برتری نماز نسبت به سایر اعمال
ملاک تشخیص حال خوب
احرام بستن روزانه در ۵ نوبت
رابطه درجات بهشت و نماز
مراتب انسان در نماز
برخورد متفاوت انسانها با نماز
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
هدیه به محضر حضرت اباعبدالله الحسین و شهدای کربلا و اسرای مظلوم کربلا و هدیه به محضر قدسی آقامون حضرت صاحب الزمان (صلواتی هدیه بفرمایید).
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
بسم الله الرحمن الرحیم.
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلاً.
ای رحمت بی منتهایم، ممنونم آقا، امسال هم گفتی. ممنونم آقا یا شکر خدا که از محرم جا نماندم. ممنونم آقا از شما. ممنونم آقا، با دست مهربانت بر تن پوشاندهای رخت ماتم. ممنونم. و بین طومار عزاداران اینجا دادهای نام. ممنونم. و تو از سر تقصیرهای من، حتی مرا کردی دعا. ممنونم آقا. سفارش کرد و تحویلم گرفتی مهربان، ای باوفا. ممنونم آقا. میخواهم از تو این دو ماه کم، با تو بیایم پا به پا. ممنونم آقا در بین روضه، ناله و اشکی کن تا که شود حقش ادا. ممنونم. همراه گریه معرفت باشد چه خوب است، دادی بصیرت به ما. ممنونم آقا، یا حسین! این دل ما زیر ظرف مسیات امضا شد. ممنونم آقا. بر تکتک ما گریهکنها پخش کردی برگه برات کربلا. ممنونم.
محضر آقا امام زمان، و انشاءالله از همین امشب که شب اول شروع دو ماه عزاداری است و انشاءالله این عزاداریها به زیارت اربعین و زیارت کربلا پایان پیدا بکند، به عنایت آقامون امام زمان، و انشاءالله مورد نظر باشیم، مورد توجه باشیم، عنایت کند، سوا کند، انتخاب کند، ما را بپذیرد، ما را، عزاداریهامون و اشکمون، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
سال گذشته بحث درباره نماز عرض شد که ما حق این عمل فوق العاده را به جا نیاوردهایم، نه میشناسیمش، نه برایش جایگاه فوق العاده قائلیم. هر چقدر بخواهیم در مورد چیزهای دیگر دین صحبت بکنیم، همه در برابر نماز واقعاً مثل یک سر منقار یک پرنده است در برابر یک دریا، یک اقیانوس. همه این معارف، آن اقیانوسی که همه این رودخانهها بهش میریزد، نماز اینجاست که اولیای خدا برایش دست و پا میزند خودشان را برسانند.
امام حسین (علیه السلام) یک روز مهلت اضافه میگیرد، یک روز مهلت اضافه میگیرد، کسی که مشتاق است برای ملاقات خداست، مشتاق، بیتاب. بناست شب تاسوعا آقا را به شهادت برسانند. درخواست بکند کسی از دشمن، دستور دشمن را دراز بکند، آن هم حسین بن علی. همه هستیاش را دارد میدهد که زیر بار حرف دشمن نرود. یک درخواست میکند بابت یک چیز: "یک روز شهادت من عقب بیفتد. جنگ عقب بیفتد. من این یک شب را نماز بخوانم. میدانی که من نماز را دوست میدارم، میدانی که من عاشق نمازم؛ یک شب اضافه بمانم نماز بخوانم."
"آقا جان، شما که داری میروی ملاقات خدا، نماز میخواهی چکار؟ یک روز زودتر برو ملاقات خدا." نه. اولیای خدا میخواهند تو دنیا بمانند که نماز بخوانند. دنیا را برای نماز میخواهند، بقیه چیزها مقدمه نماز است. همه حرفها، همه کارها. ما صبح تا ظهر زندگی میکنیم که نماز بخوانیم، ظهر تا غروب زندگی میکنیم که نماز بخوانیم. ما زندگی میکنیم که بندگی کنیم. بندگی کنیم یعنی نماز بخوانیم. هدف همین است: "ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون." ما را آوردند بندگی کنیم. بندگیام توی نماز است، خیالم راحت. اشک بر اباعبدالله هم برای نماز است، مجلس روضهام برای نماز است. نردبان نماز، معراج مؤمن است. از اینجا میروند بالا، از اینجا باید بری بالا، کلاس خودت را باید روی نردبان ببینی، کلاس خودت را بر روی نردبان.
یک خانم به من پیام داده بود. ایشان فرموده بود که وضع کشور، دیگر اسم نمیآورم. حالا ممکن است این فایلها بعداً توی فضای مجازی منتشر بشود. از یک کشوری، ایشان به من پیام داده بود که حج رفتم سال گذشته و توی حج وقتی که خواستم نماز طواف را بخوانم، من فکر میکردم چه حالی پیدا میکنم، رفتم. حالا خواستم پیدا نکردم، بگو مبهوت بودم، نه اشکی، نه، همینجوری بودم. رفتم خانهی معمولیه، فرقی نمیکند. فکر میکردم کعبه چقدر بزرگ است؟ دیدم نه بابا، آدم باید هی برود پایین کعبه. که میخواهید مشرف بشوید از هتل که راه میافتید با اتوبوس شما را میآورند توی یک جایی، ایستگاه. آنجا که پیاده میشوید، بیرون مسجدالحرام، انشاءالله نصیب بکند، بدون آل سعود.
انشاءالله شما مسیری که از آن بیرون میآیی یک شیب اینجوری، یک همچین شیبی، را میآیی، میرسی به کعبه. برای همین هم باران که میآید، زود آن تو جمع میشود. خانهی معمولی. کعبه اندازهاش چقدر است؟ کل کعبه، آن فضایی که شما مثلاً جاده سیاهی که این طرف است، نیست. چیز معمولی کوچکی است. بیدبه و دنگ.
این خانم یک پیام مفصل طولانی نوشته بود که "آقا ما فکر میکردیم بیاییم کربلا ببینیم چی میشه. اومدیم دیدیم هیچی. موقع نماز طوافم کسی را دیدم و حالای خاصی که خلاصه حال نکرده بود." خیلی ناراحت بود بنده خدا، میگفت: "من یک ساله که حالم بده. رفتم پای کعبه مکه حال فوق العاده پیدا نکردم."
من یک نکتهای خدمت ایشان عرض کردم. بنده خدا آرام شد. گفتم: "خواهر من، ملاک برای اینکه آدم بفهمد که خوب است یا نه، اولاً حال نیست. اگر قرار است جایی حال آدم ملاک باشد برای اینکه آدم بفهمد خوب است یا نه، کجاست؟ آنجا، آدم کجا میتواند بفهمد با حال خوشش بفهمد که خوب است؟" نماز حال خوشم نیست. یعنی من سر و صدا کنم، شیلنگ تخته راه بیندازم. آدم الله اکبر که میگوید احساس میکند که من رفتم یک جای دیگر. السلام علیکم که میگوید احساس میکند برگشته. این یعنی خوب. حج و اینها هم نمیخواهد، دم و دستگاه هم ندارد.
شرایط چه شرایط خاصی است، اعصابخوردی زیاد دارد. من خودم وقتی رفتم دخترمان آن موقع کوچک بود، با کالسکه میبردیم. گفتند که: "نمیشود، کالسکه راه نیست." مجبور شدیم بچه را بردیم دوباره این همه مسیر برگرداندیم هتل. وقتی برگشتم، کاروان گم کرده بود. حالا اولین بار میخواهیم برویم پای کعبه، این همه کاروان، گم شدیم و اینجا برو آنجا برو، کلی مصیبت. وقتی رسیدم با یک اعصابخوردی به کعبه رسیدم. میخواستم همه را بزنم. اینها که دلیل نمیشود. پای کعبه که سؤال فهمیده نمیشود. آن هم این کعبه. کعبهای که دست آل سعود است.
کعبه داریم تا کعبه. ببین یک وقت کعبه بود، قرار بود توش امیرالمؤمنین به دنیا بیاید. آمدند کعبه را خراب کنند، خدا ابابیل فرستاد، کعبه را نگه داشت. قرار بود علی به دنیا بیاید. یک وقت هم کعبه داشتیم، عبدالله بن زبیر رفت توش مخفی شد که نکشندش. با منجنیق سنگ پرت کردند. کعبه را خراب کردند، با خاک یکسانش کردند.
جا داریم تا جا. خدا از هر کعبهای هم محافظت نمیکند ها. گول نخور. کعبهای که بخواهد عبدالله بن زبیر توش برود مخفی بشود، خدا از این کعبه محافظت نمیکند. کعبهای که توش علی بخواهد به دنیا بیاید خدا نگه میدارد. کعبه دست آل سعود است که خب کعبه است، نوکرش هم هستم، ولی خب کعبه دست آل سعود است دیگر. کعبهای که امام زمان بهش تکیه بدهد، کعبه است.
سنگ حجرالاسود حکایت دارد. میدانی که حجرالاسود فرشتهای بود. فرشتهای بود تو آسمان بود، خدا فرستادش پایین به شکل یک سنگ. شکلش یک سنگ است، سفید هم بود. سنگ سفید بود. حجرالابیض بود. گناهکارها آمدند، هی دست کشیدن، دست کشیدن، دست کشیدن، سیاهش کردند. سنگ خدا سیاه میشود عزیز من؟ کعبه هم بالاخره کعبهای که سرباز سعودی از یمن برگشته، ۶۰۰ نفر را کشته، اینجور تکیه داده پشت به کعبه: "برو برو وانایست." کعبه که کعبه داریم تا کعبه. خیلی گیر کعبه و اینها نباش.
"نماز را به پا دار." این را به ما یاد داده است. تکبیرت الاحرام چیست؟ اولش چیست؟ تکبیرت الاحرام. تکبیرت الاحرام. روزی ۵ بار داری احرام میبندی. قربون شکلت بشم. تکبیرت الاحرام. مُحرِم شدیم، بدون اینکه مکه برویم. آن همه دنگ و فنگ هم ندارد آنجا. مُحرِم میشوی، پدر از حساب بچه در میآید. مُحرِم معمولی مُحرِم میشود. حکایت دارد. زیر سایه نباید بروی، و زیر سقف ماشین نباید. اگر توی روز زیر سقف نباید بروی ماشین، شب راه میافتد، خیلیهایشان ماشین سقف دارد وگرنه در طول روز ماشینهای بی سقف میرود. حوله احرامت یک وقت روی پایت نیفتد و کفشی که دمپایی که روی پایش بسته باشد نپوشی و توی آینه نگاه نکنی و مگس تو دفن نکنی و دماغت از بوی بد اعصابخوردی و آخرش بیایی بروی در منا به شهادت برسی و این همه دنگ و فنگ را خدا برداشته کرده، یک نماز سه چهار دقیقهای، احرام میبندی، مُحرِم میشوی. کعبه هم که روبرو. هر جا هستی پیدایش کن. قربانش برم.
بیا! چقدر خودت را بکشی بروی ۷ دور بچرخی، تازه وسطش شک کنی "آقا ۳ دور چرخیدهایم یا ۴ دور شد؟ چی کار کنیم؟" حالا یک قدم برگشتیم عقب. سعی بین صفا و مروه. "جان من، یک ۵ دقیقه برگشتم آب خوردم." باطل است. باید بروی دوباره از اول شروع کنی. نایب بگیری و نمیشود و آنجوری میشود و وزوم باطل شد و بچه اگر بغلت بود نجاست کرد. الان چی میشود و...
البته روی چشممان است حج. تازه و "مستطیع" بشوی، پولدار. تازه مستطیع شدن هم واجب نیست. مستطیع شدن واجب نیست. هر وقت مستطیع شدی، مستطیع میشوی، میروی پول میگذاری، بعد ۱۷ سال بعد اسمت در میآید و اینها. بعد بخواهی آنجا بروی تست کنی. نه بابا جان! تست کنیم خدایا من بنده خوبیم یا نه؟ خدایا ۲۵ سال در نوبت بودم تا بفهمم بنده خوبیم یا نه؟ خیلی اینجا شلوغ پلوغ بود. اعصابم ریخت به هم. احساس میکنم بنده خوبی نیستم. خب معلوم است. همه ناامیدند. کی بنده خوبیه؟ با این وضعیت کی حال خوب دارد بخواهد اینجوری مکه برود؟ دو تا سرباز سعودی ببینی، منقلب میشود، اعصابت میریزد به هم. فرودگاه عربستان، فرودگاه جدید دوست داشتم خرخره اینها را بجوم. قیافهها را که میدیدم، دستهایشان بوی خون اعصاب نمیماند برای آدم. توی آن وضعیت میخواهد برود حس خوش هم داشته باشد؟
البته بازم بالاخره یک چیزهایی دارد ها! سبکی برای آدم میآورد، ولی اینها محک نیست. گول نخور. محک این من، حال خوبی دارم و خوبم و خوشم و چی و چی و چی. محک، نماز است.
خداییش هم سخت است. دیدی آدم نمیتواند فیلم بازی کند. اصلاً نمیشود فیلم بازی کرد. نمیدانم چجوری ساخته. یعنی آدم بایستد ۵ دقیقه فیلم بازی کند، خودش خیالش راحت شود، یک حال خوشی داریم، نمیشود. آقا جان، همین، وایمیستی، میآید از چک گرفته، از چک گرفته، از چک اسلواکی گرفته. رفقات همه میآیند. همین الله اکبری که میگویی همه آمدند. هر کاری توی تلگرام با هر کی داشتی آمد. از صبح تا حالا هر کی حرفی زدی آمد. تا هفته بعد هر کاری داری آمد. حرف بزنیم، نمی شود.
خدا یک مدل طراحی کرده. بعد خودت باشی، خودِ خودتی. فیلم، ادا، فیگور اینها ندارد. میشود بیرونش را ادا درآورد ها! امیرالمؤمنین شما میگویی فلانی دشمنمان است، این توی زیرزمین خانهاش نماز میخواند، گریه میکند، قرآن میخواند، گریه میکند. برای جنها دارد ریا میکند؟ نه اینکه میخواهد امام جن باشد، ریا میکند. جذبش میشود. مسجدالحرام هم که میروی پشت امام جماعت وایمیستی و از گریه ای میکند. یک عشق و حالی دارد، ادایی ادایی میشود، ولی از تو بجوشد نمیشود. بقیه که نمیخواهند منو محک بزنند. خودم قرار است خودمو محک بزنم دیگر. همین الله اکبر که گفتم کجا رفتم؟ اتوماتیک، اتوماتیکه! بعد یادم میکشد هی میخواهد برود. هی میکشد. هی تازه شروع شد کار، معلوم شد امروز چی کارهای! این ۵ ساعتی که امروز گذراندی الان توی نمازت بروز پیدا کردی.
آخرین حرفهای جلسه قبلمون بود. شب عاشورای پارسال. بس ممتده ها! فکر نکن مثلاً چون یک سال فاصله افتاده من رفتهام یک جای دیگر. ما ۶۰ سال هم اگر طول بکشد همین را میرویم. ۶۰ سالگی توفیق باشد زنده باشیم بیاییم بحث نماز. نه شصت محرم. ۶۰ سال، هر شب هم بیاییم همین بحث نماز، تمام شدنی نیست. بعدش هم ما هنوز نماز از بیرون، ما هنوز تو نماز نرسیدیم. تو نماز برسیم یک سال نیت صحبت بکنیم. تکبیرت الاحرام صحبت بکنیم. یک سلام رکوع صحبت، سجده صحبت بکنیم. تازه آدابش چیست؟ تازه اسرارش چیست؟ چه خبر است آن تو؟ عرفا همه عمرشان را گذاشتند این کتابها را نوشتند. امام خمینی عمرش را گذاشت "آداب الصلاة" و "سر الصلاة" نوشت. میرزا جواد آقای ملکی تبریزی "آداب الصلاة" نوشت. مرحوم نخودکی، شهید ثانی، "آداب الصلاة" نوشت. عرفا دیگر وقتی میزدند بالا، خیلی دیگر خونشان میجوشید، مینشستند در مورد نماز حرف میزدند. نماز اینجوریه، نماز، نماز، نماز.
از عجایبش هم این است: اولی که میخواهی راه بیفتی با خدا ارتباط برقرار کنی باید دستت را به همین بگیری. آخرش هم که خیلی حالت خوب میشود، باز با همین خوشی. عجیب. خیلی عجیب است ها! یک خورده روش فکر کنیم. یکی تازه مسلمان شده: "آقا من مسلمان شدم باید چی کار کنم؟ نماز." "ببخشید، شما یک آقایی دارین، آن امیرالمؤمنین، آن مثلاً مراحل بالا چی کار میکند؟" "آن خیلی ایشون نماز میخواند." فرق میکند دیگر؟ نه، همین را میخواند.
باشگاه تکواندو، بسمه تعالی، بنده آمدم اینجا میخواهم امروز شروع کنم، که بزنم مثلاً ۵ سال دیگر دانهی دو مثلاً چی چی بشم. تصور میشود کرد. بگویم ما همهی مراتبی که داریم همش همین است. فن باشگاه تصور کنید. از آن کمربند سفید، حالا من رتبهبندیش را دقیقاً یادم نیست، بعد آبی میشود، زرد میشود، سبز میشود، قهوهای میشود ها! بعد مشکی میشود. تخصصی برای خودش دارد. تکواندوکار، کاراتینا، هر کدام رسیدیم، بماند. خلاصه. شروع میکنی، مرحله اول یک چیزهای پرتی بهت میگویند. بعد همینجور باید بزنی بیایی بروی تخصصیتر میشود.
دین اینجوری نیست توی اعمال ما. آقا جان، من عملی که کسی که تازه ۵ دقیقه است مسلمان شده، با عملی که طرف از یک طرف رفته پیغمبر رفته معراج، ببخشید، معراج رفتن چی کار کردن؟ نماز خواندن. دست انداز ما رو فن بالا دیگر؟ آن آخر کارش باید یک چیز ویژه باشد. نه، همین است، همش همین نردبان است دیگر. میگویم هرکی توی یک پله است، کلاس هرکی توی یک پلهاش است. هرکی یک جای نماز است. گرفتی حرفها؟ هرکی یک جای نماز است. اعمال دیگر گول میزند آدم.
ممکن است یکی وظیفهاش باشد، یکی وظیفهاش نباشد. ببین حرفهای مهمی دارم امشب میزنما. یک سال منتظر بودم امشب بیایم اینها را بگویم. یکی وظیفه انفاق کند، یکی وظیفهاش نیست. حالا من انفاق، من پول دارم انفاق میکنم. گول میخورم. تا میخواهم یک خورده به خودم بگویم بدم. شیطان میآید میگوید: "نه بابا، تو داری سالی چقدر پول خرج میکنی؟" ببخشید من خیلی آدم خوبی هستم. یکی میتواند روزه بگیرد، یکی نمیتواند روزه بگیرد. پیر شده، روزه نمیتواند بگیرد. خیلی بدم. من الان خودم را به چی محک بزنم؟
آقا جان، امشب داریم در مورد چی صحبت میکنیم؟ شب اول محرمی. در مورد اینکه ما چگونه خودمان را محک بزنیم؟ با چی؟ خدا برای من چیزی گذاشته من بتوانم خودمو محک بزنم یا نه؟ باید همان وایسیم، جناب عزرائیل بیاید، به رحمت الهی بریم، تازه بفهمیم چیکاره بودیم؟ اینجوری است؟ خب اینکه اول مصیبت، بدبختی. کی برگردیم؟ چه جور برگردیم؟ تازه بریم بفهمیم اوه اوه چقدر وضع خراب است! "خدایا میشه برگردم کلاً چی کار کنم توی زندگی؟" برایت یک چیزی میگذارم، روزی ۵ بار میتوانی از خودت امتحان بگیری. محک، یک شبه مرگ برایت میگذارم. شبه مرگها! دیدی برای بعضیها مرگ است. جان در میآید میخواهد دو رکعت نماز بخواند. "انها لکبیرة الا علی الخاشعین." واسه بعضیها وقتی میخواهند بمیرند جانشان در میآید. میگویند اکثر کسانی که میمیرند توی هواپیما، خیلی جالب بوده برای من آماری که گرفتم، توی هواپیما مردم از سوختگی و اینها نمیمیرند. اول سکته میکند توی هوا، بعد مردهها میآیند میخورند توی کوه، توی زمین، اینها میسوزد. یعنی بعضی از ترس مرگ میمیرند، اکثراً از ترس مرگ میمیرند، از ترس مرگ خودکشی میکند. جانشان در میآید. بعضیها هم اسم نماز میآید جانشان در میآید. اصلاً این دوتا شبیه همند. بعضیها میروند اسم مرگ میآید پر میکشد. یعنی باید نگهش داشت. نه وایسا، وایسا.
بعضیها اینطوری بودند دیگر. توی لشکر امام حسین هم اینطوری بودند. قمر بنی هاشم گفت: "حالا وایسا. وایسا. وایسا." "آقا برم، خسته شدم." نگهش داشتند. "عبیدالله حرّ جوفی بیا بریم." گفت: "آقا من شمشیر میدهم، اسب میدهم." دانلود این بحث. بیشتر از اینها باید شب صحبت بکنیم. تازه اول بحث چطور محک بزنیم با نماز. اصلاً نمیخواهد محک بزنی. خودش میآید محک میزندت. اذان که میگوید محک میزند. عجیب است ها! دستگاه خدا. من ماندهام. تایمبندی کرده. نماز ۱۷ رکعت میگذاشتید رندوم ۲۴ ساعت حرکت داری. مثل سهمیهبندی سوخت بود. توی ماه داری، میخواهی همان روز اول خرج کنی، میخواهی ماه خرج کنی، میخواهی بگذاری ما بقی خرج کنی. با رندوم ۱۷ رکعت را توی روز داری دیگر. چی کار داری؟ "من ۵ صبح پاشم نماز بخوانم، ولم کن تو رو خدا." دو بازی بودهای نشستی نگاه کردی. تخمه شکاندی. تازه بخوابم که باز باید ۵ بیدار شوم. دو رکعت بخوانم، که باز برم ۱۲ بخوانم، که باز برم ۶ بخوانم. ول کن تو را خدا.
بعد تازه اصل سنتش هم این است که بین نمازها فاصله باشد دیگر. برای ما تخفیف دادهاند، میتوانیم با هم بخوانیم. اصلش این است: ۱۲ ظهر نماز ظهرت را بخوانی، ۳ و نیم نماز عصرت را بخوانی، ۱۰ دقیقه به ۶ چند است؟ ۶ و یکی دو دقیقه نماز مغربت را بخوانی، ۷ نماز عشات را بخوانی. ۲۴ ساعت. بعد تازه نوافل هم گذاشته توش. بین مغرب و عشا ساعت خوبی برای استراحت. "قفیله بخوان." میبینم که خیلی دوست داری بروی یک چرتی بزنی. نماز عشات را خواندی. خیلی خوابت میآید. "دو رکعت نشسته." خب حالا خوب دیگر خوابیدی، پاشو ۱۱ رکعت بخوان ببینم. ولت نمیکند نماز. هی میری: "بیا! بیا!" "پاشین همه! پاشین! بیاین! بدوین!" "آقا ما تازه آنجا بودیم آفتاب، غذا میشود." ول نمیکنند.
ببخشید کی بود گفت ما نمیخوانیم. انسانها داریم صحبت میکنیم. جمع مؤمن خوب دور هم نشستند. عاشق امام حسین. اینها دارند صحبت میکنند با هم. وقتی دو تا مهندس دارند صحبت میکنند چی؟ قدیما میگفتند: "دست بیلم کجاست؟" نمیخوانیم کلاً. راحت صحبت نکن در مورد این جور آدمها. امتحان میگیرد. پاشو! بعضیها میکنند.
بعد، آقا، قرآن درجات بهشت را اینجوری میگوید، خیلی جالب است. وقت نداریم امشب دیر شروع کردیم. مجلس بعدی هم باید بریم، زود برسیم. در مورد بهشت میخواهد صحبت بکند. میگوید: "تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ" بعد حالا: "فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ." یک عده نصف شب میکنند از رختخواب. دیگر بهشت بماند چه خبر است! آقا این چه طرز صحبت کردن است؟ قشنگ حرف بزن. قشنگ حرف زدم دیگر. درجه بهشتت را میخواهی بدانی چقدر است؟ چقدر میپری برای نماز؟ چقدر میپری؟ تمام شد. چقدر میکنی؟ آنجایی بهشتی. یک قدم کندی، یک قدم تو بهشت رفتی بالا. پریدی بالا، بالاهای بهشتی بستگی به این کندنه دارد. بکن. یک دفعه و بکن یک وقتهایی پای نماز است که خب یک امتحان دائمی است. یک وقتهایی هم حالا توی عمرمان یک بار پیش بیاید، نیاید. یک امتحانی هم خدا با اهل بیت میگیرد. از برای اهل بیت باید یک وقت بکنی.
من به نظرم میآید محرم این شکلی است. شب اول محرم یک امتحان اینجوری از ما میگیرد. بچهها بسم الله، کیا کندند؟ حالا میآییم دوم سوم. بعضی شب عاشورا بعضی. بعضیها نمیآیند. بعضیها که آنور وایساده متلک هم میگوید: "دو تا عرب با هم دعوا داشتند، به تو چه که میروی گریه میکنی؟" شما که بابا برو سراغ دسته بیلت. همین که میکند معلوم میشود چی کاره است. "والسابقون السابقون، اولئک المقربون." هر کی جلوتر میرود، هر کی جلوتر میکند، مقربتر. رده اول محبوبین اباعبداللهاند که زودتر از همه میکنند. اسم هیئت که میآید، بچهها! شماهایی که مال این هیئتید، کی اول از همه برای محرم پا پیش میگذارد؟ بقیه را جمع میکند؟ میآید. او محبوبتر از همه است برای امام حسین. کی اول از همه میکند این مراسمی که میخواهیم برگزار کنیم؟ توی جلسه، غذای جلسه، رفت و آمدش، همه چی. کی بیشتر میکند؟ کی زودتر از همه میکند؟ "منو کار دارم الان. آنورم. الان مهمانیم. الان اینها." به درد امام حسین نمیخورند. آدم جهادی ستادی میخواهد.
امام حسین نامهای رسید از کوفه. امام حسین مکه بودند. نامهای رسید از کوفه: "حسین جان پاشو بیا." یک نگاهی کرد، گفت: "مسلم برو." "الان نمیشود و یک روز دیگر بروم و بعداً نمیشود و اینها." هیچی در تاریخ نقل نشده. حسین فرمود: "برو." کَند، کَند و رفت. بعد کندنش هم ماها… "آقا حالا با بچهها برویم و یک جا اول هماهنگ بکنیم ببینیم کجا خانواده را ببریم و بچهها را." همانجا توی لشکر امام حسین بودند، مسافرت بودن. وسط مسافرت کند. نه از شهر خودش. از مدینه یک بار کنده به خاطر امام حسین، آمده مکه. زن و بچه، بچههای کوچک دارد. "مسلم برو!" برو هم فرق میکند. فرصت نشد امشب بخواهم در مورد "این برو" صحبت بکنیم. شوخی نیست. مسلم پاشد رفت توی کوفه. من فقط کوفه را بخواهم برایت مثال بزنم. کوفهای که مسلم توش رفت مثل این میماند که الان مردم باکو توی آذربایجان ۹۵ درصد شیعه، عاشق اهل بیت، عاشق جمهوری اسلامی. حکومت، حکومت اسرائیلی. حکومت آذربایجان حکومت اسرائیلیه. رسماً سربازهایشان لباس اسرائیل میپوشند. لب مرزهای ما راه میروند. فدائیان اسرائیلی.
حالا مثلاً از باکو یک جمعی جمع بشوند نامه بزنند به شما: "آقا یک نفر بفرست اینجا میخواهیم انقلاب کنیم." بعد به شما بگویند: "برو، بکنی بری." شوخی نیست. جانت را کف دستت بگذاری. بچهها را ول کرد رفت. مدینه مسیر را باید آن طرف بیاید دیگر، برود به سمت کوفه، به سمت جنوب. رفت. مدینه. شبانه دو تا راه بلد پیدا کرد. راهبلدها برای اینکه از مسیر اصلی نروند که به تور سربازها نخورند، انداختند تو جاده فرعی، زدند به بیابونی، خوردند، گم شدند. آب کم بود. دو تا راهبلد توی راه تلف شدند، جان دادند. "ما میریم! ما باید بریم! حسین گفته برو." بیهیچ ابایی کند. رفت. رسید کوفه توی وضعیت بلبشو. یک رودخانه این باش، یک رودخانه آن باش. توی این وضعیت ۳۰ هزار تا امضا جمع کرد.
امام حسین یزید باخبر شد. نیرو فرستاد، عبیدالله ابن زیاد را. لعنت الله علیه. عبیدالله رسید شبانه کوفه را، وضعیت ریخت به هم. هر کی میخواهد پای مسلم وایسد، آماده کشته شدن. درو. یک شب ولش کردند. تک و تنها. ولی کند. زودتر از همه هم کند. برای همین توی محرم زودتر از همه برایش مراسم میگیرند. شب اول. "والسابقون السابقون اولئک المقربون." مقرب جان حسین، عشق حسین. عشق حسین بستگی به این دارد، کی زودتر بیاید؟ کی اول بیاید؟ مثل نماز اول وقت دارد. هر کی زودتر بیاید. پارسال حدیثش را خواندیم یادتان است؟ امام صادق فرمود: "من میخواهم اولین کس باشم وقتی اذان میگویند نماز بخوانم." مسلم گفت: "من میخواهم اولین کس باشم وقتی حسین اذان داده، اذان کشته شدن، اولین کس باشم خونم روی زمین میریزد." اولین بود.
اولین بود. اولین کسی بود که تنها شد. اولین کسی بود که پشت درهای بسته ماند. هر چی صدا زد کسی جوابش را نداد. اولین کسی بود که شب تک و تنها توی کوچهها میچرخید. لا اله الا الله. اولین کسی بود که محاصرهاش کردند، دورش را گرفتند. اولین کسی بود که رویش شمشیر کشیدند. اولین کسی بود که سنگبارانش کردند، آتشبارانش کردند. اولین کسی بود که دستهایش را بستند. اگر میماند معلوم نبود کی دستهای مسلم را میبندند. میخواست با حسین بیاید کوفه، بیاید کربلا. معلوم نبود کی از سرش تن جدا بشود و کی کشته بشود. ولی اول شد. یک ماه قبل ابی عبدالله رفت. گفت: "حسین! ما رفتیم جا بگیریم برایت بهشت." آخی. اولین بود. اولین کسی بود که سر از تنش کردند. ولی چطوری؟ چطوری؟
آب آوردند. دستور داد آب بیاورند برای مسلم. موقعی که خواستند سر از تنش جدا کنند، آب را گذاشتند، دستهایش بسته بود، رو صورتش گرفتند، سر خم کرد آب بنوشد. قطره خونی از دهانش ریخت توی آب. ظرف را بردند. ظرف دوم آوردند دوباره قطره خونی ریخت توی آب. ظرف سوم آوردند. این سری دندان مسلم افتاد تو آب. گفتند: "مثل که مصلحت نیست این آقا بخورد. با لب تشنه سر از تنش جدا کنند."
اولین کسی بود که با لب تشنه سر از تنش جدا کردند. اولین کسی بود که بدنش را از بلندی به زمین...
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.
اولین سلام، اولین شب. یا اباعبدالله. اولین اشک بر اولین شهید. السلام الحسین و علی و علی.
ثم توجه الحسین نحو القوم و جعل ینظر شمال و یمین. یک وقت ظهر عاشورا ابی عبدالله آمد به سمت لشکر دشمن. یک نگاه به راست، یک نگاه به چپ. و لم یره احداً من اصحابه. و دید دیگر کسی برایش نمانده. همه رفتند. رفتند. حالا میخواهد یکی یکی صدا بزند اصحابش را. از "سابقون المقربون." اول شهیدی؟ صدا زد کی بود؟ فنادای یا و یا حالی، حبیب بن مظاهر. تک تک صدا زد. اول از شروع کرد یارَتالص و یا فرسان الحیجا. "آی پهلوونای اهل جنگ!" تو دیوانی چرا جواب؟ چرا هرچی صدا میزنم جواب نمیدهید؟ ماچیببینید آقا، زودتر تنها شده...
در حال بارگذاری نظرات...