رابطه نماز اول وقت با شهوات
دو دسته آدم
خدا با کسی که خواسته خود را به خواسته خدا ترجیح بدهد چه رفتاری میکند؟
اهمیت مرحوم حق شناس به نماز اول وقت
ترجیح کار خدا نسبت به کار خود چه آثاری دارد؟
آثار اهتمام به نماز اول وقت
باطن ناری و نوری عالم
تقابل باطن شهوات و نماز
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
درباره رابطه نماز و واژه قرآنی «شهوات» عرض شد که شهوات در قرآن به معنای تعلقات است. رابطه مستقیمی بین این دو وجود دارد: انسانی که نماز را ضایع کند، دنبال شهوات میرود. قاعده کلی این است: آدمها اساساً دو نوعند، یا دنبال خدایند و ذکر خدا، یا دنبال نماز و یا دنبال شهوات. این دسته دوم که دنبال شهوات هستند، هر دو دسته گستردهای هستند که جلسه قبل خواندیم: «فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ».
امشب کمی در مورد شهوات صحبت میکنیم. باز هم به بحث نماز ربط دارد و باز هم با خود نماز کار داریم. فردا شب، انشاءالله اگر خدا بخواهد، میخواهیم در مورد نمازگزارانِ نفرینشده صحبت کنیم. بحث ادامه دارد. نمازگزارانی که خدا در قرآن رسماً نفرینشان کرده و از جایگاه اینها در جهنم خبر داده است. تا حالا بحث امروز این بود که عدهای نماز نمیخوانند، عدهای نماز را ضایع میکنند و میرسیم به اینکه عدهای با نماز به جهنم میروند، که چند آیه قرآن در مورد اینها صحبت شده است. انشاءالله جلسه بعد در موردشان صحبت خواهیم کرد. فعلاً بحثمان در رابطه نماز با شهوات، بحث جالبی است در نوع خودش.
من چند تا روایت امشب میخواهم تقدیم کنم. نکات خوبی در آنهاست که انشاءالله اگر خدا بخواهد به درد ما میخورد. عزیزان من باید روایات را با یک توجه بیشتر و دقت بیشتری استماع بفرمایند. اینها رزق سالمانه. ما این جلسه جمع میشویم که حرفهایی بزنیم که یک سال برویم کار بکنیم. پارسال هم قرارمان همین بود، بنایم همین بود. صحبتهای پارسال را قرار شد که یک سال کار بکنیم تا محرم سال آینده. مطالب امسال هم همینطور است. ما امسال باز در مورد بحث نماز اول وقت و آثار نماز صحبت کردیم. سال بعد، اگر توفیقی باشد، زنده باشیم، فرصت باشد، مشکلی نباشد و از همه جهات بتوانیم در خدمت عزیزان باشیم، میرویم سراغ بحث حضور قلب در نماز. کمکم دیگر مباحث جدیتر خواهد شد. یک دهه، دو دهه در مورد حضور قلب صحبت میکنیم. بعد میرویم سراغ آداب نماز. یک خورده در مورد آداب نماز صحبت میکنیم. بعد کمکم میرویم سراغ اسرار نماز. آنجا دیگر باید با لنگ بیاییم بشینیم توی جلسه!
رابطه نماز اول وقت، نماز سر وقت، اهتمام به نماز با شهوات چیست؟ روایت را ملاحظه بفرمایید. یک قاعده کلی است. خیلی آقا! این قواعد کلی، ما قواعد طلایی فوقالعادهای داریم. همینجوری توی جلسه میآییم، پنج شش تا میریزیم و میرویم. میشود با اینها کلی کاسبی کرد. همایش راه انداخت؛ روشهای نمیدانم چیچی. یک جمله از اینها را ده جلسه بحث کرد. کما اینکه بعضیها این کارها را میکنند. اسم هم نمیآورم. یک تیکه سخنرانی یک آقایی را میگیرد. یک خطش را، نیمجمله را ده جلسه همایش "رازهای موفقیت" میگذارد. همین را هی دارد توضیح میدهد، هی برایش مثال میزند، هی به آن پرورش میدهد.
این روایتی که من الان میخواهم بخوانم، دَه دوازده تا قاعده در آن است، از آن قواعدی که هر کدام میشود همایش ده جلسه گرفت. پیغمبر اکرم فرمودند: «یقول الله عزوجل: و عزتی و جلالی و عظمتی و کبریائی و نوری و علوی و ارتفاع مکانی.» شش تا قسم: به عزتم، جلالم، عظمتم، کبریائیم، نورم، و ارتفاع مکانم. خب، خدایا نوکرتم! نزن! چی میخواهی بگویی بعدش؟ «لا یُؤثِر عبدٌ هوَاه إلَّا هَوَاه.» از امشب دیگر از اول طوفانی شروع کردیم. اول میگویند بعضی تیم اول طوف... اول طوفانی داریم میرویم. از همین اول یک ضرب داریم شروع میکنیم به همه اینهایی که قسم خوردم. قسم! بندهای هوای خودش را - هوا یعنی خواسته - خواسته خودش را به خواسته من اگر ترجیح بدهد، چیکارش میکنم؟
۱. «شَتَّتُّ أَمرَهُ»: کارش را بههم میریزم. «تشتت امور». اینجا دو تا کار بود. یکیاش را من راضی بودم، یکیاش را خودت راضی بودی. رفتی آنی که خودت راضی بودی. یکی از علما مثال میزد. میگفت: این روایت میدانی یعنی چی؟ یعنی شما مثلاً پای تلویزیون نشستی. این کانال دارد تفسیر قرآن نشان میدهد، آن کانال فوتبال نشان میدهد. میزنی میبینی تفسیر قرآن است. میگویی: ولش کن، بزن فوتبال. اینجا ترجیح دادی خواسته خودت را به خواسته خدا. خب، بعد چی میشود؟ اینها پیش میآید. اولیاش چیست؟ کارت را میریزم به هم. کاسه کوزهات شلوغ میشود.
۲. «و لَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیاهُ»: و کار دنیا را برایش پوشیده میکنم. گیر میافتد. باید چیکار کند؟ کجا باید برود؟ میماند. روشن نیست. کار برایش روشن نیست. هی گیر میکند. هی یک قدم میرود جلو، هی میماند. حالا بعضیها میآیند رو به استخاره و این حرفها میآورند. یک بازیای برای خیلیها استخاره اینجوری است. دیگر انقدر گیر کردی هی اینجا بروم، راست بروم یا چپ بروم؟ طلبهای استخاره کرده بود. عقرب کل مدرسه را، توی سامرا که بودند طلبهها دوره میرزای شیرازی، عقرب آمده بود حمله کرده بود. مدرسه علمیه را گرفته بود، سه طبقه را. همه فرار کردند. طلبه استخاره کرده بود: فرار بکنم آیا خوب است یا نه؟ بعد دیده بود بد آمده بود. گفته بود: خوب نیست ظاهراً. نشسته بوده. الان در ملکوت اعلا احوال بنده با شماست. دعاگوی همهمان. عقربه زده بود در رو. عقلت دارد کار میکند یک آدمی که خواسته خودش را، تنبل اینجا، ترجیح میدهد. یک استخاره خوب هم بیاید دیگر حال نداریم پاشیم برویم. این هم دیگر درست بشود دیگر، میزانِ استخارهام خوب میآید. کار خدا برایش میپیچاند. خواسته خودش را به خواسته خدا ترجیح بدهد. پس ۱. کارهایش میریزد بههم. ۲. کارهایش برایش پوشیده میشود، معلوم نیست چیکار بکند.
۳. «وَ شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا»: دلش را مشغول میکنم با این کارهای دنیا. سرش را شلوغ میکنم. سر آدم شلوغ میشود، دل آدم مشغول میشود. این مجازات الهی است. فکر درگیر است. هی یک کار شروع میکند، ده تا کار دیگر توی ذهنش میآید. بعد اینها دیگر کجا خودش را نشان میدهد؟ نماز دیگر! «الله اکبر»ی که میگوید، میآید اتوماتیک از کجا شروع میشود؟ این برای خودمان به درد میخورد. این روایت توی بحث حضور قلب از کجا میآید؟ دلمشغولی. خواسته خودت را به خواسته خدا ترجیح دادی. دلت مشغول شده. افکارت پریشان شده. بعد خوابهای پریشان میبیند آدم. فکر درگیر. دو دقیقه تمرکز نمیتواند بکند. خودش را کشته. میگوید: آقا من بیست دقیقه میخواهم بنشینم مطالعه کنم، تمرکز کنم. آدمی که تمرکز نکند، هیچ سرمایه علمی ندارد دیگر. میدانید شما؟ همه سرمایه علمی تمرکز است. فکر کند. دو دقیقه درس نمیتواند بخواند. از کجا میآید؟ خواسته خودش را به خواسته خدا ترجیح میدهد.
۴. «خُمْنًا إِلَّا مَا قَدَرَتُ لَهَا لَهُ»: این همه هم دلش مشغول دنیا میشود، آخر هم آنقدری که خودم بخواهم بهش میدهم.
دوباره: «و عزتی و جلالی و عظمتی و کبریا و نوری و علوی و ارتفاع مکانی.» دوباره هفت تا قسم. حالا برعکسش. این هفتتا قسم اینور را خدا خورد، میخواهد بگوید این به درد بحث ما میخورد. رفته. بحث ما دارد ادامه مییابد. حالا اگر کسی خواسته منِ خدا را ترجیح بدهد... امام سجاد فرمود: عجب روایتی! من امام سجاد بودم نشد یک بار بین دو تا کار قرار بگیرم؛ یکیاش، حالا امام سجاد توی آن فاز... دیگر فاز... یکیاش خواسته خدا باشد، یکی خواسته خودم. حالا خواسته خودش چیست؟ مگر چه بود؟ آقا اونی که "خواسته خودمه" را ترجیح دادم، شب نشده بلا دیدم. فرمود: تا شب نشده مصیبت شده دیدم، چوبش را خورده ام. امام سجاد فرمود به این دو خاص خود در من میگویم. یکی خواست خدا بود، یکی خواست خودم بود. تا شب نشده چوبش را خورد. خدا را ترجیح بدهد، چی؟ به به به!
۱. «إسْتَحفَظْتُهُ بِملائِکَتی»: برایش بادیگارد از ملائکه میفرستم. ملائکه را میفرستم برای محافظتش. یک جاهایی دیدی آدم این کلیپها را میسازند. بعضیها را ده تا ماشین از ده جهت دارد میآید، نمیخورند. هرکی از یک بغل رد میشود، میرود. بابا این، بابا این ملائکه محافظ دارد. یکی اینجا تصادف بکند، اینوری میرود، آن آنوری میرود. این چپ میکند. «توی ژاپن...»، اینجوری بوده. «اون خواسته خدا رو ترجیح داده»، اینجوری شده. نه! میخواهم بگویم این مدلی. بلاهایی میآید رد میشود. عجیبغریب هم رد میشود. اصلاً آدم واقعاً میماند این چطور رد شد. برای چیست؟ خدا ملائکه را میفرستد برای محافظت. به آیتالله بهجت میگفتند: آقا محافظ برای شما میگذاریم. ایشان فرمود: محافظِ محافظها کیست؟ کی میخواهد از آن محافظت کند؟ گفتم: خب، یک بالادستی. گفت: محافظ او کیست؟ همینجور رفته بود بالا. گفته بود آخر آخرش کیست؟ گفته بود: خدا. گفته: همان اول خود خدا از من محافظت میکند. دم و دستگاه. حالا اینکه هرکی محافظ دارد. جمع کن آقا. ما باور داریم هستن، انقدر اینجا هستن از ما محافظت بکنند؟ نیاز به اینها؟ اولیاش!
۲. «و کفلَت السّماواتُ و الأرضٌ رزقَهُ»: آسمانها و زمین را مأمور میکنم دنبال رزقش راه بیفتند. الان به شما بگویند فلان کاسب بازار سبزه میدان، تاجری که مثلاً سه دهنه مغازه دارد، این گفته که آقا فلانی تو برو برای اژدواج بگو من خودم دنبال کارتم. خداوکیلی کی اژدواج میتواند؟. فلانی گفته: آقا من دنبال کارتم. برو. خواسته من را ترجیح بده. آسمانها و زمین را مشغول میکنم. دستور میدهم دنبال کارش راه بیفتید. اینها فوتبال که نمیبینند که... روز تاسوعا نگاه میکنند دیگر. مأموریت دارم. خب، آسمان آنور ببار، به این نور بده، نور این را ببر. این اکسیژن بفرست. زمین اینجا گنج بده بیرون. از این کارهایی که سیستم الهی فراوان است. اینجا زمینت را، نمیدانم، حاصلخیز کن. آنجا سفت کن، هرچی کاشتند درنیاید. اینجا یک دانه کاشت، هزار تا دربیاید. میسازد برای آدم. بهخاطر چیست؟ من را و خواسته من را. کار من را انداخت جلو. پرونده من را انداخت جلو. پروندهاش را میاندازم جلو.
پرونده منو انداخت جلو، پروندهاش رو میندازم جلو. سر اذان که شد پرونده کی رو میندازی جلو؟ اذان که میگن، اولین پروندهای که میاری رو میز کار، رو دسکتاپت میذاری برای اینکه بررسی کنی پرونده کیه؟ پیام توی تلگرام بخونم؟ خواسته خدا را ترجیح میدی یا نه؟ ببین دو تا حالت بود دیگه. از این حالتها خارج نیست. یا خواسته خودت، یا خواسته خدا. خواسته خودت و ترجیح میدادی چی میشد؟ میریزم به هم، دلش را مشغول میکنم، کارش را میریزم به هم، هیچی پیدا نمیکنه. یعنی آدم بین صفر و سده. گیره نیست. نبینی یک و دو، بین صفر و سده. اول وقت بخونی صد، نخونی صفر. اینجوریه. اول وقت، بعد مثلاً یک ساعت بعدش، هشت درصد. بعد دو ساعت بعد میشه باطلت میکنه. میگه بقیه تایمو گذاشتم برای تو. واقعاً نمیتونه نماز بخونه؟ بیهوش بوده حالا بعد دو ساعت به هوش اومده باشه نماز بخونه. برای تو نذاشتم. الان اذان گفتن وقت نماز؛ الان همینه آقا. تا شش و نیم، مثلاً. آن مال کسی که مرده میخواد زنده بشه. مال تو نیست. الان وقت همین. کدوم پرونده رو گذاشتی جلو؟ من رو داری ترجیح میتدی یا خودت رو؟
مرحوم حقشناس. چند تا داستان بگم براتون؟ روایت تموم بشه. بعد میفهمی ما چیکارهایم. کجاییم؟ خاکبازی. دَم در بشینیم دورهمی با هم خاکبازی کنیم. بخوانم ادامهاش رو. دو تا کار باید کرد. کسی کار خدا را جلو انداخت، اول چی میشه؟ حفظ میکنی؟ نه. اول چی میشه؟ ملائکه رو میذاره برای محافظت. دوم؟ آسمانها و زمین رزقش. سوم. آقا این چیه واقعاً؟
۳. «و کنت له من ورَاء تجارتی کلّها»: تا من پشت تجارت هر تاجری دارم. برای سود برمیدارم؟ نه! من دارم میرم براش تجارت میکنم. هرکی هر جا داره میمونه، خداوکیلی با خدا طرفی. ابر قدرت آمریکا که نیستش که. کدخدا نیست. ابرقدرته. اینجوری بریم براش، اینجوری میکنه. جمع میکنه. زود بریزید. سود هم آن وقت خدا میده. میدونی دیگه چه جوری میده؟ همه جا، نه فقط یک گوشه زندگیت رو بگیره بزنه، بقیه جاها رو خراب کنه. ما هم دنبال همین سودهای معمولاً هستیم. فقط این مغازهام. این دخلم پر بشه خدایا، سود بیاد توی این. نه! من میدم. اونورترو بسوزم. الان مغازهات آتیش بگیره، من اینو فرستادم بره اونور کوچه. اینوری دخله پر بشه. اینجوری سود میده. درست حسابی، به درد بخور.
ادامه روایت: ۴. «و أتَتْهُ الدُّنیا و هی راغِمَه»: دنیا رو پوزش رو برای این به خاک میمالم. میارم جلو پاش میندازم. دنیا نوکرش باش. در استخدامش باش. ببین آقا چی میخواد. البته اینجور آدما میدونی دیگه سوءاستفاده هم نمیکند چون خواسته خدا را دارد ترجیح میدهد، سوءاستفاده نمیکند. آقا الان عالم در اختیار شماست، منم در اختیار خدام. مرحوم نخودکی این طور بود. اون همه عالم در اختیار منه، منم در اختیار خدام. به پسرش رفته بود، گفته بود که: برو ببین بابا، ماه، ماه رو نگاه کن ببین شب چندم ماهه. رفته. گفت: بابا ابر گرفته. گفت: برو بگو حسنِعلی میگه برو کنار. حسنِعلی میگه برو کنار. رفت کنار. ماه، مامورند عزیزم. اینا هرچی ما میگیم، ما بگیم باید عمل کنند. چرا؟ چون ما هرچی خدا میگیم، خدا میگه عمل میکنیم. خاصه شو ترجیح میدیم. اونم پروندهمون رو میندازه جلو.
خدا رحمت کنه مرحوم آیتالله حقشناس، چه آدمی واقعاً. بعضی اوقات اعجوبهاند، خیلی خاصند. برین کنار قبر آقای حقشناس، برید من هر وقت مشرف بشم حرم حضرت عبدالعظیم، میرم واقعاً پر پیمون کنار قبر آیتالله حقشناس. بعد با این قبر صفا کردم. فوقالعاده! ایشون پدر مادرش رو توی سن پایین از دست میده. یک دایی میلیاردر داشته. اون داییه ایشون رو میاره توی منزل بزرگ کنه. خیلی هم مقید نبوده، مسلمون بوده ولی خیلی مقید نبود. سر همین مسائل یه خورده زاویه پیدا میکنه با داییاش. یه خورده فاصله میگیره و اینا. برای اینکه از زیر بلیت دایی در بیاد، خودش میره سراغ کسبوکار و بانک. دایی میلیاردر. ماجراهایی هم اینجا داره که فرصتش نیست بخواهم بگم. بعد میره بازار. آدم قبرش رو میبوسه ببخشید این طور میگم ها! میره بازار، یک جوان پرشور و نشاط، پرانرژی. میگه: آقا من رو اینجا استخدام میکنی؟ من کارگری کنم. میگه: بله. میگه: من پایه حقوقم چقدره؟ به قیافهام میخوره. اونم نگاه میکنه. یک نرخ ارزونی میذاره. میگه که: تو ۲۵ تومن. ۲۵ تومان پایه حقوقت. من با ۳ تومن میام برای شما کار میکنم. گفت: بله. گفت: تو عقلت کمه؟ گفت: نه. من فقط یک خواستهای دارم. گفت: خواستهات چیه؟ برم نماز بخونم. کار کنه سر اذان. آقا من با این قیمت. این قبول میکنه. اوستای کار بعد دبه در میاره برای اینکه اینو نگه داره. آیتالله حقشناس و. توی مغازه یحیی. یاد بگیر. اون ساعت ۴ بعدازظهر میره نماز جماعت. توی بازار دوشیفتر معمولاً میخونن دیگه. قدیم این طور بود. الانم بعضی جاها رسمه. یکی سر اذان، یکی اذان عصر. کاسب که سر ظهر غذا رو خوردن، استراحت کردن، اذان عصر تازه میان نماز ظهر و عصرشون رو با هم میخونن. حزباللهیتر داریم تو بازار.
این اوستا یک روز بامبول درمیآوره براش. همه رو میفرسته نماز، خودشم دو دقیقه مونده به اذان میره بیرون؛ که آیتالله حقشناس دیگه مجبور بشه توی عمل انجامشده قرار بگیره، توی مغازه بمونه. سر اذان مغازه رو که نمیشه بست. اصلاً یعنی ما سنگینترین فحش توی بازار اینه که شما مغازهات رو ببندی. طرف مرده! وقتی سر ظهر مغازه بسته هست یعنی مرده. معنا نداره کسی مغازه رو ببنده سر ظهر وسط روز. همه میرن بیرون نماز که آیتالله حقشناس توی عمل انجامشده قرار بگیره، بمونه. کرکره رو میکشه پایین، قفل رو میزنه، میره مسجد، نمازخونه، تعقیبات طولانی. میاد همچین تحویلش میگیره. بعد اون داییه پول میده. میگه: آقا برو کباب بگیر. میره کباب بگیره. صف کباب بازار، صف طولانی. مثلاً شما یک ساعت باید صف وایسی تا نوبتت بشه. یکی مونده به نوبت آقای حقشناس بشه، اذان میگه. آیتالله حقشناس میگه که: من باید برم نماز. کبابی میگه: بیخیال باش بر و ته صف وایسا. میگه: اشکال نداره، نمازه. من باید برم نماز. میره. برمیگرده ته صف وایمیسته. بعد دو ساعت میره خونه. دایی با چوب و چماق دم در منتظر: شما کجا تشریف داشتید انقدر طول دادی؟ دایی جان، من وایسادم نوبتم شد، بعد اذان گفتن، رفتم نماز. بعد برگشتم دوباره ته صف وایسادم. گفت: بیا عزیزم بیا جلو. چند تا مشتی قشنگ عنایت میکنه با حقشناس. اینطور «آیتالله حقشناس» میشه. آیتاللهی شناسایی بود.
یکی از دوستان برای من تعریف میکرد. میگفت: یک وقتی ما خدمت آیتالله حقشناس بودیم. حقشناس دست من رو گرفت. توی گوش من گفت: «دَ..» پا شدم برم وضو بگیرم. ناتوان، پیرمرد بود، جون نداشت، صدسال عمر کرد، جون نداشتم. دم در خوردم زمین. آقا اومدن دستم رو گرفتن، منو بلند کردن. آقا امام زمان دست من رو گرفتن، بلندم کردن، کمکم کردن. نتونستم برگردم خونه. بالاخره یک جاهایی آدم یک چیزهایی قیدش رو میزنه تا یک چیزهایی به آدم بدن. مفتی به کسی چیزی نمیدن. میگن «بگیرم کبابه رو بگیرم، هیچ جوری نمیشه.»
در مورد بعضی از این شهدای دفاع مقدس، توی خاطراتشون هست. میگه: پاسکاری میکردند. این تکبهگُل شد. بچه بود. این شهید دفاع مقدس بچگی هاش بود. دروازه خالی. توپ رو بهش دادن بزنه. تا توپ استپ کرد دید اذان بلند شد. توپ رو ول کرد رفت اذان. اذان نباید چیزی جلو بیفته. حال خاصیه واقعاً. به هر کسی هم نمیدن حال معنوی فوقالعادهای هم است. یا کسی عادت کنه به این کارها. بعد مثلاً توی پول قطار یک دفعه پیاده میشه. از ماشین پیاده میشه. اذان گفتن. من به من ربطی نداره. پولش رو بده به من. نمیدونم واقعاً چه حسیه. من خودم درک نمیکنم. من اهل این کارها نیستم. فقط همین قدر میشه گفت این حالت عشقه. و کسی میفهمه که از شهوات فاصله بگیره. تا کسی از شهوات فاصله نگیره این حالات رو نمیفهمد. منتها وقتی درگیر همینها است، خب معلومه. من همه عشقم به اینه که با کی چت بکنم. گوشم به زنگه که کی صدای آلارم پیام تلگرام بیاد. بعضیها هم صدای خاص میذارن دیگه. مثلاً فلان مخاطب این صدا بشه. با اون رنگ الایدی باشه. رنگ افتاد، اون پیام داده. این صدا اومد. بعد شرطی شده گوش. منتظر صدا که میاد رو هوا میخوابه. آماده است بره با این حرف بزنه. دیدین این حالات رو دیگه. اونام همینجورین. فقط با خدا. یعنی اونا از جنس اصل. ما قلابی. من خودم بنده بدبخت، ضعیف، بیچارهای. برم بشینم حرف بزنم. سر و ته ۵۰۰ تومن ننم نمیبرد. حرف با عشق که ۲۵۰ تومن هم نمیارزه. از فلان چیزها هم بگیم اینور اونور انواع چرت و پرت. اشتیاق دارم به اینکه این الان پیام بده. باب گفتگو باز بشه؛ حرف بزنیم.
مشاورهها میان به من میگن که: عاشق دختره. میاد میگه: من عاشق پسر شدم. صبح تا شب منتظرم این صدای زنگش بیاد، پیامش بیاد. شب و خواب ندارم. ده بار شب از خواب میپرم ببینم پیام نداده باشه. دو روز پیامم تیک خورده، جواب نداده. حاج آقا دارم میمیرم. مریض میشن. الان زیر سرم این تیک خورده. دیدم تیک خورده، ساعت اون بالا زده. جواب حالت روح. نبینه! حرفهای یاد بده. این کارایی که بلدی هم درگیری بین که با یکی دیگه. بعد تازه به هم میرسند. بعد یک ماه زندگی میکنند تازه دعوا شروع میشه. بعد همونها میان برای اینکه طلاق بگیرند. بعد میگه: الان صدای پیامش، الان صدای زنگ خونه که وقتی زنگ میزنه من تنم میلرزه. میگم: «الهی بره گورشو.» اینجوری میشه دیگه. عشق تبدیل به نفرت. اون بردار عشق. هرچی هم بالاتر باشه، وقتی تبدیل به نفرت میشه همون سطح صد درجه عشق میشه صد درجه نفرت. اصلاً دیگه هیچیش رو نمیخواد ببینه.
خدای نازنین عشق که من خودم هیچی ازش درک نکردم. این الان صدا زد اختلاط کنیم. مهمون اومده. تعبیر روایتها نماز رو تشبیه به مهمون کرده. پشت در نماز. همینجور پشت در نگه داشت. مهمون پشت در نگه میداره. کار واجب داره. دستش بنده. فوتبال نگاه میکنه. داره غذاش رو میخوره. خدا رحمت کنه شهید رجایی، چی میفرمایند؟ «کار بگید نماز دارم. به نماز نگید کار دارم.» نماز پشت در وایساده. میگه: کار دارم. ببخشید. خیلی مخلصیم ها! کار دارم. تموم بشه نیم ساعت دیگه. مهمون معمولی برات بیاد، همسایهات بیاد، آش آورده باشه. یک ربع پشت در نگهداری، خداوکیلی چی به اون؟ نیم ساعت پشت در منو نگه داشته، جواب نمیده. نماز پشت در است. میبینید که دارم به مرگ میگیرم که به تب راضی بشیم. اینها محسوسه دیگه. یعنی نماز رو بخونیم. یعنی اذان ۱۲ ظهر، حداقلِ دیگه تا پنج و نیم نمازمون رو بخونیم. دیگه تا پنج و نیم بعدازظهر دیگه بخونیم دیگه. پنج و بیست دقیقه. ۲۰ دقیقه غذا میشه. ۱۰ دقیقه بخون. خداییش دیگه اینها یعنی این. نماز بخونیم مردش بود? امیرالمؤمنین بود؟ چند شب در موردش صحبت کردیم.
حالات شهوات آدم رو زمینگیر میکنه. تعلقات اینها همه از سنخ شهوات است. دوست دارم با این بشینم گپ بزنم. اونو ببینم. این فیلم رو ببینم. غذا رو بخورم. یک چرتی بزنم. استراحتی بکنم.
نام از سنخ شهوات است. شهوات. صحبت بکنیم. روایت بخونیم. هرچیزی چهره ملکوتی داره. هر چیز. حالا این مجلسی که ما توش هستیم، این توی عالم معنا یک چهرهای داره. ماشاءالله بعد از ۱۲۰ سال اون طرف که منتقل شدیم چهره ملکوتی اینور رو به ما نشون میدن. آدمایی که باهاشون در ارتباط بودیم چهره ملکوتی دارند. اینها همه رو بعداً به ما نشون میدن. این مجلس. توی روایت داره مجلس ذکر باغی از باغهای بهشته. کسی چشم باطن داره میاد اینجا یک بوستانی پر درخت فضای معنوی. مجلس امام حسین. توی حرم امام حسین اینطوره. اولیای خدا حرم امام حسین چیزهایی میدیدند. اقیانوسی از رحمت میبینم. مخصوصاً پایین پا کنار قبر حضرت علی اکبر. درش اونجاست. در اقیانوس از اونجا باز میشه. بابی از قله رحمت علی اکبر. همه چی چهره ملکوتی داره. یک باطنی داره. حرفایی که من میزنم باطن داره. باطن هم از دو تا حالت خارج نیست. دو تا جنس اصلی داریم توی ملکوت. یا نور، یا نار. دو تا اصلی. بقیه دیگه زیرمجموعههاش. یا نور، یا نار. کلماتی که از دهان من داره بیرون میاد. اونی که اهل معناست میبینه؛ یا از دهان من داره نور بیرون میاد، یا داره نار بیرون. هیچ حرفی از این دو حالت خارج نیست. یا نور، یا نار. یک مجلسی که گرفتن این یا نوره یا نار.
یکی از اولیای خدا رو ما خدمت ایشون رسیده بودیم. "باب اهل معنا". اهل ملکوت. ایشون رو برده بودن غار علیصدر همدان. از اون در پشتی وارد کردن. ایشون تا پیاده شده، نگاه کرد. «آخ سوختم! چشام سوخت.» چشمش رو گرفته بود. «فلان جا دیدم یک قبهای از نور رسولالله نشستن. امام صادق نشستن.» باطن عالم اینهاست. یا نوره یا نار. شما کنار هر قبری که بری این یا نوره یا نار. یا از درجات داره دیگه. درجات داره. نور یک لامپی بود اینجا. از اینها. لامپ. اونم نوره. این پروژکتور هم نوره. قابل قیاس با هم. نار هم داریم. تا نار. آتیش شمع هم آتیشه. آتیش ذوب آهن اصفهان هم آتیشه. آتیش داریم، تا آتیش. درجات. آدما یا نورین یا نارین. اینی که دارم عرض میکنم خیلی قاعدهی طلاییه. خیلی نکته مهمیه. نوریان مروریان رو طالبن، ناریان مر ناریان رو جاذب. مولوی میگه. آدمایی که نورین، از جنس خودشون خوششون میاد. آدمایی که نارین، از جنس خودشون است. یکی. یک جنس خودت. اگه نوری باشی، اینم نوری. ناری باشی، اینم ناری. جنسهای همدیگه رو پیدا میکنند. همچو شمر و عمر سعد و اینها هم همدیگه رو پیدا میکنند. زهیر و حر و اینها هم پیدا میکنند. جنس خودشون رو پیدا میکنه هرکی. اون مایعی که داره است میگرده پیدا میکنه. آخر میرسه به اصل خودش. «هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش.» برمیگرده به اصل ماجرا. اونی که نوریه، برمیگرده حقیقت معصوم. اونیم که ناریه، برمیگرده به حقیقت ولایت طاغوت. بماند این حرفها سنگینه. خیلی لفتش ندیم.
شهوات جنسش چیه؟ تعلقات به غیر خدا جنسش چیه؟ نماز جنسش چیه؟ تقابل رو دیدید؟ چرا این دو با هم تقابل داره؟ بعد نار رو چی خاموش میکنه توی ملکوت؟ نور. نور که میاد نار رو میبره. دیدی آقا طرف یک خورده تعلقات باطن دمای بدنش فرق میکنه. اصلاً گناهها اینطوریه دیگه. میگن طرف هاته. عرق خورده. کلش داغ شده. فلان موسیقی گوش میده. بدن حرارت داره. انرژی داره. کم پیش میاد بگو فلان گناه بدنش یخه. اصلاً همچین حرارت پیدا میشه. معمولاً توی گناه این همون حرارتیه که وقتی طرف از دنیا رفت، میبینه همین آتیش جهنمه. اونور چیز جدید به آدم نمیدن. بعضیها خیلی پرتن ها! آقا یک خورده گناه کرد. اونور خدا این همه بهش آتیش میده. مرد حسابی! خدا آتیش نمیده. این همونیه که توی دنیا. چیزی به کسی نمیدن. با خودت میبری. نوری که من با خودم آوردم، نور آوردم. داره راه میره پیشونیش روشنه. مؤمن توی بهشت. قیامت عرصه تاریک و سخت. این پیشونیش روشنه، جلوش رو میبینه میره. اون یکی نور نداره، نار داره. نه چیزی جلوش میبینه نه همونجا میتونه بند بشه. «نارَ اللَّهِ المُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأَفْئِدَةِ.» آتیش خدا کجاست؟ توی دلت است. همین الان شعلهوره. آتیش شهوات همین الان شعلهوره. وقتی مرد این پرده میره کنار. همونجا میبینه داره میسوزه. این داشت قبلشم توی دنیا داشت میسوخت. الان تازه فهمید. یکی مثل آقای بهجت شما چهره رو نگاه میکنی نور رو نگاه. آدم رو پاش بند نمیشه. چشم آدم رو میزنه. نمیدونم دیده بوده شما آقای بهجت رو از نزدیک یا نه. چشم آدم رو میزد. نمیتونستیم زیاد نگاه کنیم. چشمت اذیت میشد. انقدر که غرق نور بود. پرده کنار. هیچی رو روشن کرد. همون تعبیری که امام زینالعابدین روز دوازدهم وقتی اومد برای دفن بدن امام حسین علیهالسلام. صورتش رو که گذاشت رو بدن بیسر امام حسین، عرض کرد: «بابا جان! آخرت رو روشن کردی، دنیا رو تار.» آخرت نور رو بردی با خودت. اون آتیش گرفت. نار شهوات یک مشت آدم پست عالم رو به آتیش کشید. شهوات آتیشه. این آتیش رو باید با چی خاموش کرد؟ آقا جان راه دیگهای نداره عزیزم. کسی میخواهد نسوزه. هم توی دنیا نسوزه هم بعد از مرگ نسوزه. هیچ راهی غیر از نماز نداره. به چیزی که فکر نکن. اصل قاعده همینه: اصل نور نماز. کسی نماز نداره، هیچی نور نداره، هیچ، خالی، ظلمات مطلق.
در حال بارگذاری نظرات...