه، اصلاً هر جا میرود نور میبرد با خودش، برکت.
یک: صبر داشته باش. دو: «وَصَابِرُوا». بقیه را هم دعوت به صبر کن. ما بقیه را دعوت میکنیم به «بزن تو گوش». بابا، «و توَاْصَوْا بِالصَّبْرِ». صبر کن، اسم تحمل کن، تمام میشود. این نیز بگذرد. «دخترم شوهرت اذیت میکند؟ صبر کن.» «پسرم بداخلاق؟ صبر کن.» «طلاق بگیر!» بابا! آیه ما بدش میآید از این حرفها، این کارها. «وَصَابِرُوا». «وَرَابِطُوا». ربط دلت را ببر. این رابطه فرمود «مَعَ الْإِمَامِ». پیوند بده دلت را با امام. این ربط، هر چقدر ربط میدهی ایمان تقویت میشود. محرم میکنید، اسمش ربط است. داری پیوند میزنی دلت را به اباعبدالله. «وَ رَابِطُوا». این که میآید، ایمان خوشش میآید، سند میزند یا این خشم و اشک.
آیه چهارم بگوییم، سریع برویم سراغ بخش دوم سخن. آیه طولانی، آیه ۳۱ سوره نور. بحث نگاه. اصلاً خود نگاه یک پرونده ویژه دارد. فرمود به نامحرم نگاه نکن. بعد نامحرم را توضیح داده، کی نگاه نکن. «وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». نگاه نکن، ایمان بماند. یعنی اصلاً ایمان با نگاه ما خیلی کار دارد. با این چشم. اصلاً نگاه ایمان ایستاده، فقط چشم زل زده به چشم من. به آن نگاه کردی، «من رفتم.» بابا، یک لحظه چشمم افتاد. دیگر آدم تو خیابان چشمش... «من خوشم نیامد، من رفتم.» «نه، من خوشم نیامد.» تو اینستا برای خودت میچرخی، تو تلگرام میچرخی، با ویپیان میچرخی. «خوشم نیامد!» ما بابا، «بایست! من لازم دارم.» این هم چهارمین چیز.
حالا این کارها را قرآن، زیاد است. چهار تا آیه را اشاره کردم. اینها اگر باشد، آقای ایمان تشریف میآورند، خانه میکنند، حضور دارند. این را اسمش را گذاشتیم چی؟ مرحله فلاح. حالا وقتی به فلاح رسید، چه اتفاقاتی میافتد؟ دو تایشان را میخواهم بگویم. دو تا آیه. کسی که ایمان تو این دلش خانه کرد، حالا ایمان چه کار میکند برایش؟
آیه اول، آیه اول دو تا آیه است ولی هر دو تا مفصل است. یعنی هر کدامش یک دهه منبر دارد. ولی خب من فقط امشب میخواهم اشاره کنم. سوره مبارکه مجادله آیه ۲۲. فرمود: کسی که ایمان تو دلش رخنه کند «كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ». تو دلش دیگر سند زده خدا، ایمان را ساکن دلش کرده. این اگر اینجوری بشود، از دشمن خدا متنفر میشود. نمیتواند علاقه پیدا کند به دشمن خدا: «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ». حتی اگر باباش باشد، بچهاش باشد، برادرش باشد، فامیلش باشد. ایمان تو این دل خانهکرده، محبت غیر خدا و غیرخداییها را میریزد بیرون. پارسال محرم چی میگفتیم؟ گفتیم تو نماز میخواهی لذت ببری، چی لازم داری؟ قطع تعلقات. من رسیدم، بیچارهام. این حرفهایی که میزنم میدانم یک سال، میدانم که به یکیاش برسم خودم راه بیفتم. کی میتواند قطع تعلق کند؟ کی میتواند ایمان را تو دلش ثابت کند؟ خیلی سخت است، خیلی زجر میخواهد، خیلی همت میخواهد، خیلی مرد میخواهد. اینجور که بشوی، متنفر میشوی از دشمنهای خدا. اصلاً این دل خدا مانده و خداییها.
آقای ایمان که میآید، رفیق رفقایش را میآورد با خودش تو این دل. دیگر این کار، دیگر این کار من و تو نیستها، این کار ایمان است. من و تو نمیتوانیم اینها را بیاوریم. اتاق میدهد، دعوت میکند، استاد دانشگاهی را مثلاً شما دانشگاه بیرجند، یک استاد دانشگاه مثلاً از دانشگاه شریف بگیرید. نصف دانشگاه شریف که میرود آنجا، رفیق رفقای خودش از دانشگاه شریف میآورد. میآیند سخنرانی میکنند، رفتوآمد پیدا میکنند. اینکه میآید، میآورد با خودش، کار من و شما نیست. ما فقط به آن استاده رو جذب کنیم. ما ایمان اگر جذب کنیم، رفقایش را میآورد. محبت میآورد، آتش میآورد: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَخْمَدُ أَبَدًا». آقای ایمان که میآید، با خودش یک گوله آتش از عشق اباعبدالله میآورد تو وجودت میاندازد. دیگر کار من و تو نیست، کار ایمان است. آتش میآورد. گرگر! اصلاً میگوید: «این آتش با من، تو برو به کارت برس، من این آتش را نگه میدارم برایت. هی زیادش میکنم، میسوزی.» اینها کار ایمان است.
آیه اول. آیه دوم و آیه آخر بحثمان، سوره مبارکه انفال آیه ۲ و ۳ و ۴ که ما فقط با آیه دوش فعلاً کار داریم. آیه ۳ و ۴ش بعداً تو خلال بحثهای بعدیمان میآید، انشاءالله. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا». آقای ایمان که ساکن بشود، بهمحضاینکه ذکر خدا را میشنوی، این دل تکان میخورد. رقص میآید، به حرکت میآید، به شور میآید. "وجلت" بخواهم ترجمه دقیق فارسی بکنم، همان شور خودمان است. به شور میافتد. اسم خدا را که میشنود، آتش میگیرد. من دیدم خدا توفیق داده بعضی از اینها را دیدم. علی مؤمنین خالص، اساتید نازنین ما، خدا حفظش کند هر جا هست. تو ماشین میرفتیم. بعد یک دختربچهای، ایشان آن موقع دختربچهشان کوچک بود. بعد این دختربچه رو پای ایشان نشسته بود و گفتش که: «بابا، برای من پفک بخر. بستنی میخواهم، پفک بخر.» گفت: «بابا، پفک چیست؟ ضرر دارد برایت، خاصیت ندارد.» دید این از آن چیزهایی است که فقط باید دید. الان من برای شما تعریف کنم شما نمیگیرید من چی دارم میگویم. آن را که من خودم دیدم، آن را که شما میشنوید، فرق میکند. این بچه رو پای باباش نشسته بود. «بابا، اگر خدا را دوست داری، برایم بخر.» استادمان ریخت! معلوم است که خدا را دوست دارم! معلوم است که برایت میخرم! برای چی نخرم؟ خدا، خدا را دوست دارم، میخرم. بابا ول کن من را، چی داری میگویی؟ شوخی دارد میکند. «إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ». خاصیت ایمان. خدا، خدا به درد وقتی میخورد که میخواهی قسم دروغ بگویی، جنست را بفروشی. برو بابا!
این هم از این هم. خدا، خدا. اسم خدا، اسم خدا آمد. حضرت ابراهیم علیهالسلام مشغول چوپانی بود. بگویم اینها را، بگویم آرام آرام برویم. مشغول چوپانی بود حضرت ابراهیم علیهالسلام. صدا شنید. صدا آمد: «سبوح قدوس رب الملائکة و الروح». روایت ریخت به هم. کی بود این؟ کی بود اسم رب من را صدا زد؟ «یکسوم گوسفندانم را میدهم بهت.» یک بار دیگر دوباره نغمه آمد: «سبوح قدوس رب الملائکة و الروح». «این کی بود؟ دو سوم میدهم.» دوباره بگو. دوباره گفت: «سبوح قدوس رب الملائکة و الروح». «همه زندگیام را میدهم، یک بار دیگر اسم این عزیز من را بیاور.» ابراهیم! «من جبرئیلم. نمیخواهد همه جنسات را بدهی. من تو آسمان بودم به خدا گفتم تو چرا آنقدر ابراهیم را دوست داری؟ گفت میخواهی امتحان کنی؟ برو پایین یک بار اسم من را بگو. فهمیدم چرا آنقدر دوست دارد. آمدم اسمش را گفتم، دیدم ریختی به هم. فهمیدم ماجرا.» «إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».
اسم حسینه چه حالی؟ اسم حسین میآید چه حالی داری؟ همین نشان میدهد حسین چه علاقهای بهت دارد؟ میریزی به هم یا نه؟ میریزی به هم؟ این اباعبدالله عاشقت. مؤمن! نگاهش به تو. پرسید آقا جان، یا امام صادق علیهالسلام، امام حسین این سؤال خیلی عجیب بود، تو روایات کم داریم اینجوری. پرسیدند: «آقا، امام حسین تو قبرشان هستند یا جای دیگر؟» حضرت فرمودند: «مَا أَعْظَمَ مَسْأَلَتَکَ» سؤال تو بزرگ بود. «بگذار برایت بگویم کجاست. اگر منظورت حقیقت اباعبدالله الحسین است، او در سمت راست عرش است و نگاه میکند به زائرانش و محبینش و گریهکنانش.» «فَهُوَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ يَنْظُرُ إِلَى زُوَّارِهِ وَ بُكَائِهِ وَ مُحِبِّيهِ.» چشمش به اینهاست. چشمت به روضه هست؟ سینه و گوشت به اسم حسین هست یا نه؟ دارد کار میکند، میشنود. یک اسم حسینی میزند زیر گریه. نمیشود ایمان مستقر این شکلی. دل اینجور میریزد به هم. اصحاب اباعبدالله این شکلی بودند، آقا. دیوانه ابیعبدالله بودند، شوخی نیست. ایمان مستقر بود.
تعبیر برایت بگویم. در زیارت ناحیه مقدسه در مورد عون بن عبدالله بن عبدالله، کیست این آقا؟ پسر زینب کبری سلامالله علیها. امام زمان وقتی به او سلام میدهد چی میگویند؟ «السَّلَامُ عَلَى عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّيَّارِ فِي الْجِنَانِ.» تو نوه جعفر طیاری، پدرش فرزند جعفر طیار. اولین ویژگی که امام زمان برایش میفرمایند در مورد این شهید زینب کبری، اولین ویژگی چیست؟ «حِلْفُ الْإِيمَانِ.» تو رفیق فابریک ایمان بودی. ایمان آمده بود تو خانه تو، رخنه. همین که یک ساعت بحث اینجوری باشی معلوم است حسین میبردت. ببین شهید حججی را. اصلاً نگاه میکند، دنبال اینها میگردد. ایمانی اصلاً رفته تو وجودش. این باور با بچه ۲ ساله، یک ساله دارد حرف میزند. میگوید: «دعا کنید حضرت زینب من را ببرد. حضرت زینب من را بخرد، شرمنده حضرت زینب نشوم.» تو چه جور باور کردی زینب کبری را که من باور نکردم؟ چرا؟ چون آنقدر خوب است. دیدی چه پای پدر و مادرش افتاده بود. ایمان اینجوری میآید دیگر. چه کار میکنند اهل بیت؟ اصلاً دنبال اینها میگردند. تو روستاها، در و دیوارها، در و دیوار شهرها را. «مؤمن میخواهم.» این باید بیاید بشود شهید من. بعد او هم شهید اینجوری است. دو ماه پیش شهید شده. امام حسین نگهش داشته، گفته: «میخواهم محرم بفرستم برایتان.» چهارشنبه دارد میآید دیگر. «مهمان میخواهم برایتان بفرستم.» اینی که برای خودم سوا کردم. «محرم میخواهم بفرستم بیاید شمارا هم بیاورد، پیک من.» بابا تو چه کار کردی؟
حضرت زینب اینجوری است. ثواب، بعد از شهدای کربلا را بگذار رک بهت بگویم، شهدای کربلا را زینب کبری تربیت کرد. از آن حقیقت باطنی خودش اینها را گشت. آنی که گشت اینها را از سرتاسر عالم پیدا کرد، جمع روح زینب کبری بود. برای همین شب عاشورا کی گفت: «حسین جان مطمئنی؟» بعد اینها گفتند: «ما اصلا ول نمیکنیم.» حسین. زینب اینها را جمع کرده. حالا زینبی که این شهدا را جمع میکند، خودش وقتی میخواهد بچه تربیت کند چه جور تربیت میکند؟ وقتی میخواهد شهید تربیت شود تصور کرد وقتی دارد بچه را شیر میدهد، هی نوازشش میکند، میگوید: «کی بشود ببینم این سر و صورتش زخمی شده، خونی شده زینب.» ببین ما ما نمیفهمیم حالات اینها را. این اولیاء خدا.
الان در مورد شهید حججی مگر ما میفهمیم؟ یعنی چه؟ با همسرش پاشده رفته تو بازار گشته انگشتر پیدا کند که وقتی داعشیها اسیرش کردند یک انگشتر را که دیدند این خار بشود تو چشمشان. میفهمی یعنی چه؟ بعد گفته: «بگذار روی انگشتر یا زهرا بنویسم. کفر اینها دربیاید.» میفهمی مگر حالات اینهایی که مؤمنند یعنی چه؟ ما حججی را نمیفهمیم یعنی چه. عشق حججی را نمیفهمی یعنی چه. عشق زینب را بفهمیم یعنی چه. زینبی که بعد کربلا دیگر رفت، خلوت کرد. دیگر کسی از زینب خبر ندارد بعد از کربلا که که چه شد. فقط گفتند یک گوشهای رفت نشست به نهر روان نگاه کرد. هی نگاه کرد. گفت: «حسین!» آنقدر نگاه کرد تا آمدند و دیدند که زینب تمام کرده است. از دنیا رفته است. این ش... آقا زینب بعد از کربلا وقتی بچه بزرگ میکند چه جوری بزرگ میکند؟ عاشق! دیگر کی میشود ببینم این دست و پای این بچه من خونی شده، در خون خودش آغشته شده. الهی یک روز بیاید فدای حسین بشوی. «دعا میکنیم پیر شوی پسرم، بروی کربلا.» ما دعا اینجوری میکنیم دیگر ها؟ بچهات یک کار خوب میکند میگوید: «بروی کربلا.» زینب چی میگفت؟ کار خوب میکرد میدید آن کار را خوب میکند: «بروی کربلا پسرم، کشته بشوی. سرت را از تن ببینم. سر تو را نیزه زدند کنار سر حسینم ببینم. سر تو کنار سر حسینم ببینم. تنت پاره پاره تو گودی قتلگاه غروب عاشورا ببینم. تنت را وقتی نیزهشکستهها را دارم کنار میزنم، تن تو را ببینم وسط. عزیزم، پسرم.» اینجور تربیت میکند زینب.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائه. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
برخی مقاتل اینجور گفتند: وقتی زینب کبری برگشت مدینه، عبدالله بن جعفر آمد محضر زینب کبری: «زینبم! همسرم! چیزی شنیدم از، شنیدم وقتی علیاکبر زمین خورد سراسیمه از خیمه خودت را رساندی، ولی وقتی بچههای من شهید شدند، حسن، از خیمه بیرون نیامدی؟» فرمود: «آخه من این دو تا گل را حسین کردم. ترسیدم بیرون بیایم، چشم تو چشم حسین بشم، از من خجالت بکشد.» ها؟ بگویم امشب برویم یکم جلوتر؟ ترسیدی از تو خجالت بکشد خانوم جان؟ بگویم کجا ابیعبدالله از شما خجالت کشید؟ آن وقتی که روی نی نگاه میکرد به این کاروان، حرامزادهها دورتو گرفتن با تازیانه، با کعب نی، با سیلی. آنقدر شرمندهات شد حسین. حسین!
در حال بارگذاری نظرات...