ذات نماز نور است
گاهی نماز، باعث جهنم شدن میشود
معنای ارتباط با نماز
وای بر کسانی که نسبت به نماز سهو دارد
موانع قبولی نماز
تفاوت سهو و غفلت
مصادیق سهوانگاری نسبت به نماز
روایاتی پیرامون اهمیت وقت نماز
کسی که سه روز نماز نمیخواند…..
کار اصلی شیطان
اثر یاد مرگ در نماز خوب
غوغای نماز با ولایت اهلبیت علیهمالسلام
نماز امام حسین ع
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک.
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
هدیه به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله، به همه اصحاب حضرت، شهدای کربلا، اسرای کربلا و محبین اباعبدالله در طول تاریخ، صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
بحثی که در این دهه خدمت عزیزان داشتیم، بیشتر رابطه تعلقات با نماز و تأثیر متقابل این دو با هم بود؛ تعلقات چه تأثیری بر نماز دارد و نماز چه تأثیری بر تعلقات دارد؟
نکتهای عرض شد در دو جلسه قبل اینکه تعلقات وقتی به خدا باشد حقیقتش میشود نور. وقتی به غیر خدا باشد حقیقتش میشود نار. حالت ما چیزی خارج از این نداریم؛ یا نور است یا ناری. یا به سمت خداست یا به سمت شیطان. یا ولایت خداست یا ولایت طاغوت. از این دو حالت خارج نداریم.
عرض شد که نماز فی ذاته و فی نفسه نور و تعلق به خداست. باعث میشود که نار از آدم برطرف شود. روایتش را هم خواندیم، نکاتش را هم عرض کردیم. هر نمازی میآید آتشی که انسان در خودش برافروخته، این را از بین میبرد و تعلقات را پاک میکند. آدم را طهارت میآورد.
آخرین نکتهای که در این سلسلهمباحث این دوره میخواهیم عرض بکنیم خدمت عزیزان این است که گاهی نماز نهتنها نور نیست، بلکه خودش میشود نار. این دیگر حرف از آن حرفهای سنگین است. نماز نهتنها آدم را بالا نمیبرد، خود نماز باعث جهنمیشدن آدم میشود. خود نماز باعث نفرین خدا میشود.
ما در قرآن نمازخوانهایی داریم که نفرین شدهاند و برای اینها موقعیتی از جهنم ترسیم شده است. "ویل" که یک جایی است در جهنم، یک موقعیت خاصی است، این را برای اینها در نظر گرفتهاند؛ برای کسانی که اهل نمازند.
تا حالا بحث ما سر این بود که عدهای نماز نمیخوانند. البته ما در مورد اینها کمتر صحبت کردیم. من امشب البته دو روایت در مورد آدمهای بینماز هم میخواهم بخوانم؛ آخر بحثمان است، دیگر تکمیل بکنیم. دو روایت عجیب. ولی اصل ماجرا در ارتباط با نماز است.
بعضیها با نماز ارتباط برقرار نمیکنند. ارتباط با نماز صرفاً این نیست که کسی وضو بگیرد، رو به قبله بایستد، "الله اکبر" بگوید، خم و راست شود. این ارتباط با نماز نیست.
نماز باید با قلب ارتباط برقرار کند. این حرف دیگر میماند برای اگر سال بعد خدمت عزیزان بودیم، آن موقع روی آن بحث بکنیم که حالا نماز با قلب ارتباط برقرار بکند که حالا اصطلاحاً به آن میگوییم "حضور قلب". در مورد حضور قلب باید دیگر صحبت بکنیم.
آدم نمیتواند از نماز بهره ببرد. گاهی نمازش چیزی در زندگیاش نمیآورد. نماز خیلی چیز خاصی برایش ندارد. نمازش اکتیو نیست، فعال نیست. نماز یک چیز راکتی است در زندگی، یک گوشه است، حاشیه است، متن نیست، کد نمیدهد، خط نمیدهد، فرماندهی نمیکند.
نماز، نمازی که فرمانده باشد، همه اعمال تابع نماز است. فرمانده نماز جلو راه میافتد، بقیه را میبرد. نماز که جلو راه میافتد، چشم آدم را با خودش همراه میکند، گوش آدم را با خودش همراه میکند، دست آدم را با خودش همراه میکند. همین است که میشود: "ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر". دیگر آدم گناه نمیکند.
نماز ولی یک وقتهایی یک چیزهایی میآید و مانع میشود از اینکه آدم با نماز ارتباط برقرار کند. این را دیگر امسال فرصت نشد در موردش صحبت بکنیم. میخواستم یکی دو جلسه صحبت بکنم، امسال فرصت نشد. امسال فرصت نمیشود. امشب فقط یک اشارهای به آن میکنم.
بعضی چیزها مانع قبولی نماز است؛ مثلاً کسی شراب بخورد، چهل روز نمازش قبول نمیشود. طرف سادهلوح آمده میگوید: «آقا من دیگر پس نخوانم.» مرد حسابی! دارد میگوید تو ببین چه غلطی کردهای که تا چهل روز نمازت نمیتواند کار بکند. خیلی باید دنبال نماز بدوی تا راه بیفتی.
خیلی پرتیم. یک وقتهایی دارد میگوید ارتباط با نماز بریدهای؛ یعنی نماز، اهمیت نماز را میخواهد بگوید. میخواهد بگوید کارت آنقدر بد است که دارد به نمازت آسیب میزند، حواست هست؟ بعد میگوید: «خب پس من دیگر نماز نخوانم!»
دیگر آقا، این سیگار آنقدر خطرناک است به قلبت ضرر میزند. میگوید: «پس برم درش بیارم؟» چقدر سادهلوحانه است! «قلبم ضرر دارد، دکتر آشنا نداری در قلبم را ببندم؟» بابا دارد اهمیت ماجرا را میگوید. میگوید قلب اعمال تصرف میکند، نمیگذارد از این استفاده کنی.
فقط هم شراب نیست. غیبت بکند تا چهل روز نمازش قبول نمیشود. یک سری اعمال داریم بیست سی تا هست تقریباً من جمع کردهام اینها را. یک حق یک درهم کسی بدهی حقالناس داشته باشد، بدهی که دورش گذشته، قرض گرفتهای، میخواهی بدهی، وقت دارد. یک وقتی هست نمیخواهی بدهی، قصدی هم نداری، وقتش هم گذشته، یک درهم باشد، نماز قبول نیست. اصلاً ارتباطت با نماز قطع است. هر چه میخواهی بخوانی، بخوان؛ اثر ندارد.
ولی یک چیز اصلی که مانع ارتباط با نماز میشود، چیست؟ "فَوَیۡلٞ لِّلۡمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ"؛ نسبت به نماز سهو دارند. سهو و ساهون. خیلی آیه لطیفی است.
اولاً اینکه اینها را نفرین کرده است؛ این مسلمان، این نمازخوان که جهنمی است. بابا نماز میخواند. خدایا تو کمرش. چرا این نسبت به نماز سهو دارد؟ نسبت به نماز سهو دارد.
اولاً نمیگوید "در نماز سهو دارد"؛ یعنی خدا واقعاً به ما رحم کرده است. اگر میگفت در نماز سهو دارد، یک خرده کسی در نماز حواسش پرت میشد، دیگر دخلش را آورده بودند. ولی نفرموده: "نسبت به در نماز"، فرموده: "نسبت به نماز سهو دارد".
ببینید تعبیر "سهو" یک تفاوتی دارد با "غفلت". من اینجا از لغتنامههای عربی آوردهام. میگویند که مثلاً خانمی که وقتش نبوده، مثلاً در ایام خاص زنانه، این حامله شده است. این را این خانم "سهواً" باردار شده است. "سهواً" باردار شده است یعنی چه؟ یعنی نسبت به یک چیزی کنترل داشت، باید مراقبش میبود، مراقب نبود. مراقب این وقت نبود، مراقب این ایام که باید در این ایام کنترل بکند، نبود. باردار شد. این سهواً باردار شد.
کسی وقتی نسبت به چیزی کنترل ندارد، میگویند "سهو". نسبت به خودش اگر باشد، میشود "سهو". نسبت به چیزی بیرون از خودش باشد، میشود "غفلت". من نسبت به بیرون از خودم کنترل و مراقبت نداشته باشم، میشود "غفلت". من غافل شدم از این دستگاه، غافل شدم از این برق، غافل شدم از این سیم. من غافل بودم از این لیوانی که اینجا گذاشتهاند. نسبت به بیرون خودم میشود.
نسبت به درون خودم میشود "سهو"؛ یک چیزی که از خودم باید مراقبش باشم، وقتی مراقب نباشم، میشود "سهو".
یک وقتی در نماز کسی مبتلا به سهو میشود که این هم آداب دارد دیگر. گفتهاند چه کار بکند؟ سجده سهو بکند. حواسش نبود، مراقب نبود. این مثلاً باید بلند میشد، نشست، بلند شد. درست مثال. باید تسبیحات اربعه شروع میکرد، سوره میخواند، حمد میخواند. سهو کرده است، اشتباهی از او رخ داده است. اشتباه از چی؟ چه اشتباهی؟ اشتباهی که از عدم مراقبت، از عدم کنترل بوده است. کنترل نداشته، مراقبت نداشته.
اولین چیزی که باعث میشود آدم نتواند از نماز استفاده بکند، کنترل نسبت به نماز نداشتن است. کسی که نسبت به نماز کنترل ندارد، مراقبت نسبت به نمازش ندارد.
نماز یک چیزی است که باید دائماً آن نبضش دستت باشد. هی باید چک کنی. حداقلش هم چیست؟ وقتش است دیگر. کف ماجراست. هی باید وقتش را چک کرد. آقا چقدر مانده؟ اذان شد؟ بد شد؟ چی شد؟ خودش به خودش درگیر است.
یکی را میخوانم، خیلی جالب است. بعضی مثلاً یک روز یک نماز را بخوانند، آن یکی فاصله بیفتد، قضا میشود. یعنی آنقدر دیگر من عادت دارم جفتش را باهم بخوانم. یکی فاصله افتاد. ظهرم را فقط خواندم، عصر افتاد. عصر بخوانم، یادم رفت. حالت سهو در نماز.
این جور آدمی نفرین شده است. مثل "فویل للمصلین". نه یعنی در نماز حواسش پرت است، نه نسبت به نماز حواسش پرت است. نسبت به نماز کنترل ندارد.
پنج شش روایت. امشب چقدر حرف دارم! احتمالاً وقتمان هم یک خرده میگذرد. بیشتر صحبت خواهیم کرد انشاءالله یا متأسفانه. حالا مطلب تمام شود دیگر به جای خودش برسد.
روایت اول: امیرالمومنین فرمود: "لیس عمل احب الی الله عزوجل من الصلاة." خدا هیچ کاری را بیشتر از نماز دوست ندارد. هیچ کاری را.
هیچ چیزی مشغولت نکند نسبت به وقت نماز. فوتبال افتاده وقت نماز. فینال المپیک افتاده وقت نماز. خطبه عقد افتاده وقت نماز. عمل جراحی عقب بینداز. مگر اینکه حالا دیگر واقعاً اضطراری باشد؛ آنها دیگر بحثش جداست. آدم باید مراقب باشد. چه کند؟ فلان. اذان ساعت چند است؟ نمیدانیم اذان صبح ساعت چند است؟ اَه! یک چکی هم الآن باید باز سوار بکنیم دیگر. قاعدتاً بریم ببینیم که. دقیقاً همین است. این جور باید آدم میزان باشد.
فرمود هیچ چیزی تو را نسبت به وقت نماز مشغول نکند. "فان الله..." آقا! روایتها را داشته باشید ها. محرمی باشد، کتک خورد. در محرم ملیس میشود. آدم میتواند بیاید تند صحبت بکند. بنشینیم گل و بلبلی با همدیگر صحبت بکنیم. من همینجا هستم، وقت دیگری باشد نمیتوانم این جوری صحبت بکنم.
فرمود نسبت به وقت نماز چیزی مشغولت نکند. "ان الله..." (نه "فان الله")، "ان الله عزوجل ذم اقواما فقال الذین هم عن صلاتهم ساهون"؛ یعنی اینها نسبت به وقت نماز شل میگیرند. نه، نمیخوانم. عقب جلو میشود. عقب میافتد. حالا اولش یک ساعت بعد شد، دو ساعت بعد شد. اینها را خدا نفرین کرده: "للمصلین". این روایت را مرحوم صدوق نقل کرده است.
روایت دوم. این هم مرحوم صدوق نقل کرده است. روایت سند مشتی. "حافظوا علی مواقیت الصلوات." نسبت به وقت نماز مراقب باش. "فان العبد لا یعمل الحوادث." بنده نمیداند حوادث چی پیش میآید. معلوم نیست چی میشود. مطمئن نیستی؟ بخوان. الآن بخوان!
"و من دخل علیه وقت فریضة فسهی عنها عمدا متعمدا..." کسی وقت نماز بر او وارد شود، اذان را بگویند، پس سهو کند از آن عمداً، عمدا نماز را عقب بیندازد. میتواند اول وقت بخواند، نمیخواند. "فهو خاطئ." این گناهکار است. "و من قبل الله..." نه (این) "من قبل الله" نیست. "و من دخل علیه..."
"فویل للمصلین." این آیه در مورد همین آدم است. اذان گفتند، میتواند بخواند، نمیخواند، عمداً. "... عن اوقاتها غافلون." نسبت به وقتش تغافل میکند. «حالا میخوانیم.»
"و اعلم ان افضل الفرائض بعد معرفة الله الصلوات الخمس." بالاترین واجب بعد از شناخت خدا نماز است. امیرالمومنین دارد میفرماید نماز. مقایسه کرد. اصل ماجرا نماز.
گلویمان پاره شد فکر کنم دیگر این شبها، آنقدر که فرهنگ بشود. فکر کنیم وقتی نشستیم، فکر کردیم، چه کار میتوانیم بکنیم برای نماز؟ مثل اینکه مدالی بزنیم برای اذان. مثلاً سر ظهر که میشود، مثلاً موذنهای بینالمللی بیاوریم اینجا اذان بگویند. مثلاً "و..." (این را قطع میکنم).
طرحش را دادیم، شهرداری مشهد افتخاری برای خودش کرده است، نمیدانم چی چی است، یک چیزی به ما فرمود: "افتخاری شهر بهشت". نمیدانم. ما کلاً تحویل میگیریم. شما مثلاً چی چی اینجا هستید؟ ما تحویل میگیریم. شما دوست داریم، علاقه داریم از دور میدان اذان، میدان نماز. برای نماز باید سمبلهایش را بیاوریم. کار بکنیم، ایده بیاوریم، هنر خرج کنیم، فیلم بسازیم، کتاب داستان درست بکنیم، رمان بنویسیم، جشنواره درست بکنیم. فکر کنیم چه کار میتوانیم بکنیم؟
هر کی هر چقدر دستش میآید. کمترینش این است که یک سیدی در مورد نماز رایت کنیم، ببریم بدهیم به همکلاسیهایمان. یک کلیپ درست بکنیم، بدهیم نگاه کند. یک حرفی برسد به گوش.
بابا نماز جدی است. تعارف ندارد. آیه بعد، روایت بعد. فرمود که "فویل للمصلین تاخیر الصلاة عن اول وقت غیر عذر." کسی آن را از اول وقت بدون عذر عقب بیندازد، میشود مجری.
نشسته. حالا الحمدلله نیستند. بعضی جلساتمان میآیند رفقا صدا و سیما. اینجا نیستند، میشود یک چیزی. سر اذان نشسته: «بله، بریم وقت ملکوتی اذان، برمیگردیم از همه بینندگان عزیز التماس دعا.» نمازت را بخوان. التماس دعا داریم؟ خدا دارد نفرینت میکند. التماس دعا داری؟ خدایا التماس دعا داریم.
الآن خیلی از این حرفها فاصله داریم. ساعت اذان: «اخبار!» آقا الآن ساعت اخبار است. خب ساعت اذان است. اذان مهمتر است یا اخبار؟ نمیدانم، واقعاً من نمیدانم کدامش مهمتر است.
اذان مهمتر است. این روایتها را که خواندیم که خب این را میگوید دیگر؛ اذان مهمتر است.
روایت بعدی. رسیدیم به آن روایت خطرناک.
روایت بعد پیغمبر فرمود: "الصلاة عماد الدین." پارسال یکی دو شب، دو سه شب در موردش صحبت کردیم. نماز ستون دین است. "فمن ترک صلات متعمدا فقد هدم دینه." کسی نمازش را از عمد کنار بگذارد که اصلاً دین ندارد. "و من ترک اوقاتها..." کسی نمازش را عقب بیندازد از وقتش، این هم میرود در ویل.
ویل کجاست؟ "واد فی جهنم." یک وادی در جهنم است. این آیه را خواندند: "للمصلین".
این دو تا روایت خطرناک را هم بخوانم بعد باز برگردیم ادامه بحث. اینکه سر وقت. این هم چون در همان کتاب جامالاخبار شعری بود، این روایت بغل آن روایت بود، گفتم این را هم بخوانم دیگر حیف است. در مورد بینمازها هم یک چیزی بگوییم دیگر. اینها هم یک سهمی.
فرمود پیغمبر فرمود: "من ترک صلاة ثلاثة ایام." کسی سه روز نماز نخواند، هر چه. «اگر مرد غسلش ندهید. کفنش هم نکنید. فی قبور المسلمین». در قبرستان مسلمانها هم دفنش نکنید.
سه روز نماز. قطعات بریزیم بیرون.
همه دیروز: «قبرستان ارامنه بیرون شهر احتمالاً مثلاً آنجا باید پر بشود دیگر. قاعدتاً جای خوبی است. قشنگ جا دارد. نزدیکتر به شهر هم هست. قاعدتاً باید بریم آنجا.» سه روز نخوانده. سه روز نخوانده. مورد داشتیم طرف چند سال نخوانده.
روایت بعد. فقط بشنویم جدی. پیغمبر فرمود: "یقول الکلب": سگ میگوید که... این حالا سگ میگوید، نمیدانم ذکرش است، مثلاً از باطنش دارند خبر میدهند. از باطنش دارند خبر میدهند. سگ میگوید که: "الحمدلله الذي خلقني كلبا و لم يخلقني خنزيراً." خدایا شکرت که من را سگ خلق کردی، خوک خلق نکردی.
خوک میگوید که: "خدایا شکرت که من را خوک خلق کردی، کافر خلق نکردی."
کافر میگوید: "خدایا شکرت که من را کافر خلق کردی، منافق خلق نکردی."
"و یقول و المنافق یقول الحمدلله الذی خلقنی منافقاً و لم یخلق تارک الصلاة." منافق هم میگوید: "خدایا شکرت من را منافق خلق کردی، بینماز خلق نکردی."
منافقان نماز میخواندند. آخر بحثمان اشاره میکنم. منافقین در کربلا نماز میخواندند.
"فویل للمصلین." فرمود که پرسید یونس بن عمار. گفت: «آقا این یعنی در نماز آدم حواسش پرت بشود، الذین هم عن صلاتهم ساهون این جور باشد که بدبختیم. کی در نماز حواسش پرت نمیشود؟»
حضرت فرمودند: «نه، معنایش این نیست که در نماز حواست پرت بشود. اول وقت نخواند. منظور آن نفرینشده تخفیف دادن به ماست. قلب بدون تخفیف داده است. تو در نماز حالا یک خرده حواست پرت شد، اشکال ندارد، آنقدر مسئله مهم است، آنقدر جدی است، آنقدر جدی است ماجرا. یک خرده حالا حواست پرت شد، جهنم نمیفرستم، ولی اول وقت باید بخوانی ها.»
"هم الذین یؤخرون الصلاة." کسانی که از اول وقت میاندازند عقب. اینها. این آیه در این شد.
حال نماز بدون اول وقت، تعلق از بین نمیبرد. آتش را نمیبرد. خودش یک آتشی هم میآورد. نماز این طوری است. خیلی ماجرا جدی است.
کاری که شیطان میکند همین است دیگر. اصلاً شیطان چه کار میکند؟ شیطان یک دستگاهی دارد در ذهن ما. قدرتی خدا بهش داده است. این قدرت "زوم این" و یک سری چیزها را زیادی میآورد جلو، یک سری چیزها را زیادی میبرد عقب. قدرت خدا بهش داده است. تزیینی که میکند همین است. کماهمیت را پراهمیت جلوه میدهد. چیزهای پراهمیت را کماهمیت جلوه میدهد. اکثراً هم درگیریم دیگر. مشغولیش.
چیزهایی که اصلاً به ما ربط ندارد. جلسه بعدیمان است دیگر. به ما ربط ندارد. وظیفه خداست. "علیالله رزقها". کار خداست. خدا میگوید به تو چه. «خدایا ببخشید، چند سال برای من عمر نوشتهای؟ چه کار داری تو؟ چقدر برایم؟ چند دانه برنج؟» وظیفه من را بدهم.
«خدایا اگر فردا نان نباشد بخورم، چه کار کنم؟» درگیر چی هست؟ فردایی که هنوز نیامده و نانی که معلوم نیست بهش برسد یا نرسد و نشسته به چیا دارد فکر میکند؟ چقدر هم آدمها سر اینها افسردگی دارند. آمده مشاور، مریض شده. میگویم: «چرا مریض شدی؟» میگوید: «من یک وقتهایی مینشینم فکر میکنم شوهرم بمیرد چه کار کنم؟ مریض؟ اگر بعداً مرد چه کار کنم؟»
شیطان است دیگر. ور میرود. چیزهایی که نباید بهش فکر کنیم، درگیرت میکند. چیزهایی که باید فکر کنیم، کم فکر کنی؛ یک خرده درگیر میکند آدم را. ذهن مشغول است نسبت به چیزی که باید همهاش بهش فکر کنیم.
مرگ از آن ماجرایی است که آدم خیلی باید برایش جدی باشد. خیلی جدی است. به خدا جدی است. مریضی سرطان، کبد از کار بیفتد. این کانال تلگرامی هم که ماشاءالله آمده، همه دیگر دکتر شدند دیگر. «سه روزه کبدت را پاک میکنیم.» و «چهار روزه بیست کیلو کم میکنی.» و «پنج روزه این طور میشوی.» و همهاش هم که کانال از اینها. عضو، ببین کبد ممکن است مال یکی از کار بیفتد، مال یکی از کار نیفتد. ممکن است کسی فلان غذا را بخورد کبدش چرب بشود، یکی بخورد چرب نشود. یکی سیگار بکشد ریهاش خراب بشود، یکی بکشد خراب نشود. اینها همه چی ممکن است.
اهمیت هم بده. یک خرده، یک خرده اهمیت بده. ولی ببین مرگ دیگر معلوم است. ممکن است و اینها ندارد. میآید. برای همه میآید. کوچک، بزرگ، دکتر، مهندس، فقیر، بالای شهر، پایین شهر.
«روزی بیست و یک، روزی بیست و یک بار شما کشمش بخور برای حافظهات خوب است.» رفته یک دبه کشمش خرید. خب شما باریکالله به چیزی که باید یک خرده فکر میکردی، فکر کردی. به حافظه. حالا روزی بیست و یک بار یاد مرگ کن. حاج آقا آب کرده. انداخته بیرون. آورده بیرون از مغز فکر خود. یاد مرگ خیلی در نماز تأثیر دارد.
نماز یکی از ویژگیهایش این است: آدم هر نمازی که میخواند فکر کند نماز آخرش است. "صل صلاة مودع." میگوید هر نمازی میخوانی خداحافظی کن با سجاده. خداحافظی کن با عبادتت. خداحافظی کن. همین نماز. آدم یک بار بخواند حالش عوض میشود.
«من باور ندارم.» معلوم است که فیلم که نمیتوانم بازی کنم که خداحافظی کنم. من میخواهم پنج صبح پاشم برم قرارداد دارم. نمازم را میخواهم بخوانم. آن موقع خداحافظی ندارد. الآن دارو دارد. تمرکز کنی تمرکز کن. غافل باشی غافل باش. ولش کنی.
آقا بازی دربی میشود، از سه ساعت قبل نشسته. باز دَم این گرم که نشسته. اونی را بگو که از یک هفته است پشت در استادیوم نشسته. آن چی؟ پشت در استادیوم؟
حال خوشی. دست خودمان را درست بکنیم. گیرمان آنقدر زیاد است. نمازمان را سر وقت بخوانیم. برای دربی دو هفته درگیر استرس دارد. خوراک ندارد. فکرش درگیر جک و فیکس میگذارند. کیکو ذخیره میگذارند. آرنج را چه جور بسته؟ چهار چهار دو مینشیند، چهارده نمیدانم چند میچیند. آن مصدومیتش برطرف شد؟ نشد؟ میآید؟ نمیآید؟ این چی شد؟ آن چی شد؟ این سهکارته است، آن نیست، فلان است.
خوب باشد. یک نیم ساعت قبل از اذان هم به نماز فکر کن. یک نمازی باید بخوانم. وضویم چطور است؟ دارم؟ ندارم؟
یکی نماز مشکل دارد. اینجا که خدا بازاری که خدا کریم نیست. باید خودت بروی حقت را بگیری. بازاری که خدا نمیرساند، خودت باید بدوی. باید بدوی. چرخه را بفرستی. چکت پاس شود.
"عن صلاتهم ساهون." حالا نخواندیم. یک بار هم نخواندیم. «آقا نماز پاس نشد.» میگوید: «رفتی بانک چک را پاس کنی، پول نداشت.»
نماز صبح. غذای ملکی تبریزی. این روایت باشد طلبتان اگر زنده بودم سال بعد که بعید است، آن موقع بنشینیم با همدیگر حرف بزنیم در مورد اینکه شما هر نماز جماعتی را مثلاً از کجایش که برسی چقدر ثواب از دست میدهی.
نماز جماعت. شما مثلاً به تکبیرةالاحرام امام نرسیدی، این چقدر ثواب میپرد؟ به حمد امام نرسیدی، به یک رکوع نرسیدی، به یک رکعت نرسیدی، به دو رکعت نرسیدی.
ولی ایشان میگوید: «اگر کسی به یک رکعت نماز جماعت نرسید، از شدت فراق و ناراحتی گریه کرد، شایسته است چون ثواب عظیمی را از دست داده که ملائکه از شمردن عاجزند.»
بابا! طرف بیست سال است نماز جماعت نمیرسد. نماز نمیخواند. بهش میگوید: «میگوید برو بابا! صحبت نداریم.»
یکی از چیزهایی که باعث میشد از نماز استفاده بکنیم، مراقبت و کنترل و درگیر بودن است. چیز مفتی را آدم قدر نمیداند. چیز مفتی را درگیرش نمیشود. چیزی همین جوری دیگر. آب باید یک خرده باران کم بیاید بعد کمپین راه بیندازند، بعد قدر بدانند. حالا امسال باران خوب آمده. زمستان پارسال تابستان الحمدلله آب داشتیم. نه کمپین راه افتاد، نه تلویزیون تیزر رفت، نه سر و صدا شد.
پس دیگر آب کم بود. خبرت میکند. درگیر نمیشویم دیگر. قدر نمیدهیم. درگیر نمیشویم، قدر نمیدهیم.
ولی بعضیها درگیرند. فرمود: «اگر بدانی یک لا اله الا الله آن طرف چه کار میکند، همه عمرت را به لا اله الا الله...» یک لا اله الا الله آن طرف غوغا میکند. یکی را از صفر به صد میرساند. از زمین به آسمان میرساند.
مرحوم آیتالله کوهستانی فرموده بود: «ای کاش وقتی از دنیا رفتم خدا به من اجازه بدهد سر تابوت بیرون بیاورم فقط یک کلمه به اینها که دیگر من تشییع میکنند بگویم که قدر این لا اله الا الله را که میگویید.» به یک دانه لا اله الا الله بهشت را بر آدم واجب... یک دانه، یک دانه.
حضرت سلیمان آن مورچه آمد گفتش که: «از خدا برای من بخواه که من بچهدار بشوم.» مورچه دیشب گفتم: «برای چی؟ برای چی میخواهی بچه را؟» گفتش که: «میخواهم یک لا اله الا الله گو روی زمین اضافه بشود.» باباخ! شعور را ببین. نکش. تو را قرآن. چقدر حالیاش است! یک لا اله الا الله گو اضافه بشود.
آنقدر اثرات بدی نماز که دیگر سر تا ته ذکر است. پوشش عالم. هر یک کلمهاش غوغایی است. آن طرف چه کار میکند؟
یک رکعت نماز شب. فرمود: «یک رکعت نماز شب...» پیغمبر فرمود: «یک رکعت نماز شب خیر لک من الدنیا و ما فیها.» از دنیا و هر چی در دنیاست بهتر است. یک رکعت!
نمازهای مستحبی. واجب هم نیست. مقایسه کرد: ریاست جمهوری آمریکا، ریاست جمهوری دنیا. «برو بابا! ریاست جمهوری دنیا در کل تاریخ. برو بابا! ریاست جمهوری دنیا و آسمانها و کهکشان. برو بابا! بابا برو!» یک رکعت از همه اینها بهتر است.
یک آدم زنده میماند که نماز بخواند. مراقبت روی نماز اثرش این است.
خوب! یک کلید دیگر هم امشب بگوییم و عرض ما تمام. برای اینکه از نماز بهره ببریم، یکیش این است که مراقبش باشیم. کنترل بکنیم. ولی از این مهمتر، از این مهمتر، اونی که از این مهمتر است، ولایت اهل بیت است. امشب بگوییم هرز نره حرف.
اول ماجرا سریع خرجش نکن. همان اول میآیند سریع از ولایت خرج میکنند، حرام میشود. خوب باید از همه جا بگویی. خوب همه چی جا بیفتد بعد تازه بفهمیم کار ولایت چیست.
نماز اول وقت بدون ولایت باشد. اصلاً تو مراقب نمازت باش، صبح تا شب. پنجاه سال. هشتاد سال. فرمود: «بین رکن و مقام نهصد سال عبادت بکند. سر از سجده بر ندارد. همه نمازها با روزه، با فلان، حب علی بن ابیطالب در وجودش نباشد سر سوزنی ازش نمیخرند.» سر سوزنی ازش. حب اباعبدالله نباشد، سر سوزنی نمیخرند.
اونی که از نماز اول وقت مهمتر است، عشق ابیعبدالله است. این گرهها را وا میکند. این دردها را دوا میکند. این آن طرف. این از نمازم آن ور میکند.
میگوییم چی بفهمیم حالا باز امام حسین چه کار؟ امام حسین عالم دیگری است. این ده شب با آن ده شب بیست شب. گفتیم. بعد حالا داریم میگوییمها. کسی سوءاستفاده نکند.
این هم از نماز گفتیم. باز امام حسین بالاتر. عشق امام حسین این عاقبتبهخیری. دست آدم. نمونه برایت بگویم.
حُر را که میشناسی. من دو تا آدم را میخواهم با همدیگر مقایسه بکنم نسبت به امام حسین، نسبت به نماز امام حسین.
یکی "ابن یزید"، یکی "ابن نمیر".
ابن یزید کیست؟ حُر. حر بن یزید ریاحی. این یک مواجهه داشت با نماز امام حسین.
ابن نمیر یک مواجهه دیگر داشت با نماز امام حسین. بعد عاقبت این دو تا را ببین چی شد. مشخص است دیگر.
راه را بست و «نمیگذاریم بریم.» از «مأمورم و معذور.» نگه داشت. امام حسین. وقت اذان بود.
حضرت فرمودند که اول که این را نگه داشتند، راه را بستند. فرمودند که: «من... تو...» (نگفتند) «ما اصحاب عبیدالله بن زیادیم.» حضرت فرمود: «فرماندهتان کیست؟» گفتند: «حر بن یزید ریاحی.» حضرت: «علینا آی حُر». اول موضع تو را روشن کن. اول کار موضع را روشن کرده است. گفتش که: «بل علیک یا اباعبدالله.» روبرو ایستاده ولی محبت دارد دست میگیرد. بغل ایستاده. در دلش یک چیزهایی ول میکند. میرود روبرو ایستاده. در دلش محبت میآید. مغناطیس این جوری است. آهنربا این جوری جذب میکند.
"و دنت صلاة الظهر." همانجا که ایستاده بودند وقت اذان ظهر شد. حضرت به حجاج بن مسروق رضوان الله علیه - یکی از شهدای کربلاست - فرمودند که «اذان بگو، اذان و اقامه بگو حتی نصلی. میخواهیم نماز بخوانیم.»
حجاج اذان گفت. اذانش که تمام شد. آخ! امام حسین هم حرفهای. اذانش که تمام شد، حضرت برگشتند به حُر گفتند که: "یا ابن یزید! أترید ان تصلي بأصحابك و اُصلي بأصحابي؟" نظرت چیست؟ من بایستم با اصحابم نماز بخوانم، تو هم برو امام جماعت اصحابت شو. نماز اول وقت. من امام اصحابم، تو امام اصحابت.
چی گفت؟ این هاست که دست میگیرد. گفت: "بل أنت تصلي بأصحابك و نسلي بصلاة." شما بایست جلو اصحابت. پشتت ما هم پشتت. همه میخواهیم پشت تو نماز.
ایستادند. نماز را خواند. تمام شد. حضرت یک سخنرانی بعد نماز کردند.
گذشت. چند ساعت گذشت. وقت اذان عصر شد. با فاصله میخواند امام حسین علیهالسلام. لذا روز عاشورا امام حسین نماز عصر نخواند. فقط نماز ظهر خواند و بعدش به شهادت رسیدند. چند دقیقه بعد از اذان. کل ماجرای کربلا و ماجرای شهادت امام حسین که حساب میشود یک ربع بیست دقیقه بیشتر طول نکشید. اين همه مقتل. به خاطر اینکه حجم کار. فاصله زیاد. همه ماجرا در بیست دقیقه نیم ساعت.
وقتی رفتند کوفه گفت: «چقدر طول کشید؟» گفت: «به اندازه نحر جزور طول کشید. به اندازه کشتن یک شتر.» کل این قائله. همه این اصحاب امام حسین در بیست دقیقه نیم ساعت کشتند. همه سر و صدا. لذا امام صادق. "ابوبصیر" میگوید: «من روز عاشورا وارد شدم در امام صادق به پهنای صورت دارد گریه میکند. چهره برافروخته است.» گفتم: «آقا چی؟» «تو نمیدانی امروز روز عاشوراست؟» گفتم: «آقا جان روزش چه حکمی دارد؟» «همان که بگیرد ولی تو اذان عصر، اذان عصر افطار کن.»
بعد فرمود که: «جد ما را بین اذان ظهر و عصر کشتند.» تا قبل اذان عصر خیمهها را غارت کردند و بردند. اذان عصر که شد آب آزاد شد به این بچهها آب دادند. اذان عصر. اَه! بگذریم. روز زیاد داریم. باید برسیم حرفهایمان.
نماز را خواند. نماز عصر را امام حسین با فاصله خواند. دوباره دیگر بدون اینکه حضرت چیزی بگویند، خود حر آمد. نماز که تمام شد، حضرت دوباره سخنرانی کردند. گفتگوهایی شد. بعد فرمودند که: «جمع کنید. میخواهیم برگردیم.» این را جمع کردند. آمدند راه بیفتند. راه را به رویشان بستند. حضرت رو کرد فرمود که: "ثکلتک أمك." «مادرت به عزایت بنشیند. چه کار کنیم؟»
گفت که: "أما والله لو قالها غیرک من العرب لرددتها علیه کائن من کان." هر کی از عرب اسم مادرم را میآورد هر کی بود جوابش را میدادم. "ذلک سبیل من ذکر یومیک." اسم مادر شما را نمیشود.
فرمودند که. خیلی امام حسین چکشی با حر برخورد کرد. هر چی در وجودش دارد بریزد بیرون. امام حسین این جوریها است. یک جور برخورد میکند. هر چی داری بریزی بیرون. حضرت فرمودند: «خوب داری راه را بر من میبندی. یک دفعه بیا سر من را ببر. بردار برای عبیدالله ببر.» «من فقط آمدم شما را کتبسته ببرم برای عبیدالله.» فرمودند: «عمرت کفاف نمیدهد. تو خیلی در آن دنیا نمیمانی. عجله! نزدیک.» چقدر دارد کد میدهد امام حسین. این محبت را فعال کند.
و فعال شد. ظهر عاشورا. نماز آخر. و حُر پشت ابیعبدالله به نماز امام حسین رسید.
از آن نماز آخر برایت بگویم و بریم.
شب عاشوراست. ظهر عاشورا شد. "ابوثمامه صیداوی" آمد گفتش که: "یا مولای انا لمقتولون لا محالة." سر اذان وسط جنگ بود. گفت: «آقا این جور که بوی آن میآید هیچ کدام از ما زنده نمیمانیم.» آخر اینجا مقتل دارد که از لشکر امام حسین هر یک نفر که میرفت، خلأش احساس میشد. بس که کم بودند. لشکر دشمن هزار تا هزار تا میرفتند، هیچ کس نمیفهمید یک گوشه خالی شد. ده نفر بیست نفر که کشته شدند، کسی نبود.
ابوثمامه گفت: «آقا جان کار ما تمام است. خیلی هم وقت نداریم، فقط حضرت صلاح است وقت اذان شده. فصل ب...» (این را قطع میکنم).
«نماز آخر، آخرین نمازمون باشه، آخرین تماس پشت شما بخون. لعلنا نلقا الله علی اداء فریضه من فرائضه فی هذا الموضع العظيم.» در حالی بروم ملاقات خدا که نمازم را انجام دادم.
حضرت فرمودند که: «اذان بگو.» اذان را که گفتند، حضرت رو کردند به عمر سعد. فرمودند: "یا عمر بن سعد انسی تشریع الاسلام." «تو تشریع اسلام را یادت رفته؟ وسط جنگ موقع اذان که میشود، باید جنگ را تعطیل کنی. بایستی نماز بخوانی.» میخواهد نماز بخواند. «تو مگر نمیدانی؟»
بدان جنگ را تعطیل کرد. عمر سعد سکوت کرد.
ابن نمیر ملعون. ببین امام حسین به حُر گفت وقت نماز است. دست اینجا. ظهر عاشورا گفت وقت نماز است.
ابن نمیر ملعون گفتش: «تو میخواهی نماز بخوانی؟ مگر از تو قبول میشود حسین؟»
حبیب بن مظاهر گفتش که: «نماز پسر پیغمبر قبول نمیشود، نماز تو حرامزاده قبول بشود؟»
حضرت ایستادند به نماز. سعید بن عبدالله با زهیر بن قین ایستادند روبروی امام حسین. وسط نماز. آنها گفتند: «ما هدفمان ثابت شد.» همه تیراندازها زوم کنند فقط هدف روی امام حسین. یک جا بایست. زوم کردند. این دو تا ایستادند جلو. مردانه ایستادند. همه دستها را باز کردند. دستها که پر شد، با سر و گردن تیر را میگرفتند.
امام حسین دو رکعت نماز خواند. تمام شد. سعید بن عبدالله افتاد در بغل امام حسین. سیزده تا تیر خورده بود، غیر زخمهای شمشیر و نیزهای که برداشته بود. گفت: "یا رسول الله آقا وفا کردم؟" «آره، تو کارت درست است. انشاءالله با همین خوب بود. ایستادم تو نماز بخوانی. گردنت پیدا کردم.»
حبیب بن مظاهر آنجا درگیر شد در همان گفتگو که پیش آمد. امام حسین ایستاده بود نماز بخواند. حبیب بن مظاهر، ببین یک وقتهایی یک چیزهایی از نماز اول وقت مهمتر است. مگر داریم؟ آره.
حبیب بن مظاهر نیامد نماز بخواند پشت امام حسین. گفت: «حسین جان! من به نماز تو نمیرسم. من برم ازت دفاع کنم. تو نمازت را بخوان. من میروم نماز پشت پیغمبر در بهشت بخوانم. منتظرتم آقا! بیا. میروم سلام زودتر به پیغمبر برسانم.»
«(بابا!) بیا نماز بخوان.» «نه حسین! از نماز واجبتر است.» رفت جنگید. جنگ نمایانی. دقیقهای نگذشت بعد از درگیری حبیب را کشتند.
نمیگویم دیگر. بگویم نمیدانم سر نازنینش را جدا کردند. پیرمرد با این سن و سال را سر اسب آویزان کردند سر حبیب بن مظاهر.
نماز امام حسین که تمام شد، برگشت دید حبیب را کشتند. اینجا راوی میگوید: "بان الانکسار فی وجه الحسین." دیدند صورت حسین مچاله شد. شکست.
راوی میگوید: «بعد از دو نفر صورت حسین "بان الانکسار فی وجه الحسین." بعد العباس و بعد حبیب بن مظاهر.» بعد شهادت این دو تا چهره حسین شکست. خیلی ناراحت شد.
خبر حبیب را که برای آقا آوردند، حضرت فرمود که: «خدا رحمتت کند حبیب! تو کسی بودی که شبی یک ختم قرآن در یک رکعت نماز میکردی. تو یک رکعت نماز یک ختم قرآن.»
نماز را فهمیده بود. فهمیده بود باید برود آن با پیغمبر نماز بخواند. «حسین! بیا. لا اله الا الله.»
نماز امام حسین که تمام شد، ایستاد. سخنرانی. بریم دیگر. در مقتل شب عاشوراست. یک سال منتظرش بودیم. یا اباعبدالله! رزق اشک بده برای شما گریه کنیم. دل ما مجروح باشد با دل امام زمان. غصههای امام زمان امشب زیاد است. به سنگینی داشته باشد. لااقل اشکم نمیریزی، محزون باشیم. دلمان بگیرد.
لا اله الا الله. نماز حضرت تمام شد. "فلما فرغ عن الصلاة حرضهم علی القتال." نمازش که تمام شد، فرمود: «ای اصحاب من! باید بروید بجنگید. دیگر چیزی نمانده.» "یا کرام هذی الجنة قد فتحت ابوابها." سخنرانی امام حسین بعد از نماز. «ای کریمان! در بهشت باز شده و تسللت انهارها.» چشمههای بهشت تا اینجا آمده. "ثمارها". میوههایش رسیده آماده است و "هذا رسول الله" استقبالتان. "و الشهداء الذین قاتلوا فی سبیل الله." شهدا آمدهاند. امیرالمومنین آمده است. حضرت زهرا آمده است. "یتوقعون قدومکم" ایستادند به استقبال شما. "و یتباشرون بکم." آمدند برای اینکه از شما استقبال کنند.
بعد امام حسین این جور اینها را تشویق کرد. یک جملهای گفت. این جمله میسوزاند آدم را. یا حسین، برای چی اینها را آنقدر داری تشویق میکنی؟ اینها که مرد جنگند. دیشب بیعت کردند. از شب عاشورا همه آمادهاند. شب خواب نداشتند. گفتند فردا جنگ بشود، بجنگیم. الان چرا بعد نماز داری تشویقشان میکنی؟
یک جملهای گفت امام حسین بفهماند من چی برایم مهم است. فرمود: "فحموا عن دین الله و دین نبیه و ذبوا عن حرم رسول الله." «از دین خدا و پیغمبر حمایت کنید و از خیمهها باید مواظبت کنیم و حرم ذریه.»
"ثم صاح نسائه اخرج." زنها صدای شیونشان بلند شد. "فخرجن منهن شعث الشعور." با موهای پریشان از خیمهها ریختند بیرون. "محتکات الجیوب" گریبان میدریدند. "یبکین و یقلن." آمدند رسیدند پیش اصحاب با گریه گفتند: "یا معاشر المسلمین! و یا اسباط الموحدین! الله الله فی ذریه نبیکم." «شما را به خدا! بجنگیم. ما در این بیابان غریبیم. شما از ما حمایت کنید.»
"قالوا غیرت داشته باشید و حاموا عنهم." «حمایت کنید از بچههای پیغمبر.» "ثم صاح الحسین علیه السلام:" امام حسین علیهالسلام فریاد زد: "یا امة التنزیل و یا حفاظ القرآن." «ای حافظان قرآن! حاموا عن هذه الحریم.» «از این زن و بچه مواظبت کنید. برای دفاع از این زن، مدافعان حرم باشید. از این حرم دفاع کنید. بچه مواظبت کنیم "و لا تفشلو عنهم." شل نباشید. بجنگید. دست دشمن به این زن و بچه نرسد.»
"فلما سمعوا کلام الحسین بکوا بکاء شدیدا." اصحاب وقتی این را شنیدند، گریه شدیدی کردند. "فقالوا یا رسول الله! نفوسنا دون نفوسک." «آقا جان! فدایت بشویم.» الفداء. "و دماءنا دون دمک." «خون ما برای تو ریخته بشود. والله لا یصلوا الیک و لا الیه." «به خدا تا وقتی خون در رگهای ماست، کسی دستش نه به تو میرسد، نه دست خانواده تو حسین.»
"فقال الامام علیه السلام: جزاکم الله عنا خیرا." حضرت فرمود: «خدا به شما جزای خیر بدهد. "و ابشروا بالجنة و القدوم علی جدی و ابی و امی و اخی و جعفر الطیار و شهداء الذین قتلوا مع جدی." کُلُّهُم مشتاقون.» همه مشتاق شما.
امام حسین این حرفها را اینجا شنیدی خواندم برایت. برخی زنها گریبان دریدند. با این حرف کار دارم. امشب شب عاشوراست.
راوی آمد از امام صادق پرسید، گفت: «آقا جان! میشود کسی پیراهن پاره بکند در عزا؟ به سر و صورت بزند در عزا؟ کسی پدرش مرده باشد، مادرش مرده باشد، برادرش باشد، فامیلش باشد، میشود؟»
فرمودند که: «گریبان پاره کردن، پیراهن پاره کردن اشکالی ندارد. موسی بن عمران هم در عزای برادرش هارون گریبان پاره کرد.»
بعد حضرت فرمودند که: «اگه زنی هم هست که شوهرش را کشتند یا شوهرش مرده، آن هم اگر گریبان پاره بکند اشکال ندارد.»
فرمودند که: «به صورت زدن هم اشکالی ندارد، ولی چنگ زدن، خون انداختن اینها کفاره دارد.»
بعد حضرت. ببین سؤال از چی پرسیده، امام صادق دارد گریز به کجا میزند. حضرت فرمودند که: "فقد شقن الْجُیُوبَ وَ لَطمن الْخُدُودَ الْفاطِمیَّاتُ عَلی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلی." «زنهای ما هم در کربلا به سر و صورت زدند برای حسین. پیراهن پاره کردند، گریبان دریدند.»
بعد فرمود: "وعلی مثله فلتلطم الخدود و لتشق الجیوب." «باید برای حسین به صورت زد. باید برای حسین گریبان درید. اینجا اشکالی ندارد.»
زینب چند جا در کربلا به سر و صورت زد، لطمه زد. این لطمهای که میگویند نه یعنی چنگ زد. لطمه با چنگ فرق دارد. لطمه آن سیلی محکمی که آدم به خودش میزند در مصیبت. به آن میگویند. این زنهای عرب را دیدید؟ با مشت محکم به صورت میزنند. این را میگویند لطمه.
زینب در کربلا چند جا لطمه زد. یکی امشب بود. ابیعبدالله در خیمه نشسته بود. نماز عشا را خواند. نمازش که تمام شد، شروع کرد درد و دل کردن. گفت: «دنیا! تو ام چقدر بیوفایی؟ هر چی ولی خدا بود تنها گذاشتی.»
زینب در خیمه پشتی بود. امام سجاد میفرماید: «من مریض بودم عمم زینب داشت پرستاری میکرد. تا این جمله بابام امام حسین را شنید، از جا بلند شد. گریبان پاره کرد. غش کرد.»
هنوز هیچی نشده. اسمش آمده. حسین میخواهد برود. «به هوش آوردیم عمم زینب را.» به هوش که آمد، شروع کرد گریه کردن. «حسین جان! این حرفها چیست میزنی؟ چرا حرف از رفتن میزنی؟ چرا حرف تنهایی؟»
شروع کرد دلداری دادن. «خواهرم این دنیا گذراست. تمام میشود. همه چی تمام میشود. همه رفتنیاند. بابام رسول الله از من بهتر بود از دنیا رفت. پدرم امیرالمؤمنین بهتر بود از دنیا رفت. مادرم فاطمه زهرا بهتر بود از دنیا رفت. برادرم امام حسن بهتر از دنیا رفت. منم میروم.»
زینب گفت: «همه رفتند. من امیدم به تو بود حسین. همه اینایی که تو کجا میخواهی بروی؟» این یک جا بود زینب لطمه زد.
یک جای دیگر ظهر عاشورا بود. ابیعبدالله آمد برای خداحافظی. از پشت خیمه صدا زد: "یا زینب! یا ام کلثوم! یا رقیه! علیکم السلام." همه از خیمهها بیرون آمدند. ابیعبدالله دارد خداحافظی میکند با یک لحن سوزناک. جانی به بدن نمانده. صدایی به گلو نمانده.
لا اله الا الله. لا اله الا الله. یک خرده برای روضه وداع امشب بخوانم باز هم برگردیم ببینیم از این لطمههایی که زینب زد چه خبر.
لا اله الا الله.
"فتقدم هو و بنات رسول الله و اخواته و اولاده." خداحافظی آمد سمت خیمه "و فی مقدمتهم السیدة زینب و الامام سجاد." از امام سجاد جدا خداحافظی. عبدالله بماند روضهاش. آمد از زنها خداحافظی. سکینه. این هم بماند روضهاش. هر یک دانه را باید یک شب مفصل خواند. با کینه چطور خداحافظی کرد.
"ثم نادى: یا فاطمه! و یا زینب! و یا ام کلثوم! علیکم آخر الوداع والملقی فی الجدة ان شاء الله." «این در این دیدار ماست. دیدار بعدی بهشت.» خداحافظ همهتان باشد.
"فسرخن النساء بالشیون." زنها بلند شدند آرام. آنقدر گریهها در پیش دارید. نمیخواهد الان گریه کنی. نگه داری.
لا اله الا الله.
"فقالت له زینب: زینب آمد ابیعبدالله عرضه داشت: آقا! قد احرق قلبی." «دلم را آتش زدی داداش با رفتنت. با حرف رفتن.» اینجا لطمه زد زینب. زینب گریبان درید. ابیعبدالله شروع کرد آرام کردن زینب را.
لا اله الا الله.
"فحذره زینب وصیتی الزهرا." «مادرم وصیت کرده، داداش! مادرم یک وصیتی کرده. میخواهم وصیت را اجرا کنم. زهرا.»
"بکاء تا اسم مادر را شنید زد زیر گریه." اینها همهشان مادریاند. «چه گفته بهت زینب جان؟»
"قالت وسط من مادرم وصیت کرده جدی. آنجایی که جدم میبوسید منم بب... کجا را میبوسید؟ پیغمبر گلوی ابیعبدالله. الله."
«بابا میگوید ابیعبدالله در کوچه بازی میکرد. پیغمبر آمد حسین را دید بغلش کرد. هر وقت عبدالله را میدید، دست میگذاشت زیر چانه، چانه را میداد بالا، گلو را میبوسید. خیلی حسین را دوستش دارم.» وصیت کرده «منم گلو را بب...»
"فنحن الحسین و قبلت زینب نحره." خم شده ابیعبدالله، زینب گلو را بوسید. زینب گلوی ابیعبدالله را بوس.
جانم! جانم! خواهرش در لحظه خداحافظی. لبیک یا حسین.
بکاء شدیدا. گریه شدیدی کرد. فرمود: «خواهرم! من را در نماز شب یادت نره.» «من رفتم.» رفت. خداحافظی زینب بیقرار است. آره. آره.
لا اله الا الله.
دیگر چیا، چه خداحافظی شد. از روی بلند. آی آی. روضه عاشورا زیاد خوانده شده. شده امشب من را ببخشید. میخواهم یک جای دیگر برم روضهاش را.
روضه عاشورا را برایتان میخوانند. از لطمههای زینب گفتم. اینها دو تا از آنها بود. زینب خودش، خودش را زد. کی دیگر برایت بگویم؟ اینجا دیگر زینب نبود که خودش، خودش را... یکی دیگر بود که کجا بود؟ چطور بود؟
لا اله الا الله.
نامرد، حرامزاده دستور دادیم: «بچهها را تا شام میآوری، تازیانه بالا سر. هر وقت هر کدام خواست گریه کند با تازیانه میزنی.»
امام سجاد فرمود: «تمام راه کوفه تا شام یک قطره اشک در چشم جمع شد.» «ما را زدند. با سیلی زدند. با کعبه نی زدند. تازیانه زدند.»
یا صاحب الزمان! بگویم یا نه؟ شب عاشورا. وارد دمشق شدند. وارد شام شدند. "حتی وقفن ببیت یزید." پشت در کاخ نگه داشتند این زن و بچه را. "وراس الحسین فنصب علی الباب." دستور داد سر ابیعبدالله را روی در زدند. "و جمیع حرمه الحرج." مأمور گذاشتند، نگه داشتند. "مراقب باش اذا بکدت منهن." «با کیه؟ هر کدام خواست گریه کند با مشت بزنیدش.»
صاحب الزمان! "فنظر رأس الحسین." "فرأتن رأس الحسین ابیعبدالله" را بالای نیزه دید "و بکت" در چشمانش.
شب شد و "قالت یا جداه حبیبک الحسین." «یا رسول الله! حسین.» و "بکت."
یا صاحب الزمان! در حال خودش بود. داشت گریه میکرد. یک وقتی دست حرامى حیدره در صورت زینب زد.
در حال بارگذاری نظرات...