دو نوع لذتی که در عالم میبریم!
لذتی که انسان را، انسان میکند!
راه لذت بردن از نماز
تزاحم تعقل و تعلق
چرا عدهای از نماز خواندن اذیت میشوند؟
اهمیت نماز در سیره امیرالمومنین علی علیه السلام
ماجرای عذاب هدهد حضرت سلیمان
رابطه نماز و مرگ
قاعده لذت بردن در عالم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد، اللهم صل و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
ما دو جور لذت در این عالم داریم: بعضی لذتها، لذتهای حسی هستند که با بدن و حس و اینها درک میشوند. لذتهایی که آدم با چشم میبرد، لذتهایی که با گوش میبرد، لذتهایی که با لمس میبرد، لذتهایی که با بویایی میبرد، با چشایی میبرد؛ خوردنیها، آشامیدنیها، بویاییها، حالات جنسی و غیر جنسی. معمولاً لذتهای حسی، بین انسان و حیوان مشترک است. همه این لذت را دارند و افتخاری هم نیست. کسی بگوید من در این لذت بیشتر سهم داشتم، اما برخی حیوانات در بویایی سهمی دارند که هزار تا انسان با هم ندارند؛ در بینایی سهمی دارند که هزار تا انسان ندارند. و بدنشان لذت میبرند، واقعاً حیوانات. گاهی شما ببینید بلبل چه لذتی از بوی گل میبرد، لذت از درخت، از بوی درخت. خب، این لذت را هر چقدر هم انسان تلاش بکند، نمیتواند ببرد.
انسان به چه چیزی انسان میشود؟ به اینکه لذت عقلی ببرد، نه لذت حسی. ما دو جور لذت داریم: گاهی لذتها، لذتهای حسی هستند و گاهی لذتهای عقلی. لذتهای عقلی فازش فرق میکند. آدمی که از فهمیدن یک چیزی لذت میبرد، این چقدر لذت دارد! مخترعی که اختراع میکند، چیز جدیدی میفهمد که من میتوانم با این، مثلاً دو تا خازنی که با هم ترکیب میشود، این دو تا مادهای که با هم ترکیب میشود، فلان دستگاه را اختراع بکنم که آنقدر زندگی بشر را جلو میاندازد، آنقدر مردم از آن خاصیت میبینند، نفع میبرند. این چه لذتی دارد؟ گاهی یک شب دو شب خوابش نمیبرد از شادمانی و لذتی که میبرد. لذتهای عقلی اینطور است، لذت عقلی با لذت حسی فرق میکند. آنی که مال انسان است، لذت عقلی است. انسان با لذت عقلی، انسان میشود. انسان وقتی انسان میشود که به لذت عقلی برسد، بتواند از آن چیزهایی که لذت عقلی از آن لذت میبرد، از فهمیدن لذت ببرد، از معرفت لذت ببرد، از فکر لذت ببرد، مجهولات خودش را حل کند.
برخی بودند مثل خواجه نصیر و برخی بزرگان دیگر، اینها نیمه شب پا میشدند، فریاد میزدند: "عین الملوک و عین ابناء الملوک؟" پادشاها کجان ببینند ما چه لذتی میبریم از درک واقعیتها، درک حقایق و معرفتی که پیدا میکنیم. گاهی یک نکته علمی برای آدم حل میشود، لذتی که آدم میبرد از ۵۰۰ تا جوجه کباب که مثلاً برود فلان لب ساحل فلان جای زیر درخت، با چه تشکیلاتی، تنگش هم چی بگذارد، از همه اینها لذیذتر است برای آدم. البته هر لذتی هم کلاسی دارد دیگر، هر آدمی هم کلاسی دارد.
آدمها متناسب با کلاسشان لذت میبرند. آدم اگر میخواهد لذت عقلی ببرد، باید از سطح حیوانی بیاید بالا، از سطح زندگی حیوانی بیاید بالا. خیلیها سطح زندگیشان، سطح زندگی حیوانات است؛ تعارف که نداریم با هم. حرفم حرف بدیه؟ دارم گزارش میکنم، من که نمیخواهم نفرین که نمیکنم، که یک چیزی دارد میگوید گزارش اخبار، به قول طلبا اخبار میکنم، انشا نمیکنم. خبر میدهم اینطور هست. قرآن هم میگوید: "ان هم الا کاالانعام بل هم اضل سبیلا". اولائکه کاالانعام. بعضیها در سطح حیوانات دارند زندگی میکنند. درکشان از لذت، از حقیقت، از معرفت. یک گربه دارد لذت میبرد تو خیابان. تفاوت فقط یک خورده این شیکتر است، آن خیلی بیکلاس میرود پلاستیک زباله را پاره میکند ورمیدارد، میخورد، میآید وسط کوچه کثیف میکند. با کلاسها خیلی تمیز میروند رستوران، مینشینند پشت میز، مینشینند با قاشق و چنگال، ولی هر دو تو یک سطح دارند زندگی میکنند. آن هم جفتگیری میکند، این هم جفتگیری میکند. آن هم آب از تو جوب برمیدارد میخورد، این هم آب. تازه این بعضی وقتها بدتر است. آن به بدن خودش ضرر نمیرساند، چیزی میخورد که برایش خاصیت داشته باشد. هیچ گربهای زخم معده ندارد، هیچ گربهای چیزی نمیخورد که برای مغزش ضرر داشته باشد، چشمش ضعیف بشود. ولی آدم اِلی ماشاءالله چیزهای آشغال میخورد که فقط برای لذت است و داغونش میکند. کبد را داغون میکند، معده را داغون میکند، چشم را داغون میکند، عقل را داغون میکند. آن یک ورژن بالاتر از ماست. یک خوردن باید الگو بگیریم. میشناسی؟ هیچ گربهای بیمارستان نمیرود، بیمارستان ندارند. گربه خودش دردش را وقتی فهمید، دوایش را سراغ دارد، میرود پیدا میکند، درست مصرف میکند. خب ماها چی؟ چه وضع؟ باید به لذت عقلی رسید.
لذت از نماز، لذت عقلی است. آدمی از نماز لذت میبرد که به حد لذت عقلی رسیده باشد. حرف روشن است دیگر. استدلالش روشن است دیگر. حرف که رو هوا نیست. روشن است. هر کسی از نماز لذت نمیبرد طبیعی است. ما به یک آدم هرزه نمیتوانیم بگوییم آقا دست از هرزگی بردار، بیا نماز بخوان لذت ببر. معلوم است که لذت نمیبرد. چه لذتی برایش دارد؟ حرف خیلی حرف خامی است کسی بیاید به یک عیاش که با وضع افتضاحی غرق در این لذتهای پوچ حیوانی است، بگوییم خب تو یک دو روزی هم بیا این را تست کن، پهلویش که لذت ندارد، میآید اذیت میشود، گرفتار میشود، بیزار میشود، آه و ناله میکند، ول میکند میرود. معلوم است که تن نمیدهد.
برای رسیدن به لذت عقلی باید چهکار کرد؟ راهش چیست؟ چه سری دارد؟ مرحوم ملاصدرا -رضوان الله علیه- ایشان در کتاب شریف اسفار میفرماید که "تعقلات یک مزاحم دارد، آن هم تعلقات است." تعقل و تعلق دو چیز روبروی هماند. کسی میخواهد به تعقل برسد، به لذت عقلی برسد، باید قید چهچیزی را بزند؟ تعلق. آدم تا قید تعلق را نزند، به لذت عقلی نمیرسد. خیلی هم روشن است دیگر. چند شب در مورد این صحبت کردیم، تا حدی حل شده، روشن شده. آدمهایی از خدا لذت میبرند، از زیارت لذت میبرند، از مسجد لذت میبرند که اینها تعلقاتشان را کم کنند، تا هر چقدر که بتوانند. شما هرچقدر تعلقاتت کم میشود، از عبادت بیشتر لذت میبری. چرا ماه رمضان ما از عبادت لذت میبریم؟ مزه ماه رمضان به چیست؟ چرا ماه رمضان میخواهد تمام بشود گریه میکنیم، زار میزنیم؟ چیش است که میچسبد به ما؟ کار ویژهای اصلاً شما ماه رمضان انجام میدهی؟ نخیر. یک سری کارها را تعطیل میکنی، نمیخوری، نمیآشامی، تو استخر نمیروی در طول روز، یک سری کارها را نمیکنی. فرمولش این است. آدم باید یک سری تعلقات را بگذارد کنار تا از تعقلات لذت ببرد، تنقلات نه، تنقلات که همه لذت میبرند. تعقلات.
لذت عقلی ببرد. وایسا تو نماز. من بندهام، وایسادم روبروی خالق. چه لذتی بالاتر از اینکه یک بندهای بیاید با مولای خودش صحبت بکند. حضرت موسی -علیه السلام- وقتی که خدا بهش فرمود که: "ما تلک بیمینک یا موسی؟" این چیست دستت؟ یک کلمه میتوانست بگوید که عصا. چی گفت؟ "هی عصای اتوکأ علیها و أهُشُّ بها علی غنمی ولی فیها مآرِبُ اُخری." این عصامه، گاهی بهش تکیه میدهم، گاهی گوسفندها را جمع میکنم، گاهی درخت را میزنم. میآقا، بس است یک کلمه بگو. بزرگان گفتند چرا انقدر موسی طولش داد تو جواب دادن؟ رازش چی بود؟ گفتند سرش این بود که نه اینکه عاشق خدا بود، لذت میبرد از اینکه با خدا حرف میزند. برای همین هی لفتش داد، هی دوست داشت بیشتر حرف بزند. خدا رو کرده، توجه کرده، سؤال کرده: چی دستت است؟ همین یک کلمه بگو، برم. بابا یک خورده از این دخترپسرهای تو دانشگاه یاد بگیریم. آدم باید دوره بگذراند، گاهی از اینها چیز یاد بگیرد. جزوه را بهانه کرده، مقدمه مؤخره از سه ساعت قبل تا سه ساعت بعد. تازه زمینه میشود برای اینکه تازه بروند تو تلگرام با هم چت کنند. این جزوه را شما همهاش را خودتان نوشتید؟ بعد شیرازه بندی هم کردهاید. این را با دوتا خودکار نوشتیم، با یک خودکار نوشتیم. نوشتهاید تا کی این را لازم ندارید؟ من این را کی به شما تحویل بدهم؟ آقا بس است. جزوه بگیر، برو. نه، این زمینه ایجاد شده من حرف بزنم، زمینه ایجاد شده حرف بزنم، موقعیت درست شده، موقعیت پا داده. خدا دادم پا داده.
وقت اذان آدم باید تعلقش به خدا بشود که لذت میبرد. آدم از چه لذت میبرد؟ آدم از انس با چیزی لذت میبرد که به آن تعلق دارد. یک کسی از کبوتر و پرنده و اینها بدش بیاید، ببرندش بگذارندش توی باغ پرندگان، این میشود اول عذاب. واقعاً آینده تأیید میکند حرف من را. "آقا این صداها میآید، این بوی فضلهشان است، این از این میپرد..." ولی این کبوتربازهای تهران را دیدی؟ این صبح میرود تو لانه، غروب باید با شلاق درش بیاورد. "بابا بس است!" میگوید: "بیا ببین دارد پر میزند عزیزم، قربونش بشم." تازه میآورد بیرون، یک پر میدهند. اینها میروند یک دوری میزنند، وایمیستد سوت میزند برای اینها. میرود بیرون چیز میخرد، او ماجرا دارد. این با این کبوترها، نه اینکه تعلق دارد از انس با اینها لذت میبرد. آدم کنار کی مینشیند اذیت میشود؟ آدم کنار کسی که بهش تعلقی ندارد. واقعاً سخت است ها. شما یک سفر تست بزنید. آدم با کسی برود که بهش تعلقی ندارد، پدر آدم درمیآید. خیلی آدم اذیت میشود. تو ماشینت بنشیند، او میخواهد بخوابد تازه شما میخواهی بیدار شوی. او میخواهد بیدار شود تازه شما میخواهی بخوابی. بعد شما مثلاً میخواهی غذای چرب بخوری، آن غذای چرب برایش ضرر دارد. نمک و اینها که اصلاً حرفش را نزن. میخواهی چلو کباب بزنی، آن میگوید: "آقا من باید نون و ماست بخورم. تازه نونش هم باید خشک باشد، از این نونای چی چی باشد." جور درنمیآید. عذاب است دیگر.
هدهد حضرت سلیمان، ماجرایش را شنیدید دیگر. حضرت سلیمان سپاهی از حیوانات داشت. یک روز صبح آمد دید که هدهد نیست. گفت: "ما لی لا اری الهدهد؟" هدهد نیست. همه آمدند، اگر هدهد یک دلیل قانعکننده برای من نیاورد بابت غیبتش، یا سرش را میبرم، زندانیش میکنم یا عذاب علیمش میکنم. عذاب علیم. حالا هدهد رفت و آمد و ماجرایش را خبر دارید دیگر. گفت: من رفتم یک قومی را دیدم و چی و اینها. خبر حضرت سلیمان. گفتند: شما گفتی که من هدهد را عذاب علیم میکنم. عذاب علیم چیست؟ گفتش که: هدهد را میانداختم توی قفس با یک قمری صحبت ناجنس، عذابیست علیم. از جنس خودش نباشد تو قفص هم باشد میشود عذاب علیم.
دیگر کسی میخواهد با یکی همنشین بشود که با او انسی ندارد، این میشود اول مصیبت، اول بدبختی. آدم استادیوم با کسی میرود که فوتبالی باشد. من طبیعت و منظره و اینها با کسی میرود که اهل طبیعت باشد. کتابخانه با کسی میرود که اهل مطالعه باشد. با فوتبالی کتابخانه نمیرود. با کتابخوان هم استادیوم نمیرود. رفته تو استادیوم کتابش را باز کرده: "بابا بازی نگاه کن!" آن یکی هم رفته تو استادیوم نشسته دارد آنلاین تو رادیو بازی گوش میدهد. اعصاب آدم میریزد به همدیگر. این "بابا کتابت را باز کن بخون!" آدم وقتی با جنس خودش نیست اذیت میشود. جنس خودش باشد. کیا از نماز لذت نمیبرند؟ آنهایی که از جنس خدا نیستند. روبروی کسی که اصلاً هیچ ربطی بهش ندارد، سنخیتی باهاش. از یک جنس دیگر است. این را که ول میکنی میرود تو دیسکو. آقا لذت میبرد، لذت میبرد.
یکی از رفقایمان که شما میشناسی، سفر ژاپنی رفته بود و اینها. بعد از آنجا هی برای من مخابره میکرد، دائماً خاطراتش را هم نوشته، داد. الان هم ما یک بررسی کردیم میخواهد چاپ کند. عرض کنم که از ژاپن و اینها که تعریف میکرد، صحبت میکرد. این بنده خدا آنقدر اذیت شده بود آنجا چیزهایی که دیده بود. از تو هواپیما به من پیام میداد: "مرز چین. آنجا برسیم اینترنت قطع میشود." چین که رسیدن اینترنت قطع شد. آنجا فضایی دارد، هواپیما اینترنت میگیرد قشنگ. بعد تو هواپیما واسه من پیام میفرستاد: "بابا مرتیکه آمده به من میگوید که: غذا چی میخوری؟ بهش میگویم حلال. میگوید: عرق هم بگذارم کنارش! فلان فلان شده حالیش نمیشود!" وقتی میگویم حلال یعنی حلال. "هرچی. قیافه را نگاه کن، آمدم دو رکعت نماز بخوانم تو هواپیما. کلم بطری عرق بده، خم بشوم، سلام آنجا بگذارم برای سجده." گفتم: "بابا مرد حسابی، یک عده مردم همین چیزهایشان هستند." بچه حزباللهی، مؤمن، بچه هیئتی اذیت میشود بنده خدا. کربلا که میرفتی تو چه وضعیتی! حالا ما با این رفیقمون اربعین اخیر ما مریض شدیم، این بار ما رو برداشت. میشناسید شما، همه میشناسید. ایشان خیلی هم اذیت شد. من چه لذتی بردیم دوتایی با هم.
آدم سفری میرود که باب میلش است، آدمهای دور و برش که باب میلش است، از جنسش است، سختیهایش هم برایش شیرین است. سفری برود با کسانی که باب میل نیستند، از جنس آدم نیستند، همنشینی اصلاً لذتشو ... غذا خوردنشان غیر از این است، اذیت میشود. نماز وقتی که در باز میشود شما "یا خدا"، یک نیم ساعت میخواهی بنشینی با خدا اختلاط کنی. آدم اذیت میشود دیگر. آدم مگر اینکه ولی خدا باشد. "وانها لکبیرة الا علی الخاشعین." من که با خدا یک ارتباط، یک زد و بند، یک رفاقتی چیزی داشته باشد و اینها. اذیت میشود آدمی که تو بازار و مشغول شمردن پول و دارد چک مینویسد و دارد چک پاس میکند و اینها، این تو نماز اذیت میشود. لذتی ندارد، خسته میشود اصلاً. انرژیش هدر میرود، اصلاً احساس میکند وقتمان تلف شد. "من ۵ دقیقه میتوانستم کاسبی کنم باز هم یک چیزی در بیاورم."
باید، آقا جان، کسی اگر میخواهد از نماز لذت ببرد باید حساب خودش را با تعلقات صاف کند. باید ببرد، باید بکند. اساساً لذت بردن تو این عالم این شکلی است. شما باید قید یک سری چیزها را بزنی تا از یک سری چیزهای دیگر لذت ببری. میخواهی از سلامتیت لذت ببری؟ باید قید غذای چرب را بزنی. باید قید اوره را بزنی، قید غذای شور را بزنی. میخواهی از اکسیژن لذت ببری؟ باید قید سیگار را بزنی، ریت خراب نشود، از اکسیژن لذت ببری. غیر از این است؟ آقا جان من، عزیزان من، پربیراه میگویم؟ بیراه میگویم؟ حرفم غلط است؟ دنیا اینطور است دیگر. شما باید یک سری چیزها را ازش فاصله بگیری تا از یک سری چیزهای دیگر لذت ببرید.
کسی میخواهد پولدار بشود، از پولدار شدن لذت ببرد، این باید قید خواب را بزند، قید سفر را بزند. بعضی از اینها. صدا و سیما. بعضیها که خیلی فعالند و دائماً برنامه دارند. یکی از اینها با هم چند وقت پیش جایی بودیم، تو فرودگاه امام. ازش پرسیدم که شما چند وقت است از ایران خارج؟ "من ۱۷ سال است از تهران خارج نشدم." مال کدام برنامه است که شما هر شب میبینید و مینشینید میخندید پای برنامه؟ از بچههای اون تیم بود. ۱۷ سال از تهران خارج نشده. آدم اگر میخواهد یک برنامه خوب بسازد مردم ببینند تو تلویزیون، قید یک سری چیزها را بزند. "برو بریم سفر و بریم برنامه." نمیشود. یک برنامه میخواهد رو آنتن برود، از سه ساعت قبل مجری تو رژی است، تو رژیم نشسته، آماده. از چند ساعت قبل باید مطالعه بکند. قید خواب را باید بزند. آنجا میآید بسته را پهن میکند که بخوابد. قید خوراک را باید بزند، قید خانواده را باید بزند. واسه همین است که خیلیهایشان طلاق میگیرند. یک برنامه میخواهم ساخته بشود، سریال ۴۵ دقیقهای. ۴۵ دقیقه سریال حداقل ۵ روز ۶ روز زمان میبرد ساختن همین ۴۵ دقیقه. آدم گاهی دو ساعت باید بنویسد، دو ساعت ضبط بکند، کلی زحمت ۵ دقیقه برای رو آنتن ازش کار درمیآید. دنگ و فنگ هم دارد. رفتنش، آمدنش، او خستگی، آزار نصف شب.
برو الکی کسی مشهور نمیشود. کسی میخواهد از شهرت لذت ببرد، عکسش بخورد رو بیلبوردها و سردر سینماها و یک آرتیست معروف بشود. هر وقت خواست باشد، هر وقت خواست برود، هر وقت خواست بیاید، بازیگر میشود؟ معلوم است که نمیشود. قید خیلی چیزها را باید بزند تا لذت ببرد از شهرت. برای نماز اگر کسی میخواهد از نماز لذت ببرد باید خیلی چیزها را بزند. "استعینوا بالصبر و الصلاة." اینی که آدم قید یک سری چیزها را میزند این اسمش صبر است. بهش میگویند صبر صبر. آدم باید اهل صبر باشد تا از نماز ... واردین ها! حرفهایها بلدند با نفس چهکار بکنند. نفس را تو مشت داشته باشند. نفسی که سورچران بشود و عادت بکند به هرزگی و اینها، نمیآید با آدم سمت عبادت و این جور جاها. نمیآید. آدم جای دیگر میخواهد ببرد.
امیرالمؤمنین -صلوات الله علیه- هرچی حرف میزنیم آخر بعد از علی بگوییم. کی امیرالمؤمنین؟ اوستای کار حرفهای، مرد مرد. تو مسجدی که گفته بود که آقا مردها بیایند جلو، گفته بود مرد، دیگر بعد علی مگر داریم؟ که کسی بیاید جلو. مرد یکی بود امیرالمؤمنین بود. رفت مردی بود که به دنیا گفت دنیا سه طلاقت کردم برو. دنیا را سه طلاقه کرد. آخه سه طلاق هم شما بعدش باز میتوانی رجوع کنی. او است طلاقی که بعدش رجوع هم نیست. دیگر نمیخواهم ریختت را ببینم. بگذار برو. علی مرد نماز خواندن است، لذت میبرد. قید همه چی را زده. فالوده آوردند برایش. تازه فالودههای آن موقع چی بوده؟ شکرهای آن موقع مثلاً چی بوده؟ حلوای شکری مثلاً آن موقع میخوردند؟ چیزهای پاستوریزه امام محسوب میشود، از این غذاهای یونیک، ماست شیرینی خامهای. ماست مثلاً فالوده آن موقع مثلاً از جنس این فالودههای الان نبوده که. یک خورده آب مثلاً با یک چیزی قاطی کرده بودند، حالا شکرهای سرخ نیشکر مثلاً قاطی کرده بودند. مثلاً اسمش را گذاشتند فالوده. آوردند برای امیرالمؤمنین. گفتند: "آقا بفرما از مال حلال و چی و اینها برای شما آوردیم." یک لقمه برداشت خورد. فرمود: "خوشمزه است، ولی علی نباید به این چیزها عادت کند. دستت درد نکند، ببرش." علی با این چیزها عادت ندارد. علی از یک چیزهای دیگری لذت میبرد. قاعدهاش این است ها.
ماها دوست داریم امیرالمؤمنین باشیم؟ قبول داریم؟ یک وقت تو حرم امیرالمؤمنین نشسته بودم، یک جوانی نشسته بود داشت با دو نفر دیگر حرف میزد. لاتی، بچه تهرانم بود. "چه وضعشه؟ یکی بشه علی، یکی هم بشه مثل من. خب منم خدا علی خلق میکرد دیگه. هنره مگه؟ میگن آقا اینجوریه و اِل و آنقدر کرامات و فضایل دارد. خب خدا منم اینطوری خلق میکرد." قاطی بحث نشدم، وقت نداشتم تو دلم گفتم: "مرد حسابی، امیرالمؤمنین قید چیا رو زد که شد علی؟ حاضری قید یک سر سوزنش را بزنی؟" چه جور خودشو عادت داده بود. نون خشکی که میخورد. طرف گفتش که: "آقا نون بده." نون داد. برداشت، گفت: "دندونم دارد میشکند. برو تو شهر مدینه که رفتی سراغ حسن بن علی را بگیر، بگو که به من غذا بده." آمد سر سفره نشست. غذای گرم و خیلی خوب. یک مقدار خورد. یک مقدار تو پلاستیک کرد. ببرد کجا؟ گفت: "یک آقایی بود توی مزرعه داشت کار میکرد. خیلی نان سفت و سختی داشت میخورد، بردارم برایش ببرم. نمیخورد غذای خوب بخورد." گفت: "آقا اینطوری نگو!" گفت: "چرا؟" "مرد حسابی، این لقمه مال همان آقاست. آن پدرم امیرالمؤمنین بود. نون جو خشکیدهای که نمیشود خورد را خودش میخورد، پلو خورش مال مردم است. سیرش این بود امیرالمؤمنین، همیشه همینجوری پلو خورش مال مردم."
ما میتوانیم اینجوری زندگی کنیم؟ بله. آدم هوس میکند مثل امیرالمؤمنین باشد، پرواز کند برود تو آسمان. شب معراج وقتی خدا دارد با پیغمبر صحبت میکند با صدای علی صحبت کند. خدا فرشته تو آسمان داشته باشد به شکل علی. تو کعبه به دنیا بیاید. تو کعبه به دنیا بیاید. مریم مقدس تو مسجد خدمتگزار، باردار شده با عنایت الهی، با روحالقدس جبرائیل آمده پایین. مریم باردار شده. تو مسجد خادم از بچگی خادمی کرده. رزق از بهشت واسهاش آوردند. غذا از بیرون نمیآورده. غذا موقع وضع حملش بهش میگن: "برو بیرون مسجد، جای زایمان نیست." رفت تو بیابان، رفت زیر درخت خرما که گفتند همین محل حرم امام حسین -علیه السلام-، آن سنگ سرخ حرم امام حسین، محل تولد حضرت عیسی است. آنجا زایمان. فاطمه بنت اسد دارد از بیرون میرود صدا میزنند: "بیا تو، بیا تو." میآید جلو، میرود. کعبه شکاف برمیدارد میبرد تو. سه روز اینجا نگهش میدارند. زایمان میکند. حسین! بچه اینجا به دنیا. خدا چند قرن اینجا را، خانه را نگه داشته، یک روزی قرار است علی به دنیا بیاید. قیمت گفته همه بیایند بچرخند اینجا گهواره علی بوده، محل تولد علی هم همینجاست. بله، علی. آدم هوس میکند علی بشود، ولی اینها را هم دارد علی شدن. آدم قید خیلی چیزها را باید بزند. کی مردش است؟ یک شب پاشد هزار رکعت نماز خواند. کی مردش است؟ معمولی ۵۰۰ تا نخل داشت، بغل هر نخل دو رکعت نماز تازه این عبادت نخلستانش بود. نخلستان مال خلوتش بود. یک بار بعد شام تو خونه عبادت میکرد. میآمد بیرون میرفت نخلستان تنها عبادت میکرد. بعد تازه میآمد تو مسجد عبادت میکرد. نماز شبش را تو مسجد. من تو مسجد اذان میگفت، نماز صبح میخواند، بعد تا ظهر مینشست قضاوت میکرد. خواب نداشت امیرالمؤمنین. آن هم آن جور جنگیدنی.
گفتم: "بابا دو لقمه بخور آقا، میخواهی بجنگی." "من مثل درخت بیابانیم آب بهم نمیرسد، ولی قوتی دارم که یک ضربه شمشیرم را میدانی دیگر چه کرد؟" ضربه شمشیرش تو جنگ خیبر وقتی که آن در را کند. دری که هیچکس جرأت نکرد برود سمتش. همین گندهلاتهایی که خیلی سروصدا میکردند آمدند در را که دیدند، وضعیت که دیدند برگشتند. عکسش را من تو این کانال تلگرام گذاشته بودم. عکس در خیبر را توی موزه تو فرانسه ۸ متر است. ۸ متر در ۴ متر. یک تنه در را کند، پرت کرد آن طرف. موزه فرانسه است، عکسش هست. آدمی که غذا نمیخورد، نون جو خشک میخورد، تازه آن هم دو لقمه. بعد آمد مرحب یهودی آمد جلو با کلاهخود، حضرت یک جوری ضربه زد، کلاهخود دو نیم شد، سر تا فک پاره شد. گفتند: "آقا دو لقمه غذا بخور، جان داشته باشی." فرمود: "قوت جبرئیل از مطبخ نبود." اینها مال این دنیا نیست. نه جای دیگر میآید. زور علی مال اینجا نیست دیگر. خدا دارد تو این بازو میدمد. خدا دارد میدمد. بعد آن هم میشد نماز علی.
شَبِ تاریک در زده در خانه حضرت فاطمه زهرا. نخلستان بوده. دیده چه خبر است تو نخلستان؟ آمده در خانه فاطمه را زده نصف شب. فاطمه زهرا آمده: "دم چی شده خانم جان؟ بیا علی از دنیا رفت." حضرت زهرا به امیرالمؤمنین گفت: "چی شده خانم جان؟" "آقا داشت دعا میکرد، گریه کرد. بعد شیون کرد." اینها، خب علی را دیدن تو میدون جنگ ضرب دست و.. شیون کرد، ناله کرد، فریاد کرد، غش کرد. بدنش سفت شد، از دنیا.
همان که کار هر شب علی است در نماز که لذت میبرد. وقتی که چشمش به آسمان است دیگر. یک روز به بچهها خواندم برایتان. وسط جنگ، فرمود: "انما نقاتلهم علی…" "آقا چه وقت نماز!" ابن عباس گفت: "آقا چقدر آسمان را نگاه میکنی؟" فرمود: "منتظرم اذان بشود، نماز دارم." میجنگم. علی به عشق نماز زنده است، زندگیش است، خوراکش است. تو برخی روایات دارد، فرمود: "شما از نماز سیر میشوید، من وقتی خسته میشوم نماز میخوانم." امیرالمؤمنین میآمد تو خانه یک مشکلی پیدا کرده. غذا نیست، مشکل مالی. چهکار میکرد؟ هزار رکعت نماز خواند. مرد خداست. بعد میفرماید: خدا گفته "استعینوا بالصبر والصلوة". از نماز و صبر کمک بگیرید. سه روز روزه میگرفت، هزار رکعت نماز میخواند، صدقه میداد، مشکلش برطرف. آقای خرده ناله، گله، غرغر، نق نق، از مردم، یاد بگیر. دارد میترکد باز هم هنوز دارد نق نق میکند. ماشین شاسی بلندش رو مخ است. تو ماشین نشسته به این نق میزند، به او غر میزند، به این فحش میدهد. یاد بگیر.
آقا با قنبر میرود خرید. ۵ درهم پول دارد. حاکم مسلمین، رهبر جامعه اسلامی. "یک لباس ساده به من بده." "بابا کی امیرالمؤمنین." "خدایا فهمیدی علی کیست؟" "یک لباس خوب دارم سه درهم." فرمود: "این باشد برای قنبر، سه درهمی. جوونه، لباس خوب." لباس پاره پیدا کرد، داد به امیرالمؤمنین. حضرت آمد شروع کرد آستینها را چاک دادن، پایین را چاک دادن، آستینها چاک دادن. مردم تو تن علی میبینند، یکی لباس پاره دارد، خجالت نکش. کفش پاره. فرمود: "انقدر این را وصله زدم، دیگر روم نمیشود برم پیش پینهدوز شهر. پینهدوز مدینه بگویم یک وصله دیگر بزن." میگوید: "باز آمدی علی، بس است دیگر." حسین تربیت کند. دیگر نباید حسین تربیت کند این علی؟ عباس تربیت کند؟ باید زینب تربیت کند؟ معلوم است که از تو این دامن اینها درمیآید. امام سجاد -علیه السلام- عرض کرد: "آقا جان، شما پدرتان چرا اینقدر کم فرزند؟" "خیلی بچه کم داشت." فرمود: "پدر من دائماً مشغول نماز بود." فرمود: "من خودم تعجب میکنم ما چطور هستیم. پدر من وقت برای غیر نماز نداشت." این چند روزم که تو کربلا خیمه زد، از اولی که آمد رفت مشغول نماز. زینب همینجور نشسته، مات و مبهوت فقط نگاه میکند. هرچی نماز پیغمبر بود و نماز امیرالمؤمنین بود و نماز حضرت زهرا بود و دیده زینب، همه دیگر خلاصه شده همین یکی مانده رو زمین. نمازهای آنجوری. از آن پنج تن یک حسین مانده. اینم دیگر شبهای آخر. زینبم میداند دیگر آخراش آخرهای کار است. مشتاق ملاقات خداست، تعلق ندارد.
آدمی از نماز لذت میبرد که از مرگ لذت ببرد. کسی که آمادگی برای مرگ داشته باشد از نماز لذت میبرد. آن قاعده را داشته باش. در موردش صحبت کردیم. نماز عین ملاقات خداست. اسم مرگ که میآید اصلاً گل از گلشان باز میشود، خوشحال میشوند. بگو بیا با هم صحبت کنیم. همانهایی که تو نماز وایمیستند ول نمیکند نماز. "ای آقا بس است دیگر." "یک خورده دیگر. یک خورده دیگر." بعضیها هم نه، اسمش میآید حالشان بد میشود.
شب عاشورا امام حسین خواست محک بزند به اصحاب. گفت: "من دارم فردا میروم. اینها فقط با من کار دارند. فقطم منو میخواهند بکشند. فقط من مهمم. هیچکدام از شما اهمیتی ندارد. حسین را بکشند، سر بریده حسین را برای یزید ببرند. شما بروید، آزادید. شب هم هست، تاریکم هست، دشمنم خواب است. از این پشت بیابان بندازین بروید." چهگفتند اینها؟ گفتند: "ما پاشیم بریم، بعد تو زنده باشیم زندگی کنیم؟ اصلاً بعد تو مگر زندگی معنا دارد؟" اول از قمر بنی هاشم بلند شد: "حسین! من برم بدون تو زندگی کنم؟ میشود اصلاً بدون حسین زندگی کرد؟" خب اینها مرد جنگند، رزمندند، سابقه دارند. معلوم است اگر جنگ باشد، بنا به جنگ باشد اینها همه میآیند تو میدان. حضرت فرمودند که: "خدا بهتون خیر بده. فردا همهتان با من کشته میشوید، بهشت." اینها را از بین دو انگشت. بعد جالب این است، اینها نگفتند: "آخ جون ما بهشتی شدیم!" گفتند: "حسین! ما بهشت نمیخواهیم. خودت کجایی؟ آنجایی از بهشت که خودت هستی ما آنجا هستیم یا نه؟" "آره با خود منی، کنار من." قدیمیان، رزمندهگان، سابقه داران. خوب معلوم است یک بچه ۱۳ ساله خودشو تو اینها به حساب نمیآورد. گفت: "لابد اینها همه فردا میروند جنگ. منم که نه تجربه دارم نه اهل رزم بودم نه سابقه دارم. همهشان منو میگذارند و میروند." پا شد. گفت: "عموجان! فردا جز این شهدا منم هستم؟" بهش فرمود: "یا بنی یا بنی پسرم!" نه برادرزاده، "نمیگفت ابن عم." "یا بنی! پسرم، عزیزم، کیف الموت عندک؟" نظرت نسبت به مرگ چیه؟ "یا اما احلا من العسل." "از عسل شیرینتر است." فرمود: "آره عزیزم. آخه این تکه مقتل واقعاً بدن من را، رگهای قلبم را پاره پاره میکند." فرمود: "عزیزم، نه تنها توام کشته میشوی با من. علی اصغرم." غیرت را ببینید تو را خدا. غیرت امام حسن تو خونش است. بچه حسن. عمو یعنی دشمن نامحرم میخواهد بیاید تو خیمه علی اصغر را بکشد؟ فرمود: "نه عزیزم. من علی را میبرم بیرون خیمه." دیگر بماند. فردا شب روضهاش را میخوانیم. اینجا دیگر راوی گفت: "صدای زنها از تو خیمهها بلند شد. فهمیدم فردا چه خبر است. جیغ و داد بلند شد، ناله بلند شد.
السلام علیک یا اباعبدالله و الارواح التی حلت به فنا علیک سلام الله ابدا بقیت و بقی اللیل و النهار ولا جعله الله آخر عهد منی لزیارته. السلام حسین و علی علی بن الحسین و اولاد الحسین. السلام علی القاسم بن الحسن بن علی. جانم! جانم!
یک کمی عسلم تو کام ما بگذار. آقازاده، عاشق شهادت بشی. رفیقامون دارند میروند، دارند شهید میشوند، ما جا نمونیم. "المضروب علی مفرق رأسه." اینطور دارم برایت میخوانم سلام بر آن آقازادهای که فرق سرش را شکافتند. "المصلوب لامتون." رَمَقِش را گرفتن. "این الحسین." عمه. همین که زمین عمو را صدا زد، "عموجان." بچه است، تازه وارد. تازه خیلیها را کشتند. تو همین که محاصره شد، ترسیدم او را مثل شکاری… ابی عبدالله خودش را رساند بالا سرت. مفصل. مقتل اینجا شلوغ بود. دور قاسم گرد و خاک به پا بود. ابی عبدالله ایستاد گرد و خاک بنشیند، قاسم را پیدا کند. چند لحظهای صبر کرد. گرد و خاک نشست. یک وقت گوشه بیابان یکی دارد پا رو زمین میکند، ای پا رو زمین میکشد. "والحسین یقول بعد لقوم قتلوه." ابی عبدالله آمد بالا سرش. فرمود: "خدا لعنت کند آنهایی که تو را کشتند و… و من قسم… یوم القیام." این تکه خیلی عجیب است. عجیب است. روضه قاسم یکی از عاطفیترین روضههای کربلاست. آن وقتی که ابی عبدالله اجازه نمیداد، مجبور شد اجازه بدهد. آن وقتی که خواست قاسم میدان برود. آنجا دارد ابی عبدالله وقتی خواست و با قاسم انقدر گریه کردند، هر دو غش کردند رو زمین افتادند، هیچ جا دیگر نبود. ابی عبدالله موقع خداحافظی با کسی تمام وقتش با چشم تو میدان نگاه میکرد ببیند قاسم چهکار میکند. این بچه تازه امانتی برادر. آمد بالا سرت. آخ قربون دلت برم حسین. آقا جانم. "عزا والله علی عم ان تدعوه." خیلی برای عموت سخت است عمو را صدا بزند ولی نتوانستم کمکت کنم. "إِذْ جَدِيدَ حَسَنٌ." حالا که آمدم، آمدم، جَدِید شدی. لا اله.. یا صاحب الزمان، "جَدِید" یعنی چی؟ من فقط همین کلمه را بگویم روضهام تمام. طنابی که عرق برمیدارد از چند جهت به هم میبافند، میزنند تو هم، به این میگویند "جَدِید." فرمود: "قاسم." عمو وقتی آمد، عمو وقتی آمده که جدیدت حسین.
در حال بارگذاری نظرات...