رابطه نماز و ایمان
نماز عصاره ایمان فرد
نماز خوب محصول ایمان قوی است.
اداره جامعه با ایمان
بزرگتر شدن از مشکلات
مومن دائما خشوع دارد!
شرط رسیدن به خشوع در نماز
ترک گناه برای چشیدن لذت نماز
رابطه ایمان و عمل صالح
آه کشیدن در مجلس عزاداری امام حسین ع معادل چیست؟
تقویت نماز با زیارت اهل بیت علیهم السلام
علامت تشخیص ایمان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم. الحمدُللّهِ ربِّ العالمینَ و صلّی اللهُ عَلی سیِّدنا و نبیّنا ابیالقاسمِ المصطفیٰ مُحمّدٍ و آلهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ و لعنتُ اللهِ عَلَی القومِ الظالمینَ مِن الانَ الیٰ قیامِ یومِ الدّین. ربِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی.
تقسیمی در شبهای گذشته عرض کردیم دربارهی ایمان؛ ایمان در قوس صعود و ایمان در قوس نزول. این تعبیری بود که در جلسات قبل به کار بردیم، یعنی ایمان از آن جهت که دارد رشد میکند، به آن «ایمان در قوس صعود» گفته میشود؛ و از آن جهت که محصول دارد و بار دارد، «ایمان در قوس نزول» گفته میشود. دائماً با ایمان مواجهیم؛ یا داریم کارهایی میکنیم که ایمانمان تقویت میشود، یا داریم کارهایی میکنیم که ایمانمان ضعیف میشود. و هر وقت کاری کردیم که ایمانمان قوی شد، آن وقت کار بعدی نتیجهی آن ایمان قوی است. هر وقت کاری کردیم که ایمانمان ضعیف شد، کار بعدی نتیجهی آن ایمان ضعیف است.
اگر قرار است از نماز بحث بکنیم، باید اول از ایمان حرف بزنیم؛ چون نماز خوب محصول ایمان است. اگر ما کاری کردیم که به ایمانمان لطمه وارد شد، اولین اثرش را روی نمازمان میگذاشت. اگر کاری کردیم ایمانمان را تقویت کرد، باز اولین اثرش را روی نمازمان میگذارد. نماز بد – که نماز امثال ماست – محصول ایمان ضعیف است و نماز خوب – که نماز امیرالمؤمنین است – محصول ایمان قوی است. آدمی که ایمان تمام وجودش را گرفته، وقتی به نماز میایستد، از این نماز لذت میبرد؛ با همهی وجود احساس میکند دارد با خدا صحبت میکند.
ما خیلی حرف دربارهی حضور قلب نباید بزنیم، دربارهی ایمان باید بیشتر صحبت بکنیم. ما بیشتر باید خدا را باور بکنیم در وقتهای دیگر زندگیمان. ما وقتی در ساعات دیگر زندگیمان با خدا زندگی نمیکنیم، نباید توقع داشته باشیم تو این ده دقیقه که به نماز میایستیم با خدا حرف بزنیم. این ده دقیقه چکیدهی ساعات دیگر زندگی ماست. شاید چند شبی سالهای قبل با همدیگر در این موضوع صحبت کردیم، نماز عصارهی ساعات ماست، نماز چکیدهی حالات ماست. از غروبِ اذان صبحِ ما چکیده میشود، توی قالب این نماز صبح دو رکعت در میآید.
نماز یا آمپر فقط نشان میدهد؛ شما سرعت را بالا ببری، سرعت را پایین بیاوری، این آمپر کارهای نیست. از او نباید توقع داشت که سرعت را بالا ببرد، از او نباید توقع داشت که سرعت را پایین بیاورد؛ او فقط حکایت میکند از وضعیت. آمپر فقط حکایت از وضعیت میکند، میگوید الان وضعیت سرعت شما این است، وضعیت بنزین شما این است، وضعیت روغن و آب و اینها این است. نماز آمپر وضعیت ما را نشان میدهد.
نماز قرار نیست برای ما کاری بکند. قرار نیست ما نماز بخوانیم که نمازمان ما را بالا ببرد. قرار است ما در ساعات دیگر بالا برویم، در حال بالا رفتن باشیم، که وقتی وارد نماز شدیم احساس کنیم این بالا رفتن را؛ این میشود معراج. قرار نیست من در ساعات دیگر پایینم، یک دفعه بپرم بالا به نماز برسم. نه، نماز فقط نشان میدهد که این ساعات قبلی را چه شکلی گذراندیم. نماز خودش خروجی ایمان است، نماز اثر ایمان است، نماز خوب محصول ایمان است. ایمان خوب، ازش نماز خوب درمیآید. ما باید نمازمان را رصد کنیم؛ چرا؟ تا وضعیت ایمانمان را رصد کنیم. ستون دین، دینت روی این بنا شده است. وضعیت دینت را میتوانی بفهمی، وضعیت دینداریات را میتوانی بفهمی. نمازت نشان میدهد چکارهای. چرا نشان میدهد چکارهای؟ چون ایمانت را نشان میدهد، نشان میدهد چقدر باور داری، نشان میدهد چقدر باور کردی.
من به نماز که میایستم، «الله اکبر» که میگویم، هر آنچه که باور درونم هست بیرون میریزد. الان ما در نماز کسی نمیآید باور پیدا کند. نماز برای این نیست که باور پیدا کنیم. نماز مقیاسی برای این است که باورهایمان را کشف کنیم. من در این روزی که گذراندم، چقدر باورمند بودم، چقدر مؤمنانه زندگی کردم؟ نماز من نشان میدهد چقدر به غفلت گذراندم. نماز من نشان میدهد، نماز من چکیدهی ساعات من است، چکیدهی حالات من است. وقتی به غفلت گذراندم تو نماز نمیتوانم توجه داشته باشم؛ وقتی با توجه گذراندم تو نماز نمیتوانم غفلت داشته باشم. محصولش است.
لذا فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ». «قَدْ أَفْلَحَ» دارد. شب گذشته عرض کردیم: جاهای دیگر میفرماید ایمان بیاورید تا به فلاح برسید. دو مرحلهی ایمان داریم: یک مرحله قبل از فلاح، یک ایمان قبل از فلاح، یک ایمان بعد از فلاح؛ یک ایمانی که هنوز بروز پیدا نکرده، دارد رشد میکند؛ درختی که هنوز نهال است، دارد رشد میکند. یک درختی که حالا دارد میوه میدهد. این فلاح، آن حالت میوهدادن است. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»؛ مؤمنین. این مؤمنین که اینجا دارد تو سورهی مؤمنون میفرماید: که به مرحلهی بروز رسیدهاند، به مرحلهی محصول رسیدهاند. نماز را اینجا میگذارد. نماز محصول این ایمانشان است. او با چیزهای دیگر ایمانش را تقویت کرده، حالا دارد نانش را کجا میخورد؟ در نمازش. ایمانش را تقویت کرده.
چند وقت قبل توی شهری، یک خانمی در جلسهای ــ جلسهی اخلاقی داشتیم ــ شرکت کرده بودند. این خانم مشاوره میکردند با بنده. گفتند که: «من خانمی جوانم؛ باکمالات، مؤمنه.» گفتند که: «من همسری دارم. همسر من، این آقای ما هم از جهت جسمی معلولیت دارند، هم اعتیاد دارند، هم اخلاق بد دارند. دست بزن و فحش و اینها دارند.» من فکر کردم ایشان میخواهد حرف از طلاق و اینها بزند. گفتم که: «شما اینها را دارید میگویید برای طلاق؟ مشاورهی طلاق است؟» گفت: «ابداً، من اصلاً به طلاق فکر نمیکنم.» گفت: «میخواهم راهکار به من بدهید، من هی خودم را بیشتر تقویت بکنم، از این رد شوم، از این امتحان، از این بلا.»
من یک خرده تعجب کردم. این دور و زمانه دیگر دور و زمانهای نیست که آدم این حرفها را بشنود از یک خانم دههی شصتی، مثلاً. من اوایل خیلی برایم سخت بود، خیلی به من فشار میآمد. بعد گفت: «حقوق شوهرم بسیار کم است، پانصد هزار تومان. درآمد خرج اولیات زندگیمان نمیشود.» حالا یک مردی هم اعتیاد دارد، هم معلولیت جسمی دارد ــ معلولیت جسمی عیب نیست، میخواهم عرض بکنم که اینها را کنار هم که میگذاری ــ این میخواهد آدم تصور بکند که خب این خانم دلش را به چه خوش کرده؟ این حرفی که آدم زیاد میشنود تو زندگی: «با این دلم را به چه خوش کرده باشم؟»
من برایم سؤال بود، برایم تعجب بود؛ میخواستم ببینم این خانم دلش را به چه خوش کرده. از زیر زبانش بکشم بیرون: «شما دلت را به چه خوش کردی؟» بعد دیدم که با زبان بیزبانی دارد میگوید: «دلم را به خدا خوش کردهام.» گفتم: «خب شما سختت نیست؟» گفت: «اوایل سخت بود. رفتم جلسات اخلاقی. هرچی جلسات اخلاقی بیشتر شرکت کردم، حالم بهتر شد. این مصیبت و این بلا برای من سبکتر شد.» بعد گفت: «حالا روی همسرم دارم اثر میگذارم. کم کم جذبش کردم، جذب جلسات اخلاقی کردم، جذب کتابهای اخلاقی کردم؛ او هم کم کم دارد به راه میآید.»
جامعه را با طلاق و بگیر و ببند و زندان و قانون و اینها نمیشود اداره کرد. جامعه را با ایمان میشود اداره کرد. چرا؟ یک سال با هم صحبت میکردیم: «جامعه با نماز درست میشود.» چون نماز علامت ایمان است. جامعه با ایمان درست میشود. آنی که درست میکند، کار را پیش میبرد، ایمان است. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله خوشبخت را، رضوانالله علیه. ایشان یک وقتی خدمتشان بودیم، محضرشان. انسانی کمنظیر بود. مرحوم آیتالله خوشبخت فرموده بود: «من حرم امام رضا که زیارت امینالله میخوانم و تمام که میشود، مینشینم با حضرت حرف میزنم تو حرم.» این است کار من.
و گفته بود: «در جوانی یک شب خواب دیدم امیرالمؤمنین حضرت شربت زعفران به من دادند. این شربت را که خوردم، خدا را در تمام وجود خودم حس کردم؛ در ذرات وجود خودم حس کردم. از آن موقع حالات من عوض شد.» یک وقتی کسی در جلسه از ایشان پرسید که: «آقا ما مشکلاتی داریم. چه کار کنیم؟ ذکری بگویید برای برطرف شدن مشکلات.» معمولاً دنبال این هستیم دیگر. چه بگویم مشکل برود؟ میخواهیم صورت مسئله را پاک کنیم مثل اینکه یک دانشآموز بیاید بگوید: «آقا من چه بخوانم؟ کجای کتاب را بخوانم که روز امتحان بتوانم سؤالها را خط بزنم؟» آخه این شد سؤال؟ این شد حرف؟ تو بگی من کجاها را بخوانم مهمتر است؟ امتحان میآید کجاها سؤالش، نمرهاش بیشتر است؟ آنجاها را بخوانم. نه اینکه من چه کار کنم این امتحانه برود؟ چه کار کنم سؤال نیاید؟ چه کار کنم سؤالی آمد خطش بزنم؟ که این نشد سؤال، نشد حرف. چه کار بکنم بلد باشم؟ بتوانم جواب بدهم ... حرف این است.
اینو باید بریم دنبالش، دانشآموز این را. «آقا کجاها مهمتر است؟ کجاها بیشتر ازش میآید؟ کجاها نمره بیشتر دارد؟ اینها را به ما بگو.» این بنده خدا از آیتالله خوشبخت پرسید که: «آقا ما چه کار بکنیم مشکلاتمان حل بشود؟ مشکل برود؟» پاسخ ایشان خیلی برای من جالب بود. خوب البته ادعیه، توسل، اینها اثر دارد. زیارت عاشورا، چله زیارت عاشورا، چله زیارت عاشورایی که مرحوم آیتالله حقشناس میفرمودند: «اَز چهارشنبه شروع میشود.» یک روز صدقه داده میشود، با آداب خاصی که ایشان مطرح میکنند. این خیلی اثر دارد. ایشان فرمود: «اگر کسی هم حاجت نگرفت، اگر مصلحتش نباشد، تو همین چهل روز بهش حالی میکنند که مصلحت نیست.» چیزهای عجیب و غریب. این زیارت عاشورایی که دستور ایشان است، مدل خاصی است، دستور ایشان اثر دارد.
ولی اصل ماجرا چیز دیگر است. آدم نباید دنبال این باشد که صورت مسئله را پاک بکند. بحث این است که ما چه کار بکنیم؟ مسائل را بتوانیم حل کنیم. حلالمسائل میخواهد آدم. مرحوم آیتالله خوشبخت در جواب این آقا که گفت: «آقا من چه کار کنم مشکلات حل بشود؟» ایشان سه جمله فرمود. سه جملهی تک خطی فرمود که: «گناه نکن، ایمانت زیاد میشود. ایمانت که زیاد شد، صبرت زیاد میشود. صبرت که زیاد شد، از مشکلات رد میشوی؛ از مشکلات گندهتر میشوی.» به جای اینکه مشکلات تو را تو خودش حل کند، تو مشکلات را تو خودت حل میکنی. اینکه چیزی نیست. تو بزرگ میشوی. ما مشکل این است که ما از مشکلات کوچک تریم. ما از مشکلات کوچک تریم برای همین شکست میخوریم.
ما باید از مشکلات بزرگتر بشویم. ظرف من بزرگتر باشد. حالا یک گوشهاش هم یک چیزی باشد آدم تو خودش حل میکند. دریا هیچ وقت ناراحت میشود از اینکه یک بچهای را مثلاً بچهی کوچکی آمده یک گوشهی دریا مثلاً بدون پوشک این را رها کردند؟ دریا غصه میخورد از این؟ میگوید: «بگذار هر چی میخواهد نجاست بریزد، من خودم حلش میکنم. اصلاً تبدیل به آب میکنم.» بول اگر توی آب ریخته بشود ــ تو آب کُر ریخته بشود ــ این نجس میکند؟ نه. اصلاً خودش میشود آب. خودش متصل به آب میشود. آقا پنج لیتر بول ریختیم تو این دریا. خب میشود پنج لیتر به آب تو خودش حل میکند. این اضافه به دریا میشود. خاصیت ظرف بزرگ است. ظرف که کوچک باشد، یک قطره بول که میآید، آقامون پنجاه لیتر آب داریم، یک قطره بول آمد همه را نجس کرد. ظرف آب قلیل این است دیگر. آب کُر حجم میکند. چیزی نیست. چرا میخندد به مشکلات؟ درگیر این و درگیر چه است؟ این خاصیت چه؟ ظرف را بزرگ میکند. ایمان.
ایمان چطور شکل میگیرد؟ این همان مرحلهای است که اسمش را گذاشتیم قوس صعود. یک سری کارها ایمان را میبرد بالا. ایمان را تقویت میکند. اصل ماجرا هم همان، همان است. آنی که همه شوخی گرفتیم، جدیترین حرف. همان که همه شوخی گرفتیم، همین که لقلقهی زبان شده: «ترک گناه.» بابا ترک گناه جدی است. یک وقتی آدم یک جاهایی گیر میکند، یک گناههایی، یک معصیتهای ریز. فرمود: «تو یک موقعیتی قرار بگیری عصبانیت کند. میخواهی داد بزنی. میآید تا گلوت میرسد.» چقدر این روایت قشنگ است! چقدر ما نیاز داریم! خشمی میآید تا گلوت را میگیرد، میخواهی داد بزنی. «میخوری این کار را که میکنی، مَلَأَ الله قَلبَهُ الایمان.» خدا دلش را لبریز از ایمان میکند. قرص میدهد. فحش نداد، داد نزد؛ همهی وجودش را ایمان میگیرد. «نماز لذت میبرم.» اینجوری نبود. نمیدانم کجاست. ایمان را تقویت کردی، «الْمُؤْمِنُونَ» شدی. «الْمُؤْمِنُونَ» که بشوی اتوماتیک «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ» هم میشوی. اصلاً مؤمن که بشوی، اصلاً لازم نیست تو نمازت کار کنی. ایمان را کار کنی روی ایمانت که کار کنی، نماز اتوماتیک خودش راه میافتد.
نمیگوید اینهایی که مؤمناند باید خشوع داشته باشند. نمیگوید اینهایی که مؤمناند بعداً خشوع دارند. نمیگوید اینهایی که مؤمناند گاهی خشوع دارند. میگوید مؤمن دائم خشوع دارد. قرآن حضور قلب هم نگفته، گفته خشوع. حالا در موردش انشاءالله دو سه شب دیگر میرسیم در مورد خشوع در نماز بحث میکنیم؛ که البته رمزی دارد. آیهی سوم به آن باید برسی که حالا خود خشوع چه میخواهد. میخواهم امشب یک اشارهای به آن بکنم. آیهی سوم چیست؟ آیهی اول: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ.» آیهی دوم: «الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.» آیهی سوم: «وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.»
مرحوم آیتالله العظمی بهجت میفرمود که: «شرط رسیدن به خشوع در نماز همین آیهی سوم است؛ از لغو اِعراض کردن.» لغو را که ول کنی، حضور قلب میآید، توجه میآید، خشوع میآید. در مورد لغو هم باید صحبت کنیم با هم مفصّل.
این پس شد تا آخر دههی ما. این سه تا آیه. یک: ایمان. ایمان در قوس صعود، ایمان در قوس نزول. امشب ایمان در قوس صعود را بحث میکنیم، انشاءالله فردا ایمان در قوس نزول را بحث میکنیم، انشاءالله. اگر تمام بشود، از شب سوم بعدی که میشود شب پنجم، انشاءالله وارد بحث خشوع میشویم. اگر خدا توفیق بدهد سه شب یا چهار شب در مورد خشوع بحث میکنیم. اگر برسیم، انشاءالله شب یک دو شب آخرم در مورد لغو بحث میکنیم. این طرح درس و طرح بحث ما این شبها. در مورد چه میخواهیم بحث بکنیم؟ همه هم بارش روی چه است؟ روی ایمان است؛ ایمان قوی.
فرمود: «به این روایات چه بگویم؟ مبتلا که این روایت را باید نوشت، با آب طلا باید نوشت. این روایت را باید خواند. این روایت را باید خورد.» نمیدانم چه بگوییم؟ این روایات را باید با جان، بر جان حک کرد. فرمود: «به یک نامحرمی میرسد، نگاه نمیکند، وجودش لبریز از ایمان میشود. حلاوت ایمان را همانجا میچشد.» فوقالعاده است! کجا نمازت را درست میکند؟ کجا نمازت را خراب میکند؟ آنقدر با نماز وَر نرو. نماز خراب است چون تو خیابان دید زدی، این خراب کرده، چون اینستاگرام رفتی چرخیدی. نمازت شل میشود، لذت نمیبرد. میافتد عقب. با «من کرده نماز لذت نمیبرم»، «باشد نیم ساعت دیگر»، «باشد دو ساعت دیگر»، «تا هفت و نیم وقت داریم»، «هفت میخوانم». نماز یک ده دقیقه میخواهم خم و راست بشوم. نماز فروکش میکند. هی ایمان فروکش میکند، نماز فروکش میکند. ایمان فروکش میکند، به یک جایی میرسد دیگر همه را از دست میدهد.
از آن ور ایمان را یک خرده هُل میدهد، نماز یک خرده هُل پیدا میکند؛ ولو تو نماز یک ثانیه احساس میکند یک چیزی چشید، پنج ثانیه، ده ثانیه، یک دقیقه، دو دقیقه. یک نماز، دو نماز. همینجوری رشد میکند. آیتالله العظمی بهجت این تعبیر را خیلی به کار میبردند. فرمودند: «شیئاً فشیئاً.» خورد خورد، آرام آرام. «گاماس گاماس.» گاماس گاماس را عربیاش را میشود آرام آرام. هی دارد اوضاع دارد بهتر میشود، هی حالش دارد خوب میشود. همین سؤالی که تو محرم داریم، شب به شب در حالی که آدم گاهی با خودش میگوید خب من شب اول دلتنگ محرم بودم، میروم یک عقدهی گلویی ام را گرفته تخلیه میشوم. شبهای بعد دیگر حال ندارم. برعکس میشود. شب اول میآیی یک کمی ضجه میزنی، میبینی آتشت. شب دوم بیشتر داری میسوزی. شب به شب این آتش هی دارد گر میگیرد. بعد گر میگیرد اثرش را میگذارد روی نالهات. بعد ناله که میزنی باز آتش هی گر میگیرد.
رابطه را میبینی؟ رابطهی ایمان و عمل صالح این شکلی است. یک عمل انجام میدهد، باور میآید. باور که آمد، باور میگوید: «من باز عمل میخواهم.» باز عمل انجام میدهد، یک باور بالاتر میآید. باور بالاتر باز میگوید: «من عمل میخواهم.» باز عمل انجام میدهد، باور بالاتر میآید. همین سؤالی که تو محرم ما داریم، یک قدم برای امام حسین برمیداری، عشقت بیشتر میشود، محبتت بیشتر میشود. محبت بیشتر شد، میخواهی دو قدم برداری. دو قدم برمیداری، محبت بیشتر میشود. میخواهی سه قدم برداری. اینجوری نیست آقا؟ رابطهی علاقه و عمل، رابطهی باور و عمل این شکلی است.
یک کار کوچیک. آقا میخواهیم نمازمان خوب بشود رفقا، عزیزان من! نمازمان میخواهیم خوب بشود، همین الان یک تصمیم بگیریم، یک کاری را حالا یا بگذاریم کنار یا انجام بدهیم. عوض میکند ها! اصلاً حالتی میآورد، تصمیمش آدم را به هم میریزد. تصمیمش، نیت میکند که: «من دیگر این کار را نمیکنم.» ابوبصیر پیرمرد بود، نابینا بود. در کوفه قرآن درس میداد. پناه بر خدا! چقدر بعضی روایات تن آدم را میلرزاند. من روایت را هر وقت میگویم با شرمندگی میگویم. تو کوفه قرآن درس میداد. بعد توی مسجدی به یک پیرزنی، به دختر جوانی ــ حالا نمیدانم پیرزن بوده، نگفتن سن و سالش را نگفته بودند، زنی با یک ــ داشت به آن خانم قرآن درس میداد.
یک بار شوخی کرد با این خانم. یک شوخی معمولی، شوخی خندید. آمد مدینه خدمت امام صادق(ع). تا نشست حضرت فرمودند که: «بعضیها فکر میکنند اگر توی مسجدی باشند به یک کسی دارند قرآن درس میدهند، با خانم شوخی کنند ما با خبر نمیشویم؟» من سریع شستم خبردار شد. آقا دارند چه را میگویند؟ گفت: «عبایم را کشیدم رو صورتم خجالت کشیدم. خجالت کشیدم رو صورتم.» تو دلم گفتم: «چه غلطی کردم؟» همین را که گفتم، حالا خوب شد، رفت اثرش، رفت، پاک شد. تصمیم این است. تصمیم میگیرد: «دیگر این کار را نمیکنم.» نورانیتش میآید. نورانیت آمد، حالش میآید، حالش خوب میشود. آنقدر سریع است تو عالم. ما فکر میکنیم ده سال طول میکشد، ده دقیقه طول میکشد. اصلاً این نیست! یک کسر از ثانیه. آدم با کسری از ثانیه میرود بهشت، با کسری از ثانیه میآید جهنم. یک لحظه است، یک برق است، یک نور است. میزند همهی وجودت را میگیرد. یک آتش شهوت میزند همهی وجود را میسوزاند. یک لحظه طمع میکند، یک لحظه هوس میکند، یک لحظه باور میکند، یک لحظه باور میکند.
ابوحمزه ثمالی این روایت را نقل کرد از امام سجاد(ع). حذف فرمودند. در جزیرهای، تخته پارهای را، جوانی بود، پسر جوانی بود. دید یک تخته پارهای دارد میآید سمت ساحل. دوید، رفت روی این تخته پاره. کسی یک زن فوقالعاده زیباییست. این در کتاب شریف کافی روایت نقل شده است. دید یک زن فوقالعاده زیباییست. به او نگاه کرد. گفت: «حالا العجب تو جنی؟ پری؟ انسانی؟ تو چه هستی؟» گفت: «من انسانم.» گفت: «چرا آنقدر تو زیبایی؟ اینجا چه کار میکنی؟» گفت: «بابا ما یک قایقی بودیم داشتیم همه با هم میرفتیم، قایق ما غرق شد. آب تمام لباس من را برد.» در نهایت زیبایی بود. این پسر جوان تا این را دید، دست این دختر را، دست این زن را گرفت که طمع کند، گناهی بکند.
تو روایت دارد تا دست این زن را گرفت، دید این تن این زن شروع کرد لرزیدن. گفت: «چرا میلرزی؟» خیلی روایت لطیف است، خیلی قشنگ است. «چرا میلرزی؟» گفت: «آن یکی» ــ دستش را اینجوری گرفت، به بالا اشاره کرد ــ «گفت: از خدا میترسم.» گفت: «کسی اینجا نیست! منم، تنهام.» گفت: «از خدا میترسم. او دارد نگاه میکند.» این را که گفت یک لحظه این باور جرقه زد تو وجود این پسر بچه، پسر جوان. دستش را انداخت. گفت: «پس من چه بگویم؟ تو بابت گناه نکرده، خطایی نکردهای، این جور ترسیدی، لرزیدی، من خطاکار چه بگویم؟» سرش را انداخت پایین، آمد برود. حالا فضای جزیره چطور بود؟
یک زاهدی آنجا بود. حالا نمیدانم شاید این آمده بود آنجا تنهایی عبادت بکند. راهبی بود، زاهدی، صاحب مقامات معنوی بود. آمد بغل این راهب رسید، سلام و علیک کرد. با هم راه افتادند بروند. تا دم منزل این راهب گفت: «چقدر هوا گرم است! ای کاش یک ابری بالا سر.» این راهب گفت: «من دعا میکنم خدا یک ابری بفرستد، تو آمین بگو.» گفت: «خیلی خوب.» دعا کرد آن جوان آمین گفت، دیدند یک ابری آمد بالا سر اینها. اینها همینجور که حرکت ــ روایت افسانه نیست، روایت است ــ همینجور که حرکت کردند این ابر بالا سر اینها حرکت کرد. این جوان گفت: «من که لیاقت ندارم. خدا بر تو ابر فرستاد، به دعای تو؟» گفت: «سر دوراهی رسیدند.» اینها از همدیگر خداحافظی کردند، جدا شدند. این جوان اینوری رفت، آن راهب آنوری رفت. دیدند یک ابر بالا سر این جوان رفت. راه افتاد به گریه. گفت: «خدا ابر را برای تو فرستاده بود. چه کار کردی؟» گفت: «هیچی! یک لحظه یک برقی تو دلم زد. گفتم خدایا شرمنده.» گفت: «تو از من جلو افتادی.»
این همه من عبادت کردم! یک لحظه برق میزند، وجودش را میگیرد. ایمان این شکلی است. یک لحظه باورش میشود. امام حسین(ع) گاهی آدم اینجوری میرود ها! یک لحظه باورش میآید، یک لحظه یک غم عجیب و عمیقی وجود آدم را میگیرد. بعد دیگر اگه آن را بتوانی نگه داری، نان تو روغن است. اینکه میآید، الان عمل میخواهد. یک وقت این آه میآید، این درد میآید. دوست داری آه بکشی. دیدی عجیب تو روایت سفارش کرده: «آه بکشید تو مجلس روضه.» گاهی گریه کن، گاهی ضجه بزن، گاهی آه بکش. «نفس المهموم لِظُلمِنَا تسبیح.» فرمود: «آه که میکشد برای ما، خدا برایش تسبیح مینویسد.» این تسبیح، خاصیت تسبیح چیست؟ تو مجلس روضه آه میکشی، نفس میزنی، خاصیت تسبیح چیست؟
فرمود: «حضرت یونس را خدا تو شکم نهنگ انداخت.» آیه قرآن خیلی عجیب است. نهنگ دل دریا. خدا چهل روز پیغمبر خدا تو شکم نهنگ باشد. آیه قرآن فرمود: «فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ.» اگر یونس اهل تسبیح نبود، تا قیامت تو شکم نهنگ نگهش میداشتیم. چه نجاتش داد؟ تسبیح. حالا این تسبیح. من و تو میخواهیم نجات پیدا کنیم. تسبیح را کجا به من و تو میدهند؟ آه بکش تو مجلس حسین، برایت تسبیح مینویسد. تسبیح داشت یونس، از شکم نهنگ نجاتش دادند. تسبیح کن از شکم نهنگت نجاتت میدهند. از شکم نهنگت با تسبیح نجاتت میدهد. هر کدام از ما یک نهنگی داریم دیگر. گرفتار شدیم دیگر! اسیر شدیم دیگر! اسیر یک چیزی هستیم. کی از این اسارت در میآییم؟ وقتی اهل تسبیح بشویم. کی اهل تسبیح میشویم؟ تو فقط تو مجلس حسین بگو آه، تسبیح. از شکم نهنگ نجات پیدا میکنی.
وقتی میآید نخور این آه را. فرو نده. بیرون بده. این آتشت را بیشتر بکن. زیارت. هر سری که میروی آتشت بیشتر میشود. اصلاً زیارت برای این نیست که آتشت خاموش بشود. کسی زیارت میرود که آتشم خاموش بشود. آدم زیارت میرود که آتشم داغتر بشود. ما نماز نمیخوانیم که آتشمون خاموش بشود. نماز بخوانیم آتشمون داغتر بشود. آتش را نگه داریم. حفظ. به دست آوردیم. تو نماز میخواهیم گر بگیرد. این عشق اباعبدالله را تو مجلس نگه داشتیم، گرفتیم. این دیگر، دههی اول محرم که آمده مثل اسفند روی آتش است. میگوید: «حسین! من هیئت آمدم دیگر. فقط فقط مانده زیارت. دیگر نمیتوانم. من اربعین باید بیایم.» روضهاش را رفتم. آتشم آمده. این شبها بیقرار اربعین میشوی. چرا؟ روضهات را بگی. یا اصلاً روضهام را که میآیم بیقرار میشوم. بعد میرود میآید سال بعد آتشم بیشتر است. میگوید: «پارسال تازه اولین بار بود رفتم کربلا اربعین. دیدی رفیقات را یا نه تو که کربلات را رفتی؟ پارسال اگه داد میزدی، امسال نباید داد بزنی تو که کربلات را رفتی؟» گفت: «پارسال داد میزدم چون کربلا نرفته بودم، امسال کربلا رفتم میخواهم جان بدهم تو روضه.» اینجوری است. آتش هی همینجور گُر میگیرد.
بعد دیگر به یک جاهایی میرسد سر به فلک میگذارد. نمیتواند زندگی کند. آدمهایی که بعضیها فکر میکنند اینها دیوانهاند. سر و صورت ژولیده، درب و داغون. نگاهش میکنند. چه کار؟ کی جعفر آقای مجتهدی. این شکلی بود. رضوانالله علیه. تو حالاتشان هست: سر سفره میشود سر سفرهی افطار. آب میریختند برایش، نگاه میکرد. گفت: «آب حسین.» تا سحر نگاه میکرد، گریه میکرد. میگفتند: «بابا افطار کن.» فقط گریه میکرد. میگفتم: «لاقَل سحری فردایت را بخور.» میشود آدم اینجوری بشود؟ اصلاً باورت میشود کسی اینجوری بشود؟ امام سجاد همینجوری بود دیگر ها. بیقرار میشود اصلاً آدم. یک چیزی. اباعبدالله، عشقش یک چیز خاصی است، طعم خاصی دارد، طعمش با همه فرق میکند. باید آدم بچشد. وقتی چشیدیم باید خرج کنی. بلا تشبیه، بلا تشبیه، بلا تشبیه ــ بلا تشبیه ــ قماربازها را دیدی؟ یک بار مزهی قمار میآید زیر زبانش، دیگر ول نمیکند. «بابا تو صد میلیون بردی! ول کن.» «من میخواهم دویست میلیون ببرم.»
خونش را میگذارد، زندگیش را میگذارد، ماشینش را میگذارد، فرش را میگذارد. مزهی قمار این شکلی است. یک بار بچشد دیگر ول نمیکند. امام حسین! قمار کردی. یک آتشی تو محرم بیندازد تو وجودت و در به در هر شب بنشینی گریه کنی. میگویی: «یک بار دیگر آن آتش را بینداز، یک بار دیگر. یک بار خیلی سوختم، یک بار دیگر میشود آتش را بیندازی؟» یک سال در به درت میکند. یک بار دیگر آن آتش را میاندازد، دو سال آتش تو وجودت گُر گرفته. هی خودت را به در و دیوار میزنی: «بازم میخواهم، بازم میخواهم.» ضد و نقیض زدن نی. بیشتر. یک گوشه چشم، یک نگاه، یک رخ به من بده. حالات عرفاست. تو نماز آنجوری است، تو زیارت اینجوری. خیلی اینها شبیه هماند. نماز و زیارت از جنس هماند. برای همین نمازم را اگر کسی میخواهد قوی بکند، راهش از زیارت کمک بگیرد. تو روایت فرمود: «نماز میخواهی بخوانی، الله اکبر میخواهی بگی، یکی از ما اهل بیت را روبهروی خودت تصور کن. احساس کن ما داریم نگاهت میکنیم.»
بعد نماز با روضه دارند تربیت میکنند. نمازمون هم با ایمان. دیگر ما ایمانمون نسبت به اهل بیت معمولاً زودتر شکل میگیرد تا نسبت به خدا. درست است؟ عشقمون نسبت به اهل بیت زودتر پیدا میشود، به وجود میآید تا عشق نسبت به خدا. خدا هم همین را خواسته. گفته: «همان را بگیر بیا. همین آتشی که تو محرم تو هیئت افتاد تو دلت، ول نکنی ها!» «من با این کار دارم. آتش را من انداختم، بکشم سمت خودم.» این آتش را ببر تو نمازت، محل کارت. من دیده بودم آدمهای باصفا داشت کار میکرد، مثلاً توی آشپزخانه نشسته بود داشت مثلاً سیبزمینی خرد میکرد. زیر لب هی دم گرفتیم! گرفتیم گرفت! از این آدمای باحال، از این آدمای امام حسین چشیده. امام حسین چشیده. کمِ امام حسین دید. کم از امام حسین چشیدهها. از رفقای عزیز و نزدیک ما. جایی بودیم با هم. تو آشپزخانه نشسته بود. دیدم همینجوری دارد کار میکند و اینها. زیر لب دم گرفت، دم گرفت، دم گرفت. دیگر هی میخواند. خودش را میزد میخواند، خودش را میزد کار میکرد. این آتش اینجوری است. وسط کارت یک دفعه میآید، همهی زندگیت را میریزد.
امام صادق علیه السلام به مسمع کردهی فرمود: «ای مسمع! نسبت به ما اهل بیت چه حسی داری؟ نسبت به جدم اباعبدالله الحسین چه حسی داری؟» گفت: «آقا همین قدر بهتون بگم: هر وقت یادش میافتم اشک جاری میشود.» یادت هست شب اول چه گفتم؟ «لا یذکر مؤمنٌ الا بکیٰ.» فرمود: «نشانهی مؤمن این است. میخواهی ببینی مؤمنی، ببین اسم حسین میآید اشک جاری میشود یا نه؟» علامت ایمان. دو جا ایمان را تو تشخیص بده: یکی تو نماز ببین خشوع داری یا نه؟ یکی وقتی اسمش میآید ببین اشک جاری میشود یا نه؟ این معمولاً زودتر هم میآید. این اگر آمد قدرش را بدان، باهاش آن یکی هم بخواب.
حضرت فرمودند: «مسمع! نسبت به ما اهل بیت چطوری؟» گفت: «آقا جان! یک جوری هستم، هر وقت یاد جد شما اباعبدالله الحسین میافتم اشکم جاری میشود.» این تیکه روایت را خیلی دوست دارم تو کامل الزیارات. برگشت به امام صادق(ع) گفت: «آقا جان! گاهی سر سفره نشستهام دارم غذا میخورم، یک دفعه یاد جد سیدالشهدا میافتم، آنقدر اشک میریزم غذایم خراب میشود، پا میشوم میروم.» حضرت میدانی چه فرمودند؟ «بشارت بدهم: موقع جان دادنت، جدم اباعبدالله یک جوری همهی درد و غم عالم از دلت بیرون. یک خنکی احساس میکنی. آن لحظه هرچی داغ اشک بوده از وجودت در میآید.» بعد فرمود: «تازه اول کار است. روحت را میگیرن، تحویل میگیرند. پدرم امیرالمؤمنین، مادرم فاطمه زهرا، روح تو را تحویل میگیرند. تو برزخ تا قیامت هوایت را دارند. قیامت کنار حوض کوثر واردت میکنند. این اشکهایی که ریختی آنجا برایت میشود شراب جام کوثر امیرالمؤمنین، جدم به تو جام بهشتی.» روایتش مفصّل است. هیچی دیگر امام صادق نپرسید ازش: صدقه میدهی؟ خمس میدهی؟ اصلاً با اینها کار ندارم. اسم جدم میآید چه کار میکنی؟
گفت: «آنقدر اشک از خونم میآید از جنس ماهی.» بقیه بازی. ببین صدقه، خمس، زکات، حج، همهی اینها برای این است که ایمانت تقویت بشود. من بیست آیه قرآن آورده بودم امشب برایتان بخوانم، فرصت نیست. میگوید: «من بهت میگویم شراب نخور به خاطر اینکه ایمانت تقویت بشود. بهت میگویم با همسرت خوب باش، حقش را بده، به خاطر اینکه ایمانت تقویت بشود. بهت میگویم حج برو به خاطر اینکه ایمان پیدا کنی. بهت میگویم زکات بده، خمس بده، صدقه بده، به خاطر اینکه ایمان پیدا کنی.» ایمان پیدا کنی که چه بشود؟ بیا اینجا مزه حسین را بچشی! بفهمی عالم چه خبر است. مزه حسین چشیده باشی، تازه میفهمی اصلاً لذت این است. کی میگوید لذت؟ لذت! بگذریم.
امشب یک جای مهمی میخواهیم برویم. مگه نه؟ شب سوم. در خانهی حسین چشیده. میخواهیم برویم با همهی وجودش حسین را چشیده. خاص چشیده. میرحسین چشیدهها عجیب و غریبند دیگر. یک دفعه بهانه میگیرند، ول نمیکنند. خدا نکند یک حسین چشیده بهانه بگیرد. بگوید: «آقا من کربلا میخواهم.» حسین چشیده اینجوری است ها! بگی: «من کربلا میخواهم.» تا شب نشده بلیطش را میگیرد، میرود. میچشد، مزه میچشد. این شکلی میشود. حالا مخصوصاً دختر هم باشد، سه سالم باشد، بابایی هم باشد، زخمی هم باشد، رنجور هم باشد، کبود هم باشد، سیلی خورده هم باشد، غم دیده هم باشد، مبتلا به فراق شده باشد، مسخرهاش کرده باشند، تو شهر چرخانده باشد. این دیگر اگه بیتابی کنه، بدجور بیتابی میکند. نزن! اگه محال بخواهد، امر محالی را اگه بخواهد، خدا برایش شدنی میکند. این جوری.
یک سری هم هست ها! نمیدانم چه است. حضرت ابراهیم دو تا بچه داشت. خبر داری تو پیری بچهدار شد. حضرت ابراهیم صد و خوردهای سال بود. خدا اول اسماعیل بهش داد، بعد باز چند سال بعد خدا اسحاق را بهش داد. خیلی پیر بود. روایت دارد امام صادق فرمود: «ابراهیم علیه السلام سال آخر عمرش گفت خدایا من دارم از دنیا میروم، دو تا پسر فقط دارم. من که دختر ندارم. من گریهکن ندارم بعد از مرگم.» گفت: «خدا سال آخر عمرش بهش دختر کوچیک.» حالا مثلاً دختر یک دو ساله مگه چه گریهکنی میتواند. خدا بهش دختر داد، گریهکن داشته باشد. «من که رفتم یک دختری باشد ذکر من را بگیرد. اسم بابا تو خانه باشد.» حضرت ابراهیم بود تازه حضرت ابراهیم وداع آنجوری هم نکرد با بچهها که دم در خیمهها اینها همه دور بابا را بگیرند. پای اسب را سفت بگیرند.
لا اله الا الله! دختر بچه است دیگر، بهانه میگیرد دیگر. میگوید: «من بابا میخواهم. من دلم برای بابام تنگ شده. من کار ندارم.» لا اله الا الله!
بعد حسین را ببین! ببین عظمت را ببین! میگوید: «تو واقعاً تشنهای؟» ببین به من و تو هم دارد میگوید: «میگوید واقعاً تشنهای؟ من میرسانم خودم را بهت میرسانم. شده با تشت طلا نصف شب بیایم تو خرابه کنارت، خودم را بهت میرسانم. تو واقعاً تشنهای؟ تو واقعاً طالبای؟ من خودم را میرسانم. از سر نی خودم را میکشم پایین، میآیم توی تشت، تو بغلت میآیم، تو آغوشت.»
السلام علیک یا عبدالله و ارواح التی به فنائه علیکم مابقی و بقیه اللیل و النهار ولا جعله الله آخر العهد زیاد السلام. حسین و علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب.
بعد تقریباً سی سال یک پیغمبری یوسفش را دید. شنید ماجرا را؟ خبر داری؟ عزیز مصر شده یوسف. روایت دارد همین که یعقوب یوسف را دید در آغوش کشید. سرش بزرگ شده، رشید شده، عزیز مصر شده. اول سؤالی که ازش پرسید این بود: «پسرم شنیدم تو چاه انداختند؟ فقط به من بگو جایی زخم شد؟» دخترم! بگو وقتی از روی ناقه افتادی، چه جایی از بدنت کبود شد؟ به من بگو وقتی زجر ملعون دستش را روی تو بالا برد. آن دست بزرگ روی صورت بچه کوچک. دندان شیری دارد! دندان شیری حساس است با کمترین ضربه از جا کنده میشود. بابا! به من بگو دندانهایت چطور است؟
در حال بارگذاری نظرات...